تاریخ چاپ :

2024 Nov 21

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

عقب‌نشینی و سرگردانی قریشیان و مراجعهٔ آنان به یهودیان

مصالحه و عقب‌نشینی

زمانی که قریشیان در مذاکرات و گفتگوهایشان با پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- - با وجود آنکه همهٔ شیوه‌های تحریک و ترغیب و تهدید و ارعاب را به کار گرفتند- یکسره شکست خوردند، و ابوجهل- با آنهمه خشونت و بی‌رحمی و درّنده خویی که از خود نشان داد- کاری از پیش نبرد، این تمایل در اذهان آنان قوّت گرفت که اگر بتوانند، به راه‌حلّی خردمندانه بیاندیشند تا در پرتو آن، از آن وضع نابسامان نجات پیدا کنند.

در این مرحله، مشرکان قریش، دیگر جزم و قطع نداشتند بر اینکه پیامبر اسلام بر باطل است؛ بلکه همانطور که خداوند متعال فرموده است:

{وَإِنَّهُمْ لَفِی شَكٍّ مِّنْهُ مُرِیب}

«در ارتباط با دعوت آن حضرت در شکّ و تردید فراوان بسر می‌بردند».

این بار، بنا را بر آن گذاردند که در امور مربوط به دین و آئین با پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- وارد معامله شوند، و میانهٔ قضیه را بگیرند، و خودشان بعضی از معتقداتشان را رها کنند، و از آن حضرت نیز درخواست کنند که برخی از معتقداتش را کنار بگذارد! فکر می‌کردند، به این ترتیب، حق را نیز دریافته‌اند، اگر دعوت پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- حق بوده باشد.

* ابن اسحاق به سند خودش روایت کرده است که حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- به هنگام طواف کعبه با اسودبن مطلب بن اسدبن عبدالعزّی و ولیدبن مغیره و اُمیه بن خلف و عاص‌بن وائل سهمی- که از اشراف قوم قبیله خویش بودند- برخورد کردند. گفتند: ای محمد، بیا، ما خدایی را که تو می‌پرستی بپرستیم، و تو نیز خدایانی را که ما می‌پرستیم بپرست؛ و به این ترتیب، ما با تو در این امر اشتراک خواهیم داشت؛ اگر آنکه تو می‌پرستی بهتر از آنست که ما می‌پرستیم، ما از آن بی‌بهره نمانده‌ایم؛ و اگر آنچه ما می‌پرستیم بهتر از آن باشد که تو می‌پرستی، تو از آن بی‌بهره نمانده‌ای! خداوند متعال در ارتباط با این پیشنهاد قریش، این آیات را نازل فرمود:

{قُلْ یَا أَیُّهَا الْكَافِرُونَ (1) لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ (2) وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (3) وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ (4) وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (5) لَكُمْ دِینُكُمْ وَلِیَ دِینِ}[1].

«بگو: هان ای کافران. من نمی‌پرستم آنچه را شما می‌پرستید؛ شما نیز نخواهید پرستید آنچه را من می‌پرستم؛ دین شما از آن خودتان، و دین من نیز از آن خودم!»[2]

عبدبن حمید و دیگران از ابن‌عبّاس روایت کرده‌اند که قریشیان گفتند: اگر تو خدایان ما را نیایش کنی، ما نیز خدای تو را پرستش خواهیم کرد! خداوند سورهٔ کافرون را در پاسخ آنان نازل فرمود[3].

ابن جریر و دیگران از ابن‌عبّاس نقل کرده‌اند که گفت: قریشیان به رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- گفتند: یکسال، تو خدایان ما را می‌پرستی؛ و یکسال، ما خدای تو را می‌پرستیم! خداوند متعال این آیه را نازل فرمود:

{قُلْ أَفَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجَاهِلُونَ}[4].

«بگو: آخر غیر خدای یکتا را به من دستور می‌دهید بپرستم؟ هان ای نادانان؟!»[5]

خداوند متعال این گفتگوها و مذاکرات خنده‌آور را با این جواب قاطع و یکسره کننده برای همیشه خاتمه داد؛ امّا کفّار قریش بطور کامل مأیوس و ناامید نشدند؛ بلکه بر میزان عقب‌نشینی‌هایشان افزودند، مشروط به اینکه پیامبر اسلام نیز بعضی از دستورات و تعلیمات را که آورده است تعدیل کنند. گفتند:

{ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هَـذَا أَوْ بَدِّلْه}.

«قرآنی دیگر غیر از این بیاور، یا همین قرآن را تغییر بده!»

خداوند این راه را بر قریشیان، با فرو فرستادن پاسخ‌هایی در قالب آیات قرآنی بست؛ چنانکه در پاسخ درخواست آنان فرمود:

{قُلْ مَا یَكُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاء نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَى إِلَیَّ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ}[6].

«بگو: من چنین حقّی را ندارم که قرآن خدا را از جانب خود تغییر بدهم! تنها آنچه را به من وحی می‌شود تبعیت می‌کنم؛ من می‌ترسم که اگر خدای خودم را نافرمانی کنم به عذاب و شکنجه آن روز بزرگ گرفتار آیم!»

همچنین در آیات ذیل، خداوند متعال اهمیت و تعیین کنندگی این مسئله را خاطر نشان فرمود:

{وَإِن كَادُواْ لَیَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ لِتفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذاً لاَّتَّخَذُوكَ خَلِیلاً (73) وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً (74) إِذاً لَّأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ عَلَیْنَا نَصِیراً}[7].

«اینک اینان درصدد برآمده‌اند که تو را به نحوی از آنچه به تو وحی فرستاده‌ایم منصرف گردانند و تو را وادار کنند تا مطالب و سخنان دیگری را به دروغ بر ما ببندی، و در آن صورت، تو را دوست و رفیق خودشان بگیرند. و اگر تو را ثابت قدم نگردانیده بودیم، چه بسا تو هم در پی آن برمی‌آمدی که اندکی بسوی آنان تمایل پیدا بکنی. در آن صورت، تو را میانه مرگ و زندگی معذّب نگاه می‌داشتیم، و آنگاه در برابر ما برای خودت یار و یاوری پیدا نمی‌کردی!»


سرگردانی قریشیان و مراجعهٔ آنان به یهودیان

مشرکان مکّه، وقتی که در این گفتگوها و مذاکرات و عقب‌نشینی‌ها و امتیازدادن‌ها، شکست خوردند، از هر طرف، راهها در برابر دیدگانشان تاریک گردید، سرگردان شدند که چه بکنند؛ تا آنکه یکی از شیطانهای قریش، نضربن حارث، درمیان آنان به رهبری برخاست و به آنان از روی خیرخواهی و نصیحت گفت: ای جماعت قریش، بخدا، به گونه‌ای گرفتار شده‌اید که دیگر هیچ راه چاره‌ای برای شما باقی نمانده است! محمد در میان شما می‌زیست. جوانی بود از همه جوانان پسندیده‌تر، راستگوتر، امانتدارتر؛ تا اینکه آثار میانسالی را روی شقیقه‌های وی مشاهده کردید، و آورد برای شما آنچه را آورد؛ آنگاه، شما گفتید: ساحر است! نه به خدا، او ساحر نیست؛ ما جادوگران بسیار دیده‌ایم و به دمیدن‌ها و گره‌زدن‌هایشان آشنا هستیم! گفتید: کاهن است! نه به خدا، او کاهن هم نیست؛ ما کاهنان را بسیار دیده‌ایم و یاوه‌گویی‌ها و سجع‌پردازی‌هایشان را شنیده‌ایم! گفتید: شاعر است! نه به خدا، او شاعر نیست؛ ما شعر بسیار دیده‌ایم و شنیده‌ایم و با هَزَج و رَجَز آن کاملا آشناییم! گفتید: مجنون است! نه به خدا، او مجنون هم نیست؛ ما جنون را خوب می‌شناسیم؛ هیچیک از آثار جنون از قبیل تنگی نفس، وسوسه‌های درونی، و افکار آشفته را در وجود او نمی‌بینیم! ای جمعیت قریش، در کار خویش نیک بنگرید؛ که به خدا به مصیبتی سخت گرفتار شده‌اید!

گویا، قریشیان وقتی که دیدند حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- در برابر همهٔ آن مبارز طلبی‌هایشان استوار ایستادند، و همهٔ پیشنهادهای دل‌انگیز آنان را رد کردند، و تمامی مراحل رویارویی با صلابت و شجاعت تمام با آنان مواجه شدند؛ گذشته از این، در راستگویی و پاکدامنی و دیگر خصلت‌های نیکوی آن حضرت هیچ تردید نداشتند، این شبهه در اذهان آنان قوت گرفت که مبادا ایشان به حقیقت رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- باشند! تصمیم گرفتند که با یهودیان ارتباط برقرار کنند، تا دربارهٔ آن حضرت به نتیجه‌ای قطعی برسند.

آنگاه، از آنجا که نضربن حارث پیشقدم شده و از در خیرخواهی با آنان سخن گفته بود، وی را با یک تن یا چندین تن دیگر مأمور گردانیدند که به نزد یهودیان مدینه بروند. نضربن حارث به اتفاق همراه یا همراهانش نزد احبار یهود رفت. گفتند: این سه سؤال را با او مطرح کنید؛ اگر پاسخ داد، نبی‌مرسل است، و اگر پاسخ نداد، باید به قتل برسد! (نخست) از او سؤال کنید دربارهٔ آن جوانانی که در روزگاران پیشین بسیار زبانزد بوده اند، داستانشان چگونه بوده است؟که این جوانان سرگذشتی شگفت داشته اند. (دوم) از او سؤال کنید دربارهٔ مردی جهانگرد که خاوران و باختران زمین را سراسر درنَوَردید؛ داستان او چگونه بوده است؟ (سوم) از او سؤال کنید دربارهٔ روح، که روح چیست؟

نضر بن حارث، همینکه به مکه بازگشت اعلام کرد: سخن آخر را برای یکسره کردن کار شما با محمد با خود آورده‌ایم! و آنچه را که یهودیان گفته بودند برای ایشان باز گفت. قریشیان آن سه سؤال را نزد رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- مطرح کردند. چند روز بعد، سورهٔ کهف نازل شد، و در آن سوره داستان آن جوانان، که همان اصحاب کهف باشند، و داستان آن مرد جهانگرد که همان ذوالقرنین باشد، آمده بود؛ و پاسخ خداوند متعال به سؤال سوّم آنان که روح چیست؟ نیز در سورهٔ اسراء نازل گردید، و برای قریشیان کاملاً روشن گردید که حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- به حق رسول خدایند و در دعوت خویش راستگویند؛ اما، ستمگران مانند همیشه راهی جز کفر و ناسپاسی پیش نگرفتند [8].

***

این بود، نمونه‌هایی چند از موضع‌گیری‌های مشرکان مکه در برابر دعوت رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم-. آنان تمامی این شیوه‌ها را با هم در کنار هم به کار گرفتند؛ از این مرحله به دیگر، و از این گونه برخورد به آن گونه برخورد دیگر، تغییر رفتار می‌دادند و پیوسته در کردارشان تجدیدنظر می‌کردند. از سختگیری به نرمش و مدارا؛ از مدارا و نرمش به سختگیری و خشونت؛ از ترغیب به تهدید به ترغیب؛ گاه برمی‌آشفتند و پرخاش می‌کردند، و گاه به سستی می‌گراییدند و آرام می‌گرفتند. گاهی خصمانه مجادله می‌کردند و گاهی دیگر، دوستانه تملّق می‌گفتند؛ گاهی به شدت مبارزه می‌کردند، گاهی دیگر عقب‌نشینی می‌کردند؛ گاهی وعد و وعید می‌دادند، و گاهی دیگر بشارت و نوید؛ گویی، گاه جلو می‌آمدند و گاه عقب می‌رفتند؛ آرام و قرار نداشتند؛ بنای گریز و فرار نیز نداشتند. مقصد و مقصودشان از همهٔ این رنگ‌ها و نیرنگ‌ها، بی‌اثر کردن دعوت اسلام بود.

آنان می‌خواستند جبههٔ کفر را دوباره سامان بدهند. امّا، با همه این کوشش‌ها و تکاپوها که به خرج دادند، و همهٔ آن انواع نقشه‌کشی‌ها و چاره‌‌اندیشی‌ها که یک به یک آزمودند؛ در برابر آنان راهی بجز شمشیر باقی نماند. شمشیر نیز که تفرقه را شدت می‌بخشید، و حاصلی جز درگیری و نبرد که همه‌چیز را ریشه‌کن می‌کرد، نمی‌توانست داشته باشد؛ سرگردان شدند که چه باید بکنند؟!


موضع‌گیری ابوطالب و خاندان وی

ابوطالب، زمانی که مشاهده کرد سران قریش از وی می‌خواهند که حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- را تحویل آنان بدهد تا ایشان را بکشند؛ و در دیگر رفتارها و کردارهای قریشیان نیز با توجه به قرائن و شواهد متعدد، دریافت که آنان می‌خواهند حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- را بکشند، و حرمت حمایت ابوطالب را بشکنند؛ و حرکات امثال عقبه‌بن ابی‌مُعَیط و ابوجهل‌بن هشام و عمربن خطّاب را زیر نظر گرفت؛ فرزندان هاشم و فرزندان مطلب را فراخواند و آنان را گِرد آورد، و آنان را به قیام برای حفاظت از پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- دعوت کرد.

همگی آنان- مسلمان و کافر- از روی غیرت و حمیت و به منظور حفظ حرمت قانون «جوار» درفرهنگ قومی عرب، دعوت ابوطالب را اجابت کردند، و در کنار کعبه با وی هم‌پیمان شدند، و عهد بستند. در آن میان، تنها ابولهب، برادر ابوطالب، از آنان کناره گرفت، و به دیگر سران قریش پیوست[9].


منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388

عصر اسلام
IslamAge.com


[1]- سوره کافرون، آیات 1 تا 6 (تمام سوره).

[2]- سیرهٔ ابن‌هشام، ج 1، ص 362.

[3]- الدرالمنثور، سیوطی، ج 6، 962.

[4]- سوره زمر، آیه 64.

[5]- تفسیر ابن جریر طبری، ذیل سوره کافرون.

[6]- سوره یونس، آیه 15.

[7]- سوره اسراء، آیات 73-75.

[8]- سیرهٔ ابن‌هشام، ج 1، ص 299-301.

[9]- سیرهٔ ابن‌هشام، ج 1، ص 269.