استشهاد حضرت علی رضی الله عنه و نکتهها و عبرتها و فواید موجود در آن
بسم الله الرحمن الرحیم
جنگ نهروان داغی بر دل خوارج گذاشت که با گذشت شبها و روزها بر حسرت و درد آنها میافزود، به همین خاطر، تعدادی از آنها با هم توافق بستند که حضرت علی را ترور نمایند و انتقام برادران کشته شدهی خود در جنگ نهروان را بگیرند. سیره نگاران و تاریخنویسان بر روایت مشهوری توافق حاصل کردهاند، که سالم از انتقاد نیست، [1] زیرا شامل عناصری ضد و نقیض و مختلف است. البته ما هم به نوبه خود بعید نمیدانیم که این حادثه هم مانند سایر حوادث دیگر در قرنهای اخیر دستخوش افزودن و کاستنها شده باشد. بررسیهایی که در منابع و پژوهشها بعمل آمده است نشان میدهد که توافق و اجماعی دراین نکته وجود دارد که عملیات ترور و قتل حضرت علی بدست عناصر خارجی صورت گرفته که انگیزهی انتقامخواهی برای قربانیان معرکه نهروان عامل اصلی آن بوده است. امّا بقیه اطلاعات و معلوماتی که در خصوص عملیات قتل علی اظهار شده است، مانند داستان عشق میان ابن ملجم و قطام، و نقش خیالی اشعث کندی - که بیگناهی او را به لطف خدا ثابت خواهیم کرد - پذیرفتنشان چندان آسان بنظر نمیرسد. هم اینک ماجرای کشته شدن حضرت علی رضی الله عنه بطور مفصل بیان میگردد:
1- گردهمایی توطئه گران
از سخن ابن ملجم و اصحابش چنین بر میآید که ابن ملجم و بُرَک بن عبدالله و عمروبن بکر تیمی در کنار هم جمع شدند، امور مردم را مورد بررسی قرار دادند، نسبت به والیان خود مورد انتقاد قرار دادند، سپس از اهل نهروان یاد کردند، آنگاه دلشان به حال آنها سوخت و گفتند: دیگر بعد از آنها ماندن ما چه فایدهای دارد؟! ما برادرانی را از دست دادهایم که مردم را به عبادت پروردگارشان دعوت میکردند و در راه خداوند متعال از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای نمیهراسیدند، چه خوب جان خود را فدا کنیم و به سراغ پیشوایان گمراهی برویم و آنها را بکشیم و مملکت را از شر آنها پاک سازیم. با این کار انتقام برادرانمان را بگیریم. آنگاه ابن ملجم که مصری بود گفت: من کار علی را تمام میکنم و بُرَک بن عبدالله گفت: من هم برای معاویه کافی هستم. عمرو بن بکر گفت: و من هم عمرو بن عاص را از پای درمیآورم. آنگاه آنها سوگند خوردند و با هم عهد و پیمان بستند که تا اتمام وظیفه ی خود از پای ننشیند، حتی اگر با مرگ روبهرو شوند، آنگاه شمشیرهای خود را برگرفتند و آنها را بالا آوردند و پیمان بستند تا هفده روز از رمضان بگذرد، هر یک بر حریف خود هجوم ببرد و او را بکشد و بدین ترتیب هر یک از آنها به شهری رفت که قرار بود حریفش را بکشد.[2]
2- خروج ابن ملجم و ملاقات او با قِطام دختر شجنه
ابن ملجم مرادی در کنده پرورش و آمادگی یافته بود. از آنجا بیرون رفت و در کوفه با دوستانش دیدار کرد و نیّت شوم خود را از آنها پنهان کرد تا چیزی از کارش برملا نشود. وی یک روز افرادی از قبیله ی تیم الرُّباب را دید که علی رضی الله عنه در جنگ نهروان ده نفر از آنها را کشته بود. آنها کشتههای خود را به یاد آوردند و در همان روز با زنی از همان قبیله به نام قَطام دختر شجنه آشنا شد که پدر و برادرش در جنگ نهروان کشته شده بودند. آن زن بسیار زیبا بود، لذا ابن ملجم با دیدن او هوش از سرش پرید و فراموش کرد که برای چه کاری آمده است؟! سپس از او خواستگاری کرد. آن زن گفت: با تو ازدواج نمیکنم مگر اینکه مرا شفا دهی! گفت: شفای تو چیست؟! گفت: سه هزار درهم، بنده و کنیز و کشتن علی ابن ابی طالب. گفت: این مهریه تو باشد، امّا وقتی که مرا خواستی کشتن علی را ذکر نکردی؟! گفت: البته در جستوجوی قتل او بودم. اگر توانستی او را بکشی که هم خودت و هم مرا شفا دادهای و زندگی خوب و شیرینی با من خواهی داشت، و اگر کشته شدی، (بازهم هیچ ضرری نکردی) زیرا آنچه که در نزد خداست از دنیا و زینت اهل دنیا بهتر است.
ابن ملجم گفت: بخدا من فقط برای این کار به مصر آمدهام، و آنچه را که درخواست کردی، برای تو انجام خواهم داد. آن زن گفت: من کسی را برای تو پیدا میکنم که در این راه کمکت کند و پشتوانه تو شود. آنگاه دنبال مردی از قومش تیم الرُّباب فرستاد، که به او «وردان» میگفتند: قطام با او صحبت کرد، و او را راضی ساخت.
ابن ملجم نزد مردی از قبیله ی اشجع آمد به نام شبیب بن بجره و به او گفت: آیا میخواهی شرف دنیا و آخرت را بدست آوری؟! گفت: چگونه؟! گفت: با کشتن علی بن ابی طالب. گفت: مادرت به عزایت بنشیند، میخواهی کار بسیار زشتی انجام دهی!! چگونه بر علی توانایی مییابی؟ گفت: در مسجد برای او کمین میکنم، همین که برای نماز صبح خارج شد، به او حمله کرده، او را میکشیم. گفت: وای بر تو، اگر یک نفر دیگر میبود، این کار چندان برایم سخت نمیبود، من خدمات و امتحان وی را در اسلام شناختهام، و میدانم که چه سابقهای با پیامبر صلی الله علیه وسلم داشته است. من حاضر نیستم او را بکشم. ابن ملجم گفت: آیا مگر نمیدانی که او در جنگ نهروان آن بندگان صالح را کشت؟! گفت: آری. گفت: پس ما هم در مقابل برادرانمان که کشته شدهاند او را میکشیم. بالاخره آن مرد هم راضی شد، سپس آنها نزد قَطام آمدند که در مسجد اعظم اعتکاف کرده بود، به او گفتند: ما بر این توافق کردهایم که علی را بکشیم. گفت: پس هر وقت اراده کردید، پیش من بیایید. سپس ابن ملجم در شب جمعه پیش او بازگشت. - شب جمعهای که در بامداد آن در سال(40 هجری) علی رضی الله عنه را به شهادت رساند - و گفت: این شبی است که هر یک از ما قول داده است که حریف خود را بکشد، آنگاه پارچهای ابریشمیخواست، و با آن سر همه را بست. و آنها شمشیرهایشان را برگرفتند، و در مقابل دریچهای که علی از آن خارج میشد، نشستند. همین که خارج شد، شبیب با شمشیر به او ضربه زد، آنگاه شمشیرش بر روی دستگیره در، بر روی طاق فروافتاد، سپس ابن ملجم هم با شمشیر ضربهای به او زد، و وردان تا منزل خود فرار کرد. مردی از قبیله بنیابیه بر او وارد شد در حالیکه او آن ابریشم را از سینهاش در میآورد، گفت: این ابریشم و شمشیر چیست؟ ماجرا را برایش تعریف کرد برگشت و شمشیرش را آورد، و آن را روی وردان بلند کرد تا اینکه او را کشت. شبیب هم به سوی دروازههای کنده در تاریکی شب بیرون شد، ومردم فریاد زدنند، آنگاه مردی از قبیله ی حضرموت که او را عویمر میگفتند، وی را دنبال کرد، در حالیکه شمشیر شبیب در دستش بود، آن مرد از بیم جان خود او را ترک کرد. شبیب در میان ازدحام جمعیت نجات یافت، آنگاه مردم به جانب ابن ملجم دویدند و او را گرفتند. امّا مردی از قبیلهی همدان که با کنیه ی ابا أدماء خوانده میشد، شمشیرش را گرفت و پای ابن ملجم زد و او را بر زمین انداخت.
حضرت علی پا به پا کرد و جا ماند و جعده بن هبیره بن ابی وهب، او را بر روی پشتش بلند کرد. نماز صبح را برای مردم به امامت خواند. بعد علی گفت: آن مرد را برایم بیاورید. ابن ملجم را پیش او آوردند. سپس گفت: ای دشمن خدا! آیا مگر من در حق تو خوبی نکردم؟! گفت: آری، گفت: پس چرا این کار را کردی؟! گفت: شمشیرم را چهل روز تیز کردم. و از خدا خواستم که بوسیلهی آن بدترین خلقش را بکشم، علی گفت: تو را نمیبینم مگر آنکه با شمشیر کشته خواهی شد و تو را نمیبینم مگر اینکه بدترین خلق خدا هستی! ! [3]
3- محمّد بن حنفیه ماجرای کشته شدن علی رضی الله عنه را نقل میکند
ابن حنفیه گفت: بخدا من در آن شبی که حضرت علی زخمیشد، در مسجد اعظم همراه با تعداد فراوانی از اهالی مصر نماز میخواندم. آنها در نزدیکی دروازه نماز میخواندند. آنها تمام شب در قیام و رکوع و سجده بودند و خسته نمیشدند. ناگهان علی برای نماز صبح خارج شد، سپس ندا سر داد که: ای مردم، بشتابید بسوی نماز. بشتابید بسوی نماز...، البته من نمیدانم که حضرت علی از آن دریچه خارج شد و آن کلمات را گفت یا نه، آنگاه به درخششی نگاه کردم، و شنیدم: حکم برای خداست ای علی نه برای تو و نه برای یاران تو. آنگاه شمشیری را دیدم، سپس یکی دیگر را دیدم، سپس از علی شنیدم که میگفت: آن مرد از دستتان در نرود! و مردم از هر طرف به وی هجوم آوردند.
گوید: تکان نخوردم تا اینکه ابن ملجم دستگیر، و پیش علی رضی الله عنه آورده شد. عدهای از مردم هم وارد شدند. بعد شنیدم که علی میگفت: قتل نفس در مقابل قتل نفس، اگر من وفات یافتم او را بکشید، همانگونه که مرا کشته و اگر زنده ماندم خودم دربارهاش تصمیم میگیرم[4] و بیان کرد که مردم با ناراحتی و نزاع نزد حسن رفتند و او را هم با خبر ساختند، در حالیکه آنها در نزد حسن بودند و ابن ملجم هم جلو او دستهایش بسته شده بود، ام کلثوم دختر حضرت علی با گریه و شیون گفت: ای دشمن خدا، هیچ زیانی به پدرم نمیرسد و خداوند متعال تو را خوار و ذلیل خواهد ساخت. گفت: برای چه کسی گریه میکنی؟ به خدا آن (شمشیر) را با هزار دینار خریدم و با هزار دینار آن را زهرآگین ساختم. و اگر این ضربه بر همه اهل مصر وارد میآمد، کسی از آنها زنده نمیماند.[5]
4- وصیت پزشک به علی و تمایل علی رضی الله عنه به شوری
عبدالله بن مالک میگوید: در روزی که حضرت علی زخمیشد، همه پزشکان جمع شدند و ماهرترین آنها اُثیربن عمرو سکونی بود. وی پزشک صاحب کسری بود. ریهی گوسفند گرمیرا برداشت، و از آن رگی گرفت.و آن رگ را بر زخم علی رضی الله عنه وارد کرد، سپس آن رگ باد کرد، و آن را بیرون آورد، که در آن سفیدی مغز به چشم میخورد، و ضربه تا مرکز سرش پیش رفته بود، سپس گفت: ای علی وصیت کن که تو خواهی مُرد.[6]
(نیز حسن) بیان کرده که جندب بن عبدالله بر علی رضی الله عنه وارد شد و از او پرسید و گفت: آیا اگر تو را از دست دادیم - و خدا نکند تو را از دست دهیم - آیا با حسن بیعت کنیم؟! گفت: نه به شما دستور میدهم و نه شما را نهی میکنم، شما خود بهتر میدانید که چه کار کنید؟[7]
5- سفارش علی رضی الله عنه به فرزندانش حسن و حسین رضی الله عنه
حضرت علی رضی الله عنه ، حسن و حسین را فراخواند، سپس گفت: «شما را به تقوای خدا سفارش میکنم و اینکه دنیا را نخواهید اگرچه او شما را بخواهد و برای چیزی گریه نکنید که از شما دور افتاده است و حق را بگویید و با یتیمان مهربان باشید، و بهاشخاص اندوهناک و گرفتار کمک کنید و برای آخرت سعی و تلاش کنید. دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید، به محتویات قرآن عمل کنید و در راه خداوند متعال از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای متأثر نشوید.» سپس به محمّد بن حنیفه نگاه کرد و گفت: آیا آنچه را که دو برادرت را به آن سفارش کردم، حفظ کردی؟! [8]
گفت: آری، گفت: علاوه بر اینکه سفارشات فوق را به تو هم میکنم، به تو سفارش میکنم که احترام دو برادرت را نگاه داری، چون آنها حق بزرگی بر دوش تو دارند، از فرمان آنها پیروی کن! و بدون آنها دربارهی کاری تصمیمگیری مکن! سپس فرمود: به شما دو نفر هم در مورد محمّد سفارش میکنم چون او پسر پدرتان است، و میدانید که پدرتان او را دوست دارد، و به حسن گفت: «پسرم! تو را به تقوی خداوند متعال و برپایی نماز در وقت خودش و دادن زکات در جایگاه آن و خوب وضو گرفتن، سفارش میکنم زیرا نماز بدون وضو و طهارت جایز نیست و کسی که زکات نمیدهد، نمازش قبول نیست و به تو سفارش میکنم از گناه و خطای (دیگران) درگذری، خشمت را فروخوری، صلهی رحم را بجای آوری، به هنگام جهل و نادانی(دیگران) بردبار باش، در دین آگاهی و تفقه پیدا کن، در کارهایت ثابت قدم باش، به قرآن متعهد و پایبند باش، در همسایگی دیگران خوشرفتار باش، امر به معروف و نهی از منکر نما و از کارهای زشت اجتناب ورز.[9]»
وقتی که علی رضی الله عنه در شرف مرگ قرار گرفت، چنین وصیت کرد:
«بسم الله الرّحمن الرَّحیم، این وصیّت علی بن ابی طالب است: وصیت میکند بهاینکه شهادت میدهد که معبود برحقی جز الله تعالی نیست و او یگانه و بیشریک است و اینکه محمّدص بنده و فرستادهی اوست. او را با هدایت و دین حق فرستاد تا بر همه ادیان غالب آید اگرچه مشرکان اکراه داشته باشند، پس نماز و عبادت و قربانی و زيستن و مردن من از آنِ خدا است كه پروردگار جهانيان است، خدا را هيچ شريكي نيست و به همين دستور داده شدهام و من اوّلين مسلمان هستم، پس ای حسن به تو و همه فرزندانم سفارش میکنم که تقوای خداوند متعال را داشته باشید که پروردگار شماست و فقط با مسلمانی بمیرید و همگی به ریسمان خداوند متعال چنگ بزنید و پراکنده نشوید. زیرا من از ابوالقاسم شنیدم که میفرمود: به راهانداختن صلح و صفا در میان مسلمانان از عموم نماز و روزه بهتر است، به خویشاوندان خود نظر داشته باشید و ارتباط و پیوند خویشاوندی بر قرار کنید که خداوند متعال حساب را بر شما آسان خواهد ساخت، شما را بخدا مواظب یتیمان باشید، جلوی حرف زدن آنها را نگیرید، و آن را در حضور خود دل شکسته نسازید و شما را به خدا حقوق همسایگی را رعایت کنید! زیرا پیامبر صلی الله علیه وسلم بر شما به آن سفارش کرده است و همواره در مورد همسایه سفارش و توصیه میکرد تا جایی که گمان میبردیم همسایه از همسایه ارث میبرد و در ارتباط با قرآن، خدا را در نظر داشته باشید، نکند دیگران قبل از شما عمل نمایند و در این زمینه گوی سبقت را از شما بربایند. در ارتباط با نماز خدا را در نظر داشته باشید، زیرا نماز ستون دین شماست، خدا را در ارتباط با کعبه فراموش نکنید، تا زمانی که زنده هستید همواره به آن رفت و آمد کنید، زیرا اگر ترک شود، به چشم نخواهد آمد و توجهی به آن نخواهد شد. شما را به خدا جهاد را فراموش نکنید، با مال و جانتان جهاد کنید، شما را به خدا زکات را به طاق فراموشی نسپارید، زیرا آتش خشم و غضب خداوند متعال را خاموش میسازد، شما را به خدا به کنیزان خود ظلم نکنید، نماز را، نماز را... فراموش نکنید... و در راه خداوند متعال از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای نترسید، برای شما کافی است کسی که آهنگ شما بکند و بر شما ستم بورزد، آنچنان که خدا به شما دستور داده است، سخن نیکو به مردم بگویید، امر معروف و نهی از منکر را ترک مکنید، که دراینصورت، اشرار و افراد ناباب بر شما حکومت خواهند کرد و آن وقت هرچه داد و فغان کنید، به شما جواب داده نخواهد شد. لازم است که با هم رابطه و پیوند داشته باشید و نسبت به دیگران بذل و بخش نمایید. از پشت کردن به یکدیگر و قطع رابطه و تفرقه خودداری نمایید، در راه نيكي و پرهيزگاري همديگر را ياري و پشتيباني نمائيد، همديگر را در راه تجاوز و ستمكاري ياري و پشتيباني مكنيد. از خدا بترسيد. بيگمان خداوند داراي مجازات شديدي است. خدا شما اهل بیت را حفظ کرده و پیامبر شما را هم در میان شما حفظ کرده است، شما را بخدا میسپارم و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.» سپس تا وقتی که جان را به جان آفرین تسلیم کرد جز کلمهی لااله الا الله را بر زبان نیاورد و در ماه رمضان سال چهلم هجری جان به جان آفرین تسلیم کرد.[10]
در روایت دیگر آمده است: او در بامداد (21) ماه مبارک رمضان شهید شد.[11]
این روایت بر روزی حمل میشود که در آن دار فانی را وداع گفت. زیرا بعد از زخمیشدن تا سه روز در قید حیات باقی ماند.[12]
6- نهی علی رضی الله عنه از مُثله کردن قاتلش (ابن ملجم)
آن حضرت رضی الله عنه گفته بود: این مرد را زندانی کنید، اگر من مُردم او را بکشید و اگر زنده ماندم، پس در ارتباط با زخمها از او قصاص میگیریم[13]. و در روایت دیگری گفته است: به او غذا و آب بدهید، و در اسارت با او خوب رفتار کنید، اگر من بهبود یافتم، من خود ولی خون خودم هستم، اگر خواستم او را میبخشم و اگر خواستم قصاص میگیرم.[14]
و در روایت دیگری این مطلب هم اضافه شده است: اگر من وفات یافتم همچون من، او را بکشید، و تجاوز نکنید که خداوند متعال تجاوزگران را دوست ندارد.[15]
حضرت علی رضی الله عنه حسن را از مثله کردن نهی کرده است و گفته: ای پسران عبدالمطلب، نبینم که شما در خون مسلمانان غوطهور شوید و بگویید: امیرالمؤمنین کشته شده امیرالمؤمنین کشته شد، امیرالمؤمنین کشته شد، آگاه باشید که نباید جنگ و درگیری به راه اُفتد. نگاه کن ای حسن، اگر من با این ضربهی او مُردم، پس درست چنین ضربهای به او بزن! و آن مرد را مُثله مکن! زیرا من از رسول خدا صلی الله علیه وسلم شنیدم که میگفت: « از مُثله کردن بپرهیزید حتی اگر این مُثله در رابطه با سگهار باشد[16]»، در ارتباط با سفارش امیرالمؤمنین بهاینکه با قاتلش چه کار بکند، روایتهای زیادی وارد شده که همه مثل هم نیستند، عدهای از آنها صحیح، و عدهای دیگر ضعیف هستند. مثلاً روایتی که میگوید علی دستور داده تا پس از کشتن قاتلش وی را بسوزانند، به لحاظ سند ضعیف است و روایتهای دیگر همگی در یک مسیر حرکت میکنند و همه بیانگر این هستند که علی وقتی کشتن قاتل را لازم شمرده که خود بمیرد و اگر نمیرد، آنها را از کشتن وی، نهی کرده است، این روایتها یکدیگر را تقویت میکنند، و میتوانند مورد احتجاج قرار گیرند، از طرف دیگر، حضرت علی ابن ملجم را مرتد قلمداد نکرد، تا دستور قتلش را صادر کند، بلکه وقتی بعضی از مسلمانان خواستند ابن ملجم را بکشند، آنها را از این نهی کرد، و گفت: این مرد را نکشید، اگر بهبودی یافتم، که قصاص زخمهایم را از او خواهم گرفت، و اگر مردم، او را بکشید.[17]
و این روایت مشهور تاریخی میگوید: «وقتی که علی جان به جان آفرین تسلیم کرد، حضرت حسن دنبال ابن ملجم فرستاد. ابن ملجم به حسن گفت: آیا تو در من خصلتی مییابی؟! بخدا من هر عهدی با خدا بستهباشم، حتماً آن را اعمال کردهام، من در کنار حطیم با خدا عهدی بستم که علی و معاویه را بکشم، یا بخاطر آنها بمیرم، پس اگر خواستی میتوانی مرا رها سازی تا معاویه را هم بکشم، و اگر او را نکشم - یا نکشتم - تو حق داری به خدا شکایت کنی! (و من باز هم پیش تو باز میگردم) سپس همین مانده که بیایم و دستم را در دستت بگذارم. حسن به او گفت: امّا بخدا تا آتش را ملاحظه کنی. سپس او را جلو آورد و به قتلش رسانید[18]. پس مردم او را گرفتند و با آتش او را سوزاندند. امّا این روایت منقطع است. و روایت صحیح در این میان این است که حسن و حسین و سایر اهل بیت در روش تعامل و برخورد با عبدالرحمن بن مجلم به سفارش حضرت علی پایبند بودهاند. این روایت ثابت نیست که میگوید: وقتی که دفن شد، ابن ملجم را آوردند، بعد مردم جمع شدند و نفت و حصیر آوردند و محمّد ابن حنفیه و حسین و عبدالله بن جعفر بن ابی طالب گفتند: بگذارید تا دِق دل خود را از سر او دربیاوریم! سپس عبدالله دستها و پاهایش را قطع کرد، و ابن ملجم جزع و فزع نکرد و حرفی نزد، آنگاه چشمانش را هم پر از سرمه کرد، امّا باز هم داد و فغانی نکرد و شروع کرد به گفتن این کلمه: که تو داری چشمان عمویت را سرمه میکشی! و شروع کرد به خواندن: « اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ »(علق / 1)، تا اینکه همه سوره را خواند. و چشمهایش جاری میشدند... سپس دستور داده شد که زبانش را ببرند، آنگاه داد و فغان و ناله کرد و گفتند: چرا بخاطر زبانت جزع و فغان کردی، گفت: این بخاطر جزع نبود، بلکه من از این بیزارم که بیزبانم و نتوانم ذکر خداوند متعال گویم، آنگاه زبانش را بریدند، سپس او را سوزاندند، در حالیکه گندمگون و زیباروی بود و دندانهایش از هم فاصله داشت، موهایش تا نرمه ی گوشهایش میرسید و در پیشانیش اثر و نشان سجده نمایان بود.[19]
ذهبی درباره عبدالرحمن بن مجلم گفته است: قاتل حضرت علی رضی الله عنه است، جزو افراد خوراج و افتراء زننده است، شاهد فتح مصر بوده است و با بزرگان و اشراف برای آن نقشهکشی و چارهاندیشی کرده است و از جمله کسانی بود که قرآن و فقه را خوانده است و او یکی از پسران تُدول است که سوارکار و جنگجوی آنها در مصر بود. قرآن را بر معاذ بن جبل خوانده و از جمله بندگان و عابدان بود، و گفته میشود: او همان کسی است که صبیغ تمیمی را به سوی عمر رضی الله عنه فرستاد و او پیرامون مسائلی از او پرس و جو کرده یک فرهنگ قرآنی بود... تا آنجایی که ذهبی میگوید: سپس سرنوشت او را درنوردید و انجام داد آنچه را که انجام داد و او در نزد خوارج یکی از فاضلترین افراد امت است. در رابطه با ابن ملجم عمران بن حطان خوارجی میگوید:
یاضربةً من تقیٍّ ما اراد بها الاّ لیَبلُغ من ذی العرش رِضواناً
انّی لأذکره حیناً فأحسبُهُ أو فی البریّة عن-د الله میزان-اً
بنازم به ضربهای که از طرف آن پرهیزکار (بر علی وارد شد)، با آن ضربه فقط خواست که رضایت صاحب عرش را بدست آورد، من گاهی او را به یاد میآورم و گمان میبرم که در میان خلایق، درنزد خدا ترازویش از ترازوی همه سنگینتر و بهتر است! ! .
ابن ملجم در نزد روافض، بدبختترین خلایق در آخرت است و در نزد اهل سنّت، از کسانی است که امیدواریم در دوزخ سوزانده شود و جایز میدانیم که خداوند متعال از او درگذرد، نه آنچنان که خوراج و روافض دربارهی او میگویند. حکم او مانند حکم قاتل عثمان، قاتل زبیر، قاتل طلحه، قاتل سعید بن جبیر، قاتل عمار، قاتل خارجه و قاتل حسین است. ما از همه این قاتلان بیزاریم، و بخاطر خداوند متعال آنها را مغبوض میداریم و مسأله آنان را به خداوند متعال واگذار مینماییم.[20]
امّا در رابطه بُرَک بن عبدالله باید بگوییم که وی در شبی که علی رضی الله عنه زخمیشد، درنزد معاویه نشسته بود. و هنگامیکه معاویه برای ادای نماز جماعت صبح خارج شد، بُرَک با شمشیرش به وی حمله کرد، و آن شمشیر برکلن معاویه فرود افتاد، در نیتجه دستگیر شد، بعد گفت: من خبری دارم که امشب تو را با آن شادمان میسازم آیا اگر آن را به تو بگویم این برای من هیچ نفعی خواهد داشت یا نه؟ گفت: آری. گفت: من برادری دارم که در چنین شبی علی را کشته است، گفت: شاید او نتوانسته باشد چنین کاری انجام دهد. گفت: چرا، علی خارج میشود و کسی از او محافظت و پاسدارای نمیکند. آنگاه معاویه دستور کشتن وی راصادر کرد و کشته شد، و معاویه دنبال ساعدی که طبیب بود، فرستاد، وقتی که پزشک به آن نگاه کرد گفت: تو دو راه بیشتر نداری، یا اینکه آهن را داغ کنم و آن را به جایی که شمشیر خورده است بگذارم، یا اینکه یک نوع نوشیدنی به تو بدهم که اگر آن را بخوری دیگر بچهدار نمیشوی زیرا ضربهای که به تو وارد شده سمی بوده است. معاویه گفت: تاب تحمل آتش را ندارم، و دربارهی عقیم شدن باید بگویم که یزید و عبدالله میتوانند مایة سرور و شادکامی من شوند، درنتیجه، معاویه آن نوشیدنی مخصوص را نوشید و بهبودی یافت. از آن پس معاویه دستور داد تا هنگامیکه شبانه به مسجد میرود، نگهبان و اسکورت داشته باشد.
درمورد عمروبن بکر هم باید بگوییم که آن شب برای (کشتن) عمرو بن عاص نشسته بود، ولی عمرو بن عاص برای امامت نماز، خارج نشد چون شکم درد گرفته بود، لذا به خارجه بن حذافه که رئیس نگهبانش بود دستور داد تا به جای او نماز را به امامت بجای آورد، او از طایفه ی بنی عامر بن لؤی بود، خارجه، بیرون آمد تا در مسجد نماز بگذارد و عمرو بن بکر بر او یورش برد و او را کشت، او چنین میپنداشت که عمروعاص را زده و کشته است، مردم او را دستگیر کردند و او را پیش عمرو بردند و با امیر گفتن بر او سلام کردند، گفت: این چه کسی است؟ گفتند: عمرو، گفت: چه کسی را کشتم؟! گفتند: خارجه بن حذافه. گفت: بخدا ای فاسق فکر میکردم تو هستی. عمرو گفت: تو مرا خواستی (بکشی) و خداوند متعال خارجه را خواست، آنگاه عمرو او را جلو آورد و کشت.[21]
7- مدت خلافت امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه و جای قبرش و سنش در روز شهادت
بنا به قول خلیفه بن خیاط، مدت خلافت حضرت علی رضی الله عنه چهار سال و نه ماه و شش روز - و به قولی سه روز و به قولی دیگر چهارده روز - بوده است[22]. و چیزی که در این میان روشن تر است این است که مدت خلافت وی چهار سال و نُه ماه و سه روز است؛ زیرا در سال (35 هجری)، در روز هجدهم ماه ذی الحجه مسلمانان با او بیعت کردند، و در سال (40 هجری)، در روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان شربت شهادت را نوشید[23]. مسئولیت غسل دادن حضرت علی را حسن، حسین و عبدالله بن جعفر - رضی الله عنهم - بر عهده گرفتند و در سه لباس کفن شد که در میانشان پیراهنی نبود[24].حسن بن علی رضی الله عنه بر او نماز خواند و چهار تکبیر بر او گفت [25].در روایتی که فاقد سند است، 9 تکبیر ذکر شده.[26] و امّا در مورد محل دفن و قبرش باید بگوییم که در این مورد آن اختلاف هست، ابن جوزی ضمن ذکر بعضی از روایتها در این زمینه، گفته است: خدا میداند که کدامیک از اقوال صحیحتر است[27]. و از روایتهایی که در این زمینه آمده است، موارد زیر است:
*- حسن بن علی رضی الله عنه او را در کنار مسجد جماعت در رحبه، که روبهروی دروازههای کنده میباشد، قبل از آنکه مردم از نماز صبح فارغ شوند و به منازلشان بازگردند، دفن کرده است.[28]
*- روایتی مثل این میگوید: او در کوفه، در کنار قصر امارت در کنار مسجد جامع بصورت شبانه دفن شده است و جای قبرش کور شده است.[29]
*- روایتی میگوید پسرش حسن رضی الله عنه او را به مدینه انتقال داده است.[30]
*- روایتی هم میگوید قبری که ظاهراً در کوفه است - یعنی همان مزاری که در نجف است - همان قبر حضرت علی رضی الله عنه میباشد. بعضی از اهل علم از قبیل شریک بن عبدالله نخعی، قاضی کوفه، (ت 178ه) و محمّد بن سلیمان حضرمی(ت 297ه)[31] این مسأله را انکار کردهاند. در حقیقت پدیدآوری آنچه که به مزار حضرت علی در نجف نامیده میشود، در روزگار بنیبویه در دوران حکومت عباسی روی داد و آنها از جمله شیعیان رافضی بودند. شیعه طبق عادت خود این بدعت را در قرن چهارم هجری پدید آوردند. اهل معرفت بر این اتفاق دارند که آن مزار قبر علی نیست، بلکه گفته شده: قبر مغیره بن شعبه میباشد.
ابن تیمیه میگوید: «مزاری که در نجف است، طبق نظر دست جمعی اهل معرفت، قبر علی رضی الله عنه نیست، بلکه گفته شده قبر مغیره بن شعبه میباشد. کسی ذکر نکرده که این قبر حضرت علی بوده و اصلاً بیش از سیصد سال است که کسی چنین قصدی نکرده است[32]و گفته است: «و امّا مزار علی، طبق نظر عموم علما، قبر او نیست، بلکه گفته شده، آن قبر مغیره بن شعبه میباشد. زیرا این مزار بعد از گذشت سیصد سال از وفات علی در دوران حکومت آل بویه(ایرانی) ظاهر شده است.[33]»
در مورد سن علی رضی الله عنه در زمانی شهید شد، اختلاف نظر وجود دارد، بعضیها گفتهاند: وی در سن (59)سالگی به شهادت رسیده و گفته شده: و این صحیحترین چیزی است که دربارهی او گفته شده است.[34]
وصلی الله وسلم علی محمد وعلی آله و اصحابه الی یوم الدین
منبع: کتاب علی ابن ابیطالب رضی الله عنه ، تالیف: محمد علی صلابی
سایت عصر اســلام
IslamAge.Com
--------------------------------------------------------------
[1]- طبقات ابن سعد (3/35) تاریخ طبری (6/58 تا 66) با سند منقطع، مروج الذهب (3/423) طبرانی کبیر (1/55-85) مجمع الزوائد (6/249) تاریخ اسلام و خلفای راشدین ذهبی، ص 649، وفیات الادعیان (7/218) البدایة و النهایة (7/325).
[2]- تاریخ طبری (6/59).
[3]- تاریخ طبری (6/62).
[4]- تاریخ طبری (6/62)
[5]- همان منبع سابق.
[6]- استیعاب (3/1128).
[7]- تاریخ طبری (6/62).
[8]- همان منبع (6/63).
[9]- تاریخ طبری (6/63).
[10]- تاریخ طبری (6/64).
[11]- تاریخ بزرگ، بخاری (1/199) با سند صحیح.
[12]- خلافت علی بن ابی طالب، عبدالحمید، (439).
[13]- فضائل الصحابه (2/560).
[14]- المسحن لابی عرب، ص 4، خلافت علی ابن ابی طالب، ص 439.
[15]- الطبقات، (3/35)، تاریخ اسلام.
[16]- تاریخ طبری (6/64).
[17]- منهاج السنة (5/245) (405-406)، منهج ابن تیمیه در مسأله تکفیر، ص 309.
[18]- تاریخ طبری، (6/64).
[19]- طبقات ابن سعد (3/93)، الاخبار الطوال، ص 251.
[20]- تاریخ اسلام، دوران خلفای راشدین، ص 654.
[21]- تاریخ طبری، ص(6/56).
[22]- التاریخ، ص 199.
[23]- التاریخ الکبیر، بخاری (1/99) با سند حسن.
[24]- المنتظم (5/175) الطبقات (3/337).
[25]- الطبقات (3/337-338).
[26]- المنتظم (5/175).
[27]- همان منبع (5/178).
[28]- الطبقات (3/38) خلافت علی ابن ابی طالب، عبدالحمید، ص 441.
[29]- المنتظم (5/177)، تاریخ اسلام، دوران خلفاء، ص 615.
[30]- تاریخ بغداد (1/137).
[31]- خلافت علی بن ابی طالب، عبدالحمید، ص 441.
[32]- الفتاوی (4/502) دراسة فی االاهواء و الفرق و البدع، ص 280.
[33]- الفتاوی (27/446).
[34]- تاریخ طبری (6/67).
|