تاریخ چاپ :

2024 Nov 21

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

حادثهٔ رَجیع

در ماه صفر همان سال- یعنی سال چهارم هجرت- گروهی از مردمان عضل و قاره بر رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- وارد شدند، و گفتند که اسلام در میان آنان نفوذ پیدا کرده است، و درخواست کردند که افرادی را از مسلمانان همراه ایشان بفرستند تا به آنان قرآن یاد بدهد، و تعالیم دین را بیاموزد. به روایت ابن اسحاق پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- شش تن از مسلمانان را همراه ایشان فرستادند. بنا به روایت بخاری این عده ده تن بودند و مرثد بن ابی مرثد غنوی را به روایت ابن اسحاق- یا عاصم بن ثابت جد عاصم بن عمر بن خطاب را به روایت بخاری- به فرماندهی آن عدّه گماردند؛ و این عدّه همراه آنان به راه افتادند.

وقتی به رجیع- که چشمهٔ آبی از آنِ هذیل در ناحیهٔ حجاز، میان رابغ و جُدَّه بود- رسیدند، طایفه‌ای از هذیل به نام بنولحیان را بر علیه مسلمانان همراهشان به فریادرسی طلبیدند. آنان نیز، با حدود یکصد تیرانداز از پس آنان آمدند و سایه به سایهٔ آنان مسیرشان را طی کردند، تا به آنان رسیدند. در این موقع، هیأت اعزامی مسلمانان بر بالای بلندی جای گرفته بودند، و دشمن آنان را به محاصرهٔ خویش درآورد. محاصره کنندگان گفتند: با شما عهد و پیمان می‌بندیم که اگر به نزد ما پایین بیایید، هیچیک از شما را نکشیم! عاصم از پایین آمدن خودداری کرد، و به اتفاق یارانش با آنان جنگید. هفت تن از آنان را با تیر از پای درآوردند. خبیب و زیدبن دثنه و یک مرد مسلمان دیگر برجای ماندند.

بار دیگر با آنان عهدو پیمان بستند. آن سه تن نیز به سوی آنان پایین آمدند؛ اما دشمنان به آنان نیرنگ زدند، و با زه کمان‌هایشان آنان را دربند کردند. آن مرد سوم گفت: این آغاز نیرنگ است! و از همراهی با آنان خودداری کرد. او را به دنبال خود کشانیدند و با او گلاویز شدند تا به هر ترتیب او را به همراهی با خود وادارند؛ حاضر نشد، و او را به قتل رسانیدند. اما، خبیب و زید را با خود بردند، و در مکه آن دو را فروختند. خبیب و زید بعضی از سران و بزرگان قبیلهٔ ایشان را در جنگ بدر کشته بودند.

خُبَیب، مدتی در نزد آنان زندانی بود. آنگاه، بر کشتن او یک سخن شدند، و او را از منطقه حرم بیرون بردند تا در محل تنعیم به دار بیاویزند. همینکه تصمیم گرفتند او را به دار بیاویزند، گفت: مرا واگذارید تا دو رکعت نماز بگزارم! او را وانهادند؛ دو رکعت نماز گزارد؛ وقتی که نمازش را سلام داد، گفت: به خدا، اگر نبود اینکه بگویید: این کار را از ترس مرگ می‌کنم، بیش از دو رکعت نماز می‌گزاردم! آنگاه گفت:

«اللهم احصهم عددا، واقتلهم بددا، ولا تبق منهم أحداً».

«خداوندا هیچیک از اینان را از قلم میانداز، و یکایک ایشان را از صفحه روزگار برانداز، و احدی از آنان را ماندگار مساز!»

سپس این ابیات را سرود:

لقد اجمع الاحزاب حولی والبوا    قبائلهم واستجمعوا کل مجمع

وقد قربوا ابناءهم ونساءهم    وقربت من جذع طویل ممنع

الی الله اشکو غربتی بعد کربتی    وما جمع الاحزاب لی عند مضجعی

وقد خیرونی الکفر والموت دونه    فقد ذرفت عینای من غیر مدمع

فذالعرش صبرنی علی ما یراد بی    فقد بضعوا لحمی وقد بؤس مطمعی

ولست ابالی حین اقتل مسلما    علی ای شق کان فی الله مضجعی

وذلک فی ذات الاله و ان یشأ    یبارک علی اوصال شلو ممزع

«همه دستجات گرداگرد من فراهم آمده‌اند، و قوم و قبیله خویش را تحریک کرده‌‌اند و همه را در اینجا به سوی من کشانیده‌اند؛

فرزندان و زنان خویش را نیز به نزدیک من آورده‌اند؛ و مرا به یک شاخه بلند دست نایافتنی از درخت خرما نزدیک گردانیده‌اند!

به خداوند شکایت می‌برم از بی‌کسی خویش، و از اندوهگینی خویش نیز، و این دستجات فراوان که در کنار بستر مرگشان گرد آمده‌اند!

هم اینان، مرا در میان کفر و مرگ مخیر ساخته‌اند؛ و هم اینک چشمان من بدون آنکه اشکی بپاشند از هم پاشیده‌اند!

حال، ای صاحب عرش، مرا در برابر آنچه می‌خواهند با من بکنند، شکیبا گردان؛ که گوشت‌های تن مرا تکه تکه کرده‌اند، و امید من از زندگی بریده است!

اما، من هیچ باک ندارم، هنگامی که مسلمان کشته می‌شوم، که بر روی کدام پهلوی خویش در راه خدا بر بستر مرگ بیفتم!

اینها همه به خاطر خدا است؛ و اگر بخواهد این اعضای از هم گسیخته و مفاصل متلاشی شده را برکت خواهد داد!»

آنگاه ابوسفیان به او گفت: آیا تو را شادمان می‌گرداند که محمد نزد ما باشد و ما گردن او را بزنیم؛ و تو نیز در میان خانواده‌ات باشی!؟ گفت: نه به خدا؛ مرا شادمان نمی‌گرداند که من در میان خانواده‌ام باشم و محمد در همان مکانی که هست باشد، و خاری باعث آزار پای مبارکش گردد!

خُبَیب را سرانجام به دار آویختند، و افرادی را گماشتند تا از جسد وی محافظت کنند. عمروبن امیهٔ ضمری سررسید، و شبانه با نیرنگی که به کار آن نابکاران زد، پیکر او را از دار به زیر آورد و با خود برد و آن را دفن کرد. آن کسی که به قتل خُبیب مباشرت کرد، عقبقه بن حارث بود که خبیب پدرش حارث را در جنگ بدر کشته بود.

در صحیح بخاری آمده است که خبیب نخستین کسی بود که دو رکعت نماز گذاردن پیش از به شهادت رسیدن را سنت گردانید. در آن اوان که وی اسیر بود، به دست وی خوشهٔ انگوری دیدند که از آن می‌خورد، در حالیکه در سراسر مکه هیچ میوه‌ای وجود نداشت.

زیدبن دثنه را نیز، صفوان بن‌امیه خریداری کرد و به قصاص خون پدرش او را کشت.

قریشیان عده‌ای را به سراغ پیکر عاصم فرستادند تا بخشی از پیکر او را که نشانه‌ای از او داشته باشد، برای آنان بیاورند؛ زیرا، عاصم بزرگی از بزرگانی ایشان را در جنگ بدر کشته بود. اما، خداوند زنبوران را فرستاد تا همانند چتری بر جسد عاصم سایه افکنند و نگذارند دست فرستادگان قریش به پیکر او برسد. درنتیجه، آن فرستادگان دست خالی برگشتند. عاصم باخداوند عهد بسته بود که دست مشرکی به پیکر او نخورد، و دست او نیز با دست مشرکی تماس پیدا نکند؛ عمر که داستان عاصم را برای وی بازگفتند می‌گفت: خداوند بندهٔ با ایمانش را پس از مرگ نیز همانند زمان زندگانی‌اش نگاهداری می‌کند [1].


منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388

عصر اسلام
IslamAge.com


[1]- سیرهٔ ابن هشام، ج 2، ص 169-179؛ زادالمعاد، ج 2، ص 109؛ صحیح البخاری، ج 2، ص 568-569، 585.