بيعت عَقَبهٔ دوم
در موسم حجّ سال سیزدهم بعثت (ژوئن 622 میلادی) هفتاد و چند تن از مسلمانان اهل یثرب همراه با دیگر حاجیان قوم و قبیله خویش که مشرک بودند، برای ادای مناسک حج به مکه آمدند. این گروه مسلمانان در بین راه و نیز زمانی که هنوز در یثرب بودند، با یکدیگر میگفتند: تا کی رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- را واگذاریم که در کوههای مکّه نگران و ترسان بالا و پایین بروند؟!
وقتی به مکه وارد شدند، چند دیدار پنهانی میان آنان و پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- دست داد، و به آنجا انجامید که طرفین با یکدیگر قرار گذاشتند در روز میانی ایام تشریق در شِعب عَقَبه در نزدیکی جمرهٔ اُولی در مِنی گردهم آیند، و این گردهمایی بطور کاملاً سرّی در تاریکی شب صورت بگیرد.
حال به سخن یکی از رهبران انصار گوش فرا دهیم تا این گردهمایی تاریخی را که مسیر گردش روزگار را در نبرد اسلام با وثنیت به کلّی تغییر داد، برای ما توصیف کند! کعببن مالک انصاری -رضی الله عنه- میگوید:
عازم حجّ شدیم، با رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- قرار گذاشتیم که در میانهٔ ایام تشریق در محل عقبه دیدار کنیم. وقتی از برگزاری حجّ فراغت یافتیم، و شب میعاد ما با رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرا رسید، ابوجابر، عبدالله بن عمروبن حرام با ما بود که یکی از بزرگان و اشراف قوم ما بود. وی را با خود بردیم، و کار و بار خودمان را از دیگر همراهانمان که از مشرکان بودند مخفی نگاه میداشتیم.
با وی سخن گفتیم و به او گفتیم: ای اباجابر، تو یکی از بزرگان ما و یکی از اشراف قوم و قبیله ما هستی؛ ما نگران وضعیتی هستیم که تو در آن گرفتار آمدهای و خوف آن داریم که فردا هیزم آتش دوزخ بشوی! آنگاه، وی را به اسلام دعوت کردیم، و به او بازگفتیم که با رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- در عقبه قرار ملاقات داریم. گوید: وی اسلام آورد، و در پیمان عقبه با ما حضور به هم رسانید، و یکی از نمایندگان ما در آن پیمان بود.
کعب گوید: آن شب، در کنار دیگر همسفرانمان در بارانداز خویش خوابیدیم؛ وقتی که پاسی از شب گذشت از محل اُطراق کاروانمان به سوی محلی که با رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- قرار ملاقات داشتیم رهسپار شدیم، مانند مرغان خانگی، پاورچین پاورچین راه میرفتیم، و خودمان را پنهان میکردیم؛ تا همگی در محلّ عقبه در شعب گردهم آمدیم. در آن هنگام، ما هفتادوسه مرد بودیم. دو تن از زنان ما نیز، امّعماره، نُسَیبه بنت کعب، از بنی مازن بننجّار؛ و امّمنیع، اسماء بنت عمرو از بنیسَلَمه.
در شِعب عَقَبه گردهم آمدیم و در انتظار رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- بودیم تا وقتی که آمدند. عموی ایشان عبّاس بن عبدالمطلب نیز همراه ایشان بود وی آن زمان هنوز بر آیین قوم خویش بود، امّا، مایل بود که از کار و بار پسر برادرش باخبر باشد و از او حمایت کند، و او نخستین کسی بود که سخن گفت. [1]
آغاز گفتگو و مذاکره
وقتی که مجلس آراسته شد، مذاکرات و گفتگوهای لازم برای انعقاد یک پیمان دینی- رزمی آغاز گردید. نخستین کسی که سررشتهٔ سخن را به دست گرفت، عبّاسبن عبدالمطلب، عموی رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- بود. وی لب به سخن گشود تا برای یثربیان اهمیت و عظمت مسئولیتی را که در نتیجهٔ این همپیمانی بر دوش آنان قرار خواهد گرفت با صراحت هرچه تمامتر برای آنان تشریح کند. وی گفت:
ای جماعت خزرج! (قوم عرب، انصار را اعمّ از خزرجیان و اوسیان، همه را «خزرج» مینامیدند). نیک میدانید که محمّد در میان ما چه مقام و منزلتی دارد. ما تاکنون در برابر کسانی که هم رأی ما هستند در میان قوم و قبیلهٔ خودمان از او حمایت کردهایم، و او هم اینک در شهر خودش در میان قوم و قبیلهٔ خودش از عزّت و حمایت برخوردار است؛ در عین حال، اصرار دارد که به سوی شما بگروَد، و به شما بپیوندد. اگر میبینید نسبت به آنچه او را بدان دعوت کردهاید، وفا دارید، و در برابر مخالفان از او حمایت میکنید، این شما و آن مسئولیتی که بر عهدهٔ خویش گرفتهاید! امّا اگر میبینید که میخواهید پس از آنکه به سوی شما عزیمت کرد او را تسلیم کنید و تنها بگذارید، از همین حالا او را رها کنید؛ زیرا، وی در حال حاضر در میان قوم و قبیلهٔ خود و در شهر خودش از عزت و حمایت برخوردار است!
کعب گفت: به او گفتیم: شنیدیم آنچه را که گفتی. ای رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- شما سخن بگویید، و برای خود و خدایتان هر قول و قرار و پیمانی که میخواهید از ما بگیرید! [2]
این جواب، نشانگر عزم قطعی و شجاعت و ایمان و اخلاص آنان در مقام قبول این مسئولیت بزرگ و پیامدهای مهم آن بود. پس از آن، رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- خطابهٔ خود را ایراد فرمودند، و بیعت صورت پذیرفت.
مواد پیمان نامه
امام احمد به روایت از جابر، مواد پیماننامهٔ عقبهٔ ثانیه را به تفصیل آورده است. جابر گوید: گفتیم: ای رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- بر چه چیز با شما بیعت کنیم؟
فرمودند:
«على السمع والطاعة فی النشاط والکسل؛ وعلى النفقة فی العسر والیسر؛ وعلى الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر؛ وعلى أن تقوموا لله، لا تأخذکم فی الله لومة لائم؛ وعلى أن تنصرونی إذا قدمت إلیکم، و تمنعونی مما تمنعون منه أنفسکم وأزواجکم وأبناءکم؛ ولکم الجنة» [3].
«بر گوش کردن و فرمان بردن به هنگام شادمانی و افسردگی؛ و هزینه کردن به هنگام تنگدستی و فراخی؛ و امر به معرف و نهیاز منکر؛ و بر اینکه به خاطر خدا قیام کنید و سرزنش سرزنشگران به هیچ روی شما را تحتتأثیر قرار ندهد؛ و آنگاه که به نزد شما آمدم مرا یاری کنید؛ و همانند خود و همسران و فرزندانتان از من حمایت کنید؛ و پاداش شما بهشت باشد» [4].
در روایت کعب، که ابناسحاق آن را آورده است، تنها همین بند اخیر آمده است. بنا به این روایت، کعب گوید: آنگاه رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- سخن گفتند، و قرآن تلاوت کردند، و ما را به سوی خدا دعوت کردند، و به اسلام آوردن تشویق کردند. آنگاه فرمودند: «أبایعکم على أن تمنعونی ممّا تمنعون منه نساءکم وأبناءکم».
بُراءبن معرور دست آن حضرت را در دست گرفت و گفت: آری؛ سوگند به آنکه شما را به حق به پیامبری مبعوث کرده است، ما همانند جان و ناموس خودمان از تو مواظبت و مراقبت خواهیم کرد؛ حال، ای رسولخدا، با ما بیعت کن؛ که ما فرزندان جنگ و مردان رزم و نبردیم، و این خصلت را نسل اندر نسل از پدران و نیاکانمان به ارث بردهایم!
گوید: در حالیکه بُراء با رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- صحبت میکرد، ابوالهیثم بن تیهان گفت: ای رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- ، میان ما و رجال یثرب یعنی یهود رشتههای مودّت و حمایتی برقرار است که ما آنها را قطع خواهیم کرد. آن وقت، شما میخواهید همینکه ما این کار را کردیم، و آنگاه خدا شما را پیروزی بخشید، به نزد قوم خویش بازگردید و ما را واگذارید؟! گوید: رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- تبسمی کردند و گفتند:
«الدم الدم؛ والهدم الهدم! أنا منکم وأنتم منی؛ أحارب من حاربتم، وأسالم من سالمتم».
«هرگز، ما با شما هم خون و هم سرنوشت هستیم؛ من از شمایم و شما از منید؛ با هرکه از در جنگ درآیید، میجنگم؛ و با هر که مسالمت کنید، از درِ مسالمت درخواهم آمد!» [5]
تأکید بر اهمیت بیعت
وقتی مذاکرات پایان پذیرفت، و شروط بیعت به قدر کفایت به بحث و گفتگو گذاشته شد، و همه یک سخن شدند بر این که دست اندرکار بستن پیمان شوند، دو تن از مسلمانان پیشتاز یثرب که در موسم حجّ سالهای یازدهم و دوازدهم بعثت اسلام آورده بودند، یکی پس از دیگری به پای خاستند، و اهمیت مسئولیت انعقاد آن پیمان را برای همراهانشان هرچه بیشتر مورد تأکید قرار دادند، تا با آگاهی کامل و اطلاع کافی از مواد پیماننامه به بیعت با آن حضرت دست بزنند، و میزان آمادگی آن جماعت را برای فداکاری بازشناسند، و از ایستادگی و استقامت آنان اطمینان حاصل کنند.
ابن اسحاق گوید: وقتی همگی برای بیعت آماده شدند، عبّاس بن عُباده بن نضله گفت: میدانید که بر چه چیز با این مرد بیعت میکنید؟! گفتند: آری! گفت: شما دارید با او بیعت میکنید بر سر اینکه با سرخ و سیاه و همه مردمان بجنگید! اگر فکر میکنید، همینکه آسیبی به اموال شما برسد و جان بزرگان و اشراف شما درخطر افتد، او را تسلیم خواهید کرد؛ از همین حالا چنان کنید! البته اگر چنین کنید، به خدا، خواری دنیا و آخرت خواهد بود؛ و اگر فکر میکنید که نسبت به آنچه به او قول دادهاید و او را بدان فرا خواندهاید وفادار میمانید، حتی اگر اموالتان غارت شود و اشراف و بزرگان قومتان جانشان را از دست بدهند، بیعت کنید، که البته این به خدا خیر دنیا و آخرت است.
گفتند: ما بر سر پیمانمان وفادار میمانیم، هرچند که به اموالمان آسیب برسد، و اشراف و بزرگانمان به قتل برسند! آن وقت در برابر آنان، ای رسول خدا، به چه چیز خواهیم رسید، اگر بر این پیمان وفادار ماندیم؟ فرمودند: «الجَنَّه» بهشت!
گفتند: دستتان را بگشایید! آن حضرت دستشان را گشودند، و آن جماعت با ایشان بیعت کردند [6].
در روایت جابر چنین آمده است: آنگاه برخاستیم تا با آن حضرت بیعت کنیم. اسعدبن زراره که از همه ما هفتادنفر کم سن و سالتر بود دست ایشان را گرفت و گفت: شتاب نکیند، ای اهل یثرب! ما این همه مسافت طولانی را طی نکردهایم و شکم اشترانمان را بر زمین نکوبیدهایم، مگر به حساب آنکه میدانستهایم وی رسولخدا است، و امروز بردن آن حضرت به یثرب، برای ما و شما به معنای جدایی گزیدن از تمامی قوم عرب است و کشته شدن بهترین مردان شما، و اینکه شمشیرها از هر سوی شما را فراگیرند! حالا، اگر بر این مسائل شکیبا هستید، دست رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- را برای بیعت در دست بگیرید؛ امّا، اگر از بابت خودتان حرف و هراسی دارید، هماکنون او را واگذارید و بروید؛ که در این صورت نزد خداوند عذرتان معذورتر است! [7]
چگونگی بیعت
پس از تعیین وتعبیت مواد پیماننامه، و به دنبال تاکیدات و تقریرات دوباره و چندباره چنانکه گذشت، انعقاد بیعت با مصافحه (دست دادن) آغاز شد. جابر به دنبال گزارش سخن اسعدبن زراره گوید: گفتند: ای اسعد، دست از سرمان بردار! به خدا، ما این بیعت را فرو نخواهیم گذاشت، و هرگز نیز آن را نقض نخواهیم کرد! [8]
وقتی سخن به اینجا رسید، اسعد میزان آمادگی جوانان و جوانمردان یثرب را برای فداکاری در این راه دریافت، و از آنان اطمینان حاصل کرد. وی همان دعوتگر بزرگ بود که با مصعب بن عمیر همراهی و همکاری داشت، و اینک نیز، نخستین کسی بود که با حضرت رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- بیعت میکرد.
ابناسحاق میافزاید: بنینجّار مدّعی هستند که ابوامامه اسعدبن زراره نخستین کسی بود که دستانش را در دستان رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- قرار داد. [9] از آن پس، بیعت عمومی آغاز گردید. جابر گوید: مردان یک به یک از جای برخاستیم و به طرف رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- رفتیم، و آن حضرت از یکایک ما بیعت گرفتند، و به ما قول بهشت را دادند. [10]
امّا، بیعت آن دو زنی که به هنگام انعقاد این پیمان حضور داشتند، شفاهی بود؛ رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- هیچگاه با یک زن اجنبی دست ندادند. [11]
دوازده نماینده
پس از آنکه بیعت انجام گرفت و پیمان عَقَبهٔ ثانیه منعقد گردید، رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- از جماعت بیعتکنندگان خواستند که دوازده تن را به عنوان نماینده و سخنگوی خود و قوم و قبیله خودشان برگزیند و معرفی کنند، تا از جانب آنان مسئولیت اجرای مواد پیماننامه را بر عهده بگیرند. آن حضرت خطاب به آن جماعت فرمودند: «أخرجوا إلی منکم اثنی عشر نقیبا لیکونوا على قومهم بما فیهم!»
فوراً، انتخاب آن 12 نفر صورت پذیرفت: 9 نفر ار خزرج، و 3 نفر از اوس؛ که نامهایشان ذیلا خواهد آمد
* نمایندگان خزرج:
1) اسعدبن زراره بن عدس؛ 2) سعدبن ربیع بن عمرو؛ 3) عبدالله بن رواحه بن ثعلبه؛ 4) رافع بن مالک بن عجلان؛ 5) بُراء بن معرور بن صخر؛ 6) عبدالله بن عمروبن حرام؛ 7) عُباده بن صامت بن قیس؛ 8) سعدبن عباده بن دلیم؛9) منذربن عمروبن خُنَیس.
* نمایندگان اوس:
1) اُسیدبن حُضَیربن سِماک؛ 2) سعدبن خَیثَمه بن حارث؛ 3) رِفاعه بن عبدالمنذربن زُبیر [12].
وقتی کار انتخاب این نمایندگان پایان پذیرفت، نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- با آنان به عنوان پیشوایان و مسئولان اجرای پیماننامه، پیمان دیگری بستند. خطاب به آنان فرمودند:
«أنتم على قومکم بما فیهم کفلاء، ککفالة الحواریین لعیسى بن مریم، وأنا کفیل على قومی».
«شما از جانب قوم و قبیله خودتان در ارتباط با همه مسائل آنان کفیل و ضامن هستید؛ چنانکه حواریون کفیل بن عیسیبن مریم شدند؛ و من از جانب قوم خودم یعنی مسلمانان کفیل و ضامن میشوم!»
گفتند: آری![13]
افشای پیمان عقبه
در همان اثنا که کار انعقاد پیمان عقبه پایان پذیرفته بود، و هم پیمانان رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- در حال بازگشت بودند، یکی از شیاطین مکّه از امضای این پیماننامه مطلع گردید. چون این اطلاع درست در آخرین لحظه به وی رسیده بود، و برای او امکان نداشت که این خبر را پنهانی به سران قریش برساند، تا آن جماعت را در شِعب عَقَبه غافلگیر کنند؛ بر زمین بلندی فراز آمد، و با صدای بسیار بلند و بیسابقهای فریاد زد: ای آرمیدگان در خانهها! میخواهید کار مُذمَّم و از دین برگشتگان همراه او را یکسره کنید؟! اینان برای جنگیدن با شما با یکدیگر پیمان بستهاند! رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند:
«هذا أزَبُّ العقبة! اما والله یا عدو الله؛ لأتَفَرَغَنَّ لک».
«این شیطان عقبه است؛ با تو بگویم! به خدا، ای دشمن خدا، کارت را یکسره خواهم کرد!»
آنگاه آن جماعت را امر فرمودند که به بار اندازهاشان بازگردند[14].
آمادگی انصار برای حمله به قریش
وقتی همپیمانان یثربی رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- صدای آن شیطان را شنیدند، عباس بن عُباده بن نضله گفت: سوگند به آنکه شما را به حق مبعوث گردانیده است، اگر بخواهید، فردا در سرزمین مِنی با این شمشیرهایمان بر قریشیان حمله خواهیم برد! پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند:
«لم نؤمر بذلک؛ ولکن ارجعوا إلى رحالکم»[15].
«به این کار مأمور نشدهایم، به بار اندازهایتان بازگردید!»
بازگشتند و بقیهٔ شب را تا بامداد خوابیدند.
اعتراض قریش به انصار
وقتی این خبر به گوش قریشیان رسید، غوغایی به پا شد، و نگرانی و پریشانی گریبانگیرشان گردید؛ زیرا، خوب میدانستند که چنین پیمان و بیعتی چه پیامدهای شومی برای آنان خواهد داشت، و تا چه اندازه جان و مال آنان را تهدید خواهد کرد.
بامدادان، جمع کثیری از سران مکّه و بزرگان قریش به آهنگ دیدار حجگزاران یثرب حرکت کردند تا اعتراض شدید خودشان را بر این پیماننامه به گوش یثربیان برسانند. گفتند: ای جماعت خزرج! به ما خبر رسیده است که شما آمدهاید تا این رفیق ما را از میان ما بیرون ببرید، و با او همپیمان بشوید و با ما بجنگید! به خدا برای ما شعلهور شدن آتش جنگ میان ما و هیچ طایفه و قبیلهای از عرب به اندازهٔ بالا گرفتن آتش جنگ میان ما و شما، ناخوشایند و ناراحتکننده نیست! [16]
از آنجا که مشرکان خزرج از این بیعت هیچ نمیدانستند، و این پیمان در شرایط کاملاً سرّی و پنهانی در دل تاریکی شب منعقد شده بود، مشرکان خزرج برآشفتند و به خدا سوگند خوردند که اصلاً چنین چیزی نبوده است، و ما از چنین چیزی بیخبریم! نزد عبدالله بن اُبّی بن سلْول رفتند: وی نیز بارها و بارها تأکید کرد بر اینکه این خبر نادرست است! چنین چیزی نبوده است! قوم و قبیلهٔ من هیچگاه بر علیه من دست به چنین اقدامی نمیزنند! حتّی اگر من در یثرب بودم، افراد قبیلهٔ من بدون مشورت با من دست به چنین کاری نمیزدند!
مسلمانان خزرج به یکدیگر نگریستند، و به سکوت پناه آوردند، و هیچیک از آنان در نفی و اثبات این مطلب سخنی نگفت. سران قریش نیر طبعاً تأکیدات مشرکان خزرج را باور کردند، و دست خالی بازگشتند.
تعقیب بیعت کنندگان
سران مکّه بازگشتند، در حالی که تقریباً یقین داشتند به اینکه خبر بیعت عَقَبه دروغ بوده است. با وجود این، همچنان پیگیر بررسی خبر و کسب اطلاع و تأمّل دربارهٔ آن بودند، تا سرانجام برایشان یقین حاصل شد که خبر درست بوده است، و بیعت عقبه عملاً صورت پذیرفته است. امّا، دیگر کار از کار گذشته بود، و حاجیان راهی زادگاههایشان شده بودند.
سوارکاران مکه شتابان به تعقیب یثربیان تاختند، اما کاری از پیش نبردند، تنها به سعدبن عباده و منذربن عمرو برخوردند و آن دو را تحت تعقیب قرار دادند. منذر آنان را درمانده کرد و به گَردِ پای او نیز نرسیدند؛ اما، سعد را توانستند دستگیر کنند. دستان او را به گردنش آویختند و به باربند شترش بستند، و پیوسته او را میزدند و میکشانیدند، و موهای سرش را میکشیدند تا به مکّه واردش کردند.
مُطعَم بن عدّی و حارث بن حرب بن امیه سر رسیدند و او را از چنگ مشرکان رهایی دادند؛ زیرا سعد همیشه سلامت رفت و آمد کاروانهای آن دو را در مدینه تضمین میکرد. انصار وقتی فهمیدند که سعد را جا گذاشتهاند، با یکدیگر مشورت کردند که اگر مصلحت باشد بازگردند و پیجوی او شوند؛ که ناگهان سعدبن عُباده به آنان رسید و همگی با هم به مدینه وارد شدند[17].
این بیعت عقبه دوم بود که با عنوان بیعت عَقَبهٔ کُبری شهرت یافته است. این پیمان در فضایی آکنده از محبت و مودّت و همبستگی منعقد گردید، و با همیاری مسلمانان از هر سوی و اعتماد و دلاوری و شجاعت مسلمانان در این راه حکایت داشت. فرد مسلمانی از اهل یثرب، نسبت به برادر کم توان خود که در مکّه تحت ستم قرار گرفته است، محبت میورزد، و در برابر ستمگرانی که بر او ستم کردهاند، خشم میگیرد، و در اعماق قلب وی احساسات محبتآمیز نسبت به برادری که او را ندیده است اما به خاطر خدا دوستش دارد، تحریک میشود و میجوشد.
این احساسات و عواطف، بر اثر یک انگیزهٔ گذرا پدید نیامده بود، تا با گذشت زمان بگذرد و برگزار شود. منشأ این عواطف واحساسات، ایمان به خدا و رسول او و به کتاب آسمانی او بوده است؛ ایمانی که وقتی نسیم آن میوزد، شگفتیها در عقیده و عمل پدید میآورد. با همین ایمان بود که مسلمانان توانستند کارهایی را از خود به یادگار، و بر صفحات تاریخ ثبت کنند، و آثاری از خویشتن برجای گذارند که نظیر و همانند آنها، نه در زمانهای پیش از آنان و نه در دورانهای پس از آنان، و نه در آینده، نیامد.
منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388
عصر اسلام IslamAge.com
[1]- سیرهٔابن هشام، ج 1، ص 440-441.
[2]- سیرهٔ ابن هشام، ج 1، ص 441-442.
[3]- سیرهٔ ابنهشام، ج 1، ص 441-442.
[4]- این روایت از امام احمد به سند حسن آورده: ج 3، ص 322؛ بیهقی نیز در السنن الکبری، ج 9، ص 9 آورده و حاکم نیشابوری و ابن حبّان آن را حدیث صحیح دانستهاند. ابن اسحاق نیز نظیر این روایت را از عباده بن صامت آورده است که در آن این بند را افزوده دارد:... و اینکه بر سر زمامداری در اسلام به نزاع برنخیزیم: و آن را به اهلش واگذاریم «الا ننازع هذا الامر اهله»؛ نک: سیرهٔ ابنهشام، ج 1، ص 545.
[5]- سیرهٔ ابنهشام، ج 1، ص 442.
[6]- سیرهٔ ابنهشام، ج 1، ص 446.
[7]- مسند الامام احمد، به روایت جابر، ج 3، ص 322؛ بیهقی، السنن الکبری، ج 9، ص 9.
[8]- مسند الامام احمد، ج 3، ص 322؛ بیهقی، السنن الکبری، ج 9، ص 9.
[9]- ابن اسحاق گوید: اما بنی عبدالاشهل گویند: ابوالهیثم بن تیهان نخستین کس بود؛ و کعب بن مالک گوید: براء بن معرور، اولین بیعت کننده بود؛ نکـ: سیرهٔ ابنهشام،ج 1، ص 477. مؤلف گوید: شاید اینان گفتگوهایی را که بین این افراد و رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- روی داده است بیعت به حساب آورده باشند؛ و گرنه سزاوارترین فرد در میان آن جماعت برای آغاز بیعت و جلو افتادن نسبت به دیگران اسعدبن زراره بوده است؛ والله اعلم.
[10]- مسند الامام احمد، ج 3، ص 322.
[11]- نک: صحیح مسلم، «باب کیفیة بیعة النساء»، ج 2، ص 131.
[12]- «زبیر» را در این روایت، برخی «زُنَیر» ضبط کردهاند، بعضی نیز نام ابوالهیثم بن تیهان را به جای رفاعة ثبت کردهاند.
[13]- سیرهٔابنهشام، ج 1، ص 443-444، 446.
[14]- سیرهٔ ابنهشام، ج 1، ص 447؛ زاد المعاد، ج 2، ص 51.
[15]- همان، ج 1، ص 448.
[16]- همان.
[17]- همان، ج 1، ص 448، 450؛ زاد المعاد، ج 2، ص 51-52. |