سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

3 آذر 1403 21/05/1446 2024 Nov 23

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 574
بازدید کـل سايت: 7327311
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 404   تعداد بازدید: 2728 تاریخ اضافه: 2010-03-27

قلمروهای ولایتهای اسلامی در زمان خلافت علی رضی الله عنه-1

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

نخست: مکّه‌ی مکرمه

وقتی عثمان  رضی الله عنه  وفات یافت، فرماندار مکّه خالد بن سعید بن عاص بود، سپس علی  رضی الله عنه  او را عزل نمود و ابو قتاده‌ی انصاری را به عنوان والی و فرماندار مکه تعیین کرد، [1] چنین به نظر می‌آید که ‌ابوقتاده مدّت کوتاهی فرماندار مکّه بوده، چون وقتی علی رضی الله عنه  خواست به سوی عراق حرکت کند، قثم بن عباس[2] را به عنوان فرماندار مکه به آن جا فرستاد و ابوقتاده‌ی انصاری را عزل نمود، [3] بر این اساس مدت فرمانداری ابا قتاده دو ماه طول کشید و از دوران کوتاه فرمانداری او سخنان و اخبار قابل ذکری نقل نشده و بیشتر منابعی که ‌از فرمانداری قثم بن عباس بر مکه سخن گفته‌اند، بیان کرده‌اند که علی رضی الله عنه  او را به عنوان فرماندار همزمان مکه و طائف مقرر کرد، [4] و اخبار مکه در دوران خلافت علی  رضی الله عنه  جز آن قسمت که مربوط بوده به موسم حج و کسانی که‌ امیر حج قرار گرفته‌اند نقل شده‌اند و علی بن ابی طالب رضی الله عنه  در دوران خلافت خود در حج حضور نیافت، چون با فتنه‌هایی درگیر بود که در گوشه‌های دولت اسلامی‌سر بلند کرده بودند و اوضاع هنوز در آن مناطق آرام نبود و علی  رضی الله عنه  در موسم حج کسی را می‌فرستاد که حجّاج را رهبری کند، ظاهرا قثم بن عباس فقط در موسم حج سال(37 ه-) امیر حج بوده و در سال (36ه-) علی رضی الله عنه  عبدالله بن عباس را به عنوان امیر حج فرستاد و در سال (38) عبیدالله بن عباس را به امیر حج منصوب کرد و به مکه فرستاد. با وجود اینکه منابع در بیان سالی که هر یک از اینها به حج رفته‌اند اختلاف دارند و در سال (39ه-) معاویه  رضی الله عنه  یکی از فرماندهان شام را همراه حجاج شام به مکه فرستاد تا حج را اقامه نماید، وقتی به مکّه رسید با قثم بن عباس درگیر شد و اگر صحابه برای برقراری صلح و توافق بر این که‌ یکی از افراد بنی شیبه حج را اقامه نماید اقدام نمی‌کردند، نزدیک بود میان آنها جنگ بپا گردد، امّا با دخالت صحابه حج با امنیت بر قرار شد و جنگی در نگرفت[5].

قثم بن عباس همچنان فرماندار مکه بود تا اینکه لشکر معاویه  رضی الله عنه  به فرماندهی بسر بن ارطاه وارد مکه شد و قثم از آن جا که برای خود احساس خطر کرد پا به فرار گذاشت و از مکه بیرون رفت و اینگونه دوران فرمانداری او بر مکه به پایان رسید و مکه‌ از قلمرو حکومت علی بن ابی طالب رضی الله عنه  بیرون آمد و علی  رضی الله عنه  یکی از لشکرهایش را فرستاد تا مکه را باز پس بگیرند امّا به شهادت رسیدن علی رضی الله عنه  سبب شد تا این مهم انجام نگیرد.[6]

 

دوّم: مدینه نبوی

در دوران پیامبر صلی الله علیه وسلم  و سه خلیفه‌ی بعد از او مدینه پایتخت دولت اسلامی ‌بود و خلیفه در آن ساکن بود و مدینه را در زمان حضورش در آن خودش اداره می‌کرد و وقتی خلیفه به سفر می‌رفت کسی را به عنوان جانشین خود بر آن مقرّر می‌کرد که‌ آن را اداره کند. بعد از بیعت مردم با علی رضی الله عنه  اوضاع دگرگون شد، چون وضعیت کلّی و درگیری که بعد از کشته شدن عثمان رضی الله عنه  پیش آمد او را وادار به ترک مدینه کرد، به خصوص بعد از آن که طلحه و زبیر و عایشه  رضی الله عنه  قبل از واقعه جنگ جمل به سوی عراق رهسپار شدند، [7] و چنان که بعضی از روایات می‌گویند در این وقت سهل بن حنیف انصاری به عنوان جانشین خلیفه در مدینه مقرر گردید.[8]

مدت فرمانداری سهل بن حنیف بر مدینه برای ما معلوم نیست، امّا ظاهراً دوران فرمانداری او در مدینه بیش از یک سال بوده، چون روایت است که ‌او در سال (37ه-) فرماندار مدینه بوده‌است، [9] سپس علی رضی الله عنه  بعد از آن که سهل بن حنیف را عزل کرد، (تمام بن) عباس را به عنوان والی و فرماندار مدینه منصوب نمود و بعد از او ابو ایوب انصاری را به فرماندار مدینه‌ انتخاب کرد، که تا سال (40ه-) ایشان فرماندار مدینه باقی ماند. در این سال لشکر شام از سوی معاویه به فرماندهی سبر بن ارطاه[10] وارد مدینه شد، پس ابوایوب از مدینه فرار کرد و بسوی علی در کوفه نزد رفت، [11] روی آورد و اینجا بود که مدینه‌از قلمرو حکومت علی رضی الله عنه  بیرون آمد و جزو قلمرو حکومت معاویه  رضی الله عنه  گردید و اینگونه در دوران علی رضی الله عنه  مدینه‌از پایگاه خلافت به ولایتی از ولایت‌ها تبدیل شد و حوادث سیاسی دور از آن رخ می‌دادند، بنابراین می‌بینیم که منابع تاریخی تقریبا در این برهه مدینه را فراموش کرده‌اند، تا آن که لشکر معاویه توانست بر آن غالب آید.[12]

 

سوم: ولایت بحرین و عمان

بحرین در زمانی که عثمان رضی الله عنه  وفات یافت تابع امارت بصره بود و ابن عامر یکی از فرمانداران خود را امیر آن جا مقرر می‌کرد و علی رضی الله عنه  در دوران خود مجموعه‌ای از أمراء خود را که مهمترین آنها عمربن ابی سلمه[13] بود را به عنوان امیر بحرین مقرر کرد، عمربن ابی سلمه در اثنای سفر علی  رضی الله عنه  به عراق او را همراهی کرد، سپس علی او را برای مدت زمانی به عنوان فرماندار بحرین منصوب کرد[14] و سپس او را به عراق فراخواند تا در کنارش باشد، همچنین قدامه بن عجلان انصاری [15] و نعمان[16] بن عجلان انصاری از فرمانداران علی رضی الله عنه  در بحرین بودند و گفته‌اند که عبیدالله بن عباس[17] نیز از جمله کسانی بوده‌است که علی آنها را به فرمانداری بحرین منصوب کرده‌است و عبیدالله بن عباس فرماندار یمن بود، شاید بحرین و نجد در آن زمان تابع یمن بوده‌اند، همانگونه که‌از تعبیر طبرانی بر می‌آید، همچنان که تعبیر خلیفه بن خیاط به این نکته ‌اشاره می‌کند که ترتیب مشخصی برای این فرمانداران را سراغ نداشته ‌است، [18] منابع تاریخی اسامی‌بعضی از فرماندارانی را ذکر کرده‌اند که علی به عمان می‌فرستاد، که‌ یکی فرماندار و دیگری فرمانده لشکر بود، ایشان رضی الله عنه  این فرماندهان را می‌فرستاد تا شورش‌هایی را که در عمان علیه علی  رضی الله عنه  بپاخاسته بودند خاموش کنند، [19] همچنین فرمانداری در یمامه بود که شاید او تحت اشراف والی و فرماندار بحرین قرار داشت.[20]

 

چهارم: یمن

وقتی عثمان رضی الله عنه  به شهادت رسید و مردم با علی رضی الله عنه  بیعت کردند، علی رضی الله عنه  عبید الله بن عباس  رضی الله عنه  را به فرمانداری یمن منصوب کرد، [21] و قبل از رسیدن عبیدالله بن عباس به یمن، فرمانداران عثمان رضی الله عنه  از آنجا بیرون آمدند و بعضی از آنها همراه لشکر جمل با طلحه و زبیر رضی الله عنه  همراه شدند و در مجهّز کردن لشکر نقش به سزایی داشتند، [22] عبیدالله بن عباس فرماندار صنعاء و توابع آن بود و سعید بن سعد بن عباده‌ انصاری با او در فرمانداری کمک می‌کرد و فرمانده لشکر بود، [23] شهادت عثمان  رضی الله عنه  تاثیر شگرفی بر مسلمین یمن گذاشته بود و آنها از این جنایت ناراحت و متنفر بودند، بنابراین بعضی از اهالی یمن بیعت نکردند و دوست داشتند قاتلان عثمان رضی الله عنه  را بکشند و چون امر کشتن قاتلان عثمان رضی الله عنه  به تأخیر افتاد، آنها بعد از واقعه‌ی حکمیت به معاویه نامه نوشتند، بنابراین معاویه بسر بن ارطاه را فرستاد و او توانست با همکاری این دسته‌از مردم برای مدت کوتاهی[24] بر یمن چیره شود، بعد از آن علی توانست یمن را از لشکر معاویه باز پس بگیرد و باری دیگر عبیدالله بن عباس را به عنوان فرماندار یمن منصوب کرد و تا وقتی که علی رضی الله عنه  به شهادت رسید عبیدالله والی یمن بود.[25]

 روایت شده که بسربن ارطاه دو پسر عبیدالله بن عباس و برخی از طرفداران علی را در آن جا به قتل رسانید، سپس به سوی شام بازگشت و امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه  جاریه بن قدامه سعدی را به یمن فرستاد و او همان کاری را کرد که به سر کرده بود و او بعضی از دوستداران عثمان را در یمن به قتل رسانید[26]. ابن کثیر می‌گوید: این خبر نزد سیره نویسان مشهور است، امّا از دیدگاه ‌اینجانب صحت آن قابل تأمل است [27] و تردیدی نیست که در این برهه‌افراد بی گناه کشته نشده‌اند، حتی در بصره و صفین وقتی دو طرف با هم جنگیدند افراد بی گناه را نمی‌کشتند، پس چگونه در دوران آتش بس کودکان و بی گناهان را می‌کشته‌اند، بنابراین نمی‌توان این حرفهای متضاد با عرف و ارزش‌ها و دین مسلمین را قبول کرد[28].

 

پنجم: ولایت شام

در دوران خلافت عمر و عثمان رضی الله عنه  معاویه  رضی الله عنه  فرماندار شام بود، وقتی علی رضی الله عنه  زمام خلافت را به دست گرفت خواست معاویه را عزل کند و عبدالله بن عمر را به فرماندار شام منصوب نماید، امّا عبدالله بن عمر از پذیرفتن فرمانداری شام امتناع ورزید و در این مورد پوزش خواست و خویشاوندی بین آنها را یادآورشد، [29] و امیر المؤمنین علی درخواست عبدالله بن عمر را در خصوص نرفتن به شام پذیرفت و او را مجبور نکرد. امّا روایاتی که‌ادعا می‌کنند که علی بر عبدالله بن عمر به خاطر این که‌او کناره گیری کرد و در کنار علی نایستاد پرخاش کرد، تحریف حقیقت و دروغ است، [30] و نهایت امر در مورد قضیه عبدالله بن عمر و فرمانداری شام این بود که ذهبی از طریق سفیان بن عیینه و او از عمر بن نافع و او از پدرش و او از ابن عمر روایت می‌کند که گفت: علی کسی را نزد من فرستاد و گفت: ای ابا عبد الرّحمن تو کسی هستی که در شام از تو اطاعت می‌کنند، به شام برو تو را به عنوان امیر آن جا مقرر کرده‌ام، گفتم: به یاد خداوند و خویشاوندی و همراهی با رسول خدا صلی الله علیه وسلم می‌افتم، این مسئولیت را به من واگذار مکن، امّا علی رضی الله عنه  نپذیرفت، آنگاه ‌از حفصه کمک گرفتم باز هم نپذیرفت، بنابراین شب هنگام به سوی مکه رفتم.[31] این دلیل قاطعی است بر اینکه عبدالله بن عمر با علی  رضی الله عنه  بیعت کرده بود، زیرا اگر عبدالله بیعت نکرده بود چگونه می‌خواست او را به عنوان فرماندار منصوب نماید؟ در الاستیعاب ابن عبدالبر از ابی بکر بن ابی جهم و او از ابن عمر روایت می‌کند که به هنگام مرگ گفت: بر هیچ چیزی تأسف نمی‌خورم جز اینکه جنگیدن با گروه شورشیان را همراه علی ترک کردم [32] این نیز نشانگر آن است که ‌ابن عمر با علی بیعت کرده بود، چون از اینکه همراه علی به جنگ شورشیان نرفته بود پشیمان بود، چرا که عبدالله بن عمر از زمره کسانی بود که‌از فتنه کناره گیری کرد و با کسی نجنگید و اگر او با علی بیعت نکرده بود بیشتر پشیمان می‌شد و آن را نیز به صراحت بیان می‌کرد، چون بیعت کردن و در آمدن در آنچه مردم وارد آن شده‌اند واجب است و بیعت نکردن امری است که خود ابن عمر از پیامبر صلی الله علیه وسلم  روایت می‌کند که فرمود: «من مات و لیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیّة» [33] هر کسی بمیرد بدون آن که بیعتی به گردن داشته باشد با مرگ جاهلی مرده ‌است.لی بیعت با بیرون آمدن همراه علی رضی الله عنه  برای جنگ فرق داشت، چون این قضیه مورد اختلاف صحابه بود و بعضی از آن کناره گیری کرده بودند. پس چگونه ممکن است ابن عمر به خاطر عدم حضور در این جنگ پشیمان شود ولی به خاطر عدم بیعت متأسّف نباشد، در صورتی که برای عدم بیعت و عید سخت آمده‌است و اینگونه باطل بودن ادعای بخشی از مورخین مبنی بر اینکه‌ابن عمر با علی بیعت نکرده ‌آشکار می‌شود، چون ثابت شد که ‌ابن عمر از زمره‌ی کسانی بود که با علی  رضی الله عنه  بیعت کردند و بلکه ‌ابن عمر  رضی الله عنه  از مقرّبان علی  رضی الله عنه  بود که علی رضی الله عنه  دوست داشت آنها را به عنوان فرماندار منصوب نماید و از آنها کمک بگیرد، چون علی می‌دید که ‌ابن عمر  رضی الله عنه  صادقانه او را دوست دارد و خیرخواه ‌اوست.[34]

بعد از آن که ‌ابن عمر رضی الله عنه  از پذیرفتن فرمانداری شام عذر خواهی کرد، امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه  سهل بن حنیف را به جای او فرستاد، اما همین که ‌او به شام نزدیک شد، اسب سواران معاویه رضی الله عنه  او را گرفتند و به او گفتند: اگر عثمان  رضی الله عنه  تو را فرستاده خوش آمدی و اگر کسی دیگر تو را فرستاده برگرد[35]. اهالی شام به خاطر شهادت مظلومانه‌ی عثمان رضی الله عنه  به شدت خشمگین بودند و پیراهن خونین عثمان همراه با انگشتان قطع شده‌ی دست نائله همسر عثمان به هنگام دفاع از عثمان رضی الله عنه  به شام آورده شده بودند و داستان شهادت عثمان رضی الله عنه  بسیار دردناک بود و احساسات مردم تحریک و قلب‌ها جریحه دار و چشمها اشکبار بودند. همچنین خبر تسلط شورشیان بر مدینه و فرار بنی امیه به مکّه و دیگر رخدادها اهل شام و در رأس آنها معاویه  رضی الله عنه  را متاثر کرده بود، از این رو ایشان فکر می‌کرد که وظیفه‌ی اوست که برای گرفتن خون عثمان رضی الله عنه  از قاتلانش به پاخیزد، چون ولی و صاحب خون عثمان رضی الله عنه  است و خداوند عزوجل می‌فرماید: هر کس که مظلومانه کشته شود، به صاحب خون او این قدرت را داده‌ایم (که قاتل را به مجازات برساند) ولی نباید او هم در کشتن اسراف کند بیگمان صاحب خون یاری شونده ‌است. (اسراء/33).

از این رو معاویه  رضی الله عنه  مردم را جمع کرد و در مورد عثمان رضی الله عنه  و اینکه ‌او مظلومانه به دست بیخردان منافقی که ‌از ریختن خون ناحق باکی نداشته‌اند به شهادت رسیده ‌است، سخن گفت و متذکّر شد که‌ آنها عثمان را در ماه حرام و در شهر حرام کشته بودند، آنگاه مردم شوریدند و این کار را زشت شمردند و صدا‌ها بلند شد و در میان این جمع تعدادی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه وسلم  حضور داشتند، یکی از اصحاب حاضر در جمع به نام مرّه بن کعب بلند شد و گفت: اگر حدیثی نبود که‌ از پیامبر شنیده‌ام سخن نمی‌گفتم، پیامبر صلی الله علیه وسلم  روزی فتنه‌ها را یاد شد و متذکر شد که فتنه‌ها نزدیکند، در آن موقع مردی از نزدیک ما عبور کرد که خود را با پارچه‌ای پوشانیده بود، پیامبر صلی الله علیه وسلم  فرمود: «این مرد در آن روز بر هدایت است» من آن مرد دنبال کردم، رفتم ناگهان دیدم که ‌او عثمان بن عفان رضی الله عنه  است، چهره‌اش را به سوی پیامبر برگرداندم و گفتم: آیا همین است؟ فرمود: بله [36] و حدیثی دیگر هست که محرّک و انگیزه‌ی قوی برای معاویه  رضی الله عنه  بود که خون عثمان رضی الله عنه  را بخواهد، این حدیث را نعمان بن بشیر از عایشه رضی الله عنها روایت می‌کند که گفت: پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم کسی را دنبال عثمان بن عفان رضی الله عنه  فرستاد، سپس عثمان آمد و پیامبر صلی الله علیه وسلم  رو به او کرد به شانه‌اش دست زد و آخرین سخنی که به او گفت این بود که فرمود: «ای عثمان به زودی خداوند لباسی را به تو می‌پوشاند، اگر منافقان از تو خواستند آن را از تن در آوری آن را در نیاور تا به دیدارم بیایی». سه بار پیامبر صلی الله علیه وسلم  چنین گفت، عرض کردم: ای ام المؤمنین چرا تا کنون این حدیث را نمی‌گفتی؟ گفت: سوگند به خدا آن را فراموش کرده بودم و به یادم نمی‌آمد، من معاویه  رضی الله عنه  را از این حدیث با خبر کردم، او قبول نکرد تا آن که نامه‌ای به ام المؤمنین نوشت و از او خواست که‌ این حدیث را برای او بنویسد، آنگاه عایشه رضی الله عنه  در نامه‌ای این حدیث را برای او نوشت.[37]

از آنجا که ‌اهل شام به رهبری معاویه بن ابی سفیان به شدت بر اجرای فرمان خداوند در مورد قاتلان عثمان رضی الله عنه  حریص بودند، علّت اصلی بیعت نکردن آنها با علی بن ابی طالب  رضی الله عنه  این بود، نه به خاطر اینکه معاویه  رضی الله عنه  بر فرمانداری شام باقی بماند، یا به خاطر چشم دوختن به خلافت، چون کاملاً می‌دانست که‌ امر خلافت مربوط به شش نفری است که عمربن خطاب رضی الله عنه  به عنوان شورای انتخاب خلیفه بعد از خودش تعیین کرده بود و کاملا می‌دانست که علی  رضی الله عنه  از او برتر و به خلافت سزاوارتر است، [38] به دلیل روایتی که‌یحیی بن سلیمان جعفی با سند جیّد از ابی مسلم خولانی روایت می‌کند که ‌او به معاویه  رضی الله عنه  گفت: شما با علی رضی الله عنه  همانند و همطراز هستی که با او درگیری؟ معاویه  رضی الله عنه  گفت: نه سوگند به خدا من می‌دانم که ‌او از من برتر است و از من به امر خلافت سزاوارتر است، ولی آیا شما نمی‌دانید که عثمان مظلومانه کشته شده‌ است و من پسر عموی او هستم و خون او را می‌خواهم، پس نزد علی رضی الله عنه  بروید و به او بگوئید: قاتلان عثمان را به من تحویل دهد تا تسلیم او شوم، آنگاه نزد علی آمدند و با او سخن گفتند ولی علی رضی الله عنه  قاتلان را به معاویه تحویل نداد[39]. در روایتی دیگر آمده ‌است: نزد علی رضی الله عنه  آمدند و با او صحبت کردند، علی رضی الله عنه  گفت: معاویه با من بیعت کند و همراه ‌آنان برای داوری نزد من بیاید، امّا معاویه رضی الله عنه  امتناع ورزید و نپذیرفت، [40] امّا روایتی که می‌گویند معاویه به خاطر اعتراض شخصی و طمع‌های دینوی و به علت دشمنی و رقابتی که در دوران جاهلیت بین بنی‌هاشم و بنی امیه بود از بیعت کردن با علی رضی الله عنه  اباء ورزید و دیگر تهمت‌هایی که به اصحاب پیامبر می‌زنند و نویسندگان معاصر همچون عبّاس محمود عقاد در کتاب (عبقریة علی) و عبدالعزیز الدوری در کتاب (مقدمة فی تأریخ صدر الاسلام) بر اساس این روایت خیال پردازی‌های پوچ و باطل خود را ارائه داده‌اند، باید دانست که ‌اینها روایاتی غیر قابل قبول و متروک می‌باشند که راویان آن از نظر عدالت و حفظ دارای ضعف و عیب هستند.[41]

در تمام دوران خلافت علی رضی الله عنه  شام در سلطه‌ی معاویه بن ابی سفیان رضی الله عنه  قرار داشت و علی رضی الله عنه  نتوانست بر آن چیره شود و یا افرادی را در آن جا به عنوان امیر و فرماندار مستقر کند، در شرق سرزمین شام درگیری‌هایی بین لشکر علی  رضی الله عنه  و لشکر معاویه  رضی الله عنه  رخ داد که مهم ترین آن جنگ صفین بود که علی رضی الله عنه  و معاویه رضی الله عنه  هر دو در این جنگ شرکت داشتند و این جنگ در سال (37ه-) اتفاق افتاد، امّا این جنگ‌ها مانع ادامه‌ی سلطه معاویه رضی الله عنه  بر شام نگردید.[42]

 

ششم: ولایت جزیره

در ایام حکومت عثمان رضی الله عنه  جزیره‌یکی از ولایت‌های تابع شام بود و بعد از شهادت عثمان رضی الله عنه  شام در دست معاویه رضی الله عنه  و عراق در دست علی رضی الله عنه  بود، از این رو جزیره با توجه به موقعیت جغرافیایی که داشت و یک طرف آن به عراق و طرف دیگرش به شام متصل بود، همواره محل کشمکش دو گروه بود، [43] و از سویی دیگر تسلط بر آن برای هر دو گروه‌اسان بود، لذا جنگ‌های زیادی بین لشکریان معاویه و لشکریان علی در جزیره در گرفت و هر گروه می‌کوشید بر جزیره مسلط شود و چنین به نظر می‌آید که علی  رضی الله عنه  توانست برای مدت زمانی بر آن چیره شود[44] و در این مدت ایشان (اشتر) را به عنوان فرماندار جزیره مقرر کرد، او یکی از معروفترین فرمانداران علی در جزیره‌است، [45] علی چند بار او را به عنوان فرماندار جزیره منصوب نمود و او توانست امور جزیره را سامّان دهد، سپس علی رضی الله عنه  در سال (سی و هشت هجری) به ناچار اشتر را به عنوان فرماندار به مصر فرستاد، با رفتن اشتر بار دیگر نابسامانی به جزیره برگشت و معاویه برای سیطره بر آن به پا خاست و جنگ‌هایی در جزیره در گرفت[46] معاویه توانست در اواخر سال (سی و نُه) تا حدودی بر جزیره مسلط شود، [47] و جزیره پناهگاهی برای بعضی از کسانی بود که‌ از جنگ در بین علی و معاویه کناره گیری کرده بودند، [48] و شاید چون جزیره در میان قلمرو دو طرف قرار داشت، آنها آن را برای سکونت برگزیده بودند. اسامی ‌بعضی از کسانی که‌از سوی علی رضی الله عنه  به عنوان فرماندار جزیره تعیین شده‌اند ذکر شده ‌است، از آن جمله ‌یکی شبیب [49] بن عامر و کمیل بن زیاد بود، این دو در مقابله با لشکریان شام که به جزیره حمله می‌کردند نقش به سزایی داشتند، چراکه ‌اینها توانستند از طرف جزیره به شام حمله کنند. [50]

 

هفتم: ولایت مصر

عثمان رضی الله عنه  در حالی به شهادت رسید که فرماندار مصر محمد بن ابی حذیفه بود، او از سوی عثمان  رضی الله عنه  به فرماندار منصوب نشده بود، بلکه به زور آنجا فرمانداری را به دست گرفته بود و بعد از وفات عثمان علی او را بر پست فرمانداری مصر باقی گذاشت، با هجوم لشکر معاویه  رضی الله عنه  به مصر محمد بن ابی حذیفه توسط لشکریان معاویه  رضی الله عنه  دستگیر و زندانی گردید و سپس کشته شد، [51] از این رو مدت فرمانداری او در دوران خلافت علی بسیار کوتاه بود. گفته شده که علی  رضی الله عنه  محمد بن ابی حذیفه را به فرماندار مصر انتخاب نکرد، بلکه‌ او را بر حالتش باقی گذاشت تا اینکه کشته شد، بعد از کشته شدن او علی رضی الله عنه  قیس بن سعد انصاری را به فرماندار مصر منصوب کرد [52] به او گفت: به مصر برو تو را به عنوان والی آنجا منصوب کرده‌ام و نزد قوم خود برو و افراد مورد اعتماد خود را گرد آوری کن و کسانی را که دوست داری همراه تو باشند، جمع کن تا لشکری همراه داشته باشی چون این دشمنت را بیشتر می‌ترساند و عزت و افتخار دوستت را بیشتر می‌کند، اگر به خواست خداوند وارد مصر شدی با نیکوکاران آن جا به نیکی رفتار کن و با شک کنندگان و فتنه جویان سخت گیر باش و با عام و خاص به مهربانی رفتار کن، چون نرم خویی نعمت است[53] زیرکی و فراست و حسن تصرّف قیس در مواضع متعددی نمایان شد، او وقتی به سوی مصر حرکت کرد، گروهی از کسانی که به خاطر کشته شدن عثمان رضی الله عنه  خشمگین بودند و گروهی از کسانی که در کشتن او شرکت داشتند نیز با او بودند، قبل از اینکه وارد مصر شود سوارانی از مصر به سوی او آمدند و گفتند: تو کیستی؟ گفت: از گروه شکست خوردگان عثمان  رضی الله عنه  هستم، به دنبال کسی هستم که مرا پناه دهد و به وسیله ‌او یاری شوم، گفتند: تو کیستی؟ گفت: قیس بن سعد، گفتند: برو او به راهش ادامه داد تا اینکه وارد مصر شد. [54] این موضعگیری قیس به او قدرت داد که وارد مصر شود و او بعد از ورود به مصر اعلام کرد که فرمانده و امیر مصر است و اگر او قبل از ورود به این سپاهیان می‌گفت فرماندار مصر است ممکن بود به او اجازه ورود به مصر را ندهند، همانطور که لشکریان شام وقتی دانستند که فرماندار برگزیده‌ی علی  رضی الله عنه  برای فرمانداری شام اعزام شده نگذاشتند که وارد شام شوند.[55]

وقتی قیس بن سعد به فسطاط رسید بالای منبر رفت و در میان اهل مصر سخنرانی کرد و برایشان نامه‌ای از سوی علی بن ابی طالب رضی الله عنه  را خواند و از آنها خواست که با علی بیعت نمایند[56] و اینجا بود که ‌اهل مصر به دو گروه تقسیم شدند، گروهی خلافت علی را پذیرفتند و با قیس بیعت کردند و گروهی دیگر توقف نموده و کناره‌گیری کردند، قیس با کسانی که با او بیعت کردند و با کسانی که‌از بیعت کردن امتناع ورزیده بودند حکیمانه و عاقلانه رفتار می‌کرد و آنها را به بیعت کردن مجبور نکرد و به حال خودشان رها کرد، [57] و به این بسنده نکرد و بلکه هدایای آنها را در همان جایی که بودند می‌فرستاد و گروهی از اینها نزد او آمدند و او با آنان به خوبی رفتار نمود و آنان را گرامی ‌داشت، [58] این رفتار خوب باعث شد تا جنگ و درگیری بین آنها رخ ندهد و در نتیجه ‌اوضاع مصر آرام شد و قیس توانست امور را سامان دهد، او فرماندهان را منصوب امور خراج و مالیات را منظّم کرد، [59] و اینگونه توانست ولایت مصر را سامان دهد وهمه طرف‌ها را راضی کند.[60]

قیس بن سعد در موقعیتی قرار داشت که برای معاویه در شام مزاحمی‌سیاسی و خطری نظامی ‌به حساب می‌آمد، چون مصر به شام نزدیک بود و قیس هم مصر را سامان بخشید و هوشیاری و زیرکی قیس معروف و نام‌آوری برخوردار بود، بنابراین معاویه ‌از حرکات نظامی ‌قیس احساس خطر می‌کرد که مبادا به جنگ او بیاید، از این رو برای قیس نامه می‌نوشت و او را تهدید می‌کرد و در عین حال می‌کوشید او را فریب دهد تا به او بپیوندد، امّا قیس به حدّی هوشیارانه این نامه‌ها را پاسخ می‌داد که معاویه نتوانست نیت و موضع او را بفهمد و نامه‌های متعددی بین آنها رد و بدل شد، [61] روایات رافضی از نامه‌های رد و بدل شده بین معاویه و قیس زیادند که ‌ابومخنف در کتاب‌های تاریخ روایت کرده‌ است، امّا این روایات باطل اند و صحت ندارند و کل این روایات را فقط همین رافضی روایت کرده که علمای جرح و تعدیل او را ضعیف قلمداد کرده‌اند و در متن این روایات چیزهای عجیب و غریبی ذکر شده که بارزترین آن مطلبی است که ذیلاً ذکر می‌شود:

1- پیام علی به اهل مصر که با قیس بن سعد بود و در آن پیام آمده‌است: «بعد از آن دو یک والی زمام امور را به دست گرفت و کارهای تازه‌ای کرد، به خاطر آن امّت به او اعتراض کردند و حکومت را تغییر دادند...» یعنی افراد امت علیه عثمان  رضی الله عنه  قیام کردند و امت این منکَر را با کشتن عثمان  رضی الله عنه  تغییر داد، امّا علی رضی الله عنه  از گفتن چنین سخنانی پاک و به دور است و علی رضی الله عنه  می‌دانست که قاتلان عثمان  رضی الله عنه  اراذل و اوباش بودند و کشتن عثمان ظلم و فساد بود و گفته‌های علی رضی الله عنه  بر همین دلالت می‌نماید، از آن جمله ‌آنچه‌ابن عساکر روایت کرده:

ابن عساکر روایت کرده که محمد بن حنیفه گفت: هیچگاه ‌از علی رضی الله عنه  نشنیدم که ‌از عثمان رضی الله عنه  به بدی یاد کند.[62] حاکم و ابن عساکر روایت کرده‌اند که علی رضی الله عنه  گفت: بار خدا از خون عثمان رضی الله عنه  اعلام بی گناهی و برائت می‌کنم، سوگند به خدا روزی که عثمان کشته شد عقلم را از دست دادم و خودم را نمی‌شناختم و مردم برای بیعت کردن پیش من آمدند، گفتم: سوگند به خدا از خدا شرم می‌کنم با قومی‌بیعت کنم که مردی را کشته‌اند که پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم  به او گفت:« آیا از کسی شرم نکنم که ملائکه‌ از او شرم می‌کنند» سوگند به خدا از خدا شرمم می‌آید که بیعت کنم در حالی که عثمان  رضی الله عنه  کشته شده و جسدش روی زمین افتاده و هنوز دفن نشده ‌است. مردم از نزد او منصرف شدند تا وقتی که عثمان رضی الله عنه  به خاک سپرده شد، بعد از آن باری برگشتند و از من خواستند که با آنها بیعت نمایم، گفتم: بار خدایا از آنچه می‌خواهم انجام دهم می‌ترسم، تصمیم گرفتم و بیعت کردم، وقتی مردم گفتند: امیرالمؤمنین گویا قلبم شکافته شد و اشک از چشمانش سرازیر گشت[63] در همین معنا علی اقوال زیادی دارد[64] که ‌آن را در کتابم (تیسیر الکریم المنان فی سیرة امیرالمؤمنین عثمان بن عفان) گرد آورده‌ام.[65]

2- گفته‌ی قیس بن سعد: «ای مردم ما با کسی بیعت کرده‌ایم که بعد از پیامبر صلی الله علیه وسلم  بهترین فرد است....» این سخن مردود است، چون ثابت است که ‌ابوبکر و عمر از علی برتر هستند و این مسئله‌ای بود که در آن زمان هیچ کسی از صحابه و از دیگران در آن شکی نداشتند، بنابراین نسبت دادن این سخن نه به قیس و نه به هیچ کدام از صحابه و تابعین درست و صحیح نیست و این نظریه فقط در میان شیعیان امّامیه‌ی اخیر انتشار یافته ‌است[66]، ابن تیمیه فرمود: شیعیان گذشته ‌اتفاق نظر داشتند بر اینکه‌ ابوبکر و عمر از علی  رضی الله عنه  برتر هستند، [67] و دلایل زیادی هست که بیانگر این هستند که ‌ابوبکر و عمر از علی  رضی الله عنه  برترند، از جمله ‌ابن عمر روایت می‌کند که ما در زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم  از بین مردم انتخاب می‌کردیم، قبل از همه ‌ابوبکر و پس از او عمر و سپس عثمان را برتر می‌دانستیم.[68] احادیث زیادی در این مورد آمده ‌است، [69] حقیقت امر همان طور که قبلاً در روایات صحیح گفته شد این است که معاویه ‌از امیرالمؤمنین خواست قاتلان عثمان را به او تحویل دهد و امیر المؤمنین علی  رضی الله عنه  را به کشتن عثمان متهم نکرد.

3- نامه معاویه به قیس بن سعد و اشاره به اینکه علی در کشتن عثمان طرف ماست، نسبت دادن چنین سخنی به معاویه صحت ندارد، چون بی گناهی علی چنان که قبلاً گفته شد واضح است و معاویه ‌از این بی خبر نبود و می‌دانست که علی بی گناه ‌است، چه برسد به اینکه به قیس بن سعد بگوید که علی این کار را کرده‌ است.

محمدبن سیرین یکی از بزرگان تابعین و از کسانی که در آن روزگار می‌زیسته، می‌گوید: عثمان کشته شد و هیچ کسی را سراغ ندارم که در آن وقت علی را به کشتن او متهم کرده باشد[70] همچنین می‌گوید روزی که عثمان کشته شد خانه پر از جمعیت بود، عبدالله بن عمر و حسن بن علی در حالی که شمشیر بر گردن آویخته بود در میان حاضران بودند، امّا عثمان قاطعانه از آنها خواست که نجنگند.[71]

ابن شیبه از محمد بن حنیفه روایت می‌کند که علی گفت: خداوند قاتلان عثمان را در کوه و دشت و خشکی و دریا لعنت کند و نصوص زیادی با این مفهوم در این زمینه‌ آمده ‌است، [72] که بر این تاکید می‌نمایند که همه می‌دانستند که علی رضی الله عنه  به خاطر کشته شدن عثمان ناراحت بود.[73]

4- امّا آنچه در مورد اتهام معاویه ‌انصار را به خون عثمان، نسبت دادن چنین سخنی به معاویه درست نیست، چون معاویه می‌دانست که‌ انصار همه برای دفاع از عثمان به پا خواستند، ابن سعد روایت می‌کند که زیدبن ثابت رضی الله عنه  نزد عثمان  رضی الله عنه  در حالی که در محاصره بود آمد و گفت: این انصار دم دروازه هستند، اگر می‌خواهی ما دوباره‌ یاوران خدا می‌شویم، می‌گوید: عثمان گفت: جنگ نه.[74]

5- اینکه می‌گوید: معاویه نامه‌ای را به دروغ به قیس نسبت می‌داد، این دروغی است که سرزدن چنین کاری از معاویه پذیرفته نیست چون عرب‌ها دروغ را از زشت ترین صفاتی می‌دانستند و افراد بزرگوار و با شخصیت از آن دوری می‌کردند، ابوسفیان روزگاری که مشرک بود و هرقل از او در مورد پیامبر صلی الله علیه وسلم  سؤال کرد، ابوسفیان می‌گوید: سوگند به خدا اگر از شرم که دروغی برایم ثبت می‌شود چیزهائی را به دروغ به او نسبت می‌دادم.[75] پس عرب‌ها اینگونه‌از دروغ دوری می‌کردند، در حالی که دروغ نزد مسلمین زشت تر بود بیشتر از آن پرهیز می‌کردند و کسی نمی‌تواند بگوید: او می‌خواست دشمن را فریب دهد و جنگ یعنی فریب دادن، چون فریب دادن دشمن به معنای دروغ گفتن نیست و معاویه هوشیارتر از این بود که چنین کاری بکند.[76]

6- روایت این همه نامه بین قیس و معاویه و علی رضی الله عنه  به صورت پی در پی و با این دقت خواننده را دچار تردید می‌کند، چون ناقل آن مشخص نیست و کسی او را نمی‌شناسد.[77]

دکتر یحیی الیحیی می‌گوید: همه بر این اتفاق دارند که قیس بن سعد بن عباده رضی الله عنه  از سوی علی رضی الله عنه  به فرماندار مصر منصوب گردیده ‌است[78] همه کسانی که شرح حال قیس بن سعد را نوشته‌اند این تفاصیل را ذکر نکرده‌اند، [79] یعنی تفاصیلی که‌ابو مخنف در روایاتش بیان کرده دیگران آن را ذکر نکرده‌اند و حتی مورخین معتبر مصری به ان اشاره‌ای نکرده‌اند[80] و حال آن که ‌ابن اثیر و ابن کثیر و ابن خلدون و ابن تغری بردی همه بعد از حذف و اختصار روایت ابی مخنف را از طبری نقل کرده‌اند، [81] و کندی از عبدالکریم بن حارث روایت می‌کند که گفت: وقتی جایگاه قیس بر معاویه گران آمد برای بعضی از بنی امیه در مدینه نوشت که خداوند به قیس بن سعد پاداش نیک دهد و این را پنهان کنید، زیرا می‌ترسم اگر علی از ارتباط او با گروه ما خبر شود او را عزل کند. آنگاه خبر به علی رسید، کسانی از سران اهل عراق و مدینه که با او بودند به او گفتند: قیس تغییر یافته، علی گفت: وای بر شما او چنین نکرده ‌است مرا بگذارید، گفتند: او را حتماً عزل کن چون او تغییر کرده ‌است و همچنان اصرار ورزیدند تا آن که علی به قیس نوشت: می‌خواهم در کنارم باشی چون به تو نیاز دارم، بنابراین کسی را به جانشین خود تعیین کن و نزد من بیا، [82]

دکتر یحیی الیحیی در کتاب ارزشمندش «مرویات ابی مخنف فی تاریخ الطبری » این روایت را ترجیح داده ‌است و می‌گوید: به دلایل ذیل این روایت راجح است:

1- ناقل این روایت اهل مصر است و او اوضاع کشورش را از دیگران بهتر می‌داند.

2- این روایت را مورخ مصری نقل کرده‌است.

3- از چیزهای عجیب و غریب خالی است.

4- متن روایت با سیره ‌این مردان همخوانی می‌کند.

5- در روایت بیان شده که علی در عزل کردن قیس متردّد بود تا اینکه مردم او را تحت فشار قرار دادند، آنگاه خواست که قیس پیش خودش بماند و اینگونه فرمانده ماهر در زمان جنگ فرماندهان ماهر را از خود دور نمی‌کند.[83]

 

تعیین محمد بن ابوبکر به فرماندار مصر

بعضی از مردم برای آن که رابطه‌ی علی رضی الله عنه  را با قیس تیره کنند در میان آنها دخالت نمودند تا علی او را عزل کند و در نهایت بعضی از مستشاران علی از او خواست کردند که قیس را عزل کند و شایعاتی را که در مورد او پخش شده بود، تصدیق کردند و اصرار کردند که علی رضی الله عنه  او را عزل کند، آنگاه علی رضی الله عنه  به قیس نامه نوشت که می‌خواهم در کنارم باشی، چون به تو نیاز دارم، بنابراین کسی را به جانشینی خود مقرّر کن و خودت پیش من بیا.[84]

این نامه به منزله‌ی عزل قیس از فرمانداری مصر بود و علی اشتر نخعی را به جای او منصوب کرد.[85] علی رضی الله عنه  پیش از حرکت اشتر بسوی مصر با او دیدار کرد و در مورد اهل مصر با او سخن گفت و از اوضاع مردم آنجا او را باخبر کرد و گفت: برای فرمانداری مصر جز تو کسی نیست، به آنجا برو رحمت خدا بر تو باد، اگر تو را توصیه نکرده‌ام به خاطر آن است که به دیدگاه و رأی تو اعتماد دارم، از خدا یاری بجوی و نرمی‌ را با سختی بیامیز و جایی که نرم خوئی بهتر است به نرمی ‌رفتار کن و جایی که جز سختی و شدّت کار ساز نیست شدت و سختی را به کارگیر، [86] اشتر به همراه گروهی از یارانش به سوی مصر حرکت کرد، امّا وقتی به اطراف دریای سرخ رسید قبل از اینکه وارد مصر شود جان سپرد، گفته‌اند عسل مسموم به او خورانیدند و او به سبب آن مُرد و بعضی مردم معاویه را متهم کردند که با تحریک او مسموم شده، [87] و این تهمت از طریق صحیحی ثابت نیست و ابن کثیر و ابن خلدون آن را بعید دانسته‌اند[88] و نیز دکتر یحیی الیحیی[89] آن را بعید دانسته و من نیز به همین قول گرایش دارم.

اشتر قبل از آن که کارش را در مصر شروع کند وفات یافت و با وجود این منابع تاریخی از او به عنوان یکی از فرمانداران علی بن ابی طالب  رضی الله عنه  در مصر سخن گفته‌اند و بعد از او محمد بن ابوبکر به فرماندار مصر منصوب گردید.[90]

محمد بن ابی بکر قبلاً در زمان عثمان رضی الله عنه  در مصر زندگی کرده بود و روایات نشانگر این هستند که محمدبن ابوبکر قبل از اینکه‌ اوّلین فرماندار مصر یعنی قیس، آنجا را ترک کند وارد مصر شد و وقتی به آن جا رسید با قیس به گفتگو پرداخت قیس نصایحی را به محمد تقدیم کرد، به خصوص او را در مورد مردمی‌که به خاطر کشته شدن عثمان خشمگین بودند و هنوز با علی بیعت نکرده بودند. او را نصیحت کرد و قیس گفت: ای ابا القاسم تو از جانب امیر المؤمنین آمده‌ای و عزل شدنم مرا از نصیحت کردن شما باز نمی‌دارد و من در مورد وظیفه‌ی کنونی شما آگاه هستم، این گروه که با علی و با هیچ کسی بیعت نکرده بودند و کسانی را که به ایشان پیوسته‌اند به حالشان بگذار، اگر نزد تو آمدند آنها را بپذیر، در غیر این صورت آنها را احضارمکن و مردم را به تناسب مقام و جایگاهی که دارند گرامی ‌بدار و اگر توانستی به عیادت بیماران برو و در تشییع جنازه‌ها شرکت کن، چون این کار از جایگاه تو چیزی کم نمی‌کند. [91]

محمد حامل پیام علی رضی الله عنه  بود که‌ان را برای اهل مصر قرائت کرد و برایشان سخنرانی نمود، [92] هنگامی ‌که ‌امیر المؤمنین علی  رضی الله عنه  محمد بن ابوبکر را به فرماندار مصر منصوب کرد برای او نامه‌ای نوشت که منحصر به سیاست فرماندار نبود، بلکه‌ ایشان را به سوی خدا دعوت کرد، از جمله در این نامه ذکر نوشته بود: بدان ای محمد اگر چه تو به بهره‌ی خویش از دنیا نیازمندی، امّا به تحصیل بهره‌ی آخرت برای خود نیاز بیشتری داری، اگر دو قضیه برایت پیش آمد یکی برای آخرت و دیگری برای دنیا بود، نخست کار آخرت را انجام بده و باید به کار خیر علاقه زیادی داشته باشی و نیّت تو در انجام آن نیک باشد، چون خداوند به بنده به اندازه نیّتش پاداش می‌دهد و اگر بنده خیر و اهل خیر را دوست بدارد و خیر را انجام ندهد، انشاءالله همانند کسی است که ‌آن را انجام داده ‌است، چون پیامبر صلی الله علیه وسلم  وقتی از جنگ تبوک برگشت فرمود: «در مدینه گروههایی هستند که شما هیچ مسیری را طی نکرده‌اید و از هیچ دره‌ای پائین نیامده‌اید مگر اینکه ‌آنها با شما بوده‌اند و تنها چیزی که ‌آنان را از همراهی با شما بازداشته بیماری بوده ‌است»، چون آنان نیّت آمدن به جنگ را داشته‌اند.[93] سپس بدان ای محمد که تو را به عنوان فرماندار بزرگترین لشکر خود یعنی اهل مصر منصوب کرده‌ام و کار مردم را به تو سپرده‌ام، سزاوار است که برای خود بترسی و برای دین خود هوشیار باشی، اگر یک لحظه در روز توانستی به این فکر باشی دریغ مکن. برای راضی کردن هیچ کسی پروردگارت را ناخوشنود مکن، بر ستمگر سخت بگیر و با اهل خیر و نیکوکاران به نرمی ‌رفتار کن و آنان را به خود نزدیک کن و آنان را رازدار خویش و برادرانت بگردان، والسّلام.[94]

محمد بن ابوبکر کار خود را در مصر آغاز کرد، اوّلین ماه فرمانداری او با امنیت و آرامش سپری شد، امّا دیگر کم کم امور تغییر می‌کرد، او به نصیحت قیس عمل نکرد و شروع به تحریک کسانی نمود که با علی رضی الله عنه  بیعت نکرده بودند، او به آنها نامه نوشت و آنها را به بیعت فرا خواند، امّا آنها درخواست او را نپذیرفتند، بنابراین مردانی را به سوی بعضی از خانه‌هایشان فرستاد و آنها خانه‌هایشان را خراب و اموالشان را غارت نمودند و بعضی از فرزندان آنان را زندانی کردند، از این رو این گروه برای جنگ با محمد بن ابوبکر فعّال شدند.[95]

سپس معاویه لشکری را به فرماندهی عمرو بن عاص برای جنگ با مصر آماده کرد و با مخالفان محمد بن ابوبکر هم‌پیمان شد، آنان نیروهای زیادی برخوردار بودند که حدود ده هزار جنگاور بودند و مسلمه بن مخلد و معاویه بن حدیج نیز در میان آنها بودند [96] و جنگ‌های سختی بین آنها و فرماندار در گرفت. با کشته شدن محمدبن ابوبکر پایان یافتند و لشکریان معاویه بر مصر چیره شدند و اینگونه مصر از قلمرو حکومت علی  رضی الله عنه  در سال سی و هشت هجری جدا شد[97] و فقط ابو مخنف شیعه روایت مفصلی در این مورد نقل کرده که تاریخ طبری آن را ذکر کرده‌است، [98] ابو مخنف در این روایت بسیاری از حقایق تاریخی را تحریف کرده و چیزهایی می‌گوید که دیگران نگفته‌اند و بعضی از مورخین به صورت ذیل آن را بیان کرده‌اند:

یعقوبی: بیان جنگ عمروبن عاص با محمدبن ابوبکر و اینکه معاویه بن حدیج او را دستگیر نمود و به قتل رسانید و سپس جسد او را در لاشه مرده‌ الاغی گذاشت و آتش زد، [99] و مسعودی و ابن حبان [100] به کشتن محمد بن ابوبکر اشاره کرده‌اند، امّا از پرداختن به جزئیات خود داری کرده‌اند و ابن اثیر[101] روایت ابی مخنف در طبری را با حذف نامه معاویه به محمد بن ابوبکر حدف کرده و متن نامه‌های رد و بدل شده بین علی و محمد و حذف جواب محمد بن ابوبکر به نامه‌های معاویه و عمرو بن عاص، ذکر کرده ‌است.

 نویری به همان صورت که ‌ابن اثیر واقعه را ذکر نموده‌ان را بیان کرده ‌است، [102] و ابن کثیر نزدیک به انچه‌ابن اثیر و نویری نوشته‌اند بیان کرده‌است، امّا ابن خلدون به مفهوم روایات ابی مخنف اشاره کرده‌ است، [103] و ابن تغری بردی روایات ابی مخنف را مختصر نموده‌ است، [104] ولی همه‌این روایات تنها از طریق ابی مخنف نقل شده‌اند و این روایات برای مشوّه نمودن و لکه دار کردن چهره‌ی تاریخ اسلام در آن برهه دست به هم داده‌اند و مشارکت کرده‌اند و نویسندگان معاصر بدون بررسی و پالایش آن را نقل کرده‌اند و در پخش آن سهیم شده‌اند و بسیاری از این دروغ‌ها در اذهان بعضی از فرهنگیان جای گرفته ‌است و اینگونه‌ این روایات بخش جدایی ناپذیری از سلسله مفاهیم غلط شده‌اند که بین مردم شایع و نشر کرده‌اند.

 امّا حتی اگر معاویه بن حدیج محمد بن ابی بکر را کشته باشد امّا در حدیث صحیح از عبدالرحمان بن شماسه روایت است که گفت: نزد ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها رفتم، فرمود: اهل کجا هستی؟ گفتم: مصر، گفت: در این جنگ ابن حدیج را چگونه ‌یافتید؟ گفتم: او را بهترین فرمانده‌ یافتیم، برده‌ی هر کدام از ما می‌مرد او به آن کس برده‌ای می‌داد و شتر و اسب هر کس از بین می‌رفت به او شتر و اسب می‌داد، عایشه فرمود: اینکه‌ او برادر مرا کشته ‌است مرا از گفتن آنچه‌از پیامبر صلی الله علیه وسلم  شنیده‌ام باز نمی‌دارد، پیامبر صلی الله علیه وسلم  می‌فرمود: «هر کسی در چیزی فرمانده‌ امّت من قرار گرفت و با آنها مهربانی کرد با او مهربانی می‌شود و هر کسی با آنها به سختی رفتار کند با او به سختی رفتار می‌شود »[105].

 روایات ابی مخنف در تاریخ طبری در مورد فرمانداری محمد بن ابوبکر در مصر و کشته شدن او چیزهای عجیب و غریبی ذکر شده که بارزترین آنها از این قرار است:

1- او می‌گوید بعد از واقعه تحکیم، اهل شام با معاویه بر خلافت بیعت کردند. امّا این درست نیست چون ابن عساکر با سندی که راویان آن ثقه هستند از سعید بن عبدالعزیز تنوخی که‌ اگاه ترین فرد در مورد شام بود [106] روایت می‌کند که گفت: علی رضی الله عنه  در عراق امیرالمؤمنین خوانده می‌شود و معاویه در شام امیر گفته می‌شد، وقتی علی رضی الله عنه  وفات یافت معاویه را در شام امیر المؤمنین می‌گفتند.[107] پس این روایت بیانگر آن است که با معاویه بر خلافت بیعت نشد مگر بعد از وفات علی رضی الله عنه .

طبری نیز همین را می‌گوید، او در آخر بحث از حوادث سال چهل هجری می‌گوید: در این سال در ایلیا با معاویه به عنوان خلیفه بیعت شد.[108]

 ابن کثیر در توضیح این سخن طبری می‌گوید: یعنی وقتی علی رضی الله عنه  وفات یافت، اهل شام به پا خواستند و با معاویه به عنوان امیرالمؤمنین بیعت کردند، چون از دیدگاه ‌آنها دیگر کسی نبود که با او درباره‌ی خلافت درگیر باشد، [109] و اهل شام می‌دانستند که معاویه در امر خلافت با علی رضی الله عنه  برابر نیست و با وجود خلیفه بودن علی رضی الله عنه  جایز نیست او خلیفه باشد، چون فضیلت و پیشگام بودن و دانش و شجاعت علی رضی الله عنه  و سایر برتری‌های او برای اهل شام آشکار و شناخته شده بود، همان طور که فضایل و جایگاه برادران علی  رضی الله عنه  یعنی ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله عنه  و دیگران را می‌دانستند، [110] علاوه بر این نصوص دینی در صورت وجود خلیفه، بیعت با خلیفه‌ای دیگر را منع کرده‌اند. مسلم در صحیح خود از ابی سعید خدری روایت می‌کند که گفت: پیامبر صلی الله علیه وسلم  فرمود: «إذا بویع لخلیفتین فاقتلوا الآخر منهما»[111]: (وقتی با دو خلیفه بیعت شد آخری را بکشید) و نصوص زیادی به همین معنا آمده ‌است و امکان ندارد که صحابه با آن مخالفت بورزند.[112]

2- اینکه عمرو بن عاص با معاویه به توافق رسیدند که تا وقتی زنده‌است مصر تحت فرمانداری او باشد، این داستان را ابن عساکر با سندی روایت کرده که‌یکی از راویان مجهول[113] و ناشناخته‌ای است و ذهبی آن را با صیغه تمریض(کلمه‌ای که به ضعیف بودن اشاره می‌کند و با فعل مجهول بیان می‌شود) روایت کرده‌است، پس در نتیجه روایت صحت و اعتباری ندارد.

3- متهم کردن محمد بن ابوبکر به اینکه ‌او عثمان رضی الله عنه  را با خنجرش کشته ‌است، این هم صحت ندارد و روایات ضعیفی در این مورد آمده‌ است و از آن جا که متن این روایات با روایات صحیح که بیان می‌دارد که قاتل عثمان رضی الله عنه  مردی از اهل مصر[114] بوده، مخالف می‌باشند و شاذ و غیر قابل قبول هستند. دکتر یحیی الیحیی عوامل متعددی را بیان کرد، که بی گناهی محمد بن ابی بکر را در مورد کشتن عثمان  رضی الله عنه  اثبات می‌نمایند. که برخی از این دلایل عبارتند از:

الف- عایشه رضی الله عنه  به بصره رفت و خواستار مجازات قاتلان عثمان گردید و اگر چنانچه برادرش یکی از قاتلان می‌بود او به خاطر کشته شدن او ناراحت نمی‌شد.

ب- علی رضی الله عنه  قاتلان عثمان رضی الله عنه  را لعنت و نفرین می‌کرد و از آنها اعلام بیزاری نمود و به اقتضای این عملکرد ایشان  رضی الله عنه  باید قاتلان را از خود دور می‌کرد نه‌ اینکه فرماندار را از میان آنها انتخاب کند، حال آن که علی  رضی الله عنه  محمد بن ابی بکر را به عنوان فرماندار مصر مقرر نمود و اگر محمد از زمره قاتلان عثمان رضی الله عنه  می‌بود علی رضی الله عنه  او را به فرماندار منصوب نمی‌کرد.

ج- ابن عساکر با سند خود از محمد بن طلحه بن مصرف روایت می‌کند که گفت: از کنانه مولای صفیه بنت یحیی شنیدم که می‌گفت: در حادثه‌ی کشته شدن عثمان حضور داشتم و در آن وقت چهارده ساله بودم، پرسیدند آیا محمد بن ابوبکر هم در ریختن خون عثمان رضی الله عنه  مشارکت داشت؟ گفت: پناه به خدا، محمد بن ابوبکر وارد خانه عثمان رضی الله عنه  شد، آنگاه عثمان رضی الله عنه  گفت: ای برادر زاده‌ام تو قاتل من نخواهی بود، بعد محمد برون رفت و هیچ مشارکتی در قتل او نداشت[115] و آنچه خلیفه بن خیاط و طبری با اسنادی که راویان آن ثقه هستند از حسن بصری روایت کرده‌اند این را تایید می‌کند، آنها از حسن بصری که ‌از کسانی بود که در خانه عثمان رضی الله عنه  حضور داشت[116] روایت می‌کنند که می‌گوید: محمد بن ابوبکر ریش عثمان رضی الله عنه  را گرفت، عثمان رضی الله عنه  گفت: پدرت با من چنین نمی‌کرد، آن وقت محمد او را رها کرد و از خانه بیرون رفت، [117] اینگونه روشن می‌شود که دست محمد بن ابوبکر به خون عثمان رضی الله عنه  آلوده نبوده‌است و بی گناهی او در این مورد ثابت می‌شود و پر واضح است که علّت متهم شدن او به قتل عثمان رضی الله عنه  این بود که ‌او قبل از شهید شدن عثمان رضی الله عنه  وارد خانه‌ی او گردید، [118] و ابن کثیر رحمه‌الله می‌گوید وقتی عثمان رضی الله عنه  با محمد بن ابی بکر سخن گفت، او حیا کرد و از شرم برگشت و پشیمان شد و چهره‌اش را پوشاند و از عثمان رضی الله عنه  به دفاع پرداخت، امّا ممانعت او فایده‌ای نداشت[119].

د- اینکه معاویه بن ابی سفیان رضی الله عنه  محمد بن ابوبکر را به مُثله تهدید کرد، یعنی خواست گوش و بینی او را ببرد و اینکه می‌گویند محمد بن ابی بکر را در لاشه ‌الاغی گذاشته و آتش زدند، هیچیک از این موارد با احکام شریعت سازگاری ندارند، اسلام از مُثله کردن و قطع گوش و بینی کشته شدگان کفار نهی کرده چه برسد به مسلمین، امام مسلم در صحیح خود از پیامبر صلی الله علیه وسلم  روایت می‌کند که‌ ایشانص هرگاه کسی را به عنوان امیر و فرمانده لشکری مقرر می‌کرد او را به تقوای الهی توصیه می‌کرد و سپس می‌فرمود:«به نام خدا در راه خدا بجنگید، با کسانی که به خداوند کفر ورزیده‌اند کار زار کنید، بجنگید و خیانت و عهد شکنی نکنید و گوش و بینی کشته شدگان را قطع نکنید و نوزاد و کودکی را به قتل نرسانید»[120].

 شافعی می‌گوید: اگر مسلمین مشرکان را در جنگ اسیر کردند و خواستند آنها را بکشند، فقط گردنشان را بزنند و از این فراتر نروند، یعنی دست و پا و عضو کسی را قطع نکنند و شکم کسی را پاره ننمایند و کسی را نسوزانند و در آب غرق نکنند، چون پیامبر صلی الله علیه وسلم  از قطع کردن گوش و بینی و اعضا نهی کرده ‌است، [121]. آیا می‌توان گفت که صحابه کرام رضی الله عنه  با این دستور پیامبر صلی الله علیه وسلم  مخالفت کرده‌اند؟ حال آن که‌ابن مسعود آنان را اینگونه می‌ستاید که: بهترین افراد این امت بودند، دلهایشان از همه ‌افراد امت پاک تر و علم و دانش آنان بیشتر و تکلفشان کمتر بود، آنان قومی‌بودند که خداوند آنان را برای همراهی پیامبرش و رساندن دینش انتخاب کرده بود، پس در کردار و رفتار خود را شبیه‌انان گردانید، قسم به پروردگار کعبه که‌ یاران محمد ص به راه راست بودند، [122] و ابن ابی حاتم در مورد صحابه می‌گوید: خداوند به تمسک به رهنمود صحابه و گام زدن در مسیر آنان و پیروی از آنان فرمان داده‌ است، چنان که می‌فرماید: و هر کسی (راهی) جز راه مؤمنان در پیش گیرد، او را به همان جهتی که دوستش داشته ‌است، رهنمود می‌گردانیم و به دوزخش داخل می‌گردانیم و با آن می‌سوزانیم و دوزخ چه بد جایگاهی است. (نساء/115)

 

صحیح‌ترین روایتی که در مورد سوزاندن محمد بن ابوبکر آمده روایتی است که طبری از حس بصری روایت می‌کند که گفت: این فاسق محمد بن ابوبکر در یکی از دره‌های مصردستگیر شد و دخل شکم الاغی قرار داده شد و آتش زده شد[123]، این روایت مرسل است چون حسن بصری در واقع حضور نداشته‌است و همچنین نگفته‌این قضیه را از چه کسی نقل کرده، علاوه بر این در عبارت ذکر نشده که چه کسی او را سوزانده ‌است و همچنین حسن بصری محمد بن ابوبکر را به فسق متهم نمی‌کند در حالی آن که‌او خبر دارد که علی  رضی الله عنه  محمد بن ابوبکر را می‌ستود و مقدّم می‌داشت.[124]

ه-- می‌گویند: علی رضی الله عنه  گفته: فاسق پسر فاسق، یعنی منظورش معاویه بوده‌است، باید گفت که بیرون آمدن چنین کلماتی از زبان علی رضی الله عنه  بعید به نظر می‌آید، زیرا علی رضی الله عنه  با معاویه ‌اختلاف داشت نه با پدرش و ابوسفیان  رضی الله عنه  مسلمان شد و مسلمان خوبی بود و قبل از کشته شدن عثمان  رضی الله عنه  وفات یافت و در دوران فتنه‌ها زنده نبود[125] و خداوند متعال می‌فرماید:

 (هیچ کسی بار گناه کسی دیگر را به دوش نمی‌کشد). (فاطر/18)

 صحابه بیش از همه مردم کتاب خدا را می‌دانستند و بیشتر از همه به آن پایبند بودند، پس چگونه چنین کاری به آنان نسبت داده می‌شود.[126]

و- می‌گوید: وقتی عمروبن عاص محمد بن ابی بکر را خواست، معاویه بن حدیج  رضی الله عنه  این آیه را تلاوت کرد«أَكُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولَئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَرَاءَةٌ فِي الزُّبُرِ »(قمر/43)

آیا کافران شما از اینان بهترند؟! یا اینکه برای شما امّان نامه‌ای در کتاب‌ها (از سوی خدا) نازل شده‌است؟! . یعنی اینکه ‌او محمد بن ابی بکر و غیره را کافر قرار داده‌ است، در صورتی که چنین چیزی از صحابه کسی سراغ ندارد و اختلاف آنها با یکدیگر به جایی نرسیده بود که‌ یکدیگر را کافر بدانند و سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه  این مطالب را اینگونه توضیح می‌دهد و می‌گوید: «اختلافی که در میان ما پیش آمد به دین ما نرسید»[127] و همچنین معاویه بن حدیج از لشکریان عمرو بن عاص رضی الله عنه  بود و او نمی‌توانست خواسته‌ی فرمانده‌اش را رد کند.[128]

ز- ابی مخنف روایت می‌کند که محمد بن ابوبکر گفت: عثمان  رضی الله عنه  ستم کرد و حکم قرآن را پشت سر انداخت ؛ باید بگویم نتوانستم به اصلی دست یابم که صحت نسبت دادن این سخن را به محمد بن ابوبکر اثبات نماید، امّا اظهار برائت عثمان  رضی الله عنه  از این مسائل چنان معروف است که نیازی به گفتن ندارد[129] و در کتابم سیره عثمان رضی الله عنه  به تفصیل در مورد آن سخن گفته‌ام.

 ادامــــه دارد...

 


 

 

سایت عصر اسلام

IslamAge.Com

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده است:

(أريت في المنام أني أنزع بدلو بكرة على قليب، فجاء أبو بكر فنزع ذنوباً أو ذنوبين نزعاً ضعيفاً والله يغفر له ثم جاء عمربن الخطاب فاستحالت غرباً فلم أر عبقريا يفري فريه حتى روى الناس وضربوا بعطن)
«در خواب دیدم که از چاهی آب می‌کشم؛ آن‌گاه ابوبکر آمد و یک دلو آب از چاه کشید و او، در کشیدن آب ضعیف بود و خداوند، او را می‌بخشد. سپس عمر آمد و دلو را به دست گرفت؛ هیچ پهلوانی سراغ ندارم که همانند او کاری را بدین قوت انجام دهد. عمر چنان آب کشید که همه‌ی مردم و شترانشان سیراب شدند و به استراحت پرداختند»
 مسلم ش 2393 .

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان