|
تاریخ چاپ : |
2024 Nov 24 |
www.islamage.com |
لینک : |
عـنوان : |
جنگ ناخواسته ی جمل |
بسم الله الرحمن الرحیم
روز جمعه بیست و ششم جمادیالثانی سال سی و ششم هجری بود که جنگ جمل در محل «زابوقه» نزدیک بصره روی داد! بدین ترتیب سازمان برانداز و توطئهگر سبأیان توانستند طرح خنثیسازی مصالحه میان مسلمانان را به اجرا بگذارند و در میان آنها پراکندگی و خونریزی بیشتری را ایجاد کنند! حضرت علی رضی الله عنه از آنچه که روی داده بود بسیار اندوهگین گردید، و منادیانی را فرستاد که از طرف او به سپاهیانش اعلان کنند که از جنگ دست بردارند! اما صدای آنها به جایی نرسید و هرکس سرگرم جنگ با طرف مقابل خویش بود. » (تاریخ طبری : ج 4 ص 506 – 507)
جنگ جمل در دو مرحله روی داد، که در مرحله اول طلحه و زبیر فرماندهی سپاه بصره را بر عهده گرفته بودند! و جنگ از طلوع فجر تا دم ظهر با شدت و حدت بسیاری در جریان بود، و تعداد بسیار زیادی از سپاهیان دو طرف کشته شدند! حضرت علی رضی الله عنه ، و همچنین طلحه و زبیر افرادی را به قسمتهای مختلف سپاه گسیل داشته تا ایشان را از ادامه جنگ باز دارند و در صورت ادامه جنگ با کسی که عقبنشینی نموده و یا زخمی گردیده و یا نمیخواهد جنگ را ادامه دهد کاری نداشته باشند! کعببن سور ازدی، قاضی بصره، که در آن بحران و فتنه جانب بیطرفی را برگزیده بود و با جنگ و خونریزی میان مسلمانان به سختی مخالف بود، در آن ساعات آغاز جنگ نزد حضرت عایشه – که در محل اقامتش بود و هنوز از آغاز درگیری خبر نداشت رفت و خطاب به او گفت : یا ام المؤمنین مسلمانان را دریاب جنگ سختی میان آنان آغاز شده، و همه دست به شمشیر بردهاند، شاید با آمدن تو شرم کنند و از جنگ دست بردارند و راه صلح و آشتی را در پیش بگیرند! او دستور داد هر چه زودتر شترش را برای او آماده کنند، و سپرهایی را در اطراف هودج آن قرار دهند تا از اصاب تیر به او جلوگیری کند، حضرت عایشه رضی الله عنه با شتاب بر شتر خویش سوار شد و خود را به میدان معرکه رسانید، تا از ادامه جنگ میان طرفین جلوگیری کند و آنان را به قطع جنگ و تن دادن به صلح و آشتی فرابخواند! » (تاریخ طبری : ج 4 ص 507)
از طرفی در میدان جنگ زبیربن عوام و عمار یاسر به صورت تصادفی در برابر هم قرار گرفته بودند، زبیر به عمار گفت : ابویقظان آیا میخواهی مرا به قتل برسانی؟! عمار یاسر گفت : نه به هیچوجه، ابوعبدالله! هر یک از آنها به طرف سپاهیان خود برگشتند! حضرت علی بنابیطالب رضی الله عنه در حالی که میان طرفین جنگ به سختی ادامه داشت، کسی را دنبال زبیربن عوام فرستاد تا با او صحبت کند، زبیر با عجله از میان صفوف سربازان درگیر خود را به حضرت علی رسانید و همچنان که هر دو سوار بر اسب بودند با یکدیگر صحبت نموده و به توافقهایی رسیدند. حضرت علی فرمود : این همه آدم و امکانات را برای جنگ گرد آورده بودید، فکر میکنید نزد خداوند میتوانید عذر و بهانهای داشته باشید! ای زبیر! مگر آن فرمودة رسول خدا صلی الله علیه وسلم به خاطر نداری که خطاب به تو میفرمود : «با علی به ناحق وارد جنگ میشوی و به او ستم میکنی!؟» زبیربن عوام گفت : چرا به خاطر دارم! سوگند به خداوند همین الآن آن فرموده رسول خدا به یادم آمد، سوگند به خداوند اگر پیشتر آن فرموده او را به خاطر میآوردم هیچگاه به عراق نمیآمدم و با تو مخالفت نمینمودم، سوگند به خداوند از این لحظه به بعد با تو و سپاهیانت نخواهم جنگید!( البدایة و النهایة : ج 7 ص 241 – 242)
پس از آن زبیر میدان جنگ را ترک کرد و به حق گردن نهاد و یقین پیدا کرد که در این نزاع و اختلاف به حضرت علی به عنوان امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین ستم روا داشته و حضرت علی حق به جانب بوده است! زبیر بر اسب خود سوار شد و سپاهیانش را در حالی که جنگ به شدت ادامه داشت ترک کرد! او به همراهی پیشخدمتش از «وادی السباع» میگذشت! یکی از جنایتپیشگان اتباع عبدالله بن سبا به نام «عمروبن جرموز» وقتی او را در حال ترک میدان جنگ مشاهده کرد، او را تحت تعقیب قرار داد! پس از آنکه زبیربن عوام برای رفع خستگی زیر درختی به استراحت پرداخته و از اینکه میدان جنگ را ترک کرده بود احساس آرامش میکرد! ابنجرموز از فرصت استفاده کرد و بر او حمله برد و در حالی که درخواب عمیقی فرو رفته بود، او را به قتل رسانید و سپس اسب و اسلحه و انگشترش را برداشت و بازگشت! پیشخدمت زبیربن عوام بر جنازه او نماز میت خواند و در آن مکان مجهول در دره «سباع» او را دفن کرد! «عمروبن جرموز» که حضرت زبیربن عوام رضی الله عنه را به قتل رسانیده بود با شادمانی نزد حضرت علی رضی الله عنه آمد، تا به خاطر کشتن دشمنش، زبیر به او مژده بدهد و جایزه بگیرد!؟ وقتی حضرت علی از کشته شدن زبیر باخبر گردید، به سختی گریست و برای او از خداوند طلب رضایت و مغفرت نمود، و سپس شمشیر زبیر را از او گرفت وگفت : این شمشیر بود که بارها در مواقع سخت از رسول خدا صلی الله علیه وسلم حمایت نمود! سپس فرمود : «من خودم از رسول خدا شنیدم که فرمود : به قاتل ابن صفیه «زبیر» مژده بدهید که جهنمی است.» لازم به یادآوری است که زبیر پسر صفیه دختر عبدالمطلب و عمه رسول خدا صلی الله علیه وسلم بود. پس از آن حضرت علی ابنجرموز را به خاطر کشتن زبیر به سختی مورد ملامت قرار داد و او را نفرین نمود و از خود طرد کرد! عمروبن جرموز همچنان در عراق زندگی میکرد، تا اینکه عبدالله بن زبیر قیام کرد و مدعی خلافت گردید و برادرش مصعب بن زبیر را والی عراق نمود، آنگاه ابنجرموز از ترس خوانخواهی مصعببن زبیر دچار هراس و نگرانی شد! مصعببن زبیر کسی را نزد او فرستاد و گفت به او بگویید : از عراق خارج شود کاری به کار او ندارم، او در امان است و به خاطر کشتن پدرم او را قصاص نمیکنم، سوگند به خداوند او از این حقیرتر و خوارتر است که در کنار پدرم و همردیف او قرارش دهم و به جای او قصاص کنم! من مجازات او را به قیامت موکول میکنم! اما طلحه بنعبیدالله رضی الله عنه فرمانده دوم سپاه بصره هنگامی که سوار بر اسب در میدان جنگ میتاخت تیری که معلوم نبود توسط چه کسی انداخته شده و به او اصابت نمود و خون به شدت از بدن او جاری شد! به او گفتند : یا ابا محمد! تو زخمی هستی به درون خیمهها برو تا مداوا شوی! طلحه بن عبیدالله خطاب به پیشخدمتش گفت : مرا کمک کن و جای مناسبی را برایم پیدا کن! او را به داخل بصره بردند و در یکی از خانههای آنجا مورد معالجه قرار گرفت، اما همچنان از زخم او به شدت خون میرفت، تا در نهایت وفات یافت و در بصره به خاک سپرده شد! بر اثر ندامت زبیر و خارج شدنش از میدان جنگ و مرگ طلحه رضی الله عنه و کشته و زخمی شدن هزاران نفر از دو طرف مرحله اول از جنگ جمل پایان یافت و در این مرحله این سپاه حضرت علی بود که بر سپاه بصره برتری خود را نشان دادند و پیروز گردیدند! حضرت علی رضی الله عنه وقتی که آن همه کشته و زخمی از دو طرف را میدید به سختی متأثر و متألم گردید. حضرت علی رضی الله عنه پسرش حسن را که در نزدیکی او بود در آغوش کشید و او را به خود فشرد و فرمود :پسرم! کاش پدرت بیست سال پیش از این از دنیا میرفت و این روز را نمیدید! حسن بن علی فرمود : پدر! من خدمتتان پیشنهاد کردم که از مدینه خارج نشوی!! حضرت علی فرمود : به هیچوجه نمیدانستم، کار به این وضع و حال میانجامد! پس از این رویداد زندگی چه ارزشی دارد؟ و به چه خیری میتوان امیدوار بود؟» (البدایة و النهایة : ج 7 ص 241)
بعد از آنکه روز به نیمه رسید، مرحله دوم جنگ جمل در حالی که سپاه بصره دو فرماندة خود یعنی طلحه و زبیر را از دست داده بود، آغاز گردید! سپاه بصره در مرحله بر گرد ام المؤمنین عایشه که بر شتر خویش سوار شده بود جمع شدند، و انگار او در این مرحله فرماندهی سپاه را بر عهده داشت! اما حضرت عایشه رضی الله عنه برای پایان جنگ به سختی تلاش مینمود و در پی راهی برای پایان دادن به جنگ و در پیش گرفتن راه صلح و آشتی بود! اما اتباع عبدالله بن سبا که در سپاه حضرت علی نفوذ کرده و حتی عملاً زمام امور جنگ را در دست گرفته بودند، هوشیارانه همه سعی خود را برای ادامه جنگ و خونریزی و ندادن فرصت مصالحه و گفتگو به کار میگرفتند! همة کسانی را که از سپاه بصره با آنها روبرو میشدند، با توجه به اینکه خود را در خط مقدم سپاه حضرت علی جای داده بودند، از دم تیغ میگذرانیدند!
کعببن سور قاضی بصره که زمام شتر حضرت عایشه را در دست گرفته بود، و تمام تلاش خود را برای پایان دادن به جنگ و وارد شدن به گفتگو برای ایجاد صلح و آشتی به کار میگرفت. عایشه رضی الله عنه گفت : ای کعب! شتر را رها کن! و قرآنی را بردار و به میان آنها برو و آنان را به حرمت کتاب و کلام خداوند سوگند بده! که از جنگ و خونریزی دست بردارند! و ایشان را به التزام به احکام قرآن و صلح و آشتی فراخوان! شاید خداوند تو را وسیلهای برای پایان این جنگ ناخواسته قرار دهد و بیش از این خونها به ناحق بر زمین ریخته نشوند! کعببن سور قرآنی را برداشت و خود را به جلو سپاه بصره رسانید و به طرف سپاهیان حضرت علی جلو رفت و بانگ زد : این مسلمانان! من کعببن سور قاضی بصره هستم! شما را به التزام به کتاب خداوند و صلح و آشتی بر اساس آن فرا میخوانم! سربازان سرسپرده عبدالله بن سبا که در پیشاپیش سپاه حضرت علی قرار گرفته بودند! از اقدام کعببن سور دچار هراس و دلهره شدند، و ترسیدند که کار او باعث پایان جنگ و ایجاد آشتی میان طرفین بشود! چندین نفر از آنان همزمان او را هدف تیرهای خود قرار داده و در حالی که قرآنی را در دست داشت کشته شد! از طرف دیگر شتر حضرت عایشه و هودج او هدف تیرها و نیزههای اتباع عبدالله بن سبا قرار گرفت! اما او به هر طرف میرفت و بانگ سر میداد که ای مسلمانان! ای فرزندانم! شما را به خدا از جنگ دست بردارید! و حساب و محاکمه آخرت را فراموش نکنید! اما سربازان و سرکردگان باند عبدالله بن سبا توجهی به ندای او ننموده و همچنان حملات سخت خود را بر سپاه بصره ادامه میدادند!؟
حضرت علی رضی الله عنه نیز از پشت سر سپاه خود همچنان بر سرشان فریاد میکشید و از آنها میخواست که از حمله بردن بر سپاه بصره دست بردارند! اما سربازان عبدالله بن سبا که در پیشاپیش و در خط مقدم قرار داشتند خود را به کری زده و بدون توجه به فریادهای حضرت علی و حضرت عایشه رضی الله عنهم همچنان به جنگ وحمله و خونریزی ادامه میدادند! وقتی حضرت عایشة رضی الله عنه متوجه شد که آنان به تلاشها و فریادهای او توجهی ندارند، و از طرف دیگر کشته شدن کعببن سور را دید، گفت : ای مردم! قاتلان و شورشیان علیه خلافت عثمان را مورد لعن و نفرین قرار دهید! خود او دست به دعا برداشت و علیه قاتلین و خوارج به پیشگاه خداوند شکایت برد، و اهل بصره نیز با ضجّه و زاری بسیاری علیه اشغالگران مدینه و قاتلین حضرت عثمان دست به دعا برداشتند و آنان را نفرین نمودند! حضرت علی وقتی ضجه و زاری بسیاری از طرف سپاه بصره شنید، پرسید : چه خبر شده؟ گفتند : عایشه علیه قاتلان عثمان دست به دعا برداشته و مردم نیز او را همراهی میکنند! حضرت علی فرمود : شما هم همراه با من علیه شورشیان و قاتلان حضرت عثمان دست به دعا بردارید و ایشان را نفرین کنید! ناگهان ضجه و زاری بلندی از سپاه حضرت علی هم برخاست و قاتلان حضرت عثمان را مورد لعن و نفرین قرار دادند! » (تاریخ طبری : ج 4 ص 513)
بدین ترتیب هر دو طرف علیرغم وقوع جنگ میان آنان در مورد لعن و نفرین شورشیان سبأی و قاتلان حضرت عثمان با هم اتفاق نظر داشتند. هر دو سپاه از پیروان عبدالله بن سبا که علیه نظام خلافت توطئهچینی نموده و شورش کرده و خلیفه مسلمانان را به شهادت رسانیده بودند، متنفر بودند! اما هنوز در مورد سرکوبی و رهایی از آنها به نتیجة مشترکی نرسیده بودند، زیرا آنان خود را در میان سپاهیان حضرت علی و خط مقدم جای داده و عملاً زمام امور را در دست گرفته و روند سریع حوادث و مخالفت مخالفان این فرصت را از حضرت علی رضی الله عنه گرفته بود که بتواند آنان را از سپاه خود پاکسازی و منزوی و محاکمه نماید!
وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین.
سایت عصر اسلام |