تاریخ چاپ :

2024 Nov 21

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

غزوهٔ بنی نضیر

پیش از این آوردیم که یهودیان در آتش عداوت و دشمنی با اسلام و مسلمین می‌سوختند؛ امّا اهل پیکار و کارزار نبودند؛ بلکه اهل توطئه و نیرنگ بودند. آشکارا کینه‌توزی می‌کردند و عداوت خود را ابراز می‌داشتند، و حیله‌های گوناگون ساز می‌کردند تا به نحوی به مسلمانان آزار برسانند، اما دست به کشت و کشتار نزنند. بخصوص که عهد و پیمانهای متعدد فیمابین یهودیان و مسلمانان بسته شده بود، و بعد از ماجرای بنی قینقاع و قتل کعب ابن اشرف بر خویشتن ترسیده بودند. و درهم خرد شده بودند، و به آرامش و سکوت پناه برده بودند.

با وجود این، پس از ماجرای جنگ احد، گستاخ‌تر شدند، و دشمنی و نیرنگ خویش را آشکار کردند، و پنهانی با منافقان و مشرکان اهل مکه رابطه برقرار کردند، و به نفع آنان، بر ضد مسلمانان وارد عمل شدند [1].

پیامبر بزرگ اسلام، شکیبایی ورزیدند؛ گستاخی و جسارت یهودیان نیز پس از دو ماجرای رجیع و بئرمعونه افزایش یافت، و کارشان به جایی رسید که برای سر به نیست کردن پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- دست به توطئه زدند.

داستان از این قرار بود که آن حضرت به اتفاق چند تن از یارانشان به سوی یهودیان عزیمت فرمودند، و با آنان صحبت کردند که به موجب مواد معاهدهٔ فیمابین برای پرداخت خونبهای آن دو مرد کلابی که عمروبن امیهٔ ضمری به قتل رسانیده بود، با ایشان همیاری کنند. گفتند: چنین کنیم ای اباالقاسم! اینجا بنشینید تا کار شما را راه بیاندازیم!! رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- کنار دیوار یکی از خانه‌های آنان نشستند، و منتظر بودند که یهودیان به قولشان عمل کنند؛ ابوبکر و عمر و علی و گروهی دیگر از صحابه نیز در کنار آن حضرت بودند.

یهودیان با یکدیگر خلوت کردند. شیطان نیز آن پندارهای شیطانی جبلّی ایشان را برایشان آرایش داد، و دست به دست هم دادند تا پیامبر گرامی اسلام را به قتل برسانند. گفتند: کدامیک از شما حاضر است این سنگ آسیا را بر روی دست گیرد، و از بام خانه بالا رود، و آن را بر سر وی بیافکند، و سر او را متلاشی سازد؟!

اشقی الاشقیای آنان، عمروبن حجاش گفت: من! سلام بن مشکم گفت: نکنید! بخدا از این قصد شما آگاهش خواهند ساخت، و این نقض عهد و پیمانی است که میان ما و او بسته شده است! اما، آنان بر اجرای نقشهٔ خویش عزم جزم کرده بودند.

جبرئیل امین از سوی رب‌العالمین بر رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- نازل شد و ایشان را از قصد یهودیان آگاه گردانید؛ آن حضرت شتابان از جای برخاستند و به مدینه روی آوردند. وقتی اصحاب آن حضرت به ایشان پیوستند، گفتند: چنان از جای برخاستند و به راه افتادید که ما متوجه نشدیم! پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- ماجرای سوءقصد یهودیان را برای ایشان باز گفتند.

رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- بی‌‌درنگ محمدبن مسلمه را به سوی بنی‌نضیر اعزام کردند تا به آنان بگوید: از مدینه خارج شوید، و از این پس دیگر نباید احدی از شما با من در این شهر سکونت کند! به شما ده روز مهلت می‌دهم؛ پس از این مدت هرکه جای مانده باشد گردنش را می‌زنم!

یهودیان نیز، چاره‌ای جز خروج از مدینه نیافتند، و چند روزی به آماده شدن برای کوچیدن از مدینه پرداختند. اما، سرکردهٔ منافقان عبدالله بن ابی نزد آنان فرستاد که برجای بمانید و سرسختی کنید، و از خانه و کاشانه خویش بیرون نشوید؛ من دو هزار جنگجو تحت فرمان دارم که با شما در قلعه‌هایتان تحصّن خواهند کرد، و با نثار جانشان از شما دفاع خواهند کرد! {لَئن اُخرِجتُم لنخرجن معکم و لانطیع فیکم احدا ابداً و ان قوتلتم لننصرنکم}[2] اگر شما را اخراج کردند، ما نیز همراه شما خارج خواهیم شد، و از احدی در ارتباط با شما فرمان نخواهیم برد؛ و اگر با شما کارزار کردند، شما را یاری خواهیم کرد! بنی قریظه نیز به همراهی هم‌پیمانان شما از غطفان از شما پشتیبانی خواهند کرد؟!

یهودیان بار دیگر اعتماد به نفس پیدا کردند، و رأیشان بر این قرار گرفت که با پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- از در مخالفت درآیند، و رئیس یهودیان حیی بن اخطب به این سخنان سرکردهٔ منافقان دل بست، و برای رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- پیام فرستاد که: ما از سرزمین خودمان خارج نمی‌شویم؛ تو نیز هرچه خواهی کن!

بی‌تردید، مسلمانان در موقعیتی سخت دشوار قرار گرفتند؛ زیرا، درگیری با همهٔ این دشمنان در چنین بُرههٔ پرمخاطرهٔ تاریخ مسلمین، بدور از پیامدهای ناخوشایند نبود. مسلمانان درنده خویی اعراب را در برابر خودشان به چشم می‌دیدند، و قتل عام فاجعه‌آمیز هیأت‌های اعزامی خودشان را مشاهده می‌کردند؛ از آن سوی، یهودیان بنی‌نضیر آنچنان توانمند بودند که احتمال تسلیم شدن آنان را بسیار بعید جلوه می‌داد، و فرض کارزار با آنان را توأم با مشقت‌ها و گرفتاری‌های بی‌شمار نشان می‌داد.

در عین حال، شر ایط و اوضاع پس از ماجرای بئرمعونه و پیش از آن، بر حساسیت مسلمانان نسبت به جنایت‌های یهودیان و اعراب مبنی بر ترور و نیرنگ که افراد و گروههای مسلمانان را قربانی می‌کرد، افزون شده بود، و سخت بر مرتکبین آن جنایات خشم گرفته بودند، و به همین جهت، و به دنبال توطئهٔ یهودیان برای ترور شخص پیامبر، تصمیم گرفتند که با بنی‌نضیر کارزار کنند؛ هر چه بادا باد!

وقتی پیام پاسخ حیی بن اَخطَب به رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- رسید، تکبیر گفتند؛ اصحاب ایشان نیز تکبیر گفتند؛ آنگاه، برای درگیر شدن با آن جماعت قیام کردند، و ابن امّ‌مکتوم را در مدینه کارگزار خویش گردانیدند، و آهنگ یهودیان کردند. علمدار آن حضرت در این غزوه علی‌بن ابی‌طالب بود. همینکه به نزدیکی محل سکونت بنی‌نضیر رسیدند، آنان را در محاصرهٔ خود درآوردند.

یهودیان بنی‌نضیر به قلعه‌هایشان پناه بردند، و از فراز بام قلعه‌هایشان به تیراندازی و سنگ‌پرانی پرداختند. نخلستان‌ها و باغستانهایشان نیز در این ارتباط به آنان کمک می‌کردند. پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- دستور فرمودند که آن نخلستانها و باغستانها را از دم کف برکنند و بسوزانند. در این‌باره حَسّان می‌گوید:

وَهانَ علی سراة بنی لؤی    حریقٌ بِالبویرة مُستَطیر

«و بر اشراف بنی‌لؤی بن غالب آسان آمد که آتشی فراگیر بر نخلستان‌های بنی‌نضیر (بُوَیرَه) زنند!»

در همین ارتباط، خداوند متعال این آیهٔ شریفه را نازل فرمود:

{مَا قَطَعْتُم مِّن لِّینَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ الله}[3].

«هر آن درخت خرمایی را که قطع کنید یا بر ریشه‌اش ایستاده واگذارند، همه به اذن خداوند است»

از سوی دیگر، بنی‌قریظه از آنان کناره‌گیری کردند؛ عبدالله اُبّی و هم‌پیمانان غطفانی بنی‌نضیر نیز به آنان خیانت کردند، و در جهت پشتیبانی از آنان هیچ قدمی برنداشتند تا خیری به ایشان برسانند، یا شرّی را از ایشان بگردانند؛ از این رو، خداوند سبحانه و تعالی داستان اینان را ضرب‌المثل قرار داد و فرمود:

{كَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِّنك}[4].

«همانند شیطان آن هنگام که به انسان گفت: کافر شو! همینکه کافر شد، گفت: من از تو بیزارم!»

محاصره چندان به طول نیانجامید؛ تنها شش شبانه‌روز، بعضی هم گفته‌اند: پانزده شبانه‌روز. خداوند در دلهای آنان ترس و وحشت افکند. خودشان را باختند، و برای تسلیم در برابر رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- آماده شدند و اسلحه بر زمین نهادند، و برای رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- پیام فرستادند: ما از مدینه خارج می‌شویم! پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- پذیرفتند، مشروط بر اینکه خود و فرزندانشان همگی از مدینه خارج شوند، و به آنان اجازه دادند که به اندازهٔ بار اشترانشان به استثنای اسلحه هر کالا و اثاثیه‌ای که می‌خواهند با خود ببرند.

یهودیان نیز شروط آن حضرت را پذیرفتند. با دست خودشان به ویران کردن خانه‌هایشان پرداختند تا بتوانند درها و پنجره‌هایشان را بار شتر کنند و ببرند. حتی بعضی از آنان تیرکها و الوار پوشش سقف‌های خانه‌هایشان را با خود بردند. زنان و کودکانشان را هم بر شتران سوار کردند، و با ششصد شتر به راه افتادند. اکثریت یهودیان کوچ کردند. بزرگانشان نیز همچون حیی بن اخطب و سلام بن ابی‌الحقیق به قلعهٔ خیبر پناهنده شدند. بعضی دیگر از آنان نیز به سوی شام رهسپار شدند. تنها دو تن از یهودیان بنی‌نضیر، یامین بن‌عمرو، و ابوسعدبن وهب اسلام آوردند؛ پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- نیز اموال آن دو را مصون و محفوظ اعلام کردند.

رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- اسلحهٔ بنی‌نضیر را از آنان باز گرفتند، و بر اراضی و اموال و امکاناتشان تسلط یافتند، و جمعاً پنجاه زره و پنجاه کلاه خود، و سیصد و چهل شمشیر غنیمت گرفتند.

این اموال بنی‌نضیر و اراضی و امکاناتشان همه از خالصه‌جات رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- محسوب می‌گردید، و آن حضرت اختیار تامّ در جهت تصرف در آنها را داشتند. آن حضرت خُمس این اموال را خارج نکردند؛ زیرا، اینها «فَیء» بود، و خداوند به آن حضرت بخشیده بود، و مسلمانان برای به دست آوردن آنها اسبی نتاخته بودند و رکاب نزده بودند. پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- نیز این اموال را به ویژه میان «مهاجرن اولین» تقسیم کردند، تنها استثنائاً به ابودجانه و سهل‌بن حنیف از انصار، به خاطر فقر آنان سهمی عطا فرمودند. حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- از این اموال، مخارج سالانهٔ اهل و عیال خودشان را برمی‌داشتند، و مابقی را برای تهیه و تدارک اسلحه و جنگ‌افزار برای آمادگی رزمی در راه خدا اختصاص می‌دادند.

غزوهٔ بنی‌نضیر در ماه ربیع‌الاول سال چهارم هجرت مطابق با اوگوست 625 میلادی روی داد. خداوند تمامی سورهٔ حشر را در ارتباط با این غزوه نازل فرمود. از این سوره چگونگی آواره ساختن یهودیان؛ رسوا شدن افکار و اندیشه‌های منافقان؛ و احکام ویژهٔ فَیء؛ توضیح داده شد. و جواز بریدن درختان و سوزانیدن مزارع و باغستانها و دیگر امکانات در زمین دشمن به موجب مصلحت‌های جنگی بیان شد، و تأکید شد بر اینکه این امور از مقولهٔ فساد فی‌الارض نخواهند بود.

همچنین، خداوند دراین سوره مسلمانان را به التزام تقوا و آمادگی برای آخرت سفارش فرمود، و سوره را سرانجام با ستایش خویش و بیان اسماء و صفات خود به پایان برد. از این رو، ابن‌عبّاس دربارهٔ سوره حشر می‌گفت: بگویید: سورهٔ [بنی] نضیر! [5]

این بود خلاصهٔ روایت ابن اسحاق و عموم سیره‌نویسان از این غزوه؛ امّا، ابوداود و عبدالرزاق و بعضی دیگر از محدّثان سبب دیگری را برای این غزوه یادآور شده‌اند. آنان می‌گویند: پس از ماجرای جنگ بدر، کفّار قریش به یهودیان نوشتند: شما اهل برج و بارو و دژ و قلعه هستید! شما با این رفیق ما کارزار می‌کنید یا اینکه ما چنین و چنان خواهیم کرد، و هیچ چیز مانع دسترسی ما به خلخال پای زنانتان نخواهد بود! وقتی نامهٔ قریشیان به یهودیان رسید، بنی‌نضیر در نیرنگ زدن به رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- و مسلمین یک سخن شدند، و برای رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- پیام فرستاندند: به اتفاق سی تن از یارانتان به سوی ما بیایید؛ ما نیز با سی تن از دانشمندانمان می‌آییم، تا در فلان مکان با هم ملاقات کنیم. این دانشمندان میان ما و شما حَکَم باشند؛ سخنان شما را بشنوند؛ اگر تصدیقتان کردند و به شما ایمان آوردند، همهٔ ما ایمان می‌آوریم!

نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- به اتفاق سی تن از اصحابشان به راه افتادند؛ سی تن از احبار یهود نیز به سوی ایشان آمدند تا به مکان مرتفعی رسیدند. یهودیان با یکدیگر گفتند: چگونه می‌توانید به او دسترسی پیدا کنید در حالی که سی مرد از یاران وی با او هستند که تمامی آنان عاشق آن‌اند که پیشمرگ او بشوند؟! نزد پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- فرستادند که: چگونه می‌توانیم سخن یکدیگر را بفهمیم در حالی که شصت نفریم؟! شما با سه تن از یارانتان بیایید، سه تن از علمای ما نیز به نزد شما بیایند، و سخنان شما را بشنوند؛ اگر به شما ایمان آوردند، همگی ما ایمان خواهیم آورد و شما را تصدیق خواهیم کرد! پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- با سه تن از یارانشان عازم شدند. یهودیان نیز با خود خنجر برداشته بودند، و قصد آن داشتند که خون آن حضرت را بریزند. زنی خیرخواه از بنی‌نضیر برای طایفهٔ برادرش که مردی مسلمان از انصار بود پیام فرستاد و او را از سوء قصد بنی‌نضیر مبنی بر نیرنگ زدن به رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- باخبر ساخت.

برادرش شتابان به نزد رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- آمد، و محرمانه ماجرا را به آن حضرت خبر داد. هنوز پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- به نزد یهودیان نرسیده بودند؛ از همانجا بازگشتند. فردای آن روز، رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- با گردانهای رزمی آماده بر سر آنان تاختند و آنان را به محاصرهٔ خویش درآوردند، و خطاب به آنان گفتند:

«إنکم لا تأمنون عندی إلا بعهد تعاهدونی علیه».

«من دیگر شما را امین نمی‌دانم، مگر آنکه عهد و پیمان جدیدی با من ببندید!»

یهودیان از بستن پیمان جدید خودداری کردند. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- سرتاسر آن روز را به اتفاق مسلمانان با آنان پیکار کردند. آنگاه، بامداد فردا با رزمندگان سواره و پیادهٔ خویش بر سر بنی‌قریظه تاختند، و بنی‌نضیر را رها کردند. بنی‌قریظه را نیز به بستن پیمان فراخواندند؛ آنان با آن حضرت عهد بستند، و رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- از نزد آنان بازگشتند و با همان رزمندگان که به همراه داشتند بر سر بنی‌نضیر تاختند، و به پیکار با آنان پرداختند تا تسلیم شدند و حاضر شدند که جلای وطن کنند، مشروط بر اینکه به اندازهٔ بار اشتران خویش به استثنای اسلحه هر کالا و اثاثیه‌ای که می‌خواهند با خود ببرند.

بنی‌نضیر آماده کوچیدن شدند، و کالاها و درهای خانه‌ها و تیر و تخته‌هایشان را بر شتران بار زدند. خانه‌هایشان را با دست خودشان ویران می‌ساختند، و هرچه می‌توانستند تیر و تخته‌هایش را با خود حمل می‌کردند. این جلای وطن یهودیان آغاز کوچیدن مردم به سوی شام بود [6].


منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388

عصر اسلام
IslamAge.com


[1]- این مطلب از روایت ابوداود در باب داستان بنی نضیر، ج 3، ص 116-117 (عون المعبود، شرح سنن ابی داود) برمی‌آید.

[2]- مضمون آیه 11 سوره حشر.

[3]- سوره حشر، آیه 5.

[4]- سوره حشر، آیه 16.

[5]- سیرهٔ ابن‌هشام، ج 2، ص 190-192؛ زادالمعاد، ج 2، ص 71، 110؛ صحیح البخاری، ج 2، ص 574-575.

[6]- مصنّف عبدالرزاق، ج 5، ص 358-360، ح 9733؛ سنن ابی داود، کتاب الخراج والفیء والامارة، «باب فی خبرالنضیر»، ج 2، ص 154.