|
تاریخ چاپ : |
2024 Nov 23 |
www.islamage.com |
لینک : |
عـنوان : |
تحریم اقتصادی ـ اجتماعی مسلمانان در شِعب ابیطالب |
پیمان ستمگری و جفاکاری سرگردانی و پریشانی مشرکان مکه روزبروز افزایش مییافت. همه چارههایشان ناچار شده بود. میدیدند که فرزندان هاشم با فرزندان مطلب هم پیمان شدهاند و عزم بر حفاظت از پیامبرخدا جزم کردهاند، و بنا دارند که از ایشان حمایت کنند؛ کار به هر جایی که میخواهد بکشد، بکشد! سرانجام، مشرکان قریش در خیف بنیکنانه در وادی محصّب اجتماع کردند، و بر علیه بنیهاشم و بنیمطلب هم پیمان شدند، مبنی بر اینکه با آنان وصلت نکنند؛ دادوستد نکنند؛ همنشینی نکنند؛ معاشرت نکنند؛ به خانههای آنان وارد نشوند؛ و با آنان سخن نگویند؛ تا زمانی که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- را در اختیار آنان بگذارند تا بکشند. این پیماننامه را در صحیفهای نوشتند و با عهد و پیمانهای محکم آنرا تأیید کردند دائر بر اینکه «هرگز درخواست صلح و سازش را از بنیهاشم نپذیرند، و نسبت به آنان هیچگونه مهربانی نکنند، تا محمد را برای کشتن تسلیم آنان کنند». ابن قیم گوید: میگویند این نامه را منصوربن عکرمه بنعامربن هاشم نوشت؛ نیز میگویند آنرا نضربن حارث نوشت؛ اما، درست آن است که بَغیض بن عامربن هاشم نوشت، و رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- به او نفرین کردند، و دستش ناکار شد. [1] این پیماننامهٔ تحریم اقتصادی- اجتماعی بر علیه بنیهاشم و بنیمطلب نوشته شد. پیماننامه را درون خانهٔ کعبه آویختند. به موجب این عهدنامه، خاندان هاشم و خاندان مطلب از دیگر قریشیان جداسازی شدند، و در شِعب ابیطالب زندانی شدند. بنابر مشهور، این واقعه در شب اول ماه محرم سال هفتم بعثت روی داده است. جز این نیز گفتهاند.
سه سال در شِعب ابیطالب حصر اقتصادی شدت یافت. خوار و بار و مواد غدایی به روی آنان بسته شد. مواد غذایی و دیگر کالاها را مشرکان مکه پیش از آنکه کاروانیان وارد شهرشوند، پیشدستی میکردند و از آنان خریداری میکردند. محاصره شدگان تاب و توان از دست دادند. به خوردن برگ درختان و پوست حیوانات پناه بردند. کار به جایی رسید که از آن سوی شِعب ابیطالب صدای زنان و کودکان که از شدت گرسنگی فریاد میزدند، شنیده میشد. تنها، گاهی به طور مخفیانه قوت و غذای اندکی به آنان میرسید. برای خریداری مایحتاج خودشان، بجر در ماههای حرام نمیتوانستند از شِعب خارج شوند. گاه میشد که از مکه خارج میشدند تا بیرون شهر بلکه بتوانند از کاروانیان چیزی خریداری کنند؛ اما، مکّیان سر میرسیدند و آنقدر بر بهای کالای موردنظر آنان میافزودند که نتوانند از عهدهٔ پرداخت قیمت آن برآیند! هر از گاهی، حکیمبن حزام قدری گندم برای عمهاش خدیجه -رضی الله عنه- به داخل شِعب میبرد. یکبار ابوجهل سر راه را بر او گرفت و با او درگیر شد تا نگذارد که آن مواد غذایی به محاصرهشدگان برسد، ابوالبختری سر رسید و میانجی شد، و به حکیم کمک کرد تا بتواند گندمها را به شعب ابیطالب نزد عمهاش ببرد. ابوطالب بر جان رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- میترسید. وقتی که مردم شب هنگام به رختخواب میرفتند، ابوطالب به آنحضرت دستور میداد که در رختخواب او بخوابند، تا هر کس قصد کشتن غافلگیرانهٔ آن حضرت را داشته باشد، تیرش به سنگ بیاید. پس از مدتی، گاه میشد که وقت خواب، به یکی از پسران یا برادران یا عموزادگانش میگفت که در بستر رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- بخوابد، و آن حضرت در بستر یکی از آنان شب را به صبح برسانند. در موسم حج، رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- و مسلمانان از شِعب خارج میشدند و با مردم گفتگو میکردند و آنان را به اسلام دعوت میکردند، و پیش از این آوردیم که ابولهب در این ارتباط چه حرکاتی از خود نشان میداد.
نقض پیماننامه
دو سال یا سه سال، به همین منوال گذشت. در ماه محرم[2] سال دهم بعثت، پیماننامه نقض شد، و محاصره برداشته شد. ماجرا از این قرار بود که در اصل، برخی از قریشیان از انعقاد این عهدنامه خشنود بودند، اما، بعضی دیگر خوشایندشان نبود. به تدریج، آن عده از قریشیان که از انعقاد چنین پیماننامهای ناخشنود بودند، کوشیدند تا آن را نقض کنند. فرد شاخصی که به این امر اقدام کرد، هشامبن عمرو، مردی از طایفهٔ بنی عامربن لُؤی بود. وی شبانه و مخفیانه برای بنیهاشم قوت و غذا به شِعب میبرد. این بار، به نزد زهیربن ابیامیهٔ مخزومی رفت، که مادر وی عاتکهٔ بنت عبدالمطلب بود. به او روی کرد و گفت: زهیر! میپسندی که تو غذاهای متنوّع بخوری، و نوشیدنیهای گوناگون بنوشی، و داییها و داییزادگانت در آن وضع فلاکتبار به سر برند که خود میدانی؟! گفت: وای بر تو! من چه کنم. یک دست که صدا ندارد؟! با تو بگویم که به خدا اگر یک مرد دیگر نیز با من همصدا شود، برای نقض این عهدنامه قیام خواهم کرد! هشام گفت: اینک آن مرد دیگر را یافتهای! زهیر گفت: آن مرد کیست؟ گفت: من! زهیر گفت: یک مرد سوم را نیز برایمان پیدا کن! هشام نزد مُطعَم بن عَدّی رفت، و خویشاوندی وی را با بنیهاشم و بنیمطلب با او خاطرنشان ساخت، و او را به خاطر همراهی با قریش در چنین ظلم و ستم آشکار سرزنش کرد. مطعم گفت: وای بر تو! چه کنم! من یک مرد تنها که بیشتر نیستم! گفت: مرد دومی را نیز در کنار خویش داری! گفت: آن مرد کیست؟ گفت: من! گفت: یک مرد سومی برایمان پیدا کن! گفت: این کار را کردهام! گفت: او کیست؟ گفت: زهیربن ابی امیه! گفت: یک مرد چهارمی برایمان دست و پا کن! هشام این بار به نزد ابوالبختری بنهشام رفت، و نظیر آن سخنانی را که به مطعم گفته بود، با وی در میان گذاشت. گفت: کسان دیگری هم هستند که ما را در این امر یاری کنند؟ گفت: آری. گفت: چه کسی؟ چه کسانی؟ گفت: زهیربن ابی امیه، مطعمبن عدی، و من؛ ما سه نفر با تو همراه خواهیم بود؛ گفت: یک مرد پنجمی برایمان بیاب! هشام به نزد زمعه بن اسودبن مطلب بن اَسَد رفت، و با او گفتگو کرد، و حق خویشاوندی بنیهاشم و بنیمطلب را به یاد او آورد. زمعه گفت: در این کار که تو مرا بسوی آن فرامیخوانی، کسان دیگری نیز همراهاند؟ گفت: آری! آنگاه آن چهار نفر یاد شده را - که خود یکی از آنان بود- نام برد. در محلّ حَجون- گِرد آمدند، و با همدیگر پیمان بستند که برای نقض عهدنامهٔ تحریم اقتصادی و اجتماعی بنیهاشم و بنیمطلب قیام کنند. زهیر گفت: من از همهٔ شما پیشتر بودم؛ اکنون من نیز نخستین کسی خواهم بود که در این باره سخن بگوید! بامداد فردای آن روز، به سوی مراکز تجمّع همه روزهٔ خودشان به راه افتادند. زهیر، که حُلّهای بر دوش داشت، از راه رسید. هفت شرط دور خانهٔ کعبه طواف کرد. آنگاه، به مردم روی کرد و گفت: ای اهل مکه، ما خوراکیهای گوناگون را بخوریم و لباسهای متنوع بپوشیم، در حالی که بنیهاشم دارند هلاک میشوند، و هیچکس با آنان دادوستد نمیکند؟! بخدا، آرام نمینشینم تا اینکه این عهدنامهٔ مبنی بر قطع رحم و ظلم و ستم پاره گردد! ابوجهل که در آن سوی مسجد حضور داشت، گفت: دروغ گفتی، بخدا، آن عهدنامه پاره نخواهد شد! زمعه بن اسود گفت: تو بخدا ذروغگویتر از اویی! ما آن زمان نیز که نوشته شد، از آن خشنود نبودیم! ابوالبختری گفت: زمعه راست میگوید! ما از آنچه در این عهدنامه نوشته شده است، خُشنود نیستیم، و آن را قبول نداریم! مطعم بن عدّی گفت: شما دو تن راست گفتید؛ و هرکس غیر از این گفته باشد یا بگوید دروغگوی است! ما دسته جمعی از این عهدنامه به درگاه خداوند اعلام برائت میکنیم، و از محتوای آن بیزاری میجوییم! هشام بن عمرو نیز نظیر همین سخنان را گفت. ابوجهل گفت: بر این قضیه شبانه تصمیمگیری شده، و در جای دیگری غیر از اینجا به مشورت نهاده شده است! ابوطالب نیز در آن سوی مسجد نشسته بود. آمده بود که به آنان بگوید: خداوند رسولگرامی خود را از وضع صحیفهای که پیمان مذکور در آن نوشته شده است مطلع گردانیده، حاکی از آنکه خداوند موریانه را فرستاده است تا همهٔ محتوای جفاکارانه و ستمکارانهٔ آنان را که پایمال کنندهٔ روابط خویشاوندی بود بخورد، مگر آنجایی که نام خداوند عزّوجل در آن ذکر شده است. آن حضرت نیز مطلب را با عموی خود بازگفته بودند، اینک ابوطالب بسوی قریشیان آمده بود تا برای آنان بازگوید که برادرزادهاش به او چنین و چنان گفته است؛ اگر گفتههای وی دروغ بوده باشد، ما او را به شما واگذار خواهیم کرد؛ و اگر راست گفته باشد، شما دست از قطع رحم و ستم روا داشتن با ما بردارید! قریشیان گفتند: به انصاف سخن گفتی! پس از اینکه گفتگوی ایشان با ابوجهل پایان پذیرفت، مطعم آهنگ آن صحیفهٔ مربوط به عهدنامه کرد؛ دید که تمامی آن را موریانه خورده است، بجز جملهٔ «باسمک اللهم» و هر جای دیگر آن قرارداد که نام «الله» آمده بود. به این ترتیب، قرارداد تحریم اقتصادی- اجتماعی قریشیان برعلیه بنیهاشم و بنیمطلب نقض گردید، رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- با همراهانشان از شِعب ابیطالب بیرون آمدند. مشرکان نیز اینک معجزهٔ بزرگی را در ارتباط با نبوت و رسالت آن حضرت مشاهده کرده بودند. امّا، همینطور که خداوند دربارهٔ این قوم فرموده است: {وَإِن یَرَوْا آیَهًٔ یُعْرِضُوا وَیَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ}[3] «هرگاه معجزهای را مشاهده میکردند، اعتراض میکردند و میگفتند: همان جادوی همیشگی است!» این معجزه را نیز نادیده گرفتند، و بر کفر پیشین خویش افزودند [4].
آخرین مراجعهٔ قریشیان به ابوطالب
پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- از شِعب ابیطالب بیرون آمده بودند، و دوباره کارشان را مانند گذشته از سر گرفته بودند. قریشیان نیز، هرچند به آن جفاکاری و قطع رحم پایان داده بودند، همچنان مانند پیش، با شیوههای سلطهگرانهٔ خویش، مسلمانان را آزار میدادند، و بر سر راه خدا سنگ میانداختند. از سوی دیگر، ابوطالب نیز همچنان از برادرزادهاش حمایت میکرد؛ اما، از آنجا که سن وی از هشتاد سال گذشته بود، و دردها و پیشامدهای طاقتفرسای متوالی، سالها بود که او را ناتوان و افسرده ساخته بود؛ به خصوص، محاصرهٔ شِعب ابیطالب پشت وی را شکسته بود و مفاصل وی را از کارآیی انداخته بود؛ پس از خروج از شِعب، چند ماهی بیش نگذشت که در بستر بیماری افتاد، و روز به روز بیماریاش شدت یافت. مشرکان قریش بر خویشتن ترسیدند که اگر پس از وفات ابوطالب بخواهند بلایی بر سر برادرزادهاش بیاورند، در میان قوم عرب بدنام گردند! این بود که یک بار دیگر در صدد برآمدند تا در حضور ابوطالب با حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- به گفتگو بنشینند، و امتیازاتی را بدهند که پیش از آن حاضر به دادن آن امتیازات نبودهاند؛ و برای آخرین بار، هیأتی را به نمایندگی نزد ابوطالب گسیل داشتند، و این آخرین مراجعهٔ ایشان به ابوطالب بود. * ابن اسحاق و دیگران نوشتهاند: زمانی که ابوطالب بیمار شد، و سنگینی حال وی به گوش قریشیان رسید، با یکدیگر گفتند: حمزه و عمر اسلام آوردهاند! آوازهٔ محمد و آئین جدید وی درمیان همهٔ طوایف قریش ظنین افکن شده است! بیایید نزد ابوطالب برویم، و از او بخواهیم که بر پسر برادرش سخت بگیرد، و او را در اختیار ما بگذارد! بخدا، هیچ ایمنی نداریم که این جماعت سررشتهٔ همهٔ کارها را از دست ما بیرون نگردانند! به روایت دیگر، گفتند: ما خوف آن را داریم که این پیرمرد بمیرد، و مردم مسائل بعدی را با وفات وی مرتبط گردانند، و قوم عرب ما را سرزنش کنند و بگویند: او را به حال خود واگذاشتند؛ وقتی که عمویش از دنیا رفت، بر او دست انداختند! سران قریش: عتبه بن ربیعه؛ شیبه بن ربیعه؛ ابوجهل بن هشام؛ امیه بن خلف؛ ابوسفیان بن حرب؛ با عدهای دیگر که تقریباً بیست و پنج تن میشدند، به نزد ابوطالب رهسپار شدند، و گفتند: ای اباطالب، شما خود میدانید که در نزد ما چه مقام و منزلتی دارید. اینک شما به حال و وضعی که میبینید دچار شدهاید، و از بابت وفات شما ترس تمامی وجود ما را فرا گرفته است. شما نیک میدانید که میان ما و برادرزادهٔ شما چه گذشته است و میگذرد. وی را نزد خویش فراخوانید، و از او برای ما و از ما برای او التزام بگیرید، مبنی بر اینکه وی کاری به کار ما نداشته باشد، و ما نیز کاری به کار او نداشته باشیم؛ او ما را و آئین ما را واگذارد، و ما او را و آئین او را واگذاریم! ابوطالب در پی حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- فرستاد. آن حضرت نزد ابوطالب آمدند. ابوطالب گفت: ای پسر برادر من، اینان اشراف و سران قوم و قبیلهٔ تواند؛ در اینجا گِردهم آمدهاند تا امتیازاتی به تو بدهند، و امتیازاتی از تو بگیرند؛ آنگاه سخنان سران قریش را برای ایشان بازگفت و پیشنهاد آنان را دائر بر عدم تعرّض هر یک از طرفین به طرف دیگر به آن حضرت عرضه داشت. رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- در پاسخ آنان گفتند: «أرأیتم إن أعطیتکم کلمة تکلمتم بها، ملکتم، بها العرب، ودانت لکم بها العجم؟» «نظرتان در این مورد چیست که به شما کلمهای را بدهم که اگر آن کلمه را بگویید، همه جهان عرب را زیر فرمان بگیرید، و غیرعرب نیز همه به فرمان شما درآیند؟!» به روایت دیگر، خطاب به ابوطالب فرمودند: من از اینان میخواهم که فقط یک کلمه را بر زبان آورند، تا قوم عرب به فرمان ایشان گردن نهند، و غیرعرب نیز به آنان جزیه بپردازند! و نیز به روایت دیگر، گفتند: «ای عموی من، یعنی از من میخواهند که آنان را بسوی چیزی که خیرشان در آن است دعوت نکنم؟!» ابوطالب گفت به چه چیزی آنان را فرا میخوانی؟ آن حضرت گفتند: «من ایشان را دعوت میکنم به اینکه تنها یک کلمه را بر زبان آورند، تا همه اقوام عرب سر در خط فرمانشان نهند، و بر همهٔ اقوام عجم نیز فرمانروا شوند». وقتی رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- این سخن را گفتند، اشراف قریش برجای خویش میخکوب شدند و سرگردان شدند و در نیافتند که چگونه این کلمهٔ واحدهای را که تا این اندازه سودمند است، رد کنند؟! ابوجهل گفت: آن کلمه کدام است؟ به جان پدرت سوگند، این یک کلمه و ده برابر این کلمه را به خاطر تو خواهیم گفت! پیغمبراکرم -صلى الله علیه وسلم- گفتند: «تقولون: لاالهالاالله، وتخلعون ما تعبدون من دونه». «بگویید: لاالهالاالله، و همهٔ بتان و معبودان ناروا را از مقام معبودیت خلع کنید.» مشرکان دست زدند و گفتند: تو میخواهی- ای محمّد- که همهٔ آن خدایان را تبدیل به یک خدای یکتا کنی؟! کار عجیبی را آغاز کردهای! آنگاه، به یکدیگر گفتند: به خدا، این مرد هیچیک از چیزهایی را که شما میخواهید، به شما نخواهد داد. راه خود را پیش گیرید، و بر همان دین پدرانتان ثابت قدم باشید، تا خداوند میان شما و او حکم کند! سپس پراکنده شدند. آیات آغازین سورهٔ صاد در ارتباط با همین افراد نازل شده است: {ص وَالْقُرْآنِ ذِی الذِّكْرِ (1) بَلِ الَّذِینَ كَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ (2) كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ فَنَادَوْا وَلَاتَ حِینَ مَنَاصٍ (3) وَعَجِبُوا أَن جَاءهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ (4) أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهاً وَاحِداً إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ (5) وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ یُرَادُ (6) مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ}[5]. «صاد. به قرآن مشتمل بر هر دانش و آگاهی سوگند. این کافراناند که در کام خودبینی و اختلاف فرورفتهاند. چه بسیار اقوامی را که هلاک گردانیدیم، و آنان فریاد برآوردند که به هیچ روی راههایی نیست! و به شگفت آمدند که چرا یکی از میان ایشان به انذار برخاسته است؛ و کافران گفتند: این شخص جادوگری دروغگوست! آیا آنهمه خدایان را تبدیل به یک خدا کرده است؟ این چیزی سخت شگفتآور است! ما هرگز چنین سخنانی را سالیان سال است که نشنیدهایم؛ این نیست مگر یک بدعت نوظهور!»[6]
منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388 عصر اسلام
[1]- نکـ: صحیحالبخاری ، همراه با فتحالباری، ج 3، ص 529، ح 1589، 1590، 3882، 4284، 4285، 7479؛ زاد المعاد، ج 2، ص 46. [2]- دلیل بر اینکه نقض عهدنامه در ماه محرم روی داده است، آنست که ابوطالب شش ماه پس از نقض عهدنامه از دنیا رفت، و بنابر تحقیق، وفات ابوطالب در ماه رجب اتفاق افتاده است، کسانی که نیز میگویند ابوطالب در ماه رمضان از دنیا رفته است، میگویند: وفات ابوطالب هشت ماه و چند روز پس از نقض عهدنامه روی داده است. [3]- سوره قمر، آیه 2. [4]- تفصیلات این تحریم اقتصادی- اجتماعی را از صحیح بخاری، «باب نزول النبی بمکّة» ج 1، ص 216؛ «باب تقاسُم المشرکین علیالنبی»، ج 1، ص 548؛ زاد المعاد، ج 2، ص 46؛ سیره ابن هشام، ج 1، ص 350-351، 374-377 و دیگر منابع گردآوری کردهایم. [5]- سوره ص، آیه 1-7. [6]- سیرهٔ ابنهشام،ج 1، ص 417-419؛ نیز نک: سنن الترمذی، ج 5، ص 341، ح 3232؛ مسند ابی یعلی، ج 4، ص 456، ح 2583؛ ابن جریر طبری نیز این داستان را آورده است. |