سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

6 مرداد 1403 20/01/1446 2024 Jul 27

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 573
بازدید کـل سايت: 7090145
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 35   تعداد بازدید: 14486 تاریخ اضافه: 2011-04-04

سلیمان ـ علیه السلام ـ به تصویر قرآن

{وَحُشِرَ لِسُلَیمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ وَالطَّیرِ فَهُمْ یوزَعُونَ}[1] (نمل: 17).

سلیمان در قرآن:

در 16 آیه‌ی قرآن در سوره‌های بقره،‌ نساء، انعام، انبیاء، نمل، سباء و سوره‌ی صلی الله علیه و سلم سخن از سلیمان آمده است. او یکی از انبیای بنی اسرائیل است که خداوند نبوت و پادشاهی را به وی عطا کرد چنانکه نبوت و پادشاهی را به وی عطا کرد نبوت و پادشاهی را به پدرش نیز بخشید منطقه‌ی زیر سلطه و اقتدار سلیمان بسیار وسیع و عظیم بود و هیچ پادشاهی به پای او نمی‌رسید خداوند دعای او را مستجاب فرمود و قدرت عظیمی به وی بخشید قدرتی که بعد از او به هیچ احدی نبخشیده است. چنانکه قرآن کریم نقل می‌کند:

{قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکا لا ینْبَغِی لأحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّک أَنْتَ الْوَهَّابُ (٣٥) فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَیثُ أَصَابَ (٣٦) وَالشَّیاطِینَ کلَّ بَنَّاءٍ وَغَوَّاصٍ (٣٧) وَآخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الأصْفَادِ (٣٨) هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِک بِغَیرِ حِسَابٍ}[2] (ص: 39-35).


نسب سلیمان علیه السلام:

سلیمان پسر داود پسر ایشا بن عوید... از سبط (یهوذا بن یعقوب) است. نسبش به ابراهیم خلیل علیه السلام منتهی می‌شود. اهل کتاب نسب عظیمی برای وی نقل می‌کنند و می‌گویند: او دارای حکمتی عظیم بوده است. لذا او را سلیمان حکیم می‌نامند و هرگز او را ملقب به لقب نبوت نمی‌گردانند[3].


حکمت سلیمان:

حضرت داود قبل از وفات وصیت کرد پادشاهی پس از مرگ او به پسرش سلیمان واگذار شود. چون داود وفات کرد،‌ سلیمان که 12 سال عمر داشت بجای پدر بر اریکه‌ی قدرت تکیه زد. ابن اثیر در الکامل روایت می‌کند: سلیمان به هنگام جانشینی پدر تنها 13 سال عمر داشت. اما با اینکه کم سن و سال بود از استعداد و ذکاوت سرشار بهره‌مند بود و خداوند در دوران بچگی حسن تدبیر و شمه‌ی سیاسی و حکمت و حسن قضا را به وی داده بود. قرآن کریم گوشه‌ای از این استعداد را بیان می‌کند. آنجا که فتوایی از داود درخواست شد، داود طوری فتوا داد و سلیمان با اینکه کوچک بود به وجه دیگر فتوا داد، این در حالی بود که فتوای سلیمان به حق و صواب نزدیکتر بود.

خداوند می‌فرماید:

{وَدَاوُدَ وَسُلَیمَانَ إِذْ یحْکمَانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَکنَّا لِحُکمِهِمْ شَاهِدِینَ (٧٨) فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیمَانَ وَکلا آتَینَا حُکمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یسَبِّحْنَ وَالطَّیرَ وَکنَّا فَاعِلِینَ}[4] (انبیاء: 79-78).

قید {فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیمَانَ} در آیه دلیل بر این است که آنچه سلیمان بدان فتوا داد به حق و صواب نزدیکتر بود. تا آنجا داود بدان فتوا داد و قید {وَکلا آتَینَا حُکمًا وَعِلْمًا} دلیل بر این است که داود و سلیمان هر دو دارای حکمت و علم فراوان بوده‌اند.

مفسران در مقام تفصیل این داستان گفته‌اند: یک گله گوسفند، شب هنگام وارد زراعتی شد و آن را به کلی نابود کرد. متخاصمان به نزد داود آمدند در آن هنگام سلیمان نزد وی بود و واقعه را برای داود شرح دادند. داود حکم کرد که احشام و گله برای صاحب زراعت باشد به جزای زیانی که بر او وارد آمده است.

سلیمان که در آن هنگام 11 سال عمر داشت گفت: گوسفندهای را به صاحب زمین و زراعت بده تا از شیر و پشم آنها استفاده کنند و زمین زراعت را به صاحب گوسفندان واگذار کن تا آن را اصلاح کرده به وضعیت اولیه برگردانند وقتی زراعت به حالت اولیه برگشت آن را به صاحب اصلی برگردان و گوسفندان را از او بگیر و تحویل صاحب اصلی بده تا هر کدام صاحب مال و سرمایه‌ی خود شوند.

از جمله‌ی آنچه بر حکمت وجودت رأی سلیمان در زمینه‌ی قضاوت دلالت می‌کند واقعه‌ای است که در صحیحین از رسول خدا صلی الله علیه و سلم روایت شده است. او می‌فرماید: «روزی دو زن هر کدام پسری همراه داشتند گرگی آمد و یکی از بچه‌ها را ربود. بر سر بچه‌ی باقی مانده به اختلاف افتادند. زن بزرگ گفت: گرگ فرزند تو را ربوده زن کوچک هم گفت: خیر فرزند تو را ربوده است. هر دو به نزد داود آمدند. داود به نفع زن بزرگ حکم صادر کرد.

به نزد سلیمان آمدند و قضیه را بر او عرضه داشتند. گفت: چاقویی بیاورید آن را دو شق خواهم کرد و میانتان تقسیم خواهم نمود. زن کوچک گفت: این کار را نکن رحمت خدا بر تو باد. بچه فرزند اوست (زن بزرگ) حضرت سلیمان بچه را به زن کوچک داد. [5]

این حادثه دلالت دارد بر اینکه سلیمان با یک روش بسیار ماهرانه حق را کشف کرد آنهم به طریق متوسل شدن به حیله،‌ داود از این جهت به نفع زن بزرگتر حکم کرد. چون حجت و دلیل وی قوی‌تر بود و از برخی قرائن پیدا است که او توانست حق را به نفع خود ثابت کند.

اما سلیمان برای شناخت حق از یک روش بدیع استفاده نمود. وقتی پیشنهاد کرد بچه را دو تکه کند، زن بزرگتر از سر غفلت و بلاهت سکوت کرد. اما عاطفه‌ی مادری در زن کوچک به خروش درآمد و گفت: رحمت خدای بر تو باد. این کار را نکن فرزند مال اوست. چرا به گمان خود می‌پنداشت،‌ حکم دو تکه کردن را در مورد او به اجرا درمی‌آورد. سلیمان از این عاطفه فهمید که بچه فرزند اوست و آن را به او داد.


بازسازی بیت المقدس توسط سلیمان:

سلیمان پسر داود اقدام به تعمیر و بازسازی بیت المقدس نمود. این عمل را در راستای تنفیذ وصیت پدرش چهار سال بعد از تولی امر شاهی انجام داد و در این زمینه اموال فراوانی صرف کرد. بعد از هفت سال از بازسازی آن فراغت پیدا کرد و حصاری بر اطراف شهر بیت المقدس کشید.

روایت شده که چون سلیمان به انتهای بازسازی بیت المقدس رسید سه چیز از خداوند خواست. خداوند دو خواسته‌ی او را برآورد کرد. از خدا درخواست کرد حکمی به او عطا نماید که مصادف حکم خدا باشد خداوند آن را به او بخشید. ملکی از او درخواست کرد که بعد از او برای هیچ احدی ممکن نشود. خداوند آن را نیز به وی بخشید. از خدا خواست هر مردی از خانه‌ی وی به قصد اقامه‌ی نماز در بیت المقدس داخل شود، طوری از آن خارج گردد که گرد و غبار هیچ گناهی بر وی نماند و مانند روزی که از مادر متولد شده برگردد.[6]

ابن کثیر گوید: امیدوارم مورد سوم مخصوص ما مسلمانان باشد و خداوند امت اسلامی را بدان اختصاص داده باشد.

چون از بازسازی مسجد فارغ شد هیکل (قصر پادشاهی) را ساخت. تاریخ نویسان گویند: آن را در مدت 13 سال ساخت و جای مخصوص تحت عنوان کشتارگاه قربانی بنا نهاد. سلیمان اهتمام فراوانی به عمران و اصلاح داد او دارای یک ناوگان دریایی بود. کشتیها، طلا و نقره و کالا را از هند برای او می‌آوردند. او علاقه‌ی فراوان به اسب و تمرین و آماده‌سازی آنها برای جهاد داشت. او مجموعه‌ی فراوانی از زنان در اختیار داشت. بعضی آزاده و برخی کنیز بودند. زیرا در شریعت وی محدودیتی در زمینه‌ی ازدواج وجود نداشت.

از رسول خدا صلی الله علیه و سلم روایت شده که (سلمیان پسر داود) گفت: امشب نزد صد زن می‌روم تا هر کدام از آنها بچه‌ای بیاورد که در راه خدا به جهاد برخیزد (انشاالله را بر زبان نراند) هیچکدام چیزی به دنیا نیاوردند جز یکی که او هم نیم انسانی به دنیا آورد. رسول خدا فرمود: اگر سلیمان انشاالله می‌گفت همگی پسر بچه‌ی مجاهدی بدنیا می‌آوردند. [7]


نعمتهای خداوند بر سلیمان:

خداوند سلیمان را به نعمتهای فراوان اکرام بخشید و او را به مزایایی که نشانه‌ی عظمت و مجد به شمار می‌روند امتیاز داد و یکی از مظاهر پادشاهی و عظمت که به سلیمان ارزانی داده شده بود،‌ این بود که از سیادت دنیوی و عزت اخروی برخوردار بود و اینک برخی از نعمتهای خدا بر سلیمان را برمی‌شماریم:

1- خداوند او را وارث پادشاهی پدرش داود قرار داد. چنانکه نبوت را نیز به وی بخشید و هم پیغمبری بود هم پادشاه و از هر دو شرافت بهره‌مند بود. خداوند می‌فرماید:{وَوَرِثَ سُلَیمَانُ دَاوُدَ} (نمل: 16).

ابن کثیر گوید: هم نبوت و هم پادشاهی را به ارث گرفت. مقصود از وراثت این نیست که مال پدر را به طریق وراثت تصاحب کرد چون داود علاوه بر سلیمان پسران دیگری نیز داشت و در حدیث آمده است:

«نحن معاشر الأنبیاء لاَ نُورَثُ مَا تَرَکنَا صَدَقَةٌ» یعنی ما گروه انبیاء ارثی از خود برجای نمی‌گذاریم و مالی که بعد از مرگ بعنوان ترکه از ما بر جا می‌ماند صدقه است وهمه‌ی مسلمانان در آن حق دارند.

حضرت رسول صادق و مصدق در این فرموده خبر داده است که مالی از انبیاء به ارث گرفته نمی‌شود و آنچه از ایشان بر جای می‌ماند به عنوان صدقه به فقراء داده می‌شود. [8]

2- خداوند زبان پرندگان و سایر حیوانات را به او یاد داده بود. آنچه را که سایر انسانها از آنها نمی‌فهمند او به خوبی درک می‌کرد و می‌فهمید و چه بسا با آنها به حرف زدن می‌پرداخت. چنانکه با هد هد و مورچه سخن می‌راند.

ابن عساکر روایت می‌کند که: روزی سلیمان بر گنجشکی گذر کرد که به دور گنجشکی می‌پرید و می‌چرخید رو به رفیقان خود گفت: آیا می‌دانید این گنجشک چه می‌گوید؟ گفتند: چه می‌گوید ای پیغمبر خدا؟ گفت: او را برای خود خواستگاری می‌کند و به او می‌گوید: اگر با من ازدواج کنی تو را در هر ساختمانی (اتاقی) از شام که اراده کنی اسکان خواهم داد. بعد فرمود: و خودتان می‌دانید که اتاقهای دمشق با سنگ بنا شده‌اند و کسی در آنها سکونت ندارد و لیکن طبیعت خواستگار دروغگویی است.

خداوند می‌فرماید:{وَوَرِثَ سُلَیمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ یا أَیهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیرِ وَأُوتِینَا مِنْ کلِّ شَیءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ}[9] (نمل: 16).

{حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یا أَیهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکنَکمْ لا یحْطِمَنَّکمْ سُلَیمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا یشْعُرُونَ (١٨) فَتَبَسَّمَ ضَاحِکا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکرَ نِعْمَتَک الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَی وَعَلَى وَالِدَی وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِک فِی عِبَادِک الصَّالِحِینَ}[10] (نمل/19-18)

3- خداوند متعال علیرغم کم سن و سالی حکمت را به وی ارزانی داشته بود. در صفحات قبل بعضی از داستانها را که خداوند حکم او را تاکید کرد ذکر کردیم. {فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیمَانَ}[11] (انبیاء: 79). و آنچه برای سلیمان پیش آمد راجع به داستان گرگی بر فرزند یکی از دو زن حمله‌ور شد و او را ربود شرح آن قبلاً گذشت.

4- خداوند باد را برای او مسخر کرده بود به فرمان او حرکت می‌کرد و او را به هر جا که دلش می‌خواست می‌برد. سلیمان با استفاده از باد مسافتهای زیاد را در زمان ناچیز و محدود طی می‌کرد خداوند می فرماید:

{وَلِسُلَیمَانَ الرِّیحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ}[12] (سبأ: /12). باد را برای سلیمان مسخر کردیم صبحگاهان تا موقع ظهر مسافت یک ماه می‌پیمود و بعد از ظهرها نیز مسافت یک ماه را.

یعنی از صبح تا ظهر مسیر یک ماه و از ظهر تا عصر مسیر یک ماه، در یک روز مسیر دو ماه راه می‌پیمود.

حسن بصری رحمه الله می‌گوید: سلیمان صبح هنگام از دمشق حرکت می‌کرد در اصطخر نهار می‌کرد و از آنجا راهی کابل می‌شد. فاصله‌ی میان دمشق تا اصطخر یک ماه و میان اصطخر و کابل یک ماه راه بود.

ابن کثیر گوید: سلیمان گلیم یا قالیچه‌ای داشت که ساختمان خیمه وسایل و اسبها و شترها و مردان و غیر اینها از حیوانات در آن قرار می‌گرفتند. چون قصد سفر می‌نمود باد آنرا حمل می‌کرد.

گویم: این امر اصلاً‌ جای تعجب نیست و از قدرت خداوند بعید نمی‌‌باشد. چون انسان که هم اکنون بوسیله‌ی هواپیما دورترین مسافتها در می‌نوردد و در فاصله چند ساعت از کشوری به کشوری می‌رود. خداوند متعال باد را برای سلیمان رام و مسخر کرده بود و او را به این سو و آن سو می‌برد و این یکی از معجزاتی است که به سلیمان اختصاص داشت.

شیخ عبدالوهاب نجار در کتاب قصص الأنبیاء مسئله‌ی قالیچه‌ را انکار کرده است. اما جایی برای این انکار وجود ندارد چون قدرت خداوند امور عجایب می‌سازد. ما به آنچه که قرآن اثبات کرده،‌ باد او را تا مسافتهای بعید به این سو و آن سو می‌برده ایمان داریم. اما اینکه او را چگونه حمل می‌کرد، قصر او را حمل می‌کرد یا سوار بر اسب حمل می‌کرد، یا نشسته روی گلیم، علم اینها را حواله‌ی خداوند می‌نماییم و به مفاد آیه ایمان و اطمینان داریم که {وَلِسُلَیمَانَ الرِّیحَ عَاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلَى الأرْضِ الَّتِی بَارَکنَا فِیهَا وَکنَّا بِکلِّ شَیءٍ عَالِمِینَ}[13] (انبیاء: 81).

ما هم مثل شیخ معجزات و عجایب را اقرار می‌نماییم اما از اسراف و تبذیر در چگونگی آنها خودداری می‌ورزیم، شاید آنچه باعث انکار شیخ شده صورت عجیب و غریبی باشد که اهل داستان سرایی آن را آفریده‌اند و بعضی از اهل تفسیر نیز در ذکر اوصاف قالیچه بر آن تکیه و اعتماد نموده‌اند.

5- خداوند متعال جن و شیاطین را برای سلیمان مسخر کرده بود، جهت استخراج جواهر و لؤلؤ در دریاها غواصی می‌کردند و کارهایی برای او انجام می‌دادند که انسانها از انجامش ناتوان بودند. مانند بنا نمودن کوشکهای باشکوه و ساختمانهای رفیع و منجلهای بزرگ و محکم و جامهایی که به حوض شباهت داشند. {وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ یعْمَلُ بَینَ یدَیهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَنْ یزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِیرِ (١٢) یعْمَلُونَ لَهُ مَا یشَاءُ مِنْ مَحَارِیبَ وَتَمَاثِیلَ وَجِفَانٍ کالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَاسِیاتٍ اعْمَلُوا آلَ دَاوُدَ شُکرًا وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِی الشَّکورُ}[14] (سباء: 13-12).

چنانکه خداوند شیاطین را برای او رام و مسخر فرموده بود که آنها را برای انجام اعمال سخت بکار می‌گرفت و بعضی از آنها را در زنجیر می‌کرد تا مردم از شر آنها خلاص و آسوده شوند.

{وَالشَّیاطِینَ کلَّ بَنَّاءٍ وَغَوَّاصٍ (٣٧) وَآخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الأصْفَادِ}[15] (ص: 38-37).

این تسخیر برای هیچ یک از پیغمبران جز سلیمان وجود نداشته است و این نهایت عظمت و اقتدار و سلطنت است. هیچ یک از پیغمبران به مقام و موقعیتی که برای سلیمان فراهم شده بود دسترسی پیدا نکرده‌اند.

امام بخاری از رسول خدا صلی الله علیه و سلم نقل می‌کند که رسول خدا فرمود: «دیشب عفریتی از جن بر من وارد شد تا نماز مرا به ابطال بکشاند، خداوند مرا بر او غالب و متفوق نمود خواستم او را بر یکی از ستونهای مسجد ببندم تا همگی شما او را ببینید. بعد به یاد دعای برادرم سلیمان افتادم که از خداوند درخواست کرد {قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکا لا ینْبَغِی لأحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّک أَنْتَ الْوَهَّابُ}[16] (ص: 35). این بود که بعد از به ذلت کشاندن او را رها کردم.

6- خداوند متعال مس مذاب را همچو چشمه‌ی آب برای او جاری و روان کرد تا هر طور متمایل باشد از آن استفاده نماید. {وَأَسَلْنَا لَهُ عَینَ الْقِطْرِ}[17] (سبأ: 12). این امر جزو امتیازات سلیمان بود، چنانکه آهن را برای پدرش داود نرم کرده بود. {وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ} (سبأ: 10).

آهن در دستان او چون خمیر بود آن را به هر قالبی که می‌خواسته در می‌آورد و بدون اینکه نیازی به گرم کردن و چکش داشته باشد. امام ابن عباس در تعریف «القطر» می‌فرماید: معدنی از مس در سرزمین یمن بود که خداوند آن را برای سلیمان به فوران در آورده بود تا هر طور که دلش بخواهد از آن استفاده بورزد و آن را به شکلهای مختلف در آورد و به اندازه‌ی نیاز از آن بردارد. بعضی از علماء گویند: احتمال دارد این معدن مس در یک منطقه آتش‌فشان خیز واقع شده باشد.

7- انسانها و جن و پرندگان جزو لشکریان او به شمار می‌آمدند و کار همه‌ی آنها را به تناسب توان و شایستگی شان تنظیم کرده بود. اگر از شهر خارج می‌شد در یک قافله‌ی بزرگ او را همراهی می‌کردند و اطراف او را احاطه می‌نمودند. انسانها و جنها همگام با او به حرکت درمی‌آمدند و پرندگان بر سرِ او سایه می‌افکندند و او را از سرما مصون می‌داشتند و بر هر گروه از این لشکریان امیران و فرماندهانی قرار داشت و هنگامی که خارج می‌شد او را در یک قافله‌ی بزرگ شاهانه که هیچ چشمی نمونه‌ی آن را ندیده بود او را همراهی می‌کردند.

قرآن کریم داستان او را بازگو می‌کند. آنگاه که با لشکریان از شهر خارج شد و گذرشان بر دره‌ای افتاد که دره‌ی مورچه نام داشت. مورچه‌ای با رفیقان خود زبان به سخن گشود. سلیمان سخن و اعتراض او را شنید و خنده‌اش گرفت و زبان به شکرانه‌ی خداوند گشود. از اینکه این نعمت را به وی ارزانی داشته است.

{وَحُشِرَ لِسُلَیمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ وَالطَّیرِ فَهُمْ یوزَعُونَ (١٧) حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یا أَیهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکنَکمْ لا یحْطِمَنَّکمْ سُلَیمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا یشْعُرُونَ (١٨) فَتَبَسَّمَ ضَاحِکا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکرَ نِعْمَتَک الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَی وَعَلَى وَالِدَی وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِک فِی عِبَادِک الصَّالِحِینَ}[18] (نمل: 19-17)

ابن کثیر می‫گوید: «از این سیاق برمی‫آید که ایشان همراه لشکریانش سوار بر اسبان بر روی زمین در حرکت بودند. و آنچه برخی پنداشته‫اند که در آن هنگام ایشان بر روی گلیم یا بساط در پرواز بودند نمی‫تواند درست باشد!

چرا که اگر ایشان در هوا می‫بودند هیچ گزندی از او مورچه‫ها را تهدید نمی‫کرد. و در زیر پای اسبان نمی‫آمدند. گلیم سلیمانی یا بساط آن حضرت لشکر و اسبان و شتران و خیمه‫ها و همه‫ی بار و بنه‫ی همراه را حمل می‫کرد. و پرندگان نیز بالای همه‫ی آن ساز و برگ به پرواز درمی‫آمدند...». [19]

خلاصه اینکه حضرت سلیمان (علیه السلام) پیام آن مورچه به سایر لشکریان مورچه‫ها؛ که آنها را به پناه بردن به خانه‫هایشان امر می‫کرد تا در زیر پاها از بین نروند، را دریافت.

سپس برای حضرت سلیمان با آن اسلوب بسیار نرمی که؛ نشانگر شناخت او از شخصیت سخاوتمندانه و مهربانانه‫ی آن حضرت و سربازان وفادار و پرهیزکار و با تقوای ایشان است، عذر خواهی نمود: {لا یحْطِمَنَّکمْ سُلَیمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا یشْعُرُونَ}[20] (نمل: 18)

آیا این برهانی گویا بر ادب شیوای آن مورچه و تشخیصش بین بدکرداران و نیکوکاران نیست؟!

از سدی آورده‫اند که ایشان گفتند: در زمان حضرت سلیمان (علیه السلام) مردم را خوشکسالی فرا گرفت. آنحضرت آنها را امر کرد تا همراه او برای ادای نماز استسقاء و طلب باران رحمت به میدانی در خارج از شهر بروند. در راه ایشان متوجه شدند که مورچه‫ای بر دو پای خود ایستاده، دستان نیایش بسوی آسمان دراز کرده و می‫گوید: بارالها، ما از جمله بندگان تو هستیم، و هرگز نمی‫توانیم از فضل تو بی‫نیاز باشیم... حضرت سلیمان به مردم گفت: برگردید که خداوند از برای این مورچه شما را نیز باران خواهد داد.


قصه سلیمان با بلقیس پاشاه سرزمین سبأ:

قرآن کریم قصه حضرت سلیمان (علیه السلام) با خانمی که بر مملکت سبأ پادشاهی می‫کرد را برای ما حکایت کرده است. و این قصه‫ای است بس زیبا و پربار که در آن درسها و معانی بسیار شگرفی نهفته است برای پادشاهان و سردمداران و بزرگان، و در عین حال قصه بیانگر بزرگی و فراخی حکومت حضرت سلیمان (علیه السلام) می‫باشد که از بیت المقدس تا سرزمینهای بسیار دور یمن را دربر می‫گرفت. و همه امیران و پادشاهان دست طاعت در مقابل او به کمر نهاده بودند.

حضرت سلیمان دستگاه حکومترانی خود را وسیله‫ای برای دعوت بسوی اسلام قرار داده بود. هیچ پادشاه کافر و یا سردمدار ظالم و حکمران مستبد، و هیچ فرمانروای قدرتمندی را در جهان نیافت مگر اینکه او را به اسلام دعوت نمود. و شمشیر بران او جواب دندان شکنی بود که بر سر هر آنکسی که از فرمان یکتاپرستی او سر باز می‫زد، فرو می‫آمد. این چنین بود که ایشان دین خدای عز وجل را به سراسر گیتی رسانید. و جهان را پرتوی ندای توحید دربرگرفت.

گفتیم: لشکریان او طیف گسترده‌ای از انسان و جن و پرندگان بودند. هرکس کار مخصوص خود را انجام می‌داد و نتیجه‌ی آن را به سلیمان گزارش می‌کرد. ابن عباس رضی الله عنه گوید: وظیفه‌ی هدهد پیدا کردن آب در مناطق صحرا و خشک بود در بیابانهای می‌گشت و اگر آبی در جایی می‌یافت خبر وجود آن را به سلیمان می‌داد.

یک روز سلیمان به سرکشی پرندگان پرداخت هدهد را در میان آنها نیافت. این غیبت را جرم تلقی کرد و گفت: اگر عذر موجهی برای غیبت خود نیاورد او را خواهم کشت یا به شدت عذاب خواهم داد. چون هدهد به نزد او بازگشت از علت غیبتش سؤال کرد. در جواب گفت: در سرزمین یمن شهر سبا پادشاهی وجود دارد که بلقیس نام دارد او بر این ملت حکومت رانی می‌کند و عرش عظیمی، مزین به انواع زیورآلات و جواهرات دارد. او و قومش بت‌پرست هستند و بجای خدا برای خورشید به سجده و عبادت می‌روند. هدهد داستان این مملکت عظیم و اقوام بت پرست را برای سلیمان تعریف می‌کرد.

سلیمان از این خبر متعجب شد و گفت: چگونه امکان دارد در دنیا کسانی وجود داشته باشند که غیر خدا را پرستش کنند. خواست هدهد را امتحان کند آیا در خبرش صادق است یا دروغگو؟ نامه‌ای به او داد که برای ملکه ببرد. هدهد نامه را روی تخت او قرار داد. در نامه از او دعوت بعمل آمده بود خداوند و رسول او را اطاعت کند و راه توبه و تسلیم در پیش گیرد و تسلیم سلطنت و اقتدار او شود.

ملکه نامه را باز کرد در آن آمده بود: {إِنَّهُ مِنْ سُلَیمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (٣٠) أَلا تَعْلُوا عَلَی وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ}[21] (نمل: 31-30).

ملکه نخواست خودسرانه و مستبدانه عمل کند و به تنهایی جواب او را بدهد. مردان دولت و اهل مشورت خود را اعم از وزیران و معاونان جمع کرد و آنها از محتوای نامه و خطاب شدید آن باخبر نمود. حماست و غیرت مبتنی بر گناه و طغیان در آنها به خروش درآمد و گفتند: {قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِیدٍ وَالأمْرُ إِلَیک فَانْظُرِی مَاذَا تَأْمُرِینَ}[22] (نمل: 33).

ملکه عاقل و زیرک بود به چشم فطانت به مسئله نظر افکند و حماستی که مردان از خود بروز دادند او را فریب نداد و گفت: ورود پادشاهان فاتح به ممالک و اشغال آنها توسط ایشان کار سهل و ساده نیست بلکه باعث خراب و نابودی مملکت می‌شود بویژه اگر آن را به زور اشغال کنند. {قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوک إِذَا دَخَلُوا قَرْیةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکذَلِک یفْعَلُونَ}[23] (نمل: 34).

ملکه رأی دیگری جهت حل این بحران ناگهانی بر آنها عرضه کرد و آن اینکه هدیه‌ای برای سلیمان بسازد و بفرستد که باعث جلب مودت آنها شود و این هدیه را مردانی دانشمند و عاقل با خود به نزد سلیمان ببردند تا ذکاوت و قوت سلیمان را امتحان کنند و دریابند. بعد از مشاوره تصمیم کردند هر چه زودتر اقدام بورزند.

شیخ عبدالوهاب در کتاب قصص الأنبیاء می‌گوید:

ظاهراً هدف بلقیس از فرستادن هدیه برای حضرت سلیمان، اطلاع پیدا کردن از احوال پادشاهی بود که او را تهدید کرده و از او خواسته بود خاضعانه و بدون تردد تسلیم فرمان او شود. تا خبر دقیقی از حقیقت و توان پادشاهی او برایش بیاورند و اگر توان مقاومت در خود نبینند چه چاره‌ای بیندیشد و بر امر خود غالب باشد و خود تصمیم بگیرد و اگر فرضاً کاری انجام دهد بعد از اندیشه و تحقیق روی عواقب آن به آن اقدام نماید.

چون نمایندگان ملکه هدیه به نزد سلیمان آوردند سلیمان آن را نپذیرفت و اظهار داشت من نیازی به اموال شما ندارم و ثروتی بیش از آنچه ملکه و یارانش تصور می‌کنند در اختیار دارد و آنها را تهدید کرد لشکری بر آنها روانه کند که توانای مقابله با‌ آن را نداشته باشند و در نهایت آنها را ذلیل و خوار از سرزمین شان اخراج کند.[24]

قاصدان به نزد ملکه برگشتند و آنچه را دیده بودند برایش بازگو کردند. از عظمت سلیمان و فراوانی لشکریانش و قوت و توان او خبر دادند و بدو اطلاع دادند که هدیه را از آنها نپذیرفته است و تن به سازش نداده و مصمم بر هجوم بر مملکت است. ملکه چون وضعیت را چنین دید تصمیم گرفت تسلیم شود و وسایل سفر خود را جمع‌آوری و تهیه کرد و همراه با جماعتش راهی دیار سلیمان شد.

این آیات را تلاوت کنیم:

{وَتَفَقَّدَ الطَّیرَ فَقَالَ مَا لِی لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغَائِبِینَ (٢٠) لأعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِیدًا أَوْ لأذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیأْتِینِّی بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ (٢١) فَمَکثَ غَیرَ بَعِیدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُک مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یقِینٍ (٢٢) إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکهُمْ وَأُوتِیتْ مِنْ کلِّ شَیءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ (٢٣) وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا یسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَینَ لَهُمُ الشَّیطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لا یهْتَدُونَ (٢٤) أَلا یسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَیعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ (٢٥) اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ (٢٦) قَالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ کنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ (٢٧) اذْهَبْ بِکتَابِی هَذَا فَأَلْقِهِ إِلَیهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَاذَا یرْجِعُونَ (٢٨) قَالَتْ یا أَیهَا الْمَلأ إِنِّی أُلْقِی إِلَی کتَابٌ کرِیمٌ (٢٩) إِنَّهُ مِنْ سُلَیمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (٣٠) أَلا تَعْلُوا عَلَی وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ (٣١) قَالَتْ یا أَیهَا الْمَلأ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی مَا کنْتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ (٣٢) قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِیدٍ وَالأمْرُ إِلَیک فَانْظُرِی مَاذَا تَأْمُرِینَ (٣٣) قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوک إِذَا دَخَلُوا قَرْیةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکذَلِک یفْعَلُونَ (٣٤) وَإِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیهِمْ بِهَدِیةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ یرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (٣٥) فَلَمَّا جَاءَ سُلَیمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِی اللَّهُ خَیرٌ مِمَّا آتَاکمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیتِکمْ تَفْرَحُونَ (٣٦) ارْجِعْ إِلَیهِمْ فَلَنَأْتِینَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ}[25] (نمل: 37-20).

زمانی که سلیمان دریافت که ملکه‌ی سبا قصد دیدار او را در مرکز پادشاهی و قصر ملکی‌اش دارد دستور داد قصر بزرگی از شیشه بسازند که آب در زیر آن عبور کند و سقفی از شیشه بر آب قرار داد و انواع آبزیان چون ماهی و غیره در آن رها کرد. طوری که ناظر بر آن در وهله‌ی اول گمان می‌کرد جویبار عمیقی است. سپس سلیمان بر تخت پادشاهی خود قرار گرفت و بلقیس بر او وارد شد. چون داخل شد گمان برد که آبی سر راهش قرار دارد لذا دامن خود را بالا برد و ساقهای خود را عریان کرد. سلیمان خطاب به وی گفت: کوشکی است از شیشه و این چیز عجیبی بود. چون اهل یمن نمونه‌ی آن را ندیده بودند.

سلیمان با این کار خواست چیزی از مظاهر قدرت خود را به او نشان دهد که از آن مبهوت و متحیر گردد و چیزی با چشمان سر ببیند که هرگز در خواب هم ندیده است و آن این بود که کسی تخت زیبای پادشاهی بلقیس را در مکان حاضر کند تا روی آن بنشیند. به لشکریان خود دستور داد که یک نفر توانمند و قوی بیاورند که بتواند عرش بلقیس را حاضر کند. یک عفریت جنی حاضر شد و گفت: من می‌توانم عرش را در مدتی قبل از ظهر نزد او حاضر کند.

اما مردی از اهل علم و ایمان مشهور به برخورداری از مقام ولایت گفت: {أَنَا آتِیک بِهِ قَبْلَ أَنْ یرْتَدَّ إِلَیک طَرْفُک}[26] (نمل: 40). یعنی در یک چشم بر هم زدن او را نزد تو حاضر خواهم نمود و ناگهان عرش و بارگاه او را در محل حاضر کرد. مفسران گویند: این مرد آصف بن برخیا پسرخاله‌ی سلیمان بوده است او اهل صلاح و ولایت بود و این عمل از جمله‌ی کرامات وی به حساب می‌آمد و کرامات اولیاء ثابت و محقق است. هیچ احدی جز مکابر (غرور ورز) آن را انکار نمی‌کند. صاحب کتاب «الجوهرة» می‌گوید:

واثبتن الأولیاء الکرامة           ومن نفاها فانبذن کلامه

کرامت را برای اولیاء اثبات کن و سخن هر کس را که (کرامت انکار کند) دور بیانداز و قبول مکن.

 بعضی از مفسرین گفته‌اند: آن کس که عرش را آورد خود سلیمان بود و این کار را به عنوان معجزه‌ی سلیمان تلقی می‌کنند. اما سهیلی و ابن کثیر این سخن را مردود دانسته و گفته‌اند: این سخن جداً غیرممکن غریب است چون سیاق کلام این معنی را تایید نمی‌کند.

سلیمان دستور داد بعضی از علایم و نشانه‌های عرش او را تغییر دهند تا مقدار استعداد و ذکاوت او را بدین وسیله امتحان کند، چون آمد با یک پدیده‌ی عجیب روبرو گردید. عرش و بارگاهش بر او عرضه گردید و خطاب به او گفته شد: آیا عرش و بارگاه شما این چنین است؟ گفت: مثل اینکه آن است و این نشان از استعداد سرشار او بود. زیرا بعید می‌دانست که عرش او را در آنجا حاضر کرده باشند. در حالی که آن را در یمن بر جای گذاشته بود و اصلاً در این باور نبود که کسی از چنین قدرتی برخوردار باشد و این اعمال را انجام دهد.

وقتی این دلایل خیره‌کننده و خوارق عجیبه را مشاهده کرد، تسلیم شدن خود را آشکار ساخت و از عقاید گمراه که خود و قومش بر آن بود ابراز برائت نمود و گفت: {قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ}[27] (نمل: 44).

در تتمه داستان این آیات را تلاوت کن:

{قَالَ یا أَیهَا الْمَلأ أَیکمْ یأْتِینِی بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ یأْتُونِی مُسْلِمِینَ (٣٨) قَالَ عِفْریتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیک بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِک وَإِنِّی عَلَیهِ لَقَوِی أَمِینٌ (٣٩) قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکتَابِ أَنَا آتِیک بِهِ قَبْلَ أَنْ یرْتَدَّ إِلَیک طَرْفُک فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیبْلُوَنِی أَأَشْکرُ أَمْ أَکفُرُ وَمَنْ شَکرَ فَإِنَّمَا یشْکرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِی کرِیمٌ (٤٠) قَالَ نَکرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ أَتَهْتَدِی أَمْ تَکونُ مِنَ الَّذِینَ لا یهْتَدُونَ (٤١) فَلَمَّا جَاءَتْ قِیلَ أَهَکذَا عَرْشُک قَالَتْ کأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَکنَّا مُسْلِمِینَ (٤٢) وَصَدَّهَا مَا کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا کانَتْ مِنْ قَوْمٍ کافِرِینَ (٤٣) قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَکشَفَتْ عَنْ سَاقَیهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ}[28] (نمل: 44-38).


امتحان سلیمان:

بعضی از افراد تحت تأثیر روایات ضعیفه و حکایتهای ساخته‌ی اسرائیلی صورتهای عجیب و غریبی از «فتنه‌ی» سلیمان (که قرآن کریم بدان اشاره نموده) ساخته‌اند. در قرآن آمده: {وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَیمَانَ وَأَلْقَینَا عَلَى کرْسِیهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ}[29] (ص: 34).

در باب این فتنه خرافاتی نقل می‌کنند که از واقعیت دور و سندی بر حقانیت آن وجود ندارد گویا سلیمان یک انگشتری داشت وقتی آن را در انگشت می‌کرد جن و عفریتها در کنار او حاضر می‌شدند و به خدمت او می‌ایستادند بعد انگشتری خود را در دریا گم کرد و پادشاهیش ضایع شد و شیطان بجای سلیمان و در شکل و صورت او بر تخت حکمرانی نشست... تا آخر این اباطیل و خرافات که با اهل رسالت و نبوت منافات دارد و عقل و نقل آن را قبول ندارند.

دانشمندان محقق چون ابن کثیر و فخر رازی و بیضاوی و غیر اینها از افاضل علماء آن را رد کرده‌اند.

ابن کثیر می‌گوید: بعضی از مفسرین آثار کثیری به نقل از جماعتی از سلف نقل کرده‌اند که بیشتر آنها از اسرائیلیات هستند، و در اکثر آنها جای انکار شدید وجود دارد.[30]

شاید فتنه مذکور در آیه ابتلای جسدی بوده باشد، زیرا منقول است که سلیمان به شدت مریض شد و در اثر آن ضعیف و نحیف گردید تا آنجا که از شدت مرض چون جسد بدون روح گشت بعد سلامتی خود را بازیافت {ثُمَّ أَنَابَ}.

امام فخر رازی در میان وجوه فراوان که ذکر کرده این وجه را ترجیح داده است یا مقصود از فتنه کلمه‌ای بود که بر زبان راند و آن اینکه گفت: امشب نزد صد زن می‌روم و با همه‌ی آنها نزدیکی می‌کنم و باید هر کدام سواری به دنیا آورد که در راه خدا جهاد کند و کلمه انشاالله نگفت. نزد همه‌ی آنها رفت ولی هیچیک جز یک نفر چیزی به دنیا نیاورد او هم یک پاره تنی نیمه انسان به دنیا آورد. بعد بر کرسی خود قرار گرفت و چون این وضعیت دید توبه کرد و به سوی خدا انابت نمود. حدیث پیرامون این موضوع را قبلاً ذکر کردیم. امام بیضاوی و نسفی متمایل به این رأیی هستند.

علی ای حال آنچه پیرامون انگشتری بر زبان شایع است باطل و بهتان محض است. امام نسفی/ می‌گوید: «آنچه پیرامون انگشتر و شیطان و عبادت برای بت در منزل سلیمان علیه السلام ذکر گردیده از جمله‌ی اباطیل یهود است».[31]


وفات سلیمان علیه السلام :

حضرت سلیمان 52 سال عمر کرد و بنا به قول راجح منقول از ابن اسحاق 40 سال پادشاهی کرد بعد وفات کرد.

مسئله وفات سلیمان یکی از امور عجیب و نادر است. زیرا جن و انسان بعد از مرور یک سال از وفاتش متوجه مرگ او شدند. آن هم زمانی که موریانه عصای او را از درون خورد و او نقش بر زمین گشت و مردم متوجه مرگش شدند زمانی که وارد معبد شد در حالی که بر عصای خود تکیه زده بود جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.

ابن کثیر از وهب پسر منبه روایت کرده که: سلیمان به عزرائیل گفت: اگر مأمور گرفتن جان من شدی مرا خبر کن. عزرائیل نزد او آمد و گفت: ای سلیمان مأمور گرفتن جان تو هستم. سلیمان شیاطین را فراخواند کوشکی از سیم (قواریر) برای او بنا نهادند که یک در داشت سلیمان برخاست که نماز بخواند بر چوب دستی خویش تکیه زد و در همین حالت ملک‌الموت بر وی فرود آمد و جانش را در همین حالت گرفت.

جن‌ها مشغول کار کردن بودند و به او نگاه می‌کردند و می‌پنداشتند زنده است تا اینکه خداوند موریانه‌ای فرستاد عصای او را از درون خورد و او نقش بر زمین شد، وقتی جنها این وضعیت را دیدند متوجه شدند که اگر علم غیب را می‌دانستند در این عذاب توهین آمیز نمی‌ماندند.

خداوند متعال در مورد حادثه‌ی مرگ او می‌فرماید:

{فَلَمَّا قَضَینَا عَلَیهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلا دَابَّةُ الأرْضِ تَأْکلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَینَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا یعْلَمُونَ الْغَیبَ مَا لَبِثُوا فِی الْعَذَابِ الْمُهِینِ}[32] (سبأ: 14).

در اینجا اشاره به یک لطیفه ضروری است و آن اینکه: جنیان برای مردم چنین توهمی پدید آورده بودند که گویا علم غیب دارند. ولی چون سلیمان مرد و آنها متوجه مرگ او نشدند و در اعمال شاقه و عذاب اهانت‌آور ماندند که سلیمان آنها را مکلف بدان نموده بود، کذب ادعای آنها برملا شد و مردم متوجه شدند که علم غیب ندارند.

سلیمان بعد از مرگ در بیت المقدس دفن گردید. رحمت واسعه‌ی خداوند بر او باد.

منبع مقاله: پیغمبری و پیغامبران در قرآن، مؤلف: شیخ علی صابونی، مترجم: محمد ملازاده

عصر اسلام

IslamAge.com



[1]  لشکریان سلیمان از جن و انس و پرنده برای او گردآوری گشتند و همه‌ی آنان به یکدیگر ملحق و در نزد هم نگاه داشته شدند.

[2]  سلیمان گفت: پروردگارا! مرا ببخشای و حکومتی به من عطاء فرمای که بعد از من کسی را نسزد بیگمان تو بسیار بخشایشگری* پس ما باد را به زیر فرمان او درآوردیم* باد برابر فرمانش به هر جا که می‌خواست آرام حرکت می‌کرد* و به زیر فرمان او درآوردیم همه‌ی بنّاها و غوّاصان دیو را* و گروه دیگری از دیوها را در غل و زنجیر به زیر فرمان او کشیدیم* این عطاء ما است پس ببخش یا بازدار بدون هیچگونه حساب و کتابی.

[3]  نگاه قصص الأنبیاء للنجار ص 318.

[4]  داود و سلیمان را (به خاطر آرو) هنگامی که درباره‌ی کشتزاری که گوسفندان مردمانی، شبانگاهان در آن چریده و تباهش کرده بودند،‌ داوری می‌کردند و ما شاهد داوری آنان بودیم* قضاوت را به سلیمان فهماندیم و به هر یکی از آن دو داوری و دانش در آموختیم و کوه‌ها و پرندگان را ذکر و تسبیح با داود همراه ساختیم و تواناى [آن کار] بودیم.

[5]  بخاری و مسلم.

[6]  احمد و نسائی.

[7]  بخاری، احمد آن را به لفظ متفاوت نقل و روایت کرده‌اند.

[8]  البدایة والنهایة جلد 2 ص 18.

[9]  سلیمان وارث داود شد و گفت: ای مردم! به ما سخن پرندگان آموخته شده است و به ما از همه‌ی چیزها داده شده است این فضیلت و لطف آشکاری است.

[10]  تا رسیدند به دره‌ی مورچگان مورچه‌ای گفت: ای مورچه‌گان! به لانه‌های خود بروید تا سلیمان و لشکریانش (بدون اینکه متوجه باشند) شما را پایمال نکنند* سلیمان از سخن آن مورچه تبسم کرد و خندید و گفت: پروردگارا! چنان کن که پیوسته سپاسگزار نعمتهایی باشم که به من و پدر و مادرم ارزانی داشته‌ای و کارهای نیکی انجام دهم که تو از آنها راضی باشی و مرا در پرتو مرحمت خود از زمره‌ی بندگان شایسته‌ات گردان.

[11]  قضاوت را به سلیمان فهماندیم.

[12]  و باد را براى سلیمان [مسخر کردیم‏] که سیر بامدادى‏اش یک ماه و باز گشت شبانگاهى‏اش یک ماه بود.

[13]  ما باد تند و سریع را فرمانبردار سلیمان کرده بودیم تا به فرمان او به سوی سرزمینی حرکت کند که پر خیر و برکتش شناخته بودیم و ما بر هر چیزی آگاه و دانا بوده و هستیم.

[14]  و پروردگارش گروهی از جنیان را رام او کرده و در پیش او کار می‌کردند و اگر یکی از آنها از فرمان ما سرپیچی می‌کرد از آتش سوزان بدو می‌چشاندیم* آنان هرچه سلیمان می خواست برایش درست می‌کردند از قبیل پرستشگاههای عظیم،‌ مجسمه‌ها، ظرفهای بزرگ غذاخوری همانند حوضها و دیگهای ثابت (به دودمان داود گفتیم) ای دودمان داود سپاسگزاری کنید و اندکی از بندگانم سپاسگزارند.

[15]  و به زیر فرمان او در آوردیم همه بناها و غواصان دیو را* و گروه دیگری از دیوها را در غل و زنجیر به فرمان او کشیدیم.

[16]  سلیمان گفت: پروردگارا مرا ببخشای و حکومتی به من عطا فرمای که بعد از من کسی را نسزد بیگمان تو بسیار بخشایشگری.

[17]  چشمه‌ی مس مذاب را برای او روان ساختیم.

[18]  و براى سلیمان لشکریانش از جن و انس و مرغان گرد آورده شدند. آن گاه آنان باز داشته شدند [تا دیگران به آنان بپیوندند]* (آنگاه حرکت کردند) تا رسیدند به دره‌ی مورچگان مورچه‌ای گفت: ای مورچگان به لانه‌ی خود بروید تا سلیمان و لشکریانش بدون اینکه متوجه باشند شما را پایمال نکنند سلیمان از سخن آن مورچه تبسم کرده خندید و گفت: پروردگارا چنان کن که پیوسته سپاسگزار نعمتهایی باشم که به من و پدر و مادرم ارزانی داشته‌ای و کارهای نیکی را انجام دهم که تو از آنها راضی باشی و مرا در پرتو رحمت خود از زمره‌ی بندگان شایسته‌ات گردان.

[19]  نگا: البدایه و النهایه ج/2، ص/19.

[20]  ای مورچگان؛ به لانه‌ی خود بروید تا سلیمان و لشکریانش بدون اینکه متوجه باشند شما را پایمال نکنند.

[21]  این نامه از سوی سلیمان آمده است و (سرآغاز) آن چنین است: بنام خداوند بخشنده‌ی مهربان. برای این (نامه را فرستادم) تا برتری جویی در برابر من نکنی و تسلیم شده بسوی من آیید.

[22]  گفتند: ما از هر لحاظ قدرت و قوت داریم و در جنگ تند و سرسخت می‌باشیم فرمان فرمان توست بنگر که چه فرمان می‌دهی.

[23]  پادشاهان هنگامی که وارد منطقه‌ی آبادی شوند آن را به تباهی و ویرانی می‌کشانند و عزیزان اهل آنجا را خوار و پست می‌گردانند اصلا پیوسته شاهان چنین می‌کنند.

[24]  قصص الأنبیاء للنجار ص 334.

[25]  سلیمان از لشکر پرندگان سان ددی و جویای حال آنها شد و گفت: چرا شانه به سر را نمی‌بینم یا اینکه از جمله غائبان است* حتما او را عذاب و کیفر سختی خواهم داد و یا او را سر می‌برم و یا اینکه برای من دلیل روشنی اظهار کند* چندان طول نکشید که (هدهد برگشت و) گفت: من بر چیزی آگاهی یافته‌ام که تو بر آن آگاهی نداری من برای تو از سرزمین سبا یک خبر قطعی و مورد اعتماد آورده‌ام* من دیدم که زنی بر آنان حکومت می‌کند و همه چیز بدو داده شده است و تخت بزرگی دارد من او و قوم او را دیدم که بجای خدا برای خورشید سجده می‌برند و اهریمن اعمالشان را در نزد آنان آراسته است و ایشان را از راه (راست) بدر برده است و آنان راهیاب نمی‌گردند (آنان را از راه بدر برده) تا اینکه برای خداوند سجده نبرند که نهانی‌های آسمان‌ها و زمین را بیرون می‌دهد و می‌داند آنچه را پنهان می‌دارید و آنچه را آشکار می‌سازید. خداوند است که معبود [راستینى‏] جز او نیست، که پروردگار عرش بزرگ است. [سلیمان‏] گفت: خواهیم دید که آیا راست گفته‏اى یا از دروغگویانى. این نامه‏ام را ببر و آن را به سوى آنان بینداز، سپس از آنان روى بگردان آن گاه بنگر چه [پاسخى‏] باز مى‏دهند. [بلقیس‏] گفت: اى بزرگان، به راستى به سوى من نامه‏اى گرانقدر انداخته شده است. آن [نامه‏] از سلیمان است و آن به نام خداوند بخشاینده مهربان است. [با این متن‏] که: بر من سرکشى مکنید و فرمانبردار به نزد من آیید. گفت: اى بزرگان، در کارم به من نظر دهید. من هیچ کارى را به سرانجام نمى‏رسانم مگر تا هنگامى که شما در نزد من حاضر شوید. گفتند: ما توانمند و سخت جنگاوریم و [اختیار] کار با توست. پس بنگر چه فرمان مى دهى.[او] گفت: بى گمان چون پادشاهان به شهرى در آیند آن را ویران سازند و عزیزترین مردمانش را خوارترین مى‏گردانند و این گونه عمل مى‏کنند. و به راستى من هدیه‏اى به آنان خواهم فرستاد، آن گاه مى‏نگرم فرستادگان چه [پاسخى‏] باز مى‏آورند. پس چون [فرستاده‏] به نزد سلیمان آمد، [سلیمان به او] گفت: آیا مرا به مالى مدد مى‏رسانید؟ بدانید که آنچه خداوند به من بخشیده است از آنچه به شما داده بهتر است. آرى [مى‏بینم‏] شما به هدیه‏تان شادمان مى‏گردید. به نزد آنان باز گرد، آن گاه [براى مقابله‏] با آنان سپاهیانى خواهیم آورد که آنان توان مقابله با آن را ندارند و بى گمان آنان را رسوا [و زبون‏] و خوار از آنجا بیرون خواهیم راند.

[26]  من تخت (بلقیس) را پیش از آنکه چشم بر هم زنی نزد تو خواهم آورد.

[27]  پروردگارا من بر نفس خویش ستم ورزیدم و همراه با سلیمان ایمان آوردم و تسلیم پروردگار جهانیان شدم.

[28]  (سلیمان خطاب به حاضران) گفت: ای بزرگان کدامیک از شما می‌تواند تخت او را پیش من حاضر کند قبل از آنکه آنان نزد من بیایند و تسلیم شوند؟ عفریتی از جنیان گفت: من آن را برای تو حاضر می‌کنیم پیش از اینکه تو از جای برخیزی، من بر آن توانا و امین هستم. کسی که علم و دانشی از کتاب داشت گفت: من تخت (بلقیس) را پیش از آنکه چشم بر هم بزنی نزد تو خواهم آورد هنگامی که سلیمان تخت را پیش خود آماده دید گفت: این از فضل و لطف پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا شکر او را بجای می‌آورم یا ناسپاسی می‌‌کنیم هر کس که سپاسگزاری کند تنها به سود خوش سپاسگزاری کرده است و هر کس که ناسپاسی کند پروردگار من بی‌نیاز و صاحب کرم است* (سلیمان) گفت: تخت او را ناشناخته کنید تا ببینیم متوجه می‌شود که جزو کسانی خواهد بود که پی نمی‌برد* هنگامی که او بدانجا رسید گفته شد: آیا تخت تو اینگونه نیست گفت: انگار این همان است ما پیش از این (معجزه) هم آگاهی یافته و از زمره‌ی تسلیم شدگان بوده‌ایم* و معبودهایی که بجز خدا می‌پرستید او را بازداشته تو را و هم از زمره قوم کافر (خود) بوده (بعد از مشاهده خود) بدو گفته شد: داخل کاخ شو! هنگامی که (صفحه شیشه‌ای) آن را دید گمان برد که آب عمیقی است ساق پاهای خود را برهنه کرد (سلیمان بدو) گفت: قصر از بلور صاف ساخته شده است (بلقیس) گفت: من به خود ستم کرده‌ام و با سلیمان خویشتن را تسلیم پروردگار جهانیان می‌دارم.

[29]  ما سلیمان را دچار بیماری ساختیم و وی را همچون کالبدی (بی‌جان) بر تخت انداختیم سلیمان آنگاه بازگشت.

[30]  جزء چهار تفسیر ابن کثیر مراجعه شود.

[31]  تفسیر نسفی جلد 4 ص 42.

[32]  زمانی که بر سلیمان مرگ حتمی داشتیم جنیان را از مرگ او نیاگاهانیدیم مگر موریانه‌ای که عصای وی را می‌خورد هنگامی که سلیمان فرو افتاد فهمید که اگر آنان از غیب مطلع می‌بودند در عذاب خوارکننده‌ی (بیگاری و اسارت) باقی نمی‌ماندند.

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده است:

(أريت في المنام أني أنزع بدلو بكرة على قليب، فجاء أبو بكر فنزع ذنوباً أو ذنوبين نزعاً ضعيفاً والله يغفر له ثم جاء عمربن الخطاب فاستحالت غرباً فلم أر عبقريا يفري فريه حتى روى الناس وضربوا بعطن)
«در خواب دیدم که از چاهی آب می‌کشم؛ آن‌گاه ابوبکر آمد و یک دلو آب از چاه کشید و او، در کشیدن آب ضعیف بود و خداوند، او را می‌بخشد. سپس عمر آمد و دلو را به دست گرفت؛ هیچ پهلوانی سراغ ندارم که همانند او کاری را بدین قوت انجام دهد. عمر چنان آب کشید که همه‌ی مردم و شترانشان سیراب شدند و به استراحت پرداختند»
 مسلم ش 2393 .

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان