تاریخ چاپ :

2024 Nov 23

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

مسيلمه‌ي كذاب (مدعي دروغين نبوت) و قبيله‌ي بني‌حنيفه

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مقدمه‌اي پیرامون شخصيت مسيلمه‌ي كذاب

او، مسيلمه بن ثمامه بن كبير بن حبيب حنفي با كنيه‌ي ابوشامه است كه ادعاي پيغمبري كرد. او به اندازه‌اي به دروغ‌گويي زبان‌زد شده كه هرگاه بخواهند دروغ‌گويي كسي را مثال بزنند، مي‌گويند: دروغ‌گوتر از مسيلمه! مسيلمه، در سرزمين يمامه و روستايي كه امروز جبيله ناميده مي‌شود و در نزديكي عيينه در وادي حنيفه‌ي نجد قرار دارد، زاده شد و در همان‌جا نيز پرورش يافت. او در دوران جاهليت، رحمن ناميده مي‌شد و به رحمان يمامه مشهور شد.( حروب الردة و بناء الدولة، نوشته‌ي احمد سعيد، ص133؛ زركلي (2/125))

 مسيلمه، به مناطق مختلف عربي و غيرعربي مسافرت كرد تا شيوه‌هاي مختلف عوام‌فريبي را بياموزد و بتواند از طريق آموخته‌هايش (پيش‌گويي، فال‌گيري و جادوگري) مردم را پيرامونش جمع كند. زماني كه رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم در مكه بودند، مسيلمه ادعاي پيغمبري كرد؛ وي، عده‌اي را به مكه مي‌فرستاد تا آياتي را كه بر رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم نازل مي‌شد، حفظ كنند و سپس خودش يا نمايندگانش، آن آيات را درميان مردم بخوانند و تبليغ كنند كه اين‌ها، سخنان مسيلمه است!( البدء و التاريخ (5/160)؛ حركة الردة، ص71)

 در سال نهم هجري كه اسلام، تمام شبه‌جزيره‌ي عرب را فراگرفت، نمايندگاني از قبيله‌ي بني‌حنيفه به مدينه آمدند و اظهار مسلماني كردند كه مسيلمه نيز در ميانشان بود. ابن‌اسحاق مي‌گويد: مسيلمه، همراه نمايندگان بني‌حنيفه بود كه به حضور رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم رفتند. مسيلمه،آن هنگام كه به همراه ديگر نمايندگان بني‌حنيفه روبروي رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم قرار گرفت، لباسي به خود پيچيده بود و خودش را نمايان نمي‌كرد. در آن هنگام شاخه‌اي از درخت خرما به دست رسول اكرم صلی الله علیه وسلم بود؛ آن حضرت صلی الله علیه وسلم به مسيلمه فرمودند: «اگر اين شاخه را هم از من بخواهي، آن را به تو نمي‌دهم.»( السيرة النبوية (2/576و577) از ابن‌هشام)

 از اين روايت چنين معلوم مي‌شود كه مسيلمه، در آن ديدار از رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم درخواست كرده كه در نبوت با ايشان شريك باشد يا جانشين آن حضرت صلی الله علیه وسلم شود. البته در روايت ديگري آمده كه: مسيلمه، به همراه ساير نمايندگان بني‌حنيفه، با رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم روبرو نشد و با ايشان ديدار نكرد؛ چراكه موظف به نگهباني از بار و توشه‌ي همراهانش شده بود و از اين‌رو به حضور رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم نرفت. زماني كه رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم به نمايندگان بني‌خنيفه پاداش مي‌دادند، آنان گفتند: يكي از همراهان خود را براي نگهباني از بارهاي خود گذاشته‌ايم. رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم براي مسيلمه نيز پاداشي به اندازه‌ي پاداش ديگران تعيين كردند و فرمودند: «او (مسيلمه) بدترين شما نيست؛ چراكه به نگهباني بارها و اسباب شما پرداخته است.»

اين‌ فرموده‌ي رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم كه او بدترين شما نيست، بدين معنا نمي‌باشد كه او بهترين شما است؛ بلكه بر اين نكته تأكيد دارد كه همه‌ي شما بد هستيد و او نيز همانند شما بد است و با اين حال او بدترين شما نيست. گذشت روزگار نيز اين واقعيت را روشن كرد كه بني‌حنيفه، مردماني شرور و بدنهاد بودند كه مسيلمه، سرآمدشان در شرارت و بدي شد. روايت نخست، اين نكته را نشان مي‌دهد كه شخ صلی الله علیه وسلم مسيلمه، به خود مشكوك بوده و از اين جهت كه بر خود مي‌ترسيده، صورتش را پوشانده تا مبادا چهره‌اش، دروغش را برملا سازد و از درون پرتزويرش خبر دهد.

بازگشت نمايندگان بني‌حنيفه به يمامه

پس از آن‌كه نمايندگان بني‌حنيفه به يمامه بازگشتند، مسيلمه ادعاي پيغمبري كرد و مدعي شد كه رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم او را در امر نبوت با خود شريك كرده است؛ وي براي آن‌كه ادعايش را درست بنماياند، به اين فرموده‌ي رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم استناد كرد كه درباره‌اش فرمودند: «او، بدترين شما نيست.» مسيلمه، به هواي خود و هر طور كه مي‌خواست، حكم حلال و حرام مي‌داد و براي قبيله‌اش سخناني آهنگين مي‌گفت و پيش‌گويي و ادعاي پيغمبري مي‌كرد. از جمله سخناني كه سر هم بافت و مدعي شد كه آيه‌ي قرآن است، اين‌كه: «خداوند، بر زن باردار لطف و مرحمت كرده كه از او و از ميان شكم و زهدان، نوزادي بيرون مي‌آورد كه راه مي‌رود.

 برخي از آنان مي‌ميرند و به زير خاك مي‌روند؛ برخي هم تا مهلت مشخصي مي‌مانند و خداوند، از هر نهان و آشكاري با خبر است.» از ديگر اراجيفي كه مسيلمه گفته است، اين‌كه: «اي قورباغه‌اي كه از جفتي قورباغه شكل مي‌گيري! آن‌چه تو برگزيني، پاك است؛ سرت در آب است و دُمت، در گل و لاي. نه آن‌ كس را كه آب مي‌نوشد، از نوشيدن آب بازمي‌داري و نه آب را گل‌آلود مي‌كني.» مسيلمه، سعي مي‌كرد تا براي شيوا نمودن كلامش، به سبك قرآن سخن بگويد و براي اين منظور، سخناني پيچيده و بي‌‌ربط مي‌گفت. از جمله اين‌كه: «سبحان الله! آن‌گاه كه هستي و زندگي بيايد، چگونه زندگي مي‌كنيد؟ و به سوي پادشاه آسمان بالا مي‌رويد. اگر زندگي اندك و ناچيز باشد، خداي دانايي كه از راز سينه‌ها خبردار است، حتماً به آن رسيدگي مي‌كند و البته بيشتر مردم در زندگاني، نابود مي‌شوند!»( حركة الردة، ص271؛ خودتان، اندازه‌ي حماقت اين دروغ‌گوي كودن را از سخنان بي‌ربطش بسنجيد.)

ابن‌كثير رحمه الله آورده است كه: عمرو بن عاصt پيش از آن‌كه مسلمان شود، مسيلمه‌ي كذاب را ديد. مسيلمه از عمروt پرسيد: چه چيزي از قرآن بر محمد(ص) نازل شده است؟ عمروt گفت: خداوند، سوره‌ي عصر را بر او فرو فرستاده است. مسيلمه گفت: بر من نيز همانند اين سوره نازل شده است: يا وبر يا وبر، انما انت اذنان و صدر و سائرك حفر نقر عمرو بن عاصt گفت: به خدا سوگند كه تو مي‌داني كه من از دروغ‌گويي تو آگاهم.

ابن‌كثير رحمه الله در توضيح اين روايت مي‌گويد: «مسيلمه، با اين ياوه‌گويي قصد آن كرد كه در برابر آيات قرآن، سخناني بياورد كه به گمان خود با قرآن رقابت كند؛ اما سخنان مسخره‌اش را شخ صلی الله علیه وسلم بت‌پرستي هم خريدار نبود.»( تفسير ابن‌كثير (4/547))

ابوبكر باقلاني رحمه الله مي‌گويد: اراجيف مسيلمه و آن‌چه آن را قرآن خود مي‌دانست، كم‌تر و بي‌ارزش‌تر از آن است كه بخواهيم به نقد و بررسي آن مشغول شويم يا درباره‌اش بينديشيم. نمونه‌هايي كه ما در اين كتاب آورديم به اين قصد بود كه خواننده‌ي‌گرامي به ميزان سبك‌سري و حماقت مسيلمه پي ببرد و بداند كه او چه‌قدر نادان و بي‌خرد بوده كه چنين سخناني مي‌گفته است.( إعجاز القرآن، ص156)

 

نامه‌ي مسيلمه‌ي كذاب به رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم و پاسخ آن حضرت صلی الله علیه وسلم

در سال دهم هجري كه رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم مريض شدند، مسيلمه جرأت يافت و نامه‌اي به آن حضرت صلی الله علیه وسلم نوشت كه در آن، در مورد شراكتش با رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم در نبوت گمانه‌زني كرده بود. اين نامه را عمرو بن جارود برايش نوشت و عباده بن حارث حنفي كه به ابن‌نواحه مشهور بود، نامه را به رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم رسانيد. متن نامه اين چنين بود: از مسيلمه پيامبر خدا به محمد پيامبر خدا، اما بعد؛ نيمي از زمين از آن ما است و نيم ديگر از قريش و البته قريشيان به حق خود راضي نمي‌شوند.( تاريخ طبري (3/386))

 

رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم نامه‌اي در پاسخ مسيلمه‌‌ي كذاب نوشتند و آن را با ابي بن كعبt فرستادند. متن نامه‌ي رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم چنين بود: «بسم الله الرحمن الرحيم.. از محمد فرستاده‌ي خدا به مسيلمه‌ي كذاب؛ اما بعد، همانا زمين از آن خدا است و به هر كس از بندگانش كه بخواهد، مي‌دهد و فرجام نيك از آن پرهيزگاران است و درود و سلام بر كسي كه راه هدايت را در پيش بگيرد.»( تاريخ طبري (3/387))

مسيلمه، نامه‌اش را به همراه دو نفر كه يكي از آن‌ها ابن‌نواحه بود، براي رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم فرستاد. رسول اكرم صلی الله علیه وسلم پس از دريافت نامه‌ي مسيلمه به پيك‌هاي مسيلمه فرمودند: «شما چه مي‌گوييد؟» آن‌ها گفتند: هر آن‌چه مسيلمه گفته است. رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند: «به خدا قسم كه اگر رسم بر اين نبود كه پيك‌ها را نكشند، حتماً گردنتان را مي‌زدم.»( تاريخ طبري (3/386))

 

شهيد شدن پيك رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم توسط مسيلمه‌ي كذاب

حبيب بن زيد انصاري كه فرزند نسيبه بنت كعب (ام‌عماره) نيز بود،‌ نامه‌ي رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم را به مسيلمه رسانيد. هنگامي كه حبيبt نامه را به مسيلمه داد، مسيلمه از او پرسيد: آيا گواهي مي‌دهي كه محمد، فرستاده‌ي خدا است؟ حبيب بن زيدt فرمود: آري. مسيلمه دوباره پرسيد: آيا گواهي مي‌دهي كه من نيز پيامبر خدا هستم؟ حبيبt در پاسخ مسيلمه فرمود: «من، ناشنوا هستم؛ نمي‌فهمم چه مي‌گويي.» اين بگومگو چند بار ادامه يافت و هر بار كه مسيلمه از پيامبري خود مي‌پرسيد، حبيبt خودش را به كري مي‌زد و مسيلمه، عضوي از بدن حبيبt را مي‌بريد. حبيبt در برابر مسيلمه آن‌قدر صبر و شكيبايي كرد و به او ايمان نياورد كه اعضايش را يكي‌يكي بريدند و در نهايت حبيب بن زيدt به شهادت رسيد.

 اينك بنگريد كه رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم چگونه به قراردادهاي آن روز احترام مي‌گذارند و به تعبيري پايبند معاهدات بين‌المللي بودند كه نبايد پيك‌ها را كشت. آن حضرت صلی الله علیه وسلم فرستاده‌هاي دشمن را با وجودي كه آشكارا كفر مي‌ورزيدند، نكشتند و به قرارداد عدم كشتن پيك‌ها و رعايت حقوق ديپلومات‌ها پايبندي كردند. از ديگر سو به مسيلمه‌ي كذاب بنگريد كه حقوق نمايندگان سياسي را پايمال مي‌كند و نماينده (پيك) رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم را به بدترين شكل ممكن مي‌كشد! حال ميان اسلام و جاهليت مقايسه كنيد و ببينيد كه اسلام، چه‌قدر به حقوق انساني بها مي‌دهد و قراردادهاي بين‌المللي را محترم مي‌شمارد، همين طور به جاهليت و كفر بنگريد كه براي تقويت خود، هيچ ضابطه و قاعده‌اي نمي‌شناسد و از هيچ فسادي نيز حذر نمي‌كند!

 

نقش رجال بن عنفوه‌ي حنفي در بالا گرفتن كار مسيلمه

رجال بن عنفوه، در حضور رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم مسلمان شد و برخي از سوره‌هاي قرآن را حفظ كرد. رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم او را به يمامه فرستادند تا آموزه‌هاي ديني را به مردم آموزش دهد و پيروان مسيلمه را از طريق آموزش ديني و روشن‌گري، از پيرامون مسيلمه پراكنده سازد. رجال، زماني كه به يمامه رسيد، به جاي انجام مأموريتش به دروغ، گواهي داد كه رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم مسيلمه را در پيامبري شريك خود كرده‌اند و اين چنين، خطر و فتنه‌گري رجال، از خود مسيلمه بيش‌تر شد.

 رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم در حياتشان به فرجام بد رجال بن عنفوه اشاره كرده بودند. ابوهريرهt مي‌گويد: به همراه عده‌اي كه رجال بن عنفوه نيز از آنان بود، با رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم نشسته بوديم. رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند: «درميان شما مردي است كه دندانش در جهنم از احد نيز بزرگ‌تر است.» روزگار سپري شد و تمام آن عده كه با رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم نشسته بودند، از دنيا رفتند و من ماندم و رجال؛ من همواره از اين مي‌ترسيدم كه مبادا آن شخ صلی الله علیه وسلم جهنمي من باشم تا اين‌كه رجال با مسيلمه‌ي كذاب همراه شد و پيامبريش را پذيرفت. فتنه و خطر رجال، بسي بزرگ‌تر از فتنه‌ي مسيلمه بود.( تاريخ طبري (4/106))

 

پايداري برخي از افراد قبيله‌ي بني‌حنيفه بر اسلام

اخباري كه در مورد ارتداد مسيلمه‌ي كذاب و پيروان وي روايت شده، سرپوشي بر پايداري بسياري از مسلمانان و برخي از افراد قبيله‌ي بني‌حنيفه نهاده است و سبب شده تا بسياري از تاريخ‌نگاران، كم‌تر از كساني ياد كنند كه در زمان بروز فتنه‌ي مسيلمه بر اسلام پايداري كردند و با لشكر اسلام براي رويارويي با مسيلمه همراه گشتند. بنده، روايات قابل اعتمادي در اين زمينه ديده‌ام كه از ديد بسياري پنهان مانده و ماندگاري بسياري از بني‌حنيفه و ساير مسلمانان را در زمان ظهور مسيلمه‌ي كذاب روشن مي‌سازد.( نگاه كنيد به: الثابتون علي الإسلام، ص51)

 

يكي از كساني كه در يمامه بر اسلام پايداري كرد، ثمامه بن اثال بود. وي در زمان رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم به اسارت مسلمانان درآمد؛ رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم او را بخشيدند. ثمامه پس از آن مسلمان خوبي شد. وي از مشاهير و سرآمدان بني‌حنيفه بود. زماني كه بني‌حنيفه از حركت لشكر خالدt به سوي خود باخبر شدند، پيرامون ثمامه گرد آمدند؛ چراكه او را بزرگ خود و صاحب‌نظر مي‌دانستند و مي‌ديدند كه با مسيلمه مخالفت مي‌كند. ثمامهt پيروان مسيلمه را نصيحت كرد و فرمود: «واي بر شما اي بني‌حنيفه، از من حرف‌شنوي داشته باشيد تا هدايت شويد و از من پيروي كنيد تا راه راست را بيابيد. بدانيد كه محمد صلی الله علیه وسلم پيامبر و فرستاده‌‌ي خدا است و در نبوتش هيچ شك و ترديدي نيست. آگاه باشيد كه مسيلمه، دروغ‌گويي بيش نيست؛ به سخنانش فريفته نشويد و دروغش را نپذيريد. شما، قرآني را كه محمد صلی الله علیه وسلم از سوي پروردگارش آورده، شنيده‌ايد كه مي‌گويد:

« حم (1) تَنْزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (2) غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِي الطَّوْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ» غافر، آيه‌ي1-3

یعنی: «حا، ميم (از حروف مقطعه مي‌باشد.) فروفرستادن اين كتاب از سوي خداي غالب و دانا انجام مي‌شود؛ خدايي كه بخشنده، توبه‌پذير، داراي عذاب سخت و صاحب انعام و احسان است؛ هيچ معبودي جز او نيست. بازگشت به سوي او است.»

اين كلام، كجا و سخنان مسيلمه كجا؟! پس در كارتان بنگريد و اين دين را از دست ندهيد. بدانيد كه من، امشب نزد خالد بن وليدt مي‌روم تا از او براي خود و مال و همسر و فرزندم، امان بگيرم.» كساني كه دعوتش را پذيرفتند، گفتند: «اي ابوعامر! بدان كه ما هم با تو هستيم.» ثمامه در تاريكي شب به همراه عده‌اي از بني‌حنيفه به نزد خالد بن وليدt رفت و امان خواست. خالد بن وليدt نيز پذيرفت و به آنان اطمينان داد كه كاري با آن‌ها ندارد. در روايت كلاعي آمده است كه ثمامه در بخشي از سخنانش به بني‌حنيفه چنين گفت: «هيچ پيامبري هم‌زمان با محمد صلی الله علیه وسلم مبعوث نشده و پس از او نيز برانگيخته نخواهد شد.» و سپس بخشي از قرآن مسيلمه را برايشان خواند تا به ميزان حماقت و سبك‌سري مسيلمه پي ببرند. در نكوهش مسيلمه، شعري روايت شده كه به ثمامه منسوب مي‌باشد:

 

مسيلمة ارجع و لا تمحك         فإنـك في الأمر لم‌تشـرك

كذبت علي الله في وحيــه         فكان هـواك هـوي الأنوك

و منّاك قومك أن يمنعوك         و إن يأتهــم خالـد تتـرك

فما‌ لك من‌مصعد في‌السماء       ولا‌‌ لك في‌الأرض من‌مسلك

 

يعني: «اي مسيلمه! از ادعايت برگرد و سرسختي نكن كه تو در نبوت، شريك پيامبر راستين نيستي. تو بر خدا دروغ‌ بستي و مدعي شدي كه بر تو وحي مي‌شود و بدان كه اين كار تو، سرگشتگي و گمراهي ابلهانه‌اي است. پيروانت به تو وعده دادند كه از تو حمايت كنند؛ اما اگر خالد برسد و بر آنان شبيخون بزند، تنها مي‌ماني و ديگر راه گريزي نداري كه به آسمان فرار كني يا راهي به درون زمين بيابي و بگريزي».

در روايتي به اين تصريح شده كه ثمامه بن اثال در جنگ با مرتدهاي بحرين به همراه مسلمانان بني‌سحيم و برخي ديگر از بني‌حنيفه به علاء حضرميt پيوست و به‌گونه‌اي جنگيد كه مايه‌ي دردسر مرتدها شد و شدت و سختي زيادي از خود در برابر مرتدها نشان داد.( البداية و النهاية (6/361))

معمر بن كلاب رماني از ديگر كساني بود كه در يمامه بر اسلام پايداري كرد و مسيلمه‌ي كذاب و پيروانش را از ارتداد برحذر داشت. وي، در جنگ يمامه به لشكر خالد بن وليدt پيوست. برخي از بزرگان و سرآمدان يمامه، ايمان و اسلام خود را مخفي داشتند كه از آن جمله مي‌توان به ابن‌عمرو يشكري اشاره كرد كه از دوستان رجال بن عنفوه بود. وي، شعري سرود كه در يمامه بر سر زبان‌ها افتاد:

 

إن ديني دين النبي و في القو     م رجال علي الهدي أمثالي

أهلك القوم محكم بن طفيـل       و رجال ليسوا لنــا برجال

إن تكن ميتتـــي علي فطرة       الله حنيفاً فإننــي لا أبـالي

 

يعني: «همانا دين من، دين پيامبر خدا است و در قبيله‌ام كسان ديگري نيز همانند من بر راه هدايت هستند. محكّم بن طفيل و عده‌اي از نامردان، اين قوم را به نابودي كشانده‌اند. من از اين پروايي ندارم كه بر فطرت خدايي و نهاد و سرشت پاك توحيدي بميرم».

خبر مسلماني ابن‌عمرو و سروده‌اش به مسيلمه و محكّم و برخي ديگر از سران يمامه رسيد. آنان قصد آن كردند كه ابن‌عمرو را دستگير كنند؛ اما پيش از آن‌كه موفق به دستگيري او شوند، ابن‌عمرو گريخت و خود را به لشكر خالدt رسانيد و خالدt را از اوضاع و احوال يمامه و نقاط ضعف دشمن باخبر كرد. عامر بن مسلمه و بستگانش از ديگر كساني بودند كه در يمامه بر اسلام پايداري كردند.

ابوبكر صديقt مسلمانان ثابت‌قدم يمامه را گرامي داشت؛ چنان‌چه مطرف بن نعمان بن مسلمه را كه برادرزاده‌ي عامر بن مسلمه و ثمامه بن اثال بود، والي يمامه تعيين فرمود.

 

حركت خالد بن وليد رضی الله عنه  و لشكرش به سوي يمامه

ابوبكر صديقt به خالدt دستور داد تا پس از ختم غايله‌ي اسد و غطفان و مالك بن نويره، رو به يمامه نهد و در اين باره تأكيد بسياري فرمود. شريك فزاري  مي‌گويد: من، در جنگ بزاخه شركت داشتم. به نزد ابوبكر صديقt رفتم؛ ابوبكر به من فرمان داد تا به نزد خالدt بروم و با من نامه‌اي براي خالدt فرستاد. نامه از اين قرار بود: «اما بعد، در نامه‌اي كه با پيكت فرستاده‌ بودي، برايم از اين نوشته بودي كه خداوند، تو را بر اهل بزاخه پيروز كرده است. همين‌طور از آن‌چه با اسد و غطفان كرده‌اي، نوشته و گفته بودي كه آهنگ يمامه داري؛ فرمان من نيز به تو همين است كه به سوي يمامه بروي. پس از خداي يكتا و بي‌شريك بترس و با مسلماناني كه همراه تو هستند، به نرمي و مهرباني برخورد كن و برايشان همانند پدر باش. اي خالد! ملاحظه‌ي بني‌مغيره را بكن كه من، درباره‌ي تو با كساني مخالفت كرده‌ام كه پيش از اين، هرگز با ايشان مخالفت نورزيده‌ام؛ پس هنگامي كه به خواست خدا با بني‌حنيفه روبرو شدي، كاملاً محتاط باش كه با كساني رويارو شده‌اي كه متفاوت از گذشته هستند؛ زيرا همه‌ي آن‌ها بر ضد تو هستند و از امتياز وسعت سرزمين نيز برخوردارند. زماني كه به يمامه رسيدي، خودت عهده‌دار كارها باش و در راست و چپ لشكرت نيز دو امير قرار بده و يك نفر را هم به فرماندهي سواران تعيين كن و از نظرات و پيشنهادهاي بزرگان اصحاب رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم ـ مهاجرين و انصار ـ كه با تو هستند، استفاده كن و حرمت مقام و منزلتشان را پاس بدار. زماني كه با دشمن روبرو شدي، صف‌بندي لشكرت را در برابرشان، با توجه به چگونگي صف‌بندي آنان قرا بده؛ كمان‌داران در برابر كمان‌داران، نيزه‌داران در برابر نيزه‌داران و شمشيرزنان در مقابل شمشيرداران و بر اسيرانشان حكم شمشير جاري كنو آنان را به قتل و كشتار بترسان و با آتش بسوزان. به هوش باش كه از دستوراتم نافرماني نكني. سلام ورحمت خدا بر تو باد.»

زماني كه نامه‌ي ابوبكر صديقt به خالدt رسيد، خالدt پس از خواندن نامه فرمود: «با جان و دل اطاعت مي‌كنم.»

خالدt به همراه مسلمانان، عازم جنگ با مرتدهاي يمامه شد. ثابت بن قيس بن شماسt سركرده‌ي آن دسته از انصارy بود كه در اين لشكر حضور داشتند. خالدt با مرتدها به‌گونه‌اي برخورد مي‌كرد كه مايه‌ي عبرت ديگران شوند. ابوبكر صديقt براي پشتيباني لشكر خالدt، لشكر انبوه ديگري را نيز اعزام كرد تا مبادا لشكر خالدt توسط مرتدها از پشت سر غافل‌گير شود. خالدt در راه يمامه با برخي از طوايف مرتد جنگيد و آنان را زير سيطره‌ي اسلام درآورد. علاوه بر اين خالدt با دنباله‌ي لشكر سجاح نيز درگير شد و آن را نابود كرد و سپس به راهش به سوي يمامه ادامه داد.

زماني كه خبر نزديك شدن خالدt به مسيلمه‌ي كذاب رسيد، در ناحيه‌اي از يمامه به نام عقرباء لشكرش را گرد ‌آورد و اردو زد و از پيروانش خواست كه براي جنگ با خالدt به لشكرگاهش بپيوندند. مسيلمه، محكّم بن طفيل و رجال بن عنفوه (شاهد دروغ‌گو) را بر دو طرف لشكرش گماشت. خالد و عكرمه و شرحبيلy يك‌جا شدند. خالدt شرحبيل بن حسنهt را جلودار لشكر كرد و زيد بن خطاب و ابوحذيفه بن عتبه بن ربيعه رضي الله عنهما را بر دو طرف لشكر گماشت.( حروب الردة از شوقي ابوخليل، ص80)

 

 به اسارت در آمدن مجاعه بن مراره‌ي حنفي

مجاعه، به همراه چهل يا شصت سواركار براي خون‌خواهي و انتقام از طوايف بني‌عامر و بني‌تميم بيرون شده بود كه در راه بازگشت به قبيله‌اش، به اسارت مسلمانان در آمد. اسيران را به نزد خالدt بردند. خالدt عذرشان را نپذيرفت و دستور داد تا گردن همه‌ي آن‌ها به جز مجاعه را بزنند. خالدt از آن جهت مجاعه را نكشت كه او، يكي از سران بني‌حنيفه بود و به فنون جنگي آگاه. خالدt پيش از كشتن اسيران پرسيد: «اي بني‌حنيفه، چه مي‌گوييد؟» آن‌ها گفتند: «ما مي‌گوييم كه يك پيامبر از ما باشد و پيامبري هم از شما!» خالدt پس از آن دستور داد تا آن‌ها را بكشند.

 در روايتي آمده كه خالدt از آنان پرسيد: «چه وقت از آمدن ما باخبر شديد؟» آنان گفتند: «ما از آمدن شما خبر نداشتيم؛ بلكه براي انتقام و خون‌خواهي از بني‌عامر و تميم كه از طوايف اطراف ما هستند، بيرون شده بوديم.» خالدt حرفشان را قبول نكرد و آنان را جاسوس‌هاي مسيلمه دانست و دستور داد تا همه‌ي آن‌ها را بكشند. آنان به خالدt گفتند: «فردا درباره‌ي اهل يمامه هر تصميم خوب و بدي كه مي‌خواهي بگير؛ اما مجاعه را نگه‌دار و او را نكش.» خالدt نيز پذيرفت و همه‌ي آن‌ها به جز مجاعه بن مرار را كشت.( تاريخ طبري (4/106)؛ الصديق أول الخلفاء، ص105)

 

 

مجاعه بن مرار از سران بني‌حنيفه بود و مورد احترام قبيله‌اش. خالدt در هر جا كه مي‌ايستاد، دستور مي‌داد تا مجاعه را به نزدش ببرند و با او صحبت مي‌كرد و چيزي نيز با هم مي‌خوردند. يك بار خالدt به مجاعه گفت: «به من بگو دوستت مسيلمه به شما چه مي‌گويد و آيا چيزي از قرآنش را از بر داري؟» مجاعه گفت: بله وسپس برخي از سخنان چرند مسيلمه را خواند. خالدt از جا برجست و دو دستش را به هم زد و گفت: «اي مسلمانان، گوش كنيد كه دشمن خدا چگونه به ستيز و رقابت با قرآن خدا برخاسته است!» وانگهي رو به مجاعه كرد و فرمود: «واي بر تو اي مجاعه، من تو را عاقل و خردمند مي‌پنداشتم؛ اينك ببين كه خداي متعال در كتابش چه مي‌فرمايد؟» و سپس سوره‌ي اعلي را تلاوت كرد. مجاعه گفت: «شخصي از بحرين، كاتب مسيلمه بود؛ مسيلمه، او را به‌قدري به خود نزديك كرده بود كه هيچ كس ديگري آن‌قدر به او نزديك نبود. كاتبش، پيش ما مي‌آمد و مي‌گفت: واي بر شما اي اهل يمامه، به خدا سوگند كه پيشوايتان دروغ‌گو است وشما خود مي‌بينيد كه من چه‌قدر به او نزديك هستم و گمان نمي‌كنم كه در سخنم درباره‌ي مسيلمه شك كنيد. به خدا كه او به شما دروغ مي‌گويد و به ناحق از شما بيعت مي‌گيرد.» خالدt از مجاعه پرسيد: «آن كاتب بحريني چه شد؟» مجاعه گفت: «از دست مسيلمه فرار كرد. وي آن قدر از اين سخنان درباره‌ي مسيلمه گفت كه خبرش به مسيلمه رسيد؛ لذا ترسيد و گريخت.» خالدt فرمود: «با اين حال شما سخنانش را به حق مي‌دانستيد و او را تصديق مي‌كرديد؟!» مجاعه پاسخ داد: «اگر ما بر حق نبوديم، فردا بيش از ده‌هزار شمشيرزن، با شما نمي‌جنگيدند!» خالدt گفت: «باشد، خداي متعال، ما را در برابر شما ياري مي‌رساند و دينش را غالب مي‌گرداند

 اين واكنش خالدt نشان‌دهنده‌ي عظمت ايمانش به خداي متعال و اعتماد و اطمينانش به نصرت و ياري الهي است. ايمان به خدا و اميد و باور محكم به نصرت و ياري الهي، در شخصيت خالد، به‌سان گنجي بود كه پختگي جنگي و كارآزمودگي جهادي را در درونش بارور مي‌كرد. خالدt با قلبي آكنده از ايمان در جنگ بزاخه با دو شمشير مي‌جنگيد و به خداي يكتا و بي‌شريك مي‌باليد و همين، قدرت و توان دشمن را درهم‌مي‌شكست و ترس و هيبت خالدt را در دل دشمن مي‌افكند. آري، ايمان و باور راسخ و قلبي به خداي متعال، راز پيروزي خالدt و شكست دشمن بود.( حركة الردة، ص218و219)

 

به راه انداختن جنگ رواني بر ضد دشمن

خالدt استراتژي جنگي خود را بر اين مبنا قرار داد كه پيش از برپايي معركه و درگيري مستقيم با دشمن، جنگي رواني به راه اندازد تا روح و روان دشمن را از هم بپاشد. وي بدين منظور به زياد بن لبيد كه از دوستان محكّم بن طفيل بود، گفت: اگر مي‌تواني، سخني به محكّم بگو تا او را در هم شكني و روحيه‌اش را ضعيف كني. زيادt نامه‌اي براي محكم فرستاد و در آن، ابيات تهديدآميزي نوشت تا روحيه‌ي محكّم و پيروان مسيلمه را ضعيف كند. خالدt در جنگ رواني خود بر ضد دشمن از عمير بن صالح يشكري كه از پيش مسلمان شده و ايمانش را مخفي نگه‌داشته بود، استفاده كرد. عمير، به دستور خالدt به ميان قبيله‌اش رفت و گفت: «خالد(t)براي جنگ با شما به همراه مهاجرين و انصار در راه است؛ من، كساني ديدم كه اگر شما در برابرشان شكيبايي كنيد و خواسته باشيد از اين طريق آنان را شكست دهيد، آن‌ها به وسيله‌ي نصرت و ياري الهي بر شما پيروز مي‌شوند و اگر گمان مي‌كنيد با تعداد زياد خواهيد توانست آنان را شكست دهيد، بدانيد كه آن‌ها مورد حمايت خدا هستند و شما را شكست خواهند داد. شما و آنان، يك‌جور و برابر نيستيد؛ اسلام، پيروز مي‌شود و شرك، شكست مي‌خورد؛ پيشواي آنان، به حق پيامبر است و راهبر شما، دروغ‌گو است. آنان، به ايمان خود مي‌بالند و شادمانند و شما، به تعداد خود فريفته و مغرور هستيد. اينك كه هنوز شمشيرها از نيام در نيامده و تيرها، در تيردان است، از راهي كه در پيش گرفته‌ايد باز آييد.»

 خالدt در جنگ رواني بر ضد دشمن از ثمامه بن اثال حنفي نيز كار گرفت. ثمامه به نزد قبيله‌اش (بني‌حنيفه) رفت تا روح جنگيشان را در هم شكند و آنان را به تسليم شدن در برابر اسلام فرا بخواند. ثمامه به بني‌حنيفه فرمود: «بدانيد كه دو پيامبر، در يك زمان و با يك مأموريت برانگيخته نمي‌شوند. محمد صلی الله علیه وسلم پيامبر خدا است و هيچ پيامبري هم‌زمان با ايشان يا پس از ايشان مبعوث نمي‌شود. ابوبكرt لشكري را به فرماندهي شخصي به سوي شما اعزام كرده كه آن شخ صلی الله علیه وسلم را به اسم خودش يا پدرش صدا نمي‌زنند؛ بلكه او را سيف الله (شمشير خدا) مي‌نامند. او، افراد زيادي با خود دارد؛ پس خودتان به فرجام كارتان بينديشيد و تصميم درستي بگيريد.»

 خالدt ضمن به راه انداختن جنگ رواني بر ضد دشمن، دشمن را ناتوان و ضعيف نمي‌پنداشت و كاملاً به‌هوش بود تا مبادا از سوي دشمن غافل‌گير گردد. درباره‌ي خالدt گفته شده كه نمي‌خوابيد و شب‌ها را در آمادگي كامل به سر مي‌برد و همواره تحركات و فعاليت‌هاي دشمن را زير نظر داشت.

 خالدt پيش از آن‌كه با مسيلمه وارد جنگ شود، مكنف بن زيد و برادرش حريث را جلوتر فرستاد تا اطلاعات لازم را از تحركات دشمن به دست آورند. جنگ شديدي در پيش بود و خالدt بايد اقدامات لازم را انجام مي‌داد. پرچم‌دار لشكر در اين جنگ، عبدالله بن حف صلی الله علیه وسلم بن غانم بود و پس از او سالم (آزادشده‌ي ابوحذيفه) پرچم را به دست گرفت.

مي‌دانيم كه در جنگ‌هاي آن روز، برافراشتگي پرچم، نشانه‌ي پايداري لشكر و ادامه‌ي جنگ بود و با افتادن پرچمِ هر يك از طرفين درگير، معلوم مي‌شد كه آن طرف، شكست خورده است. خالدt شرحبيل بن حسنهt را جلوتر فرستاد و سپس لشكر را پنج دسته كرد: جلودار لشكر، خالد مخزومي بود؛ سمت راست لشكر، ابوحذيفه و در چپ لشكر، شجاع قرار داشتند؛ زيد بن خطاب نيز در مركز لشكر جاي گرفت و اسامه بن زيد، بر سواره‌نظامان گماشته شد. در انتهاي لشكر نيز براي زنان خيمه‌هايي برافراشتند.

 

جنگ سرنوشت‌ساز

زماني كه لشكر اسلام و لشكر مسيلمه، روياروي هم قرار گرفتند، مسيلمه، به سپاهيانش گفت: امروز، روز غيرت است؛ اگر امروز فرار كنيد و شكست بخوريد، زنانتان را به اسيري مي‌برند و كنيز خود مي‌كنند و كارشان را مي‌سازند؛ پس به خاطر آبرويتان بجنگيد و از زنانتان دفاع كنيد.( البداية و النهاية (6/328))

 خالدt در ريگزاري كه مشرف به يمامه بود، اردو زد. در آن روز پرچم مهاجرين به دست سالمt بود و پرچم انصار را ثابت بن قيس بن شماسt به دست داشت. ديگر گروه‌هاي عرب نيز زير پرچم خود بودند. مجاعه بن مرار حنفي را در خيمه‌اي كه ام‌تميم (همسر خالد) بود، بسته بودند. مسلمانان و كفار با هم درگير شدند و جنگ شديدي درگرفت. اما اعراب گريختند و بني‌حنيفه به خيمه‌ي خالدt راه يافتند و خواستند ام‌تميم را بكشند؛ اما مجاعه، آنان را از كشتن ام‌تميم بازداشت و گفت: «من، او را پناه داده‌ام كه او بانوي آزاد‌ه‌ي خوبي است.» در همين دور از جنگ، رجال بن عنفوه توسط زيد بن خطابt كشته شد. مسلمانان، يكديگر را فرامي‌خواندند و فرياد مي‌زدند: اي خالد! ما را نجات بده. ثابت بن قيسt بانگ برآورد: «اي مسلمانان! چه كار بدي كرديد كه گريختيد». جمع زيادي از مهاجرين و انصار گردآمدند. براء بن معرور معمولاً با ديدن صحنه‌ي جنگ، ابتدا دچار رعشه و لرز مي‌شد كه پس از ادرار كردن، لَرزَش تمام مي‌شد و همانند شير هژبر در ميدان جنگ مي‌خروشيد. صحابهy يكديگر را به صبر و مقاومت فرامي‌خواندند و مي‌گفتند: «اي اصحاب سوره‌ي بقره! افسون و جادوگري، امروز باطل شد.» ثابت بن قيسt كه پرچم انصار را به دست داشت، پايش را از دست داد و در همان حال كه پايش قطع شده بود، جنگيد تا به شهادت رسيد. مهاجرين به سالم (آزادكرده‌ي ابوحذيفه) كه پرچم‌دارشان بود، گفتند: «نكند از كار خودت بر ما هراس داري و مي‌ترسي كه از سوي تو شكست بخوريم؟» سالمt فرمود: «در آن صورت حافظ قرآن بدي خواهم بود.» زيد بن خطابt فرمود: «اي مردم! پشت، قوي داريد و همت، بلند كنيد و با خشم و قدرت به پيش رويد و به ميان دشمن بزنيد.» و سپس فرمود: «به خدا سوگند كه صحبت نمي‌كنم تا اين‌كه خداي متعال، دشمن را شكست دهد يا شهيد شوم و در پيش‌گاه خدا عرض كنم كه من، در راه تو كشته شدم.» ثابتt در آن روز به شهادت رسيد. ابوحذيفهt نيز فرمود: «اي اهل قرآن! قرآن را به كردار نيكتان بياراييد» و سپس به ميان دشمن زد تا اين‌كه شهيد شد. خالدt به ميان دشمن زد تا بلكه مسيلمه را گير آورد و كارش را تمام كند. خالدt هماورد و مبارز طلبيد و هر كس را كه به او نزديك شد، كشت. خالدt به مسيلمه پيشنهاد داد تا تسليم شود و مسيلمه هر بار كه مي‌خواست جواب خالدt را بدهد، شيطانش، او را از پذيرش پيشنهاد خالدt بازمي‌داشت و رويش را برمي‌گرداند. خالدt براي آن‌كه بفهمد لشكر اسلام از كدامين سو شكست مي خورد، دستور داد تا مهاجرين و انصار و هر يك از گروه‌ها جدا شوند و بدين‌ترتيب دريابد كه نقطه‌ي ضعف لشكر كجاست؟ پس از آن صحابه مقاومت و بلكه جنگ بي‌نظيري كردند و به قدري در قلب دشمن پيش رفتند كه دشمن ناگزير به فرار شد و خداوند، فتح و پيروزي را نصيب مسلمانان كرد. محكم بن طفيل بانگ برآورد كه به باغ الموت پناه ببريد. عبدالرحمن بن ابوبكر رضي الله عنهما، خودش را به محكم بن طفيل رساند و تيري در گردنش زد و او را كشت. بني‌حنيفه به باغ پناه بردند و در را بستند. صحابهt نيز آنان را از هر سو محاصره كردند.

 

جلوه‌هايي از شجاعت و حماسه‌سازي مسلمانان در جنگ يمامه

1ـ براء بن مالك

براء بن مالكt گفت: «مرا از بالاي ديوار در باغ بيفكنيد.» مسلمانان، او را در سپري نهادند و با نيز بالا دادند تا اين‌كه موفق شد خود را از بالاي ديوار به درون باغ بيندازد. او، كنار در شروع به جنگ كرد و در را بازنمود. مسلمانان، از دري كه براءt گشوده بود، وارد باغ شدند و درهاي ديگر را نيز بازكرده و مرتدها را به محاصره درآوردند و اين بود كه مرتدها دانستند كارشان تمام است و حق، بر باطلشان پيروز شده است.( حروب الردة، ص92 از شوقي ابوخليل)

 

2ـ كشته شدن مسيلمه‌ي كذاب توسط وحشي بن حرب

مسلمانان، خود را به نزديكي مسيلمه رساندند. مسيلمه، كنار ديواري ايستاده و دهانش كف كرده بود و از شدت ناراحتي به حال خود نبود. هرگاه شيطان مسيلمه به نزدش مي‌رفت، از دهان مسيلمه كف بيرون مي‌شد. وحشي بن حرب آزادكرده‌ي جبير بن مطعم و قاتل حمزه، خود را به مسيلمه رسانيد و او را با نيزه‌اش زد كه از سوي ديگر بدنش درآمد. سماك بن خرشه (ابودجانه) ضربه‌ي شمشيري به مسيلمه زد و او را به زمين افكند. زني از درون كاخ جيغ كشيد و گفت: «اي واي، غلامي سياه، امير سفيدچهره را كشت!» مجموع كساني كه در باغ و بيرون باغ كشته شدند، حدود بيست‌ يا بيست و يك‌هزار جنگجو بود. از مسلمانان نيز پانصد يا ششصد نفر شهيد شدند كه برخي از بزرگان صحابه نيز در ميانشان بودند. خالدt مجاعه را كه در زنجير بود، با خود به ميان كشته‌ها برد تا مسيلمه را به او نشان بدهد. هنگامي كه گذرشان بر جسد رجال بن عنفوه افتاد، خالدt پرسيد: «همين، پيامبر شما است؟» مجاعه پاسخ داد: «نه، اين، جسد رجال بن عنفوه است و به خدا سوگند كه مجاعه از مسيلمه بهتر بود.» سپس گذرشان بر جسد فردي افتاد كه بيني فرورفته و چهره‌ي زردي داشت. مجاعه گفت: «مسيلمه، همين است.» خالدt فرمود: «خاك بر سرتان كه از چنين فردي پيروي كرديد.» خالدt پس از آن لشكريان را به اطراف دژها فرستاد تا اموال و اسيراني بگيرند.( البداية و النهاية (6/330))

 

و صلی الله و سلم علی محمد و علی آله و اصحابه الی یوم الدین

منبع: کتاب ابوبکر صدیق، محمد علی صلابی


سایت عصر اسلام

IslamAge.Com