تاریخ چاپ :

2024 Nov 23

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

داستان حزب الله لبنان ـ 3

در دو مقاله‌ی پیشین، داستان حزب الله لبنان ـ 1 و داستان حزب الله لبنان ـ 2 درباره‌ی پیدایش حزب الله لبنان و موسسان آن و همینطور روابط پایه‌ای این حزب با ایران و سوریه و طرح‌ریزی سران آن برای پایه‌ریزی یک حکومت شیعی در لبنان سخن گفتیم و به جنگ سال 2006 میلادی رسیدیم که رژیم صهیونیستی از نابودسازی توان نظامی حزب الله ناتوان ماند و نتوانست هیچ یک از سران این حزب را مورد هدف قرار دهد.

این باعث نوعی شادی در کشورهای اسلامی و شگفتی و خودباختگی بسیاری از فرزندان امت اسلامی گردید به ویژه که آن‌ها از سال 1973 میلادی ـ جنگ رمضان ـ تا آن هنگام هیچ پیروزی واقعی را در مقابله با یهود به چشم ندیده بودند، یعنی بیش از سی سال.

مردم سخنانی ثناآمیز را درباره‌ی حزب الله و دبیرکل آن، حسن نصرالله میان خود به زبان می‌آوردند و حتی برخی گمان بردند که حسن نصرالله رهبری همه‌ی‌ امت را بر عهده خواهد گرفت و پیشینه‌ی اثنی عشری او را که وی را به دشمنی همیشگی ـ پنهان یا آشکار ـ با اهل سنت وا می‌دارد به فراموشی سپردند.

حزب الله و تلاش برای فروپاشی حکومت لبنان

حزب الله لبنان از جنگ 2006 میلادی خارج شد در حالی که می‌خواست از این حادثه‌ی بزرگ کمال بهره‌برداری را ببرد. بنابراین فورا تصمیم به زیر آوردن حکومتی گرفت که خود جزئی از آن بود. بنابراین به تاریخ 30 دسامبر 2006 میلادی اعتصاب بزرگی را در برابر مقر حکومت لبنان گرفت و برای این منظور بیش از 600 خیمه را در آن محل نصب نمود تا مدت بیشتری به این اعتصاب ادامه دهد. هدف حزب الله از این اعتصاب استعفای فواد سنیوره، نخست وزیر سنی لبنان بود. با وجود آنکه بر اساس قانون اساسی لبنان باید نخست‌وزیر بعدی نیز از طائفه‌ی سنی می‌بود اما این درخواست حزب الله اشاره‌ای به قدرت این حزب برای تغییر امور به دلخواه آنان بود، و اینکه حکومتی که پس از حکومت سنیوره خواهد آمد باید به دستورات رهبر جدید لبنان یعنی حسن نصرالله، گردن نهد.

اما حکومت سنیوره دستور حسن نصرالله را اجرا نکرد و اعتصاب حزب الله بیش از 18 ماه پی در پی ادامه یافت!! پس از آن با عملیات نظامی جنایتکارانه‌ی حزب الله و محاصره‌ی کامل بیروت غربی که محل زندگی سنی‌های بیروت بود، قضیه بغرنج‌تر هم شد. این حادثه در تاریخ 9 ماه می 2008 میلادی رخ داد. حزب الله تهدید کرد که در صورت عدم استعفای حکومت فواد سنیوره، بیروت غربی را مورد تجاوز قرار داده یا به محاصره‌ی آن ادامه خواهد داد.

اکنون، دیگر ترس از حزب الله تنها یک ترس بی‌دلیل نبود. آنچه رخ داد تجربه‌ای بود عملی و واقعی که در آن گروه‌های مسلح به بیروت حمله برده و سعی در کنترل برخی از مناطق آن داشتند. این حادثه ما را به یاد آنچه ولید جنبلاط، شش روز پیش از این محاصره ادعا کرده بود می‌اندازد. وی در تاریخ 3 ماه می 2008 میلادی در کنفرانسی مطبوعاتی اعلان کرد که توانسته است از نامه‌نگاری‌هایی که میان وزیر دفاع لبنان، الیاس المر، و سازمان اطلاعات ارتش لبنان رخ داده است مطلع شود. در این نامه‌نگاری‌ها آمده بود که آن‌ها توانسته‌اند در اطراف فرودگاه بیروت، دوربین‌هایی را که متعلق به حزب الله لبنان هستند کشف کنند. ولید جنبلاط در این کنفرانس گفت: در شرایطی که از وارد شدن اسلحه به لبنان ممانعت به عمل می‌آید، از ایران به سوی حزب الله اسلحه سرازیر می‌شود و با این اوضاع مدت زیادی طول نخواهد کشید که این گروه، به تنها گروه مسلح در لبنان تبدیل خواهد شد و از نظر تسلیحات حتی از ارتش لبنان پیشی خواهد گرفت.

توافق‌نامه‌ی دوحه و اشتباه بزرگ حسن نصرالله

محاصره‌ی بیروت غربی به مدت 13 روز ادامه یافت تا آنکه توافق‌نامه‌ی بیروت میان اطراف درگیر در لبنان به امضا رسید و به جنگ داخلی در شُرُفِ وقوع و اعتصاب حزب الله پایان داد، اما به اتحاد چهارجانبه‌ی میان گروه المستقبل سنی و حزب الله و جنبش امل شیعی و حزب دُرزی اللقاء الدیمقراطی نیز پایان داد. همه دانستند که حفظ چنین پیمانی بسیار سخت است و منافع سنی‌ها و شیعه‌ها حتما به زودی در تعارض با هم قرار خواهند گرفت. از اینجا دو گروه به رد و بدل کردن اتهامات علیه یکدیگر و رقابت با هم پرداختند. گروه المستقبل یا 14 مارس دیگر به واقعی بودن احتمال کنترل کامل شیعه بر همه‌ی لبنان پی برده بودند. حزب الله نیز جریان المستقبل را به سرسپردگی آمریکا متهم می‌نمود تا از محبوبیت آن‌ها نزد ملت لبنان و جریان‌های قومی و میهنی، بکاهد.

این اتهامات متبادل همچنان ادامه داشت و با نزدیک‌تر شدن به انتخابات پارلمانی در ژولای 2009 میلادی روز به روز بر شدت آن افزوده می‌شد. در این انتخابات گروه 14 مارس به رهبری سعد الحریری با حزب الله به رهبری حسن نصرالله به رقابت پرداخت و هر کدام از دو گروه به عرضه‌ی صلاحیت‌های خود پرداخته و در همین حال به گروه مقابل حمله می‌برد. اما در همین مدت، حسن نصرالله دبیرکل حزب الله اشتباهی بسیار بزرگ را مرتکب شد که از سیاستمداری ماهر همچون او بعید به نظر می‌رسید...

وی در یکی از سخنرانی‌های خود، پیش از انتخابات در روز 29 ماه می 2009 میلادی ـ که متن آن در پایگاه اینترنتی حزب الله نیز موجود است ـ چنین عنوان کرد که در صورت انتخاب شدن گروه وی از سوریه و ایران اسلحه وارد لبنان خواهد کرد، و به صورت آشکاری از لهجه‌ی شیعه‌گری استفاده نمود و گفت: «آنچه من می‌دانم این است که جمهوری اسلامی ایران و به ویژه جناب امامِ فرمانده، سید خامنه‌ای ـ دام ظله الشریف ـ از هیچ چیزی بر لبنان بخل نخواهند ورزید»[1]

او در کمال شفافیت خطاب به ملت لبنان گفت که هزینه‌ای که امنیت و عزت آنان را تامین خواهد کرد از سوی شیعه تامین خواهد شد که این در یک آن هم تطمیع بود و هم ترساندن، و از سوی دیگر نگاه‌ها را به حجم واقعی حزب الله و روابط آن متوجه ساخت.

پیام حسن نصر الله به ملت لبنان رسید، اما برعکس آن طوری که حسن نصر الله می‌خواست، زیرا لبنانی‌ها خطر شیعی را درک کردند و دانستند که رسیدن گروه حزب الله به قدرت یعنی بالا رفتن توانایی تسلیحاتی و قدرت حزب الله، و نه لبنان، و اینکه احتمال برپایی حکومت شیعی دنباله‌رو ایران و سوریه بسیار نزدیک است.

این باعث شد ملت نسبت به این رویکرد از خود هراس نشان دهند و این ترس را در صندوق‌های انتخابات به نمایش گذارند به طوری که بیشترین رای خود را به گروه 14 مارس دادند با وجود آنکه سعد الحریری دارای نفوذ رفیق الحریری نبود، اما مردم لبنان خود وضعیت خطرناکی که در آن به سر می‌بردند را درک کردند. از سوی دیگر مجال آن هم نبود که فشار آمریکا را عامل این نتیجه بدانیم زیرا آن انتخابات کاملا سالم و شفاف برگزار شد و کسی اعتراضی در مورد آن نداشت. گروه 14 مارس توانست با فاصله‌ی 14 کرسی به پیروزی دست یابد که این عدد در انتخابات لبنان عدد کمی نیست و این یعنی آغاز وضوح بسیاری از مسائل.

موضع ما در برابر حزب الله

اکنون، پس از عرضه‌ی این داستان طولانی لازم می‌دانم با خواننده‌ی گرامی به توضیح برخی از مسائل بپردازم که به سوال‌های حیرت‌آوری که ممکن است به هنگام مطالعه‌ی این حوادث به ذهن او برسد، پاسخ دهد. ممکن است برخی با من مخالف یا موافق باشند اما من به همه می‌گویم که هنگام توضیح هر مساله‌ای باید عواطف و احساسات را کنار بگذاریم و با عقل خود بر مسائل حکم برانیم. همچنین لازم است برای آنکه بتوانیم تحلیل خوبی ارائه دهیم به ریشه‌ها و اصول یک پدیده نگاه بیندازیم و به تاریخ جدید و قدیم آن بازگردیم و مسائل را به هم پیوند دهیم و در پی اهداف هر گروه و پیشینه و اعتقادهای آن باشیم؛ اینجاست که ممکن است بسیاری از ذهنیت‌هایی که پیش‌تر به صحت آن باور داشتیم تغییر کرده و چه بسا به سوی چیزی که قبلا از آن دفاع می‌کردیم هجوم آوریم یا برعکس!!

پشتیبانی ایران از حزب الله

1- برپایی حکومتی شیعی در لبنان مساله‌ای است که بسیار وارد و یا چه بسا بسیار نزدیک باشد، زیرا امکانات و قدرت حزب الله نه تنها به اندازه‌ی امکانات یک حزب یا طائفه بلکه به اندازهٔ امکانات و توانمندی‌های یک حکومت است و پشتیبانی ایران و سوریه برای برپایی یک حکومت شیعی پیروِ آنان نیز بسیار گسترده است. این حکومت، جنوبِ لبنان به اضافه‌ی منطقه‌ی بقاع در شمال شرق لبنان را در بر می‌گیرد و ممکن است به اندازه‌ای گسترش یابد که منطقه‌ی سنی‌نشینِ شمال لبنان را نیز در بر بگیرد، به اضافه‌ی غرب و جنوب بیروت. اما در مورد مناطق مسیحی نشین مساله متفاوت است و بعید نمی‌دانیم که حزب الله با برپایی دو حکومتِ شیعی و نصرانی بر روی خاک لبنان موافق باشد. پیش‌تر، یعنی هزار سال پیش شیعه‌های اسماعیلی هنگام وارد شدن صلیبیان به سرزمین شام به آن‌ها پیشنهاد تقسیم سرزمین‌های اهل‌سنت را دادند که بر اساس آن صلیبی‌ها، سوریه و لبنان را بردارند و شیعیان، فلسطین و اردن را؛ اما صلیبی‌ها پیشنهاد آن‌ها را رد کردند چون همه‌ی شام را برای خود می‌خواستند!

برپایی یک حکومت شیعی در لبنان قضیه‌ای ساده برای اهل سنت نیست، می‌توانید به داستان اهل سنت در ایران و همینطور در عراق مراجعه کنید و همینطور موضع حرکت شیعی امل و سپس حزب الله با اهل سنت در لبنان و پیش‌تر از این، کاری که دولت‌های آل بویه و حمدانی‌ها و عبیدیان (که به دروغ فاطمی نامیده می‌شوند) و صفوی‌ها با اهل سنت کردند. تاریخ این حکومت‌ها را بخوانید تا بدانید برپایی یک حکومت قدرتمند شیعی در مقام اول به معنای تسلط بر اهل سنت است زیرا قضیه، قضیه‌ی‌ عقیده است و همه رویدادهای تاریخی مؤید این مساله است.

جنگ بر سرِ منافع

2- نبرد حزب الله با یهودیان، جنگ منافع است نه جنگ عقیده؛ صهیونیست‌ها در سال 1982 میلادی وارد جنوب لبنان شدند و این همان منطقه‌ای بود که قرار بود حکومت شیعی مورد نظر در آن برپا شود؛ بنابراین حزب الله برای بقای خود مجبور به این جنگ بود، مانند همه‌ی جنگ‌هایی که میان گروه‌های رقیب در همه‌ی دنیا رخ می‌دهد؛ این جنگ نه برای آن بود که کلمه‌ی خدا برتر شود، زیرا آنچه شیعه به آن معتقد است تحریف‌شده و باطل است، عقیده‌ای که در آن گمان بر عصمت امامان خود و بالاتر بودن مقام آنان از مقام پیامبران دارند؛ چه خیری می‌تواند در پس این اعتقاد باطل باشد؟!

بگذارید فرض کنم که شیعه در شمال لبنان متمرکز بودند و اهل سنت در جنوبِ آن؛ آیا فکر می‌کنید در آن صورت آنان برای نجات بخش لبنانیِ سنی نشین می‌جنگیدند؟ هرگز... بلکه چه بسا در سکوت برای تقسیم سرزمین لبنان با صهیونیست‌ها همدست می‌شدند و این سخنی گزاف و بی‌دلیل نیست؛ شیعه‌ها سال‌هاست که در لبنان حضور دارند اما آیا در این مدت برای نبرد با صهیونیست‌ها در فلسطین کاری کرده‌اند؟ با وجود آنکه خود در ادبیاتشان فلسطین را سرزمینی اشغال شده توسط صهیونیست‌ها می‌دانند.

پیش از این دکتر مصطفی سباعی ـ رحمه الله ـ مراقب اخوان المسلمین در سوریه، در جریان جنگ 1948 میلادی سعی کرد میان اهل سنت و شیعه تقریب ایجاد کرده و شیعه را به سوی همکاری با اهل سنت در آزادسازی فلسطین سوق دهد، اما آنان از پذیرش این پیشنهاد خودداری کردند تا اینکه دکتر مصطفی سباعی مایوس شد و در کتاب خود «السنة ومکانتها في التشريع الإسلامي» تقریب میان شیعه و سنی را معدوم دانست زیرا منظور آن‌ها از تقریب، تبدیل شدن اهل سنت به شیعه است، نه کار کردن بر روی یک زمینه‌ی مشترک.[2]

هنگامی که جنگ سال 1967 میلادی رخ داد شیعه‌های همجوار با شمال فلسطین هیچ حرکتی از خود نشان ندادند و تنها شش ماه پس از آنکه موسی صدر در ماه مارس 1973 میلادی سخن مشهور خود «اسلحه زینت مردان است» را بر زبان راند، یعنی در اکتبر سال 1973 میلادی، حتی یک شیعه نیز برای نبرد با یهود در فلسطین به پا نخواست! و شاید همه نبرد اخیر صهیونیست‌ها علیه غزه را در سال 2009 میلادی به یاد دارند؛ موشک‌های حزب الله می‌توانست باعث مشغول ساختن دشمن صهیونیست و کم شدن فشار وحشیانه‌ی توپخانه‌ی آن‌ها علیه مردم غزه شود، اما جز سخنان آتشین از سوی حزب الله لبنان چیزی شنیده نشد و حتی یک موشک نیز برای پراکنده ساختن نیروهای صهیونیست شلیک نگردید.

از اینجاست که دشمن صهیونیستی می‌داند که خطر حزب الله تنها محدود به زمین‌هایی است که در اختیار دارد، و نه آن‌ها و نه ایران در این مرحله هیچ طمعی در فلسطین ندارند، همچنانکه آمریکا به خوبی می‌داند شعارهایی که ایران علیه آن سر می‌دهد واقعی نیست و تنها برای به دست آوردن محبوبیت در میان دیگر مسلمانان است، وگرنه می‌توان نگاهی به پروژه‌ی شیعه در عراق انداخت که چگونه با حمایت صد در صد آمریکایی در حال انجام است... بلکه بالاتر از این آمریکا هرگز در این اشکالی نمی‌بیند که یک حکومت شیعی بزرگ از اتحاد میان ایران و عراق و سوریه تشکیل شود زیرا وجود چنین حکومتی نوعی توازن قوا در منطقه ایجاد می‌کند و به صورت خودکار در برابر مدّ سنیِ اسلامیِ شکل یافته در بیداریِ اسلامی در بیشتر کشورهای منطقه به ویژه مصر و عربستان و اردن، خواهد ایستاد، یعنی کشورهایی که ایالات متحده سعی در تضعیف آن‌ها دارد، چه از طریق سیاست یا [وابستگی] نظامی و اقتصادی.

رابطه‌ی میان پیروزی و سلامت عقیده

3- پیروزی هرگز به معنای صحیح بودن راه و روش نیست همانطور که موفقیت دلیل بر اخلاص یک شخص یا گروه نیست. چه بسیار انسان‌های پیروزی که از بدعتگذاران بوده‌اند، برای مثال شیعه‌های قرمطی به مدت صد سال یا بیشتر قدرت اول منطقه بودند در حالی که همین قرامطه دست به کشتار حجاج خانه خدا زدند و حجر الاسود را از جای آن کنده و در زمین فساد به بار آوردند. ساسانیان و رومی‌ها و مغول‌ها و آمریکایی‌ها نیز با وجود فساد عقیده و روشی که داشتند در زمین از قدرت و تمکین برخوردار بودند. همینطور بسیاری از پادشاهان و سلاطین ظالم و مستبد و منحرف از راه و روش اسلامیِ صحیح، برای ده‌ها سال بر مسلمانان حکم می‌راندند و قدرت را در مشت خود داشتند.

پیروزی و تمکین ضرورتا به معنای صحیح بودن راه و روش نیست، بلکه بر یک مسلمان لازم است که در گفتار و کردار اشخاص بنگرد که آیا مطابق قرآن و سنت است یا خیر، و چه بسا انسان‌هایی که در جنگ‌ها از خود شجاعت بسیار نشان داده و به مانند قهرمانان شکیبایی کردند اما از اهل آتش بوده‌اند زیرا شجاعت و تلاششان در راه خداوند نبوده است. مردی در دوران رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ در یکی از نبردها بسیاری از مشرکان را کشت و بسیاری دیگر را زخمی کرد، هنگامی که پس از پایان نبرد به نزد او رفتند او در حالی که جان می‌داد گفت: من به خاطر قوم خود می‌جنگیدم![3] او برای خداوند نمی‌جنگید و نبرد وی تنها نبردی برای منافع بود، و پیروزی و ثبات وی برای یک مبدا باطل بود و بس. ما ادعای وارد شدن به نیت و درون حزب الله را نداریم، زیرا این چیزی است که تنها خداوند از آن آگاه است اما درباره‌ی عقیده‌ی علنی آن‌ها و بدعت‌های آشکارشان سخن می‌گوییم.

موضع اهل سنت باید چگونه باشد؟

4- اینکه نبرد میان حزب الله و صهیونیست‌ها نبردی برای منافع است به این معنا نیست که اهل سنت در برابر این نبرد هیچ موضعی نگیرند، به همین سبب من با بسیاری از استادان خود در علم و دعوت که به سبب آنکه هر دو طرف این درگیری را اهل گمراهی می‌دانستند از دخالت در این نبرد خودداری می‌کردند موافق نیستم، زیرا یک مسلمان همیشه دارای یک نقش مثبت و ایجابی است و توانایی سنجش مفاسد و مصالح را دارد. این نبردی است میان صهیونیست‌ها که عملا سرزمین فلسطین را در اشغال خود دارند و حزب الله که در سرزمینی زندگی می‌کنند که رژیم صهیونیستی بخشی از آن را به اشغال خود در آورده است بنابراین در چنین شرایطی ضعیف ساختن صهیونیست‌ها خود یک هدف است. از سوی دیگر تجاوز صهیونیست‌ها واضح و آشکار است و آزادسازی سرزمین‌های لبنانی از دست آن‌ها ضروری است. پس از آن خود مسلمانان باید امور خود را به شکلی که ضامن حقوق آن‌ها است و از ضایع شدن آن به دست صهیونیست‌ها یا حزب الله جلوگیری می‌کند، سامان دهند.

از نظر من موضعی که اهل سنت لبنان در سال 1997 میلادی اتخاذ نمودند و با تعداد بسیار به گردان‌های مقاومت لبنان که برای خارج ساختن یهودیان از لبنان تلاش می‌نمود پیوستند بسیار بزرگ و باشکوه است. با وجود آنکه رهبری این گردان‌ها به دست حزب الله بود و حزب الله بعد از آن همه‌ی تلاش اهل سنت را به سرقت برد و آن را انکار نمود.

رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نیز طرف یک مرد مشرک را گرفت تا مال او را از ابوجهل باز ستاند. او نگفت که این مرد مشرک است و هنگامی که مال خود را به دست آورد آن را برای نزدیکی به لات و عزی خرج می‌کند، بلکه در آن شرایط جانب او را [که مظلوم واقع شده بود] گرفت، اما پس از آن در برابر وی موضع دیگری اتخاذ کرد و او را به سوی خداوند دعوت نمود.[4]

ما مسائل و امور متفاوت را با هم قاتی نمی‌کنیم. ما به خطر حزب الله و پروژه‌ی شیعه‌گری آنان در منطقه واقف هستیم، اما از سوی دیگر به خطر پروژه‌ی صهیونیستی در منطقه نیز آگاهیم.

شخصیت کاریزماتیک حسن نصرالله

5- حسن نصرالله دارای شخصیتی کاریزماتیک است. به این معنا که دارای ویژگی خاصی است که توانایی تاثیرگذاری در اطرافیان خود و رهبری گروهی و شعله‌ور ساختن احساسات دیگران را دارد. او سیاستمداری درجه یک و بسیار باهوش است. من هیچ مانعی نمی‌بینم که از نظر سیاسی و اداری شگفت‌زده‌ی او باشم و ترسی از این ندارم که از جنبه سخنوری وی یا فهم او نسبت به توازنات سیاسی خوشم بیاید. نسبت به همه‌ی این احساس‌ها هیچ مانعی نمی‌بینم و یا حتی اینکه مسلمانان از او در برخی از این مسائل تقلید کنند؛ اما آنچه هرگز مورد قبول نیست و برای ما شایسته نیست که در آن بیفتیم پذیرش وی به عنوان یک رهبر اسلامی است که فرماندهی جهاد را آنگونه که خداوند امر نموده بر عهده گیرد، زیرا چنین رهبری باید از عقیده‌ای درست و عبادتی صحیح برخوردار بوده و پیرو سنت نبوی و عامل به آیات خداوند باشد که متاسفانه هیچکدام از این صفات در شخص حسن نصرالله وجود ندارد!

اعتقادات حسن نصرالله

حسن نصرالله یک شیعی دوازده امامی است و این به معنای آن است که وی به همه‌ی اعتقادات این مذهب پایبند است؛ بر این اساس او معتقد است که صحابه همگی، خلافت را از علی بن ابی‌طالب ـ رضی الله عنه ـ دزدیده‌ و آن را به ابوبکر صدیق و سپس به عمر و عثمان ـ رضی الله عنهم ـ سپردند.

او معتقد است رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ امامت را به امامان دوازده‌گانه‌ی آنان با نام‌هایشان وصیت نموده است و همینطور معتقد است که آنان همه معصومند. او معتقد است که امام دوازدهم آنان به سرداب داخل شده و همچنان زنده است و روزی برخواهد گشت.

او معتقد است که تقیه نُه دهمِ دین است، و معنای تقیه این است که انسان خلاف آنچه در دل دارد را به زبان آورد.

او معتقد است که اهل سنت ناصبی هستند و با اهل بیت دشمنی می‌ورزند؛ با وجود آنکه اهل سنت بسیار بیشتر احترام اهل بیت را به جای می‌آورند اما بر اساس راه و روش رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم.

او معتقد است که مجتهدین شیعه حق دارند یک پنجم درآمد یک شیعه را بردارند.

او معتقد است که ازدواج متعه (صیغه‌ی موقت) حلال است، بنابراین جایز است که یک جوان به نزد دوست‌دختر خود یا هر دختر دیگری برود و او را برای یک روز یا یک ساعت به عقد خود درآورد و شهوت خود را تخلیه کرده و سپس طلاقش دهد.

او معتقد به مبدأ ولایت فقیه است و بر این اساس نزد او هرگونه مخالفت با رهبر انقلاب ایران یعنی علی خامنه‌ای در هر زمینه‌ای حرام است.

همه‌ی مواردی که آوردم همه و همه از عقاید راسخ حسن نصرالله هستند و هیچ معنایی ندارد که کسی بگوید ما تا حالا نشنیده‌ایم که حسن نصر الله به کسی از صحابه یا امهات مومنین ناسزا بگوید. من در پاسخ این دوستان ساده‌دل می‌گویم: هیچ ضرورتی ندارد که این‌ها را از او بشنوی تا از این عقیده‌ی او مطمئن شوی زیرا همه‌ی این‌ها از لوازم عقیده‌ی دوازده امامی است. برای مثال لازم نیست از همسایه‌ی مسلمانت بشنوی که می‌گوید: لا إله إلا الله محمد رسول الله، زیرا تو این را می‌دانی چون او مسلمان است، همینطور یک دوازده امامی شیعه باید به این‌هایی که گفته شد اعتقاد داشته باشد وگرنه مذهبی دیگر خواهد داشت. حتی اگر حسن نصرالله صحابه را گرامی بدارد باز هم این توجیهی برای وی در پذیرش اصول مذهب او و امامت علی بن ابی‌طالب و حسن و حسین ـ رضی الله عنهم ـ (از سوی خداوند) نیست.

شخصیتی که همه‌ی این عقاید بی‌پایه و بدعت را پذیرفته است هرگز نمی‌تواند شایسته تحسین ما باشد و هرگز شایسته‌ی این نیست که الگویی کامل برای رهبری مسلمانان شود، بلکه تنها می‌توان بعضی مسائل را از وی برگرفت چنانکه از همه می‌توان برخی امور را برگرفت آن هم نه به عنوان یک الگوی اسلامی، بلکه به عنوان یک الگوی انسانی که دارای موهبت‌ها و استعدادهای ویژه‌ی خود است.

تاریخ اسلام پیش از این نیز شاهد اشغال سرزمین فلسطین و شام توسط صلیبی‌ها بوده است و همه‌ی این‌ها در سایه‌ی یک حکومت قدرتمند شیعی یعنی حکومت عبیدیان که بر مصر حاکم بود به وقوع پیوست اما در آن زمان هیچیک از مسلمانان صادق و راستین، رهبران این حکومت فاسد را به عنوان الگوی خود برنگزیدند هر چند عبیدیان در سطح بالایی از سیاست و مدیریت و فنون جنگی قرار داشتند. بلکه مسلمانان الگوی خالص خودشان را ساختند و این چنین بود که عماد الدین زنگی و نورالدین محمود و صلاح الدین ایوبی پا به عرصه نهادند.

این دقیقا همان چیزی است که هم‌اکنون باید مشغول به آن باشیم... حال که پروژه‌ی شیعه را مشاهده نمودیم و دیدیم که چگونه در ایران و عراق و لبنان شکل گرفت و رشد یافت باید از خود بپرسیم که آن پروژه‌ی سنی که بتواند با پروژه‌ی شیعه به رقابت برخواسته و سپس بر آن پیروز شود کجاست؟

ما امروزه به هر کدام از حاکمان سرزمین‌های اسلامی گوشزد می‌کنیم که پروژه‌ی بزرگ اهل سنت را بر دوش گیرد؛ آن پروژه‌ای که بر اساس قرآن و سنت پایه‌ریزی شده و راه و روش سلف صالح ما را در پیش گیرد و به دفاع از حقوق مسلمانان پرداخته و به یاری اهل سنت محروم و مستضعف ایران و عراق و لبنان و سوریه برخیزد و با تمام قدرت و شجاعت در برابر اهداف صهیونیستی و استعماری در سرزمین‌های مسلمان بایستد.

اما اگر حتی یک حاکم مسلمان وجود نداشته باشد که این مسئولیت را بر عهده گیرد ملت‌های مسلمان را فرا می‌خوانیم تا راه و روش زندگی خود را مورد مراجعه قرار داده و خود را محاسبه کنند و با رغبت و مطیعانه به سوی پروردگار خود بازگردند، زیرا خداوند متعال یک امت را از رهبران مخلص محروم نمی‌کند مگر هنگامی که آن‌ها را سهل‌انگار و کم کار بیابد و «هر طور که باشید همانطور بر شما حکومت می‌شود» خداوند حتی به مقدار ذره‌ای به کسی ستم روا نمی‌دارد... پس با خداوند باشید تا او نیز با شما باشد و او را یاری کنید تا شما را یاری کند و به سوی او باز گردید تا شما را بپذیرد و مورد آمرزش قرار دهد و به سوی راه راست خود رهنمون گردد.

از خداوند متعال خواهانیم که اسلام و مسلمانان را عزت دهد.

داستان حزب الله لبنان 1    داستان حزب الله لبنان 2


دکتر راغب سرجانی / قصة الإسلام

ترجمه (با کمی تغییر و تصرف): عصر اسلام

IslamAge.com


[1]  http://www.moqawama.org/essaydetails.php?eid=15008&cid=210

[2]  نگا: السنة ومكانتها في التشريع الإسلامي، صفحه‌ی 24، دار الوراق ـ المكتب الإسلامي

[3]  نگا: سیره‌ی ابن هشام، تحقیق مصطفی السقا و دیگران، دارالمعرفة بیروت. جلد اول (بخش اول و دوم) صفحه‌ی 524، 525. نام آن مرد قزمان بود و هم‌پیمان بنی ظَفَر بود.

[4]  نگا: منبع سابق، جلد اول صفحه‌ی 389-390.