بیماری و وفات رسول خدا صلی الله علیه وسلم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله و اصحابه الی یوم الدین و اما بعد:
پس از حجّهالوداع
رسول خدا صلی الله علیه وسلم تنها حج خود را در سال دهم هجری که – به حجهالوداع شهرت یافت- انجام داد.
در اواخر ماه ذیالحجه همان سال که به مدینه بازگشت و بقیه ماه ذیالحجه و ماههای محرم و صفر سال یازدهم را در مدینه سپری نمود.
در ماه صفر سال یازدهم رسول خدا سپاهی را از مجاهدین اسلام سروسامان داد و اسامهبن زید را به عنوان فرماندة آن تعیین فرمود.
رسول خدا به اسامه دستور فرمود که به طرف شام حرکت کند، و با رومیان و اعراب «غساسنه» که با آنان همکاری میکردند، در «بلقاء» به رویارویی بپردازد. و انتقام پدر خود زید بن حارثه را که در جنگ «مؤته» به شهادت رسیده بود از آنان بگیرد!
در میان سپاه اسامه تعدادی از بزرگان مهاجرین و انصار، از جمله عمربن خطاب رضی الله عنه حضور داشتند.
ظاهراً تعدادی از ایشان به خاطر نوجوانی اسامه بن زید در مورد فرماندهی او نظر دیگری داشتند، اما رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند: «اگر فرماندهی او را زیر سؤال ببرید، در واقع مثل این است که فرماندهی پدرش را زیر سؤال برده باشید، اما سوگند به خداوند او شایستگی فرماندهی را داشت و برای من از جمله محبوبترین مردم بود، و اسامه نیز برای من یکی از محبوبترین انسانهاست. » (البدایة والنهایة : این کثیر ج 5 ص 223 – 224)
بیماری رسول خدا صلی الله علیه وسلم
ارسال سپاه اسامه آخرین اقدام رسول خدا صلی الله علیه وسلم به شمار میآید، سپاه اسامه در منطقه «جُرف» نزدیک مدینه تجمع نموده و به خاطر بیماری رسول خدا صلی الله علیه وسلم در آن محل منتظر ماند، و حرکت به سوی شام را در حالی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم به سختی بیمار بود مناسب نمیدید.( البدایة و النهایة : ابن کثیر ج 5 ص 223 – 224)
بیماری رسول خدا از آخرین روزهای ماه صفر سال یازدهم هجری آغاز گردیده بود.
رفتن به بقیع
در اول ماه ربیعالأول و حدود دو هفته قبل از وفات، رسول خدا به دیدار از قبرستان «بقیع الغرقد» که بزرگان اصحاب در آن مدفون بودند، رفتند و برای آنان در پیشگاه خداوند طلب مغفرت نموده و برایشان دعا فرمود.
دیدار از قبرستان بقیع در نیمهی شب انجام گرفت، و بامداد همان شب بود که بیماری رسول خدا صلی الله علیه وسلم آغاز گردید.
زهری از عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن سعودو او از عایشه رضی الله عنه روایت نموده که گفته است : «وقتی رسول خدا از بقیع بازگشت، من اندکی سردرد داشتم، هنگامی به منزل رسید متوجه شد که از سردرد مینالم، فرمود : عایشه، به راستی من هم سرم درد میکند! سپس فرمود : عایشه! اگر تو قبل از من بمیری، و همة کارهای مربوط به کفن و نماز و دفن تو را خود انجام دهم چه میشود؟ گفتم : والله فکر میکنم اگر چنین بشود، پس از دفن من به منزلم باز میگردی و با یکی از همسرانت خلوت میکنی و خوش میگذرانی!
رسول خدا از این سخن من خندید!»
اقامت در منزل عایشه رضی الله عنه
بیماری رسول خدا صلی الله علیه وسلم در حالی که به منزل همسرانش سر میزد، بیشتر میگردید، و هنگامی که در منزل «میمونه» رضی الله عنه بود، درد او سختتر شد! »( البدایة و النهایة : ابن کثیر ج 5 ص 223 – 224)
عایشه رضی الله عنها میفرماید : «رسول خدا صلی الله علیه وسلم برای ماندن در منزل من از دیگر همسران خود اجازه خواست و آنان موافقت کردند.»
رسول خدا در حالی که بیمار، و با پارچهای سر خویش را بسته بود، با کمک عمویش عباس و علیبن ابیطالب رضی الله عنه و در شرایطی که از شدت درد پاهای مبارکش بر زمین کشیده میشد، از منزل میمونه به منزل عایشه رضی الله عنه آمده و تا روزی که وفات یافت در آنجا باقی ماند.( البدایة والنهایة : ج 5 ص 224 – 225)
عروه بن زبیر از خالهاش عایشه رضی الله عنه روایت نموده که گفته است : وقتی رسول خدا جایی از بدنش درد میکرد، دو سورة معوذتین را میخواند و در دستان خود میدمید و با آنها بدنش را مسح میفرمود، اما در آن روزهای آخر عمر مبارکشان من سورهای معوذتین را میخواندم و دستهایش را بر روی بدن او میکشیدم.
عروه رضی الله عنه همچنین از عایشه رضی الله عنا نقل مینماید که : رسول خدا صلی الله علیه وسلم در آن روزهای آخر عمر فرمود : عایشه! از آن زمان تا اکنون درد آن غذایی را که در خیبر به من دادهاند، احساس میکنم، انگار شاهرگ گردنم از درد دارند پاره میشوند!؟
اشاره رسول خدا به ماجرای زنی یهودی بود که مقداری گوشت پخته شدة گوسفندی را سمی نموده و در روز فتح خیبر آن را نزد رسول خدا صلی الله علیه وسلم آورد و رسول خدا یک لقمه از آن را برداشت و در دهان نهاد و سپس آن را بیرون آورده و بر زمین اندخت. و فرمود : این تکه گوشت گوسفند میگوید : مسموم شده است! در حالی که «بشربن البراء» صحابی بزرگوار قبل از رسول خدا از آن خورده و مسموم گردیده و وفات یافته بود.
رسول خدا از آن زن یهودی پرسید : چه چیزی سبب شد که چنین کاری را انجام دهی؟!
گفت : اگر پیغمبر باشی، به تو زیانی نمیرساند، زیرا خداوند تو را از آن باخبر میکرد که در آن غذا سم ریخته شده است! اگر هم در ادعای پیغمبری خود دروغ میگفتی، تو را میکشت و از دست تو نجات پیدا میکردیم!
اما رسول خدا گاه گاهی اثر آن سم را احساس مینمود!
عبدالله بن مسعود رضی الله عنه بر این باور بود که رسول خدا صلی الله علیه وسلم بر اثر مسموم شدن توسط غذای آن یهودی وفات یافته و در نتیجه به شهادت رسیده است!
ابن مسعود میگوید : «اگر نه بار سوگند یاد کنم که رسول را به شهادت رسانیدهاند، برایم آسانتر از این است که یک بار سوگند یاد کنم که او به مرگ طبیعی وفات یافته است،به همین خاطر همچنان که خداوند او را به پیغمبری برگزید، او را به مقام شهادت نیز نایل فرمود. » (البدایة والنهایة : ج 5 ص 225 – 227)
مسروق از عایشه رضی الله عنها روایت نموده که : وقتی رسول خدا صلی الله علیه وسلم در منزل او در بستر بیماری بود، همة همسران او بلااستثناء نزد او آمدند.
روزی همة آنان در خانة عایشه رضی الله عنه جمع شده بودند، دخترش فاطمه رضی الله عنها که درست همچون رسول خدا راه میرفت، وارد شد.
رسول خدا به او خوش آمد گفت و در کنار خود نشانید، و سپس چیزی را دم گوش فاطمه رضی الله عنه فرمود : که او گریست، و پس از لحظاتی بار دیگر چیزی را پنهانی به او فرمود، اما این بار او شادمان گردید و تبسمی زد!
وقتی فاطمه از نزد پدر برخاست، عایشه از او پرسید که چه سخنانی را پدرش با او در میان نهاده که اول باعث ناراحتی و سپس شادمانی او گردیده است؟!
فاطمه گفت : اکنون اجازه ندارم اسرار رسول خدا را علنی کنم!
اما پس از مرگ رسول خدا عایشه خطاب به فاطمه رضی الله عنها فرمود : به خاطر حقی که بر تو دارم از تو میپرسم که آن روز رسول خدا با تو چه فرمود؟
فاطمه گفت : اکنون میگویم.
اول این مطلب را به من فرمود که : هر سال جبرییل یک بار قرآن را به من عرضه میکرد، اما امسال این کار را دو بار انجام داد، فکر میکنم این نشانه پایان عمر من است! و از تو میخواهم که در مورد مرگ من شکیبا باشی و خداوند را نافرمانی ننمایی! من برای تو بهترین توشه هستم! به همین خاطر بود که گریستم!
بار دوم فرمود : دوست نداری که برترین زنان جهان باشی و از میان افراد خانوادهام اولین کسی باشی که به من ملحق شوی؟ به این دلیل بود که خوشحال شدم و تبسم زدم!
شش ماه پس از وفات رسول خدا، حضرت فاطمه رضی الله عنه وفات یافت و اولین فردی از خانواده رسول خدا صلی الله علیه وسلم بود که به او ملحق گردید و پیشبینی رسول خدا صلی الله علیه وسلم واقعیت پیدا کرد. » (البدایة والنهایة ج 5 ص 226)
رسول خدا پنج روز پیش از وفاتش یعنی صبح روز پنجشنبه هشتم ربیعالأول سال یازدهم هجری تصمیم گرفت برای جلوگیری از اختلاف و تفرقه مطالبی را برای مسلمانان تذکر و یادآوری کند.
همانطور که میدانیم رسول خدا در روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیعالأول وفات یافت.
زهری از عبیدالله بن عتبه بن مسعود و او از عبدالله بن مسعود روایت نموده که گفته است : «چند نفر در خانهی رسول خدا صلی الله علیه وسلم حضور داشتند، رسول خدا فرمود : وسایلی را آماده کنید تا توصیههایی را به شما بنمایم که پس از من هیچگاه دچار گمراهی نگردید!
برخی از آنان گفتند : رسول خدا تحت تأثیر درد و بیماری قرار دارد، مگر قرآن نزد ما نیست، قرآن ما را کفایت مینماید.
اما تعدادی گفتند : وسایل کتابت را بیاورید، تا مطالب و توصیههایی را که فرمودند یادآوری کنند!
آنان در حضور رسول خدا اختلاف نظر پیدا کردند و به مشاجره پرداختند!
رسول خدا فرمود : برخیزید، شایسته نیست نزد من نزاع کنید!
ابن عباس رضی الله عنه میگفت : «بهترین تکیهگاه این بود که اجازه میدادیم که رسول خدا صلی الله علیه وسلم توصیههایی را برای ما بنویسد.»
مطلبی که رسول خدا میخواست بنویسد این بود که پس وفات او در مورد پیمان خلافت ابوبکر دچار چنددستگی نشوند. زیرا عباس بن عبدالمطلب عموی رسول خدا میخواست که از میان بنیهاشم جانشین رسول خدا بشود!
عبدالله بن کعب بن مالک از عبدالله بن عباس رضی الله عنه روایت مینماید که : « علی رضی الله عنه در همان بیماری که باعث مرگ رسول خدا گردید، روزی از نزد او خارج شد، و مردم از او در مورد وضع رسول خدا پرسیدند؟
حضرت علی فرمود : الحمدلله حال او بهتر است!
عباسبن عبدالمطلب دست علی بن ابی طالب را گرفت و خطالب به او گفت : سوگند به خدا روز از مرگ رسول خدا گریان خواهی شد!! سوگند به خداوند احساس میکنم که رسول خدا از این بیماری برنخواهد خاست، چون من چهرة فرزندان عبدالمطلب را در دم مرگ به خوبی میشناسم!
نزد رسول خدا برویم و در مورد جانشینی نظر او را بپرسیم! اگرنظر او یکی از ما خانوادة بنی هاشم است، بگذار بدانیم و اگر کسی غیر ازما را مورد نظر دارد، باز لازم است بدانیم و ما را به حمایت از او توصیه کند!
علیبن ابیطالب رضی الله عنه فرمود : سوگند به خداوند! اگر چنین چیزی را از رسول خدا درخواست کنیم، ما را از آن برحذر خواهد داشت و مردم نیز پس از او آن را به ما نخواهند سپرد، سوگند به خداوند در این مورد از رسول خدا چیزی نخواهم پرسید! » (البدایة والنهایة : ج 5 ص 227 – 228)
در این مورد که رسول خدا صلی الله علیه وسلم میخواست نظر خود را راجع به جانشینی حضرت ابوبکر صدیق بیان فرماید، روایتی است که قاسم بن محمد از عایشه رضی الله عنها نقل نموده که گفته است : «رسول خدا فرمود : قصد داشتم ابوبکر را فرابخوانم و حمایت خود را از خلافت او ابلاغ بنمایم، تا هر کسی برای خود چیزی نگوید و هر کسی برای خویش آرزویی ننماید، خداوند و مؤمنین چنین چیزی را نمیخواهند.»
رسول خدا صلی الله علیه وسلم در آخرین روزهای عمر مبارک خویش به حضرت ابوبکر صدیق اشاراتی داشت، انگار میخواست دیگران را متوجه فرماید که پس از او ابوبکر به عنوان خلیفة مسلمانان انتخاب خواهد گردید.
یکی از صریحترین روایتها در این مورد، روایتی است که جبیربن مطعم نقل نموده و در آن میگوید : «روزی خانمی برای کاری به حضور رسول خدا رفت. پیامبر به او فرمود : که روزی دیگر بازگردد، آن خانم گفت : اگر آمدم و تو را نیافتم چکار کنم؟ (منظورش این بوده که رسول خدا صلی الله علیه وسلم وفات یافته باشد!)
رسول خدا فرمود : اگر مرا نیافتی به ابوبکر مراجعه کن!!»
آخرین خطابة رسول خدا صلی الله علیه وسلم
در روز پنجشنبه هشتم ماه ربیعالأول – یعنی پنج روز قبل از وفاتش از منزل عایشه رضی الله عنها خارج و به مسجد تشریف بردند، و در آنجا خطابة بسیار مهم و مؤثری – که آخرین سخنان او در میان جمع مسلمانان بود – ایراد فرمودند.
این سخنان در واقع همان مطالبی بود که ایشان قصد نوشتن آن را خطاب به مسلمانان داشتند و میخواستند نظر خود را در مورد خلافت ابوبکر بیان نمایند.
تعدادی از اصحاب از جمله : ابوسعید خدری، عبدالله بن عباس، ام سلمه و امالمؤمنین عایشه رضی الله عنها آن خطابه رسول خدا را نقل کردهاند.
عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود از عایشه روایت مینماید که : «رسول خدا پنج روز پیش از وفاتش فرمودند : «از هفت مشک که درهایشان باز نشده باشد، بر روی من آب بپاشید تا بتوانم میان مردم بروم و توصیههایی را به آنان بنمایم.»
عایشه میگوید : ما از هفت مشک بر روی جسم رسول خدا آب میریختیم تا اینکه با دستان خود اشاره فرمودند، که کار خود را انجام دادید و کافی است.»
ام سلمه میگوید : رسول خدا صلی الله علیه وسلم در حالی که سر مبارکش با پارچه بسته شده بود، وارد مسجد گردید وقتی روی منبر رفت، همه برای شنیدن کلام رسول خدا سر تا پا گوش شدند.»
رسول خدا در آن خطبه راجع به فضل و منزلت ابوبکر صدیق بر دیگر اصحاب سخن گفتند، سخنان او اشارهای به این موضوع بود که پس از مرگ او در جانشینی دچار نزاع و اختلاف نشوند!»
ابوسعید خدری رضی الله عنه میگوید : رسول خدا در سخنان خود فرمودند : «خداوند یکی از بندگان خود را میان انتخاب دنیا و آنچه نزد او هست مختار گردانید، اما آن بندة خدا آنچه را که نزد خداوند است برگزید!!»
ابوبکر صدیق رضی الله عنه که در میان مردم بود، متوجه منظور رسول خدا گردید، و اشک از چشمانش جاری گردید، و خطاب به او فرمود : «پدر و مادرم فدایت شوند یا رسولالله! ما پدران و مادران خود را فدای تو میکنیم!»
ابوسعید خدری رضی الله عنه گفته است : «ما از گریة ابوبکر در شگفت شدیم، و او به ما گفت: که منظور رسول خدا خود ایشان بوده و آن سخن نشانة نزدیک شدن زمان وفات ایشان است.»
یکی از مطالبی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم در سخنان خود راجع به فضل ابوبکر صدیق گفتند این بود که در زمینة مصاحبت و استفاده از ثروت بیش از هر کسی به ابوبکر اعتماد داشتهام، اگر قرار بود غیر خداوند را به عنوان دوست برگزینم، ابوبکر را انتخاب میکردم، اما میان امت او بر پایه اسلام محبت و مودّت وجود دارد، زیرا خداوند همچنان که ابراهیم را به عنوان خلیل خود برگزید، مرا نیز خلیل خویش گردانیده است.»
سپس فرمود: «همة درهایی که به مسجد باز میشوند، بسته شوند، به غیر از دری که ابوبکر از آن وارد مسجد میگردید.»
این بدان علت بود که برخی از اصحاب که منزلشان کنار مسجد بود، دری را برای خود ساخته که از آن وارد مسجد میشدند، به همین خاطر رسول خدا دستور فرمود که همه آن درها به غیر از دری که منزل حضرت ابوبکر به مسجد باز میشد بسته شوند!
برخی از علما این اقدام رسول خدا را به نوعی جلب توجه مسلمانان برای انتخاب ابوبکر به عنوان خلیفه تفسیر میکنند، انگار خلافت بابی است که ابوبکر برای امامت مسلمین ازآن وارد مسجد میشود!
یکی دیگر از نکاتی که در آن نطق به آن اشاره کرد این بود که، مسلمانان مهاجر را به رفتار پسندیده با مردم انصار توصیه فرمود و برای شهدای احد ازخداوند طلب مغفرت نمود، و مسلمانان را از مسجد گردانیدن مقبرهها بر حذر داشت، و در اینباره فرمودند :
«مردمی که پیش از شما بودند، قبر پیامبران و صالحان خویش را مسجد و عبادتگاه نمودند، شما آنها را به صورت مساجد در نیاورید، من شما را از این کار برحذر میدارم!»
پس از آنکه رسول خدا سخنانش را تمام کرد، او را به منزل عایشه رضی الله عنه بازگردانیدند، کمکم درد و بیماری او بیشتر و سختتر گردید. » (البدایة والنهایة : ج 5 ص 228 – 231)
همان روز (پنجشنبه)، رسول خدا صلی الله علیه وسلم نتوانست همراه با مسلمانان نماز جماعت را اقامه فرماید، به همین خاطر دستور فرمود که کسی امامت نماز را انجام دهد!
عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود از عبدالله بن زمعه بن الاسود رضی الله عنه روایت نموده که : «من و تعدادی از مسلمانان به عیادت رسول خدا رفته بودیم، دیدیم که بیماری ایشان شدیدتر شده بود،او بلال بن رباح را فراخواند که اذان بگوید تا مسلمانان را به نماز فرابخواند!
رسول خدا فرمود : به یکی بگویید پیشنماز بشود! ابن زمعه میگوید : من از منزل رسول خدا بیرون رفتم عمربن خطاب را در میان مردم دیدم، ولی ابوبکر آنجا حضور نداشت!
گفتم : یا عمر امامت نمازا را انجام بده!
وقتی عمر بن خطاب برای اقامه نماز برخاست و با توجه به صدای بلند او – رسول خدا صدایش را شنید، و متوجه شد که اوست، ابوبکر کجاست؟ خداوند و مسلمانان (امامت غیر ابوبکر) را نمیپذیرند، و این سخن را دوباره تکرار فرمود!»
پس از آن کسی را دنبال ابوبکر صدیق فرستادند او آمد و امامت و پیشنمازی نمازگزاران را انجام داد!
سپس عمر بن خطاب، خطاب به ابن زمعه گفت : این چه کاری بود که کردی؟ سوگند به خداوند وقتی به من گفتی امامت نماز را انجام بدهم، فکر میکردم که رسول خدا مرا به آن امر فرموده است و الاّ آن کار را نمیکردم!
عبدالله بن زمعه گفت : رسول خدا به من دستور نفرموده بود که به تو بگویم، پیشنماز بشوی، اما وقتی ابوبکر را ندیدم تو را از همه شایستهتر دانستم.
پس از آن بود که رسول خدا صلی الله علیه وسلم به صراحت به ابوبکر صدیق امر فرمود که در غیاب او امامت مردم را به عهده بگیرد!
عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود از عایشه رضی الله عنه روایت مینماید که : «وقتی رسول خدا در بستر بیماری بود فرمود : به ابوبکر بگویید : پیشنماز مردم بشود!
گفتم : یا رسول الله! ابوبکر انسانی رقیقالقلب و نرمخوست او هر گاه قرآن را قرائت میکند نمیتواند جلو اشکهایش را بگیرد، وقتی بر جای تو بنشیند، پیشنمازی مردم برای او سخت است! بهتر نیست کسی دیگر را به عنون امام جماعت تعیین فرمایی؟!
عایشه رضی الله عنه میگوید : هدف من از این سخن این بود که از بدبین شدن مردم نسبت به پدرم نگران بودم، زیرا میدانستم هر کس بر جای رسول خدا بنشیند، بسیاری از مردم با چشمی دیگر او را نگاه میکنند و آن را به فال بد میگیرند! به همین خاطر میخواستم نظر رسول خدا را در مورد پیشنماز نمودن پدرم تغییر بدهم!
عایشه رضی الله عنه در ادامه میگوید : من دو سه بار از رسول خدا صلی الله علیه وسلم خواستم در مورد تعیین پدرم به عنوان امامت مردم تجدید نظر فرماید :
اما رسول خدا فرمود : به ابوبکر بگویید که پیشنماز مردم بشود، و بیش از این کارشکنی نکنید!»
عایشه میگوید : از آن روز ابوبکر امامت نماز جماعت را با مردم آغاز کرد و پنج روز بعد از آن رسول خدا وفات یافت!
آخرین امامت رسول خدا صلی الله علیه وسلم
آخرین نمازی که در آن رسول خدا پیشنمازی جماعت مسلمانان را بر عهده داشت، نماز ظهر روز پنجشنبه هشتم ربیعالأول بود.
أسود از عایشه رضی الله عنه روایت مینماید که : «رسول خدا دستور فرمود که به ابوبکر بگویید، پیشنماز مردم بشود!»
ابوبکر برای اقامه نماز جماعت به مسجد رفت.
وقتی برای نماز اقامه گفته شد، ابوبکر جلو ایستاده تا امامت نماز را انجام دهد! رسول خدا در آن لحظات تا حدودی احساس آرامش میکرد و دردش کمتر شده بود، در حالی که عباس بن عبدالمطلب و علی بن ابیطالب رضی الله عنه زیر بغل او را گرفته بودند، وارد مسجد گردید، وقتی ابوبکر رسول خدا را دید، خواست که جای خود را ترک کند و رسول خدا امامت نماز را انجام دهد، اما رسول خدا به او اشاره فرمود که در جای خود بماند!
عباس و علی رضی الله عنهم رسول خدا را در کنار ابوبکر بر زمین نشاندند و ابوبکر در طرف راست او ایستاد!
این رسول خدا بود که در حالت نشسته امامت نماز را برعهده گرفت و ابوبکر در حالت ایستاده به او اقتداء نمود و مردم با همراهی ابوبکر نماز را به صورت جماعت خواندند!!»
پس از اقامة نماز ظهر روز پنجشنبه رسول خدا صلی الله علیه وسلم به خانه عایشه بازگشت و بعد از آن به سبب شدت بیماری نتوانست با مردم نماز جماعت را اقامه نماید!
رسول خدا صلی الله علیه وسلم سه روز کامل – یعنی روزهای جمعه و شنبه و یکشنبه – را به علت شدت بیماری توانایی خروج از منزل و دیدار با مردم و شرکت در نماز جماعت را نداشت.
در بامداد روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیعالأول که مردم نماز صبح را به امامت ابوبکر صدیق اقامه مینمودند، رسول خدا پرده دری را که از منزل عایشه به مسجد باز میشد، کنار زد و به صفوف نمازگزاران نگاه کرد و تبسمی فرمود :
انس بن مالک – که در خدمت رسول خدا بود – میگوید : رسول خدا سه روز کامل را به سبب شدت درد و بیماری نتوانست به مسجد بیاید و در آن سه شبانه روز ابوبکر پیشنمازی و امامت مسجد را انجام داد.
نگاهی همراه با وداع
انس بن مالك رضی الله عنه در ادامه میگوید : بامداد روز دوشنبه، نماز جماعت به امامت ابوبکر بر پا گردید، در حالی که ما پشت سر ابوبکر به نماز ایستاده بودیم، رسول خدا پردة دری را که به مسجد باز میشد، کنار زد و مسلمانان را که برای انجام نماز جماعت به صف ایستاده بودند نظاره میکرد، وقتی چهره مبارک را دیدیم، هیچ منظرهای زیباتر از صورت او را ندیده بودیم و به راستی بسیار عجیب بود، چهره او انگار صفحهای از قرآن بود، او تبسمی شیرین بر لب داشت!
از دیدن رسول خدا به شدت شادمان و شیفته شده بودیم. ابوبکر پشت سر خود را نگاه کرد به گمان اینکه رسول خدا صلی الله علیه وسلم قصد دارد برای اقامه نماز وارد مسجد شود، اما رسول خدا اشاره فرمود که نمازتان را ادامه داده و بخوانید.
پس از آن پرده را انداخت و ما نماز صبح را به امامت ابوبکر اقامه نمودیم.
این آخرین باری بود که مسلمانان رسول خدا را در حال حیات میدیدند و آخرین باری بود که رسول خدا از آنجا صف نمازگزاران را نگاه میکرد.
رسول خدا با آن نگاه پر از مهر و محبت و صفا و صمیمیت و با آن تبسم شیرین خویش در واقع با مسلمانان خداحافظی میفرمود!!
بعد از آن نگاه و تبسم شیرین و جذاب رسول خدا و پایان نماز صبح، ابوبکر به منزل دخترش عایشه رفت تا جویای حال رسول خدا شود. وارد منزل که شد فرمود : «عایشه! احساس میکنم که شدت درد و الم رسول خدا کمتر شده و بیماریش بر طرف گردیده، امروز را در منزل دختر خارجه وعده دارم باید نزد او بروم!
دختر خارجه یکی از همسران ابوبکر بود که در منطقه «سنح» که منطقهای با آب و هوای مناسب برای کشاورزی و باغداری بود، که در قسمت شرقی شهر مدینه قرار داشت، زندگی میکرد.
صبح روز دوشنبه دوازدهم ربیعالأول ابوبکر صدیق سوار بر مرکب به قصد «سنح» به راه افتادم. » (البدایة والنهایة : ج 5 ص 233 – 235)
وقتی عبدالله بن مسعود رضی الله عنه به عیادت رسول خدا رفت، دید که رسول خدا صلی الله علیه وسلم به شدت تب کرده است.
و میگوید : «حضور رسول خدا که رفتم، دیدم که تب شدیدی دارد، دستم را روی بدن مبارک ایشان گذاشتم گفتم : یا رسول الله! به شدت تب کردهای!
فرمود : آری! من به اندازه دو نفر از شما تب میکنم!
گفتم : حتماً پاداشت هم دو برابر است!
فرمود : آری! سوگند به خداوندی که جانم در اختیار ارادة اوست هیچ مسلمانی بر روی زمین نیست که به مصیبتی چه بیماری و یا غیربیماری دچار شود، مگر آنکه خداوند مانند ریزش برگ درختان گناهان او را بخشیده و از بین میبرد!»
عایشه رضی الله عنه گفته است : «در طول عمرم کسی را همچون رسول خدا که بر اثر بیماری دچار درد و ناراحتی زیادی شده باشد ندیده بودم.»
از طرف دیگر اسامه بن زید همراه با سپاه اسلام در «جُرف» اردو زده بودند، وقتی از شدت بیماری رسول خدا با خبر شد قبل از ظهر روز دوشنبه حضور رسول خدا شرفیاب شد!
او میگوید : وقتی از شدت بیماری رسول خدا با خبر شدیم، من وارد مدینه شدم بسیاری از سپاه اسلام نیز همراه من به مدینه بازگشتند. وارد منزل عایشه که شدم رسول خدا را در حالی دیدم که از شدت بیماری توان حرف زدن را از دست داده بود! اما او گاهی دستهای خود را به سوی آسمان بلند میفرمود و سپس آنها را بر روی صورت مبارکش میمالید، متوجه شدم که برای من (به عنوان فرمانده سپاه اسلام) دعا میفرماید. » (البدایة و النهایة : ج 5 ص 237)
حضرت عایشه آخرین ساعات عمر مبارک رسول خدا را که چاشتگاه روز دوشنبه دوازدهم ربیعالأول بود. اینگونه به تصویر کشیده است :
او میگوید : «وقتی رسول خدا به شدت درد میکشید، گاهی عمامهاش را بر روی چهره خود میکشید هنگامی که تب میکرد آن را از روی صورت خویش بر میداشت، و در همان حال میفرمود : خداوند یهودیان و مسیحان(نَصارا) را که قبور پیامبران خویش را عبادتگاه کردهاند، مورد لعن و نفرین قرار میدهد!»
عایشه در ادامه میگوید : «من در لحظات پایانی و آخرین نفسهای رسول خدا بالای سر او بودم، درکنار ظرف آبی نهاده بودیم که دست خود را داخل آن میکرد و چهرة مبارکش را با آن خیس میکرد و میفرمود : «لااله الاّ الله» به راستی مرگ را سختیهایی است! خداوندا! مرا در برابر سختیهای مرگ یاری فرما!»
عایشه رضی الله عنه همچنین میفرماید : «ما در این مورد با یکدیگر صحبت میکردیم که قبل از آنکه به رسول خدا میان انتخاب مرگ و زندگی اختیار داده شود، جان او گرفته نمیشود. در آن حالت سخت بیماری، او دچار حالت خاصی شد و میشنیدم که میفرمود : «همراه با آنانی که خداوند ایشان را از نعمتهای خویش بهرهمند نمود، همراه با پیامبران و صادقان و شهیدان و صالحان، به راستی آنان همنشینان خوبی هستند.» متوجه شدیم که او را میان زندگی دنیا و آخرت مخیّر نمودهاند و او زندگی در آخرت را برگزیده است.»
آخرین کلام رسول خدا صلی الله علیه وسلم
عایشه رضی الله عنه میگوید : سر رسول خدا را در آخرین لحظات عمر مبارکشان بر روی زانوی من بود، و قبل از اینکه وفات نمایند به آخرین سخنان او گوش میدادم. او داشت میفرمود :
اللهمّ اغفرلی، و ارحمنی، و الحقنی بالرّفیق الأعلی!
«پروردگارا! مرا ببخشای و با من مهربان باش و به همراهان ملکوتی مرا ملحق بفرما!»
ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها میفرماید : «این نعمت کمی نیست که رسول خدا در خانة من و هنگامی که سر مبارک او بر روی زانوی من بود، وفات یافت و هنگام مرگ اشکهایم با آب دهان و عرقهای پیشانیش درهم آمیخت.»
عایشه رضی الله عنه در ادامه میگوید : قبل از وفات رسول خدا برادرم عبدالرحمن ابیبکر به عیادت او آمد و در حالی وارد منزل گردید، سر رسول خدا صلی الله علیه وسلم در آغوشم بود! عبدالرحمن مسواکی خیس و تازه شسته شده بود را در دست داشت، دیدم که رسول خدا صلی الله علیه وسلم به مسواک او نگاه میکند، متوجه شدم که او دوست دارد مسواک بزند! او به مسواک زدن بسیار علاقمند بود و به آن عادت داشت!
به رسول خدا صلی الله علیه وسلم گفتم : آن مسواک را میخواهی؟
با سر اشارهای نمود که آری آن را میخواهم!
مسواک را با از عبدالرحمن گرفتم و آن را شسته و نرم کرده به رسول خدا دادم!
او چندین بار آن را در دهان مبارک خویش چرخانید و دندانهایش را به خوبی با آن مسواک زد، سپس خواست آن را به من بدهد اما نتوانست و مسواک را از دست مبارک او بر زمین افتاد.
پرواز روح مبارک رسول خدا صلی الله علیه وسلم
عایشه رضی الله عنه میگوید : در کنار رسول خدا ظرف آبی را قرار داده بودیم، او گاهی دست خود را داخل آن میکرد و چهره مبارکش را با آب خیس مینمود و سپس میفرمود : «لااله الا الله به راستی مرگ را سختیهایی است.»
سپس انگشت سبابه دست چپ خود را بلند میکرد و میفرمود : بلکه بسوی رفیق اعلی، بلکه بسوی رفیق اعلی! به نزد خالق جهان!
در یک لحظه ناگهان روح مبارک او از بدن خارج شد و دستش به میان ظرف آب افتاد!!
نظارهگر آن لحظات بودم ناگهان دیدیم که سر و گردن مبارک او خم و متمایل شد! که نشان میداد روح از پیکر مبارک او خارج گردیده است!!
ام سلمه رضی الله عنه میگوید : لحظاتی پس از مرگ رسول خدا دستم را روی سینه مبارک او نهادم! آن روز جمع زیادی رفت و آمد کردند، من گرچه غذا پخته و وضو گرفتم، اما عطر و بوی خوش بر دستهایم همچنان باقی بود. » (البدایة و النهایه : ص 237 – 241)
چاشتگاه روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیعالأول سال یازدهم هجری رسول خدا صلی الله علیه وسلم وفات یافت.
خبر وفات رسول خدا به سرعت در میان مسلمانان منتشر شد. بطوری که همه متعجب، حیرتزده، متأسف و ناراحت گردیده، و حتی عدهای آن را باور نمیکردند!
وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین.
وآخر دعوانا أن الحمدلله رب العالیمن.
سایت عصر اسلام
www.Islamage.Com
|