|
تاریخ چاپ : |
2024 Nov 21 |
www.islamage.com |
لینک : |
عـنوان : |
دانشمند بزرگ کوفه...! |
بسم الله الرحمن الرحیم دانشمند بزرگ کوفه...! شش سال از خلافت عمر فاروق رضی الله عنه مانده بود که در میان مسلمین فرزندی بدنیا آمد لاغر اندام و دارای جسمی بسیار ضعیف چرا که برادر دوقلویی که همراه وی در رحم مادرش بود مجال رشد را از وی گرفته بودند… اما بعدها نه او و نه دیگری نتوانست مانع از رشد و ترقی وی در مجال علم و دانش، بردباری، حفظ، فهم و خلاقیت شود. این شخصیت کسی نیست جز عامر بن شراحبیل حمیری معروف به شعبی… نابغه ی مسلمانان در عصر خود...! امام شعبی در کوفه به دنیا آمد و در آنجا رشد نمود اما مدینه ی منوره آرزوی قلبی و خواسته ی درونی وی بود، به همین دلیل گاه گاهی عزم سفر به آنجا را می کرد تا یاران رسول الله صلی الله علیه و سلم را ملاقات نماید و از آنها دانش فراگیرد، همانگونه که یاران رسول الله صلی الله علیه و سلم عزم رحیل به کوفه نمودند تا آن را مرکزی برای جهاد در راه الله و نیز اقامت گاهی برای خویش قرار دهند.
در مدینه فرصتی برای او فراهم شد که حدود پانصد نفر از یاران رسول الله صلی الله علیه و سلم را ملاقات نماید و از آنها احادیث رسول الله صلی الله علیه و سلم را روایت کند که از میان آنها می توان: علی بن ابی طالب، سعد بن ابی وقاص، زید بن ثابت، عباده بن صامت، ابوموسی اشعری، ابوسعید خدری، نعمان بن بشیر، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس، عدی بن حاتم طائی، ابوهریره و ام المؤمنین عائشه و غیره رضی الله عنهم اجمعین را نام برد.
شعبی جوانی بسیار زیرک و تیزهوش و آگاه بود و نشانه ای از قدرت الهی در حافظه ای قوی بود … از وی نقل شده که فرمود: هیچ چیزی را ننوشتم و هیچ سخنی را بر زبانم جاری نساختم مگر آنرا حفظ نمودم و هیچ کلامی را از کسی نشنیدم که دوست داشته باشم آن را برایم تکرار نماید. حرص عجیبی در فراگیری دانش وجود این جوان را فراگرفته بود تا جایی که حاضر بود تمام دارائی خود و حتی جان خود را در راستای دانش آموختن فدا کند.! این گفته ی او بیانگر این است که تمام دشواری ها را در مقابل او آسان می نمود، ایشان فرموده اند: “اگر مردی از دورترین نقطه ی شام به دورترین نقطه یمن مسافرت کند و کلمه ای را حفظ نماید که در آینده ی زندگی اش سودی از آن به دست آورد عمر خویش را ضایع نکرده است”.
او در دانش به درجه ای رسیده بود که می فرمود: کمترین چیزی را که آموخته ام شعر است اما اگر بخواهم برای شما یک ماه شعر بگویم بدون اینکه چیزی از آن را تکرار نمایم قادر به این کار خواهم بود...! در مسجد جامع کوفه حلقه ای شکل می گرفت و مردم گروه گروه اطراف وی گرد می آمدند در حالی که یاران رسول الله صلی الله علیه و سلم زنده بودند و میان آنها رفت و آمد می کردند. روزی عبدالله بن عمر رضی الله عنهما او را دید که در مسجد پیرامون مسائل ریز و جزئی غزوات رسول الله صلی الله علیه و سلم سخن می گوید برای این با دقت به سخنان وی گوش داد سپس فرمود: بعضی از داستان هایی را که وی تعریف می کند من خودم در آن صحنه حضور داشتم و آن را با چشم خودم دیده و با گوش هایم شنیدم اما این جوان از من زیباتر آن را نقل می کند...! ادله و شواهدی که بیانگر وفور دانش و ذکاوت امام شعبی باشد فروان است از جمله داستانی است که خود ایشان نقل می کند: دو مرد به نزد من آمدند در حالی که هر کدام به نسب خویش فخر می فروخت؛ یکی از قبیله ی بنی عامر و دیگری از قبیله ی بنی اسد، مرد عامری در حالی که بر طرف مقابل غالب شده بود پیرهن او را گرفته و بشدت او را با خود به سوی من می کشید و مرد اسدی خوار و ذلیل مقابل او ایستاده و می گفت: رهایم کن رهایم کن، مرد عامری به او گفت: به الله سوگند رهایت نمی کنم تا این که شعبی به نفع من و علیه تو حکم نماید… خطاب به جوان عامری گفتم: او را رها کن تا میان شما قضاوت کنم، سپس رو به اسدی نموده و گفتم: تو را چه شده است که چنین خوار و زبونت می بینم در حالی که شما شش ویژگی دارید که هیچکدام از عرب بدانها دست نیافته اند؟!! اول اینکه در میان شما زنی بود که سرور بشریت محمد بن عبدالله صلی الله علیه وسلم از وی خواستگاری نمود و الله از بالای هفت آسمان او را به ازدواجش در آورد… و سفیر میان آن دو جبرئیل امین علیه السلام بود… او ام المؤمنین “زینب بنت جحش” است. و این ویژگی و مزیتی است که نصیب هیج قبیله ای جز شما نشده است.
و دوم اینکه از قبیله ی شما مردی بود از اهل بهشت که بر روی زمین گام بر می داشت، همانا او “عکاشه بن محصن” می باشد. و ای بنی اسد غیر از شما هیچ قبیله ای به این شرف دست نیافته است.
سوم اینکه اولین پرچمی که برافراشته شد در دستان یکی از مردان قبیله شما بود یعنی عبدالله بن جحش.
چهارم اینکه اولین غنیمتی که در اسلام تقسیم شد از آن وی (عبدالله بن جحش) بود.
و پنجم اولین کسی که در بیعت الرضوان با رسول الله صلی الله علیه و سلم بیعت نمود مردی از قبیله شما بود، “ابو سنان بن وهب اسدی” به نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد و گفت : یا رسول الله! دست خویش را بدهید تا با شما بیعت نماییم. رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: در مقابل چه چیزی؟ ابوسنان گفت: در مقابل آنچه در درون داری. رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: مگر در درون من چیست؟!! ابوسنان گفت: یا فتح و یا شهادت. رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: آری، و سپس از ایشان بیعت گرفت. و بعد از آن مردم بر اساس بیعت ابوسنان بیعت می کردند.
و ششم اینکه قبیله ی شما یک هفتم مهاجرین در غزوه بدر را تشکیل می دادند.
مرد عامری وقتی این سخنان را شنید بهت زده و خاموش شد.!! شکی نیست که امام شعبی رحمه الله می خواست با این سخنان خود، ضعیف مغلوب را در مقابل قوی غالب یاری رساند و اگر چنین بود که مرد عامری مغلوب و ذلیل بود از خوبی ها و ویژگی های قوم او چیزهایی می گفت که کسی از آن آگاهی نداشته باشد.
هنگامی که عبدالملک بن مروان به خلافت رسید نامه ای به حجاج بن یوسف ثقفی استاندار خود در کوفه نوشت که: مردی را به سوی من بفرست تا شایسته دین و دنیا باشد تا او را به همنشینی خود برگزینم…
حجاج، امام شعبی رحمه الله را به نزد عبدالملک فرستاد و وی امام را از مقربین خود نمود که از دانش وی برای گشایش مشکلات بهره می جست و در مشکلات به آراء و اندیشه های او اعتماد می کرد، و او را به عنوان سفیر میان خود و پادشاهان دیگر انتخاب نمود.
باری خلیفه او را بسوی (جستنیان) پادشاه روم فرستاد… هنگامی که پادشاه روم سخنان وی را شنید از زیرکی و تیزهوشی امام به شگفت آمد و از معلومات فراوان و نیروی بیان او تعجب وجودش را فرا گرفته بود. پادشاه روم روزهایی بسیار امام را در نزد خود نگه داشت، برخوردی که از او با هیچ سفیری مشاهده نشده بود. هنگامی که امام شعبی رحمه الله اصرار نمود تا به ایشان اجازه بازگشت به دمشق داده شود پادشاه روم از وی پرسید: آیا تو از خانواده پادشاه می باشی؟ امام فرمود: خیر، بلکه من مردی از جمله ی مسلمانان هستم. هنگامی که پادشاه به امام اجازه بازگشت را داد خطاب به او گفت: هنگامی که به نزد عبدالملک بن مروان بازگشتی و آنچه را می خواست برای او بازگو نمودی این نامه را به دست وی بده. هنگامی که امام شعبی رحمه الله به دمشق بازگشت تصمیم گرفت به دیدار خلیفه برود، وقتی به حضور خلیفه آمد آنچه در این سفر بر وی گذشته بود را برای خلیفه تعریف کرد و به تمام سؤالات وی پاسخ گفت. هنگامی که امام برخواست تا راه بازگشت را در پیش گیرد فرمود: ای امیرالمؤمنین همانا پادشاه روم نامه ای بدست من داده که خدمت شما برسانم… و نامه را به خلیفه داد و از محضر وی خارج شد. هنگامی که عبدالملک نامه را خواند به اطرافیانش گفت: او را به نزد من بیاورید؛ دیری نپایید که امام را به محضر خلیفه آوردند. عبدالملک خطاب به شعبی گفت: آیا می دانی در این نامه چه چیزی نوشته شده؟ امام فرمود: نه ای امیرالمؤمنین. عبدالملک گفت: پادشاه روم در این نامه چنین نوشته: همی در عجبم از عرب که چگونه کسی غیر از این جوان بر آنها حکم می کند؟!. امام شعبی رحمه الله بسرعت پاسخ داد: پادشاه روم این سخن را گفته چون شما را ندیده است، و ای امیرالمؤمنین اگر شما را می دید این سخن را بر زبان جاری نمی ساخت. عبدالملک گفت: آیا می دانی چرا پادشاه روم این نامه را برای من نوشته است؟ امام فرمود: خیر ای امیرالمؤمنین. عبدالملک گفت: او نسبت به من حسادت ورزیده است که شخصی چون تو را در نزد خود دارم به همین دلیل خواسته تا مرا وسوسه کند تا تو را به قتل برسانم ...! هنگامی که خبر به پادشاه روم رسید گفت: به الله سوگند راست می گوید و من هدفی جز این نداشتم. امام شعبی رحمه الله به درجهای از علم و دانش رسیده بود که او را یکی از چهار دانشمند عصر خود بشمار می آوردند. امام زهری رحمه الله می فرمود: ائمه چهار نفر هستند… سعید بن المسیب در مدینه. عامر شعبی در کوفه. حسن بصری در بصره. و مکحول در شام. اما امام شعبی رحمه الله از تواضعی که داشت خجالت می کشید کسی او را عالم صدا زند… روزی کسی او را چنین خطاب قرار داد: ای فقیه دانشمند. امام فرمود: وای بر تو… به بیان چیزی که در ما نیست در وصف ما مبالغه نکن… فقیه کسی است که از محارم الهی پرهیز کند، و دانشمند شخصی است که از الله بترسد، و ما کجائیم و این خصوصیات کجا؟!. روزی شخصی از وی سؤالی پرسید، و امام جواب داد: در مورد این مسئله عمر بن الخطاب چنین می گوید… و علی بن ابی طالب چنین می گوید… مرد سئوال کننده پرسید: و شما چه می گویید ای ابوعمرو؟
امام شعبی رحمه الله در حالی که شرم و حیا سراپایش را فرا گرفته بود تبسمی کرد و فرمود: گفته ی من به چه درد می خورد وقتی گفته عمر و علی رضی الله عنهما را شنیدی...!
امام شعبی رحمه الله خود را به اخلاقی نیکو و صفاتی زیبا آراسته بود و به همین دلیل از جدل بدش می آمد و نفس خود را از سخن گفتن در امور بیهوده باز داشته بود.
یکی از یارانش روزی او را مخاطب قرار داد و گفت: ای ابوعمرو…. شعبی فرمود: لبیک مرد گفت: چه می گویی در مورد سخنانی که مردم پیرامون این دو مرد می گویند؟ امام کفت: کدام دو مرد؟ گفت: عثمان و علی. امام شعبی رحمه الله فرمود: به الله سوگند من نیازی ندارم که در روز قیامت در حالی بیایم که خصم عثمان و علی رضی الله عنهما باشم. امام شعبی رحمه الله علاوه بر دانش به بردباری نیز آراسته بود. نقل شده که شخصی او را بدترین دشنام ها داد و ناسزاترین سخنان را به او گفت اما امام رحمه الله تنها جوابی که داد این بود که: اگر در مورد تهمت هایی که به من می زنی صادق و راستگو هستی از الله می خواهم مرا بیامرزد… و اگر دروغ می گویی از الله می خواهم تو را بیامرزد…! منزلت عالی امام شعبی و جایگاه بزرگش و فضل ستودنی اش او را باز نمی داشت که حکمت و دانش را از هرجایی که باشد فرا گیرد حتی اگر از نزد پایین ترین انسان ها باشد… بادیه نشینی همواره در مجلس امام حاضر می شد اما هیچ گاه لب به سخن نمی گشود، امام رحمه الله خطاب به او فرمود: آیا سخن نمی گویی؟! بادیه نشین گفت: ساکت می مانم تا در امان بمانم و گوش فرا می دهم تا بیاموزم… سودی که انسان از گوش هایش می برد به خودش باز می گردد… اما سود زبانش عائد دیگران می شود… امام شعبی رحمه الله چنان مجذوب این سخن شده بود که تا آخر زندگی خویش همواره آنرا تکرار می نمود.!
امام شعبی در سخنوری و فصاحت و بلاغت به درجه ای رسید که جز انسان های نادر و نابغه به آن درجه دست نمی یافتند…
روزی امیر عراق عمر بن هبیره الفزازی با وی پیرامون عده ای که در زندان بودند سخن می گفت امام رحمه الله فرمود: ای امیر… اگر آنها را به ناحق زندانی کرده باشی حق آنها را بیرون می آورد… و اگر آنها را به حق زندانی کرده باشی عفو و گذشت آنها را شامل می شود….
امیر از این گفته امام شگفت زده و نیز خرسند شد و به احترام وی تمامی آن زندانیان را آزاد نمود. علی رغم شخصیت بزرگ امام شعبی و جایگاه ویژه اش در دین و دانش، وی بسیار خوش مشرب و شوخ طبع بود و اگر مجالی می یافت که شوخی کند از آن دریغ نمی کرد.
روزی مردی وارد خانه ی امام شد در حالی که او در کنار همسرش نشسته بود، مرد گفت: کدام یک از شما دو نفر شعبی هستید؟ امام اشاره ای به همسرش نمود و گفت: این است شعبی. و شخصی دیگر از او پرسید: اسم همسر ابلیس چیست؟ امام پاسخ داد: در مراسم عروسی ابلیس شرکت نداشتم. و شاید بهترین چیزی که از امام شعبی رحمه الله نقل شده سخنی است که خود او می گوید: هیچ گاه از جای خودم به سوی چیزی که مردم بدان نگاه می کنند برنخاستم… و هیچگاه برده ای از برده هایم را نزدم… و هیچ یک از نزدیکان ما از دنیا نرفت که دینی برگردن او باشد مگر اینکه آن را به جای وی پرداخت کردم. امام شعبی رحمه الله بیش از هشتاد سال عمر نمود. هنگامی که ندای پروردگار را لبیک گفت و خبر وفات وی را به امام حسن بصری رحمه الله رساندند فرمود: “الله او را رحمت نماید همانا که صاحب دانشی بس فراوان بود و نیز بسیار بردبار بود و دارای جای گاهی ویژه ای در اسلام بود”.
http://bidari.net |