داستان بنيتميم، سجاح و كشته شدن مالك بن نويره
بسم الله الرحمن الرحیم
قبيلهي بنيتميم در زمان ظهور ارتداد، چند دسته شدند؛ برخي از آنان از دين برگشتند و از دادن زكات امتناع نمودند. بعضي، زكات اموالشان را به مدينه فرستادند. برخي هم درنگ كردند تا ببينند كه عاقبت چه ميشود؟ در همان حال زني مسيحي به نام سجاح بنت حارث بن سويد بن عقفان از قبيلهي بنيتغلب، ادعاي پيغمبري كرد و به همراه پيروانش به قصد جنگ با ابوبكر صديق رضی الله عنه حركت كرد. گذر سجاح بر سرزمين بنيتميم افتاد و آنان را به سوي خود فراخواند. عموم بنيتميم دعوتش را پذيرفتند. مالك بن نويرهي تميمي، عطارد بن حاجب و برخي از اشراف و سران بنيتميم به سجاح پيوستند و ديگران، با سجاح پيمان صلح بستند. اما مالك بن نويره، سجاح را به جنگ تحريك كرد و هنگامي كه به مشورت و رايزني پرداختند كه جنگ را از كدامين قبيله آغازكنند، سجاح با كلماتي آهنگين گفت: «اسبهاي جنگي و پرشتاب را آماده كنيد و براي غارت مهيا شويد و بر طايفهي رباب شبيخون بزنيد كه مانعي، در برابر تاخت و تاز اسبها نيست.»
بنيتميم، موفق شدند سجاح را قانع كنند كه راهي يمامه شود و آنجا را از دست مسيلمه بن حبيب كذاب درآورند. سجاح، آهنگ يمامه كرد. اطرافيانش گفتند: اينك، كار مسيلمه بالا گرفته و قدرت و شوكت يافته است. سجاح گفت: «بر شما است كه چون كبوتر به سوي يمامه پرواز كنيد و بدانيد كه آنجا جنگ شديدي روي ميدهد و پس از آن هرگز ملامت و سرزنشي نمي يابيد.» به هر حال سجاح و پيروانش تصميم گرفتند با مسيلمه بجنگند. هنگامي كه مسيلمه از قصد سجاح اطلاع يافت، بر خود و از دست دادن سرزمينش ترسيد؛ چراكه در آن زمان با ثمامه بن اثال كه از سوي لشكر مسلمانان به فرماندهي عكرمه رضی الله عنه پشتيباني ميشد، درگير بود. لشكر عكرمه رضی الله عنه در آن موقع منتظر لشكر خالد رضی الله عنه بود. مسيلمهي كذاب در آن شرايط كسي را به نزد سجاح فرستاد تا برايش امان بگيرد و از سوي مسيلمه به سجاح وعده دهد كه نيمي از زمين را به او ميدهد. مسيلمه گفته بود: «نيمي از زمين از ما است و اگر قريش، عادل بودند، نيم ديگر از آنان بود؛ اما خدا، تو را گرامي داشت و آن نيمه را به تو ارزاني كرد». سجاح در پاسخ مسيلمه درخواست نشست مشتركي با او را نمود و در پي آن، در خيمهاي به تنهايي گفتگو كردند.
مسيلمه پس از بگومگوهايي كه ميان او و سجاح رد و بدل شد، به سجاح گفت: «آيا دوست داري تو را به همسري بگيرم و به كمك قوم خود و قوم تو، بر عرب غالب شوم؟» سجاح پذيرفت و سه روز پیش مسيلمه ماند و سپس به نزد قومش بازگشت. سجاح، به آنان گفت كه زن مسيلمه شدم. قومش پرسيدند: «چه چيزي مهريهات كرد؟» گفت: هيچ. خويشانش گفتند: «براي زني چون تو خيلي زشت است كه بدون مهريه، به ازدواج كسي درآید.» سجاح از مسيلمه درخواست مهريه كرد. مسيلمه گفت: «مؤذنت را به نزد من بفرست.» سجاح، جارچیاش ـ شبث بن ربعي رياحي ـ را پيش مسيلمه فرستاد. مسيلمهي كذاب به جارچی (اذانگوي) سجاح گفت: «درميان يارانت بانگ برآور كه رسولخدا(!) مسيلمه بن حبيب، دو نماز از نمازهايي را كه محمد بر شما مقرر كرده، برداشت. يكي نماز صبح و ديگري نماز عشاء.» خدا، لعنتشان كند كه چنين چيزي را مهريه قرار دادند. سجاح، نيمي از مالیات يمامه را گرفت و به ميان قوم خود بازگشت و آن، زماني بود كه به او خبر رسيد خالد رضی الله عنه به سرزمين يمامه نزديك شده است. وي، درميان قبيلهاش بنيتغلب ماند تا اينكه در زمان معاويه رضی الله عنه به همراه بنيتغلب به جاي ديگري كوچ داده شد.( البداية و النهاية (6/324و325))
مالك بن نويره كه قبلاً با سجاح ساخت و پاخت داشته بود، با بازگشت سجاح به جزيره، به خود آمد و از كارش پشيمان شد. مالك در منطقهاي به نام بطاح بود. خالد رضی الله عنه آهنگ بطاح كرد وانصار رضی الله عنهم از همراهي با او امتناع كردند و گفتند: «ما همان كاري را ميكنيم كه ابوبكر صديق رضی الله عنه به ما فرمان داده است.» خالد رضی الله عنه در پاسخشان فرمود: «چارهاي جز رفتن به بطاح نيست و نبايد اين فرصت را از دست داد؛ هنوز فرمان ابوبكر رضی الله عنه به من نرسيده و من، از اوضاع و احوال، بهتر خبر دارم. اينك قصد بطاح دارم و شما را به آمدن مجبور نميكنم.» به هر حال خالد رضی الله عنه به سوي بطاح حركت كرد و پس از دو روز انصار رضی الله عنهم تصميم گرفتند كه به خالد رضی الله عنه بپيوندند؛ لذا كسي را پيش خالد رضی الله عنه فرستادند كه صبر كند تا به او برسند. زماني كه خالد رضی الله عنه به بطاح رسيد، دستههايي را به آنجا فرستاد تا مردم را به اسلام فرا بخوانند. سرآمدان بنيتميم، فرمان و خواستههاي خالد رضی الله عنه را پذيرفتند و زكات اموالشان را پرداختند. مالك بن نويره در آن زمان از ميان مردم كنار رفته و سرگشته و متردد بود. فرستادگان خالد رضی الله عنه دستگيرش كردند و او را با عدهاي از همراهانش به نزد خالد رضی الله عنه بردند. افرادي كه به سراغ مالك و همراهانش رفته بودند، با هم اختلاف پيدا كردند؛ ابوقتاده ـ حارث بن ربعي انصاري ـ گواهي داد كه آنها اذان گفتند ونماز خواندند و عدهي ديگري شهادت دادند كه آنها نه اذان گفتند و نه نماز خواندند. خالد رضی الله عنه دستور داد مالك بن نويره و همراهانش را ببندند. آن شب، بسيار سرد بود. خالد رضی الله عنه دستور داد اسيران را گرم كنند. مردم گمان كردند كه خالد رضی الله عنه دستور داده كه اسيران را بكشند. به همين خاطر نيز اسيران را كشتند و مالك بن نويره به دست ضرار بن ازور كشته شد. خالد رضی الله عنه با شنيدن سرو صدا از خيمهاش بيرون رفت و چون ديد كه سربازانش، كار اسيران را ساختهاند، فرمود: «وقتي خداي متعال، ارادهي كاري كند، آن را به انجام ميرساند.» خالد رضی الله عنه همسر مالك را كه امتميم بنت منهال بود و زيبا، پس از پاكي به زني گرفت. گفته شده كه خالد رضی الله عنه مالك بن نويره را سرزنش كرد كه «چرا سجاح را پيروي كردي و زكات را ترك نمودي؟ مگر نميداني كه زكات نيز همانند نماز فرض است؟» مالك گفت: «پيامبر شما، چنان ميپنداشت كه بايد زكات داد!» خالد رضی الله عنه فرمود: «مگر او، فقط پيامبر ما بود و نه پيامبر شما؟! اي ضرار! گردنش را بزن.» و اين چنين مالك كشته شد.
به دنبال گردن زدن مالك، ميان خالد و ابوقتاده رضي الله عنهما بگومگو درگرفت و ابوقتاده، براي عرض شكايت به نزد ابوبكر صديق رضی الله عنه رفت. عمر رضی الله عنه نيز دربارهي خالد رضی الله عنه با ابوقتاده، همنظر شد و به ابوبكر رضی الله عنه گفت: «خالد را از فرماندهي لشكر عزل كن كه در شمشيرش، تيزي و شتاب است و او، سريع و نادرست، مردم را از دم شمشير ميگذراند.» ابوبكر صديق رضی الله عنه فرمود: «شمشيري را كه خدا بر كافران كشيده، در نيام نميكنم.» در همين گير و دار متمم بن نويره ـ برادر مالك ـ براي شكايت از خالد رضی الله عنه به نزد ابوبكر رضی الله عنه رفت. ابوبكر صديق رضی الله عنه خونبهاي مالك را از خودشان دادند.( البداية و النهاية (6/326))
و صلی الله و سلم علی محمد و علی آله و اصحابه الی یوم الدین
منبع: کتاب ابوبکر صدیق، محمد علی صلابی
سایت عصر اسلام
IslamAge.Com
|