سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

1 آذر 1403 19/05/1446 2024 Nov 21

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 574
بازدید کـل سايت: 7322460
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 372   تعداد بازدید: 2651 تاریخ اضافه: 2010-03-27

سیره ابوموسی اشعری

بسم الله الرحمن الرحیم

 

وی عبدالله بن قیس بن حضار بن حرب، امام بزرگ، صحابه رسول خدا، ابوموسی اشعری تمیمی، فقیه مقری است.[1] وی از همان ابتدای اسلام در مکه اسلام آورد. ابن سعد میگوید: وی به مکه آمد و با سعید بن عاص هم پیمان شد و از مسلمانان نخستین است و به سرزمین حبشه مهاجرت کرد.[2] برخی از روایات بیان کردهاند که وی نزد قومش برگشت تا مردم را به اسلام فراخواند. ابن حجر روایات وارده در مورد اسلام آوردن وی را با هم جمع کرده و میگوید: ذکر ابوموسی در میان آنان مشکوک است، زیرا چیزی که در روایات صحیح آمدهاین است که ابوموسی همراه با عدهای از قوم خود قصد رفتن به خدمت رسول خدا را کرد که در آن هنگام ایشان در خیبر حضور داشتند...... میتوان این روایات را چنین با هم جمع کرد که ابوموسی در ابتدا به مکه هجرت کرد و اسلام را پذیرفت و رسول خدا او را همراه با عدهای به حبشه فرستاد و ابوموسی به سرزمین قوم که خود که در مقابل حبشه و در جانب شرقی آن قرار دارد رفت و وقتی که رسول خدا و یاران ایشان در مدینه استقرار یافتند، ابوموسی و آن دسته از قوم وی که مسلمان شده بودند به مدینه مهاجرت کردند و به خاطر باد تندی که در دریا می‏وزید کشتی آنان را به سرزمین حبشه برد. چنین امری محتمل است و موجب جمع بین اخبار وارده می‏شود. پس مورد اعتماد واقع می‏شود.[3]

 

1- نشانه‏های شرف و بزرگی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم  بر سینه ابوموسی قرار داد

·        شما دو بار هجرت کردهاید، یک بار به سوی نجاشی و یک بار به سوی من

از ابوموسی اشعری روایت است که گفت: ما که حدود پنجاه واندی نفر از قوم خود بودیم از یمن خارج شدیم. ما سه برادر بودیم: من و ابورهم و ابوعامر. کشتی ما را به نزد نجاشی و نزد جعفر و یارانش برد. هنگامی‏که خیبر فتح شد ما به مدینه رفتیم و رسول خدا فرمود: شما دوبار هجرت دارید، زیرا نزد نجاشی و نزد من هجرت کردید.[4] از أنس روایت است که گفت: فردا قومی‏نزد شما می‏آیند که نسبت به شما برای اسلام دل نازک تر هستند. پس اشعریون آمدند و رجز خوانی میکردند و می‏گفتند:

غداً نلقی الأحبة    محمداً و حزبه

(فردا با محبوبان خود، یعنی محمد و یارانش دیدار می‏کنیم).

 

وقتی که آنان به مدینه رسیدند مصافحه کردند. اینان اولین کسانی بودند که مصافحه کردند.[5]

·        ای ابوموسی آنان قوم تو هستند

از عیاض اشعری روایت است که گفت: وقتی کهاین آیه نازل شد که میفرماید:

(خداوند جمعيّتي را (به جاي ايشان بر روي زمين) خواهد آورد كه خداوند دوستشان مي‌دارد و آنان هم خدا را دوست مي‌دارند). المائدة: ٥٤

 پس رسول خدا فرمود: «ای ابوموسی منظور آیه، قوم شما می‏باشد» و به ابوموسی اشاره کرد.[6]

·        پروردگارا گناه عبدالله بن قیس را بیامرز و او را در روز قیامت به جایگاه ارزشمندی وارد گردان

از ابوموسی روایت است که گفت: وقتی که رسول خدا از نبرد حنین فراغت یافت ابوعامر اشعری را بر سپاه اوطاس روانه کرد و او در راه به درید بن صمه رسید و درید را کشت و خداوند یاران درید را با شکست مواجه کرد. مردی تیری به سوی ابوعامر انداخت و آن تیر به ران او اصابت کرد.[7]

 گفتم: عمو جان چه کسی به سوی شما تیرانداخت؟ ابوعامر به سوی آن مرد اشاره کرد. پس من به دنبال آن مرد رفتم و به او رسیدم. وقتی که آن مرد مرا دید به عقب برگشت و رفت. به او می‏گفتم: آیا شرم نمی‏کنی؟ مگر تو عرب نیستی؟ چرا نمی‏ایستی؟ پس وی ایستاد و ما چند ضربه شمشیر با هم رد و بدل کردیم و من او را کشتم. سپس به نزد ابوعامر رفتم و گفتم: خداوند آن فرد را کشت. ابوعامر گفت: این تیر را بیرون بیاور. من آن تیر را بیرون کشیدم و آب از آن بیرون زد. ابوعامر گفت: به رسول خدا سلام برسان و بهایشان بگو برای من طلب مغفرت نماید. ابوعامر مرا جانشین خود و فرمانده سپاه کرد واندکی زنده ماند و سپس از دنیا رفت. وقتی برگشتیم و موضوع را به رسول خدا گفتم، ایشان وضو گرفتند و سپس دستشان را بلند کردند و فرمودند: پروردگارا عبید بن أبوعامر را بیامرز. رسول خدا به قدری دست خود را بلند کردند که من سفیدی زیر بغل ایشان را دیدم. سپس فرمودند: پروردگارا او را در روز قیامت بالاتر از بسیاری از بندگانت قرار بده. گفتم: ای رسول خدا برای من نیز طلب آمرز ش کنید. ایشان فرمودند: پروردگارا گناهان عبدالله بن قیس- ابو موسی- را بیامرز و در روز قیامت او را در جایگاه ارزشمندی داخل گردان.[8]

 

این فرد بشارت را رد کرد، پس شما آن را بپذیرید

از ابوموسی روایت است که گفت: من در جعرانه- بین مکه و طائف، اما به مکه نزدیک تر است- نزد رسول خدا بودم که فردی بادیه نشین نزد ایشان آمد و گفت: آیا وعدهای را که به من دادید عملی نمی‏کنید؟ پیامبر فرمود: بر تو مژده باد. آن بدوی گفت: شما بشارت زیادی به من دادهاید. پس رسول خدا رو به من و بلال کرد و فرمود: این فرد بشارت را رد کرد، پس شما آن را بپذیرید. آن دو گفتند: ای رسول خدا ما آن را می‏پذیریم. پس رسول خدا کاسهای خواست و دستان و صورتش را در آن شست و در آن تف کرد و سپس فرمود: از آن بنوشید و از آن بر سر و گردن خود بریزید. پس آن دو این کار را کردند. ام سلمه از پشت پرده گفت: اگر چیزی اضافه مانده آن را به مادرتان- یعنی ام المؤمنین ام سلمه- بدهید. پس آن دو مقداری از آن را به ام سلمه دادند.[9]

 

یکی از مزامیر آل داود به تو عطا شده است

از ابن بریده از پدرش روایت کرده است که گفت: شبی از مسجد خارج شدم و دیدم که رسول خدا بر در مسجد ایستاده است و مردی دارد نماز می‏خواند. رسول خدا به من فرمود: ای بریده آیا فکر می‏کنی او ریا می‏کند؟ گفتم: خدا و رسول او داناترند. پیامبر فرمود: او بندهای مؤمن و توبه کار است و به تحقیق یکی از مزامیر- صدای زیبا شبیه صدای زیبائی که به داود(ع) داده شد- آل داود به وی عطا شده است. وقتی که نزد آن نمازگزار رفتم دیدم که ابوموسی اشعری است و این خبر را به او دادم.[10]

 

ای عبدالله بن قیس، آیا تو را به کلمهای از گنجهای بهشت راه بنمایم؟

از ابوموسی اشعری روایت است که گفت: در یک سفر همراه رسول خدا بودیم و مردم از یک گردنه بالا می‏رفتند و اگر کسی از آن بالا می‏رفت می‏گفت: لا إله إلا الله و الله اکبر- فکر می‏کنم گفت: با صدای بلند این را می‏گفت- و رسول خدا سوار بر استر خود بود و آن را در کوه حرکت می‏داد پس فرمود: ای عبدالله بن قیس- یا ای ابوموسی- آیا تو را به کلمهای از گنجهای بهشت راه بنمایم؟ گفتم: آری ای رسول خدا. پیامبر فرمود: بگو: لا حول و لا قوة إلا بالله.[11]

 

رسول خدا ابوموسی را کارگزار خود بر زبید و عدن کرد[12] و او را همراه با معاذ بهیمن فرستاد. از ابوموسی اشعری روایت است که وقتی رسول خدا او و معاذ را بهیمن فرستاد به آن دو گفت: آسان بگیرید و سخت گیری نکنید و از همدیگر اطاعت کنید و با هم اختلاف نیابید. پس ابوموسی به پیامبر گفت: در سرزمین ما نوشیدنی ای وجود دارد که از عسل ساخته شده و «تبغ» نامیده می‏شود و نوعی نوشیدنی ساخته شده از جو و وجود دارد که «مزر» نامیده می‏شود. پیامبر فرمود: هر مست کنندهای حرام است. ابوموسی میگوید: معاذ به من گفت: چگونه قرآن را قرائت می‏کنی؟ گفتم: در نمازم و در حال سوار بودن بر مرکب و در حالت ایستاده و در حالت نشسته و همواره بر قرائت خود ملازمت دارم و ورد خود را یکباره نمی‏خوانم. ابوموسی میگوید: معاذ گفت: اما من شب را به چند بخش تقسیم می‏کنم و در بخشی از آن می‏خوابم و در برخی دیگر بر می‏خیزم و عبادت می‏کنم و از خواب خود به مانند بیداری خود- و عبادت در بیداری- طلب ثواب می‏کنم (زیرا اگر خواب برای قوی شدن در ادای عبادت باشد ثواب دارد).[13]

 

2- جایگاه ابوموسی نزد عمر بن خطابب

ابوموسی در زمان عمر بن خطاب از ستونهای دولت به شمار می‏آمد و در فتح قم و قاشان[14] فرمانده سپاهیان و نبرد تستر- شوشتر- فرمانده سپاهیان بود.[15] هم چنین وی از مؤسسان مدرسه البصریة در زمان عمر فاروق است. وی از جمله دانایان صحابه به شمار می‏آید و وقتی به بصره آمد در آنجا به تعلیم پرداخت.[16] وی متأثر از عمر بن خطاب بود و میان آن دو نامه نگاری میشد- که در بحث مؤسسه فرمانداران و قاضیان خواهد آمد- وی مشهور به دانایی، عبادت، تقوا، حیا، عزت نفس، پاکدامنی، زهد در دنیا و پایداری بر اسلام بود. وی از بزرگان علما و فقها و مفتیان صحابه به شمار می‏آید. ذهبی در کتاب طبقة الحفاظ او را در طبقه اول صحابه ذکر کرده است. وی فردی عالم بود و به علم خود عمل میکرد و کتاب خدا را زیاد تلاوت میکرد و زیباترین صدا را در تلاوت داشت و علم مبارک و پاکی را روایت کرد. وی قاری ترین و فقیه ترین فرد در بصره بود. ابوموسی ملازمت زیادی با رسول خدا داشت. همچنین از بزرگان صحابه چون عمر، علی و أبی بن کعب و عبدالله بن مسعود کسب علم کرد. ابوموسی خصوصاً تأثر زیادی از عمر بن خطاب گرفته بود و عمر او را در طول ولایت طولانیش بر بصره متعهد به نامه‏ها و وصایا میکرد. همچنین ابوموسی در مورد مسائلی که بر او عرضه میشد به عمر مراجعه میکرد و حتی شعبی او را یکی از چهار قاضی برتر امت دانسته است و میگوید: قضات امت چهار نفر هستند: عمر، علی، زید بن ثابت و ابوموسی اشعری.[17]

 

ابوموسی هنگامی‏که به مدینه می‏آمد به حضور در مجالس عمر علاقه زیادی داشت و بسیاری اوقات قسمت عمده وقت خود را به حضور در آنها اختصاص می‏داد. از ابوبکر بن ابوموسی روایت است که ابوموسی بعد از عشا نزد عمر بن خطاب آمد و عمر به او گفت: برای چه کاری اینجا آمدهاید؟ ابوموسی گفت: آمدهام تا با شما بحث و گفتگو کنم. عمر گفت: در این ساعت آمدهاید؟ ابوموسی گفت: این فقه است. راوی میگوید: پس عمر برای مدتی طولانی با ما سخن گفت. سپس ابوموسی گفت: ای امیر مؤمنان وقت نماز است. عمر گفت: ما در نماز هستیم.[18]

ابوموسی علاقه زیادی بهیادگیری علم و تعلیم داشت و به نشر علم و تعلیم مردم و آشنا سازی آنان با احکام اسلامی‏علاقه زیادی داشت و در خطبه‏ها و سخنان خود مردم را به تعلیم و تعلم تشویق میکرد. از ابومهلب روایت است که گفت: شنیدم که ابوموسی بر روی منبر میگوید: هر کس که خداوند علمی‏به او عطا کرده است آن را تعلیم دهد و نگوید که علمی‏ندارد که در این صورت از کسانی می‏شود که تکلف می‏ورزند و از دین منحرف می‏شود.[19]

 

ابوموسی مسجد بصره را مرکز فعالیت علمی‏خود قرار داده و قسمت زیادی از وقت خود را به مجالس علمی‏اش اختصاص داده بود. البته وی به صرف این امر اکتفا نمیکرد، بلکه از هر فرصتی برای تعلیم مردم و تعلیم احکام شرعی به آنان بهره می‏برد. وی هرگاه سلام نماز را می‏داد به مردم رو میکرد و شروع به تعلیم آنان و اصلاح قرائت آنان از قرآن می‏پرداخت. ابن شوذب میگوید: ابوموسی بعد از اینکه نماز صبح را می‏خواند رو به صفوف نمازگزاران میکرد و قرائتشان را اصلاح میکرد (یا نحوه صحیح قرائت را به آنان یاد می‏داد).[20]

ابوموسی در میان صحابه بهاین شهره بود که قرائت زیبا و صحیحی دارد. به همین دلیل هرگاه مردم می‏شنیدند که وی قرآن قرائت می‏کند اطراف وی تجمع میکردند. نیز هنگامی‏که ابوموسی در مجلس عمر حضور می‏یافت از او میخواست تا آیاتی را برای وی قرائت کند.[21] خدای متعال او را در تعلیم مردم موفق گرداند و او همه تلاش خود را در تعلیم قرآن و نشر آن در میان مردم سرزمینهایی که به آنجا می‏رفت بکار می‏برد و برای این کار از صدای زیبا و قرائت رسای خود بهره می‏گرفت و مردم گرد او جمع میشدند و طالبان علم در مسجد بصره در اطراف او تجمع میکردند. به همین خاطر وی آنان را به دسته‏ها و حلقه‏هایی تقسیم کرد و خود بر آنان می‏گذشت و برای آنان قرائت میکرد و به قرائتشان گوش می‏داد و قرائتشان را اصلاح میکرد.[22] در واقع پرداختن به قرآن کریم شغل اصلی وی شده بود و او بیشتر اوقات خود را در زمان سفر و اقامت صرف آن میکرد. از أنس بن مالک روایت است که گفت: ابوموسی اشعری مرا نزد عمر فرستاد و چون من نزد عمر رسیدم به من گفت: وقتی آمدی ابوموسی چکار میکرد؟ گفتم: او مشغول تعلیم قرآن به مردم بود. پس عمر گفت: او فردی زیرک است[23] و لا تسمعها إیاه.[24] ابوموسی حتی آن هنگام نیز که به جهاد می‏رفت تعلیم می‏داد و احکام شرعی را به مردم می‏آموخت. از حطاب بن عبدالله رقاشی روایت است که گفت: ما در سپاهی در ساحل دجله همراه ابوموسی اشعری بودیم. وقتی که وقت نماز ظهر میشد منادی وی برای نماز ندا می‏داد و مردم برای وضو به پا می‏ایستادند و او وضو می‏گرفت و با آنان نماز می‏خواند و سپس آنان در حلقه‏هایی می‏نشستند و چون وقت نماز عصر میشد منادی او اعلام کرد که برای نماز وضو بگیرند. پس همه مردم برای گرفتن وضو رفتند. پس منادی ابوموسی اعلام کرد: فقط کسانی وضو بگیرند که دچار حدث شده‏اند.

تلاشهای علمی‏او به بار نشست و با پرورش یافتن تعداد زیادی از حافظان و قاریان قرآن و عالمان به آن وی خشنود گشت، به طوری که تعداد آنان در بصره به تنهایی به سیصد نفر می‏رسید. وقتی که عمر بن خطاب از کارگزاران خود خواست تا نام حافظان قرآن را به وی اعلام دارند تا وی آنان را اکرام داشته و بر عطای خود به آنان بیفزاید ابوموسی در نامهای به وی نوشت که تعداد حافظان قرآن در حوزه من به سیصد واندی مرد می‏رسد.[25] ابوموسی به تعلیم سنت و روایت آن نیز اهتمام داشت و تعدادی از صحابه و بزرگان تابعین از او روایت کردهاند. ذهبی میگوید: بریده بن حصیب، أبوأمامه باهلی، أبوسعید خدری، أنس بن مالک، طارق بن شهاب، سعید بن مسیب، أسود بن یزید، أبووائل شقیق بن سلمه، ابوعثمان نهدی و عدهای دیگر از او روایت کردهاند.[26]

 

ابوموسی تمسک زیادی به سنت داشت. دلیل این امر منش و رفتار وی در زندگی و وصیت دم مرگ او به فرزندانش است. برغم اشتیاق و علاقه زیاد وی به سنت، او به مانند دیگر بزرگان صحابه احادیث زیادی را روایت نکرده است، زیرا آنان از روایت حدیث بیم داشتند. از جمله مقربان ابوموسی در بصره، انس بن مالک بود و از خواص او بشمار می‏آمد. از ثابت بن أنس روایت است که گفت: در راهی همراه ابوموسی بودیم و مردم داشتند در مورد دنیا سخن می‏گفتند. ابوموسی گفت: ای أنس چیزی نمانده کهیکی از آنان چرم را با زبانش پاره کند! بیا تا ساعتی ذکر خدای بگوییم. سپس گفت: چه چیزی مردم را از اطاعت خداوند بازداشته است؟ گفتم: دنیا و شیطان و امیال و خواستها. ابوموسی گفت: خیر، دنیا زود به سراغشان آمده و آخرت ناپدید شده است. به خدا قسم اگر آخرت را می‏دیدند هرگز از آن روی بر نمی‏گرداندند.[27] به خاطر اعتمادی که ابوموسی به أنس داشت أبوموسی او را مأمور میکرد که فرستاده او نزد امیرمؤمنان عمر بن خطاب باشد. أنس میگوید: ابوموسی اشعری مرا به نزد عمر فرستاد و عمر در مورد اوضاع مردم از من سوال کرد و بعد از نبرد تستر عمر او را همراه با اسرا و غنائم نزد عمر فرستاد و أنس همراه با فرمانروای تستر، یعنی هرمزان نزد عمر رفت.[28]

 

3- ولایت ابوموسی در زمان عمر و عثمانش

به حقیقت ابوموسی مشهورترین فرماندار بصره در زمان عمر بن خطاب است. در زمان وی مناطق زیادی از ایران فتح شد. وی خود شخصاً به جهاد می‏رفت و از بصره فرماندهان را به نقاط و جهتهای مختلف می‏فرستاد. در زمان وی بصریان توانستند اهواز و مناطق اطراف آن و تعدادی از مناطق مهم را به فتح درآوردند. زمان ولایت وی بر بصره سرشار از جهاد بود. در بسیاری از جنگها و فتوحات ابوموسی با والیان مناطق مجاور خود همکاری میکرد. وی برای ساماندهی مناطق فتح شده و تعیین فرمانداران بر آنها و تأمین و اداره کارهای مختلف آنها تلاشهای زیادی کرد. در مورد مسائل مختلفی نامه نگاریهای زیادی میان ابوموسی و عمر بن خطاب روی داد که از جمله آنان راهنمایی عمر برای ابوموسی در مورد کیفیت استقبال از مردم در مجلس امارت بود. مورد دیگر نصیحت عمر به او مبنی بر مراعات تقوا و تلاش برای سعادتمند کردن مردم بود که نصیحت ارزشمندی است و عمر در آن از جمله میگوید: سعادتمند ترین مردم کسی است که رعایایش به وسیله او به سعادت برسند و بدبخت ترین مردم کسی است که که رعیتش بوسیله او بدبخت شوند. از خوشگذرانی بپرهیز زیرا در این صورت عمال و کارگزاران تو رو به خوشگذرانی میکنند و در این صورت مانند چهارپایی خواهی بود که سبزه زاری را می‏بیند و در آن می‏چرد تا فربه شود اما غافل از اینکه مرگ او در فربه شدنش است.[29] نامه‏های زیادی میان عمر و ابوموسی وجود دارد که بر نواحی اداری و اجرائی مختلفی دلالت دارد که ابوموسی بر اساس راهنمایی عمر به انجام آنها اقدام میکرد. محمد حمیدالله بیشتر این نامه‏ها را در کتاب وزین «الوثائق السیاسیة» گردآورده است.[30]

 

دوران ولایت ابوموسی بر بصره از بهترین دورانها به حساب می‏آید به طوری کهیکی از نسلهای بعدی بصره، یعنی حسن بصری میگوید: سواری به بصره نیامده که برای مردم آن بهتر از ابوموسی بوده باشد، [31] زیرا ابوموسی علاوه بر امارت خود، بهترین معلم برای مردم بصره بود، چه قرآن و امور مختلف دینی را به آنان آموزش داد.[32] در زمان عمر بن خطاب تعدادی از شهرهای ایران- که در زمان او فتح شده بود- مطیع بصره بودند و از جانب والی بصره اداره میشد و فرماندار بصره فرماندارانی را برای آن شهرها منصوب میکرد و این فرمانداران با فرماندار بصره ارتباط مستقیمی ‏داشتند. به همین دلیل ابوموسی از بزرگ ترین فرمانداران عمر به حساب آمده است و نامه نگاریهای عمر با ابوموسی از بزرگ ترین منابعی هستند که سیره عمر با فرمانداران خود و روشهای گوناگون تعامل وی با آنان را روشن و آشکار می‏سازند.[33] عمر در وصیت خود به خلیفه بعد از خود گفت: کسی از عاملان مرا بیشتر از یک سال تأیید و تقریر نکند، اما خلیفه بعدی ابوموسی را به مدت چهار سال ابقا کرد و تغییر نداد.[34]ابوموسی در زمان عمر منصب قضاوت را بر عهده داشت و نامه عمر به او در مورد قضاوت، نمونه و الگویی بر همه قضات و حتی برای همه کارمندان اداری در هر زمان و مکان به حساب می‏آید.[35] ابن قیم در مورد این نامه میگوید: این نامه بزرگ است که علما آن را مقبول دانسته‏اند و اصول قضاوت و داوری و شهادت را بر آن بنا کردهاند و مفتی به تأمل و درنگ در آن و کسب دانش از آن نیازمند تر می‏باشد.[36]

ابوموسی در زمان عثمان نیز ولایت داشت و عثمان ذی النورین او را قاضی بصره کرد. وقتی که عثمان به قتل رسید او فرماندار بصره بود و وقتی که علی خلافت را بدست گرفت ابوموسی از مردم کوفه برای او بیعت گرفت زیرا او فرماندار عثمان بر آنجا بود و وقتی که خلیفه از ذی قار کوفیان را به کمک فراخواند، ابوموسی نشانه‏های نخستین فتنه و اختلاف در میان مسلمانان را مشاهده کرد. به همین دلیل مردم کوفه را نصیحت کرد که در خانه‏هایشان بنشینند و از این کار کناره بگیرند، زیرا این فتنه است و کسی که در آن نشسته باشد بهتر از کسی است که در این ایستاده باشد و کسی که در آن ایستاده باشد بهتر از کسی است که در آن راه برود. به علت اختلاف دیدگاهش با خلیفه، از ولایت بر کوفه عزل شد.[37]

ابوموسی از همان لحظهای که اسلام را قبول کرد زندگی خود را صرف نشر اسلام و تعلیم علم به مردم و خصوصاً قرائت قرآن- که به قرائت آن مشهور شده است- و جهاد در راه خدا و اشتیاق به آن و فیصله دادن اختلافات و نشر عدالت و اصلاح ولایات از طریق قضاوت و مدیریت کرد. شکی نیست کهاین کارهای مهم دشوار بوده و به مهارتها و صفات نادری از علم و فهم و زیرکی و مهارت و تقوا و زهد نیاز دارد که ابوموسی از آنها بهرهای وافر داشت و رسول خدا و خلفای بعد به خاطر همین امور به او اعتماد کردند.[38] پس آیا متصور است که رسول خدا و خلفای بعد به فردی اعتماد کرده باشند که به زعم این افراد در ماجرای حکمیت اینچنین فریب بخورد؟! [39]

انتخاب ابوموسی به عنوان داور از جانب مردم عراق و از طرف علی و یارانش، به صورت کامل با حوادث انسجام دارد. پس مرحله دوم، مرحله صلح و متحد شدن مسلمانان است. ابوموسی اشعری از داعیان به صلح و سازش بود. همچنین در آن وقت امین مردم عراق بود و منابع قدیمی‏ بیان کردهاند که علی خود ابوموسی اشعری را برگزید. خلیفه بن خیاط میگوید: در سال 37ﻫ داوران اجتماع کردند: ابوموسی اشعری از جانب علی و عمرو بن عاص از جانب معاویه.[40] ابن سعد میگوید: مردم از جنگ ناخشنود بودند و بر صلح به توافق رسیدند و دو داور برگزیدند، علی ابوموسی و معاویه عمرو بن عاص را برگزید.[41] به همین دلیل میتوان گفت اینکه گفته‏اند قاریان مسئول متوقف ساختن جنگ و حکمیت و تحمیل ابوموسی به عنوان داور بودهاند یک دروغ تاریخی است که اخباریون شیعه که همواره در پی تزویر و مکدر ساختن تاریخ اسلام با روایات باطل می‏باشند سرهم کردهاند، چه برایشان آزار دهنده بود که علی نسبت به معاویه و مردم شام موضع منعطفی بگیرد و به صلح با دشمنان سنتیشان رغبت داشته باشد. از جهت دیگر مسئولیت را بر دوش دشمنان خوارجی خودانداخته و از زیر بار آن در می‏روند و ادعای خوارج را فی نفسه متناقض نشان میدهند، زیرا در این صورت این خوارج بودند که علی را به قبول حکمیت وادار کردند و در عین حال به خاطر قضیه حکمیت بر علی شوریدند.[42]

این مختصر در مورد شخصیت ابوموسی با بحث ما در مورد شخصیت امیرالمؤمنین علی و عصر او در ارتباط است. ابوموسی از شخصیتهای مؤثر عصر خود است که مورد تهمت واقع شده است و غالباً وقتی کسی در مورد ماجرای حکمیت صحبت می‏کند شخصیت ابوموسی و عمرو بن عاص را به سبب وجود این روایات مجعول و ضعیف مورد تهمت و کذب قرار می‏دهد. پس بر ما لازم است که مختصری در مورد سیره معطر و پاک آنان بحث کنیم و یکی از اهداف نوشتن و تألیف در این بحث، همین امر می‏باشد.

 

وصلی الله وسلم علی محمد وعلی آله و اصحابه الی یوم الدین

منبع: کتاب علی ابن ابیطالب رضی الله عنه ، تالیف: محمد علی صلابی

 


سایت عصر اسلام

IslamAge.Com

-----------------------------------------------------

[1]- سیر أعلام النبلاء2/381.

[2]- الطبقات الکبری4/107.

[3]- فتح الباری7/189.

[4]- صحیح مسلم، شماره2502.

[5]- سیر أعلام النبلاء2/384 سند آن صحیح است.

[6]- المستدرک2/313. حاکم آن را صحیح و ذهبی آن را موثق دانسته است؛ سیر أعلام النبلاء2/384.

[7]- سیر أعلام النبلاء2/385.

[8]- صحیح مسلم، شماره2498.

[9]- صحیح مسلم، شماره2497.

[10]- همان793؛ مجمع الزوائد9/358.

[11]- صحیح مسلم، شماره2704.

[12]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص97؛ تحقیق مواقف الصحابة2/226.

[13]- صحیح مسلم، شماره1733؛ صحیح البخاری، شماره4344.

[14]- البدایة و النهایة7/114.

[15]- همان88.

[16]- تفسیر التابعین1/423.

[17]- سیر أعلام النبلاء2/389.

[18]- ابوموسی الأشعری العالم المجاهد، محمد طهماز، ص121.

[19]- الطبقات الکبری4/107.

[20]- سیر أعلام النبلاء2/289.

[21]- ابوموسی الأشعری العالم المجاهد، محمد طهماز، ص125-126؛ سیر أعلام النبلاء2/391.

[22]- ابوموسی الأشعری العالم المجاهد، محمد طهماز، ص127؛ سیر أعلام النبلاء2/389.

[23]- الطبقات4/108. راویان آن ثقه هستند.

[24]- سیر أعلام النبلاء2/390.

[25]- ابوموسی الأشعری، ص129.

[26]- سیر أعلام النبلاء2/381.

[27]- أنس بن مالک الخادم الأمین، عبدالحمید طهماز، ص135.

[28]- تاریخ طبری5/66.

[29]- مناقب عمر، ابن جوزی، ص130.

[30]- الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة.

[31]- سیر أعلام النبلاء2/389.

[32]- الولایة علی البلدان1/120.

[33]- همان.

[34]- سیر أعلام النبلاء2/391.

[35]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص262.

[36]- أعلام الموقعین1/186.

[37]- فتح الباری13/53؛ التاریخ الصغیر11/109.

[38]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص262.

[39]- تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة2/227.

[40]- تاریخ خلیفة، ص191-192.

[41]- الطبقات3/32.

[42]- تحقیق مواقف الصحابة2/215.

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

حدیث: (وَيْحَ عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ الفِئَةُ البَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ) و رد شبهه ی روافض درباره ی معاویه رضی الله عنه.


از جمله امور واجب بر مسلمان؛ داشتن حسن ظن به صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم است. زیرا صحابه بهترین یاران برای بهترین پیامبر بودند. در نتیجه حق آنان ستایش است. و کسی که به آنان طعن زند در واقع به دین خود طعن زده است.


امام ابو زرعه رازی رحمه الله در این باره فرموده: (اگر کسی را دیدی که از شأن و منزلت صحابه می کاهند؛ پس بدان که وی زندیق است. زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم بر ما حق دارند همانطور که قرآن بر ما حق دارد. و صحابه همان کسانی بودند که قرآن و سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم را به ما رسانده اند. و چنین افرادی فقط می خواهند شاهدان ما را خدشه دار کنند تا از این طریق به صحت قرآن و سنت طعن وارد کنند. در نتیجه آنان زندیق اند)[1].


و یکی از صحابه ای که به ایشان تهمت می زنند؛ صحابی جلیل معاویه رضی الله عنه است. با استدلال به حدیث: (افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند)[2]. که در این مقاله می خواهیم این شبه را رد کنیم.


همانطور که می دانیم عده ای از صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم در جنگ صفین به خاطر اجتهاد و برداشتی که داشتند؛ طوری که به نظر هر طرف چنین می رسید که وی بر حق است؛ به قتل رسیدند. به همین دلیل وقتی برای بعضی از آنها روشن شد که در اشتباه بوده اند؛ بر آنچه انجام دادند؛ پشیمان شدند. و پشمیانی توبه است. و توبه؛ گناهان گذشته را پاک می کند؛ بخصوص در حق بهترین مخلوقات و صاحبان بالاترین مقام و منزلت ها بعد از پیامبران و انبیاء الله تعالی.


و کسی که درباره ی این موضوع تحقیق می کند؛ برایش مشخص خواهد شد که سبب این قتال اهل فتنه بودند همان گروهی که باطل را انتشار می دادند.


و همانطور که می دانیم در این قتال بسیاری از صحابه رضی الله عنهم برای ایجاد صلح بین مردم خارج شدند؛ زیرا جنگ و خونریزی متنفر ترین چیز نزد آنان بود.


امام بخاری رحمه الله با سندش از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت کرده: (روزی ابوسعید خدری رضی الله عنه در حال سخن گفتن بود که صحبت از ساختن مسجد نبوی به میان آورد و گفت: ما هر كدام یک خشت حمل می ‌كردیم. ولی عمار دوتا، دوتا حمل می كرد. رسول الله صلی الله علیه و سلم او را دید. و در حالی كه گرد و خاک را از او دور می‌ ساخت، فرمود: افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند. راوی می‌ گوید: عمار بعد از شنیدن این سخن ‏گفت: از فتنه‌ها به الله پناه می ‌برم)[3].


اما در این حدیث مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به اسباب آن است که همان پیروی از امیر است. و مقصود از دعوت به سوی آتش؛ دعوت به اسباب آن یعنی اطاعت نکردن از امیر و خروج علیه وی است.


اما کسی که این کار را با اجتهاد و برداشتی که جایز باشد؛ می کند؛ معذور خواهد بود.


حافظ ابن کثیر رحمه الله درباره ی این حدیث چنین می فرماید: (این حدیث از جمله دلائل نبوت است؛ زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم درباره ی کشته شدن عمار به دست گروهی یاغی خبر می دهد. و قطعا هم این اتفاق افتاد. و عمار را در جنگ صفین اهل شام به قتل رساندند. که در این جنگ عمار با علی و اهل عراق بود. چنان که بعدا تفاصیل آن را بیان خواهم کرد. و علی در این موضوع بر معاویه اولویت داشت.


و هرگز جایز نیست که به خاطر نام یاغی بر یاران معاویه آنان را کافر بدانیم. چنانکه فرقه ی گمراه شیعه و غیره چنین می کنند. زیرا آنان  با اینکه در این کار نافرمانی کردند؛ اما در عین وقت مجتهد بودند. یعنی با اجتهاد مرتکب چنین عملی شدند. و همانطور که واضح است و همه می دانیم هر اجتهادی صحیح و درست در نمی آید. بلکه کسی که اجتهادش صحیح درآید؛ دو اجر می برد و کسی که در اجتهادش خطا کرده باشد؛ یک اجر به وی خواهد رسید.


و کسی که در این حدیث بعد از سخن: (كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد) بیافزاید و بگوید: (الله تعالی شفاعت مرا به وی روز قیامت نمی رساند). در حقیقت افترای بزرگی بر رسول الله صلی الله علیه و سلم زده است. زیرا هرگز رسول الله صلی الله علیه و سلم چنین چیزی را نگفته اند. و از طریق صحیح نقل نشده است. والله اعلم.


اما معنای این فرموده که: (عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند) چنین بوده که عمار و یارانش اهل شام را به اتحاد و همدلی دعوت می کرد. اما اهل شام می خواستند چیزی را به دست آورند که دیگران بیشتر از آنان حق داشتند آن را به دست آورند. و نیز می خواستند مردم به صورت جماعات و گروه های مختلفی باشند که هر کدام از آن جماعات برای خود امامی داشته باشند؛ در حالی که چنین چیزی امت را به اختلاف و تضاد می رساند. طوری که هر گروه به راه و روش خود پایبند می بودند و لو که چنین قصد و هدفی هم نداشته باشند)[4].


و حافظ ابن حجر رحمه الله در این باره می فرماید: (اگر گفته شود: عمار در صفین کشته شد؛ در حالی که وی با علی بود. و کسانی هم که وی را به قتل رساندند معاویه و گروهی از صحابه بود که با او همکاری می کردند. پس چطور ممکن است که رسول الله صلی الله علیه و سلم گفته باشد آنان یعنی گروه معاویه و یارانش به آتش دعوت می کردند؟


در جواب می گوییم: زیرا آنان (گروه معاویه و یارانش) گمان می کردند که به سوی بهشت دعوت می دهند. و همانطور که واضح و آشکار است همه ی آنها مجتهد بودند در نتیجه به خاطر پیروی از گمانشان هرگز سرزنش و توبیخ نمی شوند. بنا بر این مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به عوامل آن که همان اطاعت از امام است؛ می باشد. و عمار آنان را به پیروی از علی رضی الله عنه دعوت می داد؛ زیرا علی در آن زمان امام واجب الطاعه بود. در حالی که معاویه و گروهش به خلاف آنان دعوت می دادند؛ که آن هم به خاطر برداشتی بود که در آن هنگام به آن رسیده بودند)[5].


بنا بر این نکته ی مهم در این مسأله این است که بین مجتهدی که اشتباه کرده با کسی که به عمد فساد و فتنه به راه می اندازد؛ تفاوت و تباین قائل شویم.


و برای اثبات این قضیه این فرموده ی الله عزوجل را برایتان بیان می کنم که می فرماید: (و اگر دو گروه از مؤمنان با يکديگر به جنگ برخاستند، ميانشان آشتی افکنيد و اگر يک گروه بر ديگری تعدی کرد، با آن که تعدی کرده است بجنگيد تا به فرمان الله بازگردد پس اگر بازگشت، ميانشان صلحی عادلانه برقرار کنيد و عدالت ورزيد که الله عادلان را دوست دارد * يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد، و از الله بترسيد، باشد که شما مشمول رحمت شويد)[6].


همانطور که در آیه می بینیم؛ جنگ بین مؤمنین امکان دارد که پیش آید؛ اما بدون اینکه اسم ایمان از یکی از گروه ها برداشته شود. زیرا در آیه بعد فرموده: (يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد). یعنی با اینکه با یکدیگر می جنگند امام باز هم آنها را برادر نامیده و به مسلمانان دیگر دستور داده که بین آنها صلح و آشتی برقرار کنند.


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در باره ی این آیه فرموده: (همانطور که روشن و آشکار است الله سبحانه و تعالی با اینکه ذکر کرده دو گروه باهم می جنگند؛ و یکی بر دیگری تعدی می کند؛ اما هر دو را برادر نامیده و دستور داده که در ابتدا بین آنها صلح برقرار کنیم. سپس فرموده اگر یکی از آن دو گروه بر دیگری تعدی کرد؛ با آن گروه بجنگید. به عبارت دیگر از همان ابتدای امر دستور به جنگ با آنان نداده است؛ بلکه در ابتدا دستور به برقراری صلح داده است.


علاوه بر این رسول الله صلی الله علیه و سلم خبر دادند که خوارج را گروهی خواهد کشت که نردیکتر به حق هستند. و همانطور که می دانیم علی بن ابی طالب و یارانش کسانی بودند که خوارج را کشتند.


در نتیجه این سخن رسول الله صلی الله علیه و سلم که آنان به حق نزدیکتر هستند؛ دلالت دارد بر اینکه علی و یارانش از معاویه و یارانش به حق نزدیکتر بودند؛ با وجود اینکه هر دو گروه مؤمن هستند و شکی در ایمان آنان نیست)[7].


و از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت شده که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: (هنگامی كه مسلمانان دچار اختلاف می شوند گروه خوارج از اسلام خارج می گردد و در چنين وضعی از ميان دو طايفه مسلمان كسی كه به حق نزدیکتر است با آنها می جنگد)[8].


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در این باره فرموده: (این حدیث صحیح دلیل بر این است که هر دو طائفه ی (علی و یارانش و معاویه و یارانش) که با هم می جنگند؛ بر حق هستند. اما علی و یارانش از معاویه و اصحابش به حق نزدیکتر هستند)[9].


پس نتیجه ای که می گیریم این است که: مجرد سخن: (به آتش دعوت می کنند)؛ به معنای کفر نیست. و از چنین برداشتی به الله تعالی پناه می بریم. و کسی که چنین برداشتی از این سخن می کند در واقع نشان دهنده ی جهل بیش از حد وی است. بلکه باید بدانیم این حدیث از احادیث وعید است؛ همانطور که ربا خوار یا کسی که مال یتیم را می خورد در آتش هستند؛ اما چنین کلامی مستلزم کفر فعل کننده ی آن نیست؛ با اینکه عملش حرام است بلکه حتی از گناهان کبیره است.


و بدین ترتیب این شبهه مردود و باطل است.

منبع: islamqa.info

مترجم: ام محمد

 

 

 

 

 

 



[1] ـ الكفاية في علم الرواية: (ص:49).

[2] ـ صحیح بخاری: (وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ).

[3] ـ صحیح بخاری: (أَنَّهُ كَان يُحَدِّث يَوْماً حَتَّى أَتَى ذِكْرُ بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، فَقَالَ: كُنَّا نَحْمِلُ لَبِنَةً لَبِنَةً، وَعَمَّارٌ لَبِنَتَيْنِ لَبِنَتَيْنِ، فَرَآهُ النَّبِيُّ r فَيَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْهُ، وَيَقُولُ:«وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ قَالَ: يَقُولُ عَمَّارٌ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْفِتَنِ).

[4] ـ البداية والنهاية: (4/538).

[5] ـ فتح الباری: (1/542)، و مجموع فتاوى شيخ الإسلام: (4/437).

[6] ـ حجرات:9-10: (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ۖ فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّـهِ ۚفَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا ۖ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ۚوَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ).

[7] ـ مجموع الفتاوى (25/ 305-306).

[8] ـ صحیح مسلم: (تَمْرُقُ مَارِقَةٌ عِنْدَ فُرْقَةٍ مِنْ الْمُسْلِمِينَ يَقْتُلُهَا أَوْلَى الطَّائِفَتَيْنِ بِالْحَقِّ).

[9] ـ مجموع الفتاوى: ( 4 / 467 ).

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان