تاریخ چاپ :

2024 Nov 21

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

رسيدگی به شُهدا و مجروحان پس از پایان نبرد احد

پس از بازگشت قریشیان، مسلمانان فراغت یافتند تا به وضع شهیدان و مجروحان جنگ احد رسیدگی کنند. زیدبن ثابت گوید: رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- مرا در روز احد فرستادند تا از سعدبن ربیع خبر بگیرم. به من فرمودند:

«إن رأیته فأقرئه منی السلام وقل له یقول لك رسول‌الله: کیف تَجدُك؟»

«اگر او را دیدی سلام مرا به او برسان و به او بگو: رسول خدا به تو می‌گوید: در چه حالی؟»

گشت زدن میان کشته شدگان را آغاز کردم؛ وقتی به او رسیدم، هنوز رمقی به تن داشت؛ هفتاد ضربت خورده بود، از شمشیر و از نیزه و از تیر. گفتم: ای سعد، رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- به تو سلام می‌رسانند و می‌گویند: برای من بازگو که در چه حالی؟

گفت: سلام بر رسول خدا! به ایشان بگو: ای رسول خدا، بوی بهشت را می‌شنوم! به قوم و قبیلهٔ من، انصار، نیز بگو: اگر بر رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- دست یابند و در میان شما یک چشم مانده باشد که پلک بزند، در پیشگاه خدا عُذری نخواهید داشت! و همان لحظه جان داد [1].

در میان مجروحان، اُصیرم، عمرو بن ثابت را یافتند. اندکی رمق به تن داشت. سابقا اسلام را بر او عرضه می کردند و او نمی‌پذیرفت. گفتند: این اُصیرم برای چه آمده است؟! آخرین بار که او را دیدیم اسلام را نمی‌پذیرفت! آنگاه، از خودش سؤال کردند: برای چه آمده‌ای؟ برای پشتیبانی قوم و قبیله‌ات؟ یا به خاطر تمایل به اسلام؟ گفت: البته به خاطر تمایل به اسلام! و در همان لحظه از دنیا رفت. به رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- گزارش دادند؛ فرمودند:

«هُوَ من أهل الجنة»

«او از اهل بهشت است!»

ابوهریره گوید: در حالیکه هرگز یک رکعت نماز هم به درگاه خدا نگزارده بود! [2]

نیز در میان مجروحین، قُزمان را یافتند، که قهرمانانه جنگیده بود، و یک تنه هفت یا هشت نفر از جنگجویان سپاه مشرکین را به قتل رسانیده بود، او را در حالی یافتند که از شدت جراحت از پای درافتاده بود. او را به دار بنی ظفر بردند، و مسلمانان برای تهنیت‌گویی نزد وی آمدند.

گفت: بخدا، اگر جنگیدم، فقط برای دفاع از حریم شرافت و کرامت قوم و قبیله‌ام جنگیدم، و اگر جز برای این بود هرگز نمی‌جنگیدم! و هنگامی که از شدت جراحت بی‌تاب گردید، ضربتی زیر گلوی خودش زد و خودش را کُشت. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- هرگاه نزد ایشان از قُزمان سخن به میان می‌آمد می‌گفتند:

«اِنّهُ من اَهل النار»

«او از اهل آتش دوزخ است!» [3]

آری، چنین است سرنوشت کسانی که در راه میهن، یا در هر راهی جز اعتلای کلمه‌الله کارزار کنند؛ هرچند که زیر لوای اسلام، بلکه حتی در لشکر رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- و در زمرهٔ اصحاب آنحضرت بجنگند!

برعکس این مورد، در میان کشته‌شدگان مردی از یهودیان بنی‌ثعلبه بود. وی خطاب به قوم و قبیله‌اش گفته بود: ای جماعت یهود، بخدا شما می‌دانید که یاری کردن محمد وظیفهٔ شما است! گفتند: امروز روز شنبه است! گفت: امیدوارم هرگز شنبهٔ دیگری نداشته باشید! شمشیر و وسائلش را برداشت و به راه افتاد و گفت: اگر من کشته شوم، اموالم از آن محمد است؛ هرگونه که می‌خواهد در آن تصرف کند! آنگاه رهسپار احد گردید و جنگید تا کشته شد. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند:

«مُخَیریق خَیرُ یهود»

«مخیریق نیکمردی یهودی بود!»[4].


گردآوری وخاکسپاری شهیدان

رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- شخصاً بر سر جنازهٔ شهیدان حضور پیدا کردند و فرمودند:

«اَنَا شهیدٌ على هؤلاء؛ إنه ما من جریح یجرح فی الله إلا والله یبعثه یوم القیامه یدمی جُرحُه؛ اللون لون الدم، والریح ریح المسك».

«من بر این شهیدان گواهم! هر مجروحی که در راه خدا جراحت بردارد، جز این نخواهد بود که خداوند روز قیامت او را در حالی برمی‌انگیزد که از جراحتش خون بیرون می‌زند؛ رنگ آن رنگ خون است، و بوی آن بوی مُشک!»[5]

بعضی از صحابه، مقتولین خودشان را به مدینه انتقال داده بودند؛ رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- دستور فرمودند که آنان را بازگردانند، و همانجا که بر زمین افتاده‌اند به خاک سپرده شوند، و شهیدان را غسل ندهند، و در همان وضعیتی که هستند با جامه‌های خودشان، پس از جدا کردن آهن‌الات و چرم و غیره از اجسادشان، به خاک بسپارند. گاه دو یا سه شهید را در یک قبر می‌گذاردند، و گاه دو مرد را در یک جامه قرار می‌دادند. پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- در چنین مواردی می‌فرمودند:

«أیهم أکثر أخذاً للقرآن؟»

«کدامیک از اینان بیشتر قرآن فرا گرفته‌اند؟»

و هنگامی که پاسخ ایشان یارانشان را می‌شنیدند، آن یک را که بیشتر قرآن فرا گرفته بود، در خاکسپاری مقدم می‌داشتند، و می‌فرمودند:

«اَنَا شهیدٌ على هؤلاء یومَ القیامة».

«من در روز قیامت بر این جماعت گواهم!» [6]

عبدالله بن عمرو بن حرام و عمروبن جموح را در یک قبر به خاک سپردند، زیرا میان آن دو محبت و صمیمیت بسیار بود [7].

جنازهٔ حنظله را گم کرده بودند و نمی‌یافتند. سرانجام پس از جستجوی بسیار، آن را در ناحیه‌ای بالاتر از زمین یافتند که از آن آب می‌چکید؟! رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- برای اصحابشان توضیح دادند که فرشتگان دارند او را غُسل می‌دهند؟! آنگاه فرمودند:

«سَلُوا اَهلَهُ ما شَأنُه؟»

«از خانواده‌اش بپرسید که وضعیتش چه بوده است!»

از همسرش پرسیدند؛ وضعیت وی را برایشان توضیح داد. به همین جهت حنظله را «غسیلُ الملائکه» نامیدند [8].

وقتی که رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- مشاهده کردند که بر سر حمزه- عمویشان و برادر رضاعی‌شان- چه آورده‌اند، بشدت اندوهگین شدند. عمه ایشان صفیه سر رسید و می‌خواست جنازهٔ برادرش حمزه را بنگرد؛ رسول خدا به پسرش زبیر امر فرمودند که او را از این کار بازدارد، تا نبیند که چه بر سر برادرش آورده‌اند! گفت: چرا؟ من با خبر شده‌ام که برادرم را مُثله کرده‌اند! اینها همه در راه خدا است! چقدر از این موارد راضی هستیم! انشاءالله شکیبایی می‌ورزم، و نزد خداوند مأجور خواهم بود!

صفیه بر سر جنازهٔ حمزه آمد، و آن را نگریست. بر او نماز گزارد و برای او دعا کرد و «انّا الله و انا الیه راجعون» گفت، و برای او استغفار کرد. آنگاه، رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- امر فرمودند که وی را با عبدالله بن جحش، خواهرزاده‌اش و برادر رضاعی‌اش در یک قبر به خاک سپردند.

ابن مسعود گوید: هیچگاه ندیده بودیم که رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- به شدت آن روز گریه کنند؛ آنچنان که آن روز بر حمزه بن عبدالمطلب می‌گریستند. جنازهٔ وی را در سمت قبله نهادند؛ آنگاه، بر بالین جنازهٔ او ایستادند، و بسیار گریستند، تا آنجا که از شدت گریستن، صدای شیون آن حضرت بلند شد [9].

منظرهٔ جنازه‌های شهیدان بسیار رقت‌انگیز بود، و جگر تماشاکنندگان را پاره پاره می‌کرد. خَبّاب گوید: برای حمزه کفنی یافت نشد، مگر یک گلیم راه راه چهارگوش، که وقتی بر سر او می کشیدند، از پاهایش کوتاه می‌آمد؛ وقتی روی پاهایش می‌کشیدند، سرش بیرون می‌ماند. بالاخره، آن را بر سر وی کشیدند، و روی پاهایش اِذخَر (گیاه خوشبوی) ریختند [10].

عبدالرحمان بن عوف گوید: مٌصعَب بن عُمیر کشته شد، و او از من بهتر بود؛ وی را در گلیمی کفن کردند که اگر سرش را با آن می‌پوشانیدند، پاهایش نمایان می‌شد؛ و اگر پاهایش را می‌پوشانیدند، سرش نمایان می‌شد [11].  همین مضمون را از خبّاب نیز روایت کرده‌اند. در روایت وی آمده است که نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- به ما فرمودند:

«غَطِوا بها رأسه، واجعلوا على رجلیه الاذخر».

«با این گلیم سرش را بپوشانید، و روی پاهایش اِذخَر بریزید!» [12]


منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388

عصر اسلام
IslamAge.com


[1]- زادالمعاد، ج 2، ص 96.

[2]- همان، ج 2، ص 94؛ نیز: سیرهٔ ابن هشام، ج 2، ص 90.

[3]- زادالمعاد، ج 2، ص 97-98؛ نیز: سیرهٔ ابن‌هشام، ج 2، ص 88.

[4]- سیرهٔ ابن‌هشام، ج 2، ص 88-89.

[5]- همان، ج 2، ص 98.

[6]- صحیح البخاری، همراه با شرح آن فتح الباری، ج 3، ص 248؛ ح 1346- 1348، 1353، 4079.

[7]- صحیح البخاری، ج 2، ص 584؛ زاد المعاد،ج 2، 98.

[8]- زاد المعاد، ج 2، ص 94.

[9]- این روایت را ابن شاذان آورده است، نکـ: مختصر سیرة الرسول، شیخ عبدالله نجدی، ص 255.

[10]- این روایت را امام احمد آورده است؛ نکـ: مشکاة المصابیح، ج 1، ص 140.

[11]- صحیح البخاری،‌همراه با شرح آن فتح الباری، ج 3، ص 168-169؛ ح 1274، 1275، 4045.

[12]- صحیح البخاری، ج 2، ص 579، 584؛ چاپ هند؛ متن همراه با فتح الباری، ج 3، ص 170، ح 1276، 3897، 3913، 3914، 4047، 4082، 6432، 6448.