تاریخ چاپ :

2024 Sep 08

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

نخستین رایزنی قریش برای مبارزه با آئین جدید

در این اثنا، مسئلهٔ دیگری نیز قریش را تحت فشار قرار داد.و هنوز از آغاز دعوت علنی اسلام روزها یا ماههایی چند نگاشته بود که موسم حج فرا رسید، و قریش نگران آن شدند که دسته‌جات عرب یکی پس از دیگری در سرزمین مکه بر آنان وارد می‌شوند، ناگزیر باید در پی آن برآیند سخنی آماده و ساخته و پرداخته داشته باشند که به حاجیان عرب درباره محمد بازگویند، تا دعوت اسلام در جان و دل اعراب اثر نگذارد.

یکجا جمع شدند و به نزد ولیدبن مغیره رفتند، و به رایزنی با یکدیگر پرداختند. ولیدبن مغیره گفت: در این خصوص، همگی اجماع کنید و یک سخن شوید، و هر یک به راهی نروید، تا درنتیجه ناخواسته یکدیگر را تکذیب کنید و در برابر آراء و نظرات یکدیگر بایستید!

گفتند: تو خود بگوی که چه باید گفت و چه باید کرد! و برای ما یک نقطه‌نظر پدیدآور که همه همان را بگوییم! گفت: بلکه بعکس؛ شما بگویید تا من بشنوم!

گفتند: می‌گوییم: کاهن است! گفت، نه به خدا؛ او کاهن نیست! ما بسیار کاهنان را دیده‌ایم؛ این با وردها و سجع‌های کاهنان بسیار متفاوت است! گفتند، می‌گوییم: مجنون است! گفت: او مجنون نیست! ما جنون را فراوان مشاهده کرده‌ایم و نیک می‌شناسیم که جنون چیست. هیچیک از علائم جنون از قبیل عوارض جسمانی؛ درگیری‌های عاطفی و روانی، و حالات وسواس و نابسامانی را در وجود او نمی‌یابیم!

گفتند: می‌گوییم: شاعر است! گفت: او شاعر نیست! ما انواع مختلف شعر: رجز و هزج و قریض و مقبوض و مبسوط را خوب می‌شناسیم؛ این شعر نیست!

گفتند: می‌گوییم: ساحر است! گفت: وی ساحر هم نیست! ما جادوگران و جادوهایشان را فراوان دیده‌ایم؛ نه دمیدنی در کار او هست، و نه گره‌زدنی! گفتند: پس چه بگوییم؟ گفت: به خدا! سخنان وی شیرنی خاصی دارد، و از آب و رنگی کم‌نظیر برخوردار است، ریشه‌ای سترگ دارد، و شاخه‌هایی پربار؛ هر یک از این سخنان را که شما بخواهید مطرح کنید بر همگان معلوم می‌شود که باطل است؛ باز هم از همه بهتر همین است که بگویید: ساحر است! گفتاری آورده است که سحر است؛ میانهٔ شخص را با پدرش، با برادرش، با همسرش و با خاندانش برهم می‌زند! قریشیان همین رأی و نظر را از او گرفتند و پراکنده شدند [1].

برخی روایات حاکی از آن‌اند که وقتی ولید تمامی پیشنهادات قریشیان را رد کرد، گفتند: آن رأی و نظر بی‌حرف و سخن خودت را به ما ارائه کن! ولید گفت: مهلتی به من بدهید تا در این‌باره بیاندیشم! مدتی اندیشید و اندیشید، تا سرانجام همان رأی و نظری را که اخیراً از او نقل کردیم، برای آنان ابراز کرد.

خداوند متعال نیز شانزده آیه از سورهٔ مدّثّر (آیات 11 تا 26) [2] را در ارتباط با ماجرای رایزنی قریش و اظهارنظر ولیدبن مغیره نازل فرموده است که ضمناً بیانگر چگونگی بررسی و برخورد و موضعگیری ولید است:

{إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ (18) فَقُتِلَ كَیْفَ قَدَّرَ (19) ثُمَّ قُتِلَ كَیْفَ قَدَّرَ (20) ثُمَّ نَظَرَ (21) ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ (22) ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ (23) فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ (24) إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ}[3].

«او بررسی و مطالعه و برآورد کرد. خدا بکشدش؛ چگونه برآورد کرد! باز هم، خدا بکشدش، چگونه برآورد کرد! آنگاه باز نگریست. آنگاه، چهره درهم کشید و روی تُرش کرد. آنگاه روی گردانید و استکبار ورزید. سرانجام گفت: این یک سحر و جادوی ممتاز و بی‌نظیر است! این، هرچه هست، گفتار بشر نیست!»

به هر حال، شورای قریش به این تصمیم‌گیری انجامید، و قریشیان در پی اجرای آن برآمدند. در موسم حج، سر راه مردم نشستند، و هرکس که بر آنان می‌گذشت، او را از گرایش به آئین جدید برحذر می‌داشتند، و قضیهٔ دعوت حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- را برای او مطرح می‌کردند [4].

از سوی دیگر، رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- در مقام دعوت و تبلیغ، هرجا که حاجیان و مسافران بار می‌انداختند، و نیز در عکاظ و مجنّه و ذوالمجاز، مردم را به دین خدا دعوت می‌کردند، و ابولهب از پشت سر آن حضرت می‌آمد و می‌گفت: که این مرد از دین برگشته و دروغ‌ساز است! [5]

نتیجه این شد که آن سال، همهٔ کسانی که از قبائل مختلف عرب به حج رفته بودند، با اطلاع کافی از اخبار دعوت رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- از موسم حج بازگشتند، وصیت شهرت و دعوت حضرت محمدبن عبدالله -صلى الله علیه وسلم- سراسر بلاد عرب را درنَوَردید.


منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388

عصر اسلام
IslamAge.com


[1]- سیرهٔ ابن‌هشام، ج 1، ص 271؛ بیهقی و ابونعیم نیز در دلائل و دیگر آثارشان آورده‌اند.

[2]- ظاهرا آیات 11 تا 31- م.

[3]- سوره مدثّر، آیات 18-25.

[4]- سیرهٔ ابن‌هشام، ج 1، ص 271.

[5]- این کار ابولهب را امام احمد در مسند خود روایت کرده است: ج 3، ص 492؛ ج 4، ص 341؛ نیز نک: البدایة و النهایة، ج 12، ص 449-450.