عمر رضی الله عنه در غزوهی احد، بنی مصطلق و خندق
بسم الله الرحمن الرحیم
از جمله ویژگیهای جهادی عمرفاروق رضی الله عنه میتوان به همت والا و عدم احساس ضعف و ناتوانی در سختترین شرایط اشاره کرد، اگر چه شکست نیز جلو او خود را به نمایش گذاشته باشد. چنان که در دومین نبرد بزرگ رسول خداص با کفار، یعنی غزوهی احد، چنین رویکردی از عمرفاروق رضی الله عنه تجلی یافت. در پایان نبرد احد، ابوسفیان به مسلمانان گفت: آیا محمد در میان شما است؟ رسول خداص به مسلمانان گفت: پاسخ او را ندهید. سپس ابوسفیان گفت: آیا فرزند ابوقحافه (ابوبکر) در میان شما است؟ باز هم رسول خدا، اجازه نداد پاسخ ابوسفیان را بدهند. ابوسفیان پرسید: آیا ابن خطاب (عمرََ) در میان شما است؟ و چون پاسخی نشنید، گفت: اینها کشته شدهاند؛ چرا که اگر زنده بودند، پاسخ مرا میدادند. اینجا بود که عمر رضی الله عنه نتوانست خود را کنترل نماید و به ابوسفیان گفت: ای دشمن خدا! دروغ گفتی. خداوند، کسانی را که مایهی رسوایی تو خواهند بود، زنده نگه داشته است. آنگاه ابوسفیان اسم بت معروف عرب (هبل) را گرفت و گفت: پیروز باد هبل. رسول خداص فرمود: پاسخ او را بدهید. گفتند: چه بگوییم؟ فرمود: «بگویید: (الله أعلی و أجل). یعنی: خدا، برتر و گرامیتر است. ابوسفیان گفت: ما، بت عزی داریم و شما ندارید. رسول خداص فرمود: پاسخ او را بدهید. گفتند: چه بگوییم؟ فرمود: بگویید: (الله مولانا، و لا مولا لکم).
«خدا، مولای ما است و شما مولا ندارید». سپس ابوسفیان گفت: امروز در برابر روز بدر و جنگ چنین است که هر از چند گاهی به نفع یکی از طرفین میباشد و افزود: برخی از کشتههای شما مُثله شدهاند؛ من به مثله کردن کشتگان دستور ندادهام، گرچه ناراحت هم نیستم.( البخاري، المغازی ش 404؛ السيرة الصحيحة (2/392).)
در روایتی آمده است که عمر رضی الله عنه در جواب ابوسفیان گفت: کشتههای ما با کشتههای شما برابر نیستند؛ چرا که کشتههای ما در بهشتند و کشتههای شما در دوزخ.( مثله کردن به معنای قطع نمودن گوش و بینی و سایر اندام میباشد.)
ابوسفیان؛ عمر رضی الله عنه را سوگند داد و گفت: آیا ما، محمد را کشتهایم؟ عمر گفت: خیر، او زنده است و سخنان تو را می شنود. ابوسفیان گفت: تو، در نظر من از ابن قمئه راستگوتر و درستکارتری. زیرا ابن قمئه به آنها گفته بود: من، محمد را به قتل رساندهام.( صحیح التوثیق فی سیره الفاروق ص189)
بدون تردید سؤال کردن ابوسفیان در مورد این سه نفر یعنی رسول خداص و ابوبکر و عمر، بیانگر اهمیت و موقعیت ویژهای است که این سه بزرگوار، نزد کفار داشتند. زیرا کافران میدانستند که، این سه نفر پایههای اصلی کیان اسلامی هستند که دولت اسلام بر آن استوار است. بنابراین فکر میکردند با کشتن آنها، کار اسلام را یکسره خواهند کرد. اما علت این که مسلمانان در ابتدا پاسخ ابوسفیان را ندادند، این بود که پس از اوج گرفتن غرور و تکبر، بینیاش را به خاک حقارت بکشند و شجاعانه به وی پاسخ بدهند.
اما در غزوهی بنی مصطلق، عمر رضی الله عنه نقش به سزا و موضعگیری شاخصی داشت. اینک به شاهدی عینی گوش فرا میدهیم که ماجرا را برای ما بازگو مینماید: جابر بن عبدالله رضی الله عنه انصاری میگوید: ما، در غزوهای بسر میبردیم که یکی از مهاجران به یکی از انصار لگد زد. آن انصاری فریاد برآورد و انصار را به کمک طلبید؛ و مهاجر از مهاجرین کمک خواست. وقتی این خبر به گوش رسول خداص رسید، فرمود: «این قضیه را رها کنید که از آن بوی تعفن میآید». وقتی عبدالله بن ابی از ماجرا اطلاع یافت، گفت: آیا واقعاً چنین کردند؟ به خدا سوگند همین که به مدینه برگردیم، اشراف مدینه، فرومایگان را از آن بیرون میکنند. این سخن به گوش عمر رضی الله عنه رسید. لذا به رسول خداص گفت: اجازه بده تا گردن این منافق را بزنم. رسول خداص گفت:
(فکیف یا عمر! اذا تحدث الناس: ان محمدا یقتل اصحابه؟ لا. و لکن اذن بالرحیل).
این کار را نکن؛ آنگاه مردم خواهند گفت: محمد ص اطرافیانش را به قتل میرساند. و در روایتی دیگر آمده که عمربن خطاب رضی الله عنه گفت: به عباد بن بشیر دستور بده که آن منافق را به قتل برساند، پیامبرص فرمود: ای عمر! چگونه این کار را انجام دهم که باعث میشود مردم بگویند محمد اصحاب خود را به قتل میرساند؟ آنگاه رسول خداص در ساعتی دستور حرکت داد که معمولاً در چنان ساعتی حرکت نمیکرد.
در واقع، این موضعگیریهای رسول خداص و رهنمودهای ایشان بود که از عمر رضی الله عنه شخصیتی متعادل و دورنگر ساخت؛ چنان که به عمر رضی الله عنه فرمود:
(فکیف یا عمر! اذا تحدث الناس: ان محمدا یقتل اصحابه؟).
ای عمر! چگونه این کار را بکنم؟ اگر چنین کنم، مردم میگویند: محمد، یارانش را به قتل میرساند.( السيرة النبوية الصحيحة (2/409).)
رسول خداص بدین شکل آوازهی سیاسیای را که دربارهی یکپارچگی صفوف اسلامی طنین انداز شده بود، حفظ میکرد. بر سرِ همهی زبآنها افتاده بود که یاران محمد، محبت ویژهای به او دارد. حتی پیشوای کفار، ابوسفیان، گفت: من تاکنون ندیدهام که فردی، کسی را تا آن اندازه دوست داشته باشد که اصحاب محمدص او را دوست دارند. (التربية القيادية (3/463).)
از این رو انجام چنین کاری معقول نبود؛ زیرا مردم به دنبال انجام چنین عملی، میگفتند: محمدص یکی از یاران خود را کشته است. در این صورت چنین خبری، برای دشمنانی که از نفوذ به صفهای به هم پیوسته اهل مدینه ناامید شده بودند، خوشایند بود و روزنهی امید را به سویشان میگشود.
اما در مورد حضرت عمر رضی الله عنه در غزوهی خندق؛ جابر رضی الله عنه میگوید: روز خندق عمر بن خطاب رضی الله عنه پس از غروب خورشید آمد و کفار قریش را دشنام داد و گفت: ای رسول خدا! من نماز عصر را نزدیک غروب خورشید خواندم. رسول خداص فرمود: «به خدا قسم که من نماز عصر را نخواندهام» جابر رضی الله عنه میگوید: ما همراه رسول خداص به وادی بطحان رفتیم و وضو گرفتیم. پیامبرص نماز عصر را پس از غروب خورشید اقامه نمود و سپس نماز مغرب را به جای آورد.( روایت بخاری.ش 596)
و صلی الله و سلم علی محمد و علی آله و اصحابه الی یوم الدین
منبع: کتاب عمر فاروق، تالیف: محمد علی صلابی
سایت عصر اســـلام
IslamAgae.Com
|