حادثهٔ بِئر مَعونه
در همین ماه صفر که ماجرای غمانگیز رجیع روی داد، ماجرای غمانگیز دیگری نیز با شدت بیشتر و هولناکی افزون بر آن، به وقوع پیوست. این فاجعهٔ جانگداز را واقعهٔ بئر معونه نام نهادند که خلاصهٔ اهم وقایع آن به این شرح است:
ابوبراء عامربن مالک- که او را «مُلاعب الاسِنّه» (بازیگر با نیزهها) لقب داده بودند- در مدینه به نزد رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- آمد. آن حضرت وی را به اسلام دعوت فرمودند. نه اسلام آورد و نه اظهار بیزاری از اسلام کرد. آنگاه گفت: ای رسول خدا، ای کاش یارانت را به سوی اهل نجد میفرستادی تا آنان را به دین تو فراخوانند؛ من امیدواری بسیار دارم که آنان دعوت یاران تو را اجابت کنند!؟ پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند:
«إنی أخاف علیهم أهل نجد».
«من از اهل نجد بر سر یارانم میترسم!»
ابوبراء گفت: من آنان را امان میدهم! حضرت رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- چهل تن از مسلمانان را به روایت ابن اسحاق، و به روایت صحیح بخاری که همین روایت نیز صحیح است، هفتاد تن از مسلمانان را همراه او به سوی نجد فرستادند و منذربن عمرو را که یکی از مردان بنیساعده بود، و او را «المعنق لیموت» (شیفته و چسم براه مرگ) لقب داده بودند، به فرماندهی آنان گماشتند.
این گروه، از نیکان مسلمانان و نخبگان و سروران آنان و از معلمان قرآن بودند؛ روزها به هیزم کنی مشغول میشدند، و هیزمهایشان را میفروختند و با بهای آن برای اصحاب صُفّه قوت و غذا تهیه میکردند، و شبها به درس قرآن و نمازگزاردن میپرداختند.
رفتند تا به بئرمعونه- قطعه زمینی میان محل سکونت بنیعامر و حرّهٔ بنی سُلیم- رسیدند. در آنجا فرود آمدند، آنگاه، حرام بن مِلحان برادر اُمّ سُلیم را با نامهای از رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- به سوی دشمن خدا عامربن طفیل فرستادند. وی نامه را نگشود و نخواند، و مردی رادستور داد تا با زوبین از پشت سر به وی ضربت بزند. وقتی که زوبین را در پیکر او فرو برد و حرام خون را دید، گفت: «الله اکبر! فُزتَ وَ ربِّ الکَعبهٔ!»
دشمن خدا، آنگاه، بیدرنگ بنیعامر را برای کارزار با دیگر فرستادگان رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- فراخواند. آنان به خاطر امانی که ابوبراء داده بود، به او پاسخ مثبت ندادند. وی نیز، بنی سُلیم را برای جنگیدن با آنان فراخواند. عُصیه و رِعل و ذَکَوان ندای وی را اجابت کردند و همراه وی آمدند و یاران رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- را محاصره کردند. آنان نیز، به کارزار پرداختند، تا همگی کشته شدند، بجز کعب بن زیدبن نجّار، که وی را با بدن مجروح در میان کشتگان یافتند، و زنده ماند، تا در جنگ خندق شرکت کرد و کشته شد.
عمروبن اُمیهٔ ضمری و منذربن عقبه بن عامر، با گروهی از مسلمانان در صحرا گشت میزدند که دیدند پرندگان بر بالای آن موضعی که کشتار روی داده بود، میچرخند. منذر فرود آمد و با مشرکان کارزار کرد تا خود و یارانش کشته شدند. عمروبن امیه ضمری را به اسارت گرفتند؛ و چون باز گفت که وی از مضر است، عامر موهای پیشانی وی را برید، و او را بابت نذری که مادرش کرده بود، آزاد کرد.
عمروبن اُمیهٔ ضَمُری به سوی پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- بازگشت و اخبار آن مصیبت کمرشکن را مبنی بر کشته شدن هفتاد تن از بهترین مردان مسلمان برای آن حضرت باز گفت. این مصیبت بزرگ یادآور مصائب جنگ احد بود؛ با این تفاوت که آنان در معرکهٔ نبرد و در میدان کشته شده بودند، اما اینان قربانی یک نیرنگ پلید شده بودند.
در راه مدینه، عمروبن امیه به موضعی به نام قَرقَره واقع در صدر وادی قنات، زیر سایهٔ درختی بار انداخت. دو تن از مردان بنیکلاب نیر در کنار او اُطراق کردند. وقتی به خواب رفتند، عمرو آن دو را سر برید، و فکر میکرد که به این ترتیب انتقام خون همراهانش را گرفته است؛ اما، بعداً دریافت که آن دو امان نامهای از رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- داشتهاند، و او نمیدانسته است. وقتی به مدینه وارد شد، به رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- بازگفت که چه کرده است. آن حضرت فرمودند:
«لقد قتلت قتیلین لأدینهما».
«تو دو تن را کشتهای که من باید خونبهای آن دو را بپردازم!»
پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- به گردآوری خونبهای آن دو مرد کلابی از مسلمانان و همپیمانان یهودی ایشان پرداختند؛[1] و همین مسئله زمینهساز غزوهٔ بنینضیر گردید؛ چنانکه خواهد آمد.
نبّیاکرم -صلى الله علیه وسلم- به خاطر این رویداد تأسفبار، و نیز به خاطر حادثهٔ جانگداز رجیع که در مدت چند روز پیاپی رخ داده بود، بسیار ناراحت شدند[2]، و اندوه و نگرانی بر وجود مبارک ایشان غلبه یافت؛[3] تا آنجا که اقوام و طوایفی را که به ایشان نیرنگ زده بودند و اصحاب ایشان را کشته بودند، نفرین کردند.
* در صحیح بخاری آمده است که اَنَس گفت: نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- سی روز بامدادان، قاتلان اصحابشان را در بئرمعونه نفرین میکردند، و در نماز صبح رَعَل و ذَکَوان و لَحیان و عُصَیه را نفرین میکردند، و میفرمودند:
«عصیة عصت الله ورسوله».
«طایفه عُصیه معصیت خدا و رسول را کردند!»
خداوند متعال، در این ارتباط، عباراتی از قرآن کریم را بر پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- نازل گردانید که ما آن را فرا گرفتیم و میخواندیم، و بعدها منسوخ شد: «بلّغوا عَنّا قَومنا انا لقینا فرضی عنا و رضینا عنه» از جانب ما به قوم و قبیلهٔ ما بگویید که ما با خدای خودمان ملاقات کردیم، و خدا از ما راضی شده و ما نیز از او راضی شدهایم! پس از آن، رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- آن قنوت را ترک کردند [4].
منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388
عصر اسلام IslamAge.com
[1]- نکـ: سیرهٔ ابن هشام، ج 2، ص 183-188؛ زاد المعاد، ج 2، ص 109-110؛ صحیح البخاری، ج 2، ص 584، 586.
[2]- ابن سعد آورده است که خبر اصحاب رجیع و خبر اصحاب بئرمعونه هر دو در یک شب به نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- رسید: ج 2، ص 53.
[3]- ابن سعد از انس روایت کرده است: ندیدم رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- آن اندازه که برای اصحاب بئرمعونه اندوهگین شدند، برای اصحاب احد اندوهگین شده باشند! (طبقات، ج 2، ص 54).
[4]- صحیح البخاری، ج 2، ص 586-588. |