تاریخ چاپ :

2024 Nov 21

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

وفات عمر رضی الله عنه

بسم الله الرحمن الرحیم


وفات عمر رضی الله عنه


با هم به مدینۀ منوره می‌ رویم تا با خلیفۀ راشد، عمر رضی الله عنه دیدار کنیم، کسی که دین الله را یاری نمود و به خاطر الله جهاد کرد. کسی که آتشکدۀ مجوسیان را خاموش کرد، کینه ‌اش در دل کفار نشست.ابولؤلؤ مجوسی که از بردگان و نجاران و آهنگران مدینه بود و سنگ آسیا درست می ‌کرد، از همه بیشتر کینه به دل شد.


این کافر به دنبال فرصتی می ‌گشت تا انتقامش را از عمر رضی الله عنه بگیرد. روزی عمر رضی الله عنه او را در مسیر راه دید. از وی پرسید: شنیده ‌ام که گفته‌ ای اگر بخواهم آسیابی درست می ‌کنم که با باد کار می‌ کند؟ آن برده با چهره ‌ای ترش به عمر رضی الله عنه نگاه کرد و گفت: برایت چنان آسیابی درست می‌ کنم که اهل مغرب و مشرق از آن باخبر شوند. آن گاه عمر رضی الله عنه به یارانش نگاه کردند و گفتند: این برده مرا به مرگ تهدید می ‌کند.


لذا آن برده به راه افتاد و شمشیری دو لبه درست کرد که از هر جهت که ضربه بزند، طرف را به قتل می‌ رساند و نیز آن شمشیر را زهرآگین نمود که یا با ضربۀ شمشیر کشته شود یا در اثر نفوذ سم‌ ها جان دهد.


آن گاه در تاریکی شب آمد و برای کشتن عمر رضی الله عنه خود را در یکی از گوشه‌ های مسجد پنهان کرد. او پیوسته خود را در آنجا نهان کرده بود که ناگاه عمر رضی الله عنه وارد مسجد شد و مردم را برای نماز فجر متنبه سازد.


اقامۀ نماز گفته شد و عمر رضی الله عنه برای امامت جلو رفتند و تکبیر گفتند. وقتی قراءت را شروع کردند، مجوسی به وی هجوم آورد و در مدّت کوتاهی سه ضربه را به وی وارد کرد، ضربۀ اول به سینه و ضربۀ دوم به پهلو و ضربۀ سوم به زیر نافش اصابت کرد. عمر رضی الله عنه فریاد برآورد و نقش زمین گشت، در حالی که این آیه را تکرار می ‌کرد: ﴿وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا [الأحزاب: 38]. «و فرمان الله همواره روی حساب و برنامۀ دقیقی است و باید به مرحلۀ اجرا در آید».


عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه جلو رفت و نماز مردم را کامل کرد، اما بردۀ مجوسی با شمشیرش صفوف مسلمانان را درهم می ‌کوبید تا راهش را برای فرار هموار کند، که در نتیجه سیزده نفر از صحابه ضربه خورده و هفت نفر آنان جان دادند.


آن گاه شمشیرش را بالا گرفت که هر کسی نزدیک بیاید او را نیز مورد هجوم و ضربه قرار دهد. ناگاه فردی به وی نزدیک شد و عبایش را بر وی انداخت، بردۀ مجوسی سراسیمه شد و چون متوجه گردید که دستگیر شده است، ضربه ‌ای را بر خود وارد کرد و خونش فواره زد و مُرد.


عمر رضی الله عنه در حالی که بیهوش شده بودند، به خانه ‌اش منتقل گردید در حالی که مردم گریه می‌ کردند و به دنبالشان راه می ‌رفتند. نزدیک به طلوع خورشید عمر رضی الله عنه به هوش آمدند.


آیا مردم نماز خواندند؟

وقتی عمر رضی الله عنه به هوش آمدند، به اطرافیانش نگاهی انداخت و نخستین سوالی که از آنان پرسیدند، گفتند: آیا مردم نماز خواندند؟ جواب دادند: بله ای امیرالمؤمنین. گفتند: الحمدلله، اسلامی بدون نماز وجود ندارد.


آن گاه آب خواستند و وضو گرفتند و خواستند برخیزند و نماز بخوانند، اما نتوانستند. آن گاه دست پسرش، عبدالله را گرفتند تا بر او تکیه داده و نماز بخوانند، اما خون از بدنشان جاری گشت.


عبدالله رضی الله عنهما می‌ گوید: به الله سوگند من دستم را بر زخمش قرار دادم، اما شکاف زخم عمیق‌ تربود، لذا زخم‌ هایش را با پارچه‌ ای بستم و نماز صبح را خواندند، سپس فرمودند:


ای ابن عباس! ببین چه کسی مرا به قتل رساند؟ ابن عباس جواب داد: بردۀ مجوسی ترا مورد هجوم قرار داد و جمعی از صحابه را نیز مورد حمله قرار داد و آن گاه خودش را نیز به قتل رساند. عمر رضی الله عنه گفتند: الله را سپاسگزارم که قاتل من فردی است که در حضور الله، حتی با یک سجده ‌ای که برای الله انجام داده باشد، نمی‌ تواند با من طرح دعوا نماید.


پزشک آمد تا جراحت ‌های عمر رضی الله عنه را معاینه کند و بنگرد که آیا ضربه‌ها به معده و روده‌ هایش اصابت کرده یا خیر؟ وقتی عمر رضی الله عنه آب نوشید، آب ‌ها از زخم زیر نافشان بیرون آمدند، پزشک گمان برد که شاید این ‌ها خون باشند که بیرون می‌ آیند، لذا شیر خواست، وقتی عمر رضی الله عنه شیرها را سر کشید، شیرها از زخم زیر نافشان بیرون آمدند.


پزشک پی برد که ضربه‌ های شمشیر بدن وی را پاره کرده و شکمش هیچ غذا و آبی را نگاه نمی‌ دارد.

لذا رو به عمر رضی الله عنه کرد و گفت: ای امیر المومنین! وصیت بفرمایید؛ زیرا به گمانم امروز یا فردا مرگ به سراغت خواهد آمد. عمر رضی الله عنه با کمال نیروی ایمانی گفتند: راست می ‌گویی و اگر چیزی جز این می‌ گفتی سخنت را باور نمی‌ کردم.


سپس گفتند: سوگند به الله، اگر تمام دنیا مال من می‌ بود، از هول و هراس ایستادن در برابر الله، آن را فدیه می ‌دادم.

تعریف و مدح ابن عباس رضی الله عنه از عمر رضی الله عنه

وقتی ابن عباس رضی الله عنه سخنان متواضعانۀ عمر رضی الله عنه را شنید که مشتاق و علاقمند دیدار الله است، گفت: اگرچه این را گفتى، الله به تو جزاى نیکو دهد، آیا رسول الله رسول الله صلی الله علیه وسلم دعا ننموده بود، که الله دین و مسلمانان را وقتى که در مکه مى ترسیدند، به وسیله ی تو عزّت بخشد، و وقتى که اسلام آوردى، اسلامت مایۀ عزّت بود، و با اسلام تو، رسول الله صلی الله علیه وسلم و اصحابشان آشکار گردیدند، و به‌ سوى مدینه هجرت نمودى، و هجرتت مایۀ فتح بود، بعد از آن از هیچ معرکه اى که رسول الله صلی الله علیه وسلم در نبرد مشرکین در روز فلان و فلان شرک ورزید، غایب نگردیدى. بعد از آن رسول الله در حالى وفات نمود که از تو راضى بود، و بعد از وى خلیفه ی رسول الله صلی الله علیه وسلم را با رأی و نظرت یارى و مساعدت نمودى، و با کسى که روى آورده بود، کسى را که روى گردانیده بود زدى، طورى که مردم به خوشى و ناخوشى داخل اسلام گردیدند. بعد از آن خلیفه در حالى درگذشت که از تو راضى بود. بعد از آن به شکل بهترى بر مردم والى شدى، و الله توسط تو شهرها را آباد نمود. و توسط تو اموال را جمع کرد، و توسط تو دشمن را نابود ساخت، و الله توسط تو بر هر خانواده توسعه در دین و فراخى در رزق‌ شان آورد، و بعد از آن خاتمه‌ ات را با شهادت گردانید، و این برایت مبارک باشد!.


آن‌ گاه عمر رضی الله عنه گفتند: به الله سوگند، مغرور کسی است که او را فریب مى دهید، بعد از آن گفتند: اى عبداللَّه! آیا روز قیامت نزد الله برایم شهادت مى دهى؟ گفت: بلى، عمر رضی الله عنه گفتند: بارالها! ستایش از آنِ توست. آن گاه مردم دسته دسته می ‌آمدند و او را مورد ستایش قرار داده و با او خداحافظی می ‌کردند.


نصیحت بر بستر مرگ

در این هنگام جوانی به نزد عمر رضی الله عنه آمد و گفت: شادمان باش ای عمر! همراه و یار رسول الله صلی الله علیه وسلم بودی و سپس امارت را به دست گرفتی و عدالت کردی و سپس به شهادت رسیدی. عمر رضی الله عنه گفتند: آرزویم این است که نیکی ‌ها و بدی ‌هایم برابر باشند، نه اجری داشته باشم و نه گناهی.


وقتی آن جوان برخاست و رفت، ازار شلوارش بر زمین آویزان بود، فرمودند: این جوان را به نزد من بازگردانید، جوان بازگشت و عمر رضی الله عنه از باب نصیحت و خیرخواهی به وی گفتند: ازارت را بالا بزن، زیرا این کار برای نظافت لباست زیباتر و برای تقوای پروردگارت بهتر است.


آن گاه درد عمر رضی الله عنه شدّت یافت و گاه گاه بیهوش می ‌شدند. ابن عمر رضی الله عنهما می‌ گوید: پدرم بیهوش شدند و من سرش را بر زانویم گذاشتم، وقتی به هوش آمدند، گفتند: سرم را بر زمین بگذار، باز دوباره بیهوش شدند و من سرش را بر زانویم گذاشتم و وقتی به هوش آمدند، گفتند: سرم را بر زمین بگذار، من گفتم: پدرجان! مگر زمین با سرم یکسان نیستند؟ گفتند: چهره‌ ام را بر خاک بینداز، شاید الله بر من رحم کند و هر گاه جان دادم، زود مرا به قبرم ببرید، زیرا اگر این کار برایم خیر است، مرا بدانجا می ‌برید و اگر بد است مرا از گردن‌ هایتان پایین می ‌گذارید.


آن گاه گفتند: وای بر عمر، وای بر مادر عمر، اگر مورد عفو و بخشش قرار نگیرد.


آن گاه نفَسشان به تنگی افتاد و حالت احتضار و سکرات برایشان شدّت گرفت و در این هنگام روحشان پرواز نمود و در کنار دو یارش، رسول الله صلی الله علیه وسلم و ابوبکر رضی الله عنه دفن گردید.


آری، عمر رضی الله عنه دنیا را بدرود گفت، اما در حقیقت فردی مانند او نمرده است. به انجام عمل نیک و رفع درجات مبادرت ورزید، قراءت قرآن و گریه‌ هایشان از ترس الله، در قبر همدم و رفیق او هستند، نمازهایش یار و همدم وی می‌ شوند و جهادش درجاتشان را بالا می‌ برد، اندکی خود را در دنیا خسته کردند، اما در آخرت مدت‌ های طولانی استراحت می ‌کنند.


رسول الله صلی الله علیه وسلم عمر رضی الله عنه را از جمله ده نفری قرار دادند که به آنان مژدۀ بهشت رسیده است.

رسول الله صلی الله علیه وسلم در حدیثی فرمودند: «خواب دیدم که در بهشت هستم. در آنجا چشمم به زنی افتاد که کنار قصری، وضو می‌ گرفت. پرسیدم: این قصر، مال چه کسی است؟ گفتند: از آنِ عمر بن خطاب است. بیاد غیرت عمر افتادم. پس پشت کردم و رفتم». عمر رضی الله عنه با شنیدن این سخنان، به گریه افتادند و گفتند: ای رسول الله! آیا در مورد تو هم به غیرت می ‌آیم؟!


ابوبکر رضی الله عنه

ابوبکر رضی الله عنه بیمار بودند و بیماری شان شدت گرفت، خانواده ‌اش گفتند: طبیب می ‌آوریم، اما او انکار کرد و چون فرشتگان مرگ بر بالینش حاضر شدند، فریاد برآورد، کجاست طبیبتان؟ اگر راست می ‌گوید: این‌ ها را برگرداند!.


 

برگرفته از کتاب "جهان آخرت" تألیف دکتر محمد العریفی