از جمله فرماندهان عثمان رضی الله عنه در فتح سرزمینهای شرق
بسم الله الرحمن الرحیم
احنف بن قیس
با عنایت به وسعت دامنه فتوحات در عهد عثمان، شایسته آن دانستم که فرماندهان این نبردها و فتوحات را بیشتر بشناسیم و چون بحث ما راجع به فلات ایران و ماوراءالنهر است بهتر آن دیدم که به شناخت مهمترین فرماندهان آن سرزمین که همانا احنف بن قیس است بپردازم.
1- نسب و خاندان او
او ابوبحر احنف بن قیس بن معاویه بن حصین بن حفص بن عباده و از قبیله تمیم بود[1].
نام او را ضَحَّاک و یا صَخر[2] دانستهاند. مادرش حَبَّه دختر عمرو بن قرط و از قبیله جاهل بوده است[3]، این زن خواهر اخطل بن قرط بود که از دلیر مردان و شجاعان آن روزگار محسوب میشد. احنف، خود، در مقام مباهات به دائیش گفته است که هیچ کس مانند او، چونان خویشاوند بینظیر ندارد.[4]
2- زندگی و حیات او
احنف بن قیس از جمله بزرگان تابعین به حساب میآمد که در میان قوم خویش از جایگاه و منزلت رفیعی برخوردار بود[5]. علاوه بر این او از بزرگان شهر بصره نیز محسوب میشد[6]، چنانکه مردم این شهر به او اعتماد و اطمینان کاملی داشتند. او فردی بود خردمند، زیرک[7]، متدیّن، باهوش، فصیح و بلیغ[8]، دانا و متین و باوقار بود، در مورد وقار و ابهّت او شاعری چنین سروده است:
اذا الأبصار ابصرت ابن قیس ظللن مهابه منه خشوعاً
(اگر انسانها، احنف پسر قیس را ببینند، از وقار او، دیدگان خویش را، به خشوع، به زیر افکنند).
خالد بن صفوان نیز در توصیف شرف و بزرگی این مرد گفته است که: اصنف از شرف و بزرگی میگریخت اما این شرف و بزرگی بود که به دنبال او دوان بود.[9]
در اینجا به چند مورد از برجستهترین خصایل و ویژگیهای بارز او میپردازیم.
الف: وقار و متانت او
احنف بن قیس به داشتن آرامش و گذشت شهرهي خاصّ و عامّ بود. چون از او در مورد حلم پرسیدند، او گفت: که حلم عبارت است از تحمّل و ذلّت و صبور بودن در برابر آن. و چون از حلم زیاد او تعجب میکردند، به اطرافیان میگفت: من پیشتر گمان میکردم که حلم همان صبر است اما با دیدن رفتار قیس بن عاصم منقری با قاتل پسرش که برادرزاده خود او نیز بود دانستم که حلم چیست[10]. با دیدگان خود دیدم که چون قاتل پسر قیس را دست بسته نزد او آوردند به مردمان گفت: که آیا فکر نمیکند این رفتار خشن آنان، آن جوان را ترسانیده باشد. سپس رو به آن پسر کرد و به او گفت: ای پسر! بدان که تو با این کارت از تعداد یاران خود کاستهای، قدرت خویش را تضعیف کردهای، دشمنانت را شاد نمودهای و اطرافیان و خویشان خود را در ماتم و عزا بردهای. آنگاه دستور داد تا او را رها سازند و دیه مقتول را از جیب خود او نزد مادر مقتول که همسر خود او نیز بود، ببرند که بنا به قول او، آن زن در میان طایفه شوهرش غریب است و تنها[11]. نقل است که مردی نزد احنف آمد و از او خواست که حلم را به او یاد دهد، احنف بدو گفت: حلم آن است که تحمل ذلت بنمایی؛ آن مرد گفت: هر چند من نمیتوانم آن را تحمل کنم اما تمام تلاش خود را خواهم نمود تا حداقل چنین رفتاری از خود نشان بدهم[12]. نیز نقل کنند که مردی چند بار نزد احنف آمد و او را دشنام داد، اما احنف هیچ جوابی بدو نداد، آن مرد گفت: احنف تنها به این دلیل به دشنامهای من پاسخی نمیدهد که مرا خوار و بیارزشتر از آن میداند که جواب مرا بدهد[13]. احنف در مقام نصیحت، به اطرافیان چنین میگفت: هر کس در برابر یک سخن زشت صبر پیشه نکند سخنان بیشتری خواهد شنید، بسیار پیش آمده است. که خشم خود را فرو خوردهام تا از عواقب بسیار بدتر آن پیشگیری نمایم[14]. اما باید دانست که حلم و آرامش او از روی ضعف وعجز نبود که او در عین قدرت و مکانت به چنین خصلتی مزین بود. او بارها در میادین کارزار به جنگهای سختی پرداخت که کمتر کسی توان انجام آنها را در خود میدید، چون از او پرسیدند که در کجا باید آرام و با گذشت بود، او پاسخ داد: در میان اطرافیان و آشنایان باید با آرامش و وقار رفتار نمود.[15]
ب: خرد و عقل او
احنف مردی بود خردمند و عاقل. او همیشه به اطرافیان میگفت: هر که را چهار خصلت باشد در میان قوم خویش، به سروری خواهد رسید: دینی که او را از گناهان باز دارد، نسبی که او را از ذلّت حفظ کند، عقل و خردی که او را هدايت دهد و شرم و حیایی که او را از انجام کارهای ناشایست منع کند.[16]
او به اطرافیان میگفت: که عقل و خرد بهترین همنشین، ادب و تربیت صحیح، بهترین ارث و موفقیّت در کارها، بهترین دوست انسان میباشند[17]. نیز میگفت: هیچگاه پشت سر کسی که همنشین من بوده است، سخن بدی نگفتهام. نقل است که چون نزد او از مردی بد میگفتند، از اطرافیان خواست که از این کار دست بردارند[18]. همچنین نقل میکنند که چون برادرزادهاش از درد دندان ناله و فغان سر میداد به او گفت: ای پسرم! بدان من که سی سال است که چشمم را از دست دادهام اما هیچگاه از این وضعیت ناله و شکایت نکردهام[19]. نیز میگفت: هرگاه فردی قویتر و با فضیلتتر از من، مرا به مبارزه میطلبید به قدر و منزلت او احترام میگذاشتم اما هرگاه فردی ضعیفتر از خودم، مرا به کار زار میطلبید خود و منزلت خویش را برتر از آن میدیدم که با او درگیر شوم و هرگاه با همطراز و همشأن خود به نبرد میپرداختم، بر او غلبه میکردم.[20]
ج: علم و دانش او
هر چند احنف بن قیس را احادیث اندکی است اما محدثان، او را ثقه و قابل اطمینان دانستهاند. او از عمر بن خطّاب، عثمان بن عفّان، علی بن أبی طالب و أبوذّر حدیث روایت نموده است[21]. و بزرگانی چون حسن بصری و عروه بن زبیر از او حدیث نقل کردهاند[22]. همچنین او در دوران خلافت معاویه بن ابی سفیان، از فقهای بنام و برجسته آن روزگاران محسوب میشد.
د: خرد و حکمت او
احنف مردی بود خردمند و فرزانه که تنها براساس حکمت و روش نيکو با مردم رفتار مینمود. گویند چون از او در مورد مروّت سؤال شد پاسخ داد: مروّت آن است که از کارهای زشت پرهیز نمود و در برابر آنها و خطاهای دیگران از خود صبر و گذشت نشان داد. سپس ابیات زیر را سرود:
و اذا جمیل الوجه لم
ما خیر اخلاق الفتی
یوت الجمیل فما جماله؟!
الا تقـاه و احتمـاله
(آنگاه که فردی زیبارو، به کارهای نیک نپردازد، او از زیبایی بهرهای نبرده است. بهترین کارهایی که جوانمرد میتواند انجام دهد آن است که از کارهای زشت و ناپسند پرهیز و در برابر آنها صبر پیشه نماید).
نیز گویند چون راجع به مروّت از او سؤال کردند، او گفت: مروّت، عفّت و پاکی در دین و صبر در برابر مشکلات، احساس و نیکی به پدر و مادر، آرام بودن هنگام خشم و گذشت و عفو هنگام داشتن قدرت است[23]. همچنین از اوست که: سر سلسله ادب و تربیت، زبان است. نیز او راست گفته که: در چند چیز، هیچ خیری را نتوان یافت: سخنی بیعمل، مال بدون بذل و بخشش، دوست بیوفا، فقیه و عالم بیورع و تقوا و صدقه و احسانی که بدون قصد و نیّتی [خالصانه] انجام گیرد[24]. باز او راست گفته که: با صحبت کردن از فضایل و نیکیها آنها را در میان مردم إحیا کنید[25]. همچنین است که گفت: خنده و شوخیهای زیاد، وقار و شخصیت فرد را نزد مردم از میان میبرد. هر کس به امری عادت کند و پیوسته بدان روی آورد، نزد دیگران، بدان شهرت یابد[26]. او همیشه به اطرافیان توصیه میکرد که مجلس او را از غذا و زن دور نگه دارند چرا که این دو مردان را به شهوتپرستی و شکم پروری ره نمایند که بزرگی وقتی حاصل آید که مرد چون اشتهای چیزی نمود بتواند نفس خویش را از آن باز دارد[27]. همچنین از او نقل است که میگفت: سیادت و سروری با شهرت در میان مردم به دست میآید، چرا که هیچ کس به شهرت دست پیدا نمیکند جز از طریق مشهور شدن در میان مردم، حال آنکه هستند بزرگانی که در میان خواصّ از شهرت برخوردارند اما نتوانستهاند در میان مردمان، آوازهای به دست آورند.[28]
ه: بلاغت و فصاحت او
احنف، مردی بود فصیح و سخنور[29]. نقل میکنند که او در مجلسي که بزرگان قبایل ازد و ربیعه حضور داشتند، بعد از حمد و ثنای پروردگار، خطاب به آنان چنین گفت: بدانید ما به خاطر این دین است که چونان برادر هستیم، خویشاوند هم و شرکای یکدیگر شدهایم، در کنار هم به آرامش و امنیت و به سر میبریم و در برابر دشمنان، یار و پشتیبان همدیگر میباشیم، بدانید که ازدیان بصره نزد ما از تمیمیان کوفه (قبیله احنف) مهربانتر هستند و ازدیان کوفه را از تمیمیان شام (قبیله احنف) بیشتر دوست داریم، بدانید اگر روزی فرا رسید که مال و مملکت ما شما (ازدیان) را به دام حسادت و نفرت گرفتار نمود، ما مال و ثروت خویش را با شما تقسیم خواهیم کرد (شاید این وحدت و اخوّت میانمان حفظ شود).[30]
احنف بن قیس، فردی اهل منطق و دلیل و برهان بود. گویند که چون نزد اولیای دم مقتولی رفت، آنان به او گفتند: که خواهان دریافت دو برابر مبلغ دیه هستند، او درخواست آنان را پذیرفت اما در مقام اندرز به آنان چنین گفت: میدانید که خداوند عزوجل دستور داده است که در برابر هر مقتولی، تنها یک دیه دریافت شود و رسول امینص او نیز همین کار را انجام میداد حال شما بدانید که اگر امروز خواهان دریافت دو برابر مبلغ دیه هستید فردا نیز دیگران همین درخواست را از شما خواهند نمود مردم از شما کاری را انتظار دارند که خود نسبت به دیگران انجام دادهاید. گویند آن افراد نیز با شنیدن این کلمات معقول، از تصمیم خود برگشته و به همان یک دیه اکتفا کردند.[31]
همچنین نقل است که مردی نزد احنف آمد و بدو گفت: که او نه به ستایش مردم نسبت به خود اهمیت میدهد و نه به ملامت و مذمّت ایشان اعتنایی میکند. احنف نیز به او گفت: که او از رنجی بزرگ که مردان برجسته و بنام از آن در عذابند رها شده است.[32]
و: ایثار و از خود گذشتگی او
احنف مردی بود که هر چه را برای خود میپسندید، برای دیگران نیز دوست میداشت. این خصلت در او تا بدان حدّ بود که در بیشتر مواقع، دیگران را بر خود ترجیح میداد و دوست داشت که دیگران را از منافع حاصل از تلاش و کوشش خود بهرهمند سازد. نقل است که چون به مدینه و نزد عمر بن خطاب رضی الله عنه رفت، عمر به رسم آزمایش، جوايزی را بر او عرضه داشت اما او از پذیرفتن آنها امتناع نمود و به عمر گفت: به خداوند سوگند که ما رنج این سفر را بر خود هموار نکردیم تا به جوائز شما دست یابیم، ما نزد شما آمدهایم که نیازها و مشکلات مردم را برای شما بازگو کنیم و از شما حلّ آن مشکلات را بخواهیم. عمر چون این پاسخ را از آن جوان شنید، نسبت به او، احترام بیشتری قائل شد.[33]
ز: امانتداری او
احنف بن قیس، بسیار امانتدار و راست کردار بود. در صفحات پیشین، داستان او و پسر عمویش، اسید، را که بر بلخ گماشته بود دیدیم و خواندیم که چون اسید از مردم شهر هدایای نفیس دریافت کرد آن را به احنف تحویل داد و او را از جشن مهرگان و کیفیت دریافت آن هدایا آگاه نمود، احنف نیز آن هدایا را با خود به نزد عبدالله بن عامر برد و در مورد آنها نظر او را جویا شد، ابن عامر نیز به او گفت: که این اموال حق توست و تو را روا باشد که آنها را از آن مردمان قبول نمایی. اما احتف با کمال مناعت طبع، از پذیرفتن آن اموال امتناع کرد و به ابن عامر گفت: که بدان اموال نیازی ندارد[34]. او از چنان قناعتی برخوردار بود که به همان سهم خود از غنایم بسنده کرد و چشم طمع به دیگر اموال ندوخت.[35]
ح: آرامش و تأمل او
احنف، بسیار آرام بود و در کارهایش بسیار تأمل و صبر مینمود. هیچ کاری را انجام نمیداد جز آنکه در مورد ماهیت و عواقب آن بارها و بارها تدبّر میکرد، گویند که چون علّت این کار را از او پرسیدند پاسخ داد که او تنها در چند چیز تعجیل را روا میداند: نماز اول وقت، تدفین مردگان و ازدواج با دختری که رسماً و علناً از او تقاضای ازدواج شده است.[36]
ط: ورع و تقوای او
احنف از آن روز که ایمان آورد، مسلمانی شد با ایمان و با تقوا، او چون ایمان آورد، به میان قوم خویش بازگشت و آنان را به پذیرفتن این دین جدید فراخواند و آنان نیز دعوت او را لبیک گفته و به اسلام گرویدند[37]. احنف از همان آغاز اسلام آوردنش، جان و مال خویش را در راه اعتلای این دین و دفاع از دعوتگران بسوی آن تقدیم داشت[38]، و تا آخر عمر، هرگز از این هدف دست بر نداشت و آن روز که پس از رحلت رسول خدا صلی الله عليه وسلم ، اکثریت قوم او چون دیگر قبایل عرب، از اسلام برگشتند او با قامتی استوار، به جهاد در راه خدا و دفاع از دین بر حقّ او همّت گماشت و در این راه، رشادتها و شجاعتهای بسیاری از خود به نمایش گذاشت. حسن بصری در توصیف این مرد بزرگ گفته است: من هرگز بزرگ قومی را ندیدم که چونان احنف بن قیس بزرگ منش و صاحب فضایل این چنین عظیمی باشد[39]، خود احنف روایت میکند که عمر بن خطاب رضی الله عنه مرا به مدّت یک سال در مدینه نگاه داشت و در طول این مدت، همیشه نزد من میآمد، یادم میآید که هر وقت مرا میدید، من به کاری مشغول بودم که مورد پسند او بود[40]. چون آن یک سال به سر آمد، عمر نامهای به ابو موسی اشعری، امیر بصره، نوشت و در آن به او توصیه نمود که احنف از بزرگان آن شهر است[41] پس در کارها و امورات مهم با او مشورت کن و نظر او را جویا شو[42]. من نیز چون عزم بصره کردم، عمر مرا فراخواند و به من گفت: من یک سال تو را آزمودم. در طول این مدّت، از تو هیچ بدی و کار ناشایستی ندیدم، امیدوارم که درون تو نیز چون ظاهرت پاک وخوب باشد.[43]
نقل میکنند که احنف، شبها چراغی بر میافروخت و به نماز و دعا و ذکر و گریه و تضرع به درگاه پروردگار مشغول میشد. گویند که گاه دستش را بر چراغ میگذاشت و با خود میگفت: ای نفس! تو توان تحمل حرارت این چراغ را نداری، پس چگونه آتش دوزخ را تحمل خواهی کرد[44]. روایت میکنند چون به او توصیه شد تا آنقدر روزه نگیرد که معدهاش ضعیف و کوچک شود، او پاسخ میدهد که باید آنقدر روزه بگیرد تا بتواند خود را برای آن سفر بیانتها و بسیار سخت آماده سازد[45]. نیز در مورد او نقل میکنند که چون به امارت خراسان منصوب شد، در میانه راه و در شبی سرد، دچار جنابت میشود و هنگامی که برای غسل، آبی نیافت، بدون اينكه هیچ یک از خدمتکاران را احضار کند، خود برای یافتن آب به راه افتاد كه پاهایش بر اثر خارهای راه زخمی شدند و خون از آن میچکید، اما باز دست از این تلاش بر نداشت تا آنکه در کنار درختی، برکهای را یافت که از شدت سرما یخ زده بود او یخها را شکست و با آن آب بسیار سرد خود را غسل داد تا بتواند به عبادت و راز و نیاز با پروردگار خویش بپردازد[46]. همچنین گویند که او همیشه مصحفی همراه داشت و چون خلوتی مییافت به تلاوت آن میپرداخت. در واقع، این همان شیوهای بود که مهاجرین و انصار نیز چون در جایی آرام میگرفتند، با عشق و علاقه بسیار، بدان میپرداختند[47]. نقل است که او چون دست به دعا بر میداشت چنین میگفت: پروردگارا! اگر مرا مورد عفو و بخشایش خود قرار دهی، این تنها به آن است که تو اهل عفو و بخشایش هستی و اگر مرا دچار عذاب نمایی، این فقط به دلیل آن است که من لایق عذاب و مجازاتم[48]. نیز از اوست که در دعاهایش چنین میگفت: خداوندا! به من ایمانی محکم و یقینی خلل ناپذیر عطا کن که با آن بتوانم مصائب دنیا را تحمّل نمایم[49]. گویند که روزی مراسم تشییع جنازهای را میبیند، چون آن بدید دست به دعا برداشت و گفت: پروردگارا! هر که خود را برای چنین روزی مهیّا ساخته است او را مورد رحم و شفقت خویش قرار ده[50]. نیز از او روایت می کنند که میگفت: من از انسانی که دوبار از مجرای ادرار (پدر و مادر) عبور کرده است در تعجّبم که چرا در گرداب کبر و غرور گرفتار میآید.[51]
این موارد، مهمترین فضایل احنف بن قیس بودند که سبب جلب اطمینان و ستایش مردم نسبت به او شدند. در واقع، این فضایل و ویژگیهای افرادی است که تنها میتوان تعداد اندک و انگشت شماری از ایشان را در هر نسل یافت[52]. احنف از سرداران بزرگ فتوحات عثمان بود که توانست با درایت و هوش فوقالعاده خود، طرحها و تصمیمات درست و کار سازی را در آن دوران اتخاذ نماید کما اينكه شجاعت و دلیری کم نظیر او تأثیری بسزا در سرنوشت جنگهای او داشت. او شبانگاهان در میان اردوگاه سربازانش میگشت تا به سخنان و دیدگاههای آنان در مورد جنگ پیش رویشان گوش فرا دهد و اگر در آن میان، نظر را صائب و معقول مییافت بدان عمل مینمود. او هرگز به این نمیاندیشید که تصمیم و تدبیر درست را از کجا میگیرد و تنها نصرت و پیروزی بر دشمنان اسلام و گسترش آن دین راستین بود که نزد او اهمیت داشت. در شجاعت او همین بس که بسیار پیش میآمد که خود را به مخاطره میانداخت تا یاران خویش را از مهلکه نجات دهد. در عین حال، او مردی بود خردمند و زیرک که میتوانست با سپاهیانش که او را به تمام معنا دوست میداشتند کارها و اقداماتی را انجام دهد که از توان دیگران خارج بود.[53]
به واقع، احنف بن قیس، چنانکه عمر بن خطاب رضی الله عنه میگفت: مردی بود در شکل یک امت و امتی بود در شکل و صورت یک مرد ظهور یافته بود، ایشان، سرور سربازان و سرداران فتوحات فلات ایران و افغانستان و ماوراءالنهر بود[54].
به دلیل اینکه احنف بن قیس –که آماج حملات بیرحمانهی مخالفان قرار گرفته- یکی از فرماندهان عهد عثمان بن عفانس بوده و در بنیان نهادن زیربنای جامعه سهم بسزایی را ایفا نمود، شرح حال وی را به طور مفصل نگاشتم.
وصلی الله وسلم علی محمد و علی آله و اصحابه الی یوم الدین
منبع: کتاب عثمان ابن عفان، تالیف: محمد علی صلابی
سایت عصر اســـلام
IslamAgae.Com
---------------------------------------------
[1]- جمهرة انساب العرب، ص227، طبقات ابی سعد (7/95).
[2]- قادة فتح السند و افغانستان، محمود خطاب، ص285.
[3]- قادة فتح السند و افغانستان، محمود خطاب، ص285.
[4]- جمهرة انساب العرب، ص212.
[5]- قادة فتح السند و افغانستان، ص285.
[6]- الاصابة فی تمییز الصحابة (1/103)، اسد الغایة فی معرفة الصحابة (1/55).
[7]- قادة فتح السند و افغانستان، ص304.
[8]- قادة فتح السند و افغانستان، ص304.
[9]- تهذیب ابن عساکر (7/13).
[10]- الاستیعاب فی معرفة الأصحاب (3/1294).
[11]- وفیات الأعیان (2/188).
[12]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص306.
[13]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص306.
[14]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص306.
[15]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص306.
[16]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص306.
[17]- تهذیب ابن عساکر (7/19).
[18]- همان (7/21).
[19]- همان (7/16).
[20]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص307.
[21]- طبقات ابن سعد (7/93).
[22]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص308.
[23]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص308.
[24]- تهذیب ابن عساکر (7/19)
[25]- البدایة و النهایة (7/331).
[26]- وفیات (الأعیان (2/187).
[27]- همان (2/188).
[28]- قادة فتح السند و افغانستان، ص309.
[29]- قادة فتح السند و افغانستان، ص309.
[30]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص309.
[31]- وفیات الأعیان (2/188).
[32]- وفیات الأعیان (2/188).
[33]- تهذیب ابن عساکر (7/12).
[34]- تاریخ الطبری (5/319).
[35]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص313.
[36]- طبقات ابن سعد (7/96).
[37]- شندرات الذهب (1/78).
[38]- قادة فتح السند و أفغانستا، ص314.
[39]- البدایة و النهایة (7/331).
[40]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص314.
[41]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص314.
[42]- تهذیب ابن عساکر (7/12).
[43]- طبقات ابن سعد (7/94).
[44]- البدایة و النهایة (7/331).
[45]- طبقات ابن سعد (7/94).
[46]- همان
[47]- همان (7/95).
[48]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص315.
[49]- تهذیب ابن عساکر (7/16).
[50]- تهذیب ابن عساکر (7/16).
[51]- البدایة و النهایة (7/331).
[52]- قادة فتح السند و أفغانستان، ص316).
[53]- قادة فتح السند و افغانستان، ص302.
[54]- همان، ص322.
|