ابوموسی اشعری ( رضی الله عنه)
پروردگارا گناهان عبدالله بن قیس را ببخش و در روز قیامت او را به جای مملو از نعمتی داخل کن.
ما اکنون با صحابه رقیق القلب... زاهد و عابدی به نام عبدالله بن قیس با کنیه ابوموسی اشعری هستیم او صحابی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) امامی بزرگ و فقیه و قاری قرآن بود.
داستان زندگی او از یمن شروع میشود، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خانوادهاش را به رقت قلب توصیف کرد و به اصحابش فرمود: «اهل یمن نزد شما مىآيند، آنان قلب مهربانی دارند ایمان و حکمت در یمن است»[1].
در روایت دیگرآمده است: اهل یمن که قلبی لطیف و مهربان دارند نزد شما مىآيند و فقه و حکمت در یمن است[2].
ابوموسی با وجود سن کمش قومش را از عبادت بتها نهی کرد. بتهایی که نه سودی میرسانند و نه زیانی. او از ته دل آرزو میکرد معجزهای صورت بگیرد و بشریت را از تاریکی شرک و بت پرستی به روشنایی توحید و عبادت... راهنمایی کند.. دیری نگذشت آرزوی او با بعثت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) تحقق یافت و به محض شنیدن این خبر با سرعت برای دیدن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و ایمان به رسالت او که برای نجات مردم از تاریکی به نور آمده بود، حرکت کرد. او به محض اینکه به مکه رسید و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دید به او ایمان آورد.
در شب بعدی عبدالله بن قیس و عمویش ابوعامر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را بار دیگر ملاقات کردند. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از ابوعامر استقبال کرد و همانگونه که با عبدالله سخن گفت با او نیز سخن گفت و آیاتی از قرآن را بر وی تلاوت کرد پس ابوعامر نیز ایمان آورد. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از مسلمان شدن این دو جوان یمنی خوشحال شد و پیش قدم شدن آنان بر قومشان برای ایمان آوردن را ستود. سپس درباره دعوت الی الله و چگونه آغاز کردن آن، مشکلاتی که اصحابش در راه دعوت تحمل کردهاند و در مورد برخورد قریش در مقابل دعوتش برایشان توضیح داد. همچنین قصه هجرت تعدادی از اصحابش به حبشه به علت اذیت و آزار قریش را بیان کرد و اینکه چگونه این آزارها به حبشه نیز رسید(اما خداوند مکر مشرکین را در حبشه باطل کرد) و وعده داد که تمام مردم عرب و عجم دین او را میپذیرند و اسلام سراسر جهان را فرا خواهد گرفت.
این دو جوان از سخنان آن حضرت خوشحال شدند و به ایشان گفتند: ای رسول خدا اگر بخواهی نزد شما باقی میمانیم و مانند سایر اصحابت سختیها را تحمل میکنیم، یا نزد قوممان باز میگردیم و آنان را به دین اسلام دعوت میکنیم، یا به حبشه نزد دیگر برادرانمان میرویم. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آنها را ستود و به آنها دستور داد به میان قومشان باز گردند و دعوت را شروع کنند و وقتی که وضعیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روشن شد نزد ایشان بازگردند. آن دو پذیرفتند و چند شب در مکه ماندند، آیاتی از قرآن و آداب نماز را نزد آن حضرت آموختند و به یمن بازگشتند در حالی که بزرگترین نعمت، ایمان، یقین و اسلام را بدست آوردند.
ابوموسی دعوت الی الله را در یمن آغاز کرد تا دست مردم اطرافش را بگیرد و به بهشت ببرد.
بعد از مدتی که ابوموسی در یمن قرآن خدا و سنت رسولش را آموزش میداد مشتاق دیدار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شد و دوباره راه سفر را در پیش گرفت. ابوموسی بعد از جنگ خیبر به مدینه رسید در آن موقع جعفر بن ابوطالب و یارانش نیز از حبشه بازگشتند و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با آمدن آنها بسیار خوشحال شد.
ابوموسی ( رضی الله عنه) میگوید: خبر خارج شدن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به ما رسید. من و دو برادرم که از من بزرگتر بودند (ابوبرده و ابورُهم) همراه با پنجاه و سه یا پنجاه و دو نفر از اهل یمن سوار کشتی شدیم و به حبشه رفتیم در آنجا جعفر بن ابوطالب را دیدیم او گفت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ما را به اینجا فرستاده است شما نیز در اینجا بمانید. ما نیز نزد او ماندیم تا اینکه بعد از مدتی همه با هم بعد از فتح خیبر به مدینه رفتیم و آن حضرت از غنایم خیبر برای ما نیز سهم در نظر گرفت و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برای افرادی که در فتح خیبر شرکت نکرده بودند و جز ما و یاران جعفر بن ابوطالب سهمی در نظر نگرفته بود. بعضی از مردم به ما که با کشتی از حبشه آمده بودیم گفتند ما قبل از شما هجرت کردیم و... پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «او از شما نسبت به من حق بیشتری ندارد، او و یارانش یک بار هجرت کردند ولی شما دو بار هجرت کردید»[3].
انس بن مالک ( رضی الله عنه) میگوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: فردا قومی نزد شما میآیند که قلبشان نسبت به اسلام از شما مهربانتر است. فردا اشعریها وارد شدند وقتی که نزدیک شدند این شعر را میخواندند.
فردا به دوستانمان محمد و یارانش میرسیم.
وقتی وارد شدند برای اولین بار سنت مصافحه را رایج کردند[4].
عیاض اشعری میگوید: بعد از اینکه این آیه: {... فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ} (المائده: ٥٤). «خداوند جمعيتى را مىآورد كه آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند». نازل شد، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: اینان قوم تو هستند ای ابوموسی، به ابوموسی اشاره کرد[5].
قوم ابوموسی ملازم پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شدند که از ته قلب آنان را دوست داشت چون راست گفتار و نیک کردار بوده و شب و روز به عبادت خداوند متعال مشغول بودند. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره آنها میگفت: من صدای نازک اشعریها را در شب میشنوم که قرآن تلاوت میکنند و منازل آنها را با صدای قرآن خواندنشان میشناسم گرچه در روز خانه آنها را ندیده باشم[6].
بلکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در بین اصحابش آنها را ستایش میکرد و میگفت: اشعریها اگر بدون زن یا بدون شوهر شوند یا غذای خانواده آنان کم شود، آنچه که دارند در یک جا جمع میکنند و به طور مساوی بین هم تقسیم میکنند. پس آنها از من و من از آنها هستم[7].
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نشان شرف بر سینه او میگذارد
ابوموسی بار دیگر برگشت تا از این چشمه صاف بنوشد و قرآن و سنت را از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بیاموزد. ابوموسی هرگاه قرآن را قرائت میکرد احساس میشد در اثر صوت زیبا و آرامش همه دنیا به طرف وی متمایل میگردد. حتی روزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به او گفت: «ای ابوموسی صدایی مانند صدای آل داود به تو عطا شده است»[8].
ابوعثمان النهدی میگوید: موسیقی هیچ تار و طنبور و چنگی را نشنیدهام که از صدای ابوموسی زیباتر باشد. هرگاه برایمان نماز میخواند دوست میداشتم سوره بقره را بخواند[9].
ابوسلمه میگوید: عمربن خطاب به ابوموسی که در مجلس نشسته بود میگفت: ای ابوموسی خدا را بیادمان بیانداز. ابوموسی نیز چند آیه از قرآن را با صوت و لحن میخواند[10].
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شهادت داد که او مؤمن منیب است.
ابن بریده از پدرش نقل میکند که گفت: شبی از مسجد خارج شدم که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در کنار در مسجد ایستاده بود و مردی نماز میخواند. به من گفت ای بریده آیا فکر میکنی ریا میکند؟ گفتم خدا و رسولش بهتر میدانند. فرمود: بلکه او مؤمن منیبی است که صدایی مانند صدای آل داود به او عطا شده است. نگاه کردم دیدم او ابوموسی است و به او خبر دادم[11].
انس بن مالک ( رضی الله عنه) میگوید: ابوموسی صدای شیرینی داشت. یک شب او نماز میخواند همسران پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صدایش را شنیدند و ایستاده به او گوش میدادند. فردای آن شب به او گفته شد زنان به صدایت گوش میدادند. گفت اگر میدانستم صدایم را بهتر میکردم و شما را بیشترخوشحال میکردم[12].
ابوموسی از معدود افرادی است که برای پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قرآن را قرائت کرد ... و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او و معاذ را به یمن، به دو شهر زبید و عدن فرستاد.
ابوموسی ( رضی الله عنه) میگوید: بعد از اینکه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) من و معاذ را به یمن فرستاد به ما گفت در رویارویی با مردم سختگیر نباشید و آنها را از خود متنفر مکنید. ابوموسی به رسول الله گفت: در سرزمین ما شراب وجود دارد. شرابی که از عسل درست میشود و به آن «بِتع» میگویند و شرابی که از جو ساخته میشود و «مِرز» نام دارد. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «هر مسکری حرام است». معاذ به من گفت: چگونه قرآن را میخوانی. گفتم: در نماز، روی مرکب و نشسته و ایستاده آن را قرائت میکنم. معاذ گفت: من میخوابم سپس بیدار میشوم و همانگونه که برای نمازم اجر داده میشوم، برای خوابم نیز دارای اجر هستم[13].
ابوموسی ( رضی الله عنه) میگوید: با پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در سفر بودیم و مردم از کوه بالا میرفتند مردی بالا رفت و گفت: لا اله الا الله والله اکبر، گمان میکنم با صدای بلند گفت و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که روی اسبش سوار بود فرمود: «ای مردم، شما که انسان کَر یا غایب را صدا نمیزنید، و گفت ای عبدالله بن قیس (ابوموسی) آیا ذکری به تو بیاموزم که از گنجهای بهشت است؟ گفتم: بلی ای رسول خدا، فرمود بگو: «لا حول ولا قوة الا بالله»[14].
ابوموسی اخلاق پسندیده شرم و حیا را داشت.
ابومجلز میگوید: ابوموسی گفت: من به خاطر شرم از خداوند در خانه تاریک غسل میکنم و پشتم را خم مینمایم[15].
او هنگام خواب لباس میپوشید از ترس اینکه عورتش کشف نشود.
ابوموسی ملازم پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود تا در جوار او به خیر بیشتری برسد.
ابوموسی میگوید: در جعرانه نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بودم که یک مرد عرب وارد شد و گفت: آیا وعدهای که به من دادهای عملی نمیکنی؟ گفت: مژده بده گفت: مژده زیاد دادهای. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رو به من و بلال آمد و گفت: این شخص مژده را پس داد آیا شما آن را میپذیرید. گفتند قبول میکنیم ای رسول خدا. ظرف آبی خواست و دست و صورتش را در آن شست و آب را دوباره داخل آن ریخت سپس فرمود: «از آن بنوشید و آن را روی سر و گردنتان بریزید» آن دو همچنان کردند.
ام سلمه در پشت پرده ندا زد برای مادرتان نیز مقداری بیاورید. آن دو مقداری برای ام سلمه بردند[16].
ابوموسی مورد اعتماد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و دوست او بود و هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وفات کرد از او رضایت کامل داشت.
ابوموسی از وفات رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بسیار محزون گشت و در خلافت ابوبکر، عمر، عثمان و علی زنده بود و همه آنها با شناختی که از او داشتند به او احترام میگذاشتند و قدر و منزلت او را ارج مینهادند.
جایگاه او نزد اصحاب و تابعین
ابوالبختری میگوید: نزد علی آمدیم و از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسیدیم. گفت: از کدامیک از آنها سؤال میکنید. گفتیم از ابن مسعود. گفت: به قرآن و سنت آگاهی کافی دارد و همین او را بس است. گفتیم ابوموسی؟ گفت: وارد دریای علم شد و از آن بهره کافی برد[17].
اسود بن یزید میگوید: در کوفه داناتر از علی و ابوموسی ندیدم[18].
ابوموسی فقیهی هوشیار، با هیبت، ارزشمند و عادل در افتاء و قضاوت بود.
مسروق میگوید: در میان صحابه شش نفر خوب قضاوت میکردند: عمر، علی، ابن مسعود، اُبیّ، زید و ابوموسی[19].
شعبی میگوید: قاضیان امت: عمر، علی، زید و ابوموسی هستند[20].
صفوان بن سلیم میگوید: در زمان رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) کسی در مسجد فتوی نمیداد جز: عمر، علی، معاذ و ابوموسی[21].
انس میگوید: اشعری من را نزد عمر فرستاد. عمر به من گفت: ابوموسی اشعری چگونه بود وقتی از آنجا آمدی. گفتم: به مردم قرآن می آموخت. عمر گفت: او زیرک است ولی به خودش بازگو مکن[22].
عمر قدر و منزلت ابوموسی را ارج مینهاد و به او چنان اعتمادی داشت که جز خدا کسی آن را نمیدانست.
شعبی میگوید: عمر وصیت کرد هیچ امیری را بیشتر از یک سال در مقامش حفظ نکنید. ولی ابوموسی را چهار سال در مقامش باقی بگذارید[23].
ابوموسی مستحق چنین اعتمادی از سوی عمر بود. عمر ابوموسی را فرماندار بصره و عثمان او را به فرمانداری کوفه منصوب کرد.
نمونههایی از جهاد او در راه خدا
ابوموسی لطافت قلب و حیا و شرم خاصی داشت اما وقتی که تنور جنگ گرم میشد، زبانها ساکت و صداهای شمشیر در بالای سرها بلند میشد... او سوارکاری دلیر بود که شهادت را جستجو میکرد، درست مثل اینکه به دنبال نصف دیگر خود بود.
حادثه اوطاس و توفیق او به سبب دعای پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)
ابوموسی میگوید: بعد از اینکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از غزوه حنین فارغ شد، ابوعامر اشعری را به فرماندهی سپاه اوطاس منصوب کرد. او به دُرید بن الصمّه و یارانش رسید، دُرید کشته شد و یارانش شکست خوردند. مردی تیری به سمت ابوعامر که سوار بود شلیک کرد. گفتم: عمو چه کسی به طرف شما تیر انداخت، با دست به سوی او اشاره کرد من به سمت او رفتم و به وی نزدیک شدم وقتی من را دید پا به فرار گذاشت. من با صدای بلند به او گفتم آیا شرم نمیکنی مگر شما عرب نیستی؟ چرا فرار میکنی؟ او توقف کرد، به هم رسیدیم دو ضربه به همدیگر زدیم و من او را کشتم. بعد نزد ابوعامر بازگشتم گفتم: خدا او را کشت. گفت: این تیر را بیرون بیاور، تیر را بیرون آوردم، آب از بدن او جاری شد. گفت: ای پسر برادرم نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برو و سلام مرا به او برسان و بگو: برایم دعای استغفار بخواند. ابوعامر مرا جانشین خود قرار داد. لحظاتی زنده ماند و بعد فوت کرد. وقتی برگشتم و به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خبر دادم وضو گرفت، دستهایش را بالا برد و گفت: خداوندا بندهات ابوعامر را ببخش، تا جایی که سفیدی زیر بغلش را دیدم، سپس فرمود: پروردگارا در روز قیامت او را بالاتر از بسیاری از بندگانت قرار بده، گفتم: برای من نیز دعا کن ای رسول خدا. فرمود: پروردگارا گناهان عبدالله بن قیس را ببخش و در روز قیامت او را در نعمتهای خود داخل بگردان[24].
فتح اصفهان
مسلمانان سرزمین فارس را یکی بعد از دیگری فتح میکردند. ابوموسی اشعری با سپاهش به اصفهان حمله کرد و با آنان صلح کرد مبنی بر اینکه جزیه بپردازند. آنان در صلح با مسلمانان صادق نبودند بلکه میخواستند فرصت تجدید قوا داشته باشند و به مسلمانان ضربه بزنند. ولی ابوموسی با هوشیاری خود که در موارد لازم به دادش میرسید، متوجه نیرنگ آنها شد و غافلگیر نگشت و در مقابل آنان ایستاد و مقتدرانه پیروز شد[25].
ابن اسحاق میگوید: ابوموسی از نهاوند به طرف اصفهان رفت و در سال بیست و سوم هجری آن را فتح کرد.
حافظ ابن کثیر در «البدایه والنهایه» میگوید: درست این است کسی که اصفهان را فتح کرد «عبدالله بن عبدالله بن عتبان» امیر کوفه بود و در همان سال ابوموسی اشعری قم و کاشان، و سهیل بن عدی شهر کرمان را فتح کردند. و الله أعلم.
در نبردهایی که مسلمانان بر علیه امپراطور فارس انجام دادند ابوموسی شرکت داشت و سختیهای زیادی را تحمل کرد.
گذرگاه پنهانی
هرمزان موقعیت سپاهش را در اصفهان تحکیم بخشید و مردم زیادی را جمع کرد. عمر بن خطاب ( رضی الله عنه) ابوموسی را با تعداد زیادی از مسلمانان تقویت کرد و او را به آنجا فرستاد و شهر را به محاصره خود در آوردند، در این میان تعداد زیادی از طرفین به قتل رسیدند. در آن روز براء بن مالک برادر انس به تنهایی صد نفر از مبارزین قوی دشمن را کشت (بجز افراد دیگری که به قتل رسانده بود). در آخر مبارزه مسلمانان به براء بن مالک گفتند (چون براء مستجاب الدعوه بود): خدا را سوگند بده که ما را پیروز گرداند. براء گفت: خداوندا ما را بر آنها پیروز کن و مرا نیز به شهادت برسان. به یاری خداوند مسلمانان آنها را شکست دادند. مشرکان به سنگرهای خود پناه بردند مسلمانان به آنجا نیز حمله کردند تا اینکه سپاه دشمن به داخل شهر پناه بردند و در آنجا سنگر گرفتند، مسلمانان شهر را محاصره کردند. یکی از ساکنان شهر از ابوموسی پناه خواست. او را پناه دادند و او مسلمانها را از قنات و کانال آب شهر به داخل شهر راهنمایی کرد. امیران سپاه مردانی را خواستند تا از کانال آب به داخل شهر بروند. تعدادی از جنگجویان شجاع از کانال آب مانند اردک در شب وارد شهر شدند. گفته میشود اولین کسی که وارد شهر شد عبدالله بن مغفل مزنی بود. به طرف نگهبانهای دروازه شهر آمدند آنان را از بین بردند، دروازهها را باز کردند و مسلمانان تکبیرگویان وارد شهر شدند و آن را فتح کردند[26].
کنارهگیری ابوموسی از فتنه
ابوموسی علی رغم شجاعتی که در میدان جهاد با مشرکان و کافران داشت، وقتی بین علی و معاویه م فتنه ایجاد شد کنارهگیری کرد و با هیچ یک از آن دو نجنگید.
ابوبرده از ابوموسی روایت میکند که: معاویه به او نامه نوشت: اما بعد عمرو بن عاص با من بیعت کرده و به خدا سوگند میخورم که اگر با من بر آنچه که عمرو بن عاص بیعت کرده است بیعت کنی یکی از فرزندانت را والی کوفه و دیگری را والی بصره میکنم، در این صورت هیچ دری بدون مشورت تو بسته نخواهد شد و هیچ حاجتی بدون تو برآورده نخواهد شد. من با خط خودم برایت نامه نوشتم تو نیز با خط خودت برایم نامه بنویس.
ابوموسی برایش نامه نوشت: اما بعد شما در امری از امور مهم امت به من نامه نوشتی، وقتی در مقابل پروردگارم قرار بگیرم چه جوابی بدهم، من نیازی به آنچه مطرح کردهای ندارم، والسلام علیک.
ابوبرده (پسر ابوموسی) میگوید: وقتی معاویه به ولایت رسید، مشکلی برایم ایجاد نشد و هر نیازی داشتم برآورده شد[27].
این از اخلاق کریمانه معاویه بود که بسیاری از مسلمانان بدی او را میگویند، خدا از او و از سایر صحابه راضی باشد.
امام ذهبی میگوید: ابوموسی عابدی زاهد و ربانی بود که در روز روزه و قائم در شب بود. او علم و عمل و جهاد و سلامت قلب را در خود جمع کرده بود و امارت او را تغییر نداد و به دنیا مغرور نشد[28].
قضاوت بین علی و معاویه به ابوموسی و عمرو بن عاص ن واگذار شد. پروردگارا از اصحاب رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) راضی باش. آنان هدفشان دنیا نبود بلکه اجتهاد کردند. بعضی از آنان به درستی تصمیم گرفتند و بعضی دیگر به خطا رفتند و ما همه آنان را دوست داریم. از خداوند متعال میخواهیم به خاطر اسماءحسنی و صفات علیایش ما را با آنان در بهشت جمع کند.
هنگام کوچ ابدی فرا رسید
موسی طلحی میگوید: ابوموسی در زمان حیاتش خیلی تلاش میکرد. به او گفته شد ای کاش بر خود سخت نمیگرفتی. گفت: در مسابقه اسبدوانی، هنگامی که اسبها به خط پایان نزدیک میشوند، تمام توان خود را به کار میگیرند،... و فاصله من تا مرگ کمتر از آن است[29].
بعد از زندگی طولانی مملو از بذل و بخشش و جهاد و فداکاری، ابوموسی در بستر مرگ قرار گرفت و شعر مشهور را که هنگام ملاقات با پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او و برادرانش میخواندند، تکرار میکرد و به لقاء الله پیوست.
فردا به دوستان میرسیم محمد و یارانش.
خدا فرزندانش را حفظ کند
ابوبرده (پسر ابوموسی) میگوید: وقتی معاویه مجروح بود بر او وارد شدم گفت: جلو بیا ای پسر برادر، نزدیکتر که رفتم متوجه شدم که زخمش عمیق است. گفتم: مشکلی نداری، وقتی پسرش یزید داخل شد. معاویه به وی گفت: اگر به خلافت رسیدی این شخص را در نظر داشته باش، پدرش برادر یا دوست من بوده است تنها این تفاوت را با هم داشتیم که آنچه را من در جنگ میدیدم او نمیدید[30].
این چنین خداوند شخصیت مؤمنی را که اعمال صالح دارد در فرزندان و نوههایش حفظ میکند. (آنان را نیز صالح میگرداند).
خداوند از ابوموسى و سایر اصحاب رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) راضی و خشنود باد.
منبع: شاگردان مكتب نبوت، تأليف: محمود المصری، ترجمه: اسحاق دبیری (رحمه الله)، کتابخانهی عقیده.
سایت عصر اسلام Islamage.com
[1] - متفق علیه، صحیح الجامع، 53.
[2] - متفق علیه، صحیح الجامع، 54.
[3] - بخاری 4230، مسلم 2502، لفظ حدیث از مسلم است.
[4] - مسنداحمد 3/155، 223؛ ابن سعد 4/106.
[5] - ابن سعد 4/107؛ حاکم2/313، حاکم و ذهبی آن را صحیح کردهاند.
[6] - صحیح مسلم 166، باب فضایل صحابه.
[7] - مسلم 167، باب فضائل صحابه.
[8] - ترمذی، آلبانی آن را تصحیح میکند، صحیح الجامع 7831.
[9] - ابن عساکر 527 به نقل از السیر ذهبی 2/392.
[10] - ابن حبان، موارد الظمآت 2264، ابن سعد 4/1/81، ارنؤوط میگوید راویان حدیث موثق هستند.
[11] - مسلم 793؛ ابن عساکر 669-470.
[12] - طبقات ابن سعد 4/198، ابن عساکر 481 ارنؤوط میگوید: اسناد حدیث صحیح است.
[13] - بخاری 4344، 4345، باب مغازی، مسلم 1733 باب اشربه.
[14] - بخاری 7/363، مغازی 11/159، باب الدعوات، مسلم 2704، باب الذکر ولادعاء.
[15] - ابن سعد 4/113-114، به نقل از السیرذهبی 2/401.
[16] - بخاری 8/37؛ مسلم 2497، ابن عساکر 466، 467.
[17] - ارنؤوط میگوید: راویان آن موثق هستند، تاریخ الفسوی 2/540.
[18] - ابن عساکر 449 به نقل از السیر ذهبی 2/388.
[19] - ار نؤوط میگوید: اسناد حدیث صحیح است، تاریخ دمشق ابوزرعه 1922، ابن عساکر، 500.
[20] - ابن عساکر، 501 به نقل از السیر ذهبی 2/389.
[21] - ابن عساکر501 به نقل از السیر ذهبی، 2/389.
[22] - ارنؤوط میگوید: راویانش موثق هستند. ابن سعد 4/108، تاریخ ابن عساکر 506-507.
[23] - ابن عساکر 522 به نقل از السیر ذهبی 2/391.
[24] - بخاری 8/34، باب المغازی، مسلم 2498، باب فضائل صحابه.
[25] - رجال حول الرسول، ص747.
[26] - البدایه و النهایه، حافظ ابن کثیر، 7/88 با تصرف.
[27] - ارنؤوط میگوید: سند حدیث صحیح است، ابن عساکر 541-542، ابن سعد 4/111-112.
[28] - سیر اعلام النبلاء، ذهبی 2/396.
[29] - ابن عساکر 534 به نقل از السیر ذهبی 2/393.
[30] - ارنؤوط میگوید: راویان آن موثق هستند، ابن سعد 4/112.
|