ماجرای حکمیت
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از پایان نبرد صفین دو گروه با هم بر حکیت توافق کردند یعنی توافق کردند که هر کدام از آنان مردی را از طرف خود به عنوان داور انتخاب نماید و سپس این دو داور بر آنچه که مصلحت مسلمانان باشد با هم به توافق برسند. معاویه عمرو بن عاص را و علی ابوموسی اشعری را نماینده خود کرد و در این مورد وثیقهای میان دو گروه نوشته شد. محل اجتماع دو داور در دومة الجندل و در ماه رمضان سال 37ﻫ بود. گروهی از سپاهیان علی معتقد بودند کهاین کار علی گناه بود و موجب کفر است و به همین دلیل بر وی واجب است که به درگاه خدا توبه نماید و بر وی خروج کردند و خوارج نامیده شدند. پس علی ابنعباس را نزد آنان فرستاد و ابنعباس با آنان مناظره و مجادله کرد و سپس علی خود با آنان مناظره کرده و عدهای از آنان برگشتند اما عدهای دیگر استنکاف نمودند. به همین دلیل میان آنان و علی جنگهای درگرفت که به ضعف سپاه علی منجر شد. آنان همین طور به اختلاف خود با علی ادامه دادند تا اینکه علی را ترور کردند. تفصیل این مطلب به خواست خدا در جای خود خواهد آمد.
ماجرای حکمیت از مهم ترین موضوعات در تاریخ خلافت راشده به حساب میآید و بسیاری از نویسندگان در مورد آن به گمراهی رفته و برخی دیگر در آن سردرگم شدهاند و آن را در کتاب ها و نوشتههای خود مرقوم داشتهاند و بر روایاتی ضعیف و جعلی تکیه کردهاند که چهره صحابه بزرگوار و خصوصاً ابوموسی اشعری را مکدر جلوه داده است و او را چنین توصیف کردهاند که ابله و نادان و ضعیف الرأی و فریب خورده است و فردی بسیار غافل میباشد و به همین دلیل عمرو بن عاص در ماجرای حکمیت او را فریب داد و عمرو بن عاص را فردی نیرنگ باز و مکار توصیف کردهاند. مغرضان و کسانی که از اسلام کینه به دل دارند تلاش کردهاند کهاین صفات نکوهیده را بهاین دو مرد بزرگوار نسبت دهند، همان کسانی که مسلمانان آنان را برگزیدند تا بهاین اختلاف بزرگ که منجر به مرگ تعداد زیادی از مسلمانان شد پایان دهند. بسیاری از مؤرخان و ادیبان و پژوهشگران با این روایات که بافته دست دشمنان صحابه بزرگوار میباشد به عنوان واقعیاتی تاریخی برخورد کردهاند و مردم هم بدون اینکه در آنها دقت نظر داشته باشند مقبول دانستهاند و به عنوان روایاتی صحیح و بدون تردید پذیرفتهاند. گاهی به خاطر ساختار قصه گونه و محرک آن و نیرنگ و خدعهای که در آن مورد اشاره واقع شده است سبب شده که مردم به آن اهتمام ورزند و مؤرخان اقدام به تدوین آن کنند. لازم به ذکر است کهاین سخن ما در مورد تفصیلات واقعه است و نه اصل ماجرای حکمیت، زیرا در وقوع اصل ماجرای حکمیت شک و شبه های وجود ندارد.[1]
نص موافقت نامه حکمیت
«بسم الله الرحمن الرحیم»
1- این آنچه است که علی بن أبی طالب و معاویه بن أبی سفیان و پیروانشان بر آن توافق کردهاند که بر اساس آن به حکم خدا و رسولش راضی شوند.
2- حکم علی بر همه مردم عراق از حاضر و غائب و حکم معاویه بر همه مردم شام از حاضر و غائب است.
3- ما به توافق رسیدیم که به حکم قرآن از آغاز تا پایان پایبند باشیم و آنچه را که زنده کرد زنده میداریم و آنچه را که بمیراند میمیرانیم. ما بر این امر توافق کردهایم و به آن راضی هستیم.
4- علی و طرفدارانش عبدالله بن قیس را به عنوان ناظر و داور خود برگزیدهاند و معاویه به عمرو بن عاص به عنوان داور و ناظر خود راضی میباشد.
5- علی و معاویه از عبدالله بن قیس و عمرو بن عاص عهد و پیمان خدا و رسولش را گرفتهاند که قرآن را در این داوری امام خود قرار دهند و از حکم موجود در قرآن به حکمیدیگر عدول نکنند و اگر حکم آن را در قرآن نیافتند به سنت جامع و وحدت آور رسول خدا حکم دهند و به عمد در آن اختلاف افکنی نکنند و به خاطر شبهه از حق تجاوز نکنند.
6- عبدالله بن قیس و عمرو بن عاص از علی و معاویه عهد و پیمان الهی گرفتهاند که به حکم آن دو که بر اساس قرآن و سنت میباشد راضی باشند و حق ندارند آن را باطل نموده و با آن مخالفت کرده و رأیی دیگر را بپذیرند.
7- آن دو به خاطر این داوری جان و مالشان و جان و مال غائبان و حاضرانشان و خانواده و خویشان آنان در امان است اگر از حق عدول نورزند، خواه افراد به آن حکم راضی باشند یا نباشند و امت در حکم حقی که آنان بر اساس قرآن میدهند یارشان خواهند بود.
8- اگر یکی از داوران قبل از صدور حکم، وفات یافت گروه متبوع وی میتوانند مردی دیگر از اهل عدل و صلاح را به جای او برگزینند و این فرد جایگزین هم ملتزم به همان چیزی میباشد که دوست او- که وفات یافته- به آن ملتزم بود.
9- اگر یکی از امرا در فرصت تعیین شده برای این داوری وفات یافت، گروه متبوع میتوانند فردی را که به عدل او راضی هستند به جای او برگزینند.
10- نزاع میان دو گروه برطرف شد و صلح برقرار گشت و جنگ خاتمهیافت.
11- حکم صادر شده از داوران بر کسانی که در این صلحنامه نام برده شدهاند لازم الإجرا است و این شرطی بر دو امیر و دو داور و دو گروه است و خدا نزدیک ترین شاهد است و او به تنهایی به عنوان شاهد کفایت میکند. پس اگر مخالفت ورزیدند و تعدی کردند، امت از حکم آن دو مبرا بوده و عهد و پیمانی ندارند.
12- تا پایان مدت تعیین شده، مردم در مورد جان خانواده و فرزندان و اموال خود در امان هستند و سلاحها بر زمین بوده و راهها امن است و هر کس از دو گروه که حاضر نباشد در حکم حاضر است.
13- دو داور میتوانند در منزلی متوسط میان اهل عراق و شام فرود آیند.
14- کس دیگری همراه آنان نباشد مگر آنکه خود دوست داشته باشند و هر دو به آن راضی باشند.
15- مدت حکمیت تا پایان ماه رمضان است. پس اگر داوران مصلحت را در تعجیل داوری دیدند میتوان زود آن را به انجام برسانند و اگر تأخیر آن به پایان مدت تعیین شده را به مصلحت دیدند میتوانند آن را به تأخیر بیندازند.
16- اگر دو داور تا پایان مدت تعیین شده نتوانستند بر اساس قرآن و سنت حکمیبدهند، دو گروه به سر جنگ اول خود بر میگردند.
17- در این موضوع بر امت اسلامیلازم است که عهد و میثاق خداوند را اجرا و همه در برابر کسی که در این قضیه قصد الحاد و ظلم و خلاف را داشته باشد یکصدا، متحد شوند.
حسن و حسین فرزندان علی، عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر بن أبی طالب، أشعث بن قیس کندی، اشتر بن حارث، سعید بن قیس همدانی، حصین و طفیل فرزندان حارث بن عبدالمطلب، أبوسعید بن ربیعه انصاری، عبدالله بن خباب بن أرت، سهل بن حنیف، ابوبشر بن عمر انصاری، عوف بن حارث بن عبدالمطلب، یزید بن عبدالله أسلمی، عقبة بن عامر جهنی، رافع بن خدیج انصاری، عمرو بن حمق خزاعی، نعمان بن عجلان انصاری، حجر بن عدی کندی، یزید بن حجیه کندی، مالک بن کعب همدانی، ربیعة بن شرحبیل، حارث بن مالک، حجر بن یزید، علبه بن حجیه و از مردم شام حبیب بن مسلمه فهری، ابوالأعور سلمی، بسر بن أرطاة قرشی، معاویة بن خدیج کندی، مخارق بن حارث زبیدی، مسلم بن عمرو سکسکی، عبدالرحمان بن خالد بن ولید، حمزه بن مالک، سبیع بن یزید بن أبجر عبسی، مسروق بن جبله عکی، یسر بن یزید حمیری، عبدالله بن عامر قرشی، عتبه بن أبی سفیان، محمد بن أبی سفیان، محمد بن عمرو بن عاص، عمار بن أحوص کلبی، مسعده بن عمرو عتبی، صباح بن جلهمه حمیری، عبدالرحمان بن ذی کلاع، تمتمه بن حوشب و علقمه بن حکم بر مفاد این پیمان نامه شهادت دادند. این عهدنامه روز چهارشنبه 17صفر سال سی و هفت نوشته شد.[2]
ماجرای مشهور حکمیت و بطلان آن از جهات مختلف
در مورد ماجرای حکمیت سخن زیاد گفته شده است و مؤرخان و نویسندگان به عنوان یک حقیقت ثابت شده با آن برخورد کردهاند و برخی به تفصیل و برخی به اختصار به آن پرداخته و برخی دیگر آن را شرح کردهاند و برخی دیگر درسهایی را از آن استنباط کردهاند و عدهای دیگر احکامیرا بر مضامین آن بنا کردهاند. به ندرت کسی را میتوان یافت که به بحث و بررسی و تحقیق در مورد آن نپرداخته باشد. ابن العربی بی نیکی به ردّ آن پرداخته است، لکن این ردّ وی زیاد مفصل نیست. این امر بر قدرت شم وی در نقد نصوص دلالت دارد، زیرا همه متون ماجرای حکمیت در مقابل معیارهای نقد علمیدوام نمیآورند و بلکه از جهات مختلف باطل میباشند.[3]
1- همه طرق روایت آن ضعیف است
قوی ترین طریقی که روایت در آن نقل شده است توسط عیدالرزاق و طبری روایت شده است که رجال آن ثقه بوده و به صورت مرسل از زهری روایت شده است. زهری میگوید: مردم شام مصحف های خود را گشودند و مردم را به مفاد آن خواندند. مردم عراق ترسیدند و کار را به داوران سپردند. مردم عراق ابوموسی اشعری و مردم شام عمرو بن عاص را برگزیدند و چون کار بر عهدهی داوران گذاشته شد مردم پراکنده شدند. آن دو شرط کردند که هرچه را قرآن برداشته بردارند و هر چه را قرآن فرو نهاده فرو نهند و برای امت محمد برگزینند و در دومة الجندل فراهم آیند و اگر فراهم نشدند سال بعد در اذرح فراهم آیند. وقتی که علی برگشت حروریان مخالفت کردند و قیام کردند و این نخستین مرحله ظهور این فرقه بود که به علی اعلام جنگ کردند و معترض شدند که چرا بنی آدم را در کار خدای عزوجل حکمیت داده است و گفتند که حکمیت خاص خداست و جنگ کردند. وقتی که حکمان در اذرج فراهم آمدند مغیره بن شعبه نیز جزو جمع حاضران بود. حکمان نزد عبدالله بن عمر بن خطاب و عبدالله بن زبیر فرستادند که با مردم بسیاری بیایند. معاویه نیز با مردم شام بیامد، اما علی و مردم عراق از آمدن دریغ کردند. مغیره بن شعبه به تنی چند از مردم صاحب رأی قریش گفت: به نظر شما کسی میتواند به طریقی دریابد که حکمان با هم همسخن شدهاند یا اینکه با هم اختلاف دارند؟ گفتند: گمان داریم که کسی این را بداند. مغیره گفت: به خدا قسم فکر میکنم اگر به خلوت با آنان سخن بگویم این را خواهم فهمید. آنگاه پیش عمرو بن عاص رفت و گفت: ای ابوعبدالله به این سوال من پاسخ بده که رأی تو درباره ما گروه کناره گرفتگان چیست که ما در کار جنگ که برای شما روشن بوده به تردید افتادیم و چنان دیدیم که تأمل کنیم و به جای باشیم تا اینکه امت فراهم آمده و متحد شوند.. گفت: به نظر من شما گروه کناره گرفتگان پشت سر نیکان بودهاید و پیش روی بدکاران. مغیره بیش در این باره از او چیزی نپرسید و پیش ابوموسی رفت و سخنانی را که با عمرو گفته بود با او نیز گفت. ابوموسی گفت: به نظر من رأی شما از دیگران روشن تر بوده و ذخیره مسلمانان بودید. مغیره بیش از این چیزی از او نپرسید و رفت و آن گروه صاحب رأی قریشی را که با آنان چنان گفته بود بدید و گفت: این دو نفر بر یک چیز اتفاق نمیکنند. وقتی که حکمان نزد هم اجتماع کردند و سخن گفتند، عمرو بن عاص گفت: ای ابوموسی به نظر من نخستین حکم حق این است که درباره درست پیمانی مردم درست پیمان و نادرستی پیمان مردمیحکم کنیم که پیمان خود را مراعات نکردند. ابوموسی گفت: چگونه؟ عمرو بن عاص گفت: مگر نمیدانی که معاویه و مردم شام سر وعدهای که با آنان نهاده بودیم آمدهاند؟ ابوموسی گفت: آری. عمرو گفت: این را بنویس. ابوموسی هم آن را نوشت. عمرو گفت: ای ابوموسی اگر میتوانی یکی را نام ببری که کار این امت را بر عهده بگیرد نام ببر که اگر پیروی تو ممکن باشد در این صورت بر من لازم باشد که از تو پیروی کنم و گرنه بر تو لازم باشد که از من پیروی کنی. ابوموسی گفت: من عبدالله بن عمر را نام میبرم. عمرو بن عاص گفت: عبدالله بن عمر از این جنگ کناره گرفت. سپس عمرو گفت: من معاویه بن أبی سفیان را نام میبرم. راوی میگوید: آن دو همچنان در مجلس خود بودند تا اینکه کار را به پایان بردند و آنگاه میان مردم آمدند و ابوموسی گفت: من مثال عمرو را چون کسانی یافتم که خدای متعال در مورد آنان میفرماید:
« وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آَتَيْنَاهُ آَيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ » الأعراف: ١٧٥
(- اي پيغمبر- براي آنان بخوان خبر آن كسي را كه به او (علم و آگاهي از) آيات خود را داديم (و او را از احكام كتاب آسماني پيغمبر روزگار خود مطّلع ساختيم) امّا او از (دستور) آنها بيرون رفت - و بدانها توجّه نكرد-). وقتی که ابوموسی ساکت شد عمرو سخن آغاز کرد و گفت: ای مردم من مثال ابوموسی را مانند کسی یافتم که خداوند در مورد آنان میفرماید:
« مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآَيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» الجمعة: ٥
(کساني كه تورات بديشان واگذار گرديد، ولي بدان عمل نكردند و حق آن را ادا ننمودند، به درازگوشي ميمانند كه كتابهائي را برميدارد- ولي از محتواي آنها خبر ندارد-). آنگاه هر دو نفر مثلی را که برای یار خود گفته بود به ولایت نوشتند.[4]
زهری خود این رویداد را مشاهده نکرده است و به همین دلیل این روایت وی مرسل است و مراسیل او به تأیید علما پوچ و بیهوده و غیر قابل استناد و استدلال میباشد.[5] طریق دیگر روایت این ماجرا، روایتی است که ابن عساکر با ذکر سند از زهری نقل کرده که مرسل است و در سند آن ابوبکر بن أبی سبرة وجود دارد که امام احمد در مورد وی میگوید: او جعل حدیث میکرد.[6] همچنین در سند آن واقدی وجود دارد که متروک است[7] و نص آن به قرار زیر است: مردم شام مصحف ها را بلند کردند و گفتند: شما را به کتاب خدا و حکم بر اساس آن دعوت میکنیم. این دعوت نیرنگ و دسیسهای از جانب عمرو بن عاص بود. پس آنان با هم صلح کردند و عهد نامهای میان خود نوشتند که طبق آن ملتزم شدند سر سال در اذرح حضور به هم رسانند و دو داور تعیین کردند تا موضوع را مورد بررسی قرار دهند و دو طرف ملزم به تبعیت از حکم آن دو شدند. علی ابوموسی را و معاویه عمرو بن عاص را داور خود کرد و سپس مردم پراکنده شدند و رفتند و علی توأم با اختلاف و ناسازگاری و خیانت- یارانش- به کوفه برگشت و یارانش با وی اختلاف نظر یافتند و خوارج که از یاران وی بودند بر او خروج کردند و قبول حکمیت توسط او را مورد نکوهش قرار دادند و گفتند: فقط خداوند حق حکم دارد، اما معاویه توأم با الفت و اتحاد با یارانش و در صلح و صفا به شام برگشت. بعد از رسیدن موعد، داوران در شعیان سال سی و هشت هجری با هم جلسه کردند و مردم هم گرد آنان تجمع کردند. آن دو با هم مخفیانه بر چیزی اتفاق کردهبودند، اما عمرو بن عاص آمد و آشکارا با آن مخالفت کرد. پس ابوموسی آمد و سخن راند و علی و معاویه را خلع کرد. سپس عمرو سخن راند و علی را خلع نمود و معاویه را ابقا نمود. پس داوران و کسانی که گرد آنان جمع شده بودند متفرق شدند و مردم شام در ذی القعده سال 38ﻫ با معاویه بیعت کردند.[8] روایاتی که از طریق ابومخنف ذکر شدهاند معلول هستند، زیرا وی ابومخنف لوط بن یحیی است که در روایت فردی ضعیف و غیر ثقه است[9] و فردی اخباری و تالف- از اصطلاحات جرح و تعدیل- و یک رافضی افراطی است. هم چنین ابن سعد در مورد وی میگوید: وی- در روایت- فردی ضعیف است.[10] بخاری و ابوحاتم میگویند: یحیی قطان او را ضعیف میداند.[11] عثمان دارمیمیگوید: او ضعیف است.[12] نسائی میگوید: او ضعیف است.[13]
این بود راههای روایت ماجرای مشهور حکمیت و مناظره ادعا شده میان ابوموسی و عمرو بن عاص؛ آیا مثل چنین چیزی قابل استدلال میباشد؟! یا اینکه میتوان در مورد تاریخ صحابه بزرگوار و دوران خلفای راشدین که عصر الگو و نمونه میباشد بر چنین چیزهایی تکیه کرد؟ اگر جز اضطراباتی در متون این روایات نقصی دیگر بر آنها وارد نبود همین برای ضعیف بودن آنها کفایت میکرد. پس اگر ضعف سند هم بهاین مورد اضافه شود چه وضعیتی خواهد داشت؟! [14]
2- اهمیت این ماجرا از لحاظ اعتقادی و تشریع. با این وجود این ماجرا با سندی صحیح برای ما روایت نشده است و محال است که با وجود اهمیت این ماجرا و شدت نیاز به آن، بر اهمال آن اتفاق نظر پیدا کنند.
3- روایتی وارد شده که همه روایات پیشین را باطل میکند. این روایت را بخاری به صورت مختصر و با سندی که راویان آن ثقه هستند ذکر کرده است، اما ابن عساکر آن را به شکل معلول ذکر نموده است. روایت این است: از حصین بن منذر روایت است که معاویه او را نزد عمرو بن عاص فرستاد و به او گفت: از عمرو خبرهایی به من رسیده که خوشایند من نیست، نزد او برو و سوال کن که عمرو و ابوموسی در مورد چیزی که برای آن اجتماع کردند چکار کردند؟ عمرو گفت: مردم چیزهایی گفتهاند و چیزهایی میگویند، اما به خدا قسم چنین نیست، بلکه وقتی که من و ابوموسی با هم جلسه تشکیل دادیم به ابوموسی گفتم: در مورد این موضوع چه نظری داری؟ گفت: نظر من این است که از میان کسانی که رسول خدا در حین وفات از آنان راضی بود کسی را خلیفه کنیم. عمرو میگوید: من هم گفتم: من و معاویه را در این بین در چه جایی قرار میدهی؟ ابوموسی گفت: اگر آن فرد از شما طلب کمک کرد شما کمک دهنده خواهید بود و اگر از شما بی نیاز بود پس خدا در امر خویش احتیاجی به شما ندارد.[15] ابوموسی روایت کرده که عمرو فردی پرهیزگار بود و او خویش را محاسبه مینمود و ذکر کرده که او به بیان سیره ابوبکر و عمر پرداخته و او را از بدعت بعد از آن دو بر حذر داشته است. ابوموسی میگوید: عمرو بن عاص به من گفت: به خدا سوگند اینکه ابوبکر و عمر چیزی از این مال که در دست آنان بود و بر آنان حلال بود و از آن برای خویشتن استفاده نکردند، بهاین خاطر نبود که آنان مغبون و خطا کار یا کوته فکر باشند- بلکه آن دو مردی بودند که این مال را که ما پس از آنان نزد خویش یافتیم بر خود حرام میدانستند- بلکهاین وهم و ضعفی است که ما داریم.[16]
4- معاویه به فضل علی و مستحق بودن او نسبت به خود در مورد خلافت اقرار داشت و به همین دلیل در مورد خلافت با او منازعه نکرد و در زمانی که علی زنده بود خلافت را برای خود درخواست نکرد. یحیی بن سلیمان جعفی با سندی جید[17] از ابو مسلم خولانی روایت کرده که به معاویه گفت: تو بر سر خلافت با معاویه منازعه داری یا اینکه مثل او هستی؟ معاویه گفت: خیر، من میدانم که علی در مورد خلافت مستحق تر از من است، اما آیا نمیدانید که عثمان مظلومانه کشته شده است و من پسر عمو و ولی دم او هستم و خون او را مطالبه میکنم؟ پس نزد علی بروید و به او بگویید: قاتلان عثمان را به ما تسلیم کند تا من هم تسلیم او شوم. پس آنان نزد علی رفتند و در این مورد با وی صحبت کردند، اما علی آنان را تسلیم نکرد.[18] اصل منازعه معاویه و علی بر سر همین موضوع بود، پس حکمیت برای حل این قضیه مورد اختلاف بود نه انتخاب یا عزل خلیفه.[19] این حزم در این باره میگوید علی به این دلیل با معاویه جنگید که معاویه از تنفیذ دستورات علی در سرزمین شام امتناع کرد و علی خلیفه مسلمانان بود و اطاعت از علی واجب بود. معاویه هرگز فضل و برتری علی بر خود و استحقاق وی برای بدست گرفتن خلافت را مورد انکار قرار نداد، بلکه اجتهادش او را به این نتیجه رساند که قصاص از قاتلان عثمان باید مقدم بر بیعت با علی شود و خود را به دلیل سن و سالش و نیز توانش بر طلب آن به نسبت فرزندان عثمان و حکم بن أبی العاص مستحق تر برای مطالبه خون عثمان و صحبت کردن در مورد آن میدانست. وی گرچه در این دیدگاه درست میگفت، اما در اینکه باید قصاص مقدم بر بیعت شود سخن و اجتهادش خطا بود.[20]
فهم اختلاف موجود در صفین بهاین شکل- که در واقع تصویر حقیقی آن است- بیانگر میزان خطای روایات سابق در حکمیت در به تصویر کشیدن تصمیم داوران است. این دو داور به آنان اختیار داده شده بود که در رابطه با اختلاف میان علی و معاویه حکم کنند و اختلاف موجود میان آنان بر سر خلافت و این امر نبود که چه کسی برای بدست گرفتن آن استحقاق دارد، بلکه در مورد اجرای قصاص بر قاتلان عثمان بود و این قضیه ربطی به بحث خلافت ندارد. پس اگر داوران این موضوع اساسی را یعنی چیزی که از آنان خواسته شده بود تا در مورد آن حکم دهند، به کنار نهاده باشند و چنان که روایات شایع شده ادعا میکنند در مورد خلافت تصمیم گرفته باشند، این بدین معناست که آن دو وارد موضوع نزاع نشده و به موضوع دعوا احاطه نداشتهاند، که البته این جدا بعید است.[21]
5- امام باید عادل و عالم بوده و از دیدگاهی صائب برای اداره مردم و تأمین مصالح جامعه برخوردار باشد و از قریش باشد[22]
این شرایط در علی بن أبی طالب وجود داشت، اما آیا بیعت با او منعقد شد یا خیر؟ آری، منعقد شده بود- که شکی در آن نیست- و اهل حل و عقد مهاجر و انصار با او بیعت کردند و مخالفان علی به این موضوع اقرار دارند. نیز قول سابق معاویه بر این امر دلالت دارد، یعنی بیانگر این است که امام اگر دارای صفات امامت باشد و کسانی که بر امامت با او بیعت کرده باشند بخواهند او را خلع نمایند به اتفاق علما نمیتوانند این کار را انجام دهند، زیرا عقد بیعت، عقدی لازم است و بدون وجود سبب مقتضی خلع او، نمی توان او را خلع کرد و امامت سامان نخواهد یافت و غرض و هدف مورد نظر از خود را برآورده نخواهد ساخت مگر اینکه لازم بودن آن قطعی و یقینی باشد و اگر رعایا در خلع امام مردم به شکل ترجیح و اختیار مختار باشند اطاعتی از جانب مردم برای امام برقرار نمیشود و قدرت و توان او استمرار نمییابد و تصور معنایی برای منصب امامت صحیح نیست.[23]
پس واقعیت خلاف آنچه است کهاین روایات بیان میکنند و چنین نیست که هر کس از امام خود راضی نبود او را خلع کند. بنابراین عقد امامت را فقط اهل حل و عقد، یعنی کسانی که آن را جاری ساختهاند میتوانند باطل کنند، البته مشروط بر اینکه شرایط امامت امام دچار اخلال شده باشد. اما آیا علی بن أبی طالب چنین کاری انجام داد- که مخل شرایط امامت او باشد- و آیا اهل حل و عقد بر عزل وی که خلیفه ای راشد بود، اتفاق نظر داشتند تا بتوان گفت که عمرو و ابوموسی بر آن توافق کردند؟ هیچ وقت از علی چیزی مشاهده نشد که ناقض بیعت او باشد و جز عدل و تلاش و نیکی و تقوا و خیر از او مشاهده نشد.[24]
6- حکمیت در زمانی روی داد که روزگار فتنه بود و مسلمانان با وجود داشتن خلیفه، روزگار مضطرب و پرآشوبی را میگذراندند، پس چگونه ممکن است که با وجود عزل خلیفه اوضاع آنان سر و سامان یابد. شکی نیست که اوضاع بدتر میشد و صحابه بزرگوار ماهرتر و عاقل تر از این بودند که دست به چنین کاری بزنند. از اینرو این رأی بر اساس عقل و دلایل نقلی باطل میباشد.
7- عمر بن خطاب خلافت را در اهل شورا محصور کرد
این گروه شش نفر بودند و مهاجر و انصار هم بهاین راضی بودند. این موضوع اعلام این امر است که مادام که یکی از این شش نفر زنده باشد، کسی غیر از آنان نمیتواند خلیفه شود و در زمان حکمیت جز سعد بن أبی وقاص کسی زنده بود و سعد هم از جنگ کناره گرفته و از ولایت بیزار بود و علی بن أبی طالب که خلافت را بدست داشت بعد از عثمان برترین آن شش نفر بود. پس چگونه ممکن بود که با واگذاری خلافت به دیگری تخطی ورزد.[25]
8- روایات بیانگر این هستند که بعد از حکمیت، مردم شام با معاویه بیعت کردند
سوال این است که مردم شام با چه مجوزی با معاویه بیعت کردند؟ اگر به خاطر حکمیت باشد میدانیم که داوران با هم به توافق نرسیدند و توجیهی غیر از این وجود نداشت تا به آنان منسوب شود. ابن عساکر با سندی که راویان آن ثقه هستند از سعید بن عبدالعزیز تنوخی[26] داناترین مردم به به وضعیت شام[27] روایت کرده که گفت: علی را در عراق امیر مؤمنان میخواندند و در شام معاویه را امیر میخواندند، اما هنگامیکه علی کشته شد، معاویه را در شام امیر مؤمنان میخواندند.[28]این نص بیانگر این امر است که بعد از کشته شدن علی بود که با معاویه به عنوان خلیفه بیعت شد. طبری نیز بهاین قائل است و در آخر حوادث سال چهلم میگوید: در این سال در ایلیاء با معاویه به عنوان خلیفه بیعت شد.[29] ابن کثیر در تعلیقی بر این قول میگوید: یعنی وقتی که علی کشته شد مردم شام با معاویه به عنوان خلیفه و امیر مؤمنان بیعت کردند، زیرا آنان معتقد بودند که معاویه دیگر منازعی ندارد.[30] مردم شام میدانستند که معاویه جهت گرفتن خلافت هم کفؤ علی نیست و جایز نیست که با وجود امکان خلیفه شدن علی، معاویه خلیفه شود، زیرا فضل و سابقه و دانایی و دینداری و شجاعت و سائر فضائل علی، به مانند فضل ابوبکر و عمر و عثمان و دیگران در نزد آنان امری معروف و آشکار بود.[31] همچنین نصوص از اینکه با وجود یک خلیفه با خلیفه ای دیگر بیعت شود منع میکنند، چه مسلم از ابوسعید خدری روایت کرده است که گفت: رسول خدا فرمود: اگر با دو خلیفه بیعت شد خلیفه دیگر را بکشید.[32] نصوص دیگری با این مفهوم زیاد هستند[33] و محال است که صحابه بر مخالفت با آن اتفاق نظر یابند.[34]
9- بخاری از ابن عمر روایت کرده که گفت: نزد حفصه رفتم و گفتم: وضعیت چنین است که میبینی و برای من چیزی قرار داده نشده است. حفصه گفت: نزد آنان برو زیرا آنان منتظر تو هستند و میترسم که اگر نزد آنان نروی این امر باعث شود که اختلاف و تفرقه در میان مردم ایجاد شود. حفصه دست از او برنداشت تا اینکه عبدالله بن عمر رفت. وقتی که مردم پراکنده شدند معاویه برای مردم سخن راند و گفت: هر کس میخواهد در این مورد سخنی بگوید خود را نشان دهد، زیرا ما از او و حتی پدرش نسبت بهاین مسأله حق بیشتری داریم. حبیب بن مسلمه به عبدالله بن عمر گفت: آیا جواب او را نمیدهی؟ عبدالله میگوید: دستانم را که جلوی زانویم گرفته بودم باز کردم و خواستم بگویم کسی که به خاطر اسلام با تو و پدرت جنگید در این مورد بیشتر از تو لیاقت دارد، اما از این ترسیدم که مبادا سخنی را بر زبان بیاورم که موجب تفرقه میان مردم و خونریزی شود و چیزی غیر از آن از من نقل شود. پس آنچه را که خداوند در بهشت گرد آورده است بهیاد آوردم و ساکت شدم. حبیب گفت: خود را حفظ کردی و از گناه دور شدی.[35]
ممکن است از این حدیث چنین فهم شود که وی در مورد خلافت با معاویه بیعت کرده است، اما در این حدیث تصریحی بهاین موضوع وجود ندارد. برخی از علما میگویند: این حدیث در مورد جلسهای بوده است که در آن حسن بن علی و معاویه با هم صلح کردند.
ابن جوزی میگوید: این خطبه در زمان معاویه روی داد بدانگاه که میخواست پسرش یزید را ولی عهد خود نماید، اما ابن حجر معتقد است که در مورد حکمیت بوده است.[36] دلالت نص بر دو قول اول قوی تر است، زیرا اینکه عبدالله بن عمر گفت: « اما از این ترسیدم که مبادا سخنی را بر زبان بیاورم که موجب تفرقه میان مردم و خونریزی شود» دلیل اتفاق نظر مسلمانان در مورد معاویه است و روزگار روی دادن حکمیت، روزگار تفرقه و اختلاف مردم بود، نه روزگار اتحاد و ائتلاف.[37]
10- حقیقت ماجرای حکمیت
اختلافی که داوران معتقد بودند که باید تصمیم گیری در مورد آن به امت و اهل شورا عودت داده شود، در واقع اختلاف علی و معاویه در مورد قاتلان عثمان بود و معاویه ادعای خلافت را نداشت و چنان که قبلاً هم بیان شد منکر حق علی در خلافت نبود و امتناع وی از بیعت با علی و اجرای دستورات او در شام بهاین دلیل بود که معاویه با بهره گیری از اطاعت مردم از او و بعد از اینکه قریب بیست سال بر آن ولایت داشت در واقع و در حقیقت و به صورت عملی- و نه بر اساس حکم قانون- بر آن غلبه داشت.[38] ابن دحیه کلبی میگوید: قاضی ابوبکر باقلانی در کتاب مناقب الأئمة میگوید: عمرو و ابوموسی هیچ وقت در مورد خلع علی بن أبی طالب با هم توافق نکردند و حتی اگر آن دو در مورد خلع علی به توافق میرسیدند علی خلع نمیشد تا اینکه دلیلی از قرآن یا سنت یا یکی از آن دو که مورد اجماع و اتفاق است بر آن دلالت میکرد بر اساس آنچه که در موافقت خود شرط کردهبودند یا تا اینکه چیزی را از قرآن و سنت بیان میکردند که موجب خلع او باشد و نص نامه علی علیه السلام بر حکمین شرط کرده بود که بر اساس قرآن از ابتدا تا انتهای آن حکم بدهند و از آن تجاوز نکرده و از آن دور نشوند و به هوی و هوس و نیرنگ متمایل نشوند و از آن دو سخت ترین عهد و پیمانها را گرفت و اگر آن دو از حکم کتاب خدا درگذرند حق دادن حکم ندارند، قرآن و سنت امامت علی را ثابت میکنند و عمرو و ابوموسی علی را بزرگ و قابل ستایش میدانستند و بر صداقت و عدالت و امامت و سابقه او در دین و جهاد بزرگ وی با مشرکان و نزدیکی وی به رسول خدا و برتری او در علم و شناخت احکام و بردباری زیاد و شایستگی و استحقاق او برای امامت و کفایت او برای بر دوش گذاشتن سختیهای کار خلافت اقرار داشتند.[39]
11- محل برپایی جلسه داوران
زمان تعیین شده برای برگزاری جلسه داوری، چنان که در نص پیمان نامه آمده است، رمضان سال 37ﻫ بود، البته اگر موانعی نباشد. مکان تعیین شده برای آن بر اساس روایات موثق، محلی در وسط عراق و شام، یعنی در دومة الجندل[40] بود. اما در روایات دیگری که از درجه ثقه کمتری برخوردارند أذرح[41] نام برده شده است. شاید نزدیکی دو مکان به هم در اختلاف روایات تأثیر نهاده باشد، زیرا خلیفه بن خیاط[42] میگوید: گویند در أذرح روی داد که به دومة الجندل نزدیک است. این جلسه بدون اینکه مانعی در کار باشد در موعد مقرر برگزار شد.[43]
مکانی که در ان داوران جلسه گذاشتند در دومة الجندل بود و این بر خلاف دیدگاهی است کهیاقوت حموی به آن یقین یافته است و میگوید که در أذرح روی داده است. یاقوت در این باره به برخی از روایات استناد دارد که آنها را بیان نکرده است. نیز به برخی از اشعار خصوصاً شعر ذی الرمه[44] در مدح بلال بن أبی برده[45] استدلال دارد که میگوید:
أبوک تلافی الدین و الناس بعدما تشاؤوا و بیت الدین منقلع الکسر
فشد إصار ال-دین أی-ام أذرح ورد حروباً قد لقح-ن إلی عق-ر[46]
(وقتی که خانه دین داشت خراب و نابود میشد پدرت به داد مردم رسید و در روز اجتماع در اذرح رشتههای دین را محکم کرد و با این کار جنگهای را مانع شد که در درون افراد ریشه کردهبودند).
12- آیا سعد بن أبی وقاص در جلسه داوران حضور یافت؟
دو داور در موعد مقرر با هم جلسه گذاشتند و همراه هر کدام از آنان چند صد نفر حضور داشت که نمایانگر دو گروه بودند، یکی گروه عراق و دیگری گروه شام. دو داور از برخی از بزرگان و فضلای قریش خواستند که در جلسه آنان حضور داشته باشند تا با آنان مشورت کنند و از رأیشان استفاده کنند، اما آن دسته از بزرگان صحابه که از همان آغاز جنگ از آن کناره گرفته بودند در این جلسه حضور نداشتند که برترین آنان، سعد بن أبی وقاص بود. او در این ماجرا شرکت نکرد و قصد آن را نداشت و اراده شرکت در آن را هم نکرد.[47] از عامر بن سعد روایت است که برادرش عمر بن سعد نزد پدرش سعد رفت که در خارج از مدینه و در میان گوسفندان خود بود. وقتی که به نزد وی رسید به او گفت: پدر جان آیا راضی هستی کهیک عرب بدوی بوده و در میان گوسفندانت باشی و در گوشه ای دیگر مردم بر سر خلافت با هم منازعه داشته باشند؟ سعد بر سینه عمر زد و به او گفت: ساکت باش، من از رسول خدا شنیدم که فرمود: خداوند بنده پرهیزگار و پاک و متواضع- و گوشه گیر- را دوست دارد.[48]
و صلی الله وسلم علی محمد وعلی آله و اصحابه الی یوم الدین
منبع: کتاب علی ابن ابیطالب رضی الله عنه ، تالیف: محمد علی صلابی
سایت عصر اسلام
IslamAge.Com
-----------------------------------------------------------------------
[1]- مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری، ص378؛ تنزیه خال أمیرالمؤمنین معاویه، ص38.
[2]- نک: الوثائق السیاسیة، ص537-538؛ الأخبار الطوال، دینوری، ص196-199؛ أنساب الأشراف1/382؛ تاریخ طبری5/665-666؛ البدایة و النهایة7/276-277.
[3]- مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری، ص404.
[4]- المصنف5/463؛ مرویات تاریخ الطبری، ص406.
[5]- المراسیل، ابوحاتم، ص3؛ الجرح و التعدیل1/246.
[6]- تهذیب التهذیب12/27؛ مرویات تاریخ الطبری، ص406.
[7]- مرویات تاریخ الطبری، ص406.
[8]- تاریخ دمشق16/53.
[9]- تحقیق مواقف الصحابة2/223.
[10]- مرویات ابی مخنف، ص407.
[11]- التاریخ الکبیر4/2/267؛ الجرح و التعدیل9/138.
[12]- التاریخ، دارمی، ص238؛ تحقیق مواقف الصحابة2/223.
[13]- الضعفاء و المتروکون، ص253.
[14]- مرویات ابی مخنف، ص408.
[15]- التاریخ الکبیر5/398.
[16]- العواصم من القواصم، ص178-180.
[17]- فتح الباری13/86.
[18]- سیر أعلام النبلاء3/140.
[19]- مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری، ص409.
[20]- الفصل فی الملل و النحل4/160.
[21]- تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة2/225.
[22]- الأحکام السلطانیة، ماوردی؛ الأحکام السلطانیة، ابویعلی، ص20؛ غیاث الأمم، ص79 به بعد.
[23]- غیاث الأمم، ص128؛ مرویات ابی مخنف، ص410.
[24]- الفصل فی الملل و الأهواء و النحل4/238.
[25]- مرویات ابی مخنف، ص411.
[26]- وی فردی ثقه و امام بود، التقریب.
[27]- تهذیب التهذیب4/60.
[28]- تاریخ طبری6/76.
[29]- همان.
[30]- البدایة و النهایة8/16.
[31]- الفتاوی35/73.
[32]- صحیح مسلم3/1480.
[33]- سنن البیهقی8/144.
[34]- مرویات ابی مخنف، ص412.
[35]- صحیح البخاری5/48.
[36]- فتح الباری7/466.
[37]- مرویات أبی مخنف.
[38]- تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة2/134.
[39]- أعلام النصر المبین فی المفاضلة بین أهل صفین، ص177.
[40]- در غرب شهر جوف در شمال جزیرة العرب.
[41]- شهری در اطراف شام از توابع شراط در ناحیه بلقاء.
[42]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص191-192.
[43]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص267.
[44]- غیلان بن عقبه که در سال117ﻫ وفات یافت. سیر أعلام النبلاء5/267.
[45]- عامر بن أبوموسی أشعری. تهذیب تاریخ دمشق3/321.
[46]- دیوان ذی الرمة، ص361-362 به نقل از خلافت علی، ص273.
[47]- خلافة علی بن أبی طالب، ص272.
[48]- المسند1/168. أحمد شاکر میگوید: سند آن صحیح است3/26؛ خلافة علی بن أبی طالب، سلمی، ص107.
|