تاریخ چاپ :

2024 Nov 21

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

رابطه‌ي علي و فرزندانش با عمر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

عمر رضی الله عنه  نسبت به ‌آل و خانواده‌ي پيامبرصلی الله علیه وسلم بسيار احترام قائل بود و آنها را بر فرزند و خانواده‌اش ترجيح مي‌داد، ما در اينجا فقط به برخي از موارد آن اشاره مي‌كنيم:

 

1- تو از پسرم عبدالله برای اجازه‌ی ورود مستحق‌تري

از حسن بن علي روايت است: روزي عمرص از من پرسيد: فرزندم! چه مي‌شد اگر گاهي به من سر مي‌زدي و پيش ما مي‌آمدي؟! روزي به در خانه‌اش رفتم، عبدالله بن عمر را جلوي در نشسته ديدم و چون با معاويه خلوت كرده بود به او اجازه‌ي ورود داده نشده بود، به همين دليل برگشتم، بعداً با عمرص برخورد كردم، پرسيد: فرزندم چرا نيامدي؟ گفتم: آمدم، تو با معاويه رضی الله عنه تنها بودي به پسرت اجازه‌ي ورود ندادي، من هم بر گشتم، عمر گفت: تو از عبدالله بن عمر به ورود مستحق‌تري، آنچه می‌بینی از لطف خدا که شامل حال ما شده، به واسطه لطف او و سپس شما بوده ‌است و دستش را به سرم گذاشت.[1]

 

2- به خدا آنچه به من پوشانيديد براي من گوارا نيست

ابن سعد از جعفر بن محمّد بن باقر و او از پدرش علي بن حسين روايت مي‌كند كه: از‌ يمن لباسهايي آوردند و تحويل خليفه دادند، عمر لباسها را بين مردم تقسيم كرد، پوشيدند و رفتند و خودش بين قبر و منبر پیامبرص نشسته بود، مردم مي‌آمدند و در خواست لباس مي‌كردند، به آنها مي‌داد، آنها لباس را مي‌گرفتند و دعا مي‌كردند و مي‌رفتند، در همين حال بود كه حسن و حسين از خانه‌ي مادرشان فاطمه بيرون شدند و بين مردم راه مي‌رفتند و از آن لباسها بر تن نداشتند. عمر رضی الله عنه  به آنها نگاهي انداخت و گفت: به خدا آن چه بر شما پوشانده‌ام، برايم گوارا نيست!؟ گفتند: اي اميرمؤمنان چرا؟ تو مردم را لباس پوشاندي و كار خوبي كردي؟! گفت: به خاطر اينكه ‌از آن لباسها به ‌اين دو بچّه نرسيده‌ است، چون مناسب تن آنها نبودند و برايشان بزرگ بود، سپس به ‌استاندار ‌يمن نامه نوشت كه براي حسن و حسين هر چه زودتر دو لباس بفرست، از آن جا برايشان دو لباس فرستادند و عمر آنها را به حسن و حسين داد.[2]

 

3- عمر بني‌هاشم را در بخشش اموال بر همه مقدم مي‌كرد

از ابوجعفر روايت است: آنگاه كه پیروزي‌هایی نصيب مسلمانان گرديد، عمر تصميم گرفت براي مردم حقوق تعيين كند، جمعي از اصحاب پيامبرص را فرا خواند و نظر خواهي كرد، عبدالرحمن بن عوف گفت: اوّل از خودت شروع كن. عمر گفت: به خدا چنين نخواهم كرد! بلكه‌ اوّل از خويشاوندان و نزديكان رسولالله صلی الله علیه وسلم  شروع مي‌كنم.‌ يعني: از بني‌هاشم كه بستگان رسولالله صلی الله علیه وسلم  هستند، بنابراين از عباس شروع كرد و سپس براي علي حقوق تعيين كرد، به طوريكه براي پنج قبيله ‌از آنان حقوقشان را مشخص نمود تا به بني عدي بن كعب رسيد، اوّل براي كساني كه‌ از بني‌هاشم در جنگ بدر شركت داشتند، سپس براي کسانی از بني اميه بن عبد شمس که در جنگ بدر حضور داشتند و سپس به ترتيب خويشاوندي به رسولالله صلی الله علیه وسلم ، حقوقي تعيين نمود و براي حسن و حسين به خاطر نزديكي‌شان به رسولالله صلی الله علیه وسلم  و مقامی‌كه در نزد ايشان داشتند، حقوق ويژه‌اي اختصاص داد.[3]

 

4- علي گفت: اين لباس را برادر و دوست عزیزم به من داد

علي رضی الله عنه در حالي از خانه بيرون آمد كه لباس عدني پوشده بود، گفت: اين لباس را برادر و دوست صميمی‌ و برگزيده‌ام امير مؤمنان عمر به من داده‌است.[4].

و در روايتي از ابي سفر آمده: امير مؤمنان علی را دیدند که لباسي زياد می‌پوشید، پرسيدند: اي امير مؤمنان می‌بينم كه‌اين لباس را زياد می‌پوشي علّت چيست؟ گفت: آري! اين را دوست صميمی‌و بر گزيده‌ام عمر بن خطاب به من داده به خاطر الله خير خواهي كرد و خداوند خير نصيبش كرد و سپس گريست.[5]

 

5- تقسيم زمينهاي ‌ينبع

عمر بن خطاب زمینهای ‌ينبع را تقسیم کرد و قطعه‌ای را به علي داد، علي بر قطعه‌ی عمر رضی الله عنه  چیزهایی افزود و در آن چاهي حفر كرد، در حين حفر چاه‌ يكباره ‌آب همچون گردن شتر فواره زد و آب فراواني از آن بيرون مي‌آمد، . بعد از اين علي آن را به عنوان صدقه‌اي در ميان فقراء و مساكين در راه خدا وقف كرد تا روزي كه چهرهايی سفيد و روشن و چهره‌هاي سياه می‌شود، خداوند چهره‌اش را از آتش حفظ کند و آتش را از چهره‌اش برگرداند. دستور داد این زمین‌ها را در بين اموال صدقه قرار دهند و نوشت: اين دستور علي بن ابي طالب است كه‌ آن را از اموالش جدا كرده و «‌ينبع»، «وادي القري»، «الأذنیه» و «راعه» را در راه خدا و براي رضاي او انفاق كردم كه بايد تمام درآمدهاي زمينهاي مذكور در راه خدا، در جنگ و صلح و براي مجاهدان و خويشاوندان نزديك و دور انفاق شود و فروش، ارث و بخشش اين زمينها جايز نيست، هرگز كسي چیزی از اينها چه بميرم ‌يا زنده باشم سهم الارث ندارند. اميد است كه قبول كنند وارث از آن خداست كه بهترين ارث برندگان است، اين چيزي است كه بين من و الله فيصله شده‌ است.[6]

 

6- اي اباالحسن حتماً بايد حرف بزني

گروهي از قريش كه علي با آنها بود در خانه‌ي عمر جمع شده بودند كه بحث از شرافت و بزرگواري به ميان آمد، همه حرف مي‌زدند و علي ساكت بود، عمر گفت: ابوالحسن چه شده ‌است كه ساكتي؟ گويا چنان به نظر مي‌رسيد كه علي دوست ندارد حرف بزند، عمر گفت: ابوالحسن حتماً بايد تو نيز اظهار نظر كني و حرف بزني. علي گفت:

في كل معترك تزيل سيوفنا

الله‌اكرمنا بنصر نبيه

ويزورنا جبريل في أبياتنا

فيها الجماجم عن فراخ الهام ‏

وبنا أعز شرائع الإسلام

بفرائض الإسلام والأحكام ‏

                 

در هر ميدان جنگي شمشيرهاي ماست كه دشمن را نابود مي‌كند

در آن تپه‌اي از سرهاي شكافته مي‌آفريند.

خداوند ما را با ‌ياري دادن پيامبرش شرف و بزرگواري داده

و ما با قوانين و دستورات اسلام عزّت‌ يافته‌ايم

جبرئيل با ما در خانه‌هايمان ملاقات مي‌كند.

و فرائض و احكام اسلام را آموزش مي‌دهد.[7]

 

 7- گفتگوي امير مؤمنان عمر با علي درباره رؤيا

عمر به علي گفت: در شگفتم كه‌ انسان خوابی مي‌بينيد كه هرگز به ذهنش خطور نكرده و در نتيجه تعبير آن مانند گرفتن دست محسوس مي‌شود و كسي ديگر خوابي مي‌بينيد كه چيزي بدنبال ندارد، علي رضی الله عنه  گفت: سبب آن را برايت بگويم، اميرمؤمنان؟ [8]خداوند متعال می‌فرمايد:

«اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآَيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» (زمر/42).

خداوند ارواح را به هنگام مرگ انسانها و در وقت خواب انسانها برمي‌گيرد. ارواح كساني را كه فرمان مرگ آنان را صادر كرده ‌است، نگاه مي‌دارد و ارواح ديگري را (كه هنوز صاحبانشان اجلشان فرا نرسيده به تن) باز مي‌گرداند تا سرآمد معيّني (و وقت مشخّصي كه پايان عمر است).

 

وصلی الله وسلم علی محمد وعلی آله و اصحابه الی یوم الدین

منبع: کتاب علی ابن ابیطالب رضی الله عنه ، تالیف: محمد علی صلابی

 


سایت عصر اسلام

IslamAge.Com

 ----------------------------------------------------------------------

 

[1]- المرتضي /118، كنز العمال 7/105، الاصابة 1/133.

[2]- المرتضي /118؛ الاصابة /106.

[3]- الخراج، ابو‌يوسف /24-25، المرتضي /118

[4]- المختصر من كتاب الموافقه /140.

[5]- المنصف، ابن ابي شيبه 12/29، ش /12047 به نقل از الشريعه‌اجّري 5/2327 اسناد آن حسن است.

[6]- المحلي 6/180، مصنف عبدالرزاق 10/375 و فقه علي قلعجي /626.

[7]- المختصر من كتاب الموافقة /138.

[8]- الفتاوی 5/270-271.