داستان حزب الله لبنان ـ 2
بسیاری از مسلمانان برای حکم راندن در مورد مسائل و اشخاص زمام عواطف و احساسات خود را رها میکنند و ورای این حوادث و پشت پرده را ندیده و در پی جستجوی اصول و ریشهی آن برنمیآیند؛ این باعث میشود دچار اشتباه شده و عاقبت و پایان کار را به درستی تخمین نزده و در نتیجه پی به اشتباه خود نمیبرند مگر هنگامی که دچار مصیبت شوند که آنگاه پشیمانی سودی نخواهد داشت.
در مقالهی پیشین «داستان حزب الله لبنان ـ 1» به ریشههای عمیقی که زمینهساز به وجود آمدن حزب الله شیعی در لبنان گردید پرداختیم و در این مقاله بحث را تکمیل خواهیم کرد. من به خوبی میدانم در راهی آکنده از خار قدم برمیدارم و در راه تلاش برای روشن نمودن این مساله برای دیگر مسلمانان با موجی سهمگین از رد و تجریح از سوی مسلمانانی مواجه خواهم شد که در این برههی حساس از تاریخ امت از هر نمونهی موفقی حمایت میکنند، حتی اگر شیعی و از نظر عقیده فاسد باشد. در این میان گروهی از منتقدین شیعهمرامهایی هستند که انتقاد از صحابه و هجوم به آنان و اعتراض به آرای آنان را جزوی از آزادی بیان میدانند.
همینطور با مقاومتی سرسختانه از سوی خود شیعهها روبرو خواهم شد؛ کسانی که حتی قلم به دستان اهل سنت را تشویق به بستن این پرونده و سخن نگفتن از آن و تنها پرداختن به رژیم صهیونیستی و آمریکا مینمایند؛ در حالی که خود شیعهها با گامها ثابت و حساب شده به سوی عملی کردن طرحهای خود گام برمیدارند و مسلمانان به هوش نخواهند آمد مگر هنگامی که آنان حکومتی بزرگ به اندازهی حکومت آل بویه و شاید بزرگتر تشکیل داده باشند!
چند دستگی در حرکت امل پس از موسی صدر:
موسی صدر پس از آمدن از قم و نجف به لبنان سعی در یکجا نمودن شیعهها در یک تجمع یکپارچه نمود، تجمعی که بتواند در آینده حکومتی مستقل را تشکیل دهد. وی به شکل دینی و مذهبی این جامعه توجهی ویژه نمود و در سال 1969 میلادی مجلس اعلای شیعیان را تشکیل داد و همچنین از جانب نظامی غافل نماند و اقدام به تاسیس حرکت امل کرد. امل از سه حرف نخست «افواج المقامة اللبنانیة» تشکیل شده است. وی روابطی قوی با مسیحیان مارونی برقرار نمود و همینطور اقدام به برقراری رابطه با آمریکا و سوریه نمود و همینطور با کسانی که وی را به لبنان فرستاده بودند که در راس آنان خمینی قرار داشت؛ او در آن هنگام در عراق در تبعید به سر میبرد.
اما با بالا گرفتن قدرت صدر به تدریج منافع دوستان پیشین در تضارب با هم قرار گرفت و میان وی و رهبران انقلاب ایران (پیش از پیروزی انقلاب) اختلافاتی رخ داد. همینطور میان وی و یکی از بزرگترین حامیان وی یعنی حافظ الاسد، رئیس جمهور علوی سوریه. تا آنکه داستان موسی صدر با اختفای ناگهانی وی درتاریخ 25 اوت سال 1978 میلادی در اثنای یک دیدار رسمی از لیبی، به پایان رسید!
موسی صدر پس از خود خلأ بس عمیقی به جای گذاشت. شیعههای لبنان سعی کردند پس از وی دوباره به مرتب کردن برگههای خود بپردازند. «عبدالامیر قبلان» در راس مجلس اعلای شیعیان لبنان قرار گرفت. او پیش از این نائب رئیس این مجلس بود و همچنان اسماً در همین پست باقی ماند در حالی که منصب رئیس تاکنون خالی مانده است! مرجعیت معنوی شعیان لبنان به یکی از علمای آنان به نام «محمد حسین فضل الله» رسید در حالی که اوضاع در جناح نظامی شیعیان لبنان یعنی حرکت امل به شدت بحرانی بود به طوری که اعضای این جنبش به دو گروه تقسیم شدند...
گروه اول یعنی شیعههای سکولار میخواستند این بازی را بدون رجوع به قواعد مذهب اثنی عشری اداره کنند و نمیخواستند با مراجع دینی خارج از لبنان ارتباطی داشته باشند. این گروه بیشتر گرایش ملی و میهنی داشتند و «نبیه بری» رهبری آنان را بر عهده داشت.
اما گروه دوم قصد داشتند همان مسیر موسی صدر را ادامه دهند و اقدام به تشکیل حکومت [یا شبه حکومتی] شیعی دهند که با نیروی سلاح عقاید و انحرافات شیعه را گسترش دهد و تا جایی که میتواند اقدام به بسط سیطرهی خود نماید. آنان میخواستند حرکت امل با سران انقلاب در ایران هماهنگ باشد، اما مشکلی که این گروه داشتند نبود یک رهبر بود.
موسوی و نصرالله و استراتژی ایران:
در این شرایط حساس و سخت دو شخصیت شیعه که در نجف علوم و عقاید شیعه را میخواندند به لبنان بازگشتند. این دو تن که بیشترین تاثیر را در محافظت از روش مذهبی شیعی موسی صدر داشتند، عباس موسوی و حسن نصرالله بودند.
آن دو به سرعت وارد جنبش شدند و توانستند برخی از مناصب حساس را در جنبش امل به دست آورند با وجود آنکه حسن نصرالله در آن هنگام فقط 18 سال داشت!
در سال 1979 میلادی انقلاب ایران پیروز شد و شاه از قدرت خلع گردید و خمینی از پاریس به ایران بازگشت و قدرت را در ایران به دست گرفت. او همهی رقبا را کنار زد و به همهی جریانهای دیگری که او را در به پیروزی رساندن انقلاب یاری کرده بودند پشت پا زد و توانست به طور کامل جای پای خود را در قدرت محکم کند. وی آنطور که مردم گمان میکردند به قم نرفت بلکه در تهران باقی ماند.
پس از آنکه اوضاع در ایران آرام گرفت نگاه خمینی به سوی لبنان و عراق معطوف شد زیرا این دو سرزمین تنها جاهایی بودند که جز ایران بیشترین تعداد جمعیت شیعهی جهان را در خود جای داده بودند و از سوی دیگر ادامهای برای برپایی حکومت بزرگ شیعی در منطقه بودند.
اما اوضاع در عراق برای آنها به شدت بحرانی و سخت بود؛ صدام حسین همه چیز را با مشتی آهنین در قبضهی خود داشت و خمینی خود پیش از این اوضاع عراق را به چشم دیده بود. وی به مدت 14 سال کامل در این کشور زندگی کرده و سرانجام مجبور شده بود به پاریس برود. از این رو او به خوبی میدانست که گروههای شیعه در عراق قادر به تغییر نظام صدام حسین نیستند. برای همین وی در عراق از راه نظامی وارد شد و در جنگ هشت ساله با ایران (پس از بازپسگیری خرمشهر) حاضر به پایان دادن به جنگ نشد و حتی یک سال پس از صدور قطعنامهی 598 به این نبرد ادامه داد.
اما در لبنان که دورتر از عراق بود و طوائف دینی بسیاری در آن زندگی میکردند همچنان نیاز به گروهی بود که به طور کامل نسبت به خمینی و نظام وی تبعیت و وفاداری داشته باشند. بنابراین خمینی با دو تن که معقتد و به عقیدهی شیعهی اثنی عشری بودند و به مبدا ولایت فقیه ایمان و اعتقاد داشتند، یعنی عباس موسوی و حسن نصرالله تماس گرفت. اینجا بود که کمک مستقیم ایران به این دو تن آغاز گردید اما رهبری امل همچنان دردست نبیه بری سکولار قرار داشت.
در سال 1981 میلادی چهارمین کنفرانس جنبش امل به هدف پایان دادن به اختلافات داخلی این حرکت تشکیل گردید. در نتیجهی این کفرانس، نبیه بری به رهبری جنبش امل ادامه داد در حالی که عباس موسوی به سمت معاون وی برگزیده شد که گام مهمی در جهت کنترل جنوب لبنان توسط گروه وابسته به ایران بود.
تجاوز صهیونیستی به جنوب لبنان و موضع حرکتهای شیعی:
اما در تاریخ 6 ژوئن سال 1982 میلادی چیزی رخ داد که هیچیک از گروههای درگیر انتظار آن را نداشتند؛ رژیم صهیونیستی به صورت ناگهانی همهی جنوب لبنان را به اشغال درآورد و حتی به بیروت وارد شد. هدف صهیونیستها بیرون راندن یاسر عرفات و دیگر رهبران جنبش فتح و دیگر گروههای مسلح فلسطینی از جنوب لبنان بود. نیروهای صهیونیست و مسیحیان مارونی به طور علنی برای خارج ساختن فلسطینیها که تبدیل به قدرتی در لبنان شده بودند، همدست شدند. کشتارهای بسیاری توسط نیروهای اسرائیلی با همکاری مارونیها علیه فلسطینیان رخ داد که مهمترین آن کشتار صبرا و شاتیلا بود و در آن سه هزار فلسطینی قتل عام شدند و صهیونیستها و مارونیها توانستند بیشتر فلسطینیها را از جنوب لبنان و بیروت بیرون برانند.
چنین تحولی به سود شیعیان لبنان بود، آنها از مدتها پیش خواهان خارج شدن فلسطینیها از جنوب لبنان بودند تا جنوب برای برپا شدن حکومت آنان آماده گردد، اما اشغالگران صهیونیست پس از بیرون راندن فلسطینیها به پایگاههای خود بازنگشتند بلکه همچنان در لبنان باقی ماندند و همهی جنوب را در اشغال نظامی خود نگه داشتند.
این باعت شد آرزوی شیعههای لبنان برای برپایی حکومتشان با شکست مواجه شود به ویژه آنکه آنان در میان خود و در بین مذهبیها و سکولارها دچار دو دستگی و اختلاف بودند، اینجا بود که مذهبیهای شیعه تصمیم به جدایی از جنبش امل و ارتباط با رهبران ایران به هدف جلب حمایت آنان گرفتند. آنان عملا نُه نفر را برای دیدار با خمینی به تهران فرستاده و آنان ایمان خود را به مبدا ولایت فقیه اعلام داشتند تا از آن به بعد خمینی همان ولی فقیهی باشد که امور شیعههای لبنان را بر عهده میگیرد. خمینی این گروه را مورد تایید و حمایت خود قرار داد و آنان به لبنان بازگشته و از جنبش امل جدا شدند تا جنبشی به نام «جنبش اسلامی امل» به رهبری عباس موسوی شکل گیرد.
ایران با تمام قدرت به همکاری با این جنبش جدید پرداخت و از طریق سوریه اقدام به فرستادن 1500 تن از نیروهای سپاه پاسداران نمود تا به آموزش نظامی جنبش اسلامی امل و مجهز نمودن این جنبش از نظر مالی و نظامی بپردازند. بدین ترتیب این نیروی جدید توانست از یاری و حمایت دو حکومت بزرگ در منطقه یعنی حکومتهای ایران و سوریه بهرهمند گردد. این در حالی بود که سوریه از حرکت امل نیز حمایت میکرد.
تاسیس حزب الله و سیطره بر جنوب لبنان:
آتش جنگ داخلی لبنان همچنان شعلهور بود و قدرت رو به رشد حرکت اسلامی امل ادامه داشت تا آنکه عباس موسوی در ماه فوریهی 1985 میلادی خبر از تاسیس «حزب الله» به جای حرکت اسلامی امل داد. درست سه ماه بعد یعنی در ماه می 1985 میلادی حرکت امل به رهبری نبیه بری به هدف از بین بردن فلسطینیهای باقیمانده در جنوب لبنان اقدام به کشتاری علیه آنان نمود که به قتل عام صدها تن از آنان انجامید. جنبش امل و حزب الله بر سر کنترل مناطق تجمع شیعه در جنوب لبنان و منطقهی بقاع با هم به رقابت برخواستند تا آنکه این رقابت به درگیری مسلحانه کشیده شد و سرانجام حزب الله توانست در نبردی سنگین جنبش امل را در سال 1988 میلادی سرکوب نماید و بدین ترتیب بیش از 90 درصد از افراد حرکت امل به حزب الله لبنانی که مستقیما تحت رهبری ایران و نظام ولایت فقیه و حمایت سوریه قرار داشت پیوستند. پس از آن جنبش امل از روش نظامی فاصله گرفت و تبدیل به یک جنبش صرفا سیاسی گردید.
پس از آن، با وجود آنکه میدان برای حزب الله خالی ماند اما آنان میدانستند مرکز اساسی قدرت یعنی جنوب لبنان همچنان در اشغال یهودیها است، بنابراین برای به دست آوردن مناطقی در جنوب بیروت دست به کار شدند تا بتوانند مرکزی برای آغاز تحرکات خود داشته باشند. حزب الله برای این هدف به منطقهی شرق بیروت نرفت زیرا این منطقه محل تجمع مسیحیان بیروت بود، بلکه به بسط کنترل خود در غرب و به ویژه جنوب بیروت پرداخت و با نیروی سلاح آغاز به اشغال تدریجی این مناطق نمود که همه از مناطق اهل سنت بیروت بودند. آنان گاه املاک خود را در مناطق عمومی و گاه در زمینهای متعلق به اهل سنت میساختند. حکومت لبنان هیچ اقدامی برای جلوگیری از این تجاوزات انجام نداد تا آنکه حومهی جنوبی بیروت منطقهای کاملا شیعهنشین گردید و حزب الله به طول کامل کنترل آن را به دست گرفت.
در سال 1989 میلادی خمینی درگذشت و خامنهای به جانشینی او رسید، اما برای حزب الله لبنان هیچ چیز تغییر نکرد زیرا همچنان در تابعیت ولایت فقیه قرار داشت. در همین سال طرفهای درگیر در لبنان به وساطت عربستان سعودی در طائف جمع شدند تا پیمان طائف را امضا نمایند و به جنگ داخلی لبنان پایان دهند. در همین سال مهمترین شخصیت سنی لبنان، «شیخ حسن خالد» که از سال 1966 میلادی در منصب مفتی لبنان قرار داشت، ترور شد تا مسلمانان سنی رهبر خود را از دست دهند، در حالی که «حزب الله لبنان» به عنوان یک جنبش اسلامی جدید در لبنان مطرح میگردید.
آغاز نبرد با رژیم صهیونیستی:
در این مرحله حزب الله خود را برای آغاز نبرد با صهیونیستها آماده میکرد تا بتواند مناطق جنوب را آزاد کند، مناطقی که میخواستند حکومت شیعی خود را در آن برپا نمایند. برای این هدف بودجهی فراوانی از ایران به سوی آنان سرازیر میشد، علاوه بر آن حکومت سوریه نیز از آنان حمایت میکرد. همهی اینها باعث نگرانی رژیم صهیونیستی گردید که به ترور عباس موسوی دبیر کل حزب الله لبنان در سال 1992 میلادی منتهی گردید تا حسن نصر الله به جانشینی وی برسد.
در همین سال شخصیت سنی دیگری در لبنان بروز یافت. وی «رفیق الحریری» بود که از سال 1992 تا 1996 میلادی نخستوزیری لبنان را بر عهده گرفت. وی اقدام به بازسازی لبنان نمود و بسیاری از لبنانیها از وی حمایت نمودند.
در سال 1996 میلادی صهیونیستها طی عملیاتی که «خوشههای خشم» نام داشت، دست به تجاوز وحشیانهای علیه لبنان زدند. غیرت درونی لبنانیها برای رهایی از اشغال صهیونیستی به جوش آمده بود؛ حزب الله اعلام نمود برای مقاومت در برابر دشمنی صهونیستی اقدام به تشکیل گردانهایی نموده است. گروههایی از طوائف مختلف لبنان به این گردانها پیوستند و در این میان اهل سنت با نسبت 38 ٪ اکثریت را تشکیل میدادند، پس از آنان شیعهها 25 ٪، درزیها 20٪ و مسیحیان 17٪ این نیروهای را تشکیل میدادند.
بر اثر حملاتی که این گردانها علیه نیروهای صهیونیست انجام دادند در پایان ارتش رژیم اشغالگر فلسطین از همهی مناطق جنوب لبنان به استثنای مزارع شبعا بیرون رانده شد. حزب الله به سرعت همهی این مناطق را تحت کنترل خود قرار داد و از تحویل آن به ارتش لبنان خودداری نمود و تلاشها و فداکاریهای مشترکانهی دیگر طوائف لبنان و به ویژه اهلسنت را فراموش نمود و بلکه آغاز به دستدرازی به املاک اهل سنت در جبل لبنان کرد. حتی کار به تجاوز و دستدرازی به برخی از مساجد اهل سنت از جمله مسجد پیامبر یونس و اوقاف تابعهی آن در منطقهی جیه رسید.
رفیق حریری و گسترش شیعی:
در همان سال که صهیونیستها از جنوب لبنان بیرون رانده شدند رفیق الحریری یک بار دیگر به نخستوزیری لبنان رسید تا به یکی از نمادهای سنی و رقیبی جدی در برابر توسعهطلبی شیعی در جنوب لبنان تبدیل شود.
قدرت حزب الله لبنان به صورت فزایندهای در حال افزایش بود و سعی داشت با استفاده از فرصت به دست آمده حکومت خود را با حمایت ایران و سوریه برپا کند، اما ظهور ستارهی رفیق حریری موازین قدرت را تا اندازهای برای ملت لبنان متوازن گرداند.
در سال 2004 میلادی حریری در پی اختلاف با سوریهایها که حضور نظامی پررنگی در لبنان داشتند از منصب خود کنارهگیری نمود، سپس فاجعهی غیر منتظرهای رخ داد؛ در تاریخ 14 فوریهی سال 2005 میلادی، رفیق حریری در بیروت و با وجود تعداد بسیاری از سازمانهای اطلاعاتی که در عرصهی لبنان فعال بودند از جمله سازمان اطلاعاتی آمریکا و فرانسه و سوریه و ایران و لبنان، در یک بمبگذاری که کاراون وی را مورد هدف قرار داد، کشته شد، و اینگونه باری دیگر اهل سنت لبنان یکی دیگر از شخصیتهای مطرح خود را از دست دادند.
پس از ترور رفیق حریری صحنهی سیاسی لبنان دچار زلزلهای شدید گردید و انگشتهای اتهام به سوی سوریه نشانه رفت و جامعهی بین الملل خواهان خروج نیروهای این کشور از لبنان شد. در مقابل، حزب الله در تاریخ 8 مارس 2005 میلادی در حمایت از وجود نیروهای سوریهای در لبنان اقدام به برپایی تظاهرات بزرگی نمود و در پاسخ، جریان «المستقبل» وابسته به خانوادهی حریری به رهبری «سعد الحریری» با حمایت حزب دُرزی «لقاء الدیمقراطی» به رهبری «ولید جُنبُلاط» و حزب مارونی «قوات اللبنانیة» به رهبری «سمیر جعجع» تظاهرات بزرگی در تاریخ 14 مارس 2005 میلادی برگزار نمودند که طی آن خواهان خارج شدن نیروهای سوریهای از لبنان شدند. به همین مناسبت، این جریان به نام 14 مارس خوانده میشود. در عمل نیز نیروهای سوریهای در همین ماه از لبنان خارج شدند.
بن بست حزب الله و جنگ سال 2006 میلادی:
پس از خارج شدن سوریه از لبنان، حزب الله احساس کرد ممکن است در لبنان دچار نوعی بنبست شود به ویژه پس از فضای طائفهای به وجود آمدهی پس از ترور رفیق الحریری. اینجا بود که حزب الله تصمیم گرفت به همراه دیگر نیروهای سیاسی در انتخابات پارلمان لبنان در ماه می 2005 میلادی شرکت کند. آنان با سه گروه دیگر یعنی جریان «المستقبل» و جریان ولید جنبلاط ـ با وجود آنکه نسبت به شیعهها و سنیها رابطهی خوبی نداشت ـ و همینطور با جنبش سیاسی امل متحد شود. این پیمان، پیمان چهارجانبه نامیده شد که توانست از 128 کرسی پارلمان 72 کرسی را به تصاحب درآورد و اکثریت پارلمان را در اختیار بگیرد و حکومت جدید لبنان را به ریاست «فواد سنیوره» تشکیل دهد.
حزب الله فشار زیادی بر خود وارد ساخت تا با وجود اختلافی که با اهل سنت داشت با آنها در فرایند سیاسی مشارکت نماید و تا بتواند در چهرهی یک شریک ملی خودنمایی کند، اما با این وجود حسن نصر الله خود در اجتماعات پیمان چهارجانبه و کنفرانسهای آنها شرکت نمیکرد و تنها به فرستادن نمایندهای از سوی خود اکتفا مینمود و همیشه با دیگران برخوردی از بالا داشت تا زمینه را برای رهبری و فرماندهی بر دیگران مهیا سازد. شاید مهمترین دلیل برای این ادعا اقدام حزبالله در حملهی نظامی علیه رژیم صهیونیستی و به اسارت گرفتن دو سرباز اسرائلیلی و کشتن هشت تن دیگر در 12 ژولای سال 2006 میلادی بود که این حرکت از جانب آنان بدون مطلع ساختن دیگر همپیمانان و دولتی بود که خود در آن شریک بودند. این عملیات نظامی باعث شد همهی لبنان و نه فقط حزب الله درگیر جنگی دیگر با رژیم صهیونیستی شوند.
حزب الله و درگیر ساختن لبنان در جنگی دیگر:
جنگ معروف به 33 روزه در ژولای 2006 میلادی درگرفت و رژیم صهیونیستی به مدت 33 روز لبنان را زیر باران توپخانهای خود گرفت. هدف رژیم صهیونیستی از بین بردن زیرساختهای حزب الله و همینطور لبنان بود. در مقابل، حزب الله، اسرائیل را هدف موشکهای خود قرار داد. تعدای زیادی از مردم لبنان کشته شدند در حالی که صهیونیستها نتوانستند از ادامهی موشکباران حزب الله جلوگیری کنند. این پیروزی بزرگی برای حزب الله به شمار رفت زیرا صهیونیستها دست از هجوم توپخانهای کشیدند بدون آنکه بتوانند نیروی موشکی حزب الله را نابود کنند یا آنکه دو سرباز به اسارات گرفته شده را آزاد سازند.
جنگ ویرانگر به پایان رسید تا جامعهی لبنان با وضعیت اسفباری از ویرانی فراگیر روبرو شود و همچنین گسترش و توسعهی فراگیر شیعیِ نمودیافته در حزب الله، که همچنان از اسلحهی پیشرفتهی ایرانی و حمایت رژیم سوریه بهره میگرفت تا همه احساس کنند فرماندهی کشور به طور کامل به دست شیعهها افتاده و از سوی دیگر جهان اسلام به دلیل جنگی که این حزب به ضد یهودیها به راه انداخته نسبت به آنان احساس خوبی داشتند.
اما پس از آن در لبنان چه اتفاقی خواهد افتاد؟ گامهای بعدی پروژهی شیعه در منطقه چه خواهد بود؟ حسن نصرالله نگاه خود به آیندهی لبنان را چگونه بیان خواهد کرد؟ چرا حزب الله با وجود افزاش قدرت و نفوذ خود در انتخابات پارلمانی ژوئن 2009 میلادی با شکست مواجه شد؟ و شایسته است تودهی مسلمان در چنین شرایطی چه موضعی داشته باشند؟
اینها همه پرسشهایی هستند که نیاز به شرح و تفصیل دارند و ان شاءالله موضوع مقالهی بعدی ما خواهند بود؛ از خداوند متعال مسالت دارم اسلام و مسلمانان را عزت دهد. آمین.
دکتر راغب سرجانی / قصة الإسلام
ترجمه (با کمی تغییر و تصرف): عصر اسلام
IslamAge.com |