تاریخ چاپ :

2024 Nov 24

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

ساکنان مدینه و اوضاع آنان به هنگام هجرت

معنای هجرت، تنها رهایی یافتن و آسوده شدن از فتنه‌های مشرکان نبود؛ علاوه بر این، هجرت به معنای تعاون و همیاری برای برپایی یک جامعهٔ نوین در یک شهر امن وامان نیز بود. به همین جهت، برای هر فرد مسلمانی که توان هجرت داشت، فرض گردید که مهاجرت کند، و در سازندگی میهن جدید سهیم شود، و درحدّ توان و امکان درجهت حفاظت از آن و بالا بردن مقام و موقعیت آن بکوشد.

بی‌شک، رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- پیشوا و رهبر و راهنمای مردم در سازندگی این جامعهٔ نوپای اسلام بودند، و زمام همهٔ امور، بدون چون و چرا، در دست آنحضرت بود.

مردمان و اقوامی که رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- در مدینه به آنان رویاروی شدند، سه دسته بودند که اوضاع و احوال هر دسته از آنان نسبت به آن دو دستهٔ دیگر تفاوت آشکار داشت. آنحضرت نیز در ارتباط با هر یک از این سه دسته از مردم مدینه مسائل متعددی داشتند که با مسائل و مشکلاتی که با دو دستهٔ دیگر داشتند، کاملاً متفاوت بود. این سه دسته عبارت بودند از:

1) یاران وفادار و گرامی آنحضرت؛ 2) مشرکان مدینه که هنوز ایمان نیاورده بودند؛ 3) یهود.


1. صحابیان آن حضرت: مسائلی که پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- در ارتباط با یارانشان داشتند عبارت از این بود که شرایط و اوضاع در مدینه کاملاً با اوضاع و شرایطی که مسلمانان در مکه داشتند، متفاوت بود.

در مکه، هرچند مسلمانان با یکدیگر وحدت کلمه داشتند و برای رسیدن به یک هدف واحد تشریک مساعی می‌کردند؛ در میان خاندان‌های مختلف، مقهور و مطرود و خوار و ذلیل می‌زیستند، و زمام امور هیچیک از امور زندگی خودشان را در دست نداشتند، و همه کاره، دشمنان دین و آئین آنان بودند. بنابراین، مسلمانان هرگز نمی‌توانستند یک جامعهٔ اسلامی نوین، با پایه‌ها و مایه‌هایی که هیچ جامعهٔ انسانی در جهان از آن بی‌نیاز نیست، برای خودشان تأسیس کنند. از این رو، می‌بینیم که سوره‌های مکّی قرآن کریم به توضیح مبانی اسلامی، و تعلیمات دینی که هر فرد به تنهایی می‌تواند عمل کند، و نیز تشویق به نیکوکاری و مکارم اخلاق و برحذر داشتن از رذائل و مساوی اخلاق بسنده می‌کنند.

اما، در مدینه، از روز نخست، زمام امور مسلمانان در دست خودشان بود، و هیچکس، از هیچ قوم و قبیله‌ای، بر آنان سلطه نداشت. این به معنای آن بود که وقت آن رسیده است که مسلمانان با مسائل مربوط به تمدن و عُمران، و کسب و کار و اقتصاد، و سیاست و حکومت، و صلح و جنگ، بطور جدّی روبرو شوند؛ و مسائل حلال و حرام و جزئیات و عبادات و اخلاق اسلامی، ودیگر شئون زندگی برایشان به تفصیل بیان شود.

اینک وقت آن رسیده بود که مسلمانان یک جامعهٔ اسلامی تشکیل بدهند که در تمامی مراحل زندگی با جامعهٔ جاهلی متفاوت باشد، و از هر جامعهٔ موجود در جهان بشری، در آن زمان متمایز باشد، و بتواند نمودار و نماینده و الگویی برای دعوت اسلامی- که مسلمان بخاطر آن انواع و اقسام شکنجه و عذاب را در طول ده سال متمادی تحمل کرده بودند- بوده باشد.

پوشیده نیست که سازندگی و بنیانگذاری یک چنین جامعه‌ای امکان ندارد که یک روزه، یا یک ماهه، یا یک ساله، تمامیت پذیرد، و ناگزیر می‌باست زمانی طولانی می‌گذشت تا تشریع و قانونگذاری و کار فرهنگی و آموزش و پرورش و اجرای موازین اسلامی اندک اندک شکل بگیرد. خداوند کفیل و سرپرست اصلی این تأسیس و تشریع بود، و پیامبر گرامی اسلام نیز مُجری اوامر الهی و مُرشِد تازه مسلمانان و دیگر یاران دیرین خویش در راستای تربیت دینی و انسانی مسلمانان و تزکیهٔ آنان، طبق موازین شریعت اسلام بودند:

{هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَكِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ}[1].

«خدای قُدّوس هموست که در میان اُمیان رسولی را از آنان مبعوث گردانید تا آیات وی را برای آنان تلاوت کند، و آنان را تزکیه کند، و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد.»

صحابهٔ آنحضرت نیز، از جان و دل نسبت به تعالیم پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- اقبال داشتند؛ زندگی خودشان را به زیور احکام اسلامی می‌آراستند؛ و از این جهت شادمان می‌شدند:

{وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً...} [2].

«... و هرگاه آیات الهی بر آنان تلاوت شود بر ایمان ایشان بیافزاید...».

تفصیل همهٔ این مطالب، در عهدهٔ موضوع تحقیق ما نیست؛ بنابراین، به اندازهٔ نیاز بسنده می‌کنیم.

این بزرگترین مسئله‌ای بود که حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- در رویارویی با مسلمانان داشتند، و این خود، هدف اعلا و مقصود اصلی و مراد خدا و رسول از دعوت اسلامی و رسالت محمدی بود، و معلوم است که یک مسئلهٔ عارضی و در خورِ شتابزدگی نبود، بلکه یک قضیهٔ اصیل بود و نیاز به زمان برای توفیق یافتن در آن محسوس و معقول بود. آری، بعضی مسائل موردی و عارضی نبودند که بایست با سرعت هرچه تمامتر و در عین حال حکیمانه و خردمندانه حلّ می‌شدند.

مهمترین مسئله از این دست آن بود که مسلمانان در مدینه دو دسته بودند: یک دسته از آنان در شهر و دیار و در کنار اموال و خدم و حَشم خودشان بودند؛ تنها نگرانی آنان در حدّ نگرانی انسانی بود که در کمال امن و امان در خانه و کاشانهٔ خویش بسر می‌برد. اینان «انصار» بودند، که از دیرباز درمیان ایشان دشمنی ریشه‌دار و نفرت دیرینه برقرار بود. دستهٔ دیگر از مسلمانان، همهٔ چیزهای از این قبیل را از دست داده بودند، و جانشان را برداشته بودند و به مدینه گریخته بودند. اینان «مهاجرین» بودند. ملجأ و مأوایی نداشتند که به آن پناه ببرند؛ شغلی نداشتند که از راه آن تأمین معاش و رفع نیاز کنند؛ ذخیره و پس‌اندازی نداشتند که به نوعی گذران کنند.

شمار آن پناهندگان به مدینه نیز کم نبود، و هر روز بر شمارشان افزوده می‌شد. اِذن هجرت برای هر انسان مؤمن به خدا و رسول صادر شده بود؛ و معلوم است که مدینه نیز آنچنان ثروت فراوانی نداشت که با حضور انبوه پناهندگان موازنهٔ اقتصادی‌اش برهم نخورد. در همین موقعیت دشوار، نیروهای دشمن نیز در برابر اسلام و مسلمین دست به دست یکدیگر داده بودند، و به نوعی مسلمانان مدینه را تحریم اقتصادی کرده بودند؛ چنانکه ورود قوت و غذا به مدینه رو به کاهش گذاشته بود، و اوضاع و احوال روز به روز سخت‌تر و دشوارتر می‌گردید.


2. مشرکان مدینه: اینان در میان قبائل ساکن مدینه می‌زیستند؛ هیچ سیطره و سلطه‌ای بر مسلمانان نداشتند؛ بعضی از آنان دچار شک و تردید بودند، و نمی‌توانستند یکسره دین آباء و اجدادشان را ترک گویند؛ امّا، در عین حال، دشمنی و نیرنگی نیز بر علیه اسلام و مسلمین نداشتند؛ دیری هم نپایید که همهٔ آنان مسلمان شدند، و در مقام تدین به دین خدا به اخلاص تمام زیستند.

معدودی از مشرکان قبائل ساکن مدینه نیز بودند که دشمنان سرسخت و کینه‌توزی برای رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- و مسلمانان به حساب می‌آمدند؛ امّا، توان آن را نداشتند که در برابر مسلمانان اظهار خصومت کنند و ناگزیر بودند که در ارتباط با مسلمانان- با توجه به اوضاع و احوال- اظهار موّدت وصمیمیت کنند. در رأس این عدهٔ معدود، عبدالله بن اُبّی قرار داشت. مردی که دو طایفهٔ اوس و خزرج، پس از نبود بُعاث، برای نخستین بار همگی حاضر شدند به سروری و ریاست یک تن گردن نهند، و آن یک تن عبدالله بن اُبّی بود. مردم مدینه برای او طوقهای رنگین از مهره‌های رنگارنگ فراهم کرده بودند، تا او را فرمانروای خویش گردانند و تاج بر سر او نهند، و نزدیک بود که پادشاه مردم مدینه بشود؛ امّا، ناگهان رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- وارد مدینه شدند، و مردم از او گسستند و به آنحضرت پیوستند.

عبدالله بن اُبّی چنین برداشت کرده بود که حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- پادشاهی او را از او بازگرفته‌اند، و به همین جهت، نسبت به آنحضرت به شدت احساس دشمنی و عداوت می‌کرد. با وجود این، وقتی که دریافت، مشرک ماندن او اوضاع و احوال را برای وی نامساعدتر خواهد گردانید، و به تدریج واپسین آثار برجای مانده از عزت و شرف دیرینه‌اش را در جامعهٔ اسلامی مدینه از دست خواهد داد، و بر اثر آن، از بسیاری منافع دنیوی خویش نیز محروم خواهد گردید؛ پس از جنگ بدر به ظاهر اسلام آورد، لیکن در باطن همچنان کافر بود، و هرگاه که فرصتی می‌یافت، از نیرنگ زدن به رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- و مسلمانان فروگذار نمی‌کرد.

یاران وفادار وی نیز- که قرار بود در پرتو پادشاهی وی در مدینه به ریاست و مُکنت و جاه و مقام برسند- با او تشریک مساعی می‌کردند، و در اجرای نقشه‌هایش او را حمایت می‌کردند و مدد می‌رساندند؛ و چه بسیار می‌شد که برخی از جوانان و مسلمانان ساده‌لوح را نیز، ناآگاهانه، برای اجرای نقشه‌هایشان اجیر می‌کردند.


3. یهودیان در مدینه: یهودیان ساکن مدینه، در واقع، مهاجرانی بودند که بر اثر فشار آشوریان و رومیان- چنانکه پیش از این آوردیم- بسوی حجاز روی آورده بودند، و در حقیقت عبرانی بودند، اما، پس از راه یافتن به حجاز، به رنگ زی و زبان و تمدن قوم عرب درآمده بودند، تا آنجا که نام‌های افرادو قبائلشان را نیز از نام‌های عربی انتخاب می‌کردند، و با مردم عرب‌نژاد حجاز وصلت کرده بودند و خویشاوند شده بودند.

با وجود این، همچنان تعصُب نژادی خود را محفوظ نگاه داشته، و به طور کامل با عرب‌نژادان درنیامیخته بودند. از این رو، به نژاد اسرائیلی- یهودی خودشان افتخار می‌کردند، و عرب‌نژادان را بسیار تحقیر می‌کردند، و اموال قوم عرب را برای خودشان مُباح می‌دانستند و معتقد بودند که حق دارند هرگونه که بخواهند اموال آنان را چپاول کنند؛ چنانکه خداوند متعال می‌فرماید:

{وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِقِنطَارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْكَ وَمِنْهُم مَّنْ إِن تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لاَّ یُؤَدِّهِ إِلَیْكَ}[3].

«و برخی از اهل کتاب جنین‌اند که اگر قنطاری را به دست آنان بسپاری به تو بازگردانند؛ اما، بعضی دیگر چنان‌اند که اگر دیناری را به دست آنان بسپاری، به تو بازنگردانند؛ این بدان جهت است که ایشان قائل بوده‌اند به اینکه ما را به امیان کاری نیست!»

یهودیان شور و نشاطی در جهت نشر و ترویج دین و آئینشان نداشتند؛ دستمایهٔ دینی ایشان نیز چیزی فراتر از فالگیری و جادوگری و دمیدن و طلسم کردن و امثال آن نبود؛ مع‌الوصف، خودشان را دانشمند و اهل فضل و سزاوار رهبری روحانی می‌دانستند.

یهودیان در فنون کسب و کار و معیشت و اقتصاد بسیار ماهر بودند. بازرگانی غلات و حبوبات و خرما و شراب و پوشاک دربست در دست آنان بود. پوشاک و خشکبار و شراب به مدینه وارد می‌کردند، و خرما صادر می‌کردند. شغل‌های پول‌ساز دیگری هم داشتند که سخت دست‌اندر کار آن زمینه‌ها بودند. از تودهٔ عرب‌نژادان مدینه، دو چندان و صد چندان در خرید و فروش کالاها سود می‌گرفتند؛ به این نیز اکتفا نمی‌کردند، و رباخواری در میان آنان رواج داشت. وامهای سنگین به شیوخ و رؤسای قبائل عرب می‌دادند، تا آن پول‌ها را بیهود و بی‌فایده بذل و بخشش کنند، و مدیحه‌سرایی‌های شاعران و ذکر خیر مردمان را برای خودشان خریداری کنند، و در برابر آن وام‌ها، زمین‌ها و باغ‌ها و زراعت‌های آنان را از ایشان گروگان می‌گرفتند، و چند سالی طول نمی‌کشید که مالک آن اموال می‌شدند.

یهودیان، خبرگان نیرنگ و توطئه و ظلم و جور و فساد اجتماعی بودند. در میان قبیله‌های عرب که در مجاورت یکدیگر سکونت داشتند، آتش دشمنی و کینه‌توزی را شعله‌ور می‌ساختند، و با نقشه‌کشی‌های پنهانی، آنان را بر علیه یکدیگر تحریک می‌کردند، به گونه‌ای که هیچیک از آن قبائل از منشأ این امور سر درنمی‌آوردند. درنتیجه، با یکدیگر به نبردهای فرسایشی میپرداختند، و همین که تا اندازه‌ای آتش جنگ در میان آنان فروکش می‌کرد، بار دیگر سرانگشت یهودیان به حرکت درمی‌آمد تا مجدّداً آتش جنگ را در میان ایشان شعله‌ور سازد.

وقتی نقشه‌هایشان، چنانکه باید و شاید عملی می‌شد، بی‌طرفی اختیار می‌کردند، و دستاوردهای تحریک و فریب خویش را به تماشا می‌نشستند، و از بدبختی و بی‌خانمانی مردم عرب بیچاره و بینوا لذت می‌بردند، و با وامهای سنگین بهره‌دار آنان را پشتیبانی می‌کردند؛ مبادا، به خاطر تنگدستی و بی‌پولی دست از جنگ بکشند! یهودیان با این تدبیر، بر دو فایدهٔ بزرگ دست می‌یافتند؛ یکی، حراست و حفاظت از کیان یهودیتشان و دیگری، رونق دادن به بازار رباخواری خودشان، تا با خوردن آن بهره‌های دو چندان و صد چندان، به ثروتهای بی‌کران دست یابند.

در یثرب، سه قبیلهٔ یهودی مشهور ساکن بودند: 1) بنی قینقاع، که هم‌پیمانان خزرج بودند، و خانه‌هایشان در داخل مدینه بود؛ 2) بنی‌نًضیر، که هم‌پیمانان خزرج بودند، و خانه‌هایشان در حومهٔ مدینه بود؛ 3) بنی قُریظه که هم‌پیمانان اوس بودند، و خانه‌هایشان در حومهٔ مدینه بود. همین قبائل یهودی بودند که از دیرباز آتش جنگ را میان دو طایفهٔ اوس و خزرج شعله‌ور نگاه داشته بودند، و در نبرد بُعاث، هر سه قبیله در کنار هم پیمانانشان شرکت داشتند.

طبیعی بود که یهودیان با دیدگان بغض و عداوت به اسلام بنگرند، و از آنان جز این نیز انتظار نمی‌رفت. رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- از نژاد آنان نبودند، تا تعصّب نژادی آنان را که بر روح و روان و عقل و خرد آنان چیره گردیده بود، کاهش دهد؛ دعوت اسلام نیز بسوی آئینی بود که دلهای پراکنده را به هم نزدیک می‌گردانید، و آتش کینه‌توزی و دشمنی را فرو می‌نشانید، و در همهٔ امور مردم را به امانتداری فرا می‌خواند، و به همگان توصیه می‌کرد که به حلال خواری و پاکیزه نگاه داشتن اموال خودشان مقید باشند.

معنای اینها همه آن بود که قبائل عرب دیری نخواهد پایید که با هم اُنس و اُلفت پیدا خواهند کرد، و در آن صورت، از چنگال یهود به در خواهند آمد، و رونق بازرگانی یهود فروکش خواهد کرد، و از رباخواری که گردونهٔ ثروت ایشان بر محور آن گردش می‌کرد، محروم خواهند شد. حتی احتمال دارد که قبایل عرب بیدار شوند، و به حساب اموالی که یهودیان از طریق ربا از آنان گرفته‌اند برسند، و درصدد بازگردانیدن زمین‌ها و باغهای خودشان که یهودیان به حساب سود پولشان از آن ستانده‌اند، برآیند.

یهودیان، از همان آغاز که دریافتند دعوت اسلام در اندیشهٔ استقرار یافتن در یثرب است، به تمامی این محاسبه‌ها پرداختند. از این رو، سخت‌ترین دشمنی را با اسلام و رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- ، از لحظه‌ای که آنحضرت به یثرب وارد شدند، داشتند؛ هرچند که گستاخی اظهار دشمنی را تا چندی بعد نداشتند.

میزان عداوت یهود را با رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- از روایت ذیل که ابن اسحاق به نقل از امّ‌المؤمنین صفیه -رضی الله عنها- آورده است، می‌توان دریافت.

* ابن اسحاق می‌گوید: به نقل از صفیهٔ بنت حیی بن اَخطَب برای من بازگفته‌اند که وی می‌گفت: من از همهٔ فرزندان پدرم نزد وی محبوب‌تر بودم؛ همچنین نزد عمویم ابویاسر؛ هیچگاه آندو را در کنار یکی از فرزندانشان ملاقات نمی‌کردم، مگر آنکه او را رها میکردند و مرا در آغوش می‌گرفتند. صفیه گوید: وقتی رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- به مدینه وارد شدند، و در قُباء- در محلهٔ بنی‌عمرو بن‌عوف- بار انداختند، فردای آنروز پدرم حَیی بن‌اخطب و عمویم ابویاسر صبح خیلی زود، پیش از طلوع آفتاب به سراغ آنحضرت رفتند. گوید: اندو بازنگشتند تا غروب آفتاب! گوید: بالاخره، خسته و درمانده، بی‌حال و بی‌قرار، افتان و خیزان، از راه رسیدند.

صفیه گوید: من مانند همیشه با لبخند و شیرین‌زبانی به سراغ ایشان رفتم. بخدا، هیچیک از آندو به من توجّهی نکردند؛ سخت غمگین بودند. گوید: از عمویم ابویاسر شنیدم که به پدرم حَیی بن اَخطَب گفت: خودش است؟! و پدرم گفت: آری، بخدا! آنگاه گفت: او را می‌شناسی و به قطع و یقین می‌دانی؟! پدرم گفت: آری! گفت: چه احساسی نسبت به او داری؟ گفت: دشمنی با او، مادام که زنده باشم! [4]

گواه دیگر بر شدت عداوت یهود، روایت بخاری در ارتباط با اسلام آوردن عبدالله‌بن سلام -رضی الله عنه- است.

وی یکی از دانمشندان بزرگ و نامدار یهود بود. وقتی از ورود رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- به مدینه در محلهٔ بنی نجّار خبر یافت، شتابان نزد آنحضرت آمد، و سؤالاتی را نزد ایشان مطرح کرد که پاسخ آنها را جز پیامبران کسی نمی‌دانست. همین که پاسخ‌های پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- را یکی پس از دیگری شنید، فورا همانجا ایمان آورد؛ آنگاه به آنحضرت گفت: یهودیان مردمانی بهتان‌زن‌اند؛ اگر پیش از آنکه دربارهٔ من از آنان سؤال کنی، خبر مسلمان شدن مرا بشنوند، مرا نزد شما متهم خواهند ساخت! رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- به دنبال یهودیان فرستادند.

یهودیان آمدند، و عبدالله بن سلام به درون اتاق رفت. رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- گفتند: «أی رجل فیکم عبدالله بن سلام؟» عبدالله بن سلام در میان شما چگونه آدمی است؟ گفتند: داناترین ما و پسر داناترین ما؛ و آگاه‌ترین ما و پسر آگاه‌ترین ما! و به عبارت دیگر سرور ما و پسرِ سرور ما! و به عبارت دیگری: بهترین ما و پسرِ بهترین ما، و برترین ما و پسرِ برترین ما! رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: «أفرأیتم إن أسلم عبدالله» گفتند: خداوند او را از چنین شرّی پناه دهاد! (دو مرتبه یا سه مرتبه).

آنگاه، عبدالله بن سلام از اتاق بیرون آمد و گفت: أشهد أن لا إله إلا الله! وأشهد أن محمدا رسول‌الله! گفتند: بدترین ما و پسر بدترین ما! و او را به باد ناسزا گرفتند. به روایت دیگر، گفت: ای جماعت یهود! از خدا بترسید! سوگند به خدای یکتا که جز او خدایی نیست؛ شما خود می‌دانید که او رسول خدا است، و بحق آمده است! گفتند: دروغ می‌گویی![5]

این نخستین تجربهٔ رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- از رفتار یهودیان، همان روز نخست ورود به مدینه بود، و این چنین بود اوضاع داخلی مدینه که رسول خدا به هنگام ورود به مدینه با آن رویاروی شدند.


امّا از خارج، مدینه را هواداران دین قریش دربرگرفته بودند. قریش سرسخت‌ترین دشمنان اسلام و مسلمین بودند. طی ده سال تمام که مسلمانان زیر دست آنان بودند انواع و اقسام تهدید و ارعاب و شکنجه و عذاب و تحریم اجتماعی و اقتصادی را روی آنان تجربه کردند، و انواع و اقسام سختی‌ها و ناراحتی‌ها را به آنان چشانیدند، و یک جنگ روانی طاقت‌فرسا را با تبلیغاتی گسترده و سازمان یافته بر علیه آنان براه انداختند.

زمانی هم که مسلمانان به مدینه مهاجرت کردند، زمین و خانه و کاشانه و دارایی آنان را مصاده کردند؛ آنان را از همسران و فرزندانشان دور گردانیدند؛ هرچند تن از آنان را که توانستند زندانی کردند و شکنجه دادند. به این نیز اکتفا نکردند، بلکه توطئه کردند تا خون صاحب دعوت را بریزند، و او را همراه با آئین وی سر به نیست کنند؛ و در مقام اجرای این توطئه از هیچ کوششی فروگذار نکردند.

اینک، بسیار طبیعی بود که وقتی مسلمانان از مکّه رهایی یافته‌اند و به سرزمین دیگری در فاصلهٔ پانصد کیلومتری نقل مکان کرده‌اند، قریشیان نیز نقش سیاسی و نظامی خود را ایفا کنند و با استفاده از صدارت و زعامت دنیوی و دینی که داشتند و در میان قوم عرب به عنوان ساکنان حرم و مجاوران و پرده‌داران بیت‌الله‌الحرام شناخته شده بودند، دیگر مُشرکان عربستان را بر علیه اهل مدینه برانگیزند. عملاً، قریش چنین کردند، و مدینه را انواع خطرات محاصره کرد، و نوعی تحریم اقتصادی در مورد مدینه به اجرا درآمد که بر اثر آن واردات مدینه کاهش یافت، در حالیکه شمار پناهندگان به مدینه روز به روز افزایش می‌یافت؛ و با این ترتیب، وضعیت جنگی میان طاغیان مکّه و هم دینان ایشان از یکسو، و مسلمانان در میهن جدیدشان از سوی دیگر، برقرار گردید.

این حقّ مسلمانان بود که به سزای مصادرهٔ اموالشان، اموال این طاغیان را مصادره کنند، و به سزای آن شکنجه‌ها و ناراحتی‌ها که از آنان دیده بودند، آنان را عذاب و شکنجه دهند، و بر سر راه زندگی آنان سنگ‌اندازی کنند، همانگونه که پیش از آن، آنان با مسلمانان چنین می‌کردند، و از همان دستی که داده بودند به آنان پس بدهند، تا راه برای ایشان بسته شود، و نتوانند مسلمانان را نابود کنند و آنان را از ریشه درآورند.

اینها مسائل و مشکلاتی بود که رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- پس از ورود به مدینه از ناحیهٔ بیرون مدینه با آنها مواجه بودند، و می‌بایست با حکمت بالغهٔ خویش با آنها برخورد کنند، تا از لابلای آنها موفّق و سرافراز بیرون آیند.

رسول خدا -صلى الله علیه وسلم-، در پرتو توفیق و تأیید الهی، به بهترین وجهی به حلّ و فصل این مسائل و مشکلات پرداختند، و با هر دسته از مردمان در داخل و خارج مدینه با شیوه‌ای که سزاوارشان بود، اعمّ از رأفت و مهربانی یا سختگیری و ناسازگاری، رفتار کردند، و اینها همه فرع بر تزکیهٔ مردم و تعلیم کتاب و حکمت به آنان، به عنوان اصل برنامهٔ کار آنحضرت بود؛ و بی‌شک، جنبهٔ تزکیه و تعلیم را رأفت و رحمت بر جنبهٔ شدّت و خشونت غالب بود؛ تا آنکه سرانجام، طی چند سال، زمام امور به دست اسلام و مسلمین افتاد، چنانکه خوانندهٔ گرامی در صفحات آینده به روشنی مطالعه خواهد کرد.


منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388

عصر اسلام
IslamAge.com


[1]- سوره جمعه، آیه 2.

[2]- سوره انفال، آیه 2.

[3]- سوره آل عمران، آیه 75.

[4]- سیرهٔ ابن‌هشام، ج 1، ص 518-519.

[5]- نکـ: صحیح البخاری، ج 1، ص 459، 556، 561.