تاریخ چاپ :

2024 Dec 02

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

اذیت و آزار قریش

سرانجام، قریشیان به کاری که سخت از آن وحشت داشتند، و از آغاز ظهور دعوت پیامبر اسلام، از آن بیمناک بودند، دست زدند. برای کبر و نخوت دیرینهٔ قریش، بسیار دشوار می‌آمد بیش از آن به صبوری ادامه بدهند. دست آزار و اذیتشان را به سوی حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- گشودند؛ مسخره کردند؛ استهزا کردند؛ تحقیر کردند؛ حقایق را تحریف کردند؛ افکار مردم را نسبت به آن حضرت آشفته گردانیدند؛ واز هر شیوهٔ ممکن برای اذیت و آزار آن حضرت استفاده کردند. طبیعی بود که ابولهب پیشاپیش همه و در رأس همهٔ این آزار هندگان بوده باشد.

وی یکی از سران بنی‌هاشم بود، و از چیزهایی که دیگران وحشت داشتند وحشت نداشت. دشمن سرسخت اسلام و مسلمین بود، و از همان روز اول موضع خصمانهٔ خود را در برابر حضرت رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- اعلام کرده بود. زمانی که هنوز دیگر سران قریش فکر آزار پیغمبراکرم -صلى الله علیه وسلم- به ذهنشان نرسیده بود، وی دست تعدی بر آن حضرت دراز کرده بود، چنانکه دیدیم در مجلس بنی‌هاشم چه کردو نیز دیدیم که در کنار کوه صفا چه کرد.

ابولهب دو پسرش عُتبه و عتیبه را پیش از بعثت به همسری دو تن از دختران رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- رقیه و ام‌کلثوم درآورده بود؛ پس از بعثت، به پسرانش دستور داد که همسرانشان را طلاق بدهند، و آن دو را تحت فشار گذاشت تا هر دو همسرانشان را طلاق دادند [1].

وقتی عبدالله پسر دوم حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- از دنیا رفت، ابولهب بسیار شادمان گردید و به نزد مشرکان شتافت تا به آنان بشارت بدهد که محمد اَبتَر شد! [2]

پیش از این آوردیم که ابولهب در موسم حج و در بازارهای عمومی پشت سر آن حضرت به راه می‌افتاد، و ایشان را تکذیب می‌کرد. طارق بن عبدالله محاربی چنین روایت کرده است که ابولهب به تکذیب و بدگویی اکتفا نمی‌کرد، و با سنگ به پای آن حضرت می‌زد که بر اثر آن هر دو قوزک پای آن حضرت جراحت برداشته بود [3].

همسر ابولهب، امّ‌جمیل، اروی، دختر حرب‌بن‌امیه، خواهر ابوسفیان، نیز دست کمی در آزار و دشمنی با پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- نداشت. خار و خاشاک فراهم می‌آورد، بر سر راه پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- و بر در خانهٔ آن حضرت می‌ریخت. زنی بی‌حُجب و حیا بود، و زبان به انواع دشنام نسبت به آن حضرت می‌گشود، و انواع تهمت و افترا و ناسزا را به آن حضرت روا می‌داشت. با سخن چینی‌هایش آتش فتنه را همواره شعله‌ورتر می‌گردانید، و جنگی بی‌امان را بر علیه نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- برمی‌افروخت؛ و به همین مناسبت، قرآن کریم او را «حمالة الحطب» نامیده است [4].

امّ جمیل، زمانی که شنید چه تعبیراتی دربارهٔ او و همسرش در قرآن نازل شده است، نزد رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- آمد. آن حضرت در مسجدالحرام کنار کعبه نشسته بودند. ابوبکر صدیق نیز در کنار آن حضرت نشسته بود. امّ جمیل پاره سنگی در دست خویش داشت. وقتی نزد آن دو رسید، خداوند چشمانش را نسبت به دیدار حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- کور گردانید. فقط ابوبکر را دید. گفت: ای ابابکر، رفیقت کجاست؟ خبر یافته‌ام که مرا هجو می‌گوید! بخدا، اگر وی را بیابم، با این پاره‌سنگ دهانش را خونین خواهم ساخت! چه می‌گویی؟ بخدا، من زنی شاعره‌ام! آنگاه چنین سرود:

«مُذَمّماً عصَینا، وَاَمرَه أبینا، وَ دینَهُ قَلَینا»

«مُذمم را نافرمانی کردیم! فرمانش را نپذیرفتیم! و با دینش سرسختانه دشمنی کردیم!»

آنگاه بازگشت. ابوبکر گفت: ای رسول‌خدا، فکر نمی‌کنید شما رادیده باشد؟! فرمودند «ما رأتنی؛ لقد أخذ الله ببصرها عنی» مرا ندید، خداوند چشمان او را نسبت به دیدار من کور گردانید! [5]

ابوبکر بزار نیز این داستان را روایت کرده است. بنا به روایت وی، وقتی ام‌جمیل نزد ابوبکر ایستاد، گفت: ابابکر، رفیقت ما را هجو کرده است! ابوبکر گفت: نه به صاحب این ساختمان! او هیچگاه زبانش به شعر باز نمی‌شود، و شعر از دهان وی برنمی‌آید! ام‌جمیل گفت: همه سخنان تو را تصدیق می‌کنند! [6]

ابولهب در حالی این آزارها را به پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- می‌رسانید که وی عموی حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- و همسایهٔ ایشان بود، و خانه‌اش چسبیده به خانهٔ آن حضرت بود. همچنین، دیگر همسایگان رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- در حالی که آن حضرت در خانهٔ خودشان بودند، ایشان را آزار می‌رسانیدند.

ابن اسحاق گوید: کسانی که پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- را در خانهٔ خود آن حضرت مورد آزار و اذیت قرار می‌دادند عبارت بودند از ابولهب، حکم بن ابی‌العاص بن امیه، عقبه‌بن ابی‌معیط، عدی‌بن حمراء ثقفی، ابن الاصداء هذلی. اینها همه همسایگان رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- بودند، و هیچیک از آنان بالاخره اسلام نیاوردمگر حکم بن‌ابی‌العاص، پدر مروان خلیفهٔ اموی. بعضی از اینان شکمبهٔ گوسفند بر سر حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- می‌افکندند؛ بعضی دیگر، هرگاه ظرف غذایی برای آن حضرت بر روی آتش می‌نهادند، شکمبهٔ گوسفند در آن می‌افکندند.

کار به جایی رسیده بود که آن حضرت به هنگام نماز تخته‌سنگی را فراهم کرده بودند که در پشت آن تخته‌سنگ از آزار اینان در امان باشند. پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- هرگاه آن پلیدی‌ها را بر سر ایشان می‌ریختند، آنها را بر سر چوبدستی بلند می‌کردند و بر در خانهٔ خود می‌ایستادند و می‌گفتند: «یا بنی عبد‌مناف، ای جوار هذا؟» ای بنی عبدمناف، این چگونه همسایه‌داری است؟! آنگاه آن را کنار کوچه می‌افکندند. [7]

عقبه بن‌ابی معیط از این هم بیشتر بر شقاوت و خیانت خویش افزود. بخاری از عبدالله بن‌مسعود -رضی الله عنه- روایت کرده است که گفت: نبی اکرم -صلى الله علیه وسلم- در کنار بیت‌الله الحرام نماز می‌گزاردند. ابوجهل با عده‌ای از یارانش نشسته بودند. به یکدیگر گفتند: کدامیک از شما می‌رود شکمبهٔ شتری را که بنی فلان کشته‌اند برداردو بیاید و بر گردهٔ محمد به هنگام سجود، بگذارد؟ شقی‌ترین آنان- که عقبه‌بن ابی‌معیط بود[8]- برخاست و رفت و آن شکمبهٔ شتر را آورد. منتظر شد، وقتی که آن حضرت به سجده رفتند، آنرا روی گردهٔ ایشان، میان دو کتف ایشان، قرار داد. من آنجا بودم و مشاهده می‌کردم؛ اما کاری از دستم ساخته نبود. ای کاش، نفوذی یا پشتیبانی داشتم!

عبدالله بن مسعود می‌گوید: شروع کردند به خندیدن؛ آنقدر به شدت می‌خندیدند که از فرط سرخوشی و شادمانی روی یکدیگر می‌افتادند. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- همچنان به سجده بودند و سربرنمی‌داشتند، تا وقتی که فاطمه آمد و آن شکمبه را از روی گردهٔ ایشان برداشت. آن حضرت سر از سجده برداشتندو سه مرتبه گفتند:

«اللّهمَّ علیک بقُریش»

«خداوندا، کار قریش را بساز!»

قریشیان را این نفرین پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- بسیار گران آمد. ابن مسعود گوید: آنان معتقد بودند که دعا و نفرین در آن مکان مستجاب می‌شود. آنگاه، آن حضرت نام بردند:

«اللّهمَّ علیک بِاَبی جهل! و علیکَ بعُتبة بن ربیعة، و شیبة بن ربیعة، والولید بن عتبة، و اُمیة بن خلَف، و عقبة بن ابی مُعیط»

«هفتمین آنان را نیز نام بردند که با یادمان نمانده است. سوگند به آن خدایی که جان من در دست اوست؛ همهٔ آن کسانی را که رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- در آن روز نام بردند، سرنگون افتاده در چاه بدر دیدم!»[9]

اُمیه بن خلف، هرگاه رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- را می‌دید، به طعنه زدن و عیبجویی کردن نسبت به آن حضرت آغاز می‌کرد و این آیات دربارهٔ او نازل شده است که خداوند متعال می‌فرماید:

{وَیْلٌ لِكُلِّ هُمَزَة لُمَزَة}[10].

ابن هشام گوید: «هُمَزَة» کسی را گویند که دیگران را بطور علنی دشنام می‌دهد، و چشمانش را کج و راست می‌کند، و با اشارهٔ چشم طعنه می‌زند؛ «لُمَزة» کسی را گویند که از دیگران بطور پنهانی عیبجویی می‌کند و آنان را بطور غیرمستقیم آزار می‌دهد[11].

برادر وی، اُبی بن خلف نیز با عقبه بن ابی‌معیط دوست صمیمی بودند. یکبار عقبه نزد پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- نشست و به کلام ایشان گوش فرا داد. وقتی خبر به اُبّی رسید، زبان به سرزنش و نکوهش عقبه گشود، و از او خواست که بار دیگر آب دهان به چهرهٔ رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- بیفکند؛ و او همین کار را کرد. ابی نیز خود استخوان پوسیده‌ای را در دستانش نرم کرد و در آن دمید و آن را باد داد تا غبار آن بر چهرهٔ رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- بنشیند[12].

اخنس بن شریق ثقفی نیز از جمله کسانی بود که به حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- آزار می‌رسانید؛ و قرآن با نه خصلت او را توصیف می‌فرماید؛ آنجا که خداوند متعال می‌فرماید:

{وَلا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ (10) هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ (11) هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ (12) مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ (13) عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِكَ زَنِیمٍ}[13].

«و پیرو و همراه مشو با هر سوگند خورنده زبون؛ طعنه زننده سخن‌چینی؛ مانع هر کار خیر؛ تجاوزگر گناهکار؛ پرخاشگر بی‌اصل و نَسَب!»

ابوجهل، گهگاه نزد رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- می‌آمد و آیات قرآن را از آن حضرت می‌شنید. آنگاه، می‌رفت؛ نه ایمانی، نه طاعتی، نه ادبی، نه خشیتی؛ از آن سوی، رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- را زخم زبان می‌زد، و راه خدا را بر این و آن می‌بست، آنگاه از بابت این کارها که می‌کرد مباهات می‌کرد و فخر می‌فروخت، و از این کارهای بدی که مرتکب می‌شد، به عنوان افتخاراتی یاد کردنی یاد می‌کرد. این آیات در قرآن کریم دربارهٔ او نازل شده است:

{فَلا صَدَّقَ وَلا صَلَّى...}[14].

از نخستین روزی که دید پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- در حرم امن الهی به نماز ایستاده است، ایشان را از نماز باز می‌داشت. یکبار، در حالی که آن حضرت در مقام ابراهیم مشغول نماز بودند، از کنار حضرت گذشت و خطاب به آن حضرت گفت: ای محمد، مگر تو را از این کار بازنداشته‌ام؟ و ایشان را تهدید کرد. رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- با او با خشونت رفتار کردند و او را از سر راه خویش کنار زدند. گفت: ای محمد، به چه جرأتی مرا تهدید می‌کنی؟ به تو بگویم، بخدا من از همهٔ اهل این منطقه بیشتر یار و طرفدار دارم! خداوند نیز این آیات را نازل فرمود:

{سَنَدْعُ الزَّبَانِیَة (18) كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ}[15].

«اینک برود و هوادارانش را فراخواند؛ ما نیز فرشتگان عذابمان را فراخواهیم خواند!»[16]

به روایت دیگر، نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- گلوگاه ابوجهل را گرفتند، و او را سخت تکان دادند، و به او گفتند: {أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى (34) ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى}![17] باش تا بنگری! باش تا بنگری! باز هم، باش تا بنگری!

دشمن خدا گفت: مرا تهدید می‌کند ای محمد؟! بخدا از تو و خدای تو هیچ کاری ساخته نیست! من عزتمندترین افرادی هستم که میان این دو کوه در این شهر زیست می‌کنم! [18]

ابوجهل پس از این برخورد خشونت ‌آمیز نیز، از آن حالت حماقت و شقاوت درنیامد.

* مسلم به روایت از ابوهریره آورده است که گفت: ابوجهل گفت: محمد در برابر دیدگان شما صورتش را به خاک می‌مالد؟! گفتند: آری! گفت: سوگند به لات و عزی، اگر ببینم که چنین می‌کند، گردن او را لگد خواهم کرد، و صورتش را مالامال خاک و خون خواهم گردانید! آنگاه بسوی رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- رفت. آن حضرت در حال نماز بودند؛ عزم جزم کرده بود که گردن ایشان را لگد کند، ناگهان همهٔ حاضران دیدند که ابوجهل عقب عقب باز می‌گردد، و دستانش را به نشانهٔ امان خواستن بلند کرده است. گفتند: ای اباالحکم، چه به سرت آمده است؟! گفت: میان من و او خندقی پر از آتش، اشباح ترسناک، و بالهای فرشتگان، حائل شده بود. حضرت رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند:

{لَو دَنا مِنّی لاحْتَطَفتهُ المَلائِکَة عُضواً عُضواً}[19].

«اگر به من نزدیک شده بود، فرشتگان او را تکه تکه کرده بودند!»

***

این بود نمودار کوتاهی از جور و جفا و ستمی که رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- و مسلمانان از دست مشرکان طغیانگر کشیدند؛ یعنی کسانی که معتقد بودند اهل الله‌اند و ساکنان حرم امن الهی!

مقتضای این اوضاع و احوال بحرانی آن بود که رسول‌ خدا -صلى الله علیه وسلم- موضعی قاطع بگیرند، و مسلمانان را از بلا و مصیبتی که در آن گرفتار آمده بودند رها سازند، و تا آنجا که در توان داشته باشند، فشار سهمگین اذیت و آزار قریشیان را نسبت به مسلمانان کاهش دهند.

به این منظور، حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- دو گام عظیم حکیمانه برداشتند که در پیشرفت دعوت اسلام و تحقق بخشیدن به اهداف آن نقش اساسی داشت. آن دو تصمیم مهم عبارت بودند از اینکه اولاً، خانهٔ ارقم بن ابی الارقم را مرکز دعوت و پایگاه تربیت مسلمین گردانیدند؛ و ثانیاً مسلمانان را دستور دادند که به حبشه مهاجرت کنند.

 


 

منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388

عصر اسلام
IslamAge.com


[1]- این خبر را طبرانی از قتاده روایت کرده است. روایت ابن اسحاق حاکی از آن است که سران قریش نیز در این کار دخالت داشته‌اند. نک: سیرهٔ ابن‌هشام، ج 1، ص 652.

[2]- به روایت از عطاء، تفسیر ابن کثیر، سوره کوثر، ج 4، ص 595.

[3]- کنزالعمّال، ج 12، ص 449.

[4]- سوره مسد، آیه 4.

[5]- نکـ: سیرهٔ ابن‌هشام، ج 1، ص 335-336. قریش حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم-  را از روی کینه و عداوت، «مذمم» می‌نامیدند؛ و خداوند با این ترتیب عملا دشنام‌هایشان را از آن حضرت دور می‌گردانید. نکـ: التاریخ، بخاری، ج 1، ص 11؛ صحیح البخاری همراه با فتح‌الباری، ج 7، ص 162؛ مسند امام احمد، ج 2، ص 244، 340، 369.

[6]- حاکم نیشابوری نیز در المستدرک (ج 2، ص 361)، ابن ابی شبیة در المصنف (ج 11، ص 498، ح 1187)، ابویعلی در مسند خویش (ج 4، ص 246، ح 2358) ابونعیم اصفهانی در دلائل النبوة (ص 71، ح 54)، طبرانی، ابن ابی‌حاتم و دیگران این داستان را با اندکی اختلاف در متن- روایت کرده‌اند.

[7]- سیرهٔ ابن‌هشام، ج 1، ص 416.

[8]- در صحیح بخاری (ج 1، ص 543) به این مطلب تصریح شده است.

[9]- صحیح‌البخاری، کتاب الوضوء، باب «اذا ألقی علی المصلی قذر او جیفة»، ج 1، ص 37، ح 240، 520، 2934، 3185، 3854، 3960؛ هفتمین این جماعت عمارة بن الولید بوده است؛ چنانکه در حدیث 520 تصریح شده است.

[10]- سوره همزه، آیه 1 به بعد.

[11]- سیرهٔ ابن‌هشام، ج 1، ص 356-357.

[12]- همان، ج 1، ص 361-362.

[13]- سوره قلم، آیات 10، 14.

[14]- سوره قیامت، آیه 31 به بعد.

[15]- سوره علق، آیه 18-19.

[16]- ابن جریر طبری این روایت را در تفسیر این آیات آورده است. نظیر این روایت را نیز ترمذی در قسمت تفسیر، سوره اقرأ، ج 5، ص 414، ح 3349 و جاهای دیگر آورده است.

[17]- سوره قیامت، آیات 34-35.

[18]- نکـ: تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 477؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 478؛ و منابع دیگر.

[19]- صحیح مسلم، کتاب صفات المنافقین واحکامهم، ج 4، ص 2154، ح 38.