بسم الله الرحمن الرحیم
مرا ببخش…
نمی خواهم ثنایت گویم چرا که «ثانی اثنین» هستی. پروردگار مجالی بر حقیر پرتقصیر نمی گذارد، ولی هرگاه روزهایت را مرور می کنم اشک در دیده هایم حلقه می زند… بیاد آن روز می افتم که پدر کهن سالت را که محاسنش سفید شده بود، خدمت رسول الله صلی الله علیه و سلم آوردند تا اسلام بیاورد.
خدای من! چقدر مسرت بخش است! پدرت تاریکی های شرک را رها کرده و به اسلام می گرود!
پدرت آمد و دستانش را در دست مبارک رسول الله صلی الله علیه و سلم گذاشت.
اما دیدم خوشحال نیستی! نه تنها خوشحال نیستی؛ بلکه شانه هایت می لرزید و هق هق گریه هایت فضا را پر کرده بود.
اکنون چه وقت گریستن است؟
الآن وقت شادی است، پدرت مسلمان شده، بایستی تبسم از چهره ات محو نشود!
مرا ببخش چون تو را نشناخته بودم و نمی دانستم خواهی گفت: ای رسول الله دوست داشتم این دست، دست عمویت ابوطالب بود، و اگر چشمتان به اسلامش روشن می شد برایم از اسلام پدرم بهتر بود، چرا که مسلمان شدن او در نزد شما محبوبتر بود!!!
مرا ببخش چرا که از وسعت دل و گستردگی احساست بی خبر بودم و نمی دانستم آن قطره های بلورینی که از چشمانت سرازیر می شود زیباترین قصه ی محبت را برای آیندگان تفسیر می کند.
ای خلیفه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم، ببخش که تو را نشناختم و فراموش کردم تو آن کسی هستی که رسول الله صلی الله علیه و سلم در موردش فرمودند: «اگر قرار بود غیر از الله عزوجل، کسی را بعنوان خلیل برگزینم، ابوبکر را برمی گزیدم».
http://bidari.net