|
تاریخ چاپ : |
2024 Nov 21 |
www.islamage.com |
لینک : |
عـنوان : |
تركيه پس از سقوط دولت عثمانی |
ظهور سلسله عثمانی و سیطره آن بر بخش وسیعی از سرزمینهای آسیا، اروپا و شمال افریقا یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ است. عثمان پسر ارطغرل که دولت عثمانی، با بیش از پنج قرن حکومت و اقتدار و قلمرو گسترده در سه قاره آسیا، اروپا و افریقا، به او منسوب است، در سال 656هـ 1258/ م. به دنیا آمد، همان سالی که لشکر مغولان با فرماندهی هلاکوخان به بغداد، مرکز خلافت عباسی، حمله کردند. در اثر حمله مغولان مسلمانان با مصایب بزرگ و حوادث تلخ و دردناکی مواجه شدند. در تقارن این ولادت و آن مصیبت جانکاه، سر لطیفی نهفته بود. پس از رسیدن جهان اسلام و امت اسلامی به آخرین حد از ضعف و انحطاط، روزنه امید و نقطه آغازی برای حیات مجدد و سیر صعودی به سوی عزت و اقتدار پدیدار گشت. عثمان اول دولت عثمانی را در سال 699هـ/ 1299م. بنیان نهاد. عثمانیها پس از دو قرن و نیم سیادت جهان اسلام را به دست گرفتند و توانستند تا قرون متمادی از کیان آن محافظت کنند. دورههای زمامداری عثمانیها زمامداری عثمانیها را به چهار دوره میتوان تقسیم کرد: 1ـ دوران انسجام اولیه و شکلگیری دولت عثمانی تا استقرار و تثبیت آن. در این دوره هفت نفر سلطنت کردند: عثمان اول، اورخان اول، مراد اول، بایزید اول، محمد جلبی و مراد دوم. 2- دوران اوج اقتدار دولت عثمانی که با فتح قسطنطنیه (857 هـ./ 1453م.) آغاز و حدوداً تا پایان دوران زمامداری سلطان سلیمان قانونی (974 هـ./ 1566م.) تدوام داشت. در این دوره چهار نفر زمامدار بودند: محمد دوم معروف به سلطان فاتح، بایزید دوم، سلطان سلیم اول (یاوز) و سلطان سلیمان قانونی. 3- دوران رکود و یکنواختی دولت عثمانی که با مرگ سلطان سلیمان قانونی و بر تخت نشستن سلطان سلیم دوم آغاز و تا دوران زمامداری سلطان عبدالحمید دوم (1293 هـ./ 1876م.) ادامه یافت. این دوره که بیش از سه قرن به طول انجامید، طی یک فرآیند تدریجی، انحطاط دولت مقتدر عثمانی را رقم زد. خود این دوره چند مرحله داشت؛ مرحله اول آن با زمامداری سلطان سیلم دوم (974 هـ./ 1566م.)، سلطان مراد سوم (982 هـ./ 1574م.)، سلطان محمد سوم (1003 هـ./ 1595م.) و سلطان احمد اول (1012 هـ./ 1603م.) همراه بود. زمامداران این مرحله گرچه اقتدار و قاطعیت زمامداران پیشین را نداشتند اما توانستند از اقتدار دولت عثمانی که به آنان به ارث رسیده بود تا حدود زیادی محافظت کنند. در مرحله دوم این دوره (1203ـ 1026هـ./ 1788ـ 1603م.)، سیزده نفر به سلطنت رسیدند که عموماً سلاطین ضعیفی بودند و توان اداره چنین قلمرو عظیمی را نداشتند. گر چه هر یک از آنها به نوبه خود تلاشهایی را برای حفظ اقتدار دولت عثمانی انجام دادند اما هرج و مرج داخلی، دفع تهدیدات و تهاجمات خارجی و نبرد در جبهههای مختلف توان دولت عثمانی را تحلیل برده بود. و اما در مرحله اخیر این دوره (1293ـ 1203هـ./ 1876ـ 1789م.)، پنج نفر قدرت را به دست گرفتند: سلطان سلیم سوم(1203هـ./ 1789م.)، سلطان محمود دوم (1223هـ./ 1808م.)، سلطان عبدالمجید اول (1255هـ./ 1839م.)، سلطان عبدالعزیز (1277هـ./ 1861م.) و سلطان مراد پنجم (1293هـ./ 1876م). در این دوره، با روی کار آمدن سلطان سلیم سوم دولت عثمانی وارد مرحله جدیدی شد و با شکست از اتریش، شکستها ادامه یافت و نیروهای عثمانی ضعیف شده و کم کم از اروپا عقبنشینی کردند. در همین مقطع فرانسویها از ضعف دولت عثمانی استفاده کرده و به فرماندهی ناپلئون بناپارت به مصر حمله نموده و آنجا را به تصرف خود درآوردند. گرچه حمله فرانسه دفع شد، اما نفس اشغال اثر عمیقی بر مصر و مشرق زمین گذاشت و محافل فراماسونری یهودی توانستند به سرزمینهای اسلامی راه یابند و خنجر مسموم خود را در پیکر جهان اسلام فرو برند و طرفدارانی برای ترویج افکار و برنامههای خود پیدا کنند. سرانجام تلاشهای آنها به بار نشست و توانستند محمدعلی پاشا حاکم مصر را برای این منظور تربیت نمایند. او هم به نمایندگی از فرانسه، بریتانیا، روسیه، اتریش و سایر کشورهای اروپایی ضربات دردناکی بر مصر، جزیرهالعرب، شام و دولت عثمانی وارد کرد، طرحها و برنامههای استعماری آنان را عملی ساخت و در جهان اسلام بستری مناسب برای تأمین خواستههای غربیها فراهم کرد. در واقع تجربه محمدعلی پاشا الگویی برای رهبران بعدی امثال کمال آتاتورک قرار گرفت. این وضعیت سبب شد کشورهای اروپایی به انتهای ضعف دولت عثمانی، ضربهپذیری و به بنبست رسیدنش پی ببرند. گرچه حکام بعدی عثمانی تلاش کردند از این بنبست رهایی یابند، اما کار از کار گذشته بود. 4- دوران اوج اصلاحات و تلاش برای بازیابی قدرت امپراتوری عثمانی که با زمامداری سلطان عبدالحمید دوم از سال 1293هـ./ 1876م. همراه بود. سلطان عبدالحمید دوم اصلاحات مهمی در دستگاه دولت ایجاد نمود؛ با استبداد وزرا مبارزه کرد، با سیاست غربیکردن دولت عثمانی به شدت برخورد نمود، در یک فرصت مناسب قانون اساسی را که حکام قبلی از قانون اساسی فرانسه، بلژیک و سوئیس اقتباس کرده بودند ملغی اعلام کرد، رهبران نهضت غربگرایی را تبعید نمود، نفوذشان را تضعیف کرد، و به اصلاح ساختار دولت مطابق موازین اسلامی پرداخت. سلطان عبدالحمید وقتی از برنامههای و توطئههای یهود دونمه بر ضد اسلام اطلاع یافت، مبارزات شدیدی را علیه آنها آغاز کرد. آنها نیز به مقابله برخاستند و با فعال کردن حرکتهای فراماسونری در بلاد اسلامی و استفاده از شعار آزادی، دموکراسی، مبارزه با استبداد و ... اختلاف و دودستگی گستردهای در نظام عثمانی پدید آوردند. در واقع یهودیان دونمه سنگ بنای اجرای اهداف جهانی یهود را گذاشتند و برای تحقق اسکان صیهونیستها در سرزمین فلسطین تلاش میکردند. اما سلطان عبدالحمید سد بزرگی در برابر برنامههای سران صهیون بود. آنها با پیشنهاد مال کلان به سلطان خواستند به اهداف خود جامه عمل بپوشانند، ولی موفق نشدند. سلطان تدابیر لازم را برای عدم واگذاری و فروش زمین به یهودیها در فلسطین اتخاذ کرد و هیچ اختیاری به یهودیها در آن سرزمین نداد تا زمینه برای سلطه آنان بر فلسطین فراهم نشود. این امر سبب شد صهیونیسم جهانی برای تقویت دشمنان سلطان، فعالیتهای گستردهای آغاز نمایند. آنان از شورشیان ارمنی، ملیگرایان بالکان و حزب اتحاد و ترقی حمایت کردند و با هر حرکتی که درصدد جدایی از دولت عثمانی بود، همکاری میکردند. سرانجام حزب اتحاد و ترقی با حمایت همهجانبه اروپا و محافل یهودی، سلطان عبدالحمید دوم را از حکومت عزل کرد. بریتانیا و یهودیان توانستند مصطفی کمال را به سوی رهبری دولت عثمانی پیش ببرند و موفق هم شدند. مصطفیکمال نیز طرحها و اهداف آنها را پیاده کرد و دولت عثمانی با سرنوشت غمانگیزی مواجه شد. عوامل عمده سقوط دولت عثمانی ترکان عثمانی پس از چند قرن شکوه و اقتدار، در میانه سده نوزده میلادی با وضعیت دشواری مواجه شدند. آنان هر چند بر کشوری آزاد و پهناور حکومت میکردند، اما با گذر روزگار تا حدودی روحیه خودباوری را از دست داده بودند و آن شور و نیروی ایمان و یقین سدههای نخست را نداشتند. از طرف دیگر تمدن غرب با حیات تازهاش، به رقیبی تازه نفس و نیرومند برای دولت عثمانی تبدیل شده بود. این تمدن با خود یک انقلاب صنعتی، علمی و فکری به همراه داشت که روز به روز افق و دایرهاش فراخ و فراختر میشد. ترکان نمیتوانستند در برابر آن چشمان خود را ببندند، زیرا مرکز حکومت آنان در اروپا قرار داشت. دولتمردان دورههای اخیر دولت عثمانی، در بهرهگیری از دانشهای سودمند اروپا، صنایع، شیوههای نظامی و ساز و کارهای مدیریتی جدید، تا حد ارتکاب گناه کوتاهی ورزیده بودند. عالمان و رهبران دینی نیز در جهتدهی علمی و فکری کشور و مردم و تبیین بایدها و نبایدها بشدت از خود کوتاهی و سستی نشان داده بودند، و این امپراتوری پرگستره در مرز دانش و معرفت اندیشههای قرن هیجدهم و پیش از آن توقف کرده بود. افزون بر این، پادشاهان از نام دین و خلافت برای حفظ مصالح منحصر به خود و برآوردن خواستههایشان بهرهبرداری میکردند. آنان عامل عمده عقبماندگی کشور و شکستها و سرخوردگیهایی بودند که مردم این سرزمینها را محاصره کرده بود. سرانجام دستگاه دولت عثمانی نتوانست در مقابل پیشرفت فزاینده اقتصادی و سیاسی مغرب زمین به نوسازی درونی و تقویت خود بپردازد و از همین رو در اواخر قرن نوزده به سرعت رو به ضعف نهاد و تا آستانه فروپاشی پیش رفت. جنگ جهانی اول تیر خلاصی بر پیکر بیمار امپراتوری عثمانی بود و کیان آن را از هم متلاشی کرد. واکنش جهان اسلام در برابر تمدن غرب اوضاع ترکیه در آستانه فروپاشی امپراتوری عثمانی و پس از آن را با اقتباسهایی از کتاب گرانسنگ «الصراع بین الفکره الاسلامیه و الفکره الغربیه فی الأقطار الإسلامیه»، اثر اندیشمند فرزانه معاصر علامه سید ابوالحسن ندوی ذکر میکنیم. وی مینویسد: برونرفت پیروزمندانه از این دوره حساس، به زیرکی سرشار، شناخت درست و ژرف از اسلام و تمدن غرب و جهاد و دلیرمردی مؤمنانه و اجتهاد قهرمانانه نیاز داشت. به واقع این یک کار بزرگ و سخت بود و ترکیه ناگزیر میباید به آن دست مییازید. تمام جهان اسلام نیز آمادگی کامل برای پیروی از آن داشت. تا حدود بسیاری آینده فکری، فرهنگی، دینی و سیاسی جهان اسلام با موضع ترکیه گره خورده بود. این وضعیت هیچ گونه تأخیر و بیتوجهی را بر نمیتافت و ترکیه نیز نمیتوانست بیاعتنا و شتابان از آن بگذرد. علامه ندوی رحمهالله در بخشی دیگر از کتابش مینویسد: جهان اسلام میتوانست در برابر این معضل شگرف، سه موضع انتخاب کند که به گمان من جز این سه مورد، موضع چهارمی وجود نداشت. موضع نخست، موضع منفی بود؛ به این معنا که جهان اسلام یکسره به سینه این تمدن و دستاوردهایش دست رد میزد و در موضع یک مخالف شورشی و یا در موضع یک بیطرف خلوتگزین قرار میگرفت، که نه از این تمدن چیزی اقتباس کند و نه به هیچ دانش و صنعتی که اروپاییان در آن به برتری و تخصص دستیافتهاند اجازه ورود به قلمروش بدهد. نه از تجارب غرب در حوزههای فیزیک، شیمی، ریاضی و تکنولوژی استفاده کند و نه هم ابزار، صنعت، تجهیزات، ابزارهای جنگی، کالاها و امکانات زندگی را از غرب وارد کند. این موضع، ناگزیر واپسماندگی بسیاری از کاروان زندگی را به بار میآورد و پیوند این بخش از جهان را با بخشهای دیگر آن از هم میگسلد و آن را به جزیرهای دورافتاده، بیاهمیت و بدون استحکام تبدیل میکرد. افزون بر آن، چنین موضعی نشان از تنگنظری و معطل ساختن نیازها و تواناییهای فطری داشت. و گرفتن چنین موضعی جنایتی بزرگ در حق اسلام و برداشت نادرستی از دینی بود که به کاربست خرد و اندیشه در هستی و اقتباس هر شیء خوب و سودمند از هر منبعی که باشد، تشویق کرده و میکند و به انسان به مثابه جانشین خداوند در زمین مینگرد. موضع دوم، موضع تسلیم و کرنش کامل و موضع یک موجود دنبالهرو و شاگرد پاکدل و کودکی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده است. بر اساس این موضع، جهان اسلام یا بخشی از آن بایستی این تمدن مادی و ماشینی و دارای ساختارهای اقتصادی و سیاسی را که در فضایی به دور از فضای این سرزمینها آن هم زیر فشار و جهتدهی عوامل و رخدادهای ویژه پدید آمده و رشد کرده بود، بپذیرد و مقلد محض آن شود و آنگاه بکوشد در تمام آن سرزمین اسلامی، آن را اجرایی کند و در راه آن هر دشواری و سختی را تاب بیاورد و بهایی هنگفت در راه آن بپردازد. میان این دو موضع افراط و تفریط، موضع سومی نیز متصور است که راهی بسیار معقول و مطلوب و به حق و حقیقت نزدیک است، و آن اینست که جهان اسلام غرب را به عنوان پیشوا و اختیاردار جهان نشناسد و خود را غلام حلقه به گوش او نپندارد و تمدن غرب را به طور سربسته نپذیرد. بلکه آن را تفکیک کند و از جایگاه یک همکلاس و همشاگرد به او نگاه کند که در برخی قسمتها از او جلو رفته و در برخی قسمتها از او عقبتر است. در قسمتهایی که جلو رفته، از او استفاده کند و در قسمتهایی که عقب مانده به او بیاموزد. اگر او ناگزیر است مطالبی را از غرب بگیرد و بیاموزد، غرب نیز نیازها و کمبودهایی دارد که ناگزیر است آنها را از شرق بیاموزد. در این شکی نیست که غرب در حوزه دانش و صنعت جلو رفته و در برتری کامل بسر میبرد و این برتری به گونهای است که نه خرد و نه دین اجازه چشم فروبستن در برابر آن میدهد و نه عملاً چنین امکانی وجود دارد. و جهان اسلام باید با آزادی و سعه صدر تمام در میدان دانش، صنعت و پژوهشهای علمی و تخصصی مبتنی بر حقایق علمی و کوششهای انسانی محض، از غرب بهره ببرد. پس از آن با هوشمندی و درک و کوشش بسیار، این دانش و تکنیک را در خدمت اهداف بلندی قرار دهد که آخرین رسالت و آخرین کتاب آسمانی، آنها را به او عنایت کرده و او را بهترین و آخرین امت روی زمین خوانده است. اما غرب در حوزه اخلاق و ارزشهای معنوی، بسیار عقب مانده است و گرفتار جذام اخلاقی شده و تن رنجور آن پیوسته میپوسد و وا میدهد و اینک همه فضا آلوده به آن وبا شده است. آزادیهای بیحد و حصر، اقتصاد مبتنی بر ربا، بیبندوباری جنسی و اخلاقی، اختلاط بیحد و مرز زن و مرد و خودآرایی و بیحجابی فراوان، مشروبخواری و... و ترویج و تبلیغ این وبای ویرانگر اخلاقی و جنسی از طریق مطبوعات، سینما، تلویزیون، علوم و ادبیات، و شیوه زندگی غربی آنان را از مرزهای حیوانی فراتر برده است. خلاصه اینکه غرب دارای وسایل و امکانات قدرت هست، اما از معنویت و اخلاق بیبهره و کمبهره است. بر عکس جهان اسلام از قدرت و امکانات محروم، ولی دارای اخلاق و معنویت است. کنار هم گذاردن درست اخلاق و دانش، صنعت و معنویت و اهداف و وسایل، میتواند چهره زمین را دگرگون کند و دست بشر را از مسیر خودکشی و تباهی بگیرد و به سوی شادکامی ابدی و کامیابی آشکار دنیا و آخرت بکشاند. دین و دانش و صنعت و معنویت با هم تضاد ندارند. به عنوان مثال دولت ژاپن در شرق توانسته این دو را به راحتی با هم جمع کند. ژاپن در زمینه دانش و تکنولوژی چنان از غرب بهره برده که اینک شاگرد به مقام استاد رسیده است و دیگر بازشناختن آنها از یکدیگر مشکل است. از سویی دیگر از باورها، ویژگیهای فرهنگی و سنتهای خود پاسداری کرده است. از میان کشورهای اسلامی، در اوایل قرن بیستم، کشوری مانند یمن در مواجه با تمدن غرب موضع منفی اتخاذ کرد و سرانجام به همان واپسماندگی که علامه ندوی رحمهالله پیشبینی میکرد، مبتلا شد. اما کشوری مانند ترکیه موضع تسلیم و کرنش کامل را انتخاب کرد و همانند هواداری هیجانزده و یا کودکی نابالغ به دنبال غرب افتاد و بسیاری از رهبران دیگر کشورهای اسلامی به تقلید از آن همین موضع را انتخاب کردند و جامعه اسلامی را با مشکلات فراوانی رودررو ساختند. اما معالأسف تا به امروز هیچ یک از کشورهای اسلامی از موضع سوم آنگونه که شایسته است، پیروی نکردهاند. مصطفی کمال آتاتورك و میراث عثمانی بعد از تضعیف خلافت عثمانی، ترکیه میان دو گروه سنتگرا و تجددگرا تقسیم شد. گروه نخست متأسفانه تا حد بسیاری از خواستهها و تحولات جدید آگاهی نداشتند و به اهمیت اوضاع و خطر بزرگی که بر اثر قدرتمند شدن اروپا برای دولت عثمانی پدید آمده بود، وقوف نداشتند. این گروه با مقررات جدید نظامی و اصلاحات جدیدی که سلطان سلیم سوم و جانشین وی سلطان محمود بدان دستزده بودند و میخواستند دولت عثمانی از لحاظ نظامی و علمی با دولتهای اروپایی و تحولات عصر جدید همگام شود، مخالفت کردند. اما نسل نو که شناخت و دانش خود را از اروپا و یا برخی دانشکدههای جدید ترکیه کسب کرده بود، ولی آن خرد پویا و ژرف را که بتواند فلسفه زندگی غرب را نقادی کند و جنبههای ضعف و افراط و تفریط آن را از یکدیگر بازشناسد، نداشتند. از سوی دیگر با کمبها شمردن دیانت و ناامیدی از آینده و بدبینی نسبت به علماء و مقدس شمردن تمدن غرب، زمام رهبری ترکیه را با تکیه بر جنبش جوانان ملیگرای ترک به رهبری مصطفیکمال پاشا به عهده گرفتند. تأسیس جمهوری ترکیه موجی از شادی و نشاط بین جوانان مسلمان در ایران، هند و سایر بلاد اسلامی پدید آورد و مصطفیکمال در صورت قهرمانی آرمانی نزد آنها ظهور کرد و تأسیس جمهوری ترکیه را نویدبخش عصر تازهای از پیشرفت و ترقی در دنیای اسلام تلقی میکردند. تا آنجا که در مقطعی، محمداقبال لاهوری، شاعر و اندیشمند بزرگ اسلامی نیز به دفاع از تأسیس جمهوری در ترکیه و تمجید مصطفی کمال پرداخت، اما پس از چندی به ماهیت وی پی برد و در دیدگاهش تجدیدنظر کرد. مصطفیکمال انتظارات جوانان مسلمان مشرق زمین را برآورده نکرد؛ چرا که تأسیس جمهوری و ملیگرایی او نسبتی با میراث اسلامی عثمانی نداشت و اساساً علیه آن بود. مصطفیکمال ترکیه مدرن را بر اساس هویتی غیردینی استوار کرد و نخستین سخنگوی لائیسیته [آن هم از نوع ستیزهگرش] در دنیای اسلام شد. لائیسیته مصطفیکمال وجههای شدیداً افراطی داشت و از ضرورت جدایی نهاد دین از نهاد دولت فراتر رفت و جنبه مقابله با برخی از میراثهای دینی در سطح شخصی و مدنی را به خود گرفت، و بلکه کاملاً بر گذشته ترکیه شورید. علامه ندوی رحمهالله در زمینه اصلاحات و گامهای انقلابی آتاتورک به نقل از شرححالنویس انگلیسی زندگی وی مینویسد: کمالآتاتورک به تکمیل کردن کار نابودسازی فراگیر پرداخت. وی مقرر داشته بود که بایستی ترکیه را از گذشته متعفن و تباهش بگسلد. بایستی همه ویرانههای پیرامون را بزداید. وی عملاً ساختار سیاسی گذشته را در هم شکست، سلطنت را به دموکراسی تغییر داد، امپراطوری را به یک سرزمین (ترکیه) تبدیل کرد و دولت دینی را جمهوری عام ساخت. او سلطان (خلیفه) را از ترکیه راند و همه پیوندها را با امپراتوری عثمانی گسست و اینک به دگرگونسازی عقلانیت ملت ترک، در انگارههای کهن، عادات، پوشاک، اخلاق، شیوههای سخن گفتن، روشهای حیات مرتبط با گذشته و فضای شرقی به طور کامل، روی آورد. این کار از بازسازی دستگاه سیاسی بسیار دشوارتر بود. وی خود به دشواری این موضوع پی برده بود چرا که یک بار گفته بود: بر دشمن پیروز شدم و سرزمینها را گشودم، اما آیا میتوانم بر ملت پیروز شوم!؟ او بر ملت نیز پیروز شد؛ زیرا دین را از سیاست جدا کرد و مقرر داشت که دین مقولهای شخصی است و هر کس میتواند دینی را برگزیند و از آن پیروی کند، بیآنکه نقشی در سیاست و مدیریت داشته باشد. دادگاهها و قوانین شرعی را ملغی اعلام داشت و قانون مدنی سوئیس، قانون جزایی ایتالیا و قانون بازرگانی آلمان را رسمی ساخت، و احوال شخصیه را از قانون مدنی اروپا اقتباس کرد. آموزش دینی را ممنوع و مراکز آن را تعطیل کرد. حجاب را ممنوع اعلام کرد و به کشف حجاب و آموزش مختلط دستور داد. در ضمن الفبای عربی را به الفبای لاتین تغییر داد. اذان گفتن را به زبان عربی ممنوع اعلام کرد و دستور داد اذان به زبان ترکی گفته شود. طرز لباس پوشیدن را نیز تغییر داد و پوشیدن شاپوی غربی را اجباری کرد، به سخن مختصر: «بنیادهای دینی را در هم شکست و رویکرد ملت و حکومت ترکیه را تغییر داد. تغییر الفبای ترکی به لاتین به تنهایی کافی بود تا در زندگی ملت ترک استحاله و انقلابی عمیق رخ دهد و بر اساس آن نسلی پدید آید که هر گونه پیوندش با تمدن و فرهنگ گذشته از هم گسسته باشد. او به جای سوزاندن کتابها به تغییر الفبا بسنده کرد. دیگر گنجینههای کلاسیک کتابهای فارسی، عربی و ترکی در دسترسشان نبود و برایشان بیگانه شده بود و دیگر آنها را درک نمیکردند. ترکیه بعد از آتاتورک با اقدامات کمال آتاتورک سه موضع در ترکیه رخ نمود. این سه موضع عبارتاند از: 1- کمالیسم: نخبگان کمالیست عمدتاً در فرانسه تحصیل کرده و عمیقاً به ماتریالیسم و پوزیتیویسم گرایش داشتند. آنها از داروینیسم برای اثبات غیرعقلانی بودن دین استفاده میکردند. به نظر آنان، علت اصلی عقبماندگی ترکیه، فقدان تکنولوژی علمی است. آنها همچنین عقاید مردم را علت عقبماندگی ترکیه میدانستند. کمالیستها معتقد بودند که تحول علمی نیازمند یک تحول فرهنگی است. در واقع برای آنکه علم در ترکیه پا بگیرد، فرهنگ ترکیه باید تغییر کند. به این ترتیب آنها تغییر را تنها در حوزه علمی و تکنولوژیک نمیدیدند. آنها بر ضرورت تغییر در کل جامعه پای میفشردند. کمالیستها میگفتند: اروپا گلی است که باید آن را با خارهایش پذیرفت. 2- سنتگرایان: سنتگرایان بر عکس کمالیستها، بیدینی را علت سقوط عثمانی میدانستند. آنها علم غربی و مدرنیته را در برابر و مخالف اسلام میدیدند. آنها معتقد بودند که باید از ارتباط با دولت مدرن و نهادهایش از جمله آموزش اجتناب کرد. آنها در نتیجه این طرز تفکر، در جامعه مدرن ترکیه به حاشیه رفتند و موقعیت اجتماعیشان تنزل پیدا کرد. 3- طرفداران جنبش مصلح بزرگ سعید نورسی: سعید نورسی به اهمیت علم پیبرده بود. او معتقد بود که علم و اسلام با هم ارتباط درونی دارند؛ به عبارت دیگر، اسلام به مسلمانان حکم میکند علم بیاموزند و اساساً علمآموزی در راستای مسلمانی است. او به خطر پیروی کورکورانه از پوزیتیویسم (تجربهگرایی) نیز اشاره میکرد. به نظر او مسلمانان میبایست به فهمی بومی از علم برسند. او این فهم را چنین ترسیم میکرد که علم برای فهم قوانین طبیعت و هنر آفریدگار لازم است. علامه نورسی در شرایطی که هر گونه جنبش دینی مارک ارتجاعی میخورد، علماء به پای میز محاکمه میرفتند، اندیشمندان دار زده میشدند، آموزشگاههای دینی ممنوع شده بود و مسلمانان از انجام عبادات انفرادی نیز منع شده بودند، کمر همت بست و با تمام وجود برای دفاع از موجودیت و کیان اسلام قیام کرد و همه عمر خود را وقف دفاع از قرآن و اسلام کرد و شاگردان وفادار و شایستهای تربیت نمود. شاگردان نورسی اندیشهها و افکار عالی ایشان را انتشار دادند و پیامهایش را به اقصی نقاط کشور ترکیه و سایر نقاط جهان رساندند. اندیشههای وی و پیروانش سرانجام سبب به وجود آمدن تحولی عظیم در ترکیه شد و بسیاری از روشنفکران را متحیر ساخت که چگونه از دل جمهوری لائیک ترکیه اسلامخواهی سر برآورد و به الگویی قابل قبول در جهان اسلام بدل گشت. در میان تربیتیافتگان جنبش نورسی نام فتحالله گولن به عنوان ادامهدهنده راه او به خوبی مطرح است و وی لقب «پدر نسل طلایی» ترکیه را به خود اختصاص داده است. گولن در درجه اول از سعید نورسی متأثر است. نورسی در پی آن بود که با فعالیتهای آموزشی نسلی ایجاد کند که هم در اسلام ریشه داشته باشد و هم در دنیای مدرن و علمی مشارکت کند. گولن نیز در این جهت با نورسی همسو بوده است. گولن بر آن است که از مجرای آموزش مدرن از افول مسلمین جلوگیری کند. یکی از مهمترین مؤلفههای گفتمان گولن، پیوند اسلام و آموزش است. بر این مبنا، وی در برابر اسلامگرایی سیاسی، اسلامگرایی آموزشی را مطرح میکند. امید است این همان موضع سوم و راه میانهای باشد که پیش از این بر عدم اتخاذ چنین موضعی در مواجهه جهان اسلام با دنیای غرب تأسف خورده بودیم. نگاهی به تحولات اخیر ترکیه سرانجام فعالیتهای این جنبش طی دههها، آرامآرام به ثمر نشست و در دهه 1980 میلادی با تأسیس احزاب دارای گرایش اسلامی تبلور سیاسی و عینی پیدا کرد. در واقع ظهور احزاب دارای گرایش اسلامی در ترکیه و استقبال عمومی از آنها سبب شد که بار دیگر ترکیه مورد توجه خاص دنیای اسلام قرار گیرد و الگوبرداری از آن، دغدغه بسیاری از جوانان مسلمان شود. حزب عدالت و توسعه ترکیه به رهبری رجب طیب اردوغان که به حزب حاکم این کشور تبدیل شده است، البته حزبی اسلامگرا به معنای متعارف آن نیست، بلکه همچنان از اصول سکولاریسم حمایت میکند. با این حال، حزب عدالت و توسعه بر خلاف احزاب به شدت سکولار، نه فقط با گسترش مظاهر اسلامی در سطح شخصی و مدنی مخالفتی ندارد، بلکه آن را تشویق میکند. این در حقیقت تجربه تازهای از وفاداری به اصول سکولاریسم (جدایی نهاد دولت از نهاد دین) به عنوان پایه و اساس تشکیل دولت مدرن و رویکردی مثبت و معتدل به نقش دین در جامعه محسوب میشود و درست به همین دلیل، مورد علاقه آن دسته از جوانان مسلمانی قرار گرفته است که از یک سو نمیخواهند با هویت دینی خود در عصر جدید خداحافظی کنند و از دیگر سو علاقهای به تلفیق نهاد دین و نهاد دولت ندارند. این کشور در سایه رهبری حزب عدالت و توسعه در حال به نمایش گذاشتن مدلی کم هزینه از چگونگی انتقال دنیای اسلام به دنیای مدرن خاص خود است. محمد قوچانی سردبیر هفتهنامه شهروند امروز در این باره مینویسد: اردوغان با گذار از اسلامگرایی به اسلامخواهی، با عبور از اسلام حکومتی به اسلام مدنی، عصر تازهای را در جنبشهای اسلامی خاورمیانه آغاز خواهد کرد. عصری که بر بستر لائیسیته به اسلام منتهی میشود. دفاع از دین در ظرف تجدد، استقرار شریعت بر بستر جمهوریت. کار بزرگ اردوغان بازگشت از ایدئولوژی اسلامی به فرهنگ اسلامی است، تبدیل اسلامگرایی از صورت یک ایدئولوژی به اسلامخواهی همچون یک فرهنگ. آتاتورک هرگز به خواب نمیدید که از خاکستر لائیسیته او اسلامخواهی سر برآورد. محمد هادی کارشناس مسائل ترکیه در مقالهای تحت عنوان «انقلاب ولرم در ترکیه» مینویسد: حزب عدالت و توسعه در سطل پر از آب سرد مرکز دولت، کمی آب گرم ریخت. بیشک، این آب دیگر مثل سابق سرد نیست، ولی باز هم آن قدرها که مردم میخواهند، گرم نیست. در روند آینده، شاهد مبارزه کسانی که از ولرم شدن آب ناراحت هستند و آنهایی که میخواهند آب را باز هم گرمتر کنند، خواهیم بود. بنابراین گرمایش جهانی (افزایش دمای کره زمین) که از نظر جغرافیایی مطرح است، از نظر سیاسی نیز درست است و دنیا به قدری گرم شده که یخبندان فاشیسم، نازیسم، کمالیسم و بعث را که تلاش میکنند جوامع جهان را با ظلم و زورگویی منجمد کنند، ذوب کند. میتوان گفت دو دوره اقتدار AKP در ترکیه یک انقلاب به پا کرده و ترکیه چه بخواهد و چه نخواهد، این مدل انقلاب ولرم را به مصر، مراکش، تونس و الجزایر که با اتحاد با قدرتهای بزرگ، مطالبات اسلامی مردم خود را سرکوب و منجمد کردهاند، صادر خواهد نمود، به ویژه که رهبران حزب اسلامگرای عدالت و توسعه رابطه و نفوذ بسیاری در این کشورها نیز دارند و میتوانند به عنوان الگو برای آنان مطرح شوند. صلاحالدین شهنوازی برگفته از: سنی آن لاین
1ـ استانفورد جی، شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی و ترکیه جدید،ترجمه محمود رمضانزاده، جلد اول، ص: 19، انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، چاپ اول، 1370. 2ـ الصلابی، علیمحمد، الدوله العثمانیه عوامل النهوض و اسباب السقوط، دارابنکثیر، دمشق ـ بیروت، 1427هـ./ 2006م 3ـ دورسون، داود (دکتر)، دین و سیاست در دولت عثمانی، ترجمه منصوره حسینی و داود وفایی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1381. 4ـ ندوی، ابوالحسن علی حسنی، رویارویی اندیشه اسلامی و غربی در جهان اسلام، ترجمه داود نارویی . 5ـ کدیور، محمدعلی، «پدر نسل طلایی/ جنبش آموزشی فتحالله گولن در ترکیه» هفتهنامه شهروند امروز، یکشنبه 7 مرداد 86 . 6ـ حبیب، محمدسعید، بدیعالزمان سعید نورسی، ترجمه: زاهد ویسی، نشر احسان. |