|
تاریخ چاپ : |
2024 Nov 24 |
www.islamage.com |
لینک : |
عـنوان : |
ورود لشکر پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ به مدینه و استقبال از آنان |
پیامبر گرامی اسلام، پس از پایان پذیرفتن نبرد، سه شبانهروز در محل بدر اقامت کردند. پیش از آنکه از عرصهٔ نبرد کوچ کنند، میان لشکریان بر سر غنائم اختلاف روی داد. وقتی اختلاف رزمندگان بالا گرفت، رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- امر فرمودند که هرچه در دست هرکه هست بازگرداند؛ چنین کردند؛ آنگاه وحی نازل شد و این مشکل را حل کرد.
*از عبادة بن صامت روایت شده است که میگفت: با نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- عزیمت کردیم. با ایشان در جنگ بدر شرکت کردم. طرفین با یکدیگر رویاروی شدند، و خداوند دشمن را شکست داد. گروهی فراریان دشمن را دنبال میکردندو میکشتند و تعقیب میکردند؛ گروهی نیز بر روی غنائم افتاده بودند و آنها را میجستند و گردآوری میکردند؛ گروه سوم، چشم از رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- برنمیداشتند که مبادا دشمن غافلگیرانه بر آن حضرت بتازد! وقتی شب فرا رسید، و جماعت کنار هم گرد آمدند، آن افرادی که غنائم را گردآوری کرده بودند، گفتند: ما این غنائم را به دست آوردهایم، و هیچکس سهمی در اینها ندارد! آنان که به تعقیب دشمن پرداخته بودند، گفتند: شما سزاوارتر از ما نسبت به این غنائم نیستید! ما دشمن را از این غنیمتها دور گردانیدیم و دشمن را به شکست واداشتیم! گروه سوم نیز که چشم از رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- برنمیداشتند، گفتند، ما ترسیدیم که دشمن غافلگیرانه بر آنحضرت بتازد، و به ایشان مشغول شدیم! خداوند این آیه را نازل فرمود:
{یَسْأَلُونَكَ عَنِ الأَنفَالِ قُلِ الأَنفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُواْ اللّهَ وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بِیْنِكُمْ وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ}[1]. «از تو درباره انفال (غنائم جنگی) میپرسند؛ بگو: انفال (غنائم جنگی) از آن خدا و رسول است؛ حال که چنین است، خدای را درنظر داشته باشید و با یکدیگر صلح و صفا برقرار کنید، و خدا و رسولش را فرمان برید؛ اگر اهل ایمانید!» آنگاه، رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- غنائم جنگی را میان مسلمانان تقسیم فرمودند [2]. پس از آنکه در وادی بدر سه روز اقامت کردند، رسول خدا لشکر خویش را به سمت مدینه حرکت دادند. اسیران مشرکان نیز همراه لشکر بودند. غنائم جنگی نیز که در میدان جنگ از مشرکان گرفته شده بود، همراه لشکر حمل میشد، و مسئول آن عبدالله بن کعب بود. وقتی از تنگهٔ صفراء درآمدند، بر روی تپهای میانهٔ تنگه و نازیه فرود آمدند و در آنجا غنائم را پس از آنکه خمس آنها را جدا کردند، به تساوی میان مسلمانان تقسیم کردند. وقتی به صفراء رسیدند، دستور دادند تا مسلمانان نضربن حارث را- که علمدار مشرکان در جنگ بدر، و از اکابر مجرمین قریش بود، و سختترین نیرنگها را نسبت به اسلام زده، و شدیدترین آزارها را به پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- رسانیده بود- به قتل برسانند. علیبن ابیطالب گردن وی را زد. وقتی به عرق الظبیه رسیدند، دستور قتل عقبة بن ابیمعیط را صادر کردند. وی همان کسی بود که برخی آزارهای او را نسبت به رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- پیش از این گزارش کردیم؛ و همان کسی بود که شکمبهٔ شتر را بهنگام نماز بر گردهٔ رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- افکند؛ و همان کسی بود که ردای آنحضرت را دور گردنشان پیجانید و قصد داشت ایشان را بکشد؛ و اگر ابوبکر -رضی الله عنه- متعرض او نشده بود، ایشان را کشته بود. زمانی که پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- دستور قتل وی را صادر فرمودند، گفت: بچههایم را چه کسی سرپرستی کند، ای محمد!؟ فرمودند: «النار» آتش! [3] عاصم بن ثابت انصاری- و به قولی: علیبن ابیطالب- او را به قتل رسانید. این دو طاغیه، واجب القتل بودند؛ زیرا، با توجه به سوابقشان، تنها اسیر جنگی نبودند، بلکه به اصطلاح امروزی «جنایتکار جنگی» شناخته میشدند.
مراسم استقبال از پیامبر وقتی رسول خدا به روحاء رسیدند، سران مسلمانان که پس از شنیدن خبر پیروزی از دو فرستادهٔ آن حضرت برای تهنیت گویی و پیشباز از مدینه عزیمت کرده بودند تا آن فتح بزرگ را به پیغمبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- تهنیت گویند، با آن حضرت دیدار کردند. سلمه بن سلامه گفت: به تهنیت و شادباشی به ما میگویید؟! بخدا، جز این نبود که ما با اشترانی گَر که همچون اشتران عقالزده بودند برخورد کردیم و آنها را نحر کردیم!؟ رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- تبسم فرمودند، آنگاه گفتند: «یا ابنَ اَخی، أولئکَ المَلا». «ای پسر برادر من، آنان بزرگان و اشراف بودند؟!» اُسیدبن حضیر گفت: ای رسول خدا، سپاس خدای را که شما را پیروز گردانید، و چشمان شما را روشن ساخت! بخدا، ای رسول خدا، بر جای ماندن من از جنگ بدر چنان نبود که گمان داشته باشم شما بسوی دشمن خواهید تاخت، بلکه پنداشتم کاروان در کار است؛ اگر گمان آن را میداشتم که دشمن در کار باشد، برجای نمیماندم! رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: «صدَقَت» راست میگویی! آنگاه، رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- مظفر و منصور وارد مدینه شدند؛ خوف آنحضرت در دل تمامی دشمنان ایشان در مدینه و اطراف مدینه جای گرفته بود. عده زیادی از اهل مدینه مسلمان شدند؛ از جمله عبدالله بن ابی و هوادارانش به ظاهر اسلام آوردند.
منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388 عصر اسلام [1]- سوره انفال، آیه 1. [2]- این روایت را امام احمد (ج 5، ص 323-324) و حاکم نیشابوری (ج 2، ص 326) آوردهاند. [3]- این روایت را صاحبان صحاح آوردهاند؛ نکـ: سسن ابیداود همراه باحاشیهٔ آن عون المعبود، ج 3، ص 12. |