|
تاریخ چاپ : |
2024 Nov 21 |
www.islamage.com |
لینک : |
عـنوان : |
انتخاب ابوبکر صدیق رضی الله عنه بعنوان جانشین پیامبر صلی الله علیه وسلم |
بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله و اصحابه الی یوم الدین و اما بعد:
رسول خدا صلی الله علیه وسلم در روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیعالأول سال یازدهم هجری در منزل حضرت عایشه رضی الله عنها در مدینه وفات یافت. ساعاتی پس از وفات آن بزرگوار مسلمانان در مورد انتخاب و بیعت جانشین او تلاش و مشاوره خویش را آغاز کردند! هنوز آفتاب روز دوشنبه غروب ننموده بود که ابوبکر صدیق رضی الله عنه را به عنوان جانشین رسول خدا صلی الله علیه وسلم برگزیدند و بعد از آن بود که کار غسل و کفن و اقامه نماز و دفن او را انجام دادند!
انتخاب ابوبکر صدیق به عنوان خلیفه و رهبر مسلمانان و اولویت دادن به آن انتخاب در برابر دفن حضرت محمّد صلی الله علیه وسلم که او از هر کسی برایشان عزیزتر بود، حرکت و گام بسیار بزرگ و مهم و پیشرفتهای به شمار میآمد. این موضوع نشانگر نقش و اهمیّت قضیة حکومت و اهمیّت وجود حاکم و خلیفه و امام مسلمین است که امور مردم را اداره، و دستورات خداوند را به اجرا بگذارد. حتی برای چند روزی و یا ساعاتی هم نباید مقام امامت و خلافت از حاکم و فرمانروایی مسلمان خالی باشد، و لازم است قضیة انتخاب و بیعت با خلیفه و رهبر، بر هر موضوع دیگری مقدم داشته شود، و این درست همان کاری بود که اصحاب بزرگوار رسول خدا صلی الله علیه وسلم آن را عملی نمودند.
چگونگی انتخاب ابوبکر صدیق رضی الله عنه عمربن خطاب و عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنهم حدیث مربوط به «سقیفه بنی ساعده» و چگونگی انتخاب ابوبکر صدیق و بیعت اولیه با او را روایت کردهاند! عبیدالله بن عبدالله از عتبه بن مسعود و او از عبدالله بن عباس روایت مینماید که : «ابن عباس همراه با عمربن خطاب در آخرین حج ایام خلافت او قرار داشتند و ابن عباس همراه با عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه در ایام حج در منی بودند، ابن عباس برای عبدالرحمن بن عوف قرآن را قرائت میکرد و در مورد آیاتی از آن با او اختلاف نظر داشت و در این مورد با هم گفتگو میکردند! روزی عباسبن عبدالمطلب منتظر برگشتن عبدالرحمن بن عوف به اقامتگاه خود در منی بود تا برای او قرآن تلاوت کند. عبدالرحمن بن عوف به ابن عباس گفت : وقتی عمر بن خطاب در منی بوده مردی نزد او آمد و به او گفته : «یا امیرالمؤمنین! فلانی میگوید : اگر عمربن خطاب را مرگ فرا برسد با فلانی به عنوان جانشین او بیعت خواهم کرد! حضرت عمربن خطاب رضی الله عنه خشمگین شد و گفت : همین امشب در منی با مردم سخن خواهم گفت: و آن ها را از آنگونه انسانها برحذر خواهم داشت، آنهایی که میخواهند حقوق مردم را در مورد انتخاب خلیفه مورد نظر خود بدون مشورت با مردم مسلمان و بیعت آنان پایمال نمایند! عبدالرحمن بن عوف گفت : یا امیرالمؤمنین این کار را مکن، و امشب هم در این مورد با مردم سخن مگو! زیرا در مراسم حج عدهای سادهلوح و یا ماجراجو هستند، که اگر بخواهی با مردم سخن بگویی آنان روبهروی تو خواهند نشست و از این نگرانم که سخنان تو را به درستی درک نکنند و آن را در جای صحیح خود قرار ندهند! و به غلط چیزهایی را به تو نسبت داده و در میان مردم شایع کنند!! بهتر این است تا بازگشت به مدینه صبر کنی، زیرا مدینه خانة هجرت و پایگاه سنّت است و عالمان و بزرگان مسلمانان در آنجا هستند، و هر چه را که بخواهی میتوانی با آنها در میان بگذاری، چرا که آنان سخنانت را به درستی درک کرده و آن را در جای درستش قرار خواهند داد!
عمربن خطاب رضی الله عنه فرمود : اگر سالم به مدینه بازگشتم به خواست خدا در اولین فرصت و اولین خطبهای که خواهم خواند آن را با مردم در میان خواهم گذاشت. عبدالرحمن بن عوف میگوید : وقتی مراسم حج به پایان رسید و به مدینه بازگشتیم و اولین روز جمعه فرا رسید، زود به مسجد رفتم. وارد مسجد که شدم دیدم سعیدبن زید زودتر از من آمده و در طرف راست منبر نشسته است! جلو رفتم، به او نزدیک شدم، درست در کنارش نشستم به گونهای که زانویم در موازات زانوی او قرار گرفت. در همین حال، عمربن خطاب وارد مسجد شد، به سعیدبن زید گفتم : امروز عمر در خطبة نماز جمعه موضوعی را بر روی منبر با مردم در میان خواهد گذاشت که تاکنون کسی پیش از او آن را مطرح ننموده است! سعیدبن زید با کلام مخالفت نموده و گفت : این چه چیزی است که تو میگویی؟ عمربن خطاب چه چیزی را میخواهد بگوید، که کسی قبل از او آن را نگفته است!؟ گفتم : خواهی شنید! عبدالرحمن بن عوف در ادامه میگوید : عمر بر روی منبر رفت و آنجا نشست، وقتی مؤذن اذان را به پایان رسانید، عمربن خطاب برخاست و پس از حمد و ستایش شایستة خداوند گفت :
«ای مردم! اکنون من سخنی را با شما در میان خواهم گذاشت، که خداوند مقدّر فرموده آن را با شما طرح کنم! نمیدانم شاید عمرم به پایان خود نزدیک شده باشد! هر کسی آن را به خوبی فهمید و به درستی درک کرد، تا هر جا که میتواند رفته و به همة مردم برساند! اما هر کس آن را به درستی درک نکرد، چیزی در مورد آن برای دیگران نگوید درست نیست کسی به دروغ سخنی را به من نسبت بدهد! خداوند محمّد را بر اساس حق و راستی فرستاد و قرآن را بر او وحی نمود. یکی از آیاتی را که بر او فرو فرستاد در مورد مجازات آدم زناکار است که آن را خوانده و دیدهایم! و رسول خدا عملاً آن را به اجرا گذاشته و ما هم همان کار را انجام دادهایم! من از این نگرانم که به مرور زمان کسی بیاید و بگوید : ما در قرآن آیهای راجع به مجازات زناکار نداریم! و چنین سخنی موجب ترک یکی از دستورات الهی بشود، که آن را نازل فرموده است، رجم و سنگسار در کتاب خداوند است و بر مردان و زنان شوهرداری که به وسیلة دلیل و شاهد یا بارداری و اعتراف کردن جرمشان ثابت شود، به اجرا گذاشته میشود! هوشیار باشید که ما مدام این سخن را گفته و میگوییم که : از دین پدران مسلمان خود رویگردان نشوید، زیرا رویگردانی از آنان، موجب کفر میگردد. بدانید که رسول خدا فرمودهاند : «مرا همچنان که مسیحیان عیسی را در جایگاه خاصی قرار دادند، قرارنداده و تعریف و تمجید نکنید! من بندة خدایی بیش نیستم! مرا بنده و فرستادة خداوند بخوانید!»
دیدگاه عمر فاروق در مورد چگونگی تعیین رهبر و خلیفه به من اطلاع دادهاند که عدهای از شما گفتهاید! اگر عمر را مرگ فرا برسد با فلانی بیعت خواهیم کرد! هیچ یک از شما نباید به خاطر عجله و شتاب در تعیین ابوبکر به عنوان خلیفه دچار اشتباه شود و گمان نادرست ببرد!! انتخاب و بیعت با او با عجلة ناگهانی و با شتاب بود، اما خداوند ما را از زیان آن مصئون فرمود، و امروزه در میان شما کسی همچون ابوبکر نیست که همه به سوی او روی آورده و در برابرش سر تسلیم فرود آورند! ما اطلاع داشتیم که هنگام وفات رسول خدا صلی الله علیه وسلم علیبن ابی طالب و زبیر بن عوام رضی الله عنهم و چند نفر دیگر در خانة فاطمه دختر رسول خدا بودند و به سقیفه نیامدند! از طرف دیگر بسیاری از مردم انصار هم به اجتماع سقیفه نیامده بودند. و این مهاجرین بودند که در مورد جانشینی ابوبکر اتفاق نظر پیدا کردند. بعد از انتخاب ابوبکر به او گفتم : برخیز نزد برادران انصار خود برویم! با هم به سقیفة بنیساعده رفتیم و با دو بزرگوار ایشان یعنی عُوَیم بن ساعده و معن بن عدی برخورد کردیم، به ما گفتند : برادران مهاجر، کجا میخواهید بروید؟ گفتم : میخواهیم با برادران انصارمان ملاقات کنیم! گفتند : ضرورتی ندارد و مشکلی نیست، شما تصمیم خود را بگیرید! گفتم : سوگند به خداوند باید نزد ایشان برویم! به سقیفة بنی ساعده رفتیم و در آنجا همة ایشان گرد آمده بودند. و در میان آنان مردی بود که چهرة خویش را پوشانیده بود! گفتم : این مرد کیست؟ گفتند : سعدبن عباده است! گفتم : او را چی شده است؟ گفتند : بیمار است! در کنار او نشستیم! بعد از آن، سخنگوی آنها برخاست و پس از حمد و ستایش خداوند گفت : «ما انصار دین خداوند و سربازان اسلام بوده و هستیم، و شما مهاجرین را مردمی و جماعتی از خود میشماریم، اما عدهای از میان شما مهاجرین آمده و میخواهند در میان ما جدایی بیفکنند و حق ما را نادیده بگیرند و از این میدان خارج کنند!» وقتی سخنان او پایان یافت، خواستم برخیزم و مطلبی را که در ذهن خود آماده نموده و خوب و مناسبش میدانستم در حضور ابوبکر و در پاسخ به سخنگوی ایشان بیان کنم! فکر میکردم که لازم است پاسخ تندی به او داده شود، اما ابوبکر از من بردبارتر و آرامتر بود. ابوبکر به من گفت : صبر کن! من میخواهم سخن بگویم! دوست نداشتم او را آزرده خاطر نمایم، به درستی از من آگاهتر و بردبارتر و وقارش بیشتر بود! ابوبکر برخاست و سخنانش را آغاز کرد، سوگند به خداوند همه آنچه را که من در مورد آن بسیار فکر کرده و آماده نموده بودم، او بدون تکّلف بسیار بهتر و رساتر از من گفت!؟
سخنان ابوبکر صدیق رضی الله عنه «خیر و منزلتی که برای خود ذکر کردید، شایسته آن هستید! اما مردم عرب این موضوع (خلافت) را تنها برای این جمع از مردم قریش میشناسند، زیرا در میان مردم عرب آنها دارای نسب و جایگاهی میانهاند. ابوبکر دست من و ابوعبیده جراح را گرفت و گفت : من برای قبول این مسئولیت یکی از این دو نفر را به شما پیشنهاد مینمایم.» من از سخنان ابوبکر – به غیراز این پیشنهاد او – کاملاً راضی بودم! سوگند به خداوند اگر دست و پای مرا ببندند و گردنم را بزنند به شرطی که سبب معصیت نشود، برایم قابل قبولتر از آن بود که پیشوای مردمی بشوم که ابوبکر در میان آنهاست. وقتی ابوبکر آن پیشنهاد را مطرح نمود، یکی از انصاریان به نام حباب بن منذر برخاست و گفت : من در مورد این قضیه خبرهام و لازم است رأی من عملی بشود! او گفت : اي قریشیان! من پیشنهاد مینمایم، که یک نفر از ما و یک نفر از شما امیر و خلیفه بشوند!
وقتی حباب بن منذر این سخن را گفت : همهمه بر پا شد و صدای اعتراضی برخاست، من ترسیدم که تفرقه ایجاد شود! به ابوبکر گفتم : دست خود را به من بده! ابوبکر دست خود را به من داد و من با او بیعت کردم، پس از آن مهاجرین با او بیعت نمودند و به دنبال ایشان مردم انصار با او بیعت کردند! عمر فاروق رضی الله عنه در ادامه خطابهاش میگوید : «سوگند به خداوند در آن شرایطی هیچ چیزی از قضیه بیعت با ابوبکر برای ما مهمتر و ضروریتر نبود! ما از اینکه مردم انصار از بیعت خودداری کنند نگران بودیم. که اگر چنان میشد، بیعتی صورت نمیگرفت، و ممکن بود که پس از ما بیعتی انجام بگیرد و با یکی از افراد خود بیعت کنند! در آن صورت ما بر سر دو راهی قرار میگرفتیم : یا باید از ایشان تبعیت میکردیم و با کسی که با او بیعت کردهاند، بیعت نماییم و کاری را انجام بدهیم که به آن راضی نبودیم و مصلحت مسلمانان را در آن نمیدانستیم، یا اینکه با اقدام ایشان به مخالفت میپرداختیم اما چنین مخالفتی زمینة تفرقه و تباهی را فراهم مینمود. هر کسی بدون مشورت با مسلمانان با امیری بیعت کند، بیعت او ارزشی ندارد و به امارت آن شخص مشروعیت نمیبخشد! » (البدایة والنهایة : ج 5 ص 245 – 247)
ابوبکر صدیق رضی الله عنه سبب قبول خلافت و بیعت با خود را بعداً توضیح دادند. رافع طایی رضی الله عنه در مورد مسایل طرح شده در اجتماع تصفیه از او سؤال کرد، ابوبکر در پاسخ به او فرمود : «با من بیعت کردند و من آن بیعت ایشان را پذیرفتم، زیرا نگران آشوب و تفرقه بودم و از این هراس داشتم که چنانچه بیعت را قبول ننمایم، عدهای کافر شوند! » (البدایة والنهایة : ج 5 ص 247 – 248)
بیعت با ابوبکر ابتدا از طرف جمعی از مهاجرین و انصار در سقیفه بنیساعده در روز دوشنبه دوازدهم ربیعالأول صورت گرفت! عباس و علی و زبیر بن عوام رضی الله عنهم به علت آن که به کار غسل و تکفین رسول خدا مشغول بودند نتوانستند در سقیفه حضور پیدا کنند! فردای آن روز یعنی روز سهشنبه سیزدهم ربیعالأول در مسجد نبوی مهاجرین و انصار در اجتماعی بزرگتر برای بار دوم با ابوبکر صدیق رضی الله عنه بیعت نموده و مجدداً بیعت سقیفه را مورد تأیید قرار دادند. شرح و جزئیات و رویداد سقیفه و بیعت اولیه با ابوبکر صدیق را از زبان حضرت عمر شنیدیم و اما شرح و تفصیل بیعت دوم را از انس بن مالک بشنویم : او میگوید : روز سهشنبه، عمربن خطاب بر روی منبر رفت، ابوبکر هم در کنار منبر آرام و ساکت نشسته بود!
وقتی همة مردم در مسجد جمع شدند، عمر برخاست و گفت : «آرزوی همیشگی من این بود که رسول خدا صلی الله علیه وسلم اکنون در جمع ما میبود، تا امور زندگی ما را با تدبیر خویش اداره مینمود و آخرین فردی از ما بود که مرگ به سراغ او میآمد! اما اینک هر چند رسول خدا وفات یافته ولی چراغ پرفروغ سنّت را در میان ما برجای نهاده تا راه هدایت را به وسیله آن بیابیم! و ابوبکر یار رسول خدا و دومین نفر غار ثور است! اینک خداوند سخن شمار را در مورد او یکی نموده و او بیش از همه شایستگی بدست گرفتن زمام امور و رهبری شما را دارد، برخیزید و با او بیعت کنید! پس از آن عمر به ابوبکر گفت : روی منبر برو! ابوبکر روی منبر رفت و همة مهاجرین و انصار با او دست بیعت دادند!
خطابه ابوبکر صدیق رضی الله عنه ابوبکر صدیق رضی الله عنه پس از حمد و ستایش شایسته خداوند، گفت : «ای مردم! شما مرا پیشوای خود نمودهاید، در حالی که بهتر از شما نیستم! اگر خوب عمل کردم مرا یاری دهید! واگر بد عمل نمودم، مرا بر سر راه بیاورید! صداقت امانت است و دروغ خیانت! ضعیف شما نزد من قوی است تا به امید خدا حق او را به وى برگردانم و قوی شما نزد من ضعیف است تا به امید خدا حق دیگران را او بگیرم. هر ملّتی که جهاد را به دست فراموشی بسپارد، خداوند آن قوم را خوار و درمانده میگرداند! و هر گاه فساد و فحشا، در میان اجتماعی رواج پیدا کند، خداوند آن اجتماع را به بلا و مصیبتی فراگیر گرفتار میگرداند! تا وقتی از خداوند و پیامبر او اطاعت میکنم از من اطاعت کنید، اما هر گاه خداوند و پیامبرش را نافرمانی کردم، به هیچوجه اطاعت از من لازم نیست! » (البدایة والنهایة : ج ص 248)
ابوسعید خدری رضی الله عنه در مورد بیعت حضرت علی بن ابیطالب رضی الله عنه با ابوبکر صدیق میگوید : «وقتی ابوبکر بر روی منبر رفت، به چهرههای مردم حاضر در مسجد نگاه کرد و زبیربن عوام را ندید! او را فراخواند و زبیر آمد! ابوبکر به او گفت : ای عموزادة رسول خدا و یار و همراه دلسوز او، میخواهی، ستون وحدت مسلمانان فرو بریزد؟ زبیر گفت : ای خلیفه رسول خدا به هیچوجه نباید نگران باشی! سپس برخاست و با ابوبکر بیعت کرد! پس از آن ابوبکر به میان جمع حاضر در مسجد نگاه کرد، وقتی حضرت علی بن ابیطالب را ندید، او را هم صدا زد! حضرت علی برخاست و نزد ابوبکر آمد! ابوبکر گفت : ای پسر عم و داماد رسول خدا، آیا میخواهی صف وحدت مسلمانان به هم بریزد؟ حضرت علی فرمود : ای خلیفة رسول خدا به هیچوجه نباید نگران باشی! سپس حضرت علی رضی الله عنه برخاست و با ابوبکر صدیق بیعت نمود. روایت صحیح ابوسعید خدری بیانگر این است که علی بن ابیطالب و زبیربن عوام رضی الله عنهم در روز سهشنبه یعنی یک روز پس از وفات رسول خدا با ابوبکر صدیق بیعت نمودند. » (البدایة و النهایة : ج 5 ص 249)
یکی از دلایل اهمیت روایت صحیح ابوسعید خدری این است که امام مسلم مؤلف کتاب «الجامع الصحیح» که پس از صحیح امام بخاری صحیحترین کتاب است، نزد استاد خود حافظ بن اسحاق بن خزیمه مؤلف کتاب «صحیح ابن خزیمه» رفت و در مورد این روایت از او سؤال نموده است. ابن خزیمه این روایت را نوشته و برای او قرائت کرده است. امام مسلم به استادش گفته است : این روایت یک ملک میارزد! ابن خزیمه میگوید : ارزش این روایت از یک ملک بیشتر است و یک دنیا ارزش دارد! یکی از دلایل دیگر بیعت حضرت علی رضی الله عنه در روز سهشنبه و در بیعت دوم روایتی است که حبیببن ثابت آن را روایت کرده است. او میگوید : علیبن ابیطالب در منزل بود، مردی نزد او رفت وگفت : ابوبکر در رابطه با قضیة بیعت به مسجد آمده است! حضرت علی با همان پیراهنی که به تن داشت و بدون آنکه ردائی را بپوشد، با شتاب به سوی مسجد رفت، تا در مورد بیعت درنگ نکند و پس از بیعت با ابوبکر کسی را فرستاد تا ردایش را بیاورند، آن را که آوردند بر روی پیراهنش پوشید. عمر بن حریث از سعید بن زید پرسید : آیا در روز وفات رسول خدا حضور داشتی؟ گفت : آری، بودم! پرسید : کی با ابوبکر بیعت انجام گرفت؟ گفت : در همان روزی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم وفات یافت، زیرا مسلمانان نمیخواستند حتی یک نصف روز را هم بدون رهبر و خلیفه باشند! پرسید : آیا کسی بود که با خلافت ابوبکر مخالفت کند؟ گفت : مگر آدمی که از دین برگشته یا میخواست که از دین برگردد، خداوند انصار را هدایت فرمود و رأی آنها را برای بیعت با ابوبکر یکی کرد! پرسید : آیا در میان مهاجرین کسی بود که با او بیعت نکند؟ گفت : نه همة مهاجرین یکی به دنبال دیگری با او بیعت نمودند!
وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین. وآخر دعوانا أن الحمدلله رب العالیمن.
سایت عصر اسلام |