سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

1 آذر 1403 19/05/1446 2024 Nov 21

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 574
بازدید کـل سايت: 7322157
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 26   تعداد بازدید: 5844 تاریخ اضافه: 2010-02-25

موسی علیه السلام و قارون

قارون‌، از قوم موسی و خویشاوندان نزدیک او بود و پیوند و نسبت فامیلی با هم داشتند و خداوند رزق و روزی و اموال زیادی به او عطا کرده و او در رفاه و آرامش بود و اسباب خوشبختی برای او فراهم بود و از مال دنیا چنان نصیبی به او دست داده بود که ‌کم‌تر کسی به آن دست می‌یابد.

قارون بهره‌ای بزرگ از مال دنیا داشت و خزاینش پر از مال و ثروت و صندوق‌های مملو از جواهرات بود و آن‌قدر صندوق جواهرات داشت که کلیدهای آنان بار سنگینی بر دوش نگهبانان آن‌ها بود و حمل آن‌ کلیدها افراد قوی و تنومند را نیز خسته و درمانده می‌کرد.او با خوشگذرانی و عیاشی در میان قومش به‌سر می‌برد، لباسهای بسیار فاخر و گران‌بها می پوشید و جز همراه با زینت و جواهراتش به میان قومش نمی‌آمد و در قصرهای باشکوه به‌سر می‌برد و برای خود خدمتگذارانی برگزیده بود و تا می‌توانست به خدم و حشم و بردگانش می‌افزود و چنان از زندگی بهره می‌گرفت ‌که بتواند شکم‌پرستی و عطش حرص و آزش را فرو نشاند و می‌خواست به نهایت رفاه و نعمت برسد، اگر رفاه و نعمت را نهایتی باشد.

مال و ثروت‌، از همان ابتدا زینت و خوشی و سرورِ دنیایی و اساس زندگی و قوام آن به حساب آمده است و هرکس آن را به دست آورده‌، سرکشی و تکبر نموده و غرور و جاه‌طلبی او را فرا گرفته و گمان نموده است‌ که هیچ‌کس در مقابل او توانی ندارد و چنان پنداشته است که مردم از طینتی غیر از طینت او هستند و یا این ‌که آنان آفریده شده‌اند تا در خدمت او باشند و هنگامی ‌که سخن می‏گوید، برایش سر تکان دهند و به هرجا اشاره نمود، آنان آن‌جا حاضر شوند و اگر صدایشان زد، گوش به فرمانش باشند و خالصانه برای او کار کنند و یا این‌که واجب است‌ که اینگونه باشند و گرنه، وای بر آن‌کس‌ که از سرپیچی سخن بگوید و محرومیت برای آن‌کس ‌که به یاری او نپردازد و در تحقق یافتن به آرزوهایش به او کمک نکند. قارون نیز از این قاعده‌ی زندگی مستثنی نبود و او نیز مانند سایر افراد بشر، این سیرت و راه و روش را در پیش‌ گرفت و بر قومش ظلم و ستم روا داشت و اقتدار خود را بر آنان تحمیل نمود و با قدرت و جبروتش آنان را به ذلت و زیردست بودن افکند.

و ای‌ کاش این ثروتمندان از زیاده‌روی خود می‌کاستند و زندگی را در مسیر صحیح آن می‌شناختند و در زندگی راهی درست و آشکار برمی‌گزیدند که در این صورت می‌دانستند که مال و ثروت به تنهایی نمی‌تواند انسان‌ها را به بردگی بکشاند، بلکه آن‌ها بنده‌ی احسان و نیکی می‌باشند و اگر از مال و دارایی خود به آن‌ها ببخشایند و از خوراک خود آن‌ها را طعام دهند، می‌توانند آنان را به هرکار که بخواهند وادار نمایند.

شاید آنان با این عمل بتوانند دل‌ها را به خود متمایل نمایند و بسیاری از بدی‌ها را از خود دفع نموده‌، خیر و خوبی را به خود جلب نمایند و مردم را به دور خود فرا بخوانند و محبت خود را در دل آنان اندازند و نیز شاید با این‌کار رضایت الهی را به دست آورند و خداوند به آنان پاداش و ثواب بدهد و بهشت خود را جزای ایشان قرار دهد که در این صورت به دو خیر و نیکی دست یافته‌اند: خوشنامی در دنیا و جزای نیک در آخرت.

اما مال و ثروت دل‌ها را کور می‌کند و غرور و شکوه ظاهری‌، بصیرت آدمی را از بین می‌برد و در نتیجه‌، فرد ثروتمند به جز افراد ریاکار و چاپلوس‌، ‌کسی را نمی‌بیند و جز سخنان منافقان چیزی را نمی‌شنود و بدبختی محرومان و درد و رنج ستم‌دیدگان را احساس نمی‌کند.

***

قوم دیدند که قارون هم‌چنان به طغیان و سرکشی خود ادامه می‌دهد و به جز ثروت‌اندوزی هدفی ندارد، حتی اگر دیگران از گرسنگی به خود بپیچند، لباس‌های زینتی و فاخر بر تن می‌کند، حتی اگر دیگران عریان و بدون لباس باشند و علاوه بر این‌ها، غرور و خود بزرگ‌بینی و کفران نعمت از ویژگی‌های او شده بود.

و چون قوم او را چنین دیدند، از روش او اظهار تنفر نمودند و کوشیدندکه روحیه‌ی خیر و نیکی را در درون او برانگیزانند و آن چیزهایی راکه از دید او پنهان است‌، به او نشان دهند و او را پند و اندرز دادند که مال و ثروت او را نفریبد و گمراه ننماید و بین او و نیکی به قوم و خویشانش و رفع نیاز نیازمندان و پاک کردن اشک درماندگان فاصله نیندازد، چراکه با این کارهای نیکوست‌ که می‌تواند ستایش مردم در دنیا را کسب نماید و به ثواب آخرت نیز دست یابد که آن بهتر و ماندگارتر از هر مال و ثروتی است‌.

آنان به او گفتند: ما از تو نمی‌خواهیم ‌که از مال و زینت دنیا دست بکشی و از سرور و خوشی آن روی برگردانی و از کامیاب شدن از آن دوری‌ گزینی‌، ما چنین چیزی را از تو نمی‌خواهیم‌، نظری که ما درباره‌ی تو داریم‌، خیر ما و تو را دربر دارد و آن‌، این است‌ که ما می‌خواهیم‌ که تو در طلب روزی پاک و حلال باشی و از سرچشمه‌ی پاک آن بنوشی و هرگونه که خواستی از آن برگیری‌، به شرط آن ‌که این عملت تو را از فقرا به خود مشغول نسازد و نیازمندان را از یادت نبرد، پس با آنان نیکی‌ کن آن‌ گونه‌که خداوند نسبت به تو نیکی‌ کرده است‌، تا خداوند نعمتی را که به تو عطا نموده است‌، برایت نگه دارد و به ثروت و مالت بیافزاید و خیر و برکتش را بر تو افزون نماید و لازم است‌ که بدانی ‌که مال و ثروت مانند سایه‌ای ناپایدار است و امانتی است‌ که ‌گرفته خواهد شد، پس به آن‌چه که به تو داده شده است‌، شادمان و مغرور نشو و از آن به عنوان وسیله‌ای برای رسیدن به آرزوهای معقول دنیایی و راهی به خوشبختی آخرتت استفاده‌ کن و چیزی ما را به پند و اندرز تو وادار ننموده است جز این‌که تو را دوست داربم و مایلیم‌ که خداوند فضل خود را بر تو باقی بدارد و می‌ترسیم‌ که خداوند مال و ثروت را از تو بستاند و یا از بهشتش تو را محروم نماید.

اما، گوش طاغوت کجا و نصیحتی ‌که می‌شود کجا! و چه زمانی پند و اندرز در انسان مستکبر تاثیر کرده و دریچه‌ی قلب او را گشوده است‌؟‌!

در حقیقت قلب قارون لبریز از ما‌ل‌دوستی بود و ثروت‌، تکبر و خود بزرگ‌بینی او را افزوده بود، پس چنین سخنانی راهی به درون او نداشت‌... از نظر او مگر آن افراد چه ‌کسانی بودند که او را نصیحت می‌کردند و او باید دستور آنان را اجرا می‌کرد؟ مگر آنان چه‌ کسانی بودند که ‌گردن خود را برای نصیحت او دراز کرده بودند و انتظار داشتند که او پند آن‌ها را بپذیرد؟‌! بدون شک آنان پا از گلیم خود درازتر کرده بودند و وارد محدوده‌ی او شده بودند و انگشتان خود را روی چیزی گذاشته بودند که به آنان مربوط نبود و از مسایل خصوصی او بود!!

و به این دلیل با خشونت به آنان جواب داد و گفت‌: من نیازی به پند و اندرز شما ندارم‌، زیرا من از شما عاقل‌تر و بلندنظرتر هستم و من این مال و ثروت را به دست نیاورده‌ام مگر این‌که سزاوار آن بوده‌ام و آن حق من بوده است‌، پس این پند و اندرزها را برای خود نگه دارید و امور خود را با آن سر و سامان بخشید، زیرا که مقام و منزلت من بهتر از شما و شناخت من بیشتر از شماست‌.

و قارون تصمیم گرفت ‌که بر درد و رنج آنان بیفزاید و از این‌رو، با زینت و زیورآلات خود بر آنان وارد شد و با آن‌چه خداوند از خیر زیاد و مال فراوان به او عطا کرده بود، به ناز و عشوه‌گری پرداخت‌.

درماندگان و تهیدستان قوم چون او را دیدند که در جامه‌هایی زیبا می‌خرامید و بر مرکب‌های اصیل و زیبا سوار بود و خدمتکارانش اطراف او را گرفته بودند و چشم‌ها به سوی او خیره بود و مردم برای دیدنش بیرون آمده بودند و از این‌که او را در آن ناز و نعمت و خود را در تنگی و تهیدستی می‌دیدند، دلشان به درد می‌آمد و می‌سوخت و عده‌ای از آنان به عده‌ای دیگر می‌گفتند: «‌ای‌کاش ما نیز مانند آن‌چه راکه به قارون داده شده است‌، می‌داشتیم به راستی‌ که او از بهره‌ی بزرگی برخوردار است‌!»‌.

و چون نصیحت‌ کردن فردی مانند او بی‌فایده بود و نسب و خویشاوندی برای پیوند او با دل‌ها کافی نبود و مشاهده‌ی بدبختی و فقر دیگران جاذبه‌ای ندارد و کسی به درخواست تهیدستان جوابی نمی‌دهد، لازم می‌شود که شمشیر قانون ‌کشیده شود تا در آن پوشش ضخیم فرو رود و تیرگی‌ها و آلودگی‌ها را از آن بزداید و در نتیجه‌، خیر، در درون او برانگیخته شود و به نیکی و احسان تمایل پیدا کند.

سرانجام موسی با شدت و اصرار از قارون خواست‌ که زکات مالش را بپردازد و در حق تهیدستان نیکی نماید زیرا سائل و محروم در مال او حقی معلوم داشتند.

اما قارون ‌که خداوند بر دلش مهر زده و بخل و خست‌، وجودش را فرا گرفته بود، به دعوت موسی‌ گوش فرا نداد بلکه آن را به استهزا گرفت و حتی به او تهمت و بهتان زد و با خشونت و تمسخر به او جواب داد و گفت‌: ما، از دست تو سختی‌های زیادی ‌کشیدیم‌، تو دین جدیدی را برایمان آوردی و ما در آن همراه تو شدیم و دستورات زیادی دادی و ما گوش به فرمان تو بودیم و این ‌کار باعث شد که بر ما جرأت بیشتری پیدا کنی و به ما طمع نمایی و به جز مال و ثروتمان چیزی باقی نمانده است ‌که آن را از ما بگیری و بر آن چیره شوی‌؛ ما دل‌هایمان را تسلم تو کردیم و گردن‌هایمان را برای تو فرو انداختیم‌، اما امکان ندارد آن‌چه را که ریشه در قلب و روان و چشم ما دارد، به تو تسلیم نماییم‌؛ تو با این‌کار، دروغت را ثابت نمودی و آن‌چه از احوال خود را که پنهان نموده بودی‌، آشکار کردی‌، به راستی‌ که تو جادوگری دروغگو هستی‌!

قارون از زیر بار زکات دادن شانه خالی می‌کرد و بحث و جدل می‌نمود و موسی نیز اصرار می‏ورزید و مقاومت می‌کرد، زیرا آن دستور خداوند بود و بحث و جدل و چانه زدن در آن روا نبود و سرانجام قارون بعد از درنگ زیاد و از روی اکراه و بی‌میلی به آن ‌گردن نهاد و به خانه بازگشت تا آن‌چه از مالش را که باید به فقرا برسد، حساب‌ کند، اما آن مقدار او را ترساند و نگران نمود و درد بخل و خست دوباره به جان و روان او بازگشت و تصمیم ‌گرفت‌که مالش را نگه دارد تا نبیند که سرور و خوشی به دل فقرا راه یافته و تهیدستان به ناز و نعمت رسیده‌اند و برای این هدف‌، راه حیله‌گری در پیش‌ گرفت و شایعه‌های بدی در مورد موسی میان مردم پخش نمود و گفت‌: موسی لباس ریا بر تن نموده است تا از این راه به مال دنیا و زینت آن دست یابد و اگر راز درون و خیالات ضمیر او را مورد کنکاش قرار دهیم‌، درمی‌یابیم که او دورترین انسان از خداوند و دین او می‌باشد.

قارون‌ کوشید که با مال و ثروت عده‌ای از مردم را بفریبد[1] و در ایمان و عقیده‌ی آنان تزلزل ایجاد نماید و آنان را از موسی رویگردان کند؛ اما خداوند آن‌چه را که در درونش پنهان نموده بود، آشکار کرد و موسی از این آزمایش با ‌نفسی پاک‌تر و مقامی والاتر بیرون آمد.

و چون موسی از اصلاح قارون ناامید گشت‌، از خداوند خواست‌ که عذابش را برای او نازل نماید و مردم را از فتنه و فریب‌های او نجات دهد.

خداوند دعای موسی را مستجاب نمود و قارون و قصرش را در زمین فرو برد «‌و برای او غیر از خداوند گروه و قومی نبود که یاریش‌ کنند و او از یاری‌شدگان نبود»‌.

زمین او را فرو بلعید و اموال و کاخ‌هایش در زمین فرو رفت و عبرتی برای قوم موسی و افراد ضعیف پیرو او شد و چون قوم دیدند که چه بر سر قارون آمد، به خود باز گشتند در حالی‌که از افکار پیشین خود پشیمان بودند و خداوند را سپاس‌ گفتند از این ‌که مانند او نبودند و گفتند: {‌اگر خداوند بر ما منت نمی‌گذاشت‌، ما نیز در زمین فرو می‌رفتیم‌، شگفتا که افراد کافر رستگار نمی‌شوند. آن منزل آخرت است و ما آن را برای ‌کسانی قرار داده‌ایم که نه به دنبال برتری‌جویی در زمین و نه فساد در آن هستند و سرانجام (‌نیک‌) از آن پرهیزگاران است}.[2]

منبع: قصه‌های قرآن، محمد احمد جاد المولی، ترجمه صلاح الدين توحيدی، ويراستار عثمان نقشبندی، چاپ اول 1387، انتشارات كردستان

عصر اسلام

IslamAge.com


[1] درکتابهای تاریخ و تفسیر آمده است که قارون‌، زنی را تحریک ‌کرد که به موسی نسبت فحشا بدهد و او (‌گرچه ابتدا این‌کار را کرد، اما) در نهایت در مقابل گروهی بسیار زیاد از مردم‌، اعتراف ‌کرد که قارون او را به این کار واداشته و موسی‌، از آن عمل بری و از تهمت پاک است‌.

[2] قصص؛ 83-82.

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

حدیث: (وَيْحَ عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ الفِئَةُ البَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ) و رد شبهه ی روافض درباره ی معاویه رضی الله عنه.


از جمله امور واجب بر مسلمان؛ داشتن حسن ظن به صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم است. زیرا صحابه بهترین یاران برای بهترین پیامبر بودند. در نتیجه حق آنان ستایش است. و کسی که به آنان طعن زند در واقع به دین خود طعن زده است.


امام ابو زرعه رازی رحمه الله در این باره فرموده: (اگر کسی را دیدی که از شأن و منزلت صحابه می کاهند؛ پس بدان که وی زندیق است. زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم بر ما حق دارند همانطور که قرآن بر ما حق دارد. و صحابه همان کسانی بودند که قرآن و سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم را به ما رسانده اند. و چنین افرادی فقط می خواهند شاهدان ما را خدشه دار کنند تا از این طریق به صحت قرآن و سنت طعن وارد کنند. در نتیجه آنان زندیق اند)[1].


و یکی از صحابه ای که به ایشان تهمت می زنند؛ صحابی جلیل معاویه رضی الله عنه است. با استدلال به حدیث: (افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند)[2]. که در این مقاله می خواهیم این شبه را رد کنیم.


همانطور که می دانیم عده ای از صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم در جنگ صفین به خاطر اجتهاد و برداشتی که داشتند؛ طوری که به نظر هر طرف چنین می رسید که وی بر حق است؛ به قتل رسیدند. به همین دلیل وقتی برای بعضی از آنها روشن شد که در اشتباه بوده اند؛ بر آنچه انجام دادند؛ پشیمان شدند. و پشمیانی توبه است. و توبه؛ گناهان گذشته را پاک می کند؛ بخصوص در حق بهترین مخلوقات و صاحبان بالاترین مقام و منزلت ها بعد از پیامبران و انبیاء الله تعالی.


و کسی که درباره ی این موضوع تحقیق می کند؛ برایش مشخص خواهد شد که سبب این قتال اهل فتنه بودند همان گروهی که باطل را انتشار می دادند.


و همانطور که می دانیم در این قتال بسیاری از صحابه رضی الله عنهم برای ایجاد صلح بین مردم خارج شدند؛ زیرا جنگ و خونریزی متنفر ترین چیز نزد آنان بود.


امام بخاری رحمه الله با سندش از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت کرده: (روزی ابوسعید خدری رضی الله عنه در حال سخن گفتن بود که صحبت از ساختن مسجد نبوی به میان آورد و گفت: ما هر كدام یک خشت حمل می ‌كردیم. ولی عمار دوتا، دوتا حمل می كرد. رسول الله صلی الله علیه و سلم او را دید. و در حالی كه گرد و خاک را از او دور می‌ ساخت، فرمود: افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند. راوی می‌ گوید: عمار بعد از شنیدن این سخن ‏گفت: از فتنه‌ها به الله پناه می ‌برم)[3].


اما در این حدیث مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به اسباب آن است که همان پیروی از امیر است. و مقصود از دعوت به سوی آتش؛ دعوت به اسباب آن یعنی اطاعت نکردن از امیر و خروج علیه وی است.


اما کسی که این کار را با اجتهاد و برداشتی که جایز باشد؛ می کند؛ معذور خواهد بود.


حافظ ابن کثیر رحمه الله درباره ی این حدیث چنین می فرماید: (این حدیث از جمله دلائل نبوت است؛ زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم درباره ی کشته شدن عمار به دست گروهی یاغی خبر می دهد. و قطعا هم این اتفاق افتاد. و عمار را در جنگ صفین اهل شام به قتل رساندند. که در این جنگ عمار با علی و اهل عراق بود. چنان که بعدا تفاصیل آن را بیان خواهم کرد. و علی در این موضوع بر معاویه اولویت داشت.


و هرگز جایز نیست که به خاطر نام یاغی بر یاران معاویه آنان را کافر بدانیم. چنانکه فرقه ی گمراه شیعه و غیره چنین می کنند. زیرا آنان  با اینکه در این کار نافرمانی کردند؛ اما در عین وقت مجتهد بودند. یعنی با اجتهاد مرتکب چنین عملی شدند. و همانطور که واضح است و همه می دانیم هر اجتهادی صحیح و درست در نمی آید. بلکه کسی که اجتهادش صحیح درآید؛ دو اجر می برد و کسی که در اجتهادش خطا کرده باشد؛ یک اجر به وی خواهد رسید.


و کسی که در این حدیث بعد از سخن: (كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد) بیافزاید و بگوید: (الله تعالی شفاعت مرا به وی روز قیامت نمی رساند). در حقیقت افترای بزرگی بر رسول الله صلی الله علیه و سلم زده است. زیرا هرگز رسول الله صلی الله علیه و سلم چنین چیزی را نگفته اند. و از طریق صحیح نقل نشده است. والله اعلم.


اما معنای این فرموده که: (عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند) چنین بوده که عمار و یارانش اهل شام را به اتحاد و همدلی دعوت می کرد. اما اهل شام می خواستند چیزی را به دست آورند که دیگران بیشتر از آنان حق داشتند آن را به دست آورند. و نیز می خواستند مردم به صورت جماعات و گروه های مختلفی باشند که هر کدام از آن جماعات برای خود امامی داشته باشند؛ در حالی که چنین چیزی امت را به اختلاف و تضاد می رساند. طوری که هر گروه به راه و روش خود پایبند می بودند و لو که چنین قصد و هدفی هم نداشته باشند)[4].


و حافظ ابن حجر رحمه الله در این باره می فرماید: (اگر گفته شود: عمار در صفین کشته شد؛ در حالی که وی با علی بود. و کسانی هم که وی را به قتل رساندند معاویه و گروهی از صحابه بود که با او همکاری می کردند. پس چطور ممکن است که رسول الله صلی الله علیه و سلم گفته باشد آنان یعنی گروه معاویه و یارانش به آتش دعوت می کردند؟


در جواب می گوییم: زیرا آنان (گروه معاویه و یارانش) گمان می کردند که به سوی بهشت دعوت می دهند. و همانطور که واضح و آشکار است همه ی آنها مجتهد بودند در نتیجه به خاطر پیروی از گمانشان هرگز سرزنش و توبیخ نمی شوند. بنا بر این مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به عوامل آن که همان اطاعت از امام است؛ می باشد. و عمار آنان را به پیروی از علی رضی الله عنه دعوت می داد؛ زیرا علی در آن زمان امام واجب الطاعه بود. در حالی که معاویه و گروهش به خلاف آنان دعوت می دادند؛ که آن هم به خاطر برداشتی بود که در آن هنگام به آن رسیده بودند)[5].


بنا بر این نکته ی مهم در این مسأله این است که بین مجتهدی که اشتباه کرده با کسی که به عمد فساد و فتنه به راه می اندازد؛ تفاوت و تباین قائل شویم.


و برای اثبات این قضیه این فرموده ی الله عزوجل را برایتان بیان می کنم که می فرماید: (و اگر دو گروه از مؤمنان با يکديگر به جنگ برخاستند، ميانشان آشتی افکنيد و اگر يک گروه بر ديگری تعدی کرد، با آن که تعدی کرده است بجنگيد تا به فرمان الله بازگردد پس اگر بازگشت، ميانشان صلحی عادلانه برقرار کنيد و عدالت ورزيد که الله عادلان را دوست دارد * يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد، و از الله بترسيد، باشد که شما مشمول رحمت شويد)[6].


همانطور که در آیه می بینیم؛ جنگ بین مؤمنین امکان دارد که پیش آید؛ اما بدون اینکه اسم ایمان از یکی از گروه ها برداشته شود. زیرا در آیه بعد فرموده: (يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد). یعنی با اینکه با یکدیگر می جنگند امام باز هم آنها را برادر نامیده و به مسلمانان دیگر دستور داده که بین آنها صلح و آشتی برقرار کنند.


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در باره ی این آیه فرموده: (همانطور که روشن و آشکار است الله سبحانه و تعالی با اینکه ذکر کرده دو گروه باهم می جنگند؛ و یکی بر دیگری تعدی می کند؛ اما هر دو را برادر نامیده و دستور داده که در ابتدا بین آنها صلح برقرار کنیم. سپس فرموده اگر یکی از آن دو گروه بر دیگری تعدی کرد؛ با آن گروه بجنگید. به عبارت دیگر از همان ابتدای امر دستور به جنگ با آنان نداده است؛ بلکه در ابتدا دستور به برقراری صلح داده است.


علاوه بر این رسول الله صلی الله علیه و سلم خبر دادند که خوارج را گروهی خواهد کشت که نردیکتر به حق هستند. و همانطور که می دانیم علی بن ابی طالب و یارانش کسانی بودند که خوارج را کشتند.


در نتیجه این سخن رسول الله صلی الله علیه و سلم که آنان به حق نزدیکتر هستند؛ دلالت دارد بر اینکه علی و یارانش از معاویه و یارانش به حق نزدیکتر بودند؛ با وجود اینکه هر دو گروه مؤمن هستند و شکی در ایمان آنان نیست)[7].


و از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت شده که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: (هنگامی كه مسلمانان دچار اختلاف می شوند گروه خوارج از اسلام خارج می گردد و در چنين وضعی از ميان دو طايفه مسلمان كسی كه به حق نزدیکتر است با آنها می جنگد)[8].


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در این باره فرموده: (این حدیث صحیح دلیل بر این است که هر دو طائفه ی (علی و یارانش و معاویه و یارانش) که با هم می جنگند؛ بر حق هستند. اما علی و یارانش از معاویه و اصحابش به حق نزدیکتر هستند)[9].


پس نتیجه ای که می گیریم این است که: مجرد سخن: (به آتش دعوت می کنند)؛ به معنای کفر نیست. و از چنین برداشتی به الله تعالی پناه می بریم. و کسی که چنین برداشتی از این سخن می کند در واقع نشان دهنده ی جهل بیش از حد وی است. بلکه باید بدانیم این حدیث از احادیث وعید است؛ همانطور که ربا خوار یا کسی که مال یتیم را می خورد در آتش هستند؛ اما چنین کلامی مستلزم کفر فعل کننده ی آن نیست؛ با اینکه عملش حرام است بلکه حتی از گناهان کبیره است.


و بدین ترتیب این شبهه مردود و باطل است.

منبع: islamqa.info

مترجم: ام محمد

 

 

 

 

 

 



[1] ـ الكفاية في علم الرواية: (ص:49).

[2] ـ صحیح بخاری: (وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ).

[3] ـ صحیح بخاری: (أَنَّهُ كَان يُحَدِّث يَوْماً حَتَّى أَتَى ذِكْرُ بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، فَقَالَ: كُنَّا نَحْمِلُ لَبِنَةً لَبِنَةً، وَعَمَّارٌ لَبِنَتَيْنِ لَبِنَتَيْنِ، فَرَآهُ النَّبِيُّ r فَيَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْهُ، وَيَقُولُ:«وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ قَالَ: يَقُولُ عَمَّارٌ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْفِتَنِ).

[4] ـ البداية والنهاية: (4/538).

[5] ـ فتح الباری: (1/542)، و مجموع فتاوى شيخ الإسلام: (4/437).

[6] ـ حجرات:9-10: (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ۖ فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّـهِ ۚفَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا ۖ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ۚوَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ).

[7] ـ مجموع الفتاوى (25/ 305-306).

[8] ـ صحیح مسلم: (تَمْرُقُ مَارِقَةٌ عِنْدَ فُرْقَةٍ مِنْ الْمُسْلِمِينَ يَقْتُلُهَا أَوْلَى الطَّائِفَتَيْنِ بِالْحَقِّ).

[9] ـ مجموع الفتاوى: ( 4 / 467 ).

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان