تاکتیکهای نظامی در فتح مصر
عمرو بن عاص شیوههای گوناگونی از تاکتیکهای نظامی را در مصر تجربه کرد از جمله:
1ـ جنگ روانی
هنگامی که مقوقس به زنان دستور داد تا بر دیوارهای قلعهی بابلیها بایستند و پشت به سوی مسلمانان بکنند (تا آنها متوجه زن بودن آنها نشوند) و به مردان دستور داد تا مسلح به سوی مسلمانان بایستند و هدفش با این کار ترسانیدن مسلمانان بود، عمرو کسی نزد او فرستاد و گفت: من متوجه رفتار شما شدم و باید بدانید که هیچ گاه سبب پیروزی ما کثرت افراد ما نبوده است. ما با همین وضعیت، پادشاه شما را با سرنوشتی که دچار آن گردید، مواجه ساختیم.
مقوقس به اطرافیانش گفت: اینها راست میگویند، پادشاه ما را از پایتخت حکومتش به قسطنطنیه فراری دادند، پس ما باید به طریق اولی عبرت کنیم.
عمرو از آن دسته از فرماندهان بود که برای مرعوب ساختن دشمن و از بین بردن روحیهی جنگی آنان از جنگ روانی استفاده میکرد. همچنین در جنگها با توکل بر خدا و به وسیلهی خرد توانا و شمشیر خود به هدف خویش که همان پیروزی نهایی بر دشمن بود، میرسید.[1]
2ـ غافلگیر کردن دشمن با کمین زدن
عمرو این تاکتیک را در معرکهی عین شمس تجربه کرد. و سرانجام نقشهاش عملی شد و به پیروزی کامل نیروهایش انجامید. او شب هنگام مکانهای مناسبی را برای کمین زدن در نظر گرفت و ساعت حرکت نیروها یا ساعتی که میدانست دشمن در آن ساعت مشغول کارهای خود میباشد، تعیین کرد. و نقاط آسیبپذیر دشمن را نیز شناسایی نمود و در وقتی از پیش تعیین شده بدون این که دشمن متوجه شود، حمله را آغاز نمود و بهترین و موفقیت آمیزترین عملیات از نوع خود را به نمایش گذاشت.[2]
3ـ تاکتیک غافلگیرانه در حین محاصره
عمرو در اثناء محاصرهی قلعهی بابلیها از این تاکتیک استفاده نمود. هنگامی که رومیان تحت محاصره، مطمئن بودند که مسلمانان به آنان دسترسی نخواهند داشت، چرا که دارای دژهای محکم با انواع امکانات جنگی و آذوقه بودند. علاوه بر اینها در اطراف قلعه موانع غیر قابل نفوذی گذاشته بودند از جمله گودالی حفر کرده و آب را در آن رها نموده بودند و پس از خشک شدن آب، گِل و لای زیادی باقیمانده بود. با این همه ناگهان شبی توسط زبیر بن عوام و همراهانش غافلگیر شدند که بر فراز دیوارهای قلعه تکبیر گویان شمشیر بر دشمن کشیدند و دشمن چارهای جز تن دادن به صلح و تسلیم نداشت و مسلمانان فاتحانه وارد قلعه شدند.[3]
4ـ تاکتیک طولانی نمودن محاصره
عمرو در محاصرهی کریون و اسکندریه از همین تاکتیک استفاده نمود. او بعد از این که متوجه صعوبت امر در پیروزی بر رومیان ساکن پشت درهای قلعههای محکم و قوی گردید به زد و خوردهای پراکنده با دشمن پرداخت و فقط یکبار به قلعه حمله برد و موفق نشد. آنگاه دست از حمله کشید و فقط به زد و خوردهای جزیی با افراد دشمن ادامه داد تا گذر زمان و تمام شدن ذخیرههای دشمن و کم شدن حوصلهی نیروهایش کارساز واقع بشود و چنین هم شد. چنان که هنوز چند روزی از محاصره نگذشته بود که رومیان به عزم راسخ مسلمانان و استقامت آنان یقین کردند و ناچار اسلحه به زمین گذاشتند و درهای قلعه را بر روی مسلمانان گشودند. و همین جریان در اسکندریه اتفاق افتاد با این تفاوت که درآن زمان محاصره طولانیتر شد و تا سه ماه طول کشید چرا که رومیان میدانستند که این آخرین پایگاه آنهاست و از دست دادن آن به معنای برچیده شدن حکومت آنان از مصر و آفریقا خواهد بود و چنین هم شد.[4]
مژدهی فتح به امیرالمؤمنین
عمرو بن عاص، معاویه بن حدیج را جهت رساندن مژدهی فتح نزد امیرالمؤمنین فرستاد. معاویه گفت: آیا نامهای نمینویسی؟ عمرو گفت: نیاز به نوشتن نیست. تو خود مردی عرب زبان هستی که میتوانی پیام را به نحو احسن برسانی و آنچه اتفاق افتاده در حضور تو بوده است.[5]
هنگامی که معاویه نزد عمر رضی الله عنه رسید و او را از فتح اسکندریه با خبر ساخت، امیرالمؤمنین به سجده افتاد و گفت: خدا را شکر. خود معاویه در این مورد میگوید:
وقتی عمرو بن عاص مرا نزد عمر رضی الله عنه فرستاد. من به مدینه آمدم و یکسره به مسجد رفتم. در آنجا نشسته بودم که کنیزی از خانهی عمر رضی الله عنه بیرون آمد. وقتی چشمش به من افتاد که آثار سفر بر من هویدا بود، نزد من آمد و گفت: تو کی هستی؟ گفتم: معاویه بن حدیج فرستادهی عمرو بن عاص. کنیزک به خانه برگشت و دیری نگذشت که شتابان به سوی من آمد وگفت: امیرالمؤمنین تو را میخواهد. من دنبال او به راه افتادم، وارد خانهی امیرالمؤمنین شدم، دیدم که بیصبرانه ایستاده است و از من پرسید: چه خبر داری؟ گفتم: خبر خوشی دارم، خداوند اسکندریه را فتح گردانید. او با من به مسجد آمد و به منادی گفت: مردم را فراخوان و بگو: «الصلاه جامعه» و بعد از این که مردم جمع شدند به من گفت: برخیز و داستان همراهانت را برای اینها بیان کن. من برخاستم و جریان را بازگو نمودم. سپس عمر رضی الله عنه نماز خواند و از مسجد بیرون شد و وارد خانه شد و رو به قبله ایستاد و دعاهایی زمزمه کرد. سپس نشست و گفت: ای کنیزک! چیزی برای خوردن داری؟ او مقداری نان و روغن آورد. من با احساس کم رویی و خجالت شروع به خوردن غذا نمودم. امیرالمؤمنین به من گفت: غذا بخور. مسافر نیاز به خوردن غذا دارد. اگر من میل داشتم با تو میخوردم. وقتی این را گفت، من بدون احساس شرم غذاها را خوردم. آنگاه از من پرسید که وقتی تازه به مسجد رسیدم و در آن نشستم چه فکر میکردم؟ گفتم: فکر کردم امیرالمؤمنین استراحت میکند. گفت: چه فکر بدی! اگر من روزها بخوابم. حق رعیت را ضایع کردهام و اگر شبها بخوابم حق خودم را ضایع کردهام، آیا با چنین مسئولیتهایی خواب، خوشایند خواهد بود؟[6]
این جریان بیانگر آن است که مسجد در صدر اسلام، مهمترین رسانهی خبری و آگهی به حساب میآمده و مردم به وسیله ندای «الصلاه جامعه» فراخوانده میشدند و میدانستند که قضیهی مهمی پیش آمده است. و بعد از این که مردم جمع میشدند اخبار و وقایع مهم نظامی، سیاسی و اجتماعی به سمع آنان رسانیده میشد. همچنین این جریان بیانگر میزان هوشیاری و بیداری امیرالمؤمنین (عمربن خطاب) است که میگوید چگونه با این مسئولیتها خواب برایم خوشایند خواهد بود. پس او هم به حقوق رعیت و هم به حقوق خود آگاه و مواظب هر دو جانب است و هرگاه مسلمانی بتواند این دو وصف را در خویشتن به وجود بیاورد حقا که او از نیکوکاران و پرهیزکاران است.[7]
علاقهی عمرفاروق برای عمل به تعهدات خویش
ابن اثیر می نویسد: .... هنگامی که مسلمانان از بلهیب فراغت یافتند و با خود اسیران زیادی از آنجا به یمن بردند، رییس آنها پیامی به عمرو فرستاد و گفت: من قبل از این به کسانی که نزد من از شما هم مبغوضتر بودند یعنی فارسیان و رومیان جزیه میپرداختم. اکنون اگر شما دوست دارید حاضرم به شما جزیه بدهم به شرطی که اسیران ما را آزاد کنید و زمینهای ما را برگردانید.
عمرو این مطلب را طی نامهای به سمع امیرالمؤمنین رسانید و از ایشان کسب تکلیف کرد و تا رسیدن جواب نامه، جنگ را متوقف نمود. دیری نگذشت که نامهی عمر رسید و در آن آمده بود که گرفتن جزیه بهتر است از غنیمتی که تقسیم گردد.
اما اسیران را اختیار بده بین پذیرش اسلام و پرداخت جزیه و کسانی که در شهرها پراکنده شدهاند ما قادر به بازگردانیدن آنها نیستیم. عمرو پادشاه اسکندریه را در جریان نامهی عمر رضی الله عنه گذاشت او نیز پذیرفت و اسیران را در جمع نصرانیان گرد آوردند و به نوبت آنها را به اسلام فرا میخواندند هنگامی که یکی مسلمان میشد، مسلمانان تکبیر میگفتند وهر کدام بر دین خود میماند از وی ابراز تنفر مینمودند و جزیه تعیین میکردند.[8]
این جریان شاهد زندهای بر این مطلب است که هدف اصحاب پيامبر صلي الله عليه وسلم زراندوزی و رسیدن به متاع دنیا نبود، بلکه آنها در هر حرکت و عمل خود آخرت را مد نظر قرار میدادند. چرا که مسلمان شدن اسیران نه تنها نفع مادیای برای آنها نداشت، بلکه از این ناحیه دچار ضررهایی نیز میشدند، ولی با این حال میبینیم که عمربن خطاب، آنها را بین پذیرش اسلام و پرداخت جزیه اختیار میدهد و مسلمانان حاضر در صحنه کسانی را که مسلمان میشوند با گفتن تکبیر رسایی که شاید در فتح شهر چنان تکبیری سر ندادهاند، تشویق مینمایند و از کسانی که به دین خود باقی میمانند سخت اظهار ناراحتی میکنند. گویا آنها قبلاً مسلمان بوده و اکنون مرتد شدهاند.
چیز دیگری که در این جریان جلب توجه مینماید، حساسیت صحابه نسبت به عهد و پیمان است چنان که عمربن خطاب، پیشاپیش تصریح مینماید که ارجاع آن دسته از اسیران را که در شهرها دست به دست گشته و متفرق شدهاند، تضمین نمیکند تا مبادا خلف وعدهای صورت بگیرد و این از اخلاق بزرگ منشانهی وفا به عهد و از خصلتهای پیروزی به شمار میرود.[9]
وصلی الله وسلم علی نبينا محمد و علی آله و اصحابه الی يوم الدين
منبع: کتاب عمر فاروق، مولف: محمد علي صلابي
سایت عصر اســـلام
IslamAgae.Com
-----------------------------------------------
[1]- الحرب النفسية، الدكتور أحمد نوفل: ص174 .
[2]- الفن العسكري الإسلامي ص320 .
[3]- منبع سابق.
[4]- همان ص320 .
[5]- فتوح مصر والمغرب ص104، 105 .
[6]- فتوح مصر والمغرب ص105، فتح مصر بين الرؤية الإسلامية والرؤية النصرانية، د. إبراهيم المتناوي ص114 .
[7]- التاريخ الإسلامي للحميدي (11، 12/348، 349).
[8]- الکامل فی التاریخ (2/177)
[9]- التاريخ الإسلامي (12/351).
|