دعوت علنی پیامبر (صلی الله علیه وسلم)
نخستین فرمان انذار جمعی
همینکه در شهر مکه جامعهٔ کوچکی از مسلمانان بر محور برادری و همیاری تشکیل شد، و توانست بخشی از بار مسئولیت تبلیغ رسالت اسلام و تثبیت و تحکیم آن را بر دوش بکشد، وحی الهی بر حضرت رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- نازل گردید، و آن حضرت را به علنی ساختن دعوت، و رویارویی شایسته با جبههٔ باطل موظف گردانید.
نخستین فرمانی که در این ارتباط از جانب خداوند متعال صادر گردید چنین بود:
{وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِینَ}[1]. «و اینک خویشاوندان نزدیک خویش را انذار کن».
این آیه در سیاق آیاتی جای داده شده است که در آن مجموعهٔ آیات، ابتدا داستان حضرت موسی -علیه السلام-، از آغاز پیامبری تا هجرت آن حضرت با بنیاسرائیل، و داستان رهایی ایشان از چنگال فرعون و فرعونیان، و غرق شدن فرعونیان به همراه فرعون گزارش شده، و این داستان تمامی مراحلی را که بر دعوت الهی و آسمانی حضرت موسی -علیه السلام- در رویارویی با فرعون و فرعونیان گذشته، دربرگرفته است.
گویی، داستان موسی -علیه السلام- با این طول و تفصیل در اینجا، در کنار فرمان خداوند به رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- مبنی بر آشکار ساختن دعوت الهی و آسمانی خویش آورده شده است، تا نمودار مشخص و گویایی از انواع ستیز و تکذیب و فشارهای گوناگون اجتماعی و اقتصادی که به هنگام علنی کردن دعوت در انتظار داعیان الیالله است، فراروی آن حضرت و یارانشان بوده باشد، و از همان آغاز، نسبت به کار و بار خویش بصیرت و بینش لازم را داشته باشند.
از سوی دیگر، این سوره علاوه بر گزارش سرگذشت فرعون و قوم فرعون مشتمل است بر یاد کرد سرانجام کار دیگر تکذیب کنندگان انبیاء الهی: قوم نوح؛ قو عاد؛ قوم ثمود؛ قوم ابراهیم؛ قوم لوط؛ و اصحاب ایکه؛ تا آن کسانی که در مقام تکذیب آخرین فرستادهٔ خدا برمیآیند، بدانند که فرجام کارشان چیست، و در صورتی که به تکذیب و مخالفت خویش ادامه دهند، چگونه مورد بازخواست خداوند قرار میگیرند، و اهل ایمان نیز بدانند که حسن عاقبت، و فرجام نیک و پیروزمندانه از آن ایشان است، نه از آن تکذیب کنندگان.
دعوت خویشاوندان
پس از نازل شدن این آیه، رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- طایفهٔ بنی هاشم را- که نزدیکترین خویشاوندان آن حضرت بودند- به خانهٔ خویش فراخواندند. همگی آمدند؛ چندین تن از فرزندان مطلّب بن عبدمناف همراه آنان آمدند؛ همه با هم حدود چهل و پنج تن گرد آمدند. وقتی که رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- خواستند صحبت کنند، ابولهب پیشدستی کرد و گفت: اینها همه عموزادگان تو هستند؛ سخن بگو، و دین گریزی را واگذار! این را نیز بدان که قبیلهٔ تو آن تاب و توان را ندارند که در برابر قاطبهٔ قبایل عرب بایستند، و من سزاوارترین کس برای بازخواست از تو هستم! تو را فرزندان پدرت بس که مانع تو شوند؛ و اگر بر افکار و عقایدت پافشاری کردی، باز هم درگیری با تو برای بنیهاشم قابل تحملتر از آن است که همهٔ طوایف قریش بر سر تو فرود آیند، و جملگی عرب آنان را مدد رسانند! تاکنون هیچکس را ندیدهام که برای فرزندان پدرش بدتر از آن چیزی که تو آوردهای بیاورد! رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- سکوت اختیار کردند، و در آن مجلس هیچ سخن نگفتند.
آنگاه، بار دیگر آنان را دعوت فرمودند و برای آنان چنین خطابه ایراد کردند:
«الحمدلله، أحمده وأستعینه وأومن به وأتوکل علیه، وأشهد أن لا إله إلا الله وحده، لا شریک له... إن الرائد لا یکذب أهله! والله الذی لا اله الا هو، أنی رسول الله إلیکم خاصة، وإلی الناس عامة؛ والله لتموتن کما تنامون، ولتبعثن کما تستیقظون، ولتحاسبن بما تعملون، وإنها الجنة أبداً أو النار أبداً».
«سپاس خدای یکتای را است. او را سپاس میگویم، و از او مدد می جویم، و به او ایمان و بر او توکل کردهام؛ و شهادت میدهم بر اینکه خدایی نیست بجز خدای یکتا که تنهاست و شریک و همتایی ندارد... هیچگاه دیدهبان به کاروانیان همراه خویش دروغ نمیگوید! سوگند به خدای یکتا که جز او خدایی نیست؛ من فرستاده خدای یکتا هستم به سوی شما به خصوص، و به سوی همه مردم جهان به طور عموم. به خدا سوگند، همگی شمایان خواهید مرد، همانگونه که میخوابید؛ و همگی برانگیخته خواهید شد، همانگونه که بیدار میشوید؛ و در برابر هر آنچه میکنید، کیفر و پاداش خواهید دید؛ و سرانجام، یا بهشت ابدی است، و یا دوزخ ابدی».
ابوطالب گفت: بیش از اندازه، ما دوستدار همراهی و همدستی با توایم؛ از سخنان خیرخواهانهٔ تو استقبال میکنیم؛ و گفتار تو را باور میکنیم. اینان همه فرزندان پدر تواند که فراهم آمدهاند، و من نیز یکی از آنانم، جز آنکه از همگی اینان بیشتر و بیشتر به آنچه مطلوب توست اشتیاق دارم. مأموریت الهی خویش را دنبال کن؛ که به خدا سوگند، پیوسته از تو حفاظت و حراست میکنم؛ جز اینکه روح و روان من درجهت مفارقت از دین عبدالمطلب با من راه نمیآید!
ابولهب گفت: به خدا سوگند این رسوایی است! پیش از آنکه دیگران بر سر او بریزند شما خود مانع او بشوید! ابوطالب گفت: به خدا سوگند، تا دم آخر، از او پشتیبانی خواهم کرد![2]
بر فراز کوه صفا
بعد از آنکه نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- از بابت پشتیبانی و حمایت ابوطالب در راستای تبلیغ و دعوت خود خاطر جمع شدند، روزی بر کوه صفا فراز آمدند و بر روی برترین صخرهٔ آن جای گرفتند و فریاد برآوردند: یا صباحاه! در آن دوران این کلمهٔ انذار، هشدار و اخطاری بود مبنی بر اینکه لشکری حمله کرده، و یا امری عظیم به وقوع پیوسته است.
آنگاه، یک به یک طوایف قریش را، قبیله به قبیله نام بردند: یا بنی فهر؛ یا بنی عدی، یا بنی فلان؛ یا بنی فلان؛ یا بنی عبدمناف؛ یا بنی عبدالمطلّب.
صدای پیامبر گرامی اسلام به گوش مردم مکه رسید. با یکدیگر گفتند: این کیست که ندای «یا صباحاه» سرداده است؟ گفتند: محمد! جملگی بسوی آن حضرت شتافتند؛ حتی اگر کسی نمیتوانست خودش بیاید، دیگری را میفرستاد تا ببیند چه خبر است و برای او باز گوید. ابولهب آمد، و همهٔ قریشیان آمدند.
وقتی همه گرد آمدند، رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند:
«أرأیتکم لو أخبرتکم أن خیلاً بالوادی بسفح هذا الجبل ترید أن تغیر علیکم؛ أکنتم مصدقی؟»
«بگویید ببینم! اگر به شما بازگویم که لشگری آماده در این بیابان، بر دامنه پشت این کوه، قصد یورش به شما و قتل و غارت شما را دارد؛ شما سخن مرا باور میکنید؟
گفتند: آری؛ سابقه ندارد که از شما سخن دروغی شنیده باشیم! هرگاه هر سخنی از شما شنیدهایم راست بوده است!»
فرمودند:
«فإنی نذیر لکم بین یدی عذاب شدید! إنما مثلی ومثلکم کمثل رجل رأی العدو فانطلق یربأ أهله فخشی أن یسبقوه فجعل ینادی: یا صباحاه!»
«حال که چنین است، من آمدهام به شما هشدار بدهم که عذابی سخت در انتظار شما است! مثل من و شما مثل کسی است که دیدهبانی کرده و دشمن را دیده، و به راه افتاده است تا قوم و قبیلهاش را با خبر سازد؛ اما، ترسیده است که مبادا دشمن زودتر از وی برسد؛ و فریاد سر داده است: یا صباحاه!»
آنگاه همهٔ حاضران را به سوی حق و حقیقت فرا خواندند، و نسبت به عذاب الهی هشدار دادند، و گاه خصوصی و گاه عمومی انذار فرمودند:
«یا معشر قریش، اشتروا أنفسکم من الله! أنقذوا أنفسکم من النار! فإنی لا أملك لکم من الله ضراً ولا نفعاً! ولا أغنی عنکم من الله شیئاً».
«ای جماعت قریش، خودتان را از خداوند باز خرید کنید! خودتان را از آتش دوزخ رها سازید! که من در پیشگاه خداوند مالک هیچ سود و زیانی برای شما نیستم، و در برابر خداوند هیچگونه حمایتی از شما نمیتوانم بکنم!»
«یا بنی کعب بن لوی، أنقذوا أنفسکم من النار؛ فإنی لا أملک لکم ضراً ولا نفعاً!
یا بنی مرة بن کعب، أنقذوا أنفسکم من النار!
یا معشر بنی قصی، أنقذوا أنفسکم من النار؛ فإنی لا أملك لکم ضراً ولا نفعاً!
یا معشر بنی عبدمناف، أنقذوا أنفسکم من النار؛ فإنی لا أملك لکم من الله ضراً ولا نفعاً، ولا أغنی عنکم من الله شیئا!
یا بنی عبد شمس، أنقذوا أنفسکم من النار!
یا بنی هاشم، أنقذوا أنفسکم من النار!
یا معشر بنی عبدالمطلب، أنقذوا أنفسکم من النار؛ فانی لا أملك لکم ضراً ولا نفعا، ولا أغنی عنکم من الله شیئا! سلونی من مالی ما شئتم؛ لا أملك لکم من الله شیئا!»
«ای جماعت بنی عبدالمطلب، خودتان را از آتش دوزخها رها سازید! که من برای شما مالک هیچ سود و زیانی نیستم، و در برابر خداوند هیچگونه حمایتی از شما نمیتوانم بکنم! از دارایی شخصی من هرچه میخواهید درخواست کنید؛ در پیشگاه خدا من برای شما مالک هیچ چیز نیستم!»
«یا عباس بن عبدالمطلب، لا أغنی عنك من الله شیئا!»
«ای عباس بن عبدالمطلب، در برابر خداوند هیچگونه حمایتی از تو نمیتوانم بکنم!»
«یا صفیة بنت عبدالمطلب، عمة رسول الله، لا أغنی عنك من الله شیئاً!»
«ای صفیه بنت عبدالمطلب، عمه رسول خدا، در برابر خداوند هیچگونه حمایتی از شما نمیتوانم بکنم!»
«یا فاطمة بنت محمد رسولالله، سلینی ماشئت من مالی؛ أنقذی نفسك من النار؛ فإنی لا أملك لك ضراً ولا نفعاً، ولا أغنی عنك من الله شیئاً!»
«ای فاطمه دختر محمد رسولخدا، هر آنچه از دارایی شخصی من میخواهی از من درخواست کن؛ اما، تو خود باید خودت را از آتش دوزخ رها سازی، زیرا که من برای تو مالک هیچ سود و زیانی نیستم و در برابر خداوند هیچگونه حمایتی از تو نمیتوانم بکنم!»
«غیر أن لکم رحماً سأبلها ببلالها».
«تنها حقی که شما بر من دارید، حق خویشاوندی است؛ که من نیز آن را رعایت میکنم و حق صله رحم را ادا میکنم!»
وقتی این مجلس انذار به پایان رسید، مردم از هم پاشیدند و پراکنده شدند، و هیچ عکسالعملی از آنان در تاریخ ثبت نشده است؛ جز آنکه ابولهب رویاروی پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- قرار گرفت و به آن حضرت پرخاش کرد و گفت: تباً لک سائر الیوم! الهذا جمعتنا؟ «تمام عمر و برای همیشه خشک و بیمصرف شوی؛ به خاطر همین حرفها ما را در اینجا گردآوردی؟!»
خداوند نیز سورهٔ مَسَد را نازل فرمود:
{تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ...}[3].
«خشگیده باد دو دست ابولهب؛ خود او نیز خشکیده و بیمصرف باد!...»
این فریاد بلند، نهایت اقدام در راستای تبلیغ و دعوت اسلام بود که طی آن، رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- برای نزدیکترین کسانشان روشن گردانیدند که تصدیق و تأیید این رسالت، شرط برقرار ماندن روابط خویشاوندی و قومی با ایشان است، و زنجیرهٔ اصل و نسب و نژاد که فرهنگ قوم عرب بر محور آن بنیان گرفته بود، در حرارت این انذار الهی رسالت آسمانی ذوب گردیده است.
همچنان آوای این دعوت در اطراف و اکناف مکه طنینانداز بود، که آیه شریفه:
{فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِینَ}[4]. نازل گردید. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- نیز از آن پس، در همهٔ مجامع و محافل مشرکان مکه ندای دعوت خویش را بلند و بر آنان کتاب خدا را تلاوت میکردند، و به آنان همان سخنی را میگفتند که هر یک از انبیاء الهی به قوم و قبیله خود گفته بودند:
{یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ}[5].
«ای قوم من، خدای یکتا را بپرستید؛ که جز او برای شما خدایی نیست!»
از سوی دیگر، از آن به بعد، در برابر دیدگان مشرکان و بتپرستان به عبادت خداوند متعال میپرداختند؛ چنانکه در وسط روز، در ملاعام، در حریم کعبهٔ معظمه به صورت علنی به نماز میایستادند.
به تدریج، دعوت رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- نزد مکّیان مزید قبول یافت، و مردم مکه یکی پس از دیگری به دین خدا وارد شدند، و روابط خانوادگی و خویشاوندی میان تازه مسلمانان و طوایف و قبایلشان دستخوش کدورت و تیرگی گردید، و لجاجت و کینه ودشمنی میان طرفین بالا گرفت؛ و قریش از این بابت سخت رنجیده خاطر شدند، و صحنههایی که میدیدند، سخت برایشان ناخوشایند بود.
منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388
عصر اسلام IslamAge.com
[1]- سوره شعراء، آیه 214.
[2]- الکامل، ابن اثیر، ج 1، ص 584-585.
[3]- صحیح البخاری، ح 2753، 3525-3527، 4771؛ فتحالباری، ج 5، ص 449، ج 6، ص 637، ج 8، ص 360؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 114؛ جامع الترمذی، تفسیر سورهٔ الشعراء، ج 5، ص 316-317، ح 3184-3186؛ مولف، متون این منابع را گردآوری، و در قالب یک رساله جداگانه تالی و تدوین کرده است.
[4]- سوره حجر؛ آیه 94.
[5]- سوره اعراف، آیات 59، 65، 73، 85. |