عیسی عليه السلام
در یکی از روزها که مریم طبق عادت همیشگی در اتاق خود به نماز و عبادت پروردگار مشغول بود، ناگهان احساس نگرانی کرد و هراسی در دلش افتاد که قبلا سابقه نداشت: در مقابل او فرشتهای آسمانی ظاهر شده بود و برای این که مریم با او انس گیرد و از او فرار نکند، به قیافهی بشری کامل درآمده بود. مریم تصمیم گرفت که بگریزد و به خداوند پناه برد زیرا گمان میکرد کـه او انسانی تجاوزکار، گناهکار، فاجر و اهل شر است و او خود زنی مومن، پرهیزکار، پاک و باعفت بود؛ اما آن فرشته آرامش را به او برگرداند و هراسش را تسکین بخشید و با او صحبت کرد و گفت: ﴿به درستی که من فرستادهی پروردگار تو هستم و آمدهام تا به تو پسری پاکیزه عطا نمایم﴾[1].
ابری از اندوه او را در برگرفت و موجی از ناراحتی و تاسف او را در خود فرو برد، اما هول و شدت و هراس آن وضعیت، زبان او را نبست، بلکه تمام توان و نیروی او را گرد آورده و او را برانگیخت و او از سکوت بیرون آمد و به سخن در آمد و گفت: ﴿چگونه من پسردار میشوم در حالیکه هیچ بشری به من دست نزده است و اهل فحشا نیز نبودهام﴾؟![2]
فرشته، در جواب گفت: ﴿همانگونه است و پروردگارت گفته است که: اینکار بر من آسان است و تا اینکه او را نشانهای برای مردم و رحمتی از سوی خود قرار دهیـم و این امری قطعی و تغییرناپذیر است﴾[3] و سپس از آنجا رفت و از نظر پنهان گشت.
مریم، مات و مبهوت نشست و در مورد آنچه که شنیده بود، به فکر فرو رفت و ترس و هراس و وحشتی در درون خود احساس کرد و بدون شک او سخنان مردم را دربارهی دختر باکرهای که بدون شوهر حامله شده و فرزندی به دنیا آورده است، در ذهن مرور میکرد و این افکـار او را وحشت زده و نگران میکرد؛ چرا که در ادامهی این افکار، بدگمانیها و تردیدهایی را پیشبینی میکرد که به سبب این مساله دربارهی خودش به درون مردم راه خواهد یافت و از اینرو به گوشهگیری و دور شدن از مردم تمایل پیدا کرد، اندوه او را فرا گرفت و ترس بر او چیره گشت و همواره در فکر این راز وحشتناک و نطفهای که در رحمش منعقد میشد، بود.
ماهها گذشت و او همچنان از آزارهای شدید روحی و فکری رنج میبرد و غم و اندوه او بیشتر میشد و افکار و وسوسههای گوناگون ذهن او را به خود مشغول کرده بود و بیشتر اوقات با حالتی افسرده تنها در گوشهای مینشست به زندگی دلخوشیای نداشت و هیچ نوع خوردنی و آشامیدنی برای او گوارا نبود و بیشتر اوقات حالتی پریشان و آشفته داشت، به هیچ سخنی گوش نمیداد و به هیچ امری توجه نمیکرد.
این دختر، با کولهباری از غم و اندوه در زادگاه و محل رشدش در شهر ناصره[4] در خانهای ییلاقی و ساده و بدون پیرایه بهسر میبرد و آن خانه را سپری قرار داده بود که او را از چشـم مردم پوشیده و از انظار رقیبان پنهان نگه دارد. او به بهانهی درد و خستگی، از اختلاط با قوم و رفت و آمد با عشیره و خویبشانش دوری میجست، زبرا میترسید که راز نهانش برملا شود و امر پوشیدهاش آشکار گردد و نام او بر سر زبانها بیفتد و مردم در مورد او حرف و حدیثها بگویند و هرچه روزها سپری میشدند، پریشانیـش بیشتر و غم و اندوهش زیادتر میشد، زیرا چیزی که از آن میترسید و میکوشید آن را پنهان نگه دارد، به زودی آشکار میگشت و در میان مردم شایع میشد.
پروردگارا! رحمکن! این چه سرنوشتی بود که برای او رقم میخورد و شبها چه چیزی را برای او در دل خود پنهان کرده بودند؟! او از خانوادهای ریشهدار بود که اصل آن ثابت و فرعش در آسمان بود؛ پدرش مرد بدکار و مادرش اهل فحشا نبود، اکنون، با همهی اینها، مردم دربارهی او چه خواهند گفت؟ و او باید با چه وسیلهای در مقابل تیر تهمتهاییکه او را هدف میگرفتند، از خود دفاع میکرد؟ در حقیقت، این موضوع، امری بود که لرزه بر اندامها میانداخت و کودکان از هول و هراس آن پیر میشدند. آیا مردم گمان نمیکردند که او چیزی را از دست داده است که برای یک دختر، گرانبهاترین چیز مورد توجه و حفاظت است و آیا نمیگفتند که: او شرف وکرامت و آبروی خانواده را پایمال و لکهدار کرده و مایهی رسوایی و تنزل مقام بلند آنها گشته است و بینی آنها را بر خاک مذلت نشانده است؟! به راستیکه این مسالهای بسیار بزرگ و ناگوار بود و تمام این حرف و حدیثها در حالی بود که از او تاوانی سر نزده و مرتکب گناهی نشده بود و از آنچه بر سر زبان مردم جاری میشد، بری بود و با آنچه که در ذهن و خاطر مردم در مورد او میگذشت، بسیار فاصله داشت.
آیا در این تنگنا و ناراحتی، کاری از دست او ساخته بود جز اینکه تسلیم قضای الهی گردد و منتظر سرنوشت و بازیهای پنهان روزگار بماند؟
بدون شک، عادت او به عبادت پروردگار و پرهیزکاریـش، مقداری از رنجهای او میکاست و راه گشایشی برای تنگنای او و مایهی سکون و آرامش روان هراسان او بود؛ مگر آن فرشته به او نگفته بود که نوزادش در گهواره با مردم سخن خواهدگفت؟ آیا آن برای رد نیرنگ و سخنان نابهجای مردم کافی نبود و برهانی بسیار آشکار بر برائت و پاکی او ارائه نمیکرد؟ این مساله، به او تسلای خاطر میداد و تنها امید و آرزوئی بود که راه خلاص و نجات خود را از آن انتظار میکشید.
زمان وضع حمل نزدیک شد و او درد زایمان را احساس کرد؛ از اینرو، از شهر خارج شد و درد زایمان او را به سمت تنهی نخلی خشکیده کشاند؛ او تک وتنها و بدون یار و یاوری بود که به او کمککند و دردهایش را تخفیف بخشد و او را معالجه نماید؛ در آن مکان، آن مادر دوشیزه، رنجهای زایمان را تحمل کرد و در فضایی باز و وسیـع نوزادش به دنیا آمد.
تنهایی او را آزار میداد و با دیدن ثمرهی زندگیش دلش میسوخت. او با حسرت و اندوه نگاهی به طفل انداخت و آرزو کرد که قبر او را در خود جای میداد و قبل از اینکه تبدیل به مادری بدون شوهر گردد، از دنیا میرفت؛ پس گفت: ﴿ ایکاش قبل از این مرده بودم و به طور کلی فراموش شده بودم﴾[5].
او در آن وضع و حال نمیدانست که چهکار کند، کاملاً گیج و سرگردان شده بود، حزن و اندوهش بیشتر شده و دیگ خشمش به جوش آمده بود و با حالتی ناشی از خشم و رنجش در گوشهای نشست، اما طولی نکشید که صدایی در گوشش طنینانداز شد وترس و هراسش را پراکنده و اشکهایش را خشک کرد و در زیر پایش ندا داد: ﴿که اندوه مخور، پروردگارت در زیر پایت چشمهای جاری ساخته است﴾[6] که آبش در این سرزمین خشک روان میگردد ﴿ و تنهی درخت خرما را به سمت خود بکش، خرمایی تر وتازه بر تو فرو میافتد﴾[7] و از آن بخور تا بخشی از توان بدنیت را که از دست دادهای، به تو بازگرداند و از تولد این بچه شادمان باش -که مایهی چشـم روشنی توست - و از اینکه میبینی که خداوند با قدرت خود تنهی خشکیدهی درخت خرما را سبز میکند، اطمینان و آرامش قلبی پیدا کن و از اینکه خداوند به تو هدیه داده و در این بیابان برهوت برایت آب جاری ساخته، خرسند باش.
بدون شک، آن معجزه، قویترین دلیل بر برائت او و روشنترین برهان بر پاکی او بود و بهترین نشانه برای رد تهمت تهمتزنندگان و عیب عیبگویان بود، اما آن، تنها در محل زایمان، تهمت را دفع و حجت را برای حجتخواهان ارائه میکرد و او میخواست جوابی برای سرزنشکنندگان و عیبگویانی که در قریهاش به استقبال او میآیند و به او زخم زبان میزنند، داشته باشد و به همین دلیل، ترس و هراسش، از بین نرفت و ابر غم و اندوه از بالای سر او پراکنده نشد. گویی که خداوند دلیل سرگشتگی و حیرت مریم را به اطلاع نـوزاد کوچکش رسانده و او را از نگرانی مادرش آگاه کرده بود، این بود کـه وی سخن گفتن برای تبرئهی مادرش را از دوش مادر برداشت و جواب دادن به سوالات مردم از مادرش را به عهده گرفت و گفت: ﴿پس اگر از افراد بشر کسی را دیدی، بگو که: من برای خداوند بخشنده نذر کردهام که روزهی (سکوت) بگیرم، پس امروز با هیچ انسانی صحبت نمیکنم﴾.[8]
مریم، آرام گرفت و هوش و حواسش بازگشت و جانی تازه گرفت و به سمت شهر به راه افتاد و در حالیکه نوزادش را حمل میکرد، او را میان قومش برد.
قضیهی مریم به زودی منتشر و شایع گشت و خبر او به همهجا رسید و مردم در مورد پاکی و عفت او سخنها گفتند و شایعهها بافتند و عدهای از آنان شروع کردند و او را مورد سرزنش قرار دادند و به شدت او را نکوهش نمودند و شرافت و بزرگواری خانواده و کرامت دودمانش را به یاد او آوردند و گفتند: ﴿به تحقیق کاری بس زشت و ناپسند انجام دادهای! ای خواهر هارون! پدرت مرد تبهکار و هرزهای نبود و مادرت نیز فاحشه نبود﴾.[9]
لبهایش از هـم باز نشد و شرم و حیا زبانش را بند آورد، از سـخن گفتن سرباز زد و سکوت اختیار کرد و گفت: من برای خداوند بخشنده نذر کردهام که روزهی سکوت بگیرم و کلمهای سخن نخواهـم گفت و سوالی را جواب نخواهم داد و شما اگر که میخواهید بر حقیقت و اصل موضوع آگاه شوید، با این سخن بگویید و به نوزادش اشاره کرد؛ مردم از عمل او شگفت زده شدند و اشارهاش را به استهزا گرفتند و گفتند: ﴿چگونه با بچهی شیرخوارهای صحبت کنیـم که در گهواره است﴾.[10]
امـا خداوند زبان آن نوزاد کوچک را گشود و از حلقی که هنوز کامل نشده بود، صدا بیرون آمد و دهانی که هنوز پستان مادر را هم نمیشناخت، به حرکت در آمد و با وضوح تمام، مردم را مورد خطاب قرار داد، اما در مورد سرزنش مردم از مادرش سخنی به میان نیاورد و در مورد تهمتهاییکه به آن زن پاکدامن وارد میکردند، با آنان مجادله ننمود، بلکه گفت: ﴿به راستی که من بندهی خـدا هستم و خداوند به من کتاب عطا کرده و من را پیامبر قرار داده است و هرجا که باشـم من را اهل برکت قرار داده و به من توصیه فرموده است تا زمانی که زنده هستم بر ادای نماز و زکات پایدار باشم و با مادرم به نیکی رفتار نمایم و خداوند من را گردنکش و بدبخت قرار نداده است و سلام خداوند بر من است روزی که به دنیا آمدم و روزی که میمیرم و روزی که زنده میشوم﴾.[11]
آیا دیگر نیازی به دلیل برای محو سخنان باطل آنها و آشکار نمودن دروغ آنها دیده میشود؟ آیا خداوند با حکمت خود، او را به سخن نـیاورد و وی را برای پیامبری آماده نفرمود در حالی که او هنوز نوزادی در گهواره و طفلی در آغوش مادر بود؟ این، نشانهای بر برائت ستم و معجزهای دال بر پاکی او بود، زیرا آن قدرتی که با حکمت، نوزادی را در آن سن به سخن درآورد، از آفریدن او بدون پدر نیز ناتوان نیست و نوزاد، با کلمهای از طرف خداوند آفریده شده است و از اینرو، مردم باید از سرزنشها و نکوهشهای خود دست بردارند و از سخن گفتن در مورد آبرو و عفت مریم و برافروختن آتش فتنه پیرامون او اجتناب ورزند.
بیگمان آن صوت و صدا، آنان را شگفت زده و حیران نمود و آن نشانه، زبانشان را بند آورد و آن سخن حکیمانه از جانب طفلی در گهواره در آن قریه، دهان به دهان گشت و خبر آن در هر کوی و برزن منتشر شد و سخن مردم در خانهها و زمینهی گفتار در مجالسشان شد و آن نوزاد را بسیار بزرگ و گرامی پنداشتند و گمان بدشان نسبت به مریم تبدیل به یقین در برائت او شد و فهمیدند که آن کودک مانند سایر کودکان قریه نیست، بلکه شان و مقامی بسیار بزرگ و مأموریتی بسیار خطیر خواهد داشت.
ولی نباید تصور نمود که تمام مردم چنین اعتقادی داشتند، چرا که وحدت نظر و بـاور همهی آنان در یک چیز محال است، بلکه عدهای از آنان، آن سخنان را خـرافـهای بیش نمیدانستند و گمان میکردند که آن سخنان ساخته و پرداختهی خانواده و خوبشان مریم است تا به وسیلهی آن مریم را بری از گناه اعلام کنند و عمل نادرستش را بپوشانند و دهن بدگویانی را که سخنانشان چون شرارهی آتش زبانه میکشید و باعث اذیت آنـان مـیشد، ببندند و بدون شک تعداد این افرادی که گوششان به آن حجت بدهکار نبود و آن برهان آشکار شک و تردیدشان را از بین نبرد، کم بودند و آنان افرادی نادان بودند، چنان که به سخن حق گوش نمیدادند و آن حجت آشکار، مرض شک و وسواس آنان را درمان نمیکرد و عقلهای آنان قادر به درک این حقیقت نبود که خداوندی که زمین و آسمان را با قدرت خود آفریده و نگه داشته است و ملکوت آنها را در دستان قدرت خود دارد، قادر است که انسانی را فقط با کلمهای از سوی خود بیافریند و آن پروردگاری که هرگاه چیزی را اراده کند فقط به آن میگوید: به وجود آی و آن چیز به وجود میآید، میتواند روشی مخالف آنچـه راکـه مردم به آن عادت کرده و به خوبی شناختهاند، در پیش گیرد.
و مردمی که اینگونه باشند، باید دور رانده شوند و به طریق اولی نباید برای سخن و نظر آنان قدر و ارزشی قائل شد و شاید کینهای در سینه و غل و غشی در درون آنها وجود داشت که چشم بصیرت آنان را کور کرده و بر دلهایشان مهر نهاده بود و به همین علت بود که مریم به اینگروه اندک ستمکار و جماعت لجوج و خودپسند توجهی نکرد و در شهـر ناصره اقامت گزید و آرام و خرسند و مطمئن، به تربیت و پرورش نوزادش همت گماشت، زیرا میدانست که خداوند فرزندش را تحت رعایت خود میگیرد و با عنایت خود از او محافظت خواهد کرد تا اینکه رسالتش را به انجام رساند.
پیامبری عیسی علیه السلام
عیسی علیه السلام، مانند کودکان دیگر، بزرگ شد و همچون سایر پسران رشد کرد، بهجز اینکه نشانههای فضیلت و پیامبری از او به وضوح دیده میشد؛ او در همان زمانکه با همسالان خود بازی میکرد، آنان را از آنچه در خانه خورده و یا پنهان و انبار کرده بودند، خبر میداد و در همان حالکه نزد معلم قریه میرفت و در حضور او مینشست، روشی مخصوص به خود داشت و مانند همسالانش رفتار نمیکرد، بلکه با جدیت و اهتمام به سخنانش گوش فرا میداد و درسش را با شوق و ذوق فرا میگرفت و از معلم پیشی میگرفت و قبل از آنکه معلم مطلبی جدید را آموزش دهد، وی دربارهی آن از معلم سوال میکرد، چنانکه هیچ موضوع تازه و عجیبی از او پنهان نمیشد و هیچ مسألهای از ذهنش دور نمیماند.
عیسی، پس از آن، به همراه مادرش به بیتالمقدس سفر کرد و با وجود آنکه سنـش از دوازده سال نگذشته بود، دیدن گروهها و گونههای مختلف و متضاد مردم، او را مبهوت و شگفت زده نمیساخت و مناظر باشکوه و چشـماندازهای گیرا و سحرانگیزی که میدید، دل از او نمیبرد و آن تمدن کاذب و زیورهایش، وی را فریفته و شیفته و مسحور نمیکرد و او، در این سن کم -که مطابق عادت، رهاوردی جز بیهودگی و بازی ندارد -از همهی اینها چشـم مـیپوشید و به عـرصههای علـم و دانش مـیرفت و از سرچشمهی آن مینوشید و از آبشخورش سیراب میشد و همچنان ملازم حلقهی درس بود و به آنانکه ظاهر علما را به خودگرفته بودند ولی سخنانشان را آمیخته به اباطیل به مردم میگفتند، گوش فرا میداد و هنگامیکه با آن گروهها درآمیخت و حلقهی آنان او را دربرگرفت، او نیز، همانند سایر مردم سکوت پیشه کرد و به سخنان کاهنان و نظراتشان گوش فرا داد آن قوم را چنان یافت که به هر قولی ایمان داشتند و هر سخنی را باور میکردند و همگی سکوت کامل اختیار کرده، بدون هیچ سوال و اعتراضی فقط به آن سخنان گوش میدادند، اما طولی نکشید که عیسی از میان آنان سر برآورد و سوالاتی را پرسید و اینگونه بود که شمشیر حق را برای مبارزه به حرکت درآورد.
عدهای از مردم از جرأت او به خشم آمدند و سوال پرسیدنـش را زشت پنداشتند و علما نیز از سوالات او به تنگ آمدند و او را بسیار سرزنش کـردند، زیرا قـبـل از او احـدی جرأت نکرده بود با آنان مجادله نماید و هیچ شنونـدهایبر قول آنان حرفی نزده بود؛ اما او توجهی به رفتار و مقابلهی آنان ننمود، همچنان، بارانی از سوالات بر آنان فرو بارید و با دلیل و برهانهای خود، راه پیش روی آنان را مسدود کرد.
فرو رفتن در بحث و جدل با علما، او را از خوردن و آشامیدن بازداشت و مادرش بسیار منتظر بازگشت او شد اما او برنگشت. مریـم به هرجا که گمان میکرد عـیسی رفته باشد، سر کشید و به دنبال او گشت، اما ناامید از دیدار او و مایوس از پیداکردن او بازگشت و چون از جستوجوی او خسته گردید، گمان کرد که او همراه با بعضی از خویشاوندان و یا مسافران اهل شهر و دیارش به ناصره بازگشته است، پس به سمت قریهاش به راه افتاد در حالیکه گمان میکرد که عیسی پیش از او بازگشته است، در آنجا از او پرسوجو نمود اما او را نیافت؛ کوشید که از او خبری به دست آورد، اما نه خبری از او یافت و نه اثری، پس دوباره به بیت المقدس برگشت تا بار دیگر به جستوجوی او بپردازد.
این بار، هیچ مکانی نبود که مریم به آن سرنزند و هیچ دری نبود که آن را نکوبد و ناگهان، در حین جستوجو چشمانش به او افتاد که در محفل علما نشسته و میان محققان جا باز کرده بود و با آنان گفتوگوی زیاد و مجادلهی طولانی میکرد. آنچه که مریم دید، باعث وحشت او شد و مشاهداتش او را نگران کرد و عیسی را به سوی خود خواند و علت دور شدن او را از خود جویا شد و او را به خاطر آن عملش سرزنش نمود و به علت غیبت عیسی و خسته شدن خود در جستوجوی او، عیسی را نکوهش و از مکانی که در آنجا بوده است، سوال کرد، عیسی در پاسخ گفت که مناقشه با حکماء و مجادله وگفتوگو با علما او را در این مدت سرگرم و مشغول نموده بود و سپس همراه با مادرش به ناصره بازگشت.
هنگامی که عیسی به سن سی سالگی رسید، جبرئیل امین بر او فرود آمد و این آغـاز رسالت و ابتدای پیامبری او بود و سپس کتابی از پروردگارش دریافت کرد که آنچه را که از پیش در کتاب تورات آمده بود، تصدیق میکرد و او ماموریت خود را آغاز نمود و رسالتش را در میان مردم اعلام میکرد و از آنان میخواست که از او پیروی نمایند و میکوشید که یهود را از گمراهی و تباهیشان برهاند، زیرا آنان از راه راست منحرف گشته و شریعت سـاده و بلندنظر موسی را تحریف کرده بودند و تمام هم و غمشان جمعآوری مال و ثروت بود و از اینرو، فقرا و نیازمندان را تشویق میکردند که تا میتوانند نذورات و هدایای خود را تقدیم هیـکل [معبد مقدس] نمایند، تا طلاها به جیب آنان و جواهرات به خزانههای آنان سرازیر شوند، حتی اگر هم آنانی که به اینکار تشویق میشدند، برای کمک به والدین و پرورش فرزندان و ادامهی حیات و پوشاندن بدنهایشان به شدت به آن مال نیازمند میبودند.
گروهی از یهود نیـز قیامت را انکار میکردند و حشر و نشر را دور از حقیقت و محاسبه اعمال و عقاب آخرت را دروغ میدانستند و گروهی دیگر از آنان هم، سرگرم زندگی دنیا شده بودند و در لذات و شهوات آن غوطهور و به آن شاد و مسرور بودند و در همان حالکه به دنیا روی میآوردند، عمل خود را از دید سایر مردم پنهان کرده و در مقابل آنان ریا میکردند تا آنان را در چنگالهای خود گرفتار کنند و اموالشان را غارت کرده، تصاحب نمایند.
اوضاع، اینگونه بود آن زمان که ستارهی عیسی درخشید و خورشید وی تابید و خداوند او را مبعوث نمود تا مردم را از تاربکیها بیرون آورده و به سمت نور رهنمون شود؛ او نیز برای هدایت آنان از هیچ کوششی فروگذار نکرد و برای این هدف، به هر راهی رفت و از هیچ دری گذر نکرد مگر اینکه آن را کوبید و کوشید که آنان را از آن گودال عمیق نجات دهد و از آن باتلاق متعفن خلاص نماید. بزرگان دین یهود احساس کردند که موجی آنان را در خود فرو میکشد و خطر بزرگی آنها را تهدید میکند، اکنون این عیسی است که فرورفتن آنها در شهوات و حرص زیاد آنان بر لذات دنیایی و سبقت گرفتن آنها از یکدیگر برای جمع اموال را زشت و ناپسند میداند و علاوه بر اینها، اسرار آنها را برملا و رسواییهای آنان را برای مردم آشکار میکند و از اینرو، آنان با هم توافق کردند که در همهجا با او از در مخالفت درآیند و به هرجا که روی آورد، او را تکذیب کنند.
اما او اعتنایی به جمع آنان ننمود و در مقابل مخالفت آنان سر فرود نیاورد، بلکه در راه حق پایداری نمود و در دعوت راست و درست خود، ثابث قدم ماند و از شهر و روستایی به شهر و روستایی دیگر میرفت و نظرات و اقوال آنان را نادرست و خطا اعلام و آن را تکذیب میکرد. آنان از او خواستند که برای تایید رسالت خود و اثبات دعوتش، دلیلی بر نبوتش ارائه کند؛ پس خداوند او را با معجزاتی خیرهکننده و نشانههایی روشن تایید و پشتیبانی نمود؛ او از گل پرندهای میساخت و در آن میدمید و آن، به اذن خداوند جان میگرفت و پـرواز میکرد، کور مادرزاد و مبتلایان به بیماری برص را شفا میداد و به اذن خداوند مردگان را زنده میکرد.
بدون شک، احدی قادر به انجام چنین اموری نیست و هیچ بشری نمیتواند جز با تایید و یاری پروردگار از عهدهی آنها برآید، اما آن بزرگان با وجود ارائهی حجت و دلیل از طرف عیسی و با وجود وضوح و روشنی تمام معجزهاش، به طغیان و سرکشی خود ادامه دادند و در گمراهی خود ثابت قدم ماندند و «عدهای از آنان که کفر ورزیدند، گفتند: به راستی که این جز سحر و جادویی آشکار، چیز دیگری نیست».
اما به تدریج برای دعوت او گوشهایی شنوا و دلهایی آگاه از میان آن انسانهایی پیدا شد که زینت و زیور دنیا آنان را فریب نداده و چشمانشان به سوی متاع دنیا خیره نشده بود. تعصب و دفاع از دین، عیسی را وادار نمود که بر بزرگان دین یهود در درون خانههایشـان هجوم برد و آنان را در دژشان مورد حمله قرار دهد، از اینرو به سمت بیتالمقدس به راه افتاد و روز جشن و زمان گردهمایی آنان را برای هدف خود انتخاب کرد و دعوت خود را بر نمایندگان و مسافرین شهرها و قریههای مختلف عرضه نمود؛ مردم به دور او گرد آمدند و دلهایشان از سخنان او باز و شاد شد و یاورانش زیاد شدند و پیروانش در همه جا منتشر گشتند.
این عمل، باعث برانگیخته شدن خشـم و کینهی نهفتهی کاهنان گردید و آنان را واداشت تا در اندیشهی چیزی باشند که سبب دفع شر عیسی و راحت شدن و خلاص یافتن آنها از دست او گردد؛ اما آنان نمیتوانستند به او آسیب و زیانی برسانند، زیرا خداوند وعده فرموده بود که از او محافظت و با یاری خود او را تایید نماید ﴿و آنان از در مکر و فریب درآمدند و خداوند مکر آنان را چاره نمود و خداوند بهترین چارهسازان است﴾.[12]
سفرهی آسمانی
عیسی علیه السلام در شهرها میگشت و از روستاها دیدن میکرد و رسالتش را در میان مردم اعلام میکرد و آنان را به دین خداوند فرا میخواند و میکوشید که کاخهای ظلم و ستم را ویران نماید و آثار شرک را از جامعه بزداید و حواریون هم همراه او بودندکه ازاو پشتیبانی میکردند و او از کمک آنان نیرو میگرفت، آنان در شادی او سهیم بودند و از غـمهایش
میکاستند و همراه با او سختیهای سفر و ناگواریهای زندگی و ناملایمات روزگار را تحمل میکردند و بین او و رقیبان و دشمنانی حائل میشدند که سایه به سایه او را تعقیب میکردند و او را از هر جایی که میخواست در آن اقامت گزیند، میراندند. در حقیقت عیـسی از خانوادهای بود که یار و یاوران کمی داشت و ریشهی تعصب قومی در آن ضعیف شده بود، در حالی که تعصب قومی تاثیر مهمی در دفع ستم متجاوزان و رد کید و نیرنگ ستـمکاران دارد، مگر قوم شعیب به پیامبرشان نگفتند: ﴿ما بسیاری از آنچه راکه تو میگویی نمیفهمیـم و ما تو را در میان خود ضعیف میبینیم و اگر به خاطر قبیلهات نبود، به تحقیق تو را سنگسار میکردیم و تو بر ما هیچ قدرت و عزتی نداری﴾.[13]
عیسی و یارانش مدتی در قریهای اقامت میکردند و سپس به قریهای دیگر کوچ میکردند و چندی بعد در قریهی سوم ماندگار میشدند و سپس از آنجا نیز بار سفر میبستند تا اینکه روزی در اواخر مسافرتشان به بیابانی خشک و سوزان رسیدند و در آنجا از شدت گرسنگی به خود میپیچیدند، گلوهایشان خشک شد و تاب و توانشان سست گردید و خستگی و درماندگی بر آنان چیره شد. آنان، در جایی بدون آب و غذا توقف نمودند و در مورد وضع خود به صحبت پرداختند و نظرات یکدیگر را در مورد آن وضع جوبا شدند شاید بر بهترین راه برای نشر دعوتشان و غلبه بر سختیهایی که در انتظار آنان بود و نجات از دشمنانی که در کمین آنها بودند، دست یابند.
عیسی علیه السلام، به آنان امید میبخشید و باعث استواری ارادهی آنان و تخفیف دردهایشان میگردید و غمزدگان آنها را دلداری میداد و همواره مسایل مبهم و دشوار را که در پیش روی خود میدیدند و در فهم آن دچار مشکل میشدند، برایشان آشکارا بیان میکرد و این حواریون،گرچه به رسالتش گواهی داده و به نبوتش ایمان آورده و در زیر پرچمش گرد آمده بودند و در راه کمک به او جانفدایی میکردند، اما هـمچنان نیازمند آن بودند که به ایمان و یقینشان افزوده شود و در آن موقعیت هم، تمایل و امید به افزایش ایمان و یقین در درون حواریون جوشیدن گرفت و طولی نکشید که از آنچه در سینه داشتند، برای عیسی پرده برداشتند و گفتند: ای عیسی! آیا پروردگارت میتواند سفرهای از آسمان بر ما نازل نماید؟!
این درخواست آنان، شک داشتن در قدرت خداوند و یا طعنه به نبوت عیسی نبود، حاشا که آنان پس از ایمان به خداوند و پیامبرش، در قدرت خداوند شک و تردید داشته باشند، در حالیکه به عیسی گفته بودند: ما ایمان آوردیم و تو گواه باش که ما تسلیم پروردگاریم و رهبری خود را به دست تو سپردهایم و کلید امور زندگی خود را به تو واگذار نمودهایم؛ قومی که رفتار و گفتارشان اینگونه باشد، شک و تردید به درون آنان راه نمییابد و درخواست آن معجزه، مانند همان چیزی بودکه ابراهیم قبلا از پروردگارش درخواستکرده بود، آنگاه که گفت: ﴿پروردگارا! به من نشان ده که مردگان را چگونه زنده میگردانی! خداوند فرمود: آیا ایمان نداری؟ گفت: چرا، اما میخواهم که اطمینان قلبی پیداکنم﴾.[14]
عیسی که از امر آنان دچار شگفتی شده بود و از سرانجام درخواست آنان میترسید، به آنان گفت: «از خدا بترسید و تقوا پیشهکنید، اگر ایمان دارید» و از پیشنهاد دادن و درخواست چنین معجزاتی بپرهیزید تا اینکه مایهی فتنه و آزمایش شما و سبب تباهی و فساد امرتان نگردد، آیا آنچه را که باعث اطمینان قلبی و زایل شدن هرگونه شک و تردید در دلهایتان گردد، مشاهده نکردهاید؟ به راستی که این پیشنهاد خبر از عناد و لجـاجت و ناسپاسی میدهد؛ شما را چه شده استکه چنینگناهی را مرتکب میشوبد و قصد انجام چنین جرم و تاوانی را دارند و پس از مشاهدهی نشانههای خداوند در شفا دادن کوران مادرزاد و مبتلایان به بیماری برص و نیز زندهکردن مردگان به اذن خداوند به دست من، چنین معجزهای را درخواست میکنید؟ آیا دچار شـک و تردید شدهاید و حدس و گمان به درون شما رخنه کرده است، بعد از اینکه نشانههایی را دیدهاید که هر باطلی را محو میکند و هرگونه شک و تردید را از بین میبرد؟ ای قوم! دست از این لجاجت بردارید و این وسوسه و تردیدها را ترک کنید، اگر واقعاً ایمان دارید.
حواریون، وحشت را از عیسی زدودند و نگرانیش را تسکین بخشیدند و حقیقت و اصل موضوع را آشکارا برای او بیان و او را خاطرجمع کردند و گفتند: ما در ایمانمان صادق و در اطاعت بیچون و چرا از پروردگارمان اخلاص داریم و منکر معجزات و مشکوک در رسالت تو نیستیم و همواره به نبوت تو اقرار میکنیم و به دعوتت ایمان داربم و هیچچیز ما را وادار به در پیش گرفتن این راه و انتخاب این نشانه و پیشنهاد این معجزه ننموده است جز اینکه در آن فضیلت و مـزیتی میبینیم و میخواهیم از آن سفرهی آسمانی غذایی بخوریم مگر نمیدانی که به شدت گرسنهایم و تاب وتوانی برای ما باقی نمانده است، و چیزی نداریم که ما را سرپا نگه دارد و از گرسنگیمان بکاهد؟!
اگرچه ما با دلیل و برهان از قدرت خداوند آگاه گشته و آثار او را مشاهده نمودهایم و با مطالعهی صفحات جهان هستی، آیات و نشانههای او را شناختهایم، و از اینرو به او ایمان آورده و این را تصدیق نمودهایم که به تو رسالت داده، اما اگر آن معجزه را برای ما بیاوری، دلهایمان مطمئن و یقینمان بیشتر میشود و در ایمانمان ثابتقدمتر میشوبم و تو باید بدانی که ما یقین داریم که معجزاتت شفای بیماری دلهاست و شک وتردید را ریشهکن میکند و خودت میدانی که از آن زمان که نبوتت را اعلام و با معجزه تایید نمودهای و ما بر اثر آن صدق دعوتت را دریافتهایم، هرگز در ما شک و تردیدی ندیدهای و از ما لغزشی نیافتهای و درخواست آن معجزه از طرف ما، فقط برای این استکه دلیل و برهانت آشکارتر دیده شود و بر اطمینان قلبی و ثبات درونی ما افزوده گردد.
دلسوزیت را از ما دریغ مدار، در حقیقت ما میدانیم که تو با ما راست گفتهای و از پروردگارمان وحی دریافت نمودهای و خداوند با یاری خود تو را تایید نموده و نعمتش را به وفور به تو ارزانی داشته است، اما معجزات پیشین تو همگی زمینی بودهاند و این معجزهای که ما درخواست نمودهایم، آسمانی است و با ارائهی آن، ما چیزی بزرگتر و شگفتانگیزتر از آنچه قبلا دیدهایم مشاهده خواهیم کرد، پس اگر تو آن را بیاوری، ما آن را پخش میکنیم و خبر مشاهدهی آن را به دیگران خواهیم رساند که در آن صورت، ییروان تو و مومنان به تو زیاد خواهند شد.
و چون عیسی علیه السلام اصرار آنها در درخواست مائده را دید و دانست که آنها قصد لجاجت و عناد ندارند و شک و تردید آنان را به طلب آن معجزه وادار نکرده است و قصد درست و هدف صحیح آنان بر او آشکار گشت، دست دعا به درگاه خداوند متعال برداشت و گفت: پروردگارا! ای صاحب هستی و ادارهکنندهی آسمانها و زمین و متولی شؤون آفریدگان و آسانکنندهی امور بندگان! ﴿سفرهای از آسمان بر ما بفرست که جشنی برای اول و آخر ما و نشانهای از تو باشد و ما را روزی ده و تو بهترین روزی دهندگانی﴾.[15]
خداوند، التماسش را شنید و دعایش را اجابت نمود و فرمود: به راستی من آن را بر شما نازل خواهـم کرد تا آنان ایمانشان به تو و اطمینانشان به نبوت تو زیادتر گردد، اما آنان باید بدانند که این نشانه، حجت را بر آنان تمام میکند و برهانی بر آنان ارائه میکند که هیچ باطلی از پس و پیش نتواند بر آن وارد آید و هرکدام از آنان بعد از این معجزه، کفر ورزد، او را چنان عذاب خواهم داد که هیچ یک از جهانیان را آنگونه عذاب ندهـم.
خداوند، سفرهای از آسمان بر آنان فرو فرستاد که به ایشان خیر زیاد و روزی فراوان هدیه داد تا به وسیلهی آن، خداوند، وعدهای را وفا و پیامبرش را تایید و دعای وی را اجابت نماید و عیسی، چون آن سفرهی آسمانی را دید، از فتنه و آزمایش ترسید و از اینرو، از خداوند خواست که آن را مایهی رحمت و نعمتی بر آنان قرار دهد و یاورانش را به ایمان ثابت و راه استوار هدایت فرماید و سپس، به یارانش گفت: این سفرهای است که درخواست کردید، خداوند از آسمان بر شما نازل فرموده است، پس، از آنچه که خواستارش بودید، بخورید و خداوند را شکـرگـزار باشید تا فضلش را بر شما زیاد گرداند. آنان تا توانستند از آن سفره خوردند و چشمهایشان بدان روشن و ایمانشان قوی گشت و سپس داستان آن معجزهی خیره کننده و نشانهی آشکار را برای مردم بازگو نمودند که در اثر آن عدهی زیادی ایمـان آوردند و بر یقین و ثبات ایمان مومنان نیز افزوده گردید.
سرانجام
عیسی علیه السلام، در رسالتش جدی و کوشا بود و در دعـوتش هیچگونه سهلانگاریی روا نمیداشت. او نظامی را نمیپسندید که یهود به آن عادت کرده بودند و از راه آن، اموال زیادی به سوی بزرگان آنها روان میشد و آنان در نهایت خوشگذرانی و رفاه زندگی را بهسر میبردند و از اینکه میدید آنان در بند کلمات و الفاظ و اسیر ظواهر شریعت شدهاند، بر آنان عیب و ایراد میگرفت و آنان را به خاطر محو آثار و نشانههای آشکار دین و دور شدن از راه راست سرزنش میکرد و برای آنان بیان میکرد که آنچه آنان انجام میدهند با روح دینشان سازگار نیست و با آنچه پروردگارشان آنان را به آن فرا خوانده است، موافقت ندارد و تمامی کارهای دشمنان او، از قبیل جنگهاییکه با او کردند و گروههاییکه برای دشمنی با وی گرد
آوردند و جاسوسهایی که علیه وی به همه جا پراکندند، هیچ کدام، او را از مخالفت و مبارزه با آنها بازنداشت.
سرانجام، سخنان آشکار عیسی بر عقلهای آنان چیره گشت و معجزاتش چشمان آنان را خیره نمود و نور حق، حجتهای آنان را درهم کوبید، به گونهای که عقلهای آنان راهی برای دفع حقیقتی که عیسی آورده بود و یا روشی برای مانع شدن از او و یا غلبه کردن بر او نیافت، اما آنان با این وجود، با زبان وگفتار خود از روی کینه و دشمنی و حسد و لجاجت او را تکذیب کردند، زبرا میترسیدند که دولتشان واژگون، کاخشان ویران و طومار سلطه و قدرتشان، برچیده شود.
با وجود تمام این مخالفتها، روز به روز بر یاران و پیروان عیسی افزوده میشد، اگرچه آنان از طبقات پایین جامعه و افراد بیسواد بودند.
بزرگان یهود، کوشیدند که از اثر دعوت او بکاهند و یا حقیقت امرش را تحریف شده و با تزوبر و دروغ به مردم اعلام دارند اما نتوانستند، زیرا او همانند فلکی گردان و ستارهای چرخان در همهجا حاضر میشد و صدایش را برای دعوت به سوی خدا به گوش مردم میرساند و هرجا که حاضر میشد، دشمنی خود را با یهود اعلام میکرد، بلکه باورها و اوهام آنها را جهالت و روش زندگیشان را باطل میشمرد، تا اینکه کاملا بر او خشم گرفتند و از وجود او، عرصه بر ایشان تنگ شد و برای سیاستمداران او را چنان نمایاندند که گویا او به دنبال جمـعآوری دارودسته و فتنهانگیزی و دسترسی به قدرت است، تا بدینوسیله در دشمنی خود با او، سیاستمداران را نیز زیر پرچم خود آورند و نگرانیشان برطرف شود و به آرزوبشان برسند و عیسی، در هر حال، تنهای تنها بود، خانوادهای نداشت که از او پشتیبانی کند و قبیلهای نداشت که به او یاری رساند، اما او توجهی به خشم این گروه و تهدید آن گروه نداشت، زیرا خداوند حفاظت از او را به عهده گرفته بود و با قدرت خود، از او مواظـبت میکرد و او را از کافران به دعوتش، پاک و دور نگه میداشت و از گزند معاندان رسـالتش حفظ میکرد و به او وعده داده بود که مکر و فریب آنان را درهم بشکند و نیرنگشان را به خودشان بازگرداند.
بزرگان یهود ازگرد آمدن مردم به دور عیسی و رویگردانی از آنان در هول و هراس افتادند و تخیلیکه آبان از عیسی داشتند این بود که به سبب او فتنهای اتفاق خواهد افتاد و زود است که یاران او دست به شورش بزنند. اگر چه عیسی توراتی را که پیش از او نازل شده بود، تصدیق میکرد، اما بزرگان یهود کجا و تورات کجا؟! آنان باکفر و ناسپاسی نعمت خداوند را را پاسخ داده و قومشان را رهسپار دیار ویرانی و دوزخ کرده بودند؛ آنان، دین خداوند را تبدیل به چیزیکرده بودند که هر روز به ثروتشان بیفزاید، خیر زیاد بر آنان فرو ریزد، سلطه و قدرت را در دستانشان نگه دارد و مردم را همواره تحت فرمان آنان باقی گذارد.
و چون از مقاومت در برابر عیـسی نا امید شدند و نتوانستند جلو موج دعوت او را بگیرند - موجی که داشت آنان را در خود فرو میبرد و اثر آنان را محو میکرد -جاسوسان خود را پراکنده نمودند تا در هر راهی برای او کمین کنند و بر ضد او بذر توطئه بپاشند و برایش دام دشمنی بتنند و در میان مردم شایع کنند که او جادوگر است و آنچه که ادعا میکند معجزه است و از او ظاهر میشود، از اعمالی است که شیطان به او یاد میدهد و اینکه او روش دین آنان را دنبال نمیکند و در روز شنبه دست از اعمال دنیایی برنمیدارد، در حالیکه آن روز، روز عید و عبادت آنان است و سپس او را به دوری از دین خود و کفر به پیامبرشان و خارج شدن از عقاید یهود، متهم کردند.
اما این دسیسهها نتوانست صدای عیسی را پایین آورد و او را از قصد و هدفش منصرف سازد، بلکه باعث تداوم دعوت و اعلان رسالتش شد. بزرگان یهود هر کلمهی عیسی را به مثابه تیری میدانستند که بر قلب آنان فرو مینشست و هر نجوایی از او را توطئهای بر ضد خود احساس میکردند. به تدریج، مردم در مورد آنان، سخنها بر زبان راندند و گروه گروه مردم از پیرامون آنان پراکنده شدند. بزرگان ترسیدند که سرچشمهی ثروت آنـان خشک و جریان روزی و دارایی آنان قطع گردد؛ از اینرو به تبادل نظر پرداختند و همه اتفاق نمودند که اصل درد را از بین ببرند و آن را ریشهکن کنند و با نیتی شوم، نقشهی قتل عیسی را کشیدند تا بدینوسیله، مردم از پیرامون آنان پراکنده نشوند و بر آنان نشورند.
اما آنان، چهقدر نسبت به دین خداوند ناآگاه و چهقدر از راه راست او دور بودند! آن زمانیکه تصمیم به قتل پیامبری گرفتند که به کتاب آنها ایمان داشت و به دین آنها معترف بود و هیچ جرم و جنایتی مرتکب نشده بود جز اینکه آنان را به پایبندی به حدود الهی و حفظ آن و دوری ازگناه و معصیت دعوتکرده بود و هیچگناهی نکرده بود جز ایـنکه میخواست آنان را به حقیقت دین بازگرداند و به انجام درست اعمال آن دعوت و به اخلاص در آن اعمال تشوبق نماید.
آنان بر قتل او تصمیم قطعیگرفته بودند، اما چگونه میتوانستند بر او دست یابند در حالیکه از مکان اقامت او آگاه نبودند و اگر خود آنان به جستوجوی او میپرداختند، خسته میشدند و بلکه با حسـرت و سرشکستگی بازمیگشتند؛ بنابراین، آنان به روشهای گوناگونی پناه بردند از قبیل دادن وعدههای شیرین و دروغین به کسانیکه عیسی را نزد آنها بیاورند، اعتماد و توجه به خبر جاسوسانی که در اطراف او پراکنده بودند، دادن مال و ثروت زیاد به کسیکه آنها را به سمت عیسی راهنمایی کند و سرانجام، برانگیختن خشـم والی با این توهم که دعوت عیسی برای زوال ملک قیصر و از بین بردن سلطهی اوست.
روزی بزرگان دین یهود در بیتالمقدس گرد هم آمده بودند تا در امر عیسی به شور و بحث بپردازند شاید بر مکان او دست یابند و انتقام خود را از او بگیرند و بدینوسیله، خشم خود را فرو نشانند و استحکام جمع خود را به دست آورند.
و در آن هنگامکه در اجتماع خود بودند، تمام راهها را به روی خود بسته میدیدند و اندوه و ناامیدی آنان را فراگرفته بود و در امر خود سرگردان بودند و مـیترسیدند که دولت و شوکتشان بر باد رود و کاخشـان فرو ریزد و مردم از آنان رویگردان شوند. در آن زمانکه آنان در این اندوه فراگیر و نا امیدی کشنده فرو رفته بودند، مردی از یاران عیسی در حالی که پایی پیش میگذاشت و پایی عقب مینهاد، آهسته خود را به نگهبان بیت المقدس رساند و با ترس و نگرانی در گوش او خواند که امر مهمی دارد و میخواهد که آن را به عرض اجتماع بزرگان یهود برساند.
و چون آن مرد بر بزرگان یهود وارد شد، به او روی نمودند و از حـاجت و علت وارد شدنش به آن مکان سوال نمودند؛ آن مرد جوابی به آنان داد که اضطراب آنان را تسکین بخشید و ترسشان را از میان برد و آرامش را به دلهای آنان وارد کرد و به آنان گفت که: خروج عیسی از دینشان او را نگران و انکار نظامشان از طرف عیسی او را ناآرام کرده است و دیدن اینکه مردم به دور او گرد میآیند و دعوتش را تایید میکنند، به مثابه خاری در چشمان اوست و سپس، با نگرانی و هراس، تمایل خود را برای راهنمایی کردن آنان به مکان اقامت عیسی اعلام کرد تا نگرانی و دلتنگی آنان را برطرف کند و بعد از اینکه تاکنون زندگی تیره و تار و نا آرامی داشتهاند، به یک زندگی آرام و بیدغدغه دست یابند.
و هنوز سخنان آن مرد تمام نشده بود که آنان نفس راحتی کشیدند و چهرههایشان بشاش و خندان شد و در حالیکه به او وعدههای شیرین میدادند، به سوی او رفتند و از دستیابی به آرزوهای بزرگ که در انتظار او بود، سخنها گفتند و او نیز با آن سخنان اطمینان خاطر یافت و دلـش به سخنان شیرین آنان خوش گشت و شاید او با اینکار، آتش حقد و کینهای را که در دل داشت، خاموش میکرد.
او را نزد والی بردند و آن مرد داستانش را باز گفت و از نهان امر عیسی به او خبر داد و والی نیز با آن پیرمرد سربازانی فرستاد تا عیسی را بیاورند و قضاوتی را که دربارهی او میکنند عملی و حکمشان را اجرا کنند.
عیسی در آن زمان آنچه را که قوم مخفی داشته بودند، از پیش دانسته بود و از نیت شر و توافق به عمل آمده آگاه شده بود و میدانست که جاسوسان کاهنان در کمین او و مردان سلطان به شدت در جستوجوی او میباشند، از اینرو همواره از جایی به جایی دیگر نقل مکان میکرد و گاهی پنهان و گاهی آشکار میگشت، اما از دعوتش دست برنمیداشت و در اعلان رسالتش کوتاهی نمیکرد و همواره بر چنگ زدن به ریسمان الهی تشوبق میکرد و مردم را به دوری از امور ناپسند و گناهان فرا میخواند و شاگردانش نیز همواره در سایهی او بودند و از او دور نمیشدند و روی برنمیگرداندند.
روزی، عیسی همراه با شاگردانش به سمت بوستانی به راه افتاد تا شب را با آرامش در آنجا بهسر برند و گمان بردند کـه در آنجا از دید جاسوسان در امان هستند و جستوجوکنندگان، به مکان آنها راه نمییابند، اما آنچه که در سر داشتند، توهمی بیش نبود، زیرا هنوز شب کامل نشده و تاریکیش را بر آنان نگسترانده بود که جستوجوکنندگان از مخفیگاهش آگاه گشتند و بر پناهگاهش دست یافتند و چیزی نمانده بود که عیسی و شاگردانش در چنگال آنها گرفتار شوند و شاگردان چون دیدند که نزدیک است آنان همراه با استادشان دستگیر شوند، از یاری او دست برداشته، از گرد او پراکنده شدند و در حالیکه فرار میکردند او را تنها گذاشتند. اما خداوندی که عیسی را با معجزات و دلایل آشکـار پشتیبانی کرده بود و به او وعدهی پیروزی بر دشمنان و نجات از نیرنگ آنان را داده بود، او را که برای اعتلای دین خداوند کوشش میکرد، تسلیم دشمنانش ننمود و در این هنگامهی ترسناک، قدرت خداوند تجلی یافت و دست عنایت خداوند به سوی او دراز گشت و او را از چشم بینندگان پنهان نمود و مردی را که بسیار شبیه او بود، در انظار آنها قرار داد و آنها چون گمان کردند که آن مرد عیسی است، بیدرنگ گریبانش را گـرفتند. وحشت سراسر وجود آن مرد را فرا گرفت و ترس، زبانش را از سخن گفتن بازداشت، بهگونهای که نتوانست از خود دفاع کند و حقیقت امرش را اعلان نماید، بلکه هراسان و بیمناک خود را تسلیم آنان نمود و جای شگفتی نیست، زیرا گروههای انسانی، در زمان نگرانی و انفعال و هیجان، موشکافی نمیکند و عمق و جزئیات امور را مورد بـررسی قرار نمیدهد، بلکه روش او واکنش سریع و بسنده کردن به آن چیزی استکه به دلیل و برهان شباهت دارد، بدون اینکه با دقت و امعاننظر آن را بررسی کند.
آن مرد، همان یهودا بود کـه آنان را به جایگاه عیسی راهنمایی کرده بود؛ پس خداوند نیرنگش را به خودش بازگرداند و به علت خیانت و فریبش او را مـجازات نمود. او را به میدانی بردند و در آنجا در میان داد و فریاد اعتراض عدهای و سر و صدا و آهنگ شادی عدهای دیگر به صلیب کشیده شد و آنان گمان نمودند که عیسی را به قتـل رساندهاند، ﴿ولی نه او را کشتند و نه بر صلیبش آویختند، بلکه امر بر آنان مشتبه شد و به راستی کسانی که در مورد او اختلاف دارند، دربارهی امر او در شک و گمان هستند. آنان در مورد او علمی ندارند و فقط از ظن و گمان پیروی میکنند و یقیناً عیسی را به قتل نرساندند، بلکه خداوند او را نزد خود بالا برد و خداوند عزیز و حکیـم است﴾.[16]
منبع: قصههای قرآن، محمد احمد جاد المولی، ترجمه: صلاح الدین توحیدی، ویراستار: عثمان نقشبندی، چاپ اول 1387، انتشارات کردستان.
عصر اسلام
IslamAge.com
[4] ناصره قریهای است در فلسطین که ١٣ میل از طبریه فاصله دارد.
|