تاریخ چاپ :

2024 Nov 23

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

کشته شدن سَلاّم بن ابی الحقیق

سلام بن ابی الحقیق که کنیه‌اش ابورافع بود یکی از بزرگترین جنایتکاران یهود بود که احزاب را بر ضدّ مسلمانان به راه انداخته بود، و اموال و اسباب و وسایل فراوان به آنان رسانیده بود[1]، و سابقاً رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- را بسیار آزرده بود.

وقتی که مسلمانان از کار بنی قریظه پایان یافتند، خزرجیان از رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- اجازه خواستند که عازم قتل وی شوند، پیش از آن، قتل کعب بن اشرف به دست مردانی از طایفهٔ اوس صورت پذیرفته بود، و اینک مردان طایفهٔ خزرج می‌خواستند فضیلتی همسان فضیلت آنان به دست آورند؛ این بود که در این اجازه خواستن پیشدستی کردند.

رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- اجازه دادند که بروند او را بکشند، ولی از کشتن زنان و کودکان نهی فرمودند. دسته‌ای از رزمندگان مسلمان خزرج متشکّل از پنج مرد که هر پنج تن از بنی‌سلمه بودند، به فرماندهی عبدالله بن عتیک به این منظور اعزام شدند.

این گروه پنج نفری از مدینه خارج شدند و آهنگ خیبر کردند؛ زیرا قلعهٔ ابورافع در آنجا قرار داشت. زمانی که به نزدیکی قلعهٔ او رسیدند آفتاب غروب کرده بود و مردم به خانه و کاشانهٔ خود بازمی‌گشتند. عبدالله بن عتیک به یارانش گفت: سرجای خودتان بنشینید، من می‌روم و با دروازه‌بان قلعه وارد صحبت می‌شوم؛ شاید بتوانم داخل شوم! جلو رفت تا به نزدیکی دروازهٔ قلعه رسید. آنگاه جامه بر سر کشید، چنانکه گویی مشغول قضای حاجت است. مردم همه داخل قلعه شدند. دروازه‌بان او را صدا کرد: ای بندهٔ خدا، اگر می‌خواهی وارد شوی وارد شو، که من می‌خواهم دروازه را ببندم!

عبدالله بن عتیک گوید: داخل قلعه شدم و درجایی کمین کردم. وقتی همه داخل شدند، دروازه‌بان دروازه با را بست و کلیدها را بر روی میخی آویخت. گوید: من برخاستم و کلیدها را برگرفتم، و دروازه را دوباره باز کردم. ابورافع روی طاق‌نمایی در بالای قلعه با عده‌ای از اطرافیانش گفت و شنود داشتند.

وقتی ندیمانش رفتند، بالا رفتم تا به سراغ او بروم. هر دری را که باز می‌کردم، از داخل، آن را بر روی خودم می‌بستم. با خود گفتم: این جماعت به فرض آنکه نسبت به من مشکوک شوند، دستشان به من نخواهد رسید تا او را بکشم! خودم را به او رسانیدم. وی درون یک اتاق تاریک در میان خانواده‌اش جای گرفته بود و من نمیدانستم کجای اتاق قرار دارد. گفتم: ابارافع! گفت: کیست؟ خود را به سمت صدا افکندم، و ضربتی با شمشیر بر او فرود آوردم، اما من جایی را نمی‌دیدم، نتیجه‌ای نگرفتم، و او فریاد زد: از اتاق خارج شدم، و اندکی درنگ کردم و دوباره نزد او به درون اتاق آمدم و گفتم: این صدا چیست ای ابارافع؟ گفت: وای بر مادرت! مردی درون اتاق بود و اندکی پیش مرا با شمشیر زد!

گوید: ضربت دیگری بر او زدم که او را از پای درآوردم، اما او کشته نشد. آنگاه نوک شمشیر را در شکمش فرو بردم و فشار دادم تا از گرده‌اش بیرون آمد. دریافتم که دیگر او را کشته‌ام! درها را یکی پس از دیگری باز کردم، تا به پله‌ای برخوردم. پایم را به حساب اینکه به زمین رسیده‌ام، پایین گذاشتم؛ در آن شب مهتابی بر زمین افتادم و ساق پایم شکست. با عمامه‌ام آنرا بستم و به راه افتادم و بر سر دروازه نشستم. آنگاه با خود گفتم: امشب از اینجا نمی‌روم تا دریابم که او را کشته‌ام یا نه؟

هنگام خروسخوان، خبر مرگ او را بر بالای باروی قلعه اعلام کردند. اعلام کنندهٔ خبر مرگ وی گفت: خبر مرگ ابورافع بازرگان اهل حجاز را اعلام می‌کنم! نزد یارانم رفتم و گفتم: بگریزیم! خدا ابورافع را کشت! خودم را به پیغمبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- رسانیدم و ماجرا را برای ایشان بازگفتم: فرمودند: «اُبسُط رجلَك» «پایت را دراز کن!» پایم را دراز کردم؛ آن حضرت دستی بر پایم کشیدند، چنان که گویی هیچگاه درد نداشته است [2].

این بود روایت بخاری. به گفتهٔ ابن اسحاق همگی آنان بر ابورافع وارد شدند، و در قتل او شرکت جستند، و آن کسی که با شمشیر با او درگیر شد تا او را به قتل رسانید، عبدالله‌بن اُنیس بود. و در ذیل این روایت آمده است: وقتی شب هنگام او را کشتند، و ساق پای عبدالله بن عتیک شکست؛ او را بر دوش گرفتند و از طریق راه آبی که به یکی از چشمه‌هایشان منتهی می‌شد، از قلعه بیرون آمدند. یهودیان آتش روشن کردند و به این سوی و آنسوی شتافتند. وقتی که ناامید شدند به نزد جنازهٔ رفیقشان بازگشتند. همچنین در این روایت آمده است که خزرجیان وقتی بازمی‌گشتند، عبدالله بن‌عتیک را بر دوش خود حمل کردند تا بر رسول ‌خدا -صلى الله علیه وسلم- وارد شدند [3].

اعزام این سریه در ذیقعده یا ذیحجّهٔ سال پنجم هجرت صورت پذیرفته است [4].


منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388

عصر اسلام
IslamAge.com


[1]- نکـ: فتح‌الباری، ج 7، ص 343.

[2]- صحیح البخاری، ج 2، ص 577.

[3]- سیرهٔ ابن‌هشام، ج 2، ص 274-275.

[4]- رحمة للعالمین، ج 2، ص 223؛ و دیگر منابع.