سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

2 آبان 1403 19/04/1446 2024 Oct 23

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 574
بازدید کـل سايت: 7276660
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 69   تعداد بازدید: 2755 تاریخ اضافه: 2010-02-25

توطئهٔ ترور پيامبر در مدینه

مشرکان مکه بر اثر شکست در جنگ بدر، آتش خشمشان شعله کشید؛ و پس از ماجرای بدر، شهر مکّه همچون دیگ بخار بر علیه پیامبر گرامی اسلام می‌جوشید؛ تا جایی که ده تن از قهرمانان مکه دست به توطئه زدند تا ریشهٔ این پریشانی و نابسامانی را قطع کنند، و سرچشمهٔ این خواری و زاری را بخشکانند، و آن عبارت بود از پیامبر!

اندکی پس از جنگ بدر، عُمیر بن وَهب جُمحی با صفوان بن اُمیه در محل حجر اسماعیل نشسته بودند. عمیر یکی از شیاطین قریش بود که در دوران اقامت پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- در مدینه آنحضرت و اصحاب ایشان را بسیار آزار می‌داد. پسرش در جنگ بدر اسیر شده بود. یادی از چاه بدر و کشتگان جنگ بدر و مصائب دیگر کرد. صفوان گفت: بخدا، پس از آنان دیگر زندگی فایده‌ای ندارد!

عُمیر گفت: بخدا، راست می‌گویی! هان، اگر- بخدا- بدهکار نبودم، یا راهی برای پرداخت بدهی‌ام داشتم، و اگر نگرانی‌ام برای درماندگی و بیچارگی خانواده‌ام پس از مرگم نبود، به تاخت بر سر محمد می‌تاختم و او را می‌کشتم! زیرا بهانه‌ای هم از آنان دارم؛ پسرم در دستشان اسیر است!

صفوان، بی‌درنگ و از خدا خواسته، به عمیر گفت: ادای دین تو بر گردن من، من بدهی‌ات را می‌دهم، خانواده‌ات هم با خانوادهٔ من زندگی کنند. مادام‌العمر با آنان مواسات خواهم کرد، و هرچه در توان داشته باشم دربارهٔ آنان کوتاهی نخواهم کرد!

عُمیر گفت: بنابراین، بین خودم و خودت بماند! گفت: باشد!

آنگاه عمیر، سفارش داد شمشیرش را تیز کردند و به زهر آغشته کردند، و بی‌درنگ راه مدینه را در پیش گرفت. هنگامی که داشت مرکبش را بر در مسجد می‌خوابانید، عمربن خطاب او را دید. عمر در همان لحظات با عده‌ای از مسلمانان بر در مسجد گردآمده بودند و راجع به کرامت‌های الهی به مسلمین در جنگ بدر با یکدیگر صحبت می‌کردند.

عمر گفت: این سگ- بخدا- عُمیر است؛ و جز برای شرارت نیامده است! فوراً، بر پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- وارد شد و گفت: ای پیامبر خدا، هم اینک دشمن خدا عُمیر با شمشیر آخته آمده است! فرمودند: «فأدخِلهُ علَی» بی‌درنگ او را نزد من بیاور!

عمر به سراغ عمیر آمد و حمایل شمشیر عمیر را چسبید، و به چند تن از انصار گفت: بر رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- وارد شوید و نزد ایشان بنشینید، و از بابت این پلید مراقب و مواظب آنحضرت باشید؛ که نمی‌شود از شر وی ایمن گردید! آنگاه عمیر را نزد رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- برد. وقتی رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- او را دیدند، که عمر حمایل شمشیر وی را به گردن او فشرده و می‌کشد، فرمودند:

«اَرسلهُ یا عُمَر؛ اُدنُ یا عُمیر».

«رهایش کن، عمر! جلو بیا، عمیر!»

نزدیک‌تر رفت و گفت: اَنعِموا صباحاً! صبح شما به خیر!

نبی اکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند:

«قَد اکرمنا الله بتحیة خیر من تحیتك یا عمیر؛ بالسلام، تحیة أهل الجنة».

«خداوند ما را درودی بهتر از درود تو کرامت فرموده است، عمیر؛ سلام، درود اهل بهشت!»

آنگاه پیامبر گرامی اسلام فرمودند: «ماجاءَ بك یا عُمَیر؟» برای چه آمده‌ای، عمیر؟! گفت: آمده‌ام راجع به اسیری که نزد شما دارم صحبت کنم؛ احسانی در مورد وی بر ما روا دارید!

فرمودند:

«فَما بالُ السَّیف فی عُنقُك؟»

«اگر چنین است، این شمشیر بر گردن تو چه می‌کند؟!»

گفت: مرده شوی این شمشیرها را ببرد! مگر به کارمان آمدند؟!

فرمودند:

«اُصدُقنی؛ ما الّذی جِئتَ له؟»

«به من راست بگوی؛ آن کاری که به خاطرش آمده‌ای چیست؟»

گفت: جز برای آنچه گفتم نیامدم!

فرمودند: بلکه تو و صفوان بن امیه در محل حجر اسماعیل نشسته بودید؛ کشتگان قریشیان افکنده شده در چاه بدر رابه یاد آوردید؛ آنگاه تو گفتی: اگر بدهی‌ام نبود، و خانواده‌ام نبودند، راهی می‌شدم و محمد را می‌کشتم! صفوان نیز بدهی تو و سرپرستی خانواده‌ات را بر عهده گرفت در برابر اینکه مرا بکشی؛ اما، خداوند در میان تو و قصدی که داری حائل خواهد گردید!

عمیر گفت: أشهدُ أنّکَ رسولُ الله! ما- ای رسول‌خدا- شما راجع به آنچه از اخبار آسمانی می‌آورید تکذیب می‌کردیم، و نزول وحی را به شما دروغ می‌پنداشتیم؛ لیکن این مطلب جز در میان من و صفوان مطرح نشده است؛ بخدا، نیک می‌دانم که جز خداوند کسی این خبر را به تو نرسانیده است! اینک خدای را سپاس می‌گزارم که مرا به اسلام رهنمون گردید، و راهی این راه گردانید! آنگاه، شهادتین بر زبان جاری کرد. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند:

«فَقهوا أخاکُم فی دینه، و أقرؤه القرآن، وأطلقوا له أسیره».

«تعلیمات دینی لارم را به این برادرتان بدهید، و به او قرآن بیاموزید، و اسیرش را نیز برایش آزاد سازید!»

از سوی دیگر، صفوان به مکیان می‌گفت: مژده بدهید که همین چند روزه واقعه‌ای روی خواهد داد که ماجرای بدر را فراموشتان خواهد ساخت! و پیوسته از کاروانیان سراغ عمیر را می‌گرفت، تا اینکه سواری از راه رسید و خبر اسلام آوردن عمیر را به او داد. صفوان سوگند یاد کرد که دیگر با عمیر سخن نگوید، و هرگز به وی سودی نرساند!

عمیر به مکه بازگشت و در آنجا اقامت گزید، و مردم مکه را به سوی اسلام دعوت می‌کرد، و عدهٔ زیادی به دست او مسلمان شدند [1].


منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388

عصر اسلام
IslamAge.com


[1]- سیرهٔ ابن هشام، ج 1، ص 661-663.

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمودند:
(اقتدوا باللذين من بعدي ،أبي بكر وعمر). 
 «به دو نفری که پس از من هستند، (یعنی) ابوبکر و عمر، اقتدا کنید» 
صحيح سنن الترمذي: ألباني 3/200

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان