|
تاریخ چاپ : |
2024 Nov 21 |
www.islamage.com |
لینک : |
عـنوان : |
مهمترین نشانههای غلو در عصر حاضر |
بسم الله الرحمن الرحیم
نشانههای غلو در عصر حاضر فراوان هستند از جمله آنها: 1- سخت گیری در دین بر خود و دیگران یکی از نشانههای غلو در عصر حاضر، خارج شدن از روش اعتدال در دین است همان روشی که پیامبر صلی الله علیه وسلم بر آن بود. در حدیثی که ابوهریرهس روایت کرده است، پیامبر صلی الله علیه وسلم از این امر بر حذر نموده و میفرماید: «این دین آسان است و کسی که در دین افراط و تندروی کند مغلوب دین میشود.»[1] سخت گیری در دین بیشتر از کمبود درک و فقاهت در دین ناشی میشود و این دو، یعنی سخت گیری در دین و کمبود درک و فقاهت در دین از بارزترین نشانههای خوارج هستند و اغلب کسانی که امروزه به گرایشات خوارج متمایل هستند، این دو خصلت در وجودشان یافت میشود[2]. از نشانههای غلو سخت گیری و ترک سهولت و راحتی است، اهل غلو چیزهایی را از مردم میخواهند که طاقت آن را ندارند و آنان را ملزم به چیزهایی میکنند که شرع آسان به آن ملزم نکرده است، آنان توانایی و تفاوتهای مردم، توانمندیهای آنان، متفاوت بودن آنها و فهم آنان و اختلاف این درک وفهم را در نظر نمیگیرند. بنابراین با آنان به گونهای صحبت میکنند که نمیفهمند و چیزهایی از آنان میخواهند که توانایی انجام آنها را ندارند. از جمله علل سخت گیریها، پرهیزکاری و پارسایی بی مورد و نادرست، جهل به مراتب احکام و جهل به مراتب مردم است و اما مجال و صورت و شکل آن، کلی نگری و استدلال برای همه صحبت کردن با مردم به گونهای که درک نمیکنند، ترک راحتی و الزام چیزهایی که شرع آنها را ملزم نکرده است[3].
2- کبر و غرور از نشانههای بارز پدیده غلو در عصر حاضر خود برتر بینی، غرور و ادعای علم در زمانی است که میبینی هیچ یک از آنان حتی در بدیهیات علم شرعی و احکام و قواعد دین شناختی ندارند و یا این که علم و شناخت اندکی در اینباره دارند بدون این که اصول، ضوابط، فقه واندیشهای راسخ داشته باشند و گمان میکنند که با این علم اندک و فهم و درک نادرست همه علوم گذشتگان را و آیندگان را به دست آوردهاند در نتیجه با توجه به غرور خود علم علما را نمیپذیرند و در پی طلب علم نمیروند و به وسیله این غرور هلاک میگردند و باعث هلاک دیگران میشوند. و خوارج اولیه نیز این گونه ادعای علم و اجتهاد داشتند و به علما عیب و ایراد میگرفتند در حالی که خودشان نادان ترین مردم بودند[4]. این خود برتر بینی و غرور منجر بهاین شد که افراد کم سن وسال و ضعیف عقل دعوت را بدون علم و فقه به دست بگیرند. و برخی از مردم نیز عدهای از آنان را به عنوان رئیس و بزرگ خود در نظر گرفتند و آنان بدون علم فتوا دادند و بدون فقه و درک در مسائل حکم کردند و بدون تجربه واندیشه و رجوع به اهل علم و فقه و تجربه واندیشه با مسائل و حوادث مهم و بزرگ مواجه شدند حتی برخی از آنان به علما و بزرگان بی احترامی میکردند و برای آنان ارزش فائل نمیشدند و هرگاه برخی از بزرگان بر خلاف میل و مذهب و یا برخلاف موضع او فتوا میدادند، از آنان با لفاظی چون، کوتاهی، ناتوانی، ترس و خیانت، سادگی و آگاهی و درک اندک بدگویی میکردند. این گونه مسائل باعث شیوع تفرقه و فساد عظیم و ایجاد نهال کینه علیه علما و بی احترامیو عدم توجه و اعتنا به آنان و سایر مواردی شد که ضرر هنگفتی را بر دین و دنیای مسلمانان وارد ساخت[5].
3- استبداد رأی و نادان خواندن دیگران یکی از نشانههای برجسته اهل غلو در عصر حاضر، تعصب نسبت به رأی و عدم توجه و اعتنا به رأی دیگران و انکار حق از جانب آنان مادامیکه همفکر و هم رأی نباشد و از جمله عللی که باعث ایجاد این تعصب به رأی و میل به آن میشوند، عبارتند از: علم اندک، ارائه رأی با ذهن خالی، خود پسندی و خود رأی و پیرو هوی و هوس بودن. آفت خود پسندی و خود رأی بودن و تعصب به آن صاحبان خود را در زمانهای قبل از ما به مهلکههای خطرناک و بزرگی کشانده است آنچه ذوالخویصره نادان را متزلزل کرد. ابن جوزی میگوید: آفت او این بود که او به رأی خود راضی شد و اگر درنگ میکرد میدانست که هیچ رأی و اندیشهای فراتر از رأی رسولاللهص نیست[6]. و آنچه کهیاران ذوالخویصرة را منحرف کرد این بود که آنان به رأی و نظر خود راضی شدند و نسبت به دیگران سوءظن داشتند. خوارج اهل عبادت بودند اما این اعتقاد را داشتند که از علی رضی الله عنه عالم تر هستند و این یک مرض سختی است[7]، که آنان را در مهلکه قرار داد. این بیچارگان و درماندگان اسیر الفاظی شدند که خوب آنها را نمیفهمیدند و به کسی که آنها را برای آنان روشن میکرد و به آنان میفهماند گوش ندادند چون فکر میکردند نظر درست رأی و نظر آنان است و غیر از آن اشتباه و نادرست است. محمد ابوزهره میگوید: الفاظ ایمان، لا حکم الا لله و دوری جستن از ظالمان بر ذهن آنان چیره شد و آنان به اسم این الفاظ خون مسلمانان را مباح کردند و سرزمینهای اسلامی را با خونهای پر رنگ آغشته کرده و به هر جایی هجوم بردند[8] این تعصب منفور آنان را از پاسخگویی به حق بعد از روشن شدن آن بازداشت. امیرالمؤمنینعلی رضی الله عنه با آنان مناظره کرد و ابنعباسس با آنان مناظره کرد و بهانههای آنان را بر طرف کردند و شبهات شان را رفع نمودند و دلایل و استدلالهایی قاطع در برابر آنان ارائه کردند و با برهانهایی روشن زبان آنان را بستند اما جز برخی از آنان جواب ندادند و بسیاری از آنان به مباح کردن خون مسلمانان پرداختند. این تعصب نسبت به رأی و جاهل خواندن دیگران با اصول مهمیدر اسلام همچون مشورت، نصیحت و خیرخواهی منافات دارد.
4- بدگویی و تخریب علمای اهل عمل عصر ما شاهد هجومغریب و پدیدهی عجیب تعدّی و تجاوز به حرمت علمای درستکار و ضربه زدن به آنان با خنجرهای انحراف و گمراهی است، روزنامهها، مجلات، کتابها، مقالهها، حلقه و سالنهای درس نمونههای زیادی از این جملات و هجومها را به خود دیدهاند و این حالت شدیدترین ضررها را به امت اسلامیوارد نموده و اجتماع پراکنده آنان را پراکندهتر و جمع متفرق آنان را متفرقتر کرد و عمیق و ریشهای شد. بدون شک تخریب و بدگویی از علما دلایل متعددی دارد که برخی از آنها عبارتند از: علم آموزی بدون معلم، فهم نادرست از برخی عبارتهای علما، پیروی از هوسها و حسادت. برخی از جوانان به اسلوب ناشایستی روی آوردهاند که همان دنبال کردن عیبها و لغزشهای علما و گرفتن سخنان و آراء شاذ و نادر آنان و تحریف کردن سخنان آنان از منظور اصلی شان است. آیا این کارها را بهاین علت انجام میدهند که هجوم همه جانبه خود در توهین و تخریب علمای قدیم و جدید که با افکارشان مخالف هستند و روشهای به دور از اعتدال آنان را تائید نمیکنند، توجیه نمایند؟ کارهای آنان به ضرر و زیان اسلام و موجب چشم روشنی دشمنان اسلام ازجمله صهیونیستها و بت پرستان شده است. علما از این عمل و روش زشت و ناپسند که نشان دهنده جهل و مرض و کینه صاحب آن است، به خاطر خطر آن بر مسلمانان برحذر داشتهاند چون آن عمل در واقع اجرای برنامههای دشمنان دین و تحقق یافتن بدون رنج و زحمت اغراض آنان است[9]. ابن تیمیه در حالی که از روایت اقوال ضعیف به نقل از امامان و علما نهی میکند، میگوید: این چنین مسأله ضعیفی را نباید کسی به نقل از یکی از امامان و بزرگان مسلمانان چه به قصد عیب و ایراد گرفتن بر او و چه به قصد تبعیت از او، ذکر کند. چرا کهاین یک نوع خرده گرفتن بر بزرگان و پیروی از سخنان ضعیف است. و وزیر تاتارها بهاین طریق بین مذاهب اهل سنت فتنهایجاد میکرد و حتی آنان را به خروج از سنت و جماعت فرا میخواند و آنان را به مذهب رافضیها و اهل بی دینی گرفتار مینمود[10]. کسانی که علمای درستکار امت را تخریب و بدنام میکنند، به برنامههای یهودیان، مسیحیان، طاغوتیان و برنامههای جاسوسی آنان خدمت میکنند خواه متوجهاین امر باشند و یا نباشند و کسانی که همواره با این کار خود به بدنام کردن و تخریب چهره علمای امت میپردازند، از روش و شیوه اهل سنت وجماعت دور میشوند، روشی که در آن گفته میشود: علماء پیشین گذشتگان و علمای تابعین بعد ار آنان اهل خیر و نیکویی و اهل فهم و درک و نظر هستند و جز به نیکی یاد نمیشوند و هر کس از آنان به بدی یاد کند، بر این راه نیست[11]. کسانی که به تخریب چهره علمای درستکار امت میپردازند باید بدانند، گوشت این علما مسموم و روش خدا درباره هتک حرمت بدنام کنندگان آنان معلوم و مشخص است. و این کسی که ادعای علم دارد نمیداند که اعتبار حکم دادن دربارهاشخاص بر اساس کثرت فضیلتهای آنان است. ابنقیم: میگوید: هر کس دارای علمیدر شرع باشد و در واقع به طور قطع معلوم شود کهاین فرد بزرگواری که در اسلام گامهای خیر و آثار نیک داشته و برای اسلام و اهل آن در جایگاهی قرار گرفته که اگر گاهی مرتکب خطا و لغزش شود، معذور است و بلکه به دلیل اجتهاد خود اجر میبرد بنابراین در این صورت جایز نیست که در آن مورد از او تبعیت شود و جایز نیست که جایگاه و امامت و پیشوایی او در دل مسلمانان تباه گردد[12]. اگر علمای امت اسلامیبد نام شوند، چه کسی برای آنان باقی میماند؟ جوانانی کم سن و سال و کم تجربه باقی بمانند که خوب تلاوت نمیکنند، زبانی را به خوبی بلد نیستند و توانایی آن چنانی در بسیاری از علوم شرعی ندارند؟ این روش تخریب شخصیت علما مایه چشم روشنی دشمنان اسلام است چرا کهاین روش یک نسل بدون رهبر را ایجاد میکند و آیا دیدهاید کهیک نسل بدون رهبر به رستگاری برسد؟ در میان امتهای گذشته بدترین چیز، علما و بزرگانشان بودهاند بنابراین در میان آنان تعداد گمراهان و گمراه کنندگان فراوان شد. خداوند متعال میفرماید: «ای کسانی کهایمان آوردهاید بسیاری از دانشمندان یهود و راهبان، اموال مردم را به ناروا میخورند و آنان را از راه خدا باز میدارند» التوبة: ٣٤ بهترین افراد در اسلام علمای ربانی و درستکارش هستند، شعبی میگوید: همه امتها به جز مسلمانان، علمایشان، بدترین شان هستند اما علمای مسلمانان بهترین شان هستند[13]. ابن تیمیه این را توضیح داده و میگوید: همه امتها به جز مسلمانان گمراه هستندو فقط علمایشان آنان را گمراه میکنند، بنابراین علمایشان بدترین شان هستند. در حالیکه مسلمانان بر راه هدایت قرار دارند و هدایت فقط توسط علمایشان روشن و تبیین میگردد. بنابراین علمایشان بهترین شان هستند[14].
5- سوء ظن (بدگمانی) این مرض در دوره ما زیاد شده و ضررش فراگیر گشته است. این آفت ابزاری برای ریشه کنی و ویرانی و وسیلهای برای تخریب و نابودی است که نتایج و آثار خطرناک و مفاسد فراوانی در پی دارد. این آفت علل و انگیزههایی دارد، از جمله: جهل، جهل به فهمیدن حقیقتی که دیده و شنیده و خوانده نشده است و جهل به هدف آن و همچنین عدم درک یک حکم شرعی دقیق در این مواضع مخصوصاً اگر مواضعی غریب و نامأنوس باشند و احتیاج بهیک فقه با بینشی دقیق و نگاهی دور نگر، صاحب خود را به بدگمانی، متهم کردن دیگران به عیب و نقص و بی اعتبار و بی ارزش کردن آنان، میکشاند. یکی از آفتهای دیگر هوی و هوس است و این آفتِ آفتهاست این کافی است کهیک انسان چیزی را که مورد خوشایندی و خشنودی او نیست و با آن موافق نیست، ببیند یا بخواند و یا بشنود... این امر کافی است که او را به بدگمانی بکشاند و افسار او را در دست بگیرد و هر جا که بخواهد بگرداند، بچراند، بچرخاند. او دیگر امور را با معیار و میزان دقیق شرع نمیسنجد و تلاش نمیکند که موانع و شرایط را در نظر بگیرد و علاوه بر متهم کردن خود، حتی به نفس خود مراجعه نمیکند چون هوی و هوس او را از این امر باز میدارد از جمله آفتهای دیگر، خودپسندی و غرور است. انسان اگر نسبت به خودش حسن ظن داشته باشد و اگر فهم و درک داشته باشد و به آن مغرور گردد و خود رأی شود به این سمت کشیده میشود که نفس خود را پاک و متعالی و دیگران را حقیر بداند، نظر خودش را درست و نظر دیگران را نادرست، نظر خودش را حق و نظر دیگران را باطل و نظر خود را عین هدایت و نظر دیگران را مایه گمراهی فرض کند. افرادی را دیدهایم که به نامتعادلی در سوءظن رسیده بودند که همه مردم را به غیر از خودشان چه مرده و چه زنده به انحراف، گمراهی و فساد عقیدتی متهم کردند و این گونه وانمود کردند که همگی در عقیده خودشان ناخالص و فاسد هستند و فقط آنان اهل خلوص هستند، همه مردم هلاک میشوند و فقط آنان نجات مییابند، گمان بد یک آفت است و هر آفت هم آثار سوء خود را دارد از جمله آثار سوء و بد آن - ز بدی جز بدی نزاید - عبارتند از: بدگمانی صاحب خود را به عیب جویی، دنبال کردن لغزشهای دیگران و تحقیق و کاوش فراوان در خطاهای آنان میکشاند و بهاین ترتیب نفس او را در معرض خشم و عذاب خداوند قرار میدهد چون این از صفات انسانهای بیمار قلب است که رسولاللهص آنان را به فضاحت و رسوایی وعده داده و میفرماید: ای جماعت کسانی که به زبان خود ایمان آورده و ایمان در قلبتان وارد نشده است. از مسلمانان بدگویی نکنید و در پی عیبهای آنان نباشید، کسی که دنبال عیبهای آنان باشد، خداوند نیز به دنبال عیب او خواهد بود و هر کس خداوند به دنبال عیبش باشد، در خانه خود رسوا میگردد[15]. بدگمانی همچنین صاحب خود را به غیبت کردن و بردن آبروی دیگران و انتقامجویی از آنان میکشاند. و در نهایت گمان بد، نهال تفرقه و پراکندگی را در میان مسلمانان میکارد و بندهای اخوت و برادری را میگسلد و پیوندهای محبت را پاره کرده و بذر دشمنی و کینه و نفرت را میپاشد. از آن جایی کهاین آفت همان طور که بیان شد، خطرات فراوانی در پی دارد، اسلام یک موضع قطعی و محکم اتخاذ کرده و به دوری جستن از بیشتر گمانها دستور داده است زیرا وقایع و حوادث ثابت کردهاند که در پی بدگمانی و پیروان آن رفتن عاقبت وخیم و ضررهایی فراوان در پی دارد[16]. خداوند متعال میفرماید: «ای کسانی کهایمان آوردهاید. از بسیاری از گمانها بپرهیزید پارهای از گمانها گناه است ». الحجرات: ١٢ ابن کثیر میگوید: خداوند متعال بندگان مؤمن خود را از بسیاری از گمانها همچون تهمت، خیانت به خانواده و نزدیکان و مردم در موارد نا به جا، نهی میکند چون برخی از آنها گناه محض هستند بنابراین با احتیاط از بسیاری از آنها دور میشود[17]. آنچه که بد گمانی را رفع میکند، معذور دانستن برادرت است. عمر بن خطابس میگوید: «به کلمهای که از دهان برادر مؤمنت خارج میشود، گمانی جز خیر نداشته باش، اگر در وجود او جایی برای نیکی بیابی»[18].
6- خشونت و تندی با دیگران یکی از نشانههای غلو در عصر حاضر شدت و خشونت در برخورد با دیگران و به کار گیری شدت و خشونت در غیر از محل خودشان است به گونهای که انگار اصل در برخورد و رفتار با دیگران، خشونت و تندی است نه نرمیو مهربانی. این تندی شکل و حالت غالب رفتار برخی از جوانان شده و این خشونت از حد سخن به عمل نیز تجاوز نموده است در نتیجه خونهای ناحقی به دلیل آن ریخته شده و تأسیسات فراوانی ویران گشتهاند. این خشونت باعث وارد شدن ضررهای سنگین بر عاملان خود و بر امت اسلامیشده است. به کار گیری خشونت و تندی و سنگدلی و سخت گیری توسط برخی از جوانان، علل و اسبابی دارد که میتوان خلاصهای از آنها را بهاین گونه بیان نمود: مشکلات و سختیها: بسیاری از این جوانان در معرض مشکلات و سختیهای گوناگون قرار گرفته و این سختیها بر آنها تأثیر گذاشته است و بنابراین عکس العمل آنان شدید میشود و در برخورد با خشونت، رفتار میکنند و این حالت بر طبع شان غالب گشته است. جهل نسبت به فقه امر به معروف و نهی از منکر: امر به معروف و نهی از منکر از جمله بزرگ ترین واجباتی است که خداوند متعال این امت را به آن مکلف نموده است و شایسته است که اقدام کننده به آن در آن زمینه فقیه باشد تا بتواند مصلحت را محقق و مفسده را به ساده ترین روش دفع کند. در این جا امور واجبی وجود دارد که اقدام کننده به آنها بهتر است دانش و درک کافی داشته باشد. از جمله اینکه واجب گاهی با قلب، گاهی با زبان و گاهی با دست انجام میگردد و روش قلبی در هر حال واجب است برخی از مردم در این مورد اشتباه میکنند برخی از آنان میخواهند که فقط با زبان و یا با دست خود امر و نهی کنند بدون این که در این زمینه دانش و بینش، بردباری و صبر داشته باشند و دقت نظر نمایند که چه چیز شایسته است و چه چیز شایسته نیست و چه چیزی تواناییاش را دارند و چه چیز در حد تواناییشان نیست. به این حالت اقدام به امر به معروف و نهی از منکر میکنند[19] و اعتقاد دارند که در این زمینه از خدا و رسولش اطاعت میکنند درحالی که حدود خود تجاوز مینمایند. بنابراین به ناچار باید نسبت به معروف و منکر علم حاصل گردد و آن دو از هم متمایز شوند و باید به حال و شرایط امر شونده و نهی شونده علم حاصل شود. صلاح در این است که به راه و روش مستقیم، امر و نهی شود و این نزدیک ترین راه به حاصل شدن هدف مورد نظر است و باید در این زمینه با ملایمت برخورد شود و فرد امر و نهی کننده باید در برابر سختی و اذیت بردبار و صبور باشد چون چارهای از آن اذیت و سختی برای او نیست و اگر بردبار و صبور نباشد، بیشتر از آنچه که خیر و صلاح ایجاد کند فساد به بار میآورد. بنابراین برای این امر این سه مورد باید در نظر گرفته شود: علم، ملایمت و صبر، علم قبل از امر و نهی و ملایمت همراه با آن و صبر و شکیبایی بعد از آن. این سه مورد باید همراه با این حالات باشد. قاضی ابویعلی ذکر کرده است: امر به معروف و نهی از منکر نمیکند مگر کسی که به آن چه امر میکند و آنچه که نهی میکند فقیه و آگاه باشد[20]. این نمونهها برخی از امور فقه امر به معروف و نهی از منکر هستند که جهل نسبت به آنها و عدم مراعات آنها منجر به رفتن به راه تندی و خشونت در دعوت میشود. برخی از جوانان در ارشاد و راهنمایی مردم و گفتگو با آنان و دعوت شان برای دست کشیدن از آن چه که مخالف شرع است، از روش تندی و خشونت بهره میگیرند. گمان میکنند که روش تند و خشونت، کارساز و بازدارنده است و غافل از این هستند که روش ملاطفت و نرم خویی اصل است و این روش نباید کنار گذاشته شود مگر این که سودمند و کارساز نباشد، چون این روش سودمند وتأثیر گذار است. اما خشونت و تندی در بیشتر مواقع موجب گریز و تنفّر میشود و مخالف را به اصرار بر مخالفت سوق میدهد. مطلب مورد تعجب این است که آنان بین مخالف با علم و نادانی که متوجه نیست و بین دعوتگر به بدعت و قربانی گمراه و فریب خورده و بین عمل منکر مورد اختلاف نظر و منکر مورد توافق، فرقی قائل نیستند. یکی از روشها و راهکارهای خشونت آمیزی که برخی از آنان در پیش میگیرند: خشونت در رفتار با والدین است و احترامی هم برای آنان نمیگذارند، به آنان کمک نمیکنند و برایشان خدمت نمیکنند. آنان فراموش کردهاند که والدین نسبت به سایر مردم به ویژه در دعوت و ارشاد آنان، دارای خصوصیاتی هستند و این به معنی عدول کردن از پایبندی و تمسک به امری از امور دین و یا ارتکاب به معصیت برای راضی کردن آنان نیست.... هرگز... هرگز.، هدف و منظور ما فقط ادب در رفتار و ملایمت در گفتار و معاشرت نیکو و صبر و شکیبایی در برابر آنان و دلسوزی و مهربانی نسبت به آنان است. خداوند متعال میفرماید: « وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ (14) وَإِنْ جَاهَدَاكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» لقمان: ١٤ – ١٥ ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كردهايم (كه در حق ايشان نيك باشد و نيكي كند، به ويژه مادر، چرا كه) مادرش بدو حامله شده است و هر دم به ضعف و سستي تازهاي دچار آمده است. پايان دوران شيرخوارگي او دو سال است (و در اين دو سال نيز، كودك شير، يعني شيره جان مادر را مينوشد. مادر در اين مدّت 33 ماهه حمل و شيرخوارگي، مهمترين خدمات و بزرگترين فداكاري را مبذول ميدارد. لذا به انسان توصيه ما اين است) كه هم سپاسگزار من و هم سپاسگزار پدر و مادرت باش و (بدان كه سرانجام) بازگشت به سوي من است (و نيكان را جزا و بدان را سزا ميدهم). هر گاه آن دو، تلاش و كوشش كنند كه چيزي را شريك من قرار دهي كه كمترين آگاهي از بودن آن و (كوچكترين دليل بر اثباتآن) سراغ نداري، از ايشان فرمانبرداري مكن. (چرا كه در مسأله عقائد و كفر و ايمان همگامي و همراهي جائز نيست و رابطه با خدا، مقدّم بر رابطه انسان با پدر و مادر است، اعتقاد مكتبي برتر از عواطف خويشاوندي است ولي در عين حال) با ايشان در دنيا به طرز شايسته و به گونه بايستهاي رفتار كن و راه كساني را در پيش گير كه به جانب من (با يكتاپرستي و طاعت و عبادت) رو كردهاند. بعد هم همه به سوي من برميگرديد و من شما را از آنچه (در دنيا) ميكردهايد آگاه ميسازم (و بر طبق اعمالتان پاداش و كيفرتان ميدهم). ما میبینیم که برخی از جوانان راضی به کمک کردن به مردمیکه هم عمل صالح وهم عمل ناشایست داشتهاند و هر دو را به هم آمیختهاند، نمیشوند. این عده از مردم در نظر آنان مستحق هیچ خدمت و هیچ سخن نیک و مساعدت سودمند نیستند. برای این جوانان مفهوم دوستی و برائت، و حدود هر یک از اینها روشن نشده است در نزد آنان برائت بر ولایت و دوستی غلبه پیدا کرده است و فراموش کردهاند که خدمات اجتماعی یکی از وسایل و ابزار موفقیت آمیز دعوت هستند چون این خدمات عملی هستند و بیشتر از سخن در مردم تأثیر میگذارند. آنان فراموش کردهاند که خشونت آنان در رفتار و شانه خالی کردن از مساعدت و کمک، شکاف موجود در را بین آنان بیشتر میکند و دشمنان دین آن دسته از مردم را به صف منحرفان میکشانند. یکی از نشانههای خشونت شدید اقدام برخی از آنان در تجاوز کردن از خشونت با سخن به قتل و ریختن خون علما، سربازان بی گناه یا همشهریان بی دفاع است. در نهایت از این امر هم تعجب نکن اگر بدانی که طرفداران این خشونتها در بسیاری از مواقع با زبان و گاهی دست به جان همدیگر میافتند و این امر غریب و ناآشنا نیست اگر انسان اندکی به مطالعه احوال فرقی بپردازد که کتاب خدا و سنت رسول اوص و راه گذشتگان صالح را کنار گذاشتهاند. این فرقهها به دشمنی با همدیگر پرداخته و همدیگر را گمراه خواندند و یکدیگر را تکفیر نمودهاند این گونه است سرنوشت کسی که، روشی را که خاتم پیامبرانص آورده است، رها کند. موضع اسلام درباره خشونت و تندی در دعوت و برخورد با مردم صریح و روشن است. خداوند متعال به موسی و برادرش هارون دستور میدهد و میفرماید: «به سوی فرعون بروید که او به سرکشی برخاسته و با او سخنی نرم گویید شاید که پند پذیرد یا بترسد». طه: ٤٣ - ٤٤ اینها سفارشات و توصیههای پروردگار عزیز و بزرگوار ما به موسی وهارونﻹ در هنگام دعوت فرعون طغیانگر است. سخن نرم در بیان حق چون این روش مفیدتر و به قبول پند و ایجاد ترس نزدیک تر است. خداوند سبحان میفرماید: « وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ (34) وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ» فصلت: ٣٤ - ٣٥ «نیکی با بدی یکسان نیست بدی را به آن چه خود بهتر است، دفع کن، آنگاه کسی که میان تو و میان او دشمنی است گویی دوستی یکدل میگردد و این خصلت را جز کسانی که شکیبا بودهاند، نمییابند. و آن را جز صاحب بهرهای بزرگ نخواهند یافت». دعوت کننده در این راه با مواردی که موجب خشم و اذیت او شود، مواجه میگردد و او به ناچار با این موارد مواجه میشود ینابراین باید صبر را پیشه کند و فرو بردن خشم و گذشت و بخشش مردم، نفس و درون خود را قوی و محکم نماید:
« يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ » لقمان: ١٧ «اي پسر عزيزم! نماز را چنان كه شايد بخوان، و به كار نيك دستور بده و از كار بد نهي كن، و در برابر مصائبي كه به تو ميرسد شكيبا باش. اينها از كارهاي (اساسي و مهمّي) است كه بايد بر آن عزم را جزم كرد و ثبات ورزيد».
دعوت کننده بهتر است از روشهای برانگیزاننده و خوار شمردن اجتناب نماید و همچنین از فحش « وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذَلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» الأنعام: ١٠٨ «آنهایی را که جز خدا میخوانند دشنام مدهید که آنان از روی دشمنی و به نادانی، خدا را دشنام خواهند داد». روایت و احادیث نبوی فراوانی وجود دارند که بر پایبندی به اصل ملایمت و مهربانی و دوری کردن از خشونت و تندی تأکید و تمرکز دارند. پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید: «ملایمت و مهربانی در هیچ مورد وارد نمیشود مگر این که آن را زینت دهد و از هیچ موردی برداشته نمیشود مگر این که آن را معیوب کند »[21]. ملایمت و مهربانی یک اصل در دعوت است و معنی این عبارت این نیست که خشونت و تندی به طور کلی لغو شود، نه، بلکه تندی بعد از بی ثمر ماندن ملایمت و صبر مواضع خاص خود را دارد و انسان موفق کسی است که خداوند به او توفیق دهد که هر یک از اینها را در محل خاص خود پیاده کند و او را از پی روی از هوی و هوس خود مصون بدارد[22]. 7- تکفیر این مورد حد اعلای غلو است. پدیده تکفیر در سال 1965 م آغاز شده و به تدریج در سال 1967 م در نتیجه برخی مصائب و مشکلات گسترده شد و این تفکر آرام آرام منتشر شد تا این که به شکل یک پدیده بارز در آمد و افراد بسیاری را دیدهایم که به تکفیر مردم میپرداختند در حالی که از بسیاری از اصول و قواعد مهم غافل بودند در نتیجه در آن حالت قرار گرفتند از جملهاین اصول عبارتند از: قاعده اول: گناهان، کبیره و صغیره ابن قیم: میگوید: گناهان بر اساس نص قرآن و سنت و اجماع گذشتگان و قیاس، به دو دسته صغیره کبیره تقسیم میشوند[23]. خداوند متعال میفرماید: «اگر از گناهان بزرگی که از آنها نهی شدهاید دوری گزینید بدیهای شما را از شما میزداییم» النساء: ٣١ خداوند متعال همچنین میفرماید: همان كساني كه از گناهان بزرگ و بدكاريها كنارهگيري ميكنند و اگر گناهي از آنان سر زند تنها صغيره است (و آن هم مورد عفو خدا قرار ميگيرد) النجم: ٣٢ جمهور علما بر این عقیدهاند که «اللَّمم»، «لغزشهای کوچک» گناهان غیر از کبیرهها هستند و در یک حدیث صحیح از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت شده است که میفرماید: «نمازهای پنج گانه، نماز جمعه تا جمعه دیگر و ماه رمضان تا رمضان دیگر، گناهان حد فاصل خود را میزدایند اگر از گناهان کبیره دوری شود»[24]. بنابراین گناهان بر اساس اثرشان متفاوت هستند.
قاعده دوم: کفر دو نوع است کفر اکبر و کفر اصغر و نصوص دلالت بر این امر دارند که کفر دو نوع است و شایسته است که از همدیگر متمایز شوند اما کفر اکبر: از جمله تکذیب آنچه که رسولالله صلی الله علیه وسلم آورده و انکار خداوند و روی گردانی است. اما گناهان صغیره: گناهانی هستند که موجب استحقاق تهدیدها و عذابها به جز ماندگاری در آتش جهنم میشوند. مانند این فرمایش پیامبر صلی الله علیه وسلم که میفرماید: «بعد از من با کشتن یکدیگر و به جان همدیگر افتادن، به کفر بازنگردید و کافر نشوید»[25]. خداوند متعال میفرماید: «هرگاه دو گروه از مومنان با هم به جنگ پرداختند بین آنان صلح برقرار کنید». الحجرات: ٩ خداوند در این آیه دو گروه درگیر را بهایمان توصیف میکند و این دلالت براین دارد که توصیف به کفر بر اساس این مورد، کسی را از دین خارج نمیکند و این همان کفر اصغر است. ابن قیم میگوید: منظور این است که همه معصیتها به نوعی کفر اصغر هستند چون آنها ضد شکر یعنی عمل طاعت هستند[26].
قاعده سوم: تفاوت میان بدعتها اسلام همه نوع بدعتها را مورد نکوهش قرار داده و آنها را به صاحب خودش باز گردانده است. «هر کس عملی انجام دهد که امر ما بر ان نبوده است، آن مردود است»[27] پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید: «بهترین حدیث، کتاب خداوند، بهترین هدایت، هدایت محمدص و بدترین امور، امور جدید و حدیث هستند»[28]. اما برخی از مردم به دلیل غلبه هوی و هوس بر آنان و سیطره شبهات بر آنان در بدعت شک دارند و بهاین ترتیب مستحق مذمت میشوند اما آنان به دلیل تفاوت بدعتها در انجام گناه نیز متفاوت هستند. مثلاً: بدعت تکفیر همانند بدعت روزه نیمه شعبان نیست و قبل از صادر کردن هر گونه حکم بهتر است که به بدعت، و بدعت آورنده جاهل تقلید کننده غیر دعوتگر نگریسته شود چون اولی با دومی مساوی نیست و همچنین آشکار کننده بدعت و پوشاننده آن مثل هم نیستند.
قاعده چهارم: تکفیر شرایط و موانعی دارد این قاعده از مهمترین قواعد است و بر بسیاری از مردم پوشیده مانده است که جا دارد نسبت به آن آگاهی و هوشیاری داده شود و در هر حکمی شرایط در نظر گرفته شود. گاهی انسان مرتکب گناهی میشود که کفر است و یا سخنی به زبان میآورد که کفر است و یا اعتقادی دارد که کفر است. بنابراین آیه به محض مرتکب شدن بهاین سخن یا گناه و یا اعتقاد، فرد کافر شده و خون ومالش حلال میگردد؟ علما جواب دادهاند: این شخص گناهکار، کافری که خون و مالش حلالش باشد، قلمداد نمیشود مگر این که در او چندین شرط باشد و چندین مانع نیز از او برداشته شود. در این صورت میتوان علیه او حکم به کفر داد. اما اگر هر شرطی منتفی باشد، یک مانع به وجود میآید و نمیتوان علیه او حکم به کفر داد و این به معنای بخشش کامل او در برابر مجازات نیست بلکه او با توجه به حال خود مجازات میگردد و فقط نمیتوان حکم به کفر داد اما مطلق مجازات از او سلب نمیشود.
شرایط تکفیر: در این صورت سه شرط وجود دارند که باید همه آنها در وجود کسی که مرتکب عملی میشود که مستحق سرزنشهایی مانند، لعن و کفر میشود، جمع گردند و هر گاهیکی از این شرطها از او ساقط شود باید از لعن کردن و تکفیر او امتناع شود. اما شرطها عبارتاند از: شرط اول: علم برای اینکه در مورد فردی که عملی انجام داده و سخن به زبان آورده و یا اعتقادی را داشته که کفر بوده، حکم به کافر بودن او داده شود، باید قبل از حکم دادن به طور قطع مشخص شود که آیا آن فرد بر این امر شناخت داشته است که آن کاری را که انجام میدهد، کفر است و آیا او مخالف انجام دادن عمل واجب حق و صواب است. اگر او نسبت به امر حق و صواب جهل داشته باشد، قبل از بیان و روشن نمودن آشکار و واضح حق و صواب، به مجازات او حکم داده نمیشود. خداوند متعال قبل از ارائه حجت، به مجازات حکم نداده است[29] خداوند عزیز و بزرگوار میفرماید:
«ما تا پیامبری را بر نینگیزیم به عذاب نمیپردازیم». الإسراء: ١٥ خداوند میفرماید:
«پیامبرانی که بشارت گر و هشدار دهنده بودند تا برای مردم پس از پیامبران در مقابل خدا بهانه و حجتی نباشد و خداوند توانا و حکیم است» النساء: ١٦٥
همچنین میفرماید: « وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولًا يَتْلُو عَلَيْهِمْ آَيَاتِنَا وَمَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَى إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ»القصص: ٥٩ «پروردگار تو ویرانگر شهرها نبوده است تا در پیشتر در مرکز آنها پیامبری بر انگیزد که آیات ما را بر ایشان بخواند» و میفرماید:
« تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ (8) قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ كَبِيرٍ» الملك: ٨ – ٩ «هر بار که گروهی در آن افکنده شوند نگهبانان آن از ایشان پرسند مگر شما را هشدار دهندهای نیامد، گویند چرا، هشدار دهندهای به سوی ما آمد ولی تکذیب کردیم و گفتیم خدا چیزی را فرو نفرستاده است» و میفرماید: « وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آَيَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَى» طه: ١٣٤ «و اگر ما آنان را قبل از آمدن قرآن به عذابی هلاک میکردیم، قطعاً میگفتند: پروردگارا چرا پیامبری به سوی ما نفرستادی تا پیش از آن که خوار و رسوا شویم از آیات تو پیروی کنیم». این آیات قرآن نشان میدهد که خداوند متعال بندگانش را جز بعد از ارائه حجت در میان آنان و مطلع نمودن آنان از حق و درستی، باز خواست نمیکند. در نصوص دیگری آمده است که خداوند انسان جاهل را مورد مواخذه قرار نمیدهد حتی اگر جهل او درباره مسائل عقیدتی باشد[30]. از ابو هریرةس به نقل از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت شده است که میفرماید: «مردی بر نفس خود زیاده روی میکرد وقتی که موقع مرگ او فرا رسید، به پسرانش گفت: وقتی که من مردم مرا بسوزانید سپس بقایای جسدم را خرد و آسیاب کنید سپس در مسیر باد به هوا بپاشید. به خداوند قسم که او عذابی را بر من مقدر کرده است که آن عذاب را برای کس دیگر مقدر ننموده است، وقتی که مرد با جسد او همان کار را کردند. خداوند به زمین دستور داد و فرمود: «هر آن چه از او بر روی توست جمع کن و زمین هم چنین کرد، و ناگهان آن مرد ایستاده ظاهر شد، خداوند فرمود: چه چیزی تو را بر آن داشت تا این کار را انجام دهی؟ گفت: ای پروردگارم، ترس از تو باعث شد، خداوند نیز او را بخشید. در روایت دیگر آمده است، خوف از تو، ای پروردگار من»[31]. این حدیث به تواتر از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت شده و اصحاب حدیث و سندهایی از حدیث ابو سعید، حذیفة و عقبة بن عمر و دیگران از جنبههای متعددی این را از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت نمودهاند، و معلوم است کهاین حدیث، معنای علم یقین را میرساند. اگر چهاین حالت برای سایر کسانی که در اسباب این علم شراکت نداشتند، حاصل نشد، اما این مرد نسبت به قدرت خداوند متعال در باز گرداندن انسان بعد از این که سوزانده و در هوا پراکنده شود، گرفتار شک و جهل شد در حالی که خداوند مرده را زنده میکند و محشور میکند همان طور که او را زنده کرد و باز گرداند، و اینها دو اصل اساسی هستند: اول: متعلق به خداوند متعال است و ایمان به این که خداوند به هر امری تواناست. دوم: متعلق به روز آخرت است. و آن ایمان به این است که خداوند این میت را بازمیگرداند و او را جزا میدهد. با وجود این، از آنجاییکه او در کل به خداوند و روز آخرت ایمان داشت و اینکه خداوند بعد از مرگ پاداش و عذاب میدهد و عمل شایستهای انجام داد و آن ترس از خداوند بود که او را به خاطر گناهانش عذاب دهد، خداوند بر اساس آن ایمان او به خداوند و روز قیامت و عمل صالح او را بخشید[32]. دلایل فراوانی در این مورد از سنت موجود هستند.
شرط دوم: عمد بعد از حاصل شدن علم بیان دلیل حق و صواب برای مخالف و اطمینان و تأکید بر رسیدن این دلیل به او، اگر چیزی که موجب کفر و یا لعن میشود بر عمل، سخن و یا اعتقاد او سایه افکنده باشد، نباید برای او حکم به کفر داد مگر این که شرط دیگری نیز حاصل شود و آن عمد بودن است. ما باید ببینیم که آیا بعد از این که حق و درستی برای او روشن و قطعی شد، از روی عمد سخن باطل را یاری داده و با حق مخالفت نموده است و یا اینکه دچار خطا شده، تأویل نموده و دچار شبهه شده است؟ باید شرط عمد نیز حاصل شود چون خداوند متعال، گناه و باز خواست را از انسان خطا کننده و تأویل کننده برداشته است[33]. خداوند متعال میفرماید: «و در آن چهاشتباهاً مرتکب آن شدهاید بر شما گناهی نیست ولی در آن چه دلهایتان عمد داشته است مسئولید» الأحزاب: ٥ همچنین میفرماید: «پروردگارا اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم بر ما مگیر». البقرة: ٢٨٦
از ابو هریرةس به نقل از پیامبر روایت شده است که خداوند متعال فرمود: «وقتی که پیامبر صلی الله علیه وسلم و مومنان این دعا را بر زبان بیاورند، این را برآورده میکنم، پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید: «سوره فاتحه و اواخر سوره بقره از گنجینه تحت عرش به من عطا شده است و حرفی از آنها خوانده نشد مگر این که به من عطا شده است »[34]. پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید: «خداوند به خاطر من از خطا و فراموشی امتم گذشته است»[35]. ابن تیمیه: میگوید: «خطا به طور عام مسائل خبری، کلامیو مسائل عملی را در بر میگیرد، گذشتگان همچنان در بسیاری از این مسائل با هم اختلاف دارند اما کسی از آنان نسبت به دیگر، بر کفر، فسق و یا گناه شهادت نداده است»[36].
شرط سوم: اختیار و توانایی: هرگاه انسان حق را شناخت و خلاف آن را به زبان آورد در حالیکه تأویل نکرده باشد، آیا این کافی است که علیه او حکم بدهیم؟ ما در اینجا به شرط سوم میرسیم و به حال این شخص مینگریم که آیا او وقتی این سخن باطل را بر زبان آورده، مختار و توانا بوده است یا نه؟ این شرط نیز باید حاصل شود چون نصوص و وقایع مختلف نشان میدهند که خداوند متعال انسان مجبور و بی اختیار و ناتوان را باز خواست نمیکند[37]. خداوند متعال میفرماید: « مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلَكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ » النحل: ١٠٦ «هر کس پس از ایمان آوردن خود به خدا کفر ورزد، عذابی سخت خواهد داشت، مگر آن کس که مجبور شد. ولی قلبش بهایمان اطمینان دارد، لیکن هر که سینهاش به کفر گشاده گردد، خشم خدا بر آنان است و بر ایشان عذابی بزرگ خواهد بود.» موانع تکفیر انسان گناه کار: خطا، جهل، ناتوانی و اجبار[38]. موانع رسیدن تهدید به انسان گناه کار: ابن تیمیه: بیان کرده است که موانع رسیدن تهدید به انسان گناهکار ده مورد هستند که عبارتند از: توبه و استغفار، نیکیهای محو کننده گناهان، دعای مومنان، اثر دعای نیکو کار برای مرده، شفاعت پیامبر صلی الله علیه وسلم و دیگران در روز قیامت برای گناه کاران، مصیبتها و مشکلاتی که خداوند به خاطر آنها از خطاها و اشتباهات در دنیا میگذرد، فتنه، فشار و وحشتی که در قبر پیش میآید و خداوند به واسطه آنها از خطاها میگذرد. ترس و وحشت و سختی و مصائب روز قیامت، رحمت، گذشت و بخشش بدون سبب خداوند از بندگان، همه این ده علت و مانع از رسیدن تهدید به شخص گناه کار ممانعت میکند. اگر درباره آنچه موجب تهدید میشود، ابهام پیش آید[39] و هر گاه همه این اسباب از بین رفتند و البته جز برای کسی که سرکشی و تمرد کند و از خداوند دور و گریزان شود همان گونه که شتر از صاحب خود میرمد و دور میشود، از بین نمیروند، در این صورت تهدید او را در بر میگیرد. و اگر گفته شود فایده این تهدید چیست؟... جواب این است: حقیقت تهدید این است که بیان شود این عمل موجب این عذاب میشود و فایده این است که معلوم میشود این عمل حرام و ناپسند است. اما این که هر کسی که این سبب را انجام دهد، مسبب او را نیز در بر میگیرد، این مطلب به طور یقین باطل است چون آن مسبب وابسته به وجود شرط و از میان رفتن همهاین موانع است[40].
معنی این جمله، هر کسی که کافر را تکفیر نکند، کافر است: از جمله عبارتهایی که بر زبان افرادی که مردم را با تازیانه تکفیر به آتش میزنند، مشهور و معروف شده، این است که میگویند: هر کس که کافر را تکفیر نکند، کافر است، آنان این عقیده را برای تکفیر مخالفان خود به کار میبرند و در حقیقت این افراد این سخن را به خوبی در جای خودش قرار ندادهاند و آن را به درستی نفهمیدهاند. منظور از کافر برای کسی که اگر کافر را تکفیر نکند، مثل خودش است، شخصی است که کفر او همه شرایط را دارد و همه موانع آن برایش منتفی است. و کسانی که از اول کافر بوده و هرگز وارد اسلام نشدند مانند فرعون، ابو جهل، ابو لهب، مارکس و... هر کس این افراد و امثال آنان را تکفیر نکند، همانند خودشان است. اما کسی که به دلیل اظهار کردن اسلام و پنهان نمودن کفر و تنفرش از اسلام، حال او نامشخص باشد. هر گاه فردی که از حال این فرد مطلع باشد و در مجالس خاصی و به دلیل نزدیکی به او، از حقیقت او باخبر باشد و درنتیجه وجود همه شرایط تکفیر تحقق یافته و موانع آن برایش منتفی باشد، باید به تکفیر او اعتقاد داشته باشد اما کسی که مطلع نباشد و به اسلام او شهادت دهد، گناهی بر او نیست چون او بر اساس علم خود شهادت داده است. ما ظاهر را در نظر میگیریم و خداوند است که مسئول باطن و درون انسانهاست. با منافقان همانند مسلمانان برخورد میشد چون آنان تظاهر به اسلام مینمودند و کفر خود را آشکار نمینمودند و بلکه آن را پنهان میکردند. اعمال امامان گذشته دلالت بر این امر دارد که منظور از کافر، کسی است که کفر او قطعی شده باشد نه کسی درباره کفرش اختلاف نظر وجود داشته باشد. چون کسی که کفرش قطعی نشده باشد، تکفیر نکردنش موجب کفر نمیشود و دلیلش این است که امام احمد معتقد بود که ترک کننده نماز کافر است و سه امام دیگر این اعتقاد را نداشتند و بین امام شافعی و امام احمد، دربارهاین مسئله بحث و مناقشه صورت گرفت. آیا امام احمد، شافعی را به علت عدم تکفیر تارک الصلوة، تکفیر نمود؟ طبیعتاً، نه. ابن تیمیه: آنچه که درباره حکم به کسی که اهل بدعتها را تکفیر نکند، و منسوب به امام احمد است را تحقیق نموده و میگوید: به نقل از او درباره تکفیر کسی که تکفیر نکند، دو روایت وجود دارد که صحیح ترین آنها این است که او تکفیر نمیکند[41] و این درباره کسی است که کافری را که درباره کفر او اختلاف نظر وجود دارد، تکفیر نکند، اما مربوط به کسی که کفرش قطعی شده است، نمیباشد. وآنچه که درباره تکفیر کسی که مستحق تکفیر نیست و به شیخ محمد بن عبد الوهاب نسبت داده شده است، در این جا بخشی از سخنان او وجود دارد که روش خود را در دعوت توضیح میدهد و از این طریق آنچه را که به دروغ و بهتان درباره تکفیر کسی که مستحق تکفیر نیست، به او نسبت دادند، نفی میکند. او در نامه خود به شریف میگوید: اما دروغ و بهتان مثل این سخنان است که میگویند: ما همه را رد میکنیم و کسی را که میتواند دینش را اظهار کند، بر او واجب میدانیم که به طرف ما بیاید و ما هر کس را که تکفیر نکند، و مبارزه نکند تکفیر میکنیم. اینگونه موارد و چندین برابر اینها که همه دروغ و بهتان هستند و مردم را از دین خدا و فرستادهاش باز میدارند. وقتیکه ما کسانی چون عبدالقادر و احمد بدوی را که بت را پرستش کردند و افرادی مثل آنان را تکفیر نمیکنیم چون به این مسأله جهل داشته و کسی آنان را هوشیار نکرده بود، پس چگونه کسی را که به خداوند شرک نورزیده است و فقط به خاطر این که به نزد ما نیامده و تکفیر نکرده و مبارزه نکرده است، تکفیر میکنیم؟ «خداوند پاک منزه است، این یک بهتان عظیم است»[42]. او در جواب بهاین مطلب و در نامهای که به سویدی بغدادی مینویسد، میگوید: من نگفتهام که من همه مردم را جز کسانی که از من تبعیت کنند، تکفیر میکنم و گمان نمیکنم که آنان به نادرستی ازدواج کردهاند، چه جای تعجب دارد. چگونهاین در عقل یک انسان عاقل وارد میشود؟ آیا میگوید این مسلمان، یا کافر، یا عارف و یا دیوانه است؟ تا این که میگوید: و اما تکفیر: من کسی را که دین اسلام را بشناسد سپس بعد از شناخت دین اسلام آن را ناسزا و توهین کند و مردم را از آن نهی کرده و با هر کس که به آن بپردازد، دشمنی و مبارزه کند، تکفیر میکنم، این کسی است که من او را تکفیر میکنم و شکر خدا اکثر امت این گونه نیستند[43]. اینها قواعد و اصول مهمی هستند که قبل از پرداختن به مسئله تکفیر باید مورد توجه واقع شوند و علما بر آنها اتفاق نظر داشته و در احکام خود به حساب آوردهاند، از این رو است که آنان را درافتادن در لغزش گاهها و قرار گرفتن در پرتگاه تکفیر محفوظ داشته و آنان را بر صراط مستقیم و راه راست و استوار که هیچ کجی و انحراف درآن نیست، استوار نموده است. هر کس بخواهد در این مسئله بیشتر از این بحث و بررسی کند، به کتاب منهاج ابن تیمیه: فی مسئلة التکفیر اثر دکتر عبدالمجید مشعبی و ظاهرة التکفیر، اثر امین حاج محمد احمد و ظاهرة الغلو فی الدین فی العصر الحدیث اثر محمد عبدالحکیم حامد، و الغلو فی الدین فی حیاة المسلیمن المعاصرة، اثر عبد الرحمن بن معلا لویحق و شبهات الکفر الاسلامی المعاصر و الحکم و قضیة التکفیر المسلم، اثر سالم به نساوی، مراجعه کند. و صلی الله و سلم علی محمد وعلی آله و اصحابه الی یوم الدین. منبع: کتاب علی ابن ابیطالب رضی الله عنه ، تالیف: محمد علی صلابی
سایت عصر اسلام ------------------------------------------------------------ [1]- البخاری، کتاب الایمان، فتح الباری (1/93). [2]- الخوارج، ناصر العقل ص (130). [3]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (241-249). [4]- الخوارج، ناصرالعقل، ص (129). [5]- الخوارج، ناصرالعقل، ص (129). [6]- تلبیس ابلیس، ص (90). [7]- همان منبع، ص (91). [8]- تاریخ المذاهب الاسلامیة، محمد زهرة، ص (61). [9]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (85). [10]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (215- 223). [11]- الفتاوی (32/137). [12]- شرح الطحاویة (2/740). [13]- اعلام الموقعین (3/283). [14]- الفتاوی (7/284). [15]- الفتاوی (7/284). [16]- مسند احمد (4/421- 424). [17]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (201- 211). [18]- تفسیر ابن کثیر (4/212). [19]- الفتاوی (8/127، 128). [20]- الفتاوی (28/136، 137). [21]- مسند احمد (4/362). [22]- مدارج السالکین (1/237). [23]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (231-237). [24]- مسلم (1/209) شماره (233). [25]- مسلم (1/82) شماره (66). [26]- مدارج السالکین (1/253). [27]- بخاری شماره (2697). [28]- بخاری شماره (7277). [29]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (265-267). [30]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (267). [31]- البخاری، شماره (3478). [32]- الفتاوی (12/491). الفصل فی الملل و النحل، این حزم (3/296). [33]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (270). [34]- مسلم شماره (173)، (806). [35]- سنن ابن ماجه شماره (2043). ألبانی در صحیح ابن ماجه آن را صحیح دانسته است. (1/347). [36]- الفتاوی (3/229). [37]- ظاهرة الغلو فی الدین ص (247). [38]- منهج ابن تیمیة فی مسألة التکفیر (2/230- 266). [39]- ظاهرة الغلو فی الدین، ص (281-284). [40]- الفتاوی (20/254، 255). [41]- الفتاوی (12/486). [42]- مصباح الظلام، عبداللطیف بن عبدالرحمن آل الشیخ، ص (43). [43]- همان منبع، ص (43) |