تاریخ چاپ :

2024 Nov 23

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

به خلافت رسيدن حسن بن علي رضی الله عنه

بسم الله الرحمن الرحیم

پس از آنكه اميرالمؤمنين علي بن ابي‌طالب رضی الله عنه  در رمضان سال چهل هجري به دست يكي از خوارج به نام عبدالرحمن بن ملجم مرادي به شهادت رسيد، با حسن بن علي رضی الله عنه  بيعت شد.[1] اميرالمؤمنين علي رضی الله عنه ، هيچكس را به عنوان جانشين خود تعيين نكرد و خود مردم، فرزندش حسن رضی الله عنه  را به عنوان خليفه برگزيدند.

پس از آنكه علي رضی الله عنه  به شهادت رسيد، فرزندش حسن رضی الله عنه  بر او نماز گزارد و چهار تكبير گفت. علي رضی الله عنه  در كوفه دفن گرديد. نخستين كسي كه با حسن رضی الله عنه  بيعت كرد، قيس بن سعد رضی الله عنه  بود. وي، به حسن رضی الله عنه  گفت: دستت را دراز كن تا با تو بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبرش و نيز جنگ با كساني كه حرمت‌شكني كردند، بيعت نمايم. حسن رضی الله عنه  فرمود: «بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبرش؛ چراكه اين دو اساس، در بردارنده‌ي تمام شرايط است». بدين سان قيس رضی الله عنه  با حسن رضی الله عنه  بيعت كرد و سكوت نمود و پس از او، عموم مردم با حسن رضی الله عنه  بيعت كردند.[2] گفتني است: حسن بن علي رضی الله عنه  بدانگاه كه اهل عراق، خواهان بيعت با او شدند، گفت: به شرط آنكه مطيع و فرمانبردار باشيد؛ با هر كس كه سازش نمودم، شما نيز سازش نماييد و با هر كس كه جنگيدم، شما نيز بجنگيد.[3]

در روايت ابن سعد چنين آمده است: حسن بن علي رضی الله عنه  پس از پدرش، از اهل عراق، دو بيعت و پيمان گرفت: يكي بيعت خلافت و امارت، و ديگري بيعت بر سر اينكه به هر كاري كه او بكند، تن دهند و به تصميم او راضي و خرسند شوند.[4] از اين روايات، چنين به نظر مي‌رسد كه حسن بن علي رضی الله عنه  از همان آغاز خلافتش مقدمات صلح با معاويه رضی الله عنه  را فراهم نمود؛ چنانچه بطور مفصل پيرامون اين موضوع سخن خواهيم گفت. با بررسي چگونگي بيعت گرفتن حسن رضی الله عنه  از مردم، به نكات ذيل پي مي‌بريم:

اول: بطلان و نادرستي اين پندار كه حسن رضی الله عنه  بنا به تصريح پدرش به خلافت رسيده است.

برخي، اين قضيه را با تمام توان، رواج داده‌اند كه علي بن ابي‌طالب رضی الله عنه  به جانشيني فرزندش حسن رضی الله عنه  تصريح نمود و او را آشكارا به عنوان جانشين خود برگزيد.[5] بايد گفت: اين، يكي از دروغهايي است كه به اميرالمؤمنين علي بن ابي‌طالب رضی الله عنه  نسبت داده شده و هيچ پايه و اساس درستي ندارد. برخي، بر اين باورند كه امامت، همچون نبوت است و امام از طريق نص و فرموده‌ي الهي و به زبان پیامبر صلی الله علیه وسلم  به مقام امامت مي‌رسد؛ بدين سان امامت را همانند نبوت، يكي از الطاف الهي بر مي‌شمارند و معتقدند كه هيچ دوراني نبايد، خالي از امامي باشد كه از سوي خدا بدين منصب برگزيده شده است. همچنين اينها، بر اين باورند كه حق انتخاب و تعيين امام، با مردم نيست و هيچ امامي نمي‌تواند از سوي خود، امام پس از خود را انتخاب و تعيين نمايد. آنان در اين زمينه، روايات زيادي را ساخته و پرداخته و آن را به امامان نسبت داده‌اند؛ چنانچه اين سخن را به امام محمد باقر رحمه‌الله نسبت داده‌اند كه: شما مي‌پنداريد اين امر (تعيين امام) با ماست و ما، آن را به هر كس كه خواسته باشيم، واگذار مي‌كنيم! نه به خدا قسم كه چنين نيست؛ بلكه اين امر، از سوي رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  به افراد مشخصي داده شده كه به ترتيب، مي‌آيند تا اينكه اين امر، به صاحب آن برسد.[6]

آنان، معتقدند كه پیامبر صلی الله علیه وسلم  امامان پس از خود را با ذكر نام آنها، معين نموده است. بر اين اساس بر اين باورند كه امامان، دوازده نفرند، نه كمتر و نه بيشتر:

1ـ علي بن ابي‌طالب رضی الله عنه  ملقب به مرتضي، درگذشته‌ي سال 40 هجري.

2ـ حسن بن علي رضی الله عنه ، درگذشته‌ي سال 50 هجري.

3ـ سيد الشهداء حسين بن علي رضی الله عنه ، درگذشته‌ي سال 61 هجري.

4ـ زين العابدين، علي بن حسين، درگذشته‌ي سال 95 هجري.

5ـ محمد بن علي باقر، درگذشته‌ي سال 114 هجري.

6ـ جعفر بن محمد (امام صادق)، درگذشه‌ي سال 148 هجري.

7ـ امام كاظم، موسي بن جعفر درگذشته‌ي سال 183 هجري.

8ـ علي بن موسي‌الرضا، درگذشته‌ي سال 203 هجري.

9ـ محمد بن علي (جواد)، درگذشته‌ي سال 220 هجري.

10ـ علي بن محمد (هادي)، درگذشته‌ي سال 254 هجري.

11ـ حسن بن علي عسكري، درگذشته‌ي سال 260 هجري.

12ـ محمد بن حسن مهدي، درگذشته‌ي سال 256 هجري.

نخستين كسي كه عقيده‌ي وصيت و امامت را بنا نهاد، ابن سبأ بود؛ وي، اين عقيده را بدين سان پايه‌گذاري كرد كه امر امامت، به علي بن ابي‌طالب رضی الله عنه  مي‌رسيد و به او منتهی مي‌گردید؛ يعني به نام ساير ائمه در ديدگاه خود‌ساخته‌ي ابن سبأ تصريح نشده بود، ولي كساني كه پس از ابن سبأ آمدند، دامنه‌ي وصيت و حق امامت را در تعدادي از فرزندان علي رضی الله عنه  گسترش دادند. از آنجا كه ائمه و جد بزرگوارشان علي رضی الله عنه  سرسختانه در برابر اين پندار ايستادند، بانيان این عقيده، دروغي ديگر به نام تقيه را بنا نهادند تا انديشه‌هايشان را بدور از سرسختي و يا اثر‌پذيري از مواضع روشن و شفاف اهل بيت، گسترش دهند. خلاصه اينكه يكي از مهم‌ترين و بارزترين مسايل خودساخته‌ي عده‌اي، اين بود كه عقيده‌ي وصيت را بنا نهادند. عقيده‌ي وصيت، بدين معناست كه رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  وصيت نمود كه بلافاصله پس از وفاتش، علي رضی الله عنه  زمام امور را بدست گيرد. بنا بر اين عقيده، كساني كه پس از پیامبر صلی الله علیه وسلم  به خلافت رسيدند، اين حق را از علي رضی الله عنه  غصب كردند. در اصول كافي، روايتي بدين مضمون آمده است: هر كس، بميرد و امام خويش را نشناسد، بر مرگ جاهلي مرده است. گفتني است: با بررسي دوران خلفاي راشدين، بدين نتيجه مي‌رسيم كه در زمان خلافت ابوبكر رضی الله عنه  و همچنين در دوران خلافت عمر رضی الله عنه  هيچ اثري از اين عقيده (عقيده‌ي وصايت علي رضی الله عنه ) وجود نداشته است؛ بلكه سرآغاز پيدايش اين پندار، در اواخر خلافت عثمان رضی الله عنه  يعني در دوران بروز فتنه مي‌باشد. پس از اينكه اين سخن، به گوش صحابه رضی الله عنهم   رسيد، آنان، آن را رد كردند و دروغ بودن اين سخن را برملا ساختند؛ چنانچه علي بن ابي‌طالب و ام المؤمنين عايشه رضي الله عنهما، در رأس آن دسته از صحابه قرار داشتند كه به رد و تكذيب اين عقيده پرداختند؛ بدين سان مشاهده مي‌كنيم كه از آن پس، يعني در زمان خلافت علي رضی الله عنه  اين عقيده، سازماندهي بيشتري يافت و بيش از پيش به سوي آن فرا خوانده شد.

البته برخي از علماي اين فرقه از جمله نوبختي و كشي، بدين نكته تصريح نموده‌اند كه عقيده‌ي وصيت، يكي از مسايل خود‌ساخته‌ي عبدالله بن سبأ مي‌باشد؛ چنانچه بنده در تحليل وقايع زندگاني علي بن ابي‌طالب رضی الله عنه  به تفصيل در اين باره سخن گفته‌ام. دلايل زيادي وجود دارد كه بطلان و نادرستي اين پندار را روشن مي‌سازد؛ از آن جمله مي‌توان به روايات صحيحي اشاره كرد كه در اين زمينه از تعدادي از اصحاب رضی الله عنهم   و در رأس آنان علي رضی الله عنه  نقل شده است:

1ـ باري در حضور عايشه رضي الله عنها گفته شد كه رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم   در مورد جانشيني علي رضی الله عنه  وصيت نموده است. عايشه رضي الله عنها فرمود: چه كسي، چنين گفته است؟ من، پیامبر صلی الله علیه وسلم  را (در واپسين لحظات حياتش) ديدم و او را به سينه‌ام تكيه داده بودم. آن حضرتص تشت آبي درخواست كرد؛ آنگاه (پيكر و گردن آن حضرت) كج شد و درگذشت؛ پس چگونه من در آن هنگام نديدم كه رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  براي علي رضی الله عنه  وصيتي بكند؟[7]

بدين سان عايشه رضي الله عنها تصريح نمود كه رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  هيچ وصيتي در مورد جانشيني علي رضی الله عنه  نفرمود و اين، يكي از مهمترين دلايلي است كه نشان مي‌دهد هيچ وصيتي از جانب رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  در مورد خلافت علي رضی الله عنه  صورت نگرفته است. چراكه پیامبر صلی الله علیه وسلم  در دامان عايشه رضي الله عنها وفات نمود و اگر چنين وصيتي مي‌نمود، عايشه‌‌ي صديقه رضي الله عنها نسبت به اين مسأله از همه آگاه‌تر بود.[8]

2ـ عبدالله بن عباس رضی الله عنه  مي‌گويد: علي بن ابي‌طالب رضی الله عنه  در بيماري وفات رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  از خانه‌ي آن حضرت صلی الله علیه وسلم  بيرون آمد. مردم پرسيدند: اي اباالحسن! حال رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  چطور است؟ گفت: الحمد لله؛ خوب شده است. سپس عباس بن عبدالمطلب رضی الله عنه  دستش را گرفت و گفت: به خدا سوگند، پس از سه روز، تو بنده‌ي عصا خواهي شد. (يعني رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  وفات مي‌كند و تو، زيردست ديگران مي‌گردي.) به خدا قسم، من، مي‌دانم كه رسول‌اللهص در اثر اين بيماري وفات خواهد كرد. زيرا من، چهره‌هاي بني‌عبدالمطلب را هنگام مرگ مي‌شناسم. بيا با هم نزد رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  برويم تا از او بپرسيم كه خلافت، به چه كسي مي‌رسد؟ اگر خلافت، به ما مي‌رسد، بدانيم؛ و اگر به غير ما هم مي‌رسد، بدانيم كه در اين صورت براي ما وصيت نمايد. علي رضی الله عنه  گفت: به خدا سوگند اگر از رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  چنين درخواستي بكنيم و ما را از آن باز بدارد،‌ پس از او مردم، هرگز خلافت را به ما نخواهند داد. به خدا قسم كه من از رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  چنين درخواستي نخواهم كرد.[9]

علي رضی الله عنه  بدين سان گواهي داد كه صحابه رضی الله عنهم   شديداً پايبند اوامر و وصاياي رسول اکرم صلی الله علیه وسلم  بودند و اگر رسول‌اللهص وصيتي مي‌نمود، هيچ‌يك از آنان، نسبت به انجام وصيت آن حضرت صلی الله علیه وسلم  كوتاهي نمي‌كرد و از همين‌رو انصار رضی الله عنهم   نيز در سقيفه‌ي بني‌ساعده، آزادانه و باشجاعت، اظهار نظر نمي‌كردند و پيشنهاد نمي‌دادند كه يك امير، از ما تعيين شود و يك امير نيز از مهاجران؛[10] بلكه بي‌چون و چرا با وصي رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  بيعت مي‌نمودند و يا حداقل برخي از آنها، وصيت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم  را به يكديگر يادآوري مي‌كردند. همچنين اگر رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  در مورد خلافت علي رضی الله عنه  وصيتي نموده بود، حتماً علي رضی الله عنه  به عباس رضی الله عنه  اين نكته را يادآوري مي‌نمود كه چگونه از رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  درخواست خلافت نماييم، حال آنكه آن حضرتص در مورد خلافت من، وصيت نموده است؟! به‌هر حال رسول اکرم صلی الله علیه وسلم  همان روز درگذشت و هيچ دليلي وجود ندارد که بر اين ادعاي بي‌اساس، صحه بگذارد؛ بلكه تمام رواياتي كه در زمينه‌ي وصيت پیامبر صلی الله علیه وسلم  درباره‌ي خلافت علي رضی الله عنه  نقل شده، بي‌اساس مي‌باشد. زيرا اين سخن صريح علي رضی الله عنه ، ادعاي مزبور را رد مي‌كند و تمام روايات نقل‌شده در اين مورد، يا از اساس، دال بر خلافت نيست و يا موضوع و ساختگي است.[11]

3ـ از علي رضی الله عنه  سؤال شد: آيا رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  چيزي را به شما اختصاص داد؟ علي رضی الله عنه  گفت: «رسول اکرم صلی الله علیه وسلم  هر آنچه كه به ما داد، آن را به عموم مردم نيز عنايت نمود، جز آنچه در غلاف شمشيرم هست». و آنگاه نوشته‌اي از نيام شمشيرش درآورد كه در آن آمده بود: (لعنَ اللهُ مَن ذبحَ لغير الله و لعن الله من سرقَ منار الأرضِ و لعن اللهُ من لعن والده و لعن اللهُ من آوي محدثاً)[12] يعني: «لعنت خدا بر كسي كه به نام غيرخدا (حيواني را) ذبح نمايد؛ و لعنت خدا بر كسي كه علايم و حدود اراضي را بدزدد و لعنت خدا بر كسي كه پدرش را نفرين نمايد و لعنت خدا بر كسي كه مفسدي را پناه دهد».

ابن‌كثير رحمه الله مي‌گويد: اين حديث كه در صحيحين و ساير كتاب‌هاي حديث آمده، در رد پندار كساني است كه گمان مي‌كنند رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  در مورد خلافت علي رضی الله عنه  وصيت نموده است. اگر اين پندار يا ادعا، درست بود، هيچ‌يك از صحابه رضی الله عنهم  ، آن را رد نمي‌كرد؛ چراكه اصحاب رضی الله عنهم   هم در حيات رسول اکرم صلی الله علیه وسلم  و هم پس از وفات آن حضرتص به‌شدت فرمانبردار دستورات خدا و رسولش بودند و امكان نداشت كه با وجود آن‌همه پايبندي به دستورات خدا و پيامبر، كسي ديگر را بر خلاف حكم رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  به خلافت برگزينند. كسي كه صحابه را به عدم اجراي دستور پیامبر صلی الله علیه وسلم  متهم مي‌نمايد، در واقع همه‌ي آنان را به فسق و فجور و مخالفت با حكم رسول‌اللهص متهم مي‌سازد. حال آنكه خداي متعال در قرآن كريم از صحابه رضی الله عنهم   تعريف و قدرداني نموده است. از اين‌رو كسي كه چنين اتهامي را به صحابه رضی الله عنهم   نسبت دهد، در حقيقت از كمند اسلام بريده و به اجماع امامان بزرگوار كافر شده است.[13]

نووي رحمه الله مي‌گويد: اين حديث، پندار مدعيان محبت علي رضی الله عنه  مبني بر انتصاب وي به خلافت و نيز ساير ادعاهاي بي‌اساس آنان را رد مي‌كند.[14]

4ـ عمرو بن سفيان مي‌گويد: علي رضی الله عنه  پس از پيروزي در جنگ جمل گفت: اي مردم! رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  در مورد اين امارت، حكم خاصي براي ما ابلاغ نكرد تا اينكه ما، بدين نتيجه رسيديم كه ابوبكر رضی الله عنه  را به خلافت برگزينيم….[15]

5 ـ ابوبكر بيهقي با سندش از شقيق بن ابي‌سلمه نقل مي‌كند كه به علي بن ابي‌طالب رضی الله عنه  گفته شد: آيا كسي را به عنوان خليفه، براي ما تعيين نمي‌كني؟ گفت: رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  كسي را به عنوان خليفه تعيين نكرد و من، اين كار را بكنم؟! اگر خداوند، براي مردم اراده‌ي خير كرده باشد، پس از من، آنان را بر سر خلافت بهترينشان گرد مي‌آورد؛ همچنانكه پس از وفات پيامبرش، آنان را پيرامون بهترينشان گرد آورد.[16]

اين، دليل روشني است كه نشان مي‌دهد ادعاي انتصاب علي رضی الله عنه  به خلافت بر اساس نص، يكي از ادعاهاي بي‌اساس اهل بدعت مي‌باشد كه باعث شعله‌ور شدن آتش كينه نسبت به اصحاب رسول‌اللهص گشته كه علي و ساير اهل بيت نيز جزو آنان هستند. آري! عده‌اي با ادعاي محبت علي رضی الله عنه  و اهل بيت، بر دشمني و دسيسه‌ي دروني خود بر ضد اسلام و مسلمانان پوشش مي‌نهند.[17]

بر اساس نصوصي كه بيان شد، با وضوح تمام، بي‌اساس بودن ادعاي اهل بدعت مبني بر وصيت رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم  در مورد خلافت علي رضی الله عنه  هويدا مي‌گردد و روشن و واضح مي‌شود كه عبدالله بن سبأ، نخستين كسي است كه اين ادعا را مطرح نموده و سپس سندها و متوني، ايجاد شده كه با نسبت دادن اين دروغ به رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم ، صحابه را به سبب مخالفت با اين دروغ بزرگ، هدف قرار داده است. ابن‌تيميه رحمه الله مي‌گويد: در هيچ‌يك از كتاب‌هاي مورد اعتماد اهل حديث، هيچ نصي دال بر انتصاب علي رضی الله عنه  به خلافت نيامده و همه‌ي اهل حديث و محدثان، بر بي‌اساس بودن اين ادعا، اجماع نموده‌اند. ابومحمد بن حزم رحمه‌الله مي‌گويد: نزد هيچكس، روايتي دال بر نص مورد ادعا نيافته‌ايم و در اين زمينه تنها به روايتي از شخصي ناشناخته با كنيه‌ي ابوالحمراء دست يافته‌ايم كه نمي‌دانيم كيست؟[18] ابن‌تيميه رحمه ‌الله در جايي ديگر مي‌گويد: ادعاي برخي مبني بر وجود نص در مورد خلافت علي رضی الله عنه ، از آن دست مواردي است كه هيچ‌يك از علماي گذشته و حال، در اقوال رسول‌اللهص نيافته است؛ از اين‌رو علماي حديث و كارشناسان اين علم، ادعاي مزبور و امثالش را كذب محض مي‌دانند.[19]

با گذشت زمان، عده‌اي از غُلات و مدعيان محبت علي رضی الله عنه ، نظريه‌ي ابن‌سبأ درباره‌ي اميرالمؤمنين علي رضی الله عنه  را زنده كردند و آن را بسط و گسترش دادند تا از طريق برانگيختن احساسات و عواطف مردم و رهيابي و نفوذ به قلوب آنان، در سايه‌ي اين پوشش، به اهداف شومشان بر ضد حكومت اسلامي دست يابند و بدين سان، مسأله‌ي امامت را در تعداد مشخصي از اهل بيت منحصر نمودند؛ نخستين كسي كه اين ديدگاه را رواج داد، شيطان الطاق بود كه هواداران اين نظريه، او را مؤمن الطاق ناميده‌اند.[20] زماني كه زيد بن علي رحمه‌الله از پيدايش اين ديدگاه توسط شيطان الطاق اطلاع يافت، به او گفت: به من خبر رسيده كه تو، ادعا مي‌كني در خاندان پیامبر صلی الله علیه وسلم  امامي است كه اطاعت از او واجب مي‌باشد؟ شيطان الطاق گفت: آري؛ پدرت علي بن حسين، يكي از آنهاست. زيد رحمه‌الله گفت: چطور امكان دارد، حال‌ آنكه هرگاه پدرم، مي‌خواست لقمه‌ي داغي را به من بدهد، ابتدا آن را سرد مي‌كرد و سپس آن را در دهانم مي‌گذشت؟ بنابراين مگر ممكن است كه ‌از بابت لقمه‌ي داغي برايم دلسوزي نمايد، اما درباره‌ي آتش جهنم نسبت به من دلسوزي نكرده و مرا از وجود اين امام، آگاه ننموده باشد؟! شيطان‌الطاق گفت: اين را به او گفتم؛ اما او، از آن جهت كه مبادا تو كفر بورزي و نتواند در حق تو شفاعت نمايد، گفتن اين موضوع را به تو ناخوشايند دانست.[21]

اين داستان، در معتبرترين كتاب‌هايشان آمده و بيانگر اين نكته است كه اين ديدگاه، آنچنان سري و محرمانه بوده كه بر امامي همچون زيد مخفي مانده است! محب‌الدين خطيب، بيان نموده كه شيطان‌الطاق، نخستين كسي است كه اين پندار را بنا نهاد و امامت و قانون‌گذاري را منحصر در چند نفر دانست و مدعي عصمت براي افراد مشخصي از اهل بيت گرديد.[22]

در اين راستا شخص ديگري به نام هشام بن حكم (متوفاي 179هجري) با شيطان‌الطاق مشاركت نمود.[23] چنين به نظر مي‌رسد كه عقيده‌ي انحصار امامت در افراد مشخصي، نخست در كوفه توسط پيروان هشام و شيطان‌الطاق، رواج يافته است.[24] آري! ريشه‌ي اين انديشه را بايد در قرن دوم هجري، به‌وسيله‌ي مدعيان پيروي از اهل بيت جستجو كرد كه از آن جمله مي‌توان شيطان‌الطاق و هشام بن حكم را نام برد.[25] البنه جريان‌ها، فرقه‌ها و گرايش‌هاي مختلفي در زمينه‌ي تعيين تعداد امامان به وجود آمده است. چنانچه در مختصر التحفة آمده است: بدان كه اماميه، قايل به تعداد معيني از ائمه هستند؛ البته در مورد تعداد امامان با هم اختلاف دارند. بعضي، به پنج امام؛ برخي، به شش امام و عده‌اي نيز به هشت امام اعتقاد دارند. همين‌طور بعضي، به دوازده امام و برخي هم به سيزده امام معتقدند.[26]

جاي بسي شگفت و تعجب است كه معتقدان به امامت، به دسته‌ها و فرقه‌هاي مختلفي تقسيم شده و هر يك از اين فرقه‌ها، براي تأييد ديدگاه خود درباره‌ي امام مورد نظرشان، رواياتي متناقض با روايات ساير فرقه‌هاي اماميه، نقل مي‌كنند و آنها را به علي رضی الله عنه  نيز نسبت مي‌دهند! در كتاب‌هاي اهل بدعت، چنين تناقضاتي، به‌كثرت روايت شده كه از آن جمله مي‌توان به كتاب‌هاي اسماعيليان همچون نوشته‌هاي ناشئ اكبر پيرامون مسايل امامت يا الزينة از ابوحاتم رازي اشاره نمود و يا المقالات و الفرق از اشعري قمي و فرق الشيعة اثر نوبختي را نام برد. ناگفته پيداست كه مسأله‌ي امامت، از ديدگاه اينها، مسأله‌اي فرعي و غيراصولي نيست كه اختلاف نظر درباره‌ي آن، امري عادي باشد؛ بلكه امامت، از ديدگاه آنان، اساس دين و اصلي مهم در شريعت است. از اين‌رو معتقدند كه هر كس، به امامشان ايمان نياورد، بي‌دين است و به همين خاطر نيز، برخي از آنان، برخي ديگر را تكفير و نفرين مي‌كنند.[27]

دوازده‌امامي‌ها، قايل به انحصار امامت در دوازده تن هستند. گفتني است: هيچ‌يك از بني‌هاشم در زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم  و پس از آن، يعني در دوران ابوبكر، عثمان و علي رضی الله عنهم   قايل به امامت دوازده تن نبوده است.[28]بلكه اين پندار، پس از وفات حسن عسكري رحمه‌الله پديد آمد. منحصر دانستن امامت در تعداد مشخصي از افراد، عقيده‌اي باطل و بي‌اساس مي‌باشد كه اميرالمؤمنين علي و نوادگانش، از آن بري بوده‌اند. چنانچه در نهج‌البلاغه، خطبه‌اي از علي رضی الله عنه  آمده كه ايشان پس از شهادت عثمان رضی الله عنه  و پس از آن‌كه مردم، براي بيعت به حضورش رفتند، فرمود: (دعوني و التمسوا غيري، فإنا مستقبلون أمرا له وجوه وألوان، لا تقوم له القلوب و لا تثبت عليه العقول…و إن تركتموني فأنا كأحدكم و لعلي أسمعكم و أطوعكم لمن وليتموه أمركم و أنا لكم وزيرا خير لكم مني أميرا)[29] يعني: «مرا واگذاريد و در جستجوي كس ديگري برآييد؛ ما، با چنان امري روبرو شده‌ايم كه فتنه‌‌گر و چندچهره است؛ امري كه دل‌ها و عقل‌ها، بر آن پايدار و استوار نمي‌ماند.» تا آن‌جا كه فرمود: «اگر مرا واگذاريد، همانند يكي از شما خواهم بود و شايد از شما، نسبت به كسي كه او را كارگزارتان مي‌نماييد، مطيع‌تر و حرف‌شنوتر باشم. اگر من، وزير و مشاورتان باشم، براي شما بهتر از اين است كه امير و كاردارتان باشم».

بنابراين جاي بسي شگفت و تعجب است كه علي رضی الله عنه  چگونه امامتي را كه بنا بر اعتقاد اماميه، نصي الهي درباره‌ي خودش و يازده فرزند پس از او بود، نپذيرفت؟ چنان‌چه كليني، در اصول كافي آورده است: «ابوعبدالله علیه السلام  گفته است: (إن الإمامة عهد من الله  معهود لرجال مسلمين ليس للإمام أن يزويها عن الذي يكون بعده)»[30] يعني: «امامت، پيماني از سوي خدا براي مردان برگزيده‌اي‌‌ است. براي امام روا نيست كه امام پس از خود را از اين حق، باز بدارد»

اينك اين پرسش مطرح مي‌شود كه چگونه امكان دارد، علي رضی الله عنه  به‌عنوان امام، بگويد: مرا رها كنيد و در پي كس ديگري برآييد؟! آن‌چه از فرموده‌‌ي علي رضی الله عنه ، در اين خطبه برمي‌آيد، اين است كه ايشان، خلافت را براي كسي غير از خود نيز روا مي‌دانسته است؛ از اين‌رو بدين نكته تصريح كرده است كه: «اگر در مقام شهروندي و در خدمت خليفه و كاردار مسلمانان باشم، بهتر از آن ‌است كه امام و امير شوم».

در نهج البلاغه سخني واضح و صريح از علي رضی الله عنه  نقل شده كه فرموده است: (إنه بايعني القوم الذين بايعوا أبا بكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه؛ فلم يكن للشاهد أن يختار و لا للغائب أن يرد و إنما الشورى للمهاجرين والأنصار؛ فإن اجتمعوا على رجل و سموه إماماً كان ذلك لله رضى فإن خرج منهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلى ماخرج منه فإن أبى قاتلوه على اتباعه غير سبيل المؤمنين و ولاه الله ما تولى)[31] يعني: «همانا كساني با من بيعت كرده‌اند كه با ابوبكر، عمر و عثمان بيعت نمودند و بيعتشان با من، به همان شكل و بر اساس همان پيمان مي‌باشد؛ از اين‌رو آن‌کس كه در بيعت حضور داشت، نمي‌بايست خليفه‌ي ديگري برگزيند و آن‌كس كه در بيعت حضور نداشت نيز نمي‌بايست از پذيرش بيعت، سر باز زند و اصلاً شوراي مسلمانان ـ در تعيين خليفه و اداره‌ي امورـ از آنِ مهاجران و انصار است؛ بنابراين اگر شوراي مسلمانان، بر خلافت كسي گرد آمدند و او را كاردارشان خواندند، خشنودي خدا هم در آن است و چنانچه كسي با خرده‌گيري و يا نو‌آوري و بدعت، از پيمان خليفه درآيد، مسلمانان، او را به آنچه كه از آن برون رفته، باز مي‌گردانند و اگر از بازگشت به پيمان، سر باز زند، با او مي‌جنگند؛ چراكه او، راه غيرمؤمنان را پيموده و خدا نيز او را به همان سو مي‌كشاند كه در پيش گرفته است».

مواردي كه از اين ‌عبارت علي مرتضي رضی الله عنه ، روشن مي‌‌شود، عبارتست از:

1-    مشروعيت خلافت ابوبكر، عمر و عثمان رضی الله عنهم   از ديدگاه علي رضی الله عنه .

2-    هم‌ساني و همانندي در چگونگي به خلافت رسيدن علي و كيفيت به خلافت رسيدن خلفاي پيشين. از اين‌رو اگر سقيفه‌ي بني‌ساعده، به خلافت رسيدن عمر و شوراي عمر براي تعيين خليفه، دسيسه‌اي براي تحقق اهداف عده‌اي زورطلب، قلمداد گردد، در مورد خلافت علي مرتضي كه هم‌سان پيشينيان به خلافت رسيد، چه تعبيري وجود خواهد داشت؟ اصلاً چه كسي مي‌تواند اين جرأت را به خود بدهد كه به خلافت رسيدن علي مرتضي را تداوم توطئه‌ي سقيفه بداند؟ (نعوذ بالله)[32]

3-    تنها شوراي اسلامي مورد قبول از نگاه علي رضی الله عنه  در آن روزگار، شوراي مهاجران و انصار بوده است؛ بنابراين بسط اين نكته، به بيان نقش و جايگاه خبرگان و سرامدان ديني در تعيين حاكم اسلامي مي‌انجامد.

مسأله‌ي انتصاب علي رضی الله عنه  به امامت و يا بيان نص در اين زمينه، به هيچ عنوان به ثبوت نرسيده و منحصر دانستن حق امامت براي تعداد مشخصي، بر اساس كتاب و سنت، مردود و غيرقابل پذيرش مي‌باشد. چنانچه چنين ديدگاهي از نظر عقل و منطق واقع‌گرا نيز قابل قبول نيست. چراكه پس از پايان دوره‌ي امامت آخرين امام، سرنوشت امت چه مي‌شود و آيا بايد بدون امام زندگي كنند؟ بدين سان بر اساس اعتقاد دوازده‌امامي‌ها، دوران امامت ائمه، بيش از دو و نيم قرن طول نمي كشد و از آن زمان تا كنون، امت، در واقع بدون امام زيسته است! حال آنكه وجود امام در هر عصري، از اعتقادات و باورهاي اساسي و ضروري اماميه به‌شمار مي‌رود و اين، تناقضي آشكار مي‌باشد. از اين‌رو مدافعان اين ديدگاه، كوشيده‌اند تا عقيده ي انحصار امامت در امامان مشخصي را بسط داده و مسأله‌ي نيابت مجتهد از امام را مطرح نمايند. در مورد حدود نيابت نيز به اتفاق نظر نرسيده و بدين سان اقوال و ديدگاه‌هاي مربوط به اين مسأله، متفاوت و بلكه متعارض گرديده است. چنانچه در اين عصر، به صورت عملي و بكلي، از اين قاعده‌ي ديني خود، پا فراتر نهاده و انتخابات را روش تعيين رييس حكومت قلمداد كرده و از انحصار عددي به انحصار نوعي روي آورده و رياست كل حكومت را بر اساس ولايت فقيه بنا نهاده‌اند.[33] اين، در حالي است كه ولي فقيه، معصوم نمي‌باشد و چنان نصي هم از ديدگاه آنان وجود ندارد كه قايل به امامت غيرمعصوم باشد. از اين‌رو اصل امامت كه بهانه‌اي براي در هم شكستن صفوف مسلمانان بوده، در عمل، توسط معتقدان به اين اصل، رها شده و بدين سان، انساني عادي هم مي‌تواند به نام ولي فقيه، در رأس حكومت قرار بگيرد؛ هرچند از خاندان پیامبر صلی الله علیه وسلم  نباشد!

استاد احمد كاتب، تحول انديشه‌ي سياسي اين فرقه را از شورا به ولايت فقيه مورد بررسي قرار داده و درباره‌ي اميرالمؤمنين حسن بن علي رضی الله عنه  و شورا، سخن به ميان آورده و روشن نموده كه حسن بن علي رضی الله عنه  در فراخوان مردم به بستن ميثاق با خويش، به هيچ نصي از جد بزرگوارش رسول اکرمص يا پدرش اميرالمؤمنين علي رضی الله عنه  استناد نكرد و اين، بيانگر اعتقاد حسن بن علي رضی الله عنه  به شورا و حق امت در انتخاب حاكم مي‌باشد؛ چنانچه اين باور امام حسن رضی الله عنه ، در آن زمان نمايان‌تر مي‌گردد كه وي، از مقام خود در عرصه‌ي خلافت چشم‌پوشي مي‌كند و آن را به صورت مشروط بر اساس رعايت اصل شورا در ساختار حكومت اسلامي، به معاويه رضی الله عنه  واگذار مي‌نمايد. بنابراين، اگر آن‌طور كه برخي مي‌پندارند، خلافت يا امامت، انتصابي و بر اساس نص الهي يا تعيين پیامبر صلی الله علیه وسلم  بود، در اين صورت براي امام حسن رضی الله عنه  به هيچ عنوان و تحت هيچ شرايطي جايز نبود كه دست از امامت بكشد و آن را به شخص ديگري واگذار كند؛ به عبارتي در اين صورت براي حسن رضی الله عنه  جايز نبود كه با معاويه رضی الله عنه  بيعت نمايد و حتي يارانش را به بيعت با معاويه رضی الله عنه  فرا بخواند و بدين سان، حق مسلّم امام حسين رضی الله عنه  را ناديده بگيرد. البته بايد دانست كه حسن رضی الله عنه ، مرتكب هيچ كوتاهي و قصوري در اين زمينه نگرديد و راهي را پيمود كه ضامن حق مسلمانان در عرصه‌ي انتخاب حاكمشان از طريق شورا و رعايت ساختار مشورتي بود. چنانچه امام حسين رضی الله عنه  تا واپسين روز حيات معاويه رضی الله عنه  به بيعت با وي پايبند ماند و درخواست كوفيان پس از وفات اميرالمؤمنين حسن رضی الله عنه  را براي قيام بر ضد معاويه رضی الله عنه  رد كرد. چراكه ميان او و معاويه رضی الله عنه ، پيماني وجود داشت كه نقض آن، برايش روا نبود. از اين‌رو حسين رضی الله عنه  تنها پس از آن قيام نمود كه يزيد، زمام امور را به دست گرفت. آن زمان بود كه حسين رضی الله عنه  به بيعت با يزيد بن معاويه، تن نداد و در همين راه نيز در سال 61 هجري، در كربلا به شهادت رسيد.[34]

 

وصلی الله وسلم علی محمد وعلی آله و اصحابه الی یوم الدین

منبع: کتاب حسن ابن رضی الله عنه ، تالیف: محمد علی صلابی

 


سایت عصر اســلام

IslamAge.Com

----------------------------------------------------------

[1]- طبقات (3/35-38)، به تحقيق: دكتر احسان عباس.

[2]- تاريخ طبري (6/73).

[3]- همان (6/77).

[4]- طبقات (1/316) به تحقيق: دكتر محمد سلمي.

[5]- فرق الشيعة، نوشته‌ي نوبختي، ص34.

[6]- الإمامة و النص، نوشته‌ي فيصل نور، ص8.

[7]- صحيح بخاري، شماره‌ي 2741، كتاب الوصايا.

[8]- بذل المجهود في إثبات مشابهة الرافضة لليهود (1/190).

[9]- بخاري، كتاب المغازي، حديث شماره‌ي 4447.

[10]- نگا: صحيح بخاري، حديث شماره‌ي 6830

[11]- الإمامة و الرد علي الرافضة، تحقيق: علي ناصر فقيهي، ص238

[12]- صحيح مسلم، شماره‌ي 1978.

[13]- البداية و النهاية (5/221)

[14]- شرح صحيح مسلم (13/151)

[15]- الإعتقاد، ص184؛ بيهقي در دلائل النبوة، سندش را حسن دانسته است.

[16]- الإعتقاد، ص184 با سند جيد.

[17]- عقيدة أهل السنة في الصحابة (2/620).

[18]- المنهاج (8/362)؛ الفصل (4/161).

[19]- المنهاج (7/50).

[20]- نگا: أصول الإمامة (2/800).

[21]- الرجال از كشي، ص186.

[22]- مجله‌ي الفتح، ص5، شماره‌ي862، سال 1367ه‍.ق.

[23]- أصول الإمامیة (2/803).

[24]- أصول الإمامیة (2/805)؛ بحار النوار (1/259).

[25]- أصول الإمامیة (2/806).

[26]- مختصر التحفة، ص193.

[27]- أصول الإمامية (2/807).

[28]- منهاج السنة (2/11).

[29]- نهج البلاغة، خطبه‌ي 92، ص178،179 شرح محمد عبده، انتشارات دار الأندلس.

[30]- اصول كافي، از محمد بن يعقوب كليني، ج1، ص 278 .

[31]- نهج‌البلاغه، شرح محمد عبده، نامه‌ي6

[32]- شرح مطالب مربوط به نهج البلاغه، با اقتباس از كتاب مختصر و مفيد (پژوهشي در نهج البلاغه) اثر شيخ صالح درويش و ترجمه‌ي بنده، بر نوشتار پيش روي شما افزوده شد. (مترجم)

[33]- الحكومة الإسلامية، ص248؛ اصول الامامية (2/814).

[34]- تطور الفكر السياسي الشيعي من الشوري إلي ولاية الفقيه، صص17و18.