جبههگیری مخالفان دعوت پیامبر و شیوههای گوناگون کارشکنی
همینکه قریشیان از مراسم حجّ آن سال فراغت حاصل کردند، عزم جزم کردند که این دعوت جدید را در گهوارهاش سر به نیست سازند؛ و برای این منظور شیوههای مختلفی اندیشیدند که از جمله مهمترین آنها عبارت بودند از:
1. مسخره کردن، تحقیر کردن، استهزا، تکذیب و نیشخند: آنان میخواستند مسلمانان را درنظر افکار عمومی خوار سازند، و نیروهای معنوی آنان را خنثی کنند. تهمتهای ناروا و کودکانه به رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- زدند، دشنامهای نابخردانه نثار آن حضرت کردند؛ گاه ایشان را «مجنون» صدا میکردند:
{وَقَالُوا یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ}[1].
به آن حضرت تهمت جادوگری و دروغگویی میزدند:
{وَعَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ}[2].
همه جا دنبال ایشان میرفتند و نگاههای هراسانگیز از روی خشم و انتقام بر آن حضرت میافکندند و به این وسیله شدّت ناراحتی و ناآرامی خودشان را در ارتباط با عملکرد دعوت و تبلیغ رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- نشان میدادند:
{وَإِنْ یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ}[3].
هرگاه میدیدند که پیغمبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- نشستهاند و عدهای از مستضعفین، یاران و اصحابشان، گرداگرد ایشان حلقه زدهاند؛ از روی استهزا میگفتند:
{أَهَؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنَا}. «آیا هم ایناناند که خداوند از میان ممتازشان گردانیده و بر آنان منت نهاده است؟!»
که خداوند متعال در پاسخ آنان فرمود:
{أَلَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِینَ}[4]. «آیا خدا چنانکه باید و شاید بندگان شکرگزارش را نمیشناسد؟!»
همچنین، خداوند برای ما باز میگوید که هرجا افراد با ایمان را میدیدند، به آنان میخندیدند؛ از کنارشان که میگذشتند، با چشمانشان اشارههای معنادار میکردند! نزد رفقایشان که برمیگشتند، شادمانه و سرخوش، این کارهای ناشایست خودشان را با آب وتاب توصیف میکردند؛ وقتی نگاهشان به اهل ایمان میافتاد، میگفتند: این جماعت گمراهند! که خداوند متعال در پاسخشان میفرماید: مگر ما بندگانمان را به اینان سپردهایم که در همه کار و بارشان فضولی میکنند؟! چنانکه در این آیات میخوانیم:
{إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا كَانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَكُونَ (29) وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغَامَزُونَ (30) وَإِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِینَ (31) وَإِذَا رَأَوْهُمْ قَالُوا إِنَّ هَؤُلاءِ لَضَالُّونَ (32) وَمَا أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حَافِظِینَ}[5].
مشرکان مکه در راستای استهزا و نیشخند و سرزنش و مسخره کردن اهل ایمان به طور روز افزون میافزودند، تا آنکه روح و روان پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- را تحتتأثیر قرار داد؛ چنانکه خداوند متعال میفرماید:
{وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ یَضِیقُ صَدْرُكَ بِمَا یَقُولُونَ﴾. «ما نیک میدانیم که تو از بابت این گفتههای ایشان دلتنگ میشوی.»
آنگاه روحیه پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- را تقویت میکند و دستورالعمل مؤثری را برای زدودن دلتنگی بر آن حضرت ارائه میفرماید:
{فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ (98) وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى یَأْتِیَكَ الْیَقِینُ}[6].
«تسبیح و حمد خدای خویش را پیوسته به جای آر، و همواره در زمرهٔ سجودآورندگان باش؛ و تا جان در بدن داری خدای خویش را عبادت کن.»
پیش از این آیات، خداوند متعال خطاب به رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- میفرماید:
{إِنَّا كَفَیْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئینَ (95) الَّذِینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ}[7].
«ما شرّ استهزا کنندگان را از تو دفع کردهایم! آن کسان که همراه با خدای یکتا، خدای دیگری را قرار میدهند؛ نیک خواهند دانست!»
نیز خداوند سبحان پیامبر گرامی اسلام را مخاطب قرار میدهد و میفرماید:
{وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مَا كَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ}[8].
«پیش از تو نیز فرستادگان خدا مورد استهزای مردانشان قرار میگرفتهاند و استهزاهای آنان بر سر خود آن مسخرهکنندگان فرود آمد!»
2. القای شبهه و جوسازیهای دروغین: در این ارتباط، آنقدر گسترده و متنوع عمل کردند، که فرصت و مجال تأمل و تفکر پیرامون دعوت پیامبر اسلام را از مردم سلب کردند. دربارهٔ قرآن، گاه میگفتند:
{أَضْغَاثُ أَحْلامٍ}. «خوابهای آشفتهای است که وی شبها میبیند و روزها بازگو میکند!»
و گاه میگفتند:
{بَلِ افْتَرَاهُ}[9]
«از جانب خودش میسازد و میپردازد!»
گاه نیز میگفتند:
{إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ}[10].
«یک فرد بشر به اوتعلیم دهد!»
دیگر گاه گفتند:
{إِنْ هَذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ}. «این یک دروغ بزرگ و بیاساس است که خود ساخته و پرداخته و دیگر دستیارانش در ساختن و پرداختن آن به او کمک کردهاند!»
یا به گونهای دیگر گفتند:
{وَقَالُوا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ اكْتَتَبَهَا فَهِیَ تُمْلَى عَلَیْهِ بُكْرَة وَأَصِیلاً}[11].
«اینها افسانههای پیشینیان است که نسخهبرداری کرده و بامدادان و شامگاهان آنها را بر او املا میکنند!»
یک بار میگفتند: با یک فرد جنّی یا یک شیطان ارتباط دارد و همانگونه که جنّیان و شیاطین بر کاهنان نازل میشوند، فرد جنّی یا شیطان مخصوص به او نیز بر او نازل میشود! که خداوند متعال در پاسخ این سخنشان فرمود:
{هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ (221) تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِیمٍ}[12].
«به اینان بگو که شیاطین بر تبهکاران دروغ زن و آلوده به انواع گناهان فرود میآیند؛ شما هیچ سابقه سختی دروغ، یا سابقه فسق و فجوری از من ندارید؛ آن وقت چگونه قرآن را دستاورد فرود آمدن شیاطین بر من به حساب میآورید؟!»
بار دیگر راجع به نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- گفتند: وی به نوعی بیماری جنون مبتلا است که معانی و مفاهیمی را تخیل میکند؛ آنگاه آن معانی ومفاهیم را در قالب کلمات و جملات و عبارات زیبا و دلانگیز میریزد؛ درست به همان شیوهای که شاعران عمل میکنند؛ بنابراین، وی نیز شاعر است و کلامش شعر! خداوند متعال در پاسخ آنان فرمود:
{وَالشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ (224) أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی كُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ (225) وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لا یَفْعَلُونَ}[13].
«شاعران، هوادارانشان کجرواناند؛ و هر زمان در این وادی و آن وادی سرگرداناند؛ بسیار سخنان میگویند که عملی متناسب با آن ندارند.»
این سه ویژگی است که شاعران دارند، و هیچیک از اینها در پیامبر اسلام مشاهده نمیشود. پیروان آن حضرت راه یافتگاناند و راهنمای دیگران، پارسا و شایستهاند، و دین و اخلاق و کوششها و اقداماتشان شایان تحسین است، و در هیچ جنبهای و در هیچ زمینهای اثری از کجروی در وجود ایشان یافت نمیشود. از سوی دیگر، نبی اکرم -صلى الله علیه وسلم- مانند شاعران در هر وادی سرگردان نیست؛ بلکه او بسوی خدای واحد و دین واحد و صراط واحد دعوت میکند، نمیگوید جز آنچه میکند، و نمیکند جز آنچه میگوید؛ آنوقت، این پیامبر الهی کجا و شاعران کجا؟! شاعران کجا و این پیامبر الهی کجا؟!
به همین ترتیب، خداوند سبحان در برابر هر شبههای که این مخالفان برضدّ پیامبر و قرآن و اسلام القا میکردند، جوابهای کافی و شافی و وافی میداد.
عمدهٔ شبهات مخالفین به سه محور توحید و نبوت و معاد دور میزد. خداوند متعال به تمامی شبهات آنان در ارتباط با توحید پاسخ گفت، و علاوه بر آن، زیاداتی را بر آن مباحث افزود، و قضیهٔ توحید را از هر سوی روشن و واضح گردانید، و ناتوانی و درماندگی خدایان قریش و دیگر اعراب را با عمق و وسعتی که بیش از آن ممکن نبود، تبیین فرمود؛ و چه بسا، همین پاسخگویی و جدال گسترده بود که خشم و ناسازگاری آنان را بیش از پیش برمیانگیخت، و آن پیامدهایی را پدیدآورد که پدید آورد.
شُبهات مخالفان پیرامون رسالت نبّی اکرم -صلى الله علیه وسلم- دائر بر این بود که آنان با وجود اعتراف به راستگویی پیامبر و امانت و صلاحیت و پرهیزکاری آن حضرت، معتقد بودند که منصب نبوت و رسالت برتر و بزرگتر از آن است که به یک فرد بشر عطا شود؛ بشر هیچگاه فرشته (فریسته، فرستاده) نمیتواند باشد، و فرستادهٔ خدا نیز برحسب عقاید ایشان نمیتواند بشر بوده باشد. وقتی که رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- دعوت خویش را علنی کردند، و مردمان را به سوی دین و ایمان فراخواندند، مخالفان دچار حیرت شدند و گفتند:
{وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ یَأْكُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ}[14].
«این چه پیامبر و فرستادهای است که غذا میخورد و در کوچه و بازار قدم میزند؟!»
میگفتند: محمد بشر است و خداوند تاکنون برای هیچ یک از افراد بشر چیزی نازل نکرده است:
{مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ}.
و خداوند متعال در پاسخ آنان فرمود:
{قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِی جَاءَ بِهِ مُوسَى نُوراً وَهُدىً لِلنَّاسِ}[15].
«بگو: آن کتابی را که موسی آورد، و نور و هدایت برای همه مردمان بود، چه کسی نازل کرده بود؟!»
پرواضح است که آنان میدانستند و اعتراف داشتند به اینکه موسی یک فرد بشر است. همچنین، در ارتباط با پاسخ شبههٔ آنان فرمود: جملگی اقوام پیشین در برابر رسولان خدا از راه ناسازگاری با آنان میگفتند:
{إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا}[16].
«شما هم مانند ما افراد بشر هستید!»
و پیامبران خدا به آنان پاسخ میدادند:
{إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ}[17].
«ما هم افراد بشر و همانند شماییم؛ اما خداوند بر هر یک از بندگانش که بخواهد منّت میگذارد!
حاصل مطلب اینکه انبیاء و رسل باید از افراد بشر باشند؛ بشر بودن با پیامبر بودن هیچ منافاتی ندارد.»
از آنجا که مخالفان پیامبر گرامی اسلام اعتراف داشتند به اینکه ابراهیم و اسماعیل و موسی -علیهم السلام- هم فرستادگان خدا و هم از افراد بشر بودهاند، دیگر مجالی برای ایشان باقی نماند که بر این شبهه پافشاری کنند. این بود که گفتند: خداوند برای عهدهدار شدن رسالت خویش کسی را جز این یتیم مسکین نیافت؟! این درست نبود که خدا بزرگان و سران مکه و طائف را کنار بزند و این بینوا را فرستادهٔ خویش قرار دهد:
{لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ}[18].
«چرا این قرآن بر یکی از مردان بزرگ یکی از این دو شهر بزرگ فرود نیامده است؟!»
خداوند متعال در پاسخ آنان فرمود:
{أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ}[19].
«مگر اینان متصدّی توزیع رحمت خدای تواند؟!»
منظور اینکه وحی و رسالت رحمت خدا است، و خدا خود نیک میداند که رسالت خویش را کجا قرار دهد:
{اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ}[20].
از اینجا، به یک شبهه دیگر منتقل شدند؛ گفتند: فرستادگان پادشاهان دنیا با موکب خاصّ و خَدَم و حَشَم این طرف و آن طرف میروند و از ابهت و جلال و جبروت برخوردارند، و همه انواع و اقسام برگ و ساز زندگی برایشان فراهم است؛ اگر محمد مدعی است که رسول خدا است، چرا باید در کوچه و بازار به دنبال لقمهای نان برود؟!
{لَوْلا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَكٌ فَیَكُونَ مَعَهُ نَذِیراً (7) أَوْ یُلْقَى إِلَیْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّهٌٔ یَأْكُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَسْحُوراً}[21].
«چرا همراه او یک فرشته فرود نیامده است تا با او مشترکاً به انذار مردم بپردازد؟ یا آنکه گنجی پر زر و سیم از آسمان برای او افکنده نشده است؟ یا دست کم باغ و باغچهای ندارد که با آن روزگار بگذارند؟!» و بالاخره این ستمکاران گفتند: شما آمدهاید پیرو مردی جادو شده گردیدهاید!»
پاسخ این شبهه را خداوند چنین داد که محمد رسولخدا است؛ یعنی، وظیفه او ابلاغ رسالت الهی به هر صغیر و کبیر، و ناتوان و توانمند، و برتر و فروتر، و آزاده و برده، به طور یکسان است؛ اگر بخواهد با ابهت و جلال و جبروت و خدم و حشم و پاسداران و پیشقراولان- همانند نمایندگان و فرستادگان پادشاهان- در میان مردم رفت و آمد کنند، دست مردم ناتوان و ضعیف به دامان او نمیرسد و نمیتوانند از وجود او بهرهمند بشوند. مردم هم عبارت از همین افرادی هستند که معمولاً به حساب نمیآیند؛ و به این ترتیب، نقض غرض میشود، و دیگر خاصیت و فایدهای برای رسالت باقی نخواهد ماند.
در ارتباط با معاد و حشر و نشر و رستاخیز انسانها پس از مرگ، مخالفان پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- بجز تعجب و استبعاد، و اگر و مگر، چیزی در چنته نداشتند. فقط میتوانستند بگویند:
{قَالُوا أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (16) أَوَآبَاؤُنَا الْأَوَّلُونَ}[22].
«مگر میشود پس از آنکه ما مردیم و خاک شدیم و استخوانهای ما پوسید؛ از نو برانگیخته شویم؟ همچنین پدران و پیشینیان ما؟!»
یا بگویند:
{ذَلِكَ رَجْعٌ بَعِیدٌ}. «این چنین بازگشتی خیلی بعید است!»
یا اینکه پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- را یک فرد عجیب و غریب جلوه دهند که کارهای عجیب و غریب میکند و حرفهای عجیب و غریب میزند:
یا بگویند:
{هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَجُلٍ یُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ (7) أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّة}[23].
«میخواهید مردی را به شما نشان بدهیم که به شما میگوید وقتی که متلاشی شدید و از هم پاشیدید، شما از نو با آفرینشی جدید باز خواهید گفت؟ نمیدانیم این مرد به خدا دروغ میبندد؟ یا دچار جنون شده است؟!»
یا اینکه شاعرشان میگفت:
اَمَوْتٌ ثُمَّ بَعْثٌ ثُمَّ حَشرُ؟ حدیثُ خُرافهٍٔ یا اُمَّ عمروٍ!
«آیا مرگ است و پس از آن برانگیخته شدن و پس از آن حشر و نشر و رستاخیز؟ اینها همه خرافات است، ای امّ عمرو!»
خداوند سبحان، از راه باز کردن چشم بصیرت آنان نسبت به آنچه در دنیا میگذرد، به آنان پاسخ داد: ستمگران این جهان پیش از آنکه سزای ستمگری خویش را ببینند، میمیرند، ستمدیدگان نیز پیش از آنکه بتوانند حق خودشان را از ستمگران بازستانند، میمیرند؛ نیکوکاران خوش عمل و درستکار، بدون آنکه پاداش احسان و راستی خویش را ببینند، از دنیا میروند؛ و تبهکاران بدعمل و بدکردار، بدون آنکه از بابت عمل بدشان کیفر ببینند، از دنیا میروند؛ اگر حشر و نشر و رستاخیز و زندگی ابدی و پاداش و کیفر پس از مرگ در کار نباشد، ستمگر و ستمدیده یکسان و نیکوکار و بدکردار همانند خواهند بود، بلکه ستمگران و تبهکاران خوشبختتر و سعادتمندتر از ستمدیدگان و نیکوکاران خواهند بود؛ و چنین چیزی - بیحرف و سخن- نامعقول است، و هرگز نمیتوان تصور کرد که خداوند نظام خلقت خود را بر فسادی این چنین پایهگذاری کند؟! خداوند متعال میفرماید:
{أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ كَالْمُجْرِمِینَ (35) مَا لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ}[24].
«مگر میشود که ما مسلمان را با مجرمان یکسان قرار دهیم؟! چه خبرتان است؟ چگونه داوری میکنید؟!»
و نیز میفرماید:
{أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ كَالْفُجَّارِ}[25].
«یا مگر ممکن است که ما اهل ایمان و عمل صالح را همانند مفسدین فیالارض قرار دهیم؟ یا پرهیزکاران را در ردیف تبهکاران قرار دهیم؟!»
و نیز میفرماید:
{أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْیَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا یَحْكُمُونَ}[26].
«یا آن کسانی که همواره در اندیشه کارهای بد بسر میبرند، چنان پنداشتهاند که ما آنان را همانند انسانهای با ایمان و درست کردار قرار دهیم؛ چنانکه زندگی و مرگشان مانند یکدیگر باشد؟ بسیار بد داوری میکنند!»
در پاسخ استبعادهای منکران زندگی دوباره و حیات ابدی انسان نیز، خداوند متعال فرمود:
{أَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا}[27].
«آیا شما آفرینش پیچیدهتری دارید یا آسمان؟!»
و نیز فرمود:
{أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى بَلَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ}[28].
«و آیا ندیدهاید و نسنجیدهاند که خداوندی که آسمانها و زمین را آفریده، و از آفریدن آنها خسته و مانده نگردیده، هم توانا است بر اینکه مردگان را زنده گرداند؛ و البته چنین خواهد بود؛ زیرا که او بر هر چیزی توانا است.»
و نیز فرمود:
{وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَة الْأُولَى فَلَوْلا تَذَكَّرُونَ}[29].
«شما که از مردم نخستین به خوبی باخبرید، چرا نمیاندیشید و درنمییابید؟!»
خداوند در این ارتباط یک اصل کلّی را که عقلاً و عرفاً معلوم و قطعی است مطرح فرموده است، دائر بر اینکه بازگردانیدن انسان به زندگی، برای خدا سادهتر از اصل آفرینش آنان است: {وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ}[30]. و نیز فرمود: {كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ}[31]. «همانگونه که آفرینش نخستین را آغاز کردیم، آنرا دوباره بازمیگردانیم! و نیز فرمود: {أَفَعَیِینَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ}[32] «مگر ما از آفرینش نخستین خسته و مانده شدیم؟!»
به این ترتیب، خداوند سبحان در برابر هر یک از شبهاتی که مخالفان دعوت اسلام القا میکردند، جوابهای کافی و شافی ارائه میفرمود که هر انسان خردمند و صاحبدلی را قانع میگردانید؛ اما، آنان اسیر نابسامانیهای درون خویش بودند، و میخواستند از راه استکبار و برتریجویی، رأی و نظر خودشان را بر دیگر بندگان خدا تحمیل کنند؛ از این رو، همواره در وادی حیرت سرگردان میماندند.
3- تحریم گوش فرادادن به قرآن، و ترویج افسانههای کهن برای رویارویی با قرآن: مشرکان مکه علاوه بر القای این شبهات، عملاً نیز، با هر شیوهای که میتوانستند، مانع میشدند از اینکه مردم به قرآن گوش فرا دهند، و دعوت اسلام به گوش مردم برسد. هرگاه که میدیدند پیامبر گرام اسلام در مقام دعوت فرد یا افرادی به دین ا سلام هستند یا میدیدند که ا یشان به نماز ایستادهاند یا قرآن تلاوت میکنند، مردم را از اطراف آن حضرت دور میگردانیدند؛ سرو صدا و غوغا راه میانداختند؛ آواز میخواندند؛ معرکهگیری میکردند؛ چنانکه خداوند متعال میفرماید:
{وَقَالَ الَّذِینَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهَذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِیهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ}[33].
«کافر کیشان مکه میگفتند: به این قرآن گوش فرا ندهید، و درحین تلاوت قرآن سرو صداهای بیمعنا راه بیاندازید، تا بتوانید بر او غلبه کنید!»
کفار مکه آنچنان پای این کار ایستاده بودند که پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- تا اواخر سال پنجم بعثت هرگز این فرصت را نیافتند که در مجالس و محافل آنان تلاوت قرآن کنند. بعدها نیز که این امکان بنحوی روی نمود، به این صورت بود که پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- بطور ناگهانی، و بدون آنکه کفّار پی ببرند که آن حضرت میخواهند تلاوت قرآن را آغاز کنند، عمل میکردند.
نضربن حارث، یکی از شیطانهای نامدار قریش، به حیره رفت، و در آنجا سرگذشت پادشاهان سرزمین ایران و افسانههای رستم و اسفندیار را فراگرفت، و هرگاه که پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- در میان حلقهای از مردمان مینشست و میگفت: من به خدا- ای جماعت قریشیان- خوش گفتارتر از اویم! آنگاه دربارهٔ پادشاهان ایران و قهرمانان افسانهای، رستم و اسفندیار، برای مردم سخن میگفت. آنگاه خطاب به مردم میگفت: چرا باید محمد خوش گفتارتر از من باشد؟![34]
بنا به گزارش روایتی از ابن عباس، نضربن حارث کنیزک آوازخوانی خریداری کرده بود، و هرگاه که میشنید کسی به اسلام تمایل پیدا کرده است، وی را به آن کنیزک خویش میسپرد، و به او میگفت: خوراک و نوشیدنی برایش فراهم کن و آواز برایش بخوان! آنگاه خطاب به آن نو مسلمان میگفت: این بسی بهتر از آن چیزهایی است که محمد تو را بسوی آنها فرا میخواند! این آیهٔ شریفه دربارهٔ نضر و عملکرد او در جهت رویارویی با قرآن نازل شده است:
{وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ}[35].
«و از این مردمان، بعضی هستند که بازار یاوه سرایی را گرم میکنند تا بدینوسیله مردم را از راه خدا گمراه گردانند»[36].
4- آزارها و شکنجههای گوناگون: مشرکان مکّه به موازات ظهور اسلام و علنی شدن دعوت آن در آغاز سال چهارم بعثت، شیوههایی را که یاد کردیم، به تدریج پیش گرفتند تا بلکه بتوانند چراغ دعوت اسلام را خاموش گردانند. هفتهها و ماهها گذشت و کفار و مشرکین به همان شیوههای برخورد با مسلمانان اکتفا میکردند، و به آزار و شکنجه و تهدید نمیپرداختند؛ امّا، وقتی که دیدند آن شیوههای مقابله نمیتوانند درجهت متوقف ساختن روند دعوت اسلام مؤثر باشند، با یکدیگر مشورت کردند، و مقرر داشتند که مسلمانان را شکنجه کنند، و از دین جدید بیزارشان گردانند. از آن پس، هر رئیس قبیلهای تازه مسلمانان قبیلهٔ خویش را تحت آزار و شکنجه قرار میداد و هرکس که بردگانی داشت، در صورت تمایل آنان به اسلام و ایمان، آنان را تحت فشار میگذاشت.
طبیعی بود که اراذل و اوباش و سیاهی لشگرها نیز- در چنین اوضاع و احوالی- به دنبال بزرگان و رؤسای خودشان راه بیفتند و درجهت تمایلات و جلب رضایت ایشان فعال باشند. این جماعت، آزارها و شکنجههایی را به ویژه نسبت به ناتوان و افراد بیدست و پا- بر علیه مسلمانان اعمال کردند که بدن انسان را به لرزه درمیآورد، و آنچنان از این تازه مسلمانان انتقام گرفتند که دلها با شنیدن گزارش آنها از جای کنده میشوند!
ابوجهل، هرگاه میشنید که مردی صاحب مقام و صاحب عنوان در میان قبایل عرب به اسلام گرویده است، او را سخت مورد سرزنش و تحقیر قرار میداد، و او را تهدید میکرد که خسارات مالی و اجتماعی برای او در پی خواهد داشت؛ و اگر آن مرد تازه مسلمان ضعیف و بیدست و پا بود، بر او حمله میبرد و او را آزار و شکنجه میداد [37].
عموی عثمان بن عفّان وی را در حصیری میپیچید و برگ درخت خرما روی او میریخت و او را روی آتش دود میداد [38].
مادر مصعببنعمیر وقتی که فهمید پسرش اسلام آورده است، آب و غذا را بر او بست، و او را از خانه بیرون کرد، در حالی که وی از مرفهترین و برخوردارترین عربهای آن روزگار بود، و کار به جایی رسید که مصعب پوست بدنش از شدت گرسنگی و تشنگی- همانند ماری که میخواهد پوست بیاندازد- ورقه شده بود [39].
صُهَیب بن سِنان رومی را آنقدر شکنجه میدادند تا از هوش میرفت و دیگر نمیفهمید که چه میگوید [40].
بِلال، بردهٔ زرخرید اُمیه بن خلف جُمحی بود. امیه طنابی به گردن او میبست و به دست بچهها میداد، تا او را در کوهستانهای اطراف مکه به این سوی و آن سوی بکشانند. بچهها آنقدر او را این طرف و آن طرف میکشانیدند که طناب در گوشتهای گردن بلال فرو میرفت، و او همچنان میگفت: اَحَدْ! اَحَدْ! اُمیه بلال را با طنابهای محکم میبست و با چوبدستی به جان او میافتاد، و او را وادار میکرد که مدتها زیر آفتاب بنشیند؛ همچنین، او را پیاپی گرسنگی میداد.
از همهٔ اینها سختتر، به هنگام گرما گرم آفتاب نیمروز او را از خانه بیرون میآورد و بر پشت، روی ریگزار داغ مکه میخوابانید، و دستور میداد تخت سنگی بزرگ را روی سینه او قرار دهند، و به او میگفت: به خدا سوگند، در همین حال خواهی ماند تا وقتی که بمیری یا به محمد کافر شوی و لات و عزی را بپرستی! بلال در آن حال، همواره میگفت: اَحَد! اَحَد! و نیز میگفت: اگر کلمهٔ دیگری را یاد داشتم که شما را بیشتر از این بر سر خشم آورد، همان را میگفتم! روزی، ابوبکر بر او میگذشت و او را زیر شکنجه یافت و بلال را در برابر یک غلام سیاه دیگر، یا به بهای 7 اوقیه یا پنج اوقیه نقره خریداری کرد و آزاد گردانید[41].
عمّاربنیاسر -رضی الله عنه- نیز بردهٔ زر خرید بنیمخزوم بود. او خود و پدر و مادرش اسلام آوردند. مشرکان مکه، و در رأس آنان ابوجهل، به هنگام نیمروز که ریگزارهای مکه سخت تفتیده میگردید، آنان را برهنه میگردانید و روی آن سنگهای آتشین میخوابانید و به این ترتیب آنان را شکنجه میداد. نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- هرگاه از کنار آنان میگذشتند و آنان را زیر شکنجه میدیدند، میفرمودند: «صَبراً آلَ یاسر، فإنَّ مَوعِدَکُم الجنة» شکیبا باشید ای خاندان یاسر، که میعاد شما بهشت است! یاسر زیر شکنجه از دنیا رفت. ابوجهل سمیه مادر عمار را با ضربهٔ شدید نیزه- از روبرو- از پای درآورد.
وی نخستین زن شهید در اسلام بود؛ سمیه بنت خیاط، کنیز ابوخدیجه بن مغیره بن عبدالله بنعمربن مخزوم، پیرزنی سالخورده و ناتوان. عمار را، گاه با گرمای آفتاب شکنجه میکردند؛ گاه تختهسنگهای آتشین بر روی سینهاش مینهادند؛ و گاه سر او را آنقدر زیر آب نگاه میداشتند تا از هوش میرفت؛ و به او میگفتند: ما دست از تو برنمیداریم، تا به محمد دشنام بدهی یا دربارهٔ لات و عزی به نیکی و ستایش سخن بگویی. از روی اجبار و اکراه، بالاخره عمار خواستهٔ آنان را انجام داد، و گریان و نالان به عذرخواهی نزد نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- شتافت، و خداوند این آیه را دربارهٔ وی نازل فرمود:
{إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْأِیمَانِ}[42].
«کسانی که پس از ایمان آوردن به خدا کافر شوند، البته از روی اکراه در حالی که دلهای ایشان همچنان در پرتو ایمان آرام بوده باشد»[43].
ابوفکیهَه- که نام وی اَفَلَح بود- از جمله بزرگان بنیعبدالدار، و خود از طایفهٔ ازد بود. وی را نیمروز، زیر حرارت شدید آفتاب، در حالیکه زنجیری آهنین برپای او بود، از خانه بیرون میکشیدند، و جامههایش را از تن وی درمیآوردند، و روی ریگزارهای مکه بدنش را کباب میکردند؛ آنگاه تخته سنگی روی گردهاش میگذاشتند تا نتواند تکان بخورد. آنقدر در این حال میماند تا از هوش میرفت. این شکنجهها پیوسته ادامه داشت تا وقتی که وی در هجرت دوم به حبشه، در زمرهٔ مهاجرن قرار گرفت. یکبار، پای او را با طناب بسته بودند، و او را کشان کشان بر روی ریگزارها افکنده بودند، و آنقدر گلوی او را فشار داده بودند که گمان کردند از دنیا رفته است. در آن حال، ابوبکر از آنجا میگذشت؛ او را خریداری کرد و در راه خدا آزاد ساخت [44].
خَبّاب بن اَرَتّ بردهٔ زرخرید اُمّ اَنمار بنت سباع خزاعی بود؛ حرفهاش آهنگری بود؛ وقتی اسلام آورد، ارباب وی او را باآتش شکنجه میداد. آهن گداخته را میآورد و بر گرده یا سر و صورت او میگذاشت، تا به محمد -صلى الله علیه وسلم- کافر شود؛ اما، این شکنجهها فقط بر اسلام و ایمان او میافزود. دیگر مشرکان مکه نیز او را شکنجه میدادند؛ گردنش را میپیچاندند؛ موهایش را میگرفتند و میکشیدند، و در آتش میافکندند، و با موهایش او را در آتش بالا و پایین میکردند، و سرانجام، آن آتش خاموش نمیشد مگر بر اثر روغنی که از گردهٔ او برمیآمد! [45]
زِنّیرَه یک کنیز رومی بود که اسلام آورد و در راه خدا بسیار شکنجه گردید، و چشمانش آنقدر آسیب دید که به کوری وی منجر شد. گفتند: لات و عزی تو را به این روز انداختند! گفت: نه بخدا، لات و عزی هیچکارهاند؛ این بلایی از جانب خدا است، اگر بخواهد خود نیز بهبود خواهد بخشید! بامداد فردای آن روز وقتی از خواب بیدار شد، خداوند چشمان او را به وی بازگردانیده بود؛ قریش گفتند: این گوشهای از جادوگری محمد است! [46]
اُمّ عُبَیس، کنیز بنیزهره نیز اسلام آورد. مشرکان مکه او را شکنجه میدادند؛ به خصوص اربابش اسودبن عبدیغوث، که از سرسختترین دشمنان نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- و از جمله استهزاکنندگان دائمی پیغمبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- بود [47].
کنیز عمربن مؤمّل از بنی عدی. این زن را عمربن خطاب- آن زمان که هنوز در زمرهٔ مشرکان بود- شکنجه میداد؛ آنقدر او را کتک میزد تا از حال میرفت؛ آنگاه رهایش میکرد و میگفت: بخدا، رهایت نمیکنم، مگر به خاطر اینکه من از زدن تو خسته میشوم! وی نیز میگفت: خدای تو هم با تو همین کار را خواهد کرد![48]
از جمله دیگر کنیزان که در راه خدا به خاطر اسلام آوردن، شکنجه شدند، نهدیه بود، و دخترش، که هر دو از آن بنیعبدالدار بودند[49].
از جمله دیگر غلامان و بردگان که در راه اسلام شکنجه شدند، عامربن فهیره بود. آنقدر او را شکنجه میدادند تا از هوش میرفت و دیگر نمیفهمید چه میگوید[50].
ابوبکر -رضی الله عنه- همهٔ این غلامان و کنیزان را- که خداوند از همگی زنان و مردانشان خشنود باد- خریداری کرد و در راه خدا آزاد گردانید. پدرش ابوقحافه در این ارتباط او را سرزنش میکرد و میگفت: میبینم که بردگان ناتوان و ناکارآمد را آزاد میکنی، اگر مردان زرخرید کارآمد را این چنین میخریدی و آزاد میکردی، دست تو را در این کار بازنمیگذاشتند! ابوبکر میگفت: من به خاطر خدا این کارها را میکنم! خداوند نیز در شأن ابوبکر آیاتی از قرآن کریم را نازل فرمود و او را ستود و دشمنان وی را نکوهش کرد. خداوند متعال فرمود:
{فَأَنْذَرْتُكُمْ نَاراً تَلَظَّى (14) لاَ یَصْلاهَا إِلاَّ الْأَشْقَى (15) الَّذِی یَصْلَى النَّارَ الْكُبْرَى}[51].
که منظور، امیه بن خلف بود، و دیگر کسانی که هم شاکلهٔ او بودند؛
{وَسَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى (17) الَّذِی یُؤْتِی مَالَهُ یَتَزَكَّى (18) وَمَا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَة تُجْزَى (19) إِلاَّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى}[52].
که منظور ابوبکر صدیق -رضی الله عنه- بود[53].
ابوبکر صدیق -رضی الله عنه- خود نیز آزار و شکنجه دید. نوفل بن خویلد عَدَوی، او را با طلحه بن عبیدالله دستگیر کرد و با یک طناب هر دو را بست، تا نگذارد نماز بخوانند و آن دو را از دینشان برگرداند؛ اما آن دو گوش به حرف وی نکردند. چیزی که بسیار موجب شگفتی نوفل گردید، آن بود که دید آن دو از بند رها شدهاند و دارند با هم نماز میخوانند! به ملاحظهٔ همین داستان ابوبکر و طلحه بن عبیدالله را «قرینین» گفتهاند. بنا به روایت دیگری، این آزارها را عثمانبن عبیدالله برادر طلحه بن عبیدالله میکرده است[54].
حاصل مطلب اینکه هرگاه خبر پیدا میکردند که یکی از مردان و زنان اهل مکه اسلام آورده است، بنای آزار و شکنجهٔ او را میگذاشتند. البته، این کار در ارتباط با افراد ضعیف و دون پایهٔ جامعه، به ویژه بردگان و کنیزان، ساده و آسان بود؛ آنان کسی را نداشتند که به خاطرشان به خشم بیاید یا از آنان حمایت کند؛ حتّی بزرگان و سران مکه خود به شکنجه آنان دست مییازیدند، و اوباش را تشویق میکردند که آنان را آزار بدهند؛ اما، در ارتباط با اشراف و بزرگان اهل مکه که به اسلام میگرویدند، بسیار دشوار بود؛ زیرا آنان از عزّت و شوکت در میان قوم خودشان برخوردار بودند، و کمتر موردی پیش میآمد که بعضی از سران و اشراف و خویشاوندان خود آنان، با هزاران حزم و احتیاط، به آنان تعرّضی بکنند.
منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388
عصر اسلام IslamAge.com
[1]- سوره حجر، آیه 6.
[2]- سوره صاد، آیه 4.
[3]- سوره قلم، آیه 510
[4]- سوره انعام، آیه 53.
[5]- سوره مطففین، آیات 29-33.
[6]- سوره حجر، آیات 98-99.
[7]- سوره حجر، آیات 95-96.
[8]- سوره انعام، آیه 10.
[9]- سوره انبیاء، آیه 5.
[10]- سوره نحل، آیه 103.
[11]- سوره فرقان، آیه 5
[12]- سوره شعرا، آیات 221-222.
[13]- سوره شعراء، آیات 224-226.
[14]- سوره فرقان، آیه 7.
[15]- سوره انعام، آیه 91.
[16]- سوره ابراهیم، آیه 10.
[17]- سوره ابراهیم، آیه 11.
[18]- سوره زخرف، آیه 31.
[19]- سوره زخرف، آیه 32.
[20]- سوره انعام، آیه 124.
[21]- سوره فرقان، آیات 7-8.
[22]- سوره صافّات، آیات 16-17.
[23]- سوره سبأ، آیات 7-8.
[24]- سوره قلم، آیات 35-36.
[25]- سوره صاد، آیه 28.
[26]- سوره جاثیه، آیه 21.
[27]- سوره نازعات، آیه 27.
[28]- سوره احقاف، آیه 33.
[29]- سوره واقعه، آیه 62.
[30]- سوره روم، آیه 27.
[31]- سوره انبیاء، آیه 104.
[32]- سوره قاف، آیه 15.
[33]- سوره فصلت، آیه 26.
[34]- سیرهٔ ابنهشام، ج 1، ص 299-300، 358، با تلخیص.
[35]- سوره لقمان، آیه 6.
[36]- الدر المنثور، تفسیر سوره لقمان، ج 5، ص 307.
[37]- سیرهٔ ابنهشام، ج 1، ص 320.
[38]- رحمة للعالمین، ج 1، ص 57.
[39]- اسدالغابة، ج 4، ص 406؛ تلقیح فهوم اهل الاثر، ص 60.
[40]- الاصابة، ج 3-4، ص 255؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 248.
[41]- سیرهٔ ابنهشام، ج 1، ص 317-318؛ تلقیح فهوم اهل الاثر، ص 61؛ تفسیر ابن کثیر، ذیل آیه 106، سوره نحل، ج 2، ص 648.
[42]- سوره نحل، آیه 106.
[43]- سیرهٔ ابنهشام، ج 1، ص 139-320؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 248-249. ذیل روایت را عوفی از ابن عباس آورده است؛ نکـ: تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 648؛ نیز: الدر المنثور، ذیل تفسیر آیه 106، سوره نحل.
[44]- أسدالغابة، ج 5، ص 248؛ الاصابهٔ، ج 7/8، ص 152؛ و منابع دیگر.
[45]- أسدالغابة، ج 1، ص 591-592؛ تلقیح فهوم اهل الاثر، ص 60؛ و منابع دیگر.
[46]- طبقات ابن سعد، ج 8، ص 256؛ سیرهٔ ابنهشام،ج 1، ص 318.
[47]- الاصابة، ج 7/8، ص 258.
[48]- سیرهٔ ابنهشام، ج 1، ص 319؛ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 256.
[49]- سیرهٔ ابنهشام، ج 1، ص 318-319.
[50]- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 248.
[51]- سوره لیل، آیات 14، 16.
[52]- سوره لیل، آیات 17-21.
[53]- سیرهٔ ابنهشام، ج 1، ص 318-319؛ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 256؛ کتب تفسیر، ذیل آیات 14-21، سوره لیل.
[54]- اُسدُالغابة، ج 2، ص 486. |