جریان معرکهی قادسیه 1
بسم الله الرحمن الرحيم
هنگامی که به عمرفاروق خبر رسید که ایرانیان در حال تشکیل و ساماندهی سپاه خود جهت تار و مار نمودن مسلمانان باقیمانده در سرزمین عراق هستند، به مثنی دستور میدهد که فرستادگان خود را در میان همهی مناطق و قبائل بفرستد و آنها را چه با رضایت و چه بدون رضایت برای جنگ آماده کند که میتوان این دستور عمر رضی الله عنه را نخستین سربازگیری اجباری در اسلام دانست که توسط مثنی به اجرا در آمد. بنابر این میتوان گفت که سخن محمد فرج اشتباه است که میگوید: سربازگیری اجباری برای اولین بار در دولت اموی صورت گرفته است، زیرا این عمر است که چنین فرمانی را صادر کرده است و به محض اینکه نامهی او به مثنی میرسد، سریع در راستای اجرای فرمان خلیفه برمیآید و نقشهی نظامیآو را تطبیق میکند. عمر رضی الله عنه همچنین به همهی کارگزاران دولت خود دستور مشابهی نوشت و به آنها دستور داد که کلیهی سربازها را به سوی عراق گسیل دهند.[1] در ایران نیز پس از روی کار آمدن یزدگرد تحولاتی به شرح زیر اتفاق افتاده بود:
ـ ایرانیان با انتخاب یزگرد به عنوان رییس حکومت به نوعی وحدت ملی، ثبات و نظم داخلی دست یافتند.
ـ سربازگیری مجدد به شیوهای کلی و تشکیل سپاه بزرگ و پخش آنان در تمامی گوشه و کنارهایی که مسلمانان آنرا فتح کرده بودند..
ـ وادار کردن ساکنان مناطق فتح شده به پیوستن با آنان و عهد شکنی با مسلمانان.[2]
و در میان مسلمانان نیز تحولاتی بدین شرح اتفاق افتاده بود:
ـ عقب نشینی مثنی و سایر فرماندهان از مناطق فتح شده به مرزهای اسلامی.
ـ پراکنده شدن سپاه اسلام و استقرار آنها در کنار آبهای مرزی، بدینصورت که مثنی در ذیقار اقامت گزید و مردم نیز در مکانی به نام «الطف» اردو زدند، بنابر این سربازان مسلحی را در عراق تشکیل دادند که در انظار یکدیگر بودند و در موقع نیاز به کمک یکدیگر میشتافتند.
ـ سربازگیری اجباری برای تشکیل سپاهی بزرگ.[3]
نخست: انتصاب سعد بن ابی وقاص به فرماندهی سپاه اسلام
عمر رضی الله عنه شخصاً سپاه را تنظیم نموده، علی مرتضی را جانشین خود قرار میدهد و در نخستین روز محرم سال 14 هجری در رأس سپاه خود از مدینه خارج میشود و در راه عراق به محل صرار، شش کیلومتری مدینه میرسد. او تصمیم گرفته است که شخصاً در رأس سپاه به جبهه برود و با اعضای شورای عالی جهاد از مهاجرین و انصار در اینباره نظر خواهی میکند و همه با رفتن او موافقت مینمایند جز عبدالرحمان بن عوف که میگوید: میترسم که اگر تو شکست بخوری یا کشته شوی مسلمانان در همه جا تضعیف بشوند و روحیه خود را از دست بدهند. بهتر است کسی دیگر را به جای خود اعزام کنید. عمر رضی الله عنه پیشنهاد عبدالرحمان را میپذیرد و طبق مشورت او، سعد بن ابی وقاص را در رأس سپاه به عمق خاک عراق و به کمک مثنی اعزام میدارد.[4]
1- توصیه های عمر رضی الله عنه به سعد
عمر رضی الله عنه پس از این که سعد را به فرماندهی سپاه منصوب کرد او را این گونه توصیه نمود: از این که صحابی رسول خدا و خویشاوند ایشان هستی، مغرور نشو و بدان که خداوند بدی را با بدی محو نمیگرداند، بلکه با نیکی. و نزد او معیار، بندگی و طاعت است نه حسب و نسب. پس به آنچه رسول خدا با آن مبعوث شد و بر آن وفات کرد توجه داشته باش و عمل کن تا رستگار شوی و گرنه، دچار خسارت و زیان خواهی شد.[5]
همان طور که ملاحظه گردید، سخنان کوتاه خلیفهی راشد، نکات مهم و درس بزرگ را در بر داشت. ایشان ترسید که مبادا روزی سعد به خاطر خویشاوندیای که با رسول خدا دارد، دچار نوعی غرور گشته و خود را برتر از دیگران بداند. بنابراین عمر رضی الله عنه اصلی از اصول اسلام را خاطر نشان کرد که معیار برتری را تقوا و دوری از گناه و معصیت میداند. چنان که خداوند میفرماید:
« إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ »الحجرات: ١٣
«بيگمان گراميترين شما در نزد خدا متقيترين شما است».
و این معیار بسیار عادلانه و مناسبی است که دستیابی به آن برای همهی مسلمانان به صورت یکسان امکان پذیر است. سپس عمر رضی الله عنه در پایان سخنانش به او خاطر نشان ساخت که از اوامر پیامبر رضی الله عنه تبعیت نماید و آنرا کنار نگذارد، که شامل تمامی ارکان دین میباشد.[6]
2ـ وصیت دوم عمر رضی الله عنه
همچنین ایشان خطاب به سعد فرمود: من تو را بر سپاه عراق گماشتهام. پس وصیتم را آویزهی گوشت قرار ده. تو به سوی کار بزرگ و دشواری رهسپار شدهای که راه خلاصی از آن در تمسک به حق نهفته است. پس خویشتن و همراهانت را بر کار خیر عادت بده. چرا که هر عادتی عاملی دارد و عامل خیر صبر است. پس در ناملایمات این راه، صبر پیشه کن که این طور ترس و خشیت خدا نصیبت میگردد. و خشیت خدا به وسیله بندگی و دوری از معصیت متحقق خواهد شد. و کسی به اطاعت و بندگی خدا روی میآورد که آخرت را بر دنیا ترجیح دهد، اما کسی که دنیا را بر آخرت ترجیح دهد، به معصیت و نافرمانی حق روی میآورد. و خداوند در دلها خصلتهایی به ودیعت گذاشته که برخی پنهان و برخی آشکار است. از خصلتهای آشکار این است که سرزنش کننده و ستایش کننده در برخورداری از حقوق یکسان باشند. و خصلتهای پنهان به وسیلهی گفتن سخن حکمتآمیز و محبوب شدن نزد مردم آشکار میشود. پس محبت مردم را از خود دریغ مدار، چرا که پیامبران الهی از خدا میخواستند که محبت آنها را در دلهای مردم جای دهد. و خداوند هرگاه بندهای را دوست داشته باشد، محبت او را در دل بندگان خود جای میدهد و اگر با کسی دشمنی ورزد او را نزد بندگانش نیز مبغوض قرار میدهد. لذا باید از جایگاه خود در میان مردم به جایگاه خود نزد خدا پی ببری.[7]
از این وصیت نافع امیرالمؤمنین نکات مهم زیر به دست میآید:
ـ پایبندی به حق و عمل به آن، راه نجات از دشواریها است، چرا که انسان با تمسک به حق، به ریسمان خدا چنگ میزند و کسی که به ریسمان خدا چنگ بزند، خدا نیز به نصرت و یاری وی میشتابد و این احساس باعث تقویت و استقامت بیشتر انسان مؤمن در برابر ناملایمات میشود. ضمن این که پایبندی به حق باعث آرامش روح و روان آدمی نیز میباشد. و کسی که چنین نباشد، همواره در نگرانی و اضطراب و سرزنش وجدان به سر میبرد.
ـ صبر عامل خیر است. پس مبادا انتظار داشته باشیم که در مسیر خیر با دشواریها و ناملایمات برخورد نکنیم، بلکه طبیعت این راه، مقتضی برخورد با دشواریها و مقتضی جهاد، سختی است که سالک آن ناچار باید صبر را پیشه سازد وگرنه در اثنای راه با سقوط مواجه خواهد شد.
ـ خشیت الهی در طاعت و بندگی و دوری از معصیت تبلور مییابد و عامل بزرگ پدید آورندهی خشیت الهی، ترجیح دادن آخرت بر دنیا است. همان طور که ترجیح دادن دنیا بر آخرت باعث معصیت و نافرمانی خدا میباشد.
ـ دلها دارای خصلتها و خصوصیتهایی است که برخی آشکار و برخی پنهان میباشند. نمونهی خصلتهای آشکار این است که در برخورد با مردم و اعطای حق، ستایش کننده و سرزنش کننده را با یک چشم ببیند.
و نمونهی خصلتهای پنهان، گفتن سخن حکمتآمیز توسط فرد مسلمان و محبوب شدن انسان، نزد برادران مسلمانش است و محبت مسلمانان با فردی دلیل محبت خدا با وی میباشد، زیرا هنگامی که خداوند بندهای را دوست داشته باشد او را در میان مردم نیز محبوب میگرداند.[8]
آری! سعد بن ابی وقاص که از جمله کسانی است که به او بشارت بهشتی بودن داده شده است نیازمند این وصایای عمربن خطاب است، پس ما و سایر مسلمانان دیگر بیش از ایشان نیازمند عملی کردن وصایای فوق میباشیم. [9]
3ـ سخنرانی عمر رضی الله عنه در جمع مجاهدین
سعد در رأس سپاه چهار هزار نفری مجاهدین عازم عراق شد و عمربن خطاب آنها را تا بیرون مدینه بدرقه کرد و در مکانی به نام «اعوص» خطاب به سپاه چنین فرمود: خداوند با بیان مثالها و نمونههای متعدد به وضوح سخن گفته است تا دلها با کلام خدا زنده شود. چرا که دلها در حقیقت مرده است، مگر این که خداوند آنها را زنده بگرداند. پس تا میتوانید از کلام خدا استفاده نمایید. وبدانید که عدل و انصاف نشانهها و پیامدهایی دارد. نشانههایش حیا، سخاوتمندی و نرمی است و پیامدهایش مهربانی و عطوفت است. و خداوند برای هر چیزی دروازهای قرار داده است و دروازهی عدل، عبرت پذیری و کلید آن زهد است. و عبرت پذیری با یادآوری مرگ و مردگان، و آمادگی برای مرگ با پیش فرستادن کردار نیک، تحقق میپذیرد. و حقیقت زهد باز پس گرفتن حق صاحب حق از ستمگر و برگردانیدن آن به صاحب حق است و در این مورد نباید سهل انگاری به خرج داد و با کسی سازش کرد.
و به مقدار کفاف به روزی راضی شوید، چرا که هر کس این طور نباشد، هرگز سیر نمیشود. و من از طرفی پاسخگوی شما و از طرفی پاسخگوی خدا هستم و میان شما و او کسی دیگر جز من وجود ندارد. پس نباید بگذارم که آه و نالهی کسی به او برسد و هر کس مدعی حقی از کسی باشد، باید بی درنگ حق او را به او بازگردانم.[10]
4ـ رسیدن سعد به عراق و وفات مثنی
سعد با سپاه خود در مکانی به نام زرود از نواحی نجد اردو زد و توانست هفت هــزار نــیروی جدید از دیار نجد به سپاه خود بیفزاید و در عراق مثنی بن حارثه با دوازده هزار نفر منتظر قدوم سعد بود.
سعد در مکانی به نام «زرود» خود را برای جنگی سرنوشتساز میان عرب و عجم مهیا میکرد و منتظر دستورات جدید امیرالمؤمنین بود، گفتنی است که عمر رضی الله عنه اهمیت ویژهای به این نبرد میداد، زیرا ایشان از همهی رؤسا، صاحب رأی، افراد شرافتمند، قدرتمند، خطیب و شاعر بهره میگرفت.[11]
در همین اثناء که سعد در «زرود» مستقر بود، مثنی به بیماری سختی مبتلا گردید که به گمان برخی از راویان، علت آن زخمی بود که در معرکهی جسر ابی عبید، برداشته بود. مثنی که احساس میکرد، مرگش فرا رسیده است، بشیر بن خصاصه را به فرماندهی سپاه خود گماشت و با برادرش «معنی» وصایایی نزد سعد فرستاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. و بدین صورت این خورشید تابنده که با فتوحات خود سرزمین عراق را منور ساخته بود، درگذشت. [12]
در وصایایی که مثنی به سعد نوشت چنین آمده بود: با دشمنان در شهر و دیار خودشان درگیر نشو. بلکه آنها را به مرزهای خود بکشانید در این صورت اگر پیروز شوید، هرچه آنها پشت سر گذاشتهاند، مال شما خواهد بود و اگر آنها پیروز شوند، شما در سرزمین خود عقب نشینی خواهید کرد و آنها جرأت ورود به سرزمینهای شما را نخواهند داشت و شما منتظر یاری خدا برای فرصتهای بعدی میشوید.[13]
چقدر لحظههای پایانی زندگی مثنی با لحظههای پایانی خلیفه دوم (ابوبکر صدیق) مشابهت دارد. هر دو به فکر پیروزی مسلمانان هستند. ابوبکر در حالی چشم از دنیا فرو بست که خلیفهی بعد از خود را در مورد فتح عراق و اعزام نیرو برای این منظور توصیه میکرد و مثنی نیز در حالی چشم از دنیا میبندد که تجارب جنگی خود را برای فرماندهی جدید نیروهای اسلامی عراق، به جای میگذارد. [14]
وقتی که نامهی مثنی به دست سعد رسید و از نظریه و وصیت ایشان اطلاع یافت، نسبت به وی ترحم ورزید و معنی بن حارثه را بر جای برادرش گمارد و سفارشهای نیکی را در خصوص خاندان مثنی صادر نمود، آنچه که در این نامه جلب توجه میکند اینکه مثنی به سعد وصیت کرده بود که همسرش (سلمی دختر خصفه تیمی) را به نکاح خود درآورد، از اینرو سعد بعد از پایان عده از سلمیخواستگاری کرد و با او ازدواج نمود. اکنون سؤال ما این است آیا مثنی خواست بعد از فوتش عمل نیکی را در حق همسرش انجام دهد که او را به پهلوانی از پهلوانان اسلام پیشنهاد میکند که پیامبر رضی الله عنه برای او گواهی بهشت داده است؟ این نمونهای کمیاب از نوع وفا میباشد، یا اینکه به ذکاوت و عقل و فهم همسرش پیبرده و خواسته که مسلمانان از تاکتیکهای جنگی وی بهرهمند شوند؟ تمامی اینها احتمال دارند. [15]
قابل یادآوری است که قبل از این که معنی وصیت برادر خود را به سعد برساند، مطلع شد که قابوس بن قابوس به دستور آزاد مهر ـ یکی از فرماندهان ـ ایرانی قصد دارد عربهای ساکن آن ناحیه را با تهدید و تشویق، به کمک ایرانیان فرا خواند و برای این منظور در قادسیه مستقر شده بود. معنی به محض اطلاع یافتن از این خبر از ذی قار شب هنگام به راه افتاد و بر قابوس و همراهانش شبیخون زد و همهی آنان را نابود کرد و قبل از طلوع آفتاب دوباره به ذی قار رسید.[16]
5ـ سعد در مسیر عراق و توصیهی امیرالمؤمنین
در حالی که سپاه سعد در مکان «زرود» مستقر بود، دستوری از جانب خلیفه رسید که به سوی عراق پیشروی نمایند و علاوه بر آن سعد را چنین توصیه نموده بود: من شما و همراهانت را به رعایت تقوای الهی در هر حال توصیه مینمایم، چرا که تقوا بزرگترین آمادگی در مقابل دشمن است. و از گناه و معصیت همانطور پرهیز کنید که از دشمنانتان میترسید و پرهیز مینمایید. زیرا شبیخون لشکر گناه به مراتب از شبیخون لشکر دشمن زیانآورتر است و همیشه علت پیروزی مسلمانان بر دشمنانشان معصیت و نافرمانی دشمنان از خداوند بوده است. و اگر نه از نظر توانایی و امکانات جنگی آنها بر ما برتری دارند. واگر قرار باشد که ما در معصیت خدا با آنها برابری کنیم، یقیناً آنها به خاطر برتری نظامی بر ما پیروز میشوند. و بدانید که از جانب خداوند مراقبینی وجود دارد که رفتار شما را کنترل مینمایند، پس مواظب باشید و در راه خدا مرتکب معصیت نشوید و نگويید که اعمال و رفتار دشمن خیلی بدتر از اعمال و رفتار ما است. بنابراین بر ما مسلط نخواهند شد. زیرا بر بسیاری از ملتها خداوند بدتر از آنها را مسلط کرده است. چنان که وقتی بنی اسراییل خدا را نافرمانی کردند، خداوند مجوسیان را بر آنها مسلط ساخت. از خدا بخواهید که شما را بر نفسهای خودتان پیروز بگرداند، همان طور که از او پیروزی بر دشمن را میطلبید. و با مسلمانان به نرمی رفتار کن و آنها را وادار به رفتن در مسیرهای خسته کننده نکن. و به آنها فرصت استراحت بده. چرا که آنها به استقبال دشمنی مقیم و ناز پرورده میروند و هر هفت شبانه روز، جمعه را در ناحیهای دور از اماکن ذمیان و کسانی که با آنها قرار داد صلح امضاء کردهاید، استراحت کنید. و همین که به سرزمین دشمن نزدیک شدی، جاسوسانت را بفرست تا وضعیت دشمن را به تو گزارش کنند و از ساکنان آن نواحی چه عرب باشند چه غیر عرب، افرادی را به عنوان راهنما و کاردان با خود همراه کن. البته پس از این که به صداقت آنها مطمئن شدی، چرا که انسان دروغگو حتی اگر در پارهای از سخنانش راست بگوید، برای تو نفعی نخواهد داشت. و پس از این که به سرزمین دشمن نزدیک شدی، دستههای نظامی خود را به هر سو بفرست و در اختیار آنها اسبان تیزرو بگذار تا با نیروهای کمکی دشمن برخورد نمایند و مانع آنها بشوند. و از فرستادن دستههای نظامی به مناطقی که احتمال شکست آنها میرود، خودداری کن. و چون با دشمن روبرو شدی، دستههای اعزامی و جاسوسان خود را فراخوان و همه با هم بر دشمن یورش برید و قبل از این که نقاط آسیبپذیر دشمن را شناسایی کرده، و وضعیت جغرافیایی سرزمین معرکه را کاملاً دانسته باشی، دست به حمله نزن، مگر این که دشمن تو را مجبور سازد و شب هنگام بر لشکر خود نگهبانانی بگمار تا تلاش روزانهات، بیهوده نگردد. و اگر چنانچه اسیری نزد تو آوردند که میان شما و او قبلاً قراردادی امضا نشده است، گردنش را بزن تا دشمنان خدا و دشمنان خود را مرعوب سازی. و خداوند کارساز و پیروز کننده و مددکار واقعی است. [17]
این خطابهی بزرگ که شامل وصایای مهم و اساسی است، بیانگر خبرگی عمربن خطاب در امور نظامی و برنامه ریزی جنگی است، گفتنی است که توفیق الهی در تمامی توجیهات و وصایای ایشان به طور وضوح و روشن نمایان است.[18] در این وصیت به چند نکتهی کلیدی مهم، پرداخته شده بود که به طور خلاصه عبارتاند از:
ـ سپاه اسلام به رعایت تقوا به عنوان نخستین سلاح پیروزی توصیه شده بود. و از گناهان به عنوان لشکر محارب که ضررش برای مسلمانان از سپاه دشمن بیشتر است، یاد شده بود. و آنها را به مراقبت ویژهای که توسط مأموران مخفی خداوند انجام میگیرد، خاطرنشان ساخته بود، و همچنین به ضرورت شرم و حیا از ارتکاب گناه و معصیت اشاره کرده بود، زیرا عاقلانه به نظر نمیرسد که انسان در میدان جهاد در راه خدا مرتکب گناه شود، و روی این نکته تأکید ورزید که جایز نیست روش دشمن را به عنوان معیاری برای تجویز عملکرد لشکر اسلامی قرار داد و به آنها خاطر نشان ساخت که سعی بر این داشته باشند كه به طور مدام نیازمند یاری الهی هستند.
ـ اصل دوم این که باید فرمانده رعایت حال سربازانش را کرده، آنها را وادار به طی کردن مسافتهای صعب العبور و دور ننماید. بلکه به آنها فرصت استراحت بدهد و هنگام استراحت از مناطق اهل ذمه فاصله بگیرند.
ـ در بخش دیگری از وصایای عمر رضی الله عنه آمده بود که مبادا به امید پیروزی بر دشمن با کسانی که پیمان صلح امضا کردهاید از راه کینه و دشمنی وارد شوید. و همچنین توصیه کرده بود که از افراد مورد اعتماد مناطق فتح شده کمک بگیرید.
ـ اصل دیگری که عمر رضی الله عنه بدان توصیه کرده بود، جمع آوری اطلاعات پیرامون وضعیت سپاه دشمن بود. و افزود که برای این منظور باید از افراد و از دستههای اطلاعاتی استفاده کرد. و تأکید نمود که دستههای اطلاعاتی از پیشرفتهترین سلاحها برخوردار باشند، تا در صورت رویارویی با دشمن دچار آسیب نگردند.
- آخرین نکتهای که عمر بدان وصیت نمود اینکه هر کسی را در جای مناسب خود قرار دهد و توجه به اینکه هدف از کسب معلومات در مورد دشمن دسترسی به پیکار با آنان نیست به اندازهای که برای رویارویی از آنها خود را دور نگه میدارید، از اینرو بر مسلمانان واجب است که بعد از فراهم سازی تمامی اسباب و آمادکی کامل همراه با احتیاط خود را از رویارویی دور نگه دارند.
6ـ استفاده از مرتدینی که توبه کردهاند
ابوبکر صدیق رضی الله عنه در جنگهای معروف به رده و همچنین در جریان فتوحات از مرتدین توبــه کار استفاده نکرد، اما عمر رضی الله عنه از مرتدانی که توبه کردند واصلاح شدند و به آداب اسلامی تربــیت یافتند در جنگها استفاده نمود؛ ولی به آنها مسئولیت واگذار نمیکرد.[19]
چنان که به سعد بن ابی وقاص در مورد طلیحه بن خویلد اسدی و عمرو بن معدیکرب نوشت: از آنها استفاده کن ولی بر گروه یکصد نفره آنها را به عنوان امیر مقرر نکن.[20]
بنابراین از عملکرد دو خلیفهی راشد یعنی ابوبکر و عمرب چنین نتیجه میگیریم که مرتدین پس از این که توبه کنند و نزد مسلمانان برگردند، از مصونیت جانی و مالی و سایر حقوق یک مسلمان برخوردار میشوند، ولی به آنها هیچگونه مسئولیتی به ویژه امارت و فرماندهی واگذار نمیشود، چرا که احتمال نفاق همچنان در آنها باقی است، پس با توجه به اینکه رهبری مسلمانان و بخصوص فرماندهی سپاه اسلام موقعیتی حساس میباشد، سپردن اینگونه پستها به آنان باعث میشود که زمین به فساد کشانده شود و موازین زندگی با اختلال روبرو گردد، و منافقین نیز به آنان نزدیک شوند و مؤمنین واقعی دور گردند و جامعهی اسلامی به جامعهای تبدیل شود که جاهلیت آنرا رهبری کند.
بنابراین میفهمیم که سنت و روش این دو خلیفه در راستای حمایت از مجتمع اسلامی میباشد، تا هیچگونه افراد فاسدی رهبری آنرا بر عهده نگیرد. و اصلاً ممکن است حکم این سنت به آنجا مربوط باشد که مخالف هدفشان با آنان رفتار شود، زیرا احتمال دارد که آنها به خاطر ضربه زدن به مسلمانان یا دستیابی به پست و مقام توبه کرده و رجوع نموده باشند. بنابراین باید از هرگونه پست و مسئولیتی محروم شوند.[21]
7ـ نامهی امیرالمؤمنین به سعد بن ابی وقاص
در حالی که سعد با سپاه خود در محلی به نام شراف واقع در مرزهای عراق مستقر بود نامهای از امیرالمؤمنین رسید که در آن چنین آمده بود:
اما بعد: از شراف به سوی فارس حرکت کن و بر خدا توکل نما و از او در همه چیز کمک بخواه. بدان که تو به سوی دشمن رهسپار هستی که تعدادشان زیاد و امکاناتشان پیشرفته است و اهل نبرد هستند و در سرزمین محکم و غیر قابل نفوذی که دارای دریا، چشمهها و دژهای زیادی است زندگی میکنند. مگر این که شما یکپارچه و با قدرت یورش برید و هنگامی که با دشمن روبرو شدید، آنها را پیاپی مورد ضربه قرار دهید و به آنها فرصت تنفس و سازماندهی مجدد ندهید. چرا که آنها ملتی فریبکار هستند. پس مبادا که شما را فریب دهند. و چون به قادسیه رسیدی دستههای دیدبانی خود را بر دروازههای شهر بگمار و سپاه خود را در درهها و روستاهای مجاور و دامنه کوهها مستقر کن، چرا که اگر دشمن احساس بکند که بر شما پیروز خواهد شد با همهی امکانات به سوی شما خواهد آمد و بر شما یورش خواهد برد. آنگاه اگر شما از خود پایمردی نشان دهید و برای رضای خدا بجنگید و نیتهای خود را خالص بگردانید، امیدوارم که بر آنان پیروز شوید. و بعد از آن هرگز آنها را در مقابل خود نخواهید یافت و اگر نتوانستید بر آنها پیروز بشوید، به کوهها و درههای داخل مرزهای خود عقبنشینی خواهید کرد و آنها جرأت تعقیب شما را نخواهند داشت.
این رهنمودهای عمر رضی الله عنه با رهنمودهای مثنی که برای سعد فرستاده بود، مشابهت زیادی دارد و هر دو بزرگوار در انتخاب مکان استقرار سپاه اتفاق نظر داشتند. البته خبرگی مثنی نتیجهی سه سال جهاد و مبارزه در عراق بود. اما عمربن خطاب که هنوز سرزمین عراق را ندیده و در آن قدم نگذاشته بود به حق در طراحی نقشههای نظامی و تاکتیکی از مهارت ویژهای برخوردار بود و طبق نقشهی سپاه اسلام باید در مکان امنی که از تیررس دشمن دور باشد، مستقر شود و در کنار دستههای نظامیسپاه اسلام باید به مناطق مختلف مأموریت مییافتند تا با جنگ و گریز، دشمن را وادار به تجمع در مکانی بکنند که از نظر استراتژی به نفع سپاه اسلام تمام شود.[22]
8ـ اسباب معنوی پیروزی از نظر عمربن خطاب
عمر رضی الله عنه قبل از هر چیز سعد را متوجه اسباب معنوی پیروزی میکند، چنان که در نامهای به ایشان مینویسد: همیشه مواظب قلب و درون خود باش و سپاه خود را به موعظه و اصلاح نیت و امید پاداش الهی تذکر ده و صبر را پیشه سازید. چرا که مدد و پیروزی از جانب خدا به اندازهی نیت و پاداش به اندازهی امید و میزان پرهیزگاری متحقق میشود. و از خدا عافیت بطلبید و دائماً بگویید: «و لا حول و لا قوه الا بالله» و برای من بنویس که به کجا رسیدهاید و سر کردهی گروه مقابل چه کسی است؟ زیرا تا من از وضعیت کامل شما و دشمنتان اطلاع نیابم، نمیتوانم دستورات لازم را به شما بنویسم. پس برای من محل استقرار سپاه اسلام را بنویس و شهری که میان شما و مداين واقع شده است را بگونهای برایم توصیف کن که گویا من آنرا میبینم. و از خدا بترس و به او امیدوار باش و مپندار که بر خدا منت مینهی. و بدان که خداوند وعدهی پیروزی داده است. پس کاری نکن که این وعدهی الهی به دست دیگران متحقق شود.[23]
در این نامه همان طور که ملاحظه کردید، عمربن خطاب، سعد بن ابی وقاص را به بررسی و مواظبت قلب توصیه میکند که همهی اعضا از آن دستور میگیرند و صلاح و درستکاری سایر اعضا به صلاح و درستکاری آن بستگی دارد. و او را به موعظهی افراد سپاه خود وا میدارد تا آنها را به اخلاص عمل و احتساب اجر تذکر دهد، چرا که نصرت و مدد الهی با همین دو امر متحقق میشود و او را از تنبلی و سهل انگاری در ادای وظیفهای که به عهده دارد، برحذر میدارد و خاطرنشان میسازد که باید رابطهای قوی با خداوند عالم برگزار نمایند که منشأ قدرت است. همچنین فرماندهی سپاه اسلام را به آراسته کردن خود با مقام خوف و رجا که جایگاه مهمی در توحید دارد، توصیه میکند و او را از مغرور شدن به خاطر برخی کارهای نیک و یا در اثر ستودن مردم بر حذر میدارد و در پایان متذکر میشود که خداوند وعدهی پیروزی به مسلمانان داده است بنابراین با سهل انگاری کاری نکنید که این پیروزی از شما دریغ شود و به دست گروه و نسل دیگری متحقق گردد.[24]
9ـ سعد میدان قادسیه و موقعیت دو سپاه را برای عمر رضی الله عنه توصیف میکند
سعد طی نامهای نقشهی میادین و شهرهایی را که قرار بود، معرکهی بزرگ حق و باطل در آن اتفاق بیفتد، برای عمر رضی الله عنه منعکس نمود و در بخشی از آن چنین آمده است: همهی ساکنان سواد عراق که قبلاً با مسلمانان قرارداد صلح امضا کرده بودند، نقض عهد کرده و به سپاه ایران پیوسته و علیه ما آماده شدهاند. کسی که برای مبارزه با ما تدارک دیده شده، رستم است. دشمن قصد دارد بر ما یورش برد و ما نیز میخواهیم آنها به سوی ما بیایند و هر چه خدا بخواهد، اتفاق خواهد افتاد. پس از او میخواهیم که در مورد ما قضاوت نیکی بنماید و عافیت نصیبمان کند.[25]
عمر رضی الله عنه در جواب سعد نوشت: نامهات بدستم رسید و موقعیت شما را درک کردم. در همان جا که هستی باش تا خدا دشمن را به سوی تو بیاورد. و اگر موفق به شکست دشمن شدید به تعقیب آنان تا شهر مداين ادامه دهید که ان شاء الله سقوط خواهد کرد.[26]
از نامهی عمر رضی الله عنه به سعد نکات زیر به دست میآید:
ـ سعد باید با سپاه خود در مکانی بماند که در آن اردو زده است.
ـ مبادرت به حمله بر دشمن نورزد، بلکه این فرصت را به دشمن بدهد.
ـ به تعقیب دشمن تا مداين ادامه دهد و آنرا فتح نماید.[27]
در کنار این رهنمودهای مادی، عمربن خطاب از توصیهی افراد سپاه اسلام به رعایت موازین اخلاقی و معنوی نیز غافل نشد و به سعد نوشت: به احتمال زیاد شما پیروز خواهید شد. و بدانید که آنها برخی از سخنان و اشارههای شما را به منزلهی صلح و امان میپندارند پس به این گونه افراد پناه بدهید چرا که اشتباه کردن در امان دادن، بهتر از اشتباه کردن در عهد شکنی است، که عهد شکنی باعث تضعیف شما و تقویت دشمن میشود.[28]
بدین صورت عمربن خطاب با همهی وجود سپاه اسلام را همراهی میکرد و هر لحظه به آن فکر مینمود و تا از آن خبری دریافت نمیکرد، آرام نمیگرفت. و با الهامی که بدان اشاره شد، این بار گران، سبکتر گردید و سپاه اسلام روحیه گرفت و تقویت شد. و عمربن خطاب آنها را به عوامل معنوی پیروزی که از جمله صداقت در گفتار و کردار و رعایت تعهدات میباشد، متذکر شد تا جایی که فرمود: اگر کسی به اشتباه از گفتار و اشارهی شما، احساس امن کرد، به او امان بدهید.[29]
دوم: سعد به دستور عمر رضی الله عنه با پادشاه ایران وارد مذاکره میشود
عمرفاروق ضمن نامهای به سعد چنین نوشت: آنچه از طرف آنها به شما میرسد باعث ناراحتی شما نشود و از خداوند طلب یاری نما و بر او توکل داشته باش و گروهی از خبرگان را برای مذاکره با پادشاه ایران و دعوت او به اسلام انتخاب و اعزام کن؛ زیرا خداوند دعوت شما را مایهی ننگی آنان قرار میدهد و آنان را با شکست مواجهه میسازد. و عمر از سعد خواست که هر روز او را در جریان بگذارد.[30]
سعد حسب دستور خلیفه، افراد زیر را که اهل فراست ورأی و اندیشه بودند، برای این منظور انتخاب نمود:
1ـ نعمان بن مقرن مزنی 2ـ بسر بن ابی رهم جهنی
3ـ حمله بن جویه کنانی 4ـ حنظله بن ربیع تمیمی
5ـ فرات بن حیان عجلی 6ـ عدی بن سهیل
7ـ مغیره بن زراره.[31]
و در کنار آنها هفت نفر دیگر را که علاوه بر داشتن فراست و خبرگی از نظر جسمی و ظاهری تنومند و مناسب بودند، نیز انتخاب نمود که عبارت بودند از:
1ـ عطارد بن حاجب تمیمی 2ـ اشعث بن قیس کندی
3ـ حارث بن حسان ذهلی 4ـ عاصم بن عمرو تمیمی
5ـ عمرو بن معدی کرب 6ـ مغیره بن شعبه ثقفی
7ـ معنی بن حارثه شیبانی[32]
این وفد چهارده نفره که از میان سران قوم انتخاب شده بودند، به سوی پادشاه ایران (یزدگرد) رهسپار شدند تا او را طبق سفارش قرآن با حکمت و موعظه حسنه، به اسلام فرا خوانند. شاید خداوند او را هدایت کرد و زیردستانش نیز مسلمان شدند و بدین صورت قطره خونی از طرفین به زمین نریزد.
گفتنی است که چون در انتخاب افراد این وفد از حساسیتهای بالايی کار گرفته شد و تک تک افراد از نظر علم و اندیشه و تجربه و ظاهر و باطن مورد بررسی قرار گرفتند، در نتیجه وفدی با کفایت علمی، تجربی و سیاسی فوق العاده تشکیل شد که هم دارای قیافههای تنومند و مناسب بودند و هم از تجارب خوبی در مورد ایرانیان بهرهمند بودند. چرا که اکثر آنان بارها با سپاه ایران درگیر شده، حتی زبان فارسی را نیز میدانستند و برخی نیز در زمان جاهلیت نزد پادشاهان ایران آمد و شد داشتند.
به هرحال سعد آنها را از اینرو برگزید که هرکدامشان از نظر کفائت و بینش دارای فنی ویژه و از نظر قوت و ضعف دارای بنیهای طبی و از نظر شایستگی و نیرومندی دارای هیکلی استوار بودند.[33] باید گفت که امتیازات این وفد در دو ویژگی رغبت و رهبتی خلاصه میشد که در شکل و قیافه و ذکاوتشان نمودار بود[34].
به هر حال وفد مذکور به سرپرستی نعمان بن مقرن وارد شهر مداين شد و با یزدگرد وارد مذاکره شدند. یزدگرد به مترجم خود گفت: از آنان بپرس که چرا به سرزمین ما آمدهاند و با ما میجنگند؟ آیا از اینرو جرأت پیدا کردهاند که ما را سرگرم و مشغول یافتهاند؟
نعمان بن مقرن این گونه پاسخ داد: خداوند بر ما ترحم نمود و پیامبری نزد ما فرستاد که ما را به کارهای نیک وا میداشت و از کارهای زشت منع میکرد و به ما در صورت پیروی از ایشان مژدهی خیر دنیا و عاقبت را میداد و هیچ طایفهی دور و نزدیکی را نگذاشت، مگر این که او را به پذیرش آیین خود فرا خواند. و به ما دستور داد تا مخالفین وی از اعراب را چه با رضایت و چه بدون رضایت به پیروی از او وادار سازیم. و بدین صورت همهی ما با مقایسهی وضعیت سابق خود با وضعیت فعلی به بزرگواری او پی بردیم. سپس به ما دستور داد تا ملتهای مجاور را به رعایت عدل و انصاف فرا خوانیم. بنابراین شما را به سوی آيین خود فرا میخوانیم که همهی نیکیها را ارج مینهد و همهی بدیها را زشت میپندارد. و اگر نپذیرید، ناچار باید به یکی از این دو امر ناگوار تن در دهید. یا جزیه پرداخت کنید و یا با شما خواهیم جنگید. اگر دین ما را بپذیرید، کتاب خدا را در میان شما خواهیم گذاشت و به مدتی که احکام آنرا اجرا نمایید در میان شما میمانیم، سپس ما بر میگردیم و شما و سرزمینتان را به حال خود میگذاریم.
پادشاه ایران گفت: من هیچ ملتی را سراغ ندارم که از شما بدبختتر و ضعیفتر و بیش از شما درگیر جنگهای داخلی باشد. قبلاً ما امورات شما را به عهدهی برخی از زیردستان خود در شهرهای دیگر میگذاشتیم و شما کسانی نبودید که تسخیر ایران را در سر بپرورانید. اکنون نیز اگر غروری به شما دست داده است، بهتر است در مورد ما چنین به خود مغرور نشوید. و اگر تنگدستی و فقر شما را به اینجا آورده است ما برای شما تا بهبودی وضعیتتان چیزی در نظر میگیریم و سران شما را گرامی میداریم و امورات شما را به کسی واگذار میکنیم که بر شما ستم روا ندارد.
آنگاه مغیره بن زراره برخاست و گفت: سخنان شما در مورد وضعیت ما قبل از اسلام کاملاً درست است، ما شدیداً در وضعیتی بدتر از آنچه شما توصیف کردید، به سر میبردیم، ولی فضل الهی شامل حال ما شد و پیامبری نزد ما فرستاد و ... سخنانی شبیه سخنان نعمان تکرار کرد و در پایان گفت:
((اختر إما الجزية عن يدٍ وأنت صاغر، أو السيف، وإلا فنج نفسك بالإسلام))
«اینک برای شما راهی جز نجات دادن خویشتن با اسلام وجود ندارد و اگر نه یا با حقارت جزیه پرداخت خواهی کرد و یا ضربت شمشیرهای ما را بر وجود خویش احساس خواهید کرد».
یزدگرد برآشفت و گفت: اگر کشتن نمایندگان مرسوم میبود، شما را میکشتم. بروید من با شما هیچ حرفی ندارم. و دستور داد تا ظرفی پر از خاک بر گرامیترین آنان بگذارند و از دروازه شهر مداين بیرونشان کنند. عاصم بن عمرو جلو رفت و گفت: گرامیترین آنان منم و ظرف را بر پشتش گذاشتند و همه به راه افتادند و چون نزد سعد رسیدند، عاصم گفت:
(أبشر: فوالله لقد أعطانا الله أقاليد، ملكهم)[35]
«به شما مژده میدهم آنان خاک خود را دو دستی تقدیم ما کردند».
آنگاه رستم با سپاه عظیمی که بیش از یکصد هزار نیرو در آن شرکت داشت از ساباط به سوی جبههی جنگ رهسپار گردید. در اثناء راه وقتی به مکانی به نام «کوش» واقع در حد فاصل مداين و بابل رسید با فردی از اعراب مسلمان برخورد کرد. پرسید چرا به دیار ما آمدهاید؟ آن مرد مسلمان با کمال جرأت گفت: آمدهایم تا اگر مسلمان نشوید، طبق وعدهی الهی مالک سرزمین و فرزندان شما شویم. رستم گفت: پس ما به دستان شما خوار خواهیم شد. مرد مسلمان گفت: رفتار و کردارتان شما را خوار کرده است و فریب کثرت نیروهای خود را مخور، زیرا تو با انسانها روبرو نیستی، بلکه با سرنوشت خود روبرو شدهای.
رستم عصبانی شد و او را به قتل رسانید و به راه خود ادامه داد. همین که با سپاه خود از برس ـ روستایی بین کوفه و حله ـ گذر نمود، ساکنان آنجا از دست غارت و چپاول و تجاوز افراد سپاهش به وی شکایت بردند. رستم گفت:
((والله لقد صدق العربي! والله ما أسلمنا إلا أعمالنا، والله إن العرب مع هؤلاء وهم حرب أحسن سيرة منكم)) [36]
«آن مرد عرب راست میگفت. عملکردمان ما را خوار کرده است. اعراب در حالی که با این ملت دشمن بودند، رفتارشان به مراتب بهتر از رفتار سربازان ما با اینها بود».
و چون سعد از حرکت سپاه رستم اطلاع یافت، عمرو بن معدی کرب و طلیحه بن خویلد اسدی را با ده نفر از سواران جهت کشف وضعیت سپاه دشمن به ناحیهای فرستاد که احتمال میرفت دشمن از آن ناحیه میآید. آنان هنوز راه زیادی را طی نکرده بودند که متوجه طلیعههای سپاه دشمن در دشتهای منتهی به مرزهای سرزمین عربی شدند. همه نزد سعد برگشتند جز طلیحه که به طریقی وارد سپاه دشمن شد و از نزدیک از کم و کیف سپاه دشمن اطلاع یافت و نزد سعد برگشت. او همه چیز را آن طور که دیده بود، برای سعد شرح داد. گفتنی است که طلیحه از سران توبه كننده مرتدین بود. ابوبکرصدیق به اینها اجازهی شرکت در جهاد نمیداد، اما عمربن خطاب به سایر مرتدین عرب که توبه کرده بودند، اجازهی شرکت در جهاد میداد ولی از واگذاری مسئولیتها به آنان خودداری میکرد. در واقع مشارکت دادن آنان در جهاد فرصت گرانمایهای بود تا آنان حقانیت توبه، ایمان و تقوای خود را به اثبات برسانند. چنان که طلیحه اسدی و عمرو زبیدی در جنگهای اسلامی در سرزمینهای عراق و ایران از خود رشادتها نشان دادند.
سوم: سعد و مذاکره با رستم
رستم با سپاه خود از حیره حرکت کرد و در قادسیه و آن سوی رودخانه فرات روبروی سپاه اسلام اردو زد. سپاه ایرانیان را 33 فیل همراهی میکرد. رستم به سعد پیام میفرستد که کسی را به نمایندگی خویش برای مذاکره نزد او بفرستد. سعد، ربعی بن عامر را برای مذاکره با رستم میفرستد. ربعی سوار بر اسب خود و با کمال سادگی در حالی وارد مجلس رستم میشود که او بر تخت طلایی نشسته، پیرامونش فرشهای زربافت پهن گردیده و مبلهای گران قیمت چیده شده است. نمایندهی اسلام با بیاعتنایی به ستاد فرماندهی رستم و زرق و برق دربار، سوار بر مرکب خویش در حالی که شمشیر خود را به جای نیام در قطعه پارچهای پیچیده و نیزهاش را با ریسمانی به گردن آویخته است به سوی جایگاه ویژهی رستم پیش میرود. و چون نزدیکتر میرود از مرکب خود پیاده میشود و آنرا به گوشهی یکی از مبلها میبندد. نگهبانان میگویند: باید بدون اسلحه به ستاد فرماندهی وارد شوی. اما او نمیپذیرد و میگوید: من نه از طرف خودم بلکه به دعوت شما اینجا آمدهام. سپس نیزهاش را به دست میگیرد در حالی که نوک آنرا بر زمین میگذارد و فرشها را سوراخ میکند، به سوی رستم پیش میرود. و در آنجا به جای این که بر مبلها بنشیند بر زمین مینشیند و میگوید: ما بر وسایل تشریفاتی شما نمینشینیم. رستم از او میپرسد که شما با چه انگیزهای به این دیار آمدهاید؟ ربعی در پاسخ میگوید: خدا ما را به این دیار آورده است و او ما را فرستاده تا هر که را از بندگانش بخواهد ما از تنگنای زندگی به فراخنای زندگی و از ستم و جور ادیان به آغوش دل اسلام بیرون بیاوریم و برای این منظور پیامبر خود را نزد ما فرستاد. پس هر کس از او پیروی نماید، ما با او و سرزمینش کاری نداریم و هر کس از پیروی او سر باز زند ما با او تا مرز شهادت یا پیروزی خواهیم جنگید.[37]
رستم میگوید: ما سخنان شما را شنیدیم و از شما میخواهیم مدتی به ما مهلت دهید تا در این باره بیندیشیم. ربعی در جواب رستم میگوید: طبق سنت رسول الله ما نمیتوانیم بیش از سه روز به دشمنان خود مهلت بدهیم. بنابراین من به شما سه روز مهلت میدهم و بعد از آن باید یکی از این سه مورد را انتخاب کنید: یا مسلمان شوید که در آن صورت ما سرزمین شما را به خود شما واگذار میکنیم و یا این که جزیه پرداخت نمایید و یا این که با ما وارد جنگ شوید.
رستم گفت: مگر تو رییس مسلمانان هستی؟ ربعی گفت: خیر. ولی مسلمانان به پیکر واحدی میمانند و سخن پایینترین آنان مانند سخن بالاترین آنان ارزش دارد.
سپس ربعی برگشت و رستم با اطرافیان خود به خلوت نشست و گفت: آیا شما تاکنون سخنانی شبیه سخنان او شنیدهاید؟ آنها برای ربعی هیچ شأن و منزلتی قايل نشدند. رستم گفت: وای بر شما! عربها به لباس و قیافه ظاهری توجهی ندارند و به جای آن بر حسب و نسب توجه دارند. منظور من سخنان، نوع رفتار و اندیشهی آن مرد است. روز بعد نیز رستم پیامی به سعد فرستاد که دوباره ربعی را نزد او بفرستد. اما سعد، حذیفه بن محصن غلفانی را فرستاد. برخورد سخنان و پاسخ حذیفه هیچ فرقی با برخورد و سخنان ربعی نداشت، چرا که هر دوی آنها از یک سرچشمه که دین اسلام بود سیراب شده بودند. رستم از حذیفه پرسید: چرا مردی که دیروز برای مذاکره آمده بود، امروز نیامد؟ حذیفه گفت: سرکردهی ما در میان زیردستانش به عدالت رفتار میکند، دیروز نوبت او بود و امروز نوبت من است.
رستم گفت: تا کی به ما مهلت میدهید؟ حذیفه گفت: تا سه روز که یک روز آن سپری شده و دو روز باقی مانده است.
روز سوم نیز رستم پیامی نزد سعد فرستاد که مردی را برای مذاکره بفرستد. سعد، مغیره بن شعبه را فرستاد. او یکسره نزد رستم رفت و در کنار او بر تختش نشست. همه با تعجب او را نگاه میکردند. مغیره خطاب به جمع گفت: ما پیش از این در مورد شما ایرانیان رؤیاهایی در سر میپروراندیم. ولی اکنون به این نتیجه رسیدهایم که شما پستترین انسانهای روی زمین هستید. ما عربها دوست نداریم برخی بردگان برخی دیگر باشیم، مگر اینکه جنگی در میان ما رخ دهد و چنین اتفاقی بیفتد. فکر میکردیم شما نیز چنین هستید. ای کاش میدانستم که شما دچار نظام طبقاتی شدهاید و برخی ارباب برخی دیگر هستید. یقین بدانید که چنین ملتی پیروز نخواهد شد و چنین مملکتی دوام نخواهد یافت.
حاضرین با یکدیگر گفتند: به خدا او راست میگوید. برخی گفتند: او با این سخنان خود بردگان ما را به سوی خود میکشاند. و گذشتگان خود را نفرین کردند.
آنگاه رستم لب به سخن گشود و عربها را تحقیر کرد و از تنگدستی و بیچارگی آنان و از عظمت ملت ایران سخن به میان آورد. مغیره گفت: همهی آنچه در مورد ما بر زبان آوردی، درست بود. اما دنیا یک رنگ نمیماند و همیشه پس از سختی و تنگدستی وسعت و فراخی میآید. و اگر شما هم شکر نعمتهای الهی را به جا میآوردید، دچار این گرفتاریها نمیشدید. خداوند پیامبری نزد ما فرستاد و اوضاع ما را دگرگون کرد و... در پایان او را به پذیرفتن اســلام یا جزیه و یا جنگ فرا خواند.[38]
رستم با سران قوم به خلوت نشست و گفت: دیدید اینها چگونه با شما جسارت کردند و وضعیت شما را دانستند و رفتار و سخنان همه کاملاً شبیه هم بود. چنین ملتی به خدا سوگند به آنچه میخواهد، دست خواهد یافت. اطرافیان رستم با شنیدن سخنان او سر و صدا راه انداختند.
چهارم: آمادگی برای جنگ
مذاکرات بی نتیجه ماند و ایرانیان آمادهی جنگ شدند و مسلمانان نیز آمادگی خود را اعلان نمودند ورستم با سپاه خود که معروف به عرمرم بود از نهر عتیق عبور کرد و آنرا به فرماندهی قهرمانان افسآنهای ایران بدین شکل ساماندهی کرد:
ـ قلب لشکر به فرماندهی ذوالحاجب با هیجده حلقه فیل مجهز به مردانی قهرامان و صندوقها.
ـ سمت راست قلب لشکر به فرماندهی جالینوس.
ـ سمت راست لشکر به فرماندهی هرمزان با هشت حلقه فیل مجهز به مردانی قهرامان و صندوقها.
ـ سمت چپ قلب لشکر به فرماندهی فیروزان.
ـ سمت چپ لشکر به فرماندهی مهران با هشت حلقه فیل مجهز به مردانی قهرامان و صندوقها.
علاوه بر اینها گروهی از سواران ایرانی در کنار پل گماشته شدند تا مانع عبور مسلمانان به سوی سپاه ایران بشوند. بدین صورت پل میان اسبهای مسلمانان و اسبهای مشرکین قرار گرفت، و گفتنی است که ترتیب صفهای مشرکین بدین صورت بود:
در صف مقدم، اسب سواران و بعد از آنها ستون زرهی مستقر بر پشت فیلان جنگی و سپس بقیهی جنگاوران سپاه ایران قرار گرفتند و بعد از همهی آنها جایگاه ویژهای برای رستم تدارک دیده شده بود که از آنجا سپاه خود را فرماندهی میکرد.[39]
سپاه اسلام نیز آمادگی لازم برای آغاز جنگ را داشت و سعد نیروهای خود را به صورت آماده باش در آورده وجهت شناسایی دقیق افراد آنها را به گروههای ده نفری تقسیم نمود و از میان آنان یکی را نماینده گروه قرار داده بود و صفوف جنگ را به شکل زیر در آورد:
1. صف مقدم به فرماندهی زهره بن حویه.
2. سمت راست به فرماندهی عبدالله بن معتم.
3. سمت چپ به فرماندهی شرحبیل بن سمط و معاونت خالد بن عرطفه.
4. پشت سر لشکر به فرماندهی عاصم بن عمرو.
5. سواد بن مالک به عنوان سرآغاز.
6. سلمان بن ربیعه باهلی به عنوان راهنمای سپاه.
7. نیروهای پیاده به فرماندهی حمال بن مالک اسدی.
8. عبد الله بن ذي سهمين حنفي به عنوان فرماندهی اسب سواران..
9. منشی سپاه: زیاد بن ابی سفیان
10. قاضی سپاه: عبدالرحمن بن ربیعه باهلی.
11. سلمان فارسی به عنوان دعوتگر و حامل پرچم اسلام.
لازم به یادآوری است که انتصاب این افراد به سمتهای مشار الیه طبق دستور خلیفه انجام گرفته بود.[40]
آنگاه سعد بن ابی وقاص به ایراد خطبه پرداخت و این آیه را تلاوت کرد:
« وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ »الأنبياء: ١٠٥
«ما علاوه بر قرآن، در تمام كتب (انبياء پيشين) نوشتهايم كه بيگمان (سراسر روي) زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد (و آنرا به دست خواهند گرفت)».
سپس به قاریان قرآن دستور داد تا سورهی انفال را به صدای بلند در میان سپاه اسلام تلاوت نمایند. چنان که پس از تلاوت این سوره روحیهی شهادت طلبی در مسلمانان افزایش یافت و ترس و وحشت از دلهای آنان رخت بر بست و نماز ظهر را اقامه کردند و سعد مسلمانان را به گفتن تکبیر وا داشت و با تکبیر چهارم و گفتن «لا حول و لا قوه الا بالله» دستور حمله داد و از همین لحظه تا چهار روز آتش جنگ در قلب قادسیه زبانه کشید و دروازههای بهشت برای ورود شهدای اسلام و دروازههای جهنم برای ورود آتش پرستان باز گردید. گفتنی است که سعد در این ایام دچار بیماری بواسیر سختی شده بود، طوری که نمیتوانست بر مرکب خود قرار گیرد. بنابراین در حالی که در قعر قدیس مستقر بود از خالد بن عرطفه در رسانیدن پیامهای خود به سپاه استفاده میکرد. چنان که به خالد گفت: در میان سپاه با صدای بلند این پیام را پخش نماید که حسد جایز نیست، مگر در جهاد پس در نشان دادن رشادت حسد بورزید و از یکدیگر پیشی گیرید.[41] گفتنی است که قبل از شروع جنگ اختلافاتی میان تنی چند از چهرههای سرشناس مسلمانان پیرامون خالد بن عرفطه به عنوان نمایندهی سعد، اتفاق افتاد. سعد گفت: مرا به حضور مردم ببرید. سعد بر آنان خشم گرفت و گفت: به خدا سوگند اگر دشمن حضور به هم نرسانده بود کاری میکردم که مایهی عبرت برای دیگران میشدید، پس آنها را زندانی کرد. گفتنی است که در میان آنان ابو محجن ثقفی نیز وجود داشت.
و جریر بن عبدالله در تأیید سخنان امیر چنین گفت: من چنین به پيامبر صلي الله عليه وسلم بیعت دادهام که از امیر و فرماندهی خود اطاعت کنم، اگر چه بردهای حبشی بر من فرمان صادر کند[42].
ادامه دارد...
سایت عصر اســـلام
IslamAgae.Com
|