تاریخ چاپ :

2024 Nov 21

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

علي رضی الله عنه در دوران عمر فاروق رضی الله عنه

بسم الله الرحمن الرحیم

 

علي بن ابی طالب رضی الله عنه يكي از اعضاي برجسته و حتّي مشاور اوّل شوراي دولت عمر رضی الله عنه  بود و سيدنا عمر  رضی الله عنه  قدر فضيلت فقه و حكمت علي را مي‌دانست و در باره‌اش نظر نيكو و مساعدي داشت. مستند است كه درباره‌ي او گفت: علي در قضاوت از همه‌ي ما آگاهتر است[1].

ابن جوزي مي‌نويسد: ابوبكر و عمر با علي مشورت مي‌كردند و عمر مي‌گفت:

«پناه بر خدا از مشكلي كه در حل آن ابوالحسن نباشد».[2]

مسروق می‌گويد: مردم معلومات دين را از شش نفر مي‌گرفتند كه عبارتند از: عمر، علي، عبدالله، ابودرداء، أبي بن كعب، زيد بن ثابت رضی الله عنهم . سپس درباره‌ي اين شش نفر تحقيق كردم، ديدم علمشان به سه نفر ختم مي‌شود، دانشمنداني در مدینه و شام و عراق، دانشمندي در مدينه، دانشمندي در شام و دانشمندي در عراق. دانشمند مدينه علي ابن ابي طالب و عالم كوفه عبدالله بن مسعود و عالم شام ابودرداء است. هرگاه هر سه نفر (گرد هم آيند)، دانشمند عراق و شام از دانشمند مدينه سؤال مي‌كنند، امّا او از آنها سؤال نمي‌كند.[3]

علي رضی الله عنه  در دوران خلافت خلفاي پيش از خود از نزديكترين افراد به ایشان بود، آنان را حمايت و پشتيباني مي‌كرد و در مشاوره دریغ نمی‌کرد، براي حل مشكلات و پيشنهاد راه حل براي مسائلي كه در نصوص قرآن و سنّت نیست، اجتهاد مي‌كرد و با مساعدت خلیفه در تنظيم برنامه‌ها و راهكارهاي دولت نوپاي خلافت، نهايت تلاش خود را به كار مي‌بست و براي اثبات اين مدعا شواهد زيادي وجود دارد كه به برخي اشاره مي‌کنيم:

 

اوّل: همكاري در امور قضايي

1- حكم علي در مورد زن ديوانه‌اي كه بارها مرتكب زنا شده بود

از ابوظبيان جبني روايت است: زني را نزد سيدنا عمر رضی الله عنه  آوردند كه مرتكب زنا شده بود، دستور داد كه وي را سنگسار كنند، در مسير راه به علي برخوردند، پرسيد: چه شده؟ گفتند: مرتكب زنا شده و عمر رضی الله عنه  دستور رجم او را صادر کرده، علي او را از دست شان نجات داد و آنها نزد عمر رضی الله عنه  بازگشتند، پرسيد: چرا بازگشتيد؟ گفتند: علي رضی الله عنه  ما را باز گرداند. خليفه (عمر) گفت: علي اين كار را نكرده مگر با دلیلی كه داشته‌ است، لذا به دنبال علي فرستاد، علي رضی الله عنه  آمد در حاليكه ‌آرام به نظر مي‌رسيد، خلیفه پرسيد: چرا اينها را برگرداندي؟ گفت: مگر نشنيده‌اي كه پيامبرص فرموده: «رفع القلم عن ثلاث: عن النائم حتي‌يستيقظ و عن الصّغير حتي‌ يكبر و عن المبتلي حتي ‌يعقل؟»: (قلم(ثبت گناه) از سه كس برداشته شده: از فرد خواب تا بيدار شود، از كودك تا وقتی که بزرگ (بالغ) شود و از فرد گرفتار (به ديوانگي و بي هوشي) تا هوشيار شود؟) گفت: چرا، شنیده‌ام. علي گفت: اين زن دچار مرض بي‌هوشي و ديوانگي است كه ‌از فلان قبيله ‌است، شايد در حالي مرتكب زنا شده كه در حالت عادي نبوده، بلكه بي‌هوش‌ يا ديوانه بوده، عمر گفت: من از اين موضوع خبر نداشتم و آن زن را رجم نكرد.[4] در حقيقت سيدنا عمر خبر نداشت كه‌ آن زن ديوانه است.

 

2- دو برابر نمودن مجازات (حد) كسي كه شراب مي‌نوشد

سيدنا عمر رضی الله عنه  در دو برابر كردن مجازات شرابخوار طبق نظريه و ديدگاه علي رضی الله عنه عمل كرده بود، علّت آن بود كه شرابخواري در سرزمينهاي اسلامي، به ويژه شهرهايي كه تازه مسلمان شده بودند، شایع و عادی بود، بنابراين علي به عمر مشاوره داد كه مجازات (حد) شرابخوار را تا دو برابر‌ يعني تا هشتاد ضربه شلاق افزايش دهد و آن را مانند كمترين حد از حدود شرعي قرار دهد و اجرا كند. علّت اين نظريه‌اش را به ‌اين صورت شرح داد كه: شراب خوار مست مي‌شود و هذيان مي‌گويد، وقتی که هذيان مي‌گويد: تهمت مي‌زند و مجازات تهمت زننده هشتاد شلاق است[5].

از علي رضی الله عنه  مستند است كه مي‌گفت: اگر من حد را بر كسی اجرا ‌كنم و بر اثر آن بميرد، در دلم احساس ناراحتي می‌كنم، جز برای شرابخوار، چرا كه ‌اگر شرابخوار زير شلاق اجراي حد بميرد ديه (خونبهايي) دارد و به همین دليل است كه رسولالله صلی الله علیه وسلم  حد آن را اين قدر (هشتاد تازیانه) اجرا نكرده ‌است[6].

بيهقي جمله‌ اجرا نكردن رسولالله صلی الله علیه وسلم  را به بيشتر از چهل ضربه زدن توجيه كرده‌ است، يعني رسولالله صلی الله علیه وسلم  شرابخوار را فقط چهل ضربه شلاق مي‌زد و ‌يا معنايش اين است كه شرابخوار را با شلاق مجازات نمي‌كرد، بلكه با كفش و چادر و لنگ چهل ضربه مي‌زدند و الله ‌اعلم.[7]

فقها از اعمال و رفتار خلفاي راشدين چنين استنباط كرده‌اند كه مجازات شراب خوار هشتاد ضربه شلاق است، اين رأی مالك، ثوري، ابوحنيفه و ديگر فقهايي است كه ‌از آنها پيروي كرده‌اند و دليل آنها در اين حكم فقهي، اجماع صحابه ‌است؛ آن دسته‌از صاحب نظراني كه گفته‌اند مجازات (حد) شرابخوار چهل ضربه ‌است، كساني چون ابوبكر، شافعي و امام احمد متفق‌القول هستند و سيدنا عمر گفت: بيشتر از چهل تازیانه تعزير به حساب مي‌آيد كه هر گاه ‌امام مناسب و شايسته ببيند، می‌تواند اجرا كند و این رأی صحیح شافعي هم هست.[8] ابن تيميه نيز تمایل به ‌این نظريه دارد و مي‌گويد: هرگاه شرابخواران كم شدند و حل اين مشكل آسان شد، همان چهل ضربه كفايت مي‌كند.

 

3- حق نداری به جنین آسیب برسانی

زني را پيش عمر رضی الله عنه  آوردند كه حامله بود و به عمل زشت زنا اعتراف كرد، عمر رضی الله عنه  دستور داد او را رجم كنند، در راهي كه‌ او را براي رجم مي‌بردند با علي رضی الله عنه  برخورد كردند، پرسيد: اين زن را كجا مي‌بريد؟ گفتند: امير مؤمنان دستور داده رجم شود، علي رضی الله عنه  او را برگرداند و پيش عمر رفت و گفت: آيا تو دستور رجم اين زن را داده‌اي؟ گفت: آري، او نزد من به زنا اعتراف كرده، علي گفت: تو بر زن تسلط و حاكميّت داري، امّا بر جنینی که در شكم اوست چه حاكميتی داري؟ علي گفت: نكند او را توبيخ كرده ‌یا ترسانده‌اي؟ گفت: آري اينگونه بوده، علي گفت: مگر نشنيده‌اي رسولالله صلی الله علیه وسلم  فرمود: بر كسي كه بعد از شكنجه ‌اعتراف كند حدي نيست و هر كس به زنجير كشيده شد يا زنداني و تهديد شد و اعتراف كرد، اعترافش اعتباری ندارد، لذا عمر رضی الله عنه  هم آن زن را رها كرد و سپس گفت: زنان ناتوانند از اينكه فرزندي مانند علي ابن ابي طالب بزايند و اگر علي نبود، عمر هلاك مي‌شد[9].

ابن تيميه بر اين داستان تعليقي به اين شرح نوشت: هر چند اين داستان صحيح است، امّا عمر رضی الله عنه  نمي‌دانسته ‌آن زن حامله‌ است و علي كه‌ از آن مطلع بود او را در جريان گذاشت، شكي نيست كه‌ اصل نسبت به انسان علم اوست و هر گاه ‌امام از حامله بودن زني كه سزاوار قتل و سنگسار است، بي‌خبر باشد، اگر مردم از حال آن باخبر باشند، از جمله وظايفشان است كه با امام ‌يا قاضي همكاري كنند. تا آنجايي كه در مورد عمر رضی الله عنه  مي‌گويد: امام حقوق مردم را رعايت مي‌كند، حدود شرعي را اجرا مي‌كند و در بين تمام مردم حكم و داوري مي‌نمايد، با توجّه به ‌اينها در زمان سيدنا عمر رضی الله عنه  اسلام چنان گسترش‌ يافت و پيروزي به دست آورد كه هرگز قبل از آن، تا اين حد پيشرفت نكرده بود، او همواره در حال قضاوت و فتوا بود، اگر دارای علم فراوان و سعه صدر نبود، هرگز توان انجام آن همه كارهاي بزرگ و طاقت‌فرسا را نداشت، بنابراين اگر از هزار و صد هزار مورد، ‌يك مورد را اشتباه كند كه به ‌او تذكر دهند و ‌يا فراموش نمايد تا هنگامی‌که به ‌او بگويند، چه‌ايرادي دارد؟ آيا چنين چيزي مي‌تواند عيب و ايراد باشد[10]، ابن تیمیه این توضیحات را در ردّ رافضه بیان کرد.

 

4- امور مجهول را به سنّت برگردانید

زني را پيش عمر رضی الله عنه  آوردند كه در حين عدّه با او ازدواج كرده بودند، عمر رضی الله عنه  آن دو را از هم جدا كرد و پرداخت مهريه‌اش را به بيت المال واگذار نمود و گفت: پرداخت مهريه‌ي ازدواجی را که منحل شده‌ اعلام می‌کنم و آن را برعهده‌ی زوج نمی‌گذارم و گفت: شما دو تا هرگز نمی‌توانيد با ‌يكديگر ازدواج كنيد. اين خبر به علي رضی الله عنه  رسيد، گفت: از سنّت بي‌خبر بوده‌اند، در برابر استفاده جنسي بر مرد مهريه لازم مي‌شود و آن دو باید از ‌يكديگر جدا ‌شوند، وقتی عده‌ي آن زن تمام شد، آن مرد هم می‌تواند ‌يكي از خواستگاران اين زن باشد، در پي اين حكم علي، عمر رضی الله عنه  برای مردم سخنراني كرد و گفت: هر كس از روي ناداني بر خلاف سنت كاري كرده، به سنت بازگردد و عمر رضی الله عنه  از حكمی‌که صادر کرده بود رجوع كرد و حكم علي رضی الله عنه  را اجرا نمود.[11]

 

5- بر من تعرض کرده و مرا نزد خانواده‌ام خوار کرد

جعفر بن محمَد گفت: زني را پيش عمر رضی الله عنه  آوردند كه شیفته‌ی ‌يكي از جوانان انصار شده بود و علاقمند بود با آن جوان ازدواج كند، وقتي آن جوان ابراز بي‌علاقگي كرد و حاضر به ازدواج با او نشد, زن حیله‌ای اندیشید، بنابراين تخم مرغي شكسته و زرده‌ي آن را جدا كرد و سفيده‌اش را روي شلوار و بين پاهايش ريخته بود، سپس پيش عمر آمده و داد و فرياد راه ‌انداخته و گفت: اين مرد بر من تعرض كرده و مرا در ميان خانواده‌ام رسوا كرده، اين هم نشانه و اثر كار او. لذا عمر رضی الله عنه  از زنان سؤال كرد و خواست وضعيتش را بررسي كنند، زنان گفتند: در لباس و بدنش اثري از مني وجود دارد، عمر خواست جوان را مجازات كند، آن جوان فرياد مي‌زد و مي‌گفت: اي اميرمؤمنان در مورد اين مسأله دست نگه‌دار و تحقيق كن، سوگند به خدا من مرتكب عمل زنا نشده‌ام و حتّي قصد چنين كاري را نكردم، او از من درخواست اين كار را كرد، در حالي كه من خودم را از گناه مصون داشتم و از پاسخ مثبت به خواسته‌اش خودداري كردم. در نتيجه عمر به علي گفت: اي ابوالحسن نظر تو در مورد اين دو نفر چيست؟ علي رضی الله عنه  به لباس آن زن نگاه كرد و سپس آب داغ خواست، آب داغ را بر روي لكه‌ي لباس ريخت، در نتيجه ‌آن سفيدي منجمد شد و آن را برداشت و بوئيد و چشيد، متوجه شد تخم مرغ است، لذا آن زن را توبيخ كرد و در نتيجه ‌آن زن (به دسیسه‌اش) اعتراف كرد.[12]

 

از این حادثه چند نکته پندآموز را استنباط می‌کنیم که به شرح زيراند:

الف- وسايل و ابزار اثبات حكم شرعي در قضاوت‌هاي اسلامي، شامل اقرار، شهادت، قسم و انكار مي‌باشد و تا بررسي نشانه‌ها و فراصت قاضي هم ادامه دارد.

ب: اهمیت دادن عمر به مشورت با بزرگان صحابه در مسائل جديد، به ويژه با علي که در نزد عمر به منزله‌ي نيروي شاخص و داراي تشخيص قوي بود.[13]

 

دوّم: نقش علي رضی الله عنه  در تنظيم امور مالي و اداري در دوران خلافت عمر رضی الله عنه

1-همكاريهاي علي در تنظيم و برنامه‌هاي امور مالي

الف- مخارج دارالخلافه

بعد از اين كه عمر رضی الله عنه  عهده‌دار خلافت شد تا مدّتي از بيت المال استفاده نمي‌كرد تا جايي كه سخت نيازمند شد و آنچه‌ از سود تجارتش به ‌او مي‌رسيد كفاف زندگی نمي‌كرد، چون به مسائل مردم بیش از کار و بازرگانی مشغول بود، لذا با اصحاب رسولالله صلی الله علیه وسلم  تشکیل جلسه داد و با آنها به مشاوره و رایزنی پرداخت و گفت: مدتي است با خودم در اين باره فکر می‌کنم، گرفتارم، شما چه صلاح می‌دانيد؟

سيدنا عثمان بن عفان رضی الله عنه گفت: از بيت المال مصرف کن و به ديگران هم طعام بده، سعيد بن زيد بن عمرو و بن نفيل نيز همين را گفت، عمر به علي گفت: «نظر تو چست؟ علی گفت: به اندازه‌ي غذاي صبح و شام خودت بردار، عمر رضی الله عنه  به حرف علي رضی الله عنه  عمل كرد و در آن جمع گفت: من بيت المال را حفظ خواهم نمود و خودم را به منزله‌ي سرپرست مال ‌يتيم در بيت المال مي‌دانم كه هرگاه بي نياز شدم از آن استفاده نمي‌كنم و هر گاه نياز داشتم به اندازه‌ي نياز از آن بر مي‌دارم.[14]

 

ب: نظريه و ديدگاه علي درباره‌ي سرزمين سبز در عراق

بعد از اينكه سرزمين سبز و حاصلخيز عراق با جنگ فتح شد، تعدادي از صحابه به سيدنا عمر پيشنهاد كردند آن را بين مجاهدان تقسيم كند، امّا به دليل وسعت زياد و حاصلخيزي آن و دور انديشي عمر رضی الله عنه  كه در آينده چه كساني به ‌آنجا خواهند آمد، قلباً راضي به تقسيم آن نبود، لذا با علي رضی الله عنه  مشورت كرد که با او همرأی بود و به رأي علي رضی الله عنه  عمل كرد و گفت: اگر مسلمانان دیگری نبودند، هر سرزمين و روستایی را فتح مي‌كردند، آن را همانطور كه پيامبرص خیبر را تقسيم كرد، بين اهالي آن تقسيم مي‌كردم.[15]

 

ج: بايد همه را تقسيم كني

مقداري مال آوردند و تحويل خليفه دادند، آنها را بين مسلمانان تقسيم كرد و چيزي از آن باقي ماند، با صحابه مشورت كرد كه ‌آنها را چه كار كند، برخي گفتند: شايسته ‌است برای روز مبادا نگه داری، علي رضی الله عنه  نيز در ميان جمع صحابه ساكت نشسته بود، عمر رضی الله عنه  مي‌خواست رأي علي را بشنود، علي نيز ‌يادآور شد که در زمان رسولالله صلی الله علیه وسلم  اموالي كه‌ از بحرين آوردند، همه را تقسيم كرد، بنابراين عمر به علي گفت: ناگزير بايد آن را تقسيم كني، لذا علي نيز آن را تقسيم نمود، [16] ظاهراً اين موضوع قبل از تقسيم ديوان‌ها بوده ‌است.[17]

 

2- علي و تنظيم برنامه‌هاي اداري

آن گاه كه عمر رضی الله عنه  احساس كرد لازم است تاريخ رسمی‌ثابت براي تنظيم امور اداري تعيين و ثبت شود، مردم را جمع كرد و از آنان پرسيد: تاريخ اسلامی‌را از چه روزي بنويسم؟ علي رضی الله عنه گفت: از روزي كه رسولالله صلی الله علیه وسلم  هجرت كرده و سرزمين شرك را ترك و رها كرد. عمر رضی الله عنه  نيز همين كار را كرد[18].

از نظر سيدنا عمر رضی الله عنه ، علي رضی الله عنه  افضلترين فردي بود كه مي‌توانست مردم را رهبري كند، روايت است: عمر رضی الله عنه  با ‌يكي از انصار صحبت كرد و گفت: از نظر شما چه كسي بعد از من شایسته خلافت است؟ آن مرد تعدادي از مهاجران را برشمرد، امّا علي رضی الله عنه  را ذكر نكرد، عمر رضی الله عنه گفت: شما كجا و علي كجا؟ سوگند به خدا اگر آن را بعد از من خليفه كنيد حق را برايتان اقامه خواهد نمود، هرچند از حق خوشتان نيايد.[19] بعد از اين كه ضربه خورد به پسرش عبدالله بن عمر گفت: اگر خلافت را به آن سر طاس (علي) بسپارد، آنها را رهبري نموده و از پس آن برمی‌آید.[20]

 

3- عمر بارها علي را در مدينه به عنوان جانشين خود گذاشت

الف: عمر عازم «ماء صراء» شد و اردو زد

ماجرا از اين قرار است كه روميان عليه مسلمانان متّحد شدند و آماده‌ی حمله شده بودند، لذا امیر المؤمنین عمر رضی الله عنه  مردم را جمع كرد و به رایزنی پرداختند و همه به او مشاوره دادند که خليفه شخصاً عازم آنجا شود، بنابراين علي رضی الله عنه  را در مدينه به عنوان جانشين تعيين کرد و رفت.[21]

 

 ب- زماني كه عمر رضی الله عنه  عازم «جابيه» شد

جريان از اين قرار بود كه عمرو بن عاصم با سپاه ‌اسلام «اجنادين» را فتح كرد و اردو زد، بعد از اين ارطبون روم طي نامه‌اي برايش نوشت: «سوگند به خدا تو نمی‌تواني هيچ چيز از سرزمين فلسطين را بعد از «اجنادين» فتح كني، فريب نخور و برگرد كه ‌آن را فقط مردي فتح مي‌كند كه نامش سه حرفی است». عمرو بن عاص فهميد كه فاتح فلسطين عمر رضی الله عنه  خواهد بود، لذا طي نامه‌اي عمر رضی الله عنه  را در جريان گذاشت، در پي اين امیرالمؤمنین در ميان مردم اعلان نمود كه عازم جبهه‌ي جهادي در فلسطين است و علي را به عنوان خليفه بر مدينه گمارد.[22]

 

ج: زماني كه عمر رضی الله عنه  با همسران پاك رسولالله صلی الله علیه وسلم  به حج رفت

آخرين حج عمر در سال (23 ه-) صورت گرفت، در آن سفر همسران پيامبرص را هم سرپرستي مي‌كرد و عمر از كساني بود كه‌از او حجاب نمي‌گرفتند. در آن مدّت علي را در مدينه به عنوان خليفه تعيين كرد.[23]

 

سوم: مشورت عمر رضی الله عنه  با علي رضی الله عنه  در مسائل جهادي و امور دولتي

در زمان خلافت عمر، علي مشاور اوّل او بود و با او در امور بزرگ و مهم و كوچك و كم اهميت مشورت مي‌كرد، ايشان در هنگام فتح بيت المقدّس و مدائن توسط مؤمنان و رفتن به نهاوند و جنگ با فارس‌ها و رومي‌ها و تعيين تاريخ از آغاز هجرت با علي مشورت كرد.[24]

علي رضی الله عنه  در طول زندگي عمر رضی الله عنه  – در دوران خلافتش – مشاوري خيرخواه، دوستي دلسوز و نگران از هر حادثه‌ي احتمالي براي عمر بود، عمر رضی الله عنه  نيز علي رضی الله عنه  را دوست داشت و بين‌شان پيوند محبّت و دوستي و اعتماد متقابل برقرار بود، با اين حال باز هم دشمنان اسلام منكرند و بر تغيير و جعل تاريخ اصرار می‌ورزند و داستانهايي نقل مي‌كنند كه با روحيه و رفتار آن بزرگواران همخواني ندارد، تا دوران خلافت راشدين را بگونه‌اي براي ما دگرگون جلوه دهند كه هر كس تاريخ را از زاويه‌ي نوشته‌ها و گفته‌هاي آنان مطالعه كند، تصور می‌كند كه هر کدام از یاران پیامبرص منتظر فرصتي بوده كه با استفاده‌ از آن ديگري را نابود کند و همه‌ي مسائل در پشت پرده‌ي نيرنگ و فريب در جريان بوده است.[25]

يكي از بارزترين شاخصه‌ها براي هر فردي كه با دقت و انصاف دوران خلافت عمر رضی الله عنه  را بررسي كند، اين است كه در ميان آن بزرگواران رابطه‌ي همكاري متقابل بسيار صمیمی‌‌و بي‌غل و غشي برقرار بوده، به ويژه بين سيدنا عمر و سيدنا علي رضی الله عنه .

آري! علي رضی الله عنه  مشاور اوّل مسائل قضايي و ديگر مشكلات بوده و هيچ پيشنهادي اتخاذ نکرده مگر اين كه عمر رضی الله عنه  آن را با رضايت قلبي به مرحله‌ي اجرا گذاشته باشد، علي نيز در تمام امور، خالصانه و خيرخواهانه با او همكاري مي‌كرده‌ است.[26] به طور مثال وقتي فارس‌ها نيروهايشان را در نهاوند گرد آوردند و سپاه بزرگي براي جنگ با مسلمانان آماده نمودند، عمر رضی الله عنه  مسلمانان را جمع کرد و درباره‌ي رفتن خود و حضور در جبهه جنگ مشاوره كرد، عموم مردم رأی دادند كه خليفه به ميدان جنگ و جهاد برود.

بنابراین علي رضی الله عنه  از جای برخاست و گفت: امّا بعد: اي امير مؤمنان! اگر تو شخصاً به جنگ اهل شام بروی، رومیها به خانه‌هايشان باز مي‌گردند، امّا اگر شخصاً در اين جا حضور نداشته باشي، عربها از گوشه و كنار اين سرزمين سر برمی‌آورند و به اينجا هجوم خواهند آورد، در نتیجه ‌آنچه پشت سر گذاشتي، برايت از آنچه پيش روي توست، مهمتر وحساستر خواهد شد، چرا كه زنان و فرزندان و ناموس همه‌ي ما در آن صورت در خطر خواهد بود، بنابراين اهل هر منطقه را بر شهر و منطقه‌ي خودشان بگمار و به مردم بصره بنويس که به سه گروه تقسيم شوند: ‌يك گروه براي حفاظت از حريم و خانواده‌ها در بصره بمانند، گروهي در برابر هم پيمانانشان باشند تا پيمان شكني نكنند و گروهي ديگر به ‌ياري برادرانشان در كوفه بروند، چرا كه‌ اگر تو به ميدان جنگ بروي عجم‌ها (ايرانيان) خواهند گفت: اين امير و اصل عربهاست و آنگاه با آخرين نيرو و توانشان بر تو حمله خواهند نمود، امّا درباره‌ي اعزام ديگر مردم به صحنه، خداوند، رفتن آنها را از رفتن تو بيشتر ناپسند مي‌داند و خودش بر تغيير آنچه ناپسند مي‌داند تواناتر است، در مورد اينكه تعداد آنها زياد است؛ بايد گفت: ما در گذشته با پشتيباني نيروهاي زياد و كثرت جنگجو با دشمنان نمي‌جنگيديم، بلكه با كمك و‌ ياري خداوند مي‌جنگيديم، عمر گفت: رأي درست همين است، من هم دوست داشتم همين كار را بكنم.[27]

پيشنهاد و مشورت علي، پيشنهادي خير خواهانه و دوستانه‌اي براي سيدنا عمر رضی الله عنه  و از نشانه‌هاي داشتن غيرت براي حفظ جان خليفه و مقام خلافت است و رفتنش را به ميدان جنگ ناخوشايند می‌داند و اصرار دارد جنگ در جايي باشد كه خليفه تنها و ناظر و دنبال کننده‌ی اوضاع باشد و هشدار مي‌دهد كه ‌اگر خليفه شخصاً به ميدان جنگ برود احتمال دارد از مرزهاي نزديك و در داخل ناآرامی‌و خطرهايي سر برآورند كه كنترل آن از جنگ با دشمن رو در رو مشكل‌تر و خطرناك‌تر باشد. حال در اينجا اين سؤال پيش مي‌آيد: اگر رسولالله صلی الله علیه وسلم  به علي رضی الله عنه  اعلان كرده بود كه تو خليفه‌ي بعد از من و امام و پيشواي مسلمانان هستی، آيا براي علي جايز بود كه ‌از فرمان رسولالله صلی الله علیه وسلم  سرپيچي كند و غصب‌كنندگان حق خود را بدين‌صورت تأييد كند، حتّي اينگونه خالصانه بر خودش واجب بداند كه همكاري كند؟... آيا براي تمام صحابه جايز بود كه فرمان رسولالله صلی الله علیه وسلم  را ضايع كنند؟..آنان كه تربيت‌ يافتگان مستقيم شخص رسولالله صلی الله علیه وسلم  بوده‌اند؟.... آيا در ذهن هیچ عاقلی مي‌گنجد كه تمام صحابه و پیشاپیش آنان علي بر امري كه خلاف اسلام و فرمان رسولالله صلی الله علیه وسلم  است اجماع كنند؟...ترديدي نيست به وضوح مي‌توانيم ‌يقين كنيم که مسلمانان تا آن زمان – آخر دوران عمر رضی الله عنه  – حتّي تا پايان دوران خلافت علي  رضی الله عنه ‌يك دسته و یک گروه بودند و نمادی از وحدت و همدلی همه جانبه بودند، به ذهن كسي خطور نمي‌كرد كه در امر خلافت و تعيين خليفه هيچگونه ‌اشكالي وجود داشته باشد و درباره‌ي سزاوارتر بودن به خلافت هيچگونه بحثي وجود نداشت.[28] بايد توجه داشت كه معناي مشاوره‌ی متعدّد عمر رضی الله عنه  با علي و ديگر صحابه ‌اين نيست كه ‌او در فقه و علم از آنان كمتر و پايين‌تر است، چرا كه‌ احاديث صحيح بر متعالی بودن علم و تكميل بودن دين او دلالت دارد، ليكن ايمان عمر رضی الله عنه  و علاقه‌اي كه به شورا داشت و اينكه مي‌خواست حاكمان بعد از او كارها را با مشورت انجام دهند و حاكميّت به استبداد و تكروي تبديل نشود، او را وا مي‌داشت كه ‌امور را به رایزنی و مشاوره بگذارد، با اين حال باز هم بسياري اوقات علي رضی الله عنه  از نظر خودش انصراف می‌داد و راي عمر را ترجيح مي‌داد.[29]

عائشه رضی الله عنها در بحث پیرامون عمر رضی الله عنه  مي‌گويد: با وجود مشاوره فراوان عمر با علي رضی الله عنه ، بیشتر اوقات علی نظر عمر رضی الله عنه  را تأييد و از آن پيروي مي‌كرد، تا جایی که علي مي‌گويد: عمر با من در مورد فلان چيز مشورت كرد، نظر من اين بود و نظر او چيزي ديگر بود، ولی ديدم راهی جز قبول کردن رأي عمر ندارم.[30]

 

چهارم: رابطه‌ي علي و فرزندانش با عمر

عمر رضی الله عنه  نسبت به ‌آل و خانواده‌ي پيامبرص بسيار احترام قائل بود و آنها را بر فرزند و خانواده‌اش ترجيح مي‌داد، ما در اينجا فقط به برخي از موارد آن اشاره مي‌كنيم:

 

1- تو از پسرم عبدالله برای اجازه‌ی ورود مستحق‌تري

از حسن بن علي روايت است: روزي عمرص از من پرسيد: فرزندم! چه مي‌شد اگر گاهي به من سر مي‌زدي و پيش ما مي‌آمدي؟! روزي به در خانه‌اش رفتم، عبدالله بن عمر را جلوي در نشسته ديدم و چون با معاويه خلوت كرده بود به او اجازه‌ي ورود داده نشده بود، به همين دليل برگشتم، بعداً با عمر رضی الله عنه برخورد كردم، پرسيد: فرزندم چرا نيامدي؟ گفتم: آمدم، تو با معاويهص تنها بودي به پسرت اجازه‌ي ورود ندادي، من هم بر گشتم، عمر گفت: تو از عبدالله بن عمر به ورود مستحق‌تري، آنچه می‌بینی از لطف خدا که شامل حال ما شده، به واسطه لطف او و سپس شما بوده ‌است و دستش را به سرم گذاشت.[31]

 

2- به خدا آنچه به من پوشانيديد براي من گوارا نيست

ابن سعد از جعفر بن محمّد بن باقر و او از پدرش علي بن حسين روايت مي‌كند كه: از‌ يمن لباسهايي آوردند و تحويل خليفه دادند، عمر لباسها را بين مردم تقسيم كرد، پوشيدند و رفتند و خودش بين قبر و منبر پیامبرص نشسته بود، مردم مي‌آمدند و در خواست لباس مي‌كردند، به آنها مي‌داد، آنها لباس را مي‌گرفتند و دعا مي‌كردند و مي‌رفتند، در همين حال بود كه حسن و حسين از خانه‌ي مادرشان فاطمه بيرون شدند و بين مردم راه مي‌رفتند و از آن لباسها بر تن نداشتند. عمر رضی الله عنه  به آنها نگاهي انداخت و گفت: به خدا آن چه بر شما پوشانده‌ام، برايم گوارا نيست!؟ گفتند: اي اميرمؤمنان چرا؟ تو مردم را لباس پوشاندي و كار خوبي كردي؟! گفت: به خاطر اينكه ‌از آن لباسها به ‌اين دو بچّه نرسيده‌ است، چون مناسب تن آنها نبودند و برايشان بزرگ بود، سپس به ‌استاندار ‌يمن نامه نوشت كه براي حسن و حسين هر چه زودتر دو لباس بفرست، از آن جا برايشان دو لباس فرستادند و عمر آنها را به حسن و حسين داد.[32]

 

3- عمر بني‌هاشم را در بخشش اموال بر همه مقدم مي‌كرد

از ابوجعفر روايت است: آنگاه كه پیروزي‌هایی نصيب مسلمانان گرديد، عمر تصميم گرفت براي مردم حقوق تعيين كند، جمعي از اصحاب پيامبرص را فرا خواند و نظر خواهي كرد، عبدالرحمن بن عوف گفت: اوّل از خودت شروع كن. عمر گفت: به خدا چنين نخواهم كرد! بلكه‌ اوّل از خويشاوندان و نزديكان رسولالله صلی الله علیه وسلم  شروع مي‌كنم.‌ يعني: از بني‌هاشم كه بستگان رسولالله صلی الله علیه وسلم  هستند، بنابراين از عباس شروع كرد و سپس براي علي حقوق تعيين كرد، به طوريكه براي پنج قبيله ‌از آنان حقوقشان را مشخص نمود تا به بني عدي بن كعب رسيد، اوّل براي كساني كه‌ از بني‌هاشم در جنگ بدر شركت داشتند، سپس براي کسانی از بني اميه بن عبد شمس که در جنگ بدر حضور داشتند و سپس به ترتيب خويشاوندي به رسولالله صلی الله علیه وسلم ، حقوقي تعيين نمود و براي حسن و حسين به خاطر نزديكي‌شان به رسولالله صلی الله علیه وسلم  و مقامی‌كه در نزد ايشان داشتند، حقوق ويژه‌اي اختصاص داد.[33]

 

4- علي گفت: اين لباس را برادر و دوست عزیزم به من داد

علي رضی الله عنه در حالي از خانه بيرون آمد كه لباس عدني پوشده بود، گفت: اين لباس را برادر و دوست صميمی‌ و برگزيده‌ام امير مؤمنان عمر به من داده‌است.[34].

و در روايتي از ابي سفر آمده: امير مؤمنان علی را دیدند که لباسي زياد می‌پوشید، پرسيدند: اي امير مؤمنان می‌بينم كه‌اين لباس را زياد می‌پوشي علّت چيست؟ گفت: آري! اين را دوست صميمی‌و بر گزيده‌ام عمر بن خطاب به من داده به خاطر الله خير خواهي كرد و خداوند خير نصيبش كرد و سپس گريست.[35]

 

5- تقسيم زمينهاي ‌ينبع

عمر بن خطاب زمینهای ‌ينبع را تقسیم کرد و قطعه‌ای را به علي داد، علي بر قطعه‌ی عمر رضی الله عنه  چیزهایی افزود و در آن چاهي حفر كرد، در حين حفر چاه‌ يكباره ‌آب همچون گردن شتر فواره زد و آب فراواني از آن بيرون مي‌آمد، . بعد از اين علي آن را به عنوان صدقه‌اي در ميان فقراء و مساكين در راه خدا وقف كرد تا روزي كه چهرهايی سفيد و روشن و چهره‌هاي سياه می‌شود، خداوند چهره‌اش را از آتش حفظ کند و آتش را از چهره‌اش برگرداند. دستور داد این زمین‌ها را در بين اموال صدقه قرار دهند و نوشت: اين دستور علي بن ابي طالب است كه‌ آن را از اموالش جدا كرده و «‌ينبع»، «وادي القري»، «الأذنیه» و «راعه» را در راه خدا و براي رضاي او انفاق كردم كه بايد تمام درآمدهاي زمينهاي مذكور در راه خدا، در جنگ و صلح و براي مجاهدان و خويشاوندان نزديك و دور انفاق شود و فروش، ارث و بخشش اين زمينها جايز نيست، هرگز كسي چیزی از اينها چه بميرم ‌يا زنده باشم سهم الارث ندارند. اميد است كه قبول كنند وارث از آن خداست كه بهترين ارث برندگان است، اين چيزي است كه بين من و الله فيصله شده‌ است.[36]

 

6- اي اباالحسن حتماً بايد حرف بزني

گروهي از قريش كه علي با آنها بود در خانه‌ي عمر جمع شده بودند كه بحث از شرافت و بزرگواري به ميان آمد، همه حرف مي‌زدند و علي ساكت بود، عمر گفت: ابوالحسن چه شده ‌است كه ساكتي؟ گويا چنان به نظر مي‌رسيد كه علي دوست ندارد حرف بزند، عمر گفت: ابوالحسن حتماً بايد تو نيز اظهار نظر كني و حرف بزني. علي گفت:

في كل معترك تزيل سيوفنا

الله‌اكرمنا بنصر نبيه

ويزورنا جبريل في أبياتنا

فيها الجماجم عن فراخ الهام ‏

وبنا أعز شرائع الإسلام

بفرائض الإسلام والأحكام ‏

                 

                  

در هر ميدان جنگي شمشيرهاي ماست كه دشمن را نابود مي‌كند

در آن تپه‌اي از سرهاي شكافته مي‌آفريند.

خداوند ما را با ‌ياري دادن پيامبرش شرف و بزرگواري داده

و ما با قوانين و دستورات اسلام عزّت‌ يافته‌ايم

جبرئيل با ما در خانه‌هايمان ملاقات مي‌كند.

و فرائض و احكام اسلام را آموزش مي‌دهد.[37]

 

 7- گفتگوي امير مؤمنان عمر با علي درباره رؤيا

عمر به علي گفت: در شگفتم كه‌ انسان خوابی مي‌بينيد كه هرگز به ذهنش خطور نكرده و در نتيجه تعبير آن مانند گرفتن دست محسوس مي‌شود و كسي ديگر خوابي مي‌بينيد كه چيزي بدنبال ندارد، علي رضی الله عنه  گفت: سبب آن را برايت بگويم، اميرمؤمنان؟ [38]خداوند متعال می‌فرمايد:

 

«اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآَيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»

(زمر/42).

خداوند ارواح را به هنگام مرگ انسانها و در وقت خواب انسانها برمي‌گيرد. ارواح كساني را كه فرمان مرگ آنان را صادر كرده ‌است، نگاه مي‌دارد و ارواح ديگري را (كه هنوز صاحبانشان اجلشان فرا نرسيده به تن) باز مي‌گرداند تا سرآمد معيّني (و وقت مشخّصي كه پايان عمر است).

 

پنجم: ازدواج سيدنا عمر با ام كلثوم دختر علي و فاطمه

علي رضی الله عنه  دخترش ام كلثوم را كه ‌از فاطمه دختر رسولالله صلی الله علیه وسلم  است، به ‌ازدواج سيدنا عمر رضی الله عنه  درآورد و اين در پي آن بود كه عمر رضی الله عنه  براي اعتماد بيشتر و اعتراف به فضيلت و مناقب ايشان و تأييد خوبيها و زيباييهاي رفتار و سيره‌ی او و نیز جهت تقویت هر چه بیشتر رابطه‌ی صمیمی‌از علي درخواست کرد که دخترش را به عقد ازدواج او درآورد تا روابط محكم و پاكيزه و استوار و مبارك بين آنها هر چه بيشتر آشكار و برجسته‌تر شود و قلب حسودان و دشمنان اين ملّت بزرگ و شرافتمند را آتش زند و بيني‌شان به خاك ماليده شود.[39]

عمر رضی الله عنه  علاقه و محبّت خاصي برای‌ اهل بيت رسولالله صلی الله علیه وسلم  قائل بوده ‌است، چون رسولالله صلی الله علیه وسلم  نسبت به احترام و رعایت حقوق اهل بیت خود سفارش كرده بود، از همين رهگذر و با همين انگيزه بود كه‌ ام كلثوم دختر علي رضی الله عنه  و فاطمه رضی الله عنها را خواستگاري كرد تا پيوند دوستي‌شان محكم‌تر شود و در اين باره مي‌گويد: «سوگند به خدا بر روي زمين مردي نمي‌يابم كه ‌از مصاحبت نيكو با او استفاده ببرم»، علي گفت: من اين كار را مي‌كنم – من كسي خواهم بود كه ‌از حسن مصاحبت با او استفاده ببري و دخترم را به نكاح تو درخواهم آورد – لذا عمر با خوشحالي و شادماني خود را به جمع مهاجران رساند و مي‌گفت: به من تبريك گوييد... سپس توضيح داد كه علّت ازدواجش با ام كلثوم اين است كه‌ از پيامبر شنيدم مي‌فرمايد: «كل سبب و نسب منقطع ‌يوم القيامة إلا ما كان من سببي و نسبي»: (تمام پيوندها و روابط خويشاوندي در روز قيامت قطع خواهد شد به جز رابطه‌اي كه با من باشد). بنابراين من دوست داشتم كه بين من و رسولالله صلی الله علیه وسلم  پيوندي باشد.[40]

اين ازدواج پر بركت را تمام تاريخ نويسان، نسب شناسان، محدثان و فقهاء شيعه و اهل عناد و ستیزه جویی و مجادله كنندگان ایشان و پيشوايان معصومشان – آن طور كه گمان مي‌كنند – تأييد كرده‌اند و «علاّمه‌احسان الهي ظهیر»تمام روايات مختص به اين ازدواج را در كتابش كه «الشيعة و السنة» نام دارد، آورده ‌است[41].علماء اهل سنت نيز اين ازدواج را در تاريخ ذكرکرده و تمام منابع بر آن اتفاق دارند، برخي از آنها که‌ اين ازدواج را ذكر كرده‌اند عبارتند از: طبري[42]، ابن كثير[43]، ذهبي[44]، ابن جوزي[45]، ديار بكري[46] و علماي رجال شناس نيز اين كتاب را در كتابهاي رجال شناسي ذكر كرده‌اند.

از جمله: ابن حجر[47]، ابن سعد[48]، صاحب اسد الغابه[49] و استاد ابو معاذ اسماعيلي در كتابش: «زواج عمر بن خطاب من ام كلثوم بنت علي بن ابي طالب حقيقة و ليس افتراء» مفصّل به بررسي و ذكر منابع و مراجع اهل سنت و شيعه در اين موضوع پرداخته و به شبهاتي كه به اين ازدواج مبارك نسبت داده شده پاسخ داده‌اند و اين جانب (مؤلف) نيز به بخشي از سيره و موضعگيري‌هاي ام كلثوم در دوران سيدنا فاروق در كتابم: تحت عنوان «فصل الخطاب في سيرة امير المؤمنين عمر بن الخطاب» اشاره كرده‌ام. با اين حال باز هم گفتني است كه‌ام‌كلثوم دختر علي رضی الله عنه ، از عمر رضی الله عنه  دختری بدنيا آورد كه ‌آن را رقيه ناميدند و پسري از او متولّد شد كه زيد ناميدند، ‌ياران زيد روايت كرده‌اند كه زيد بن عمر در جلسه‌ي جر و بحثي از قوم بني عدي بن كعب شركت نمود، گويند: شب هنگام بود كه زيد بن عمر آمد تا در ميانشان صلح و آشتي ايجاد كند، چون آنها در حال درگيري بودند، ضربه اي به سرش خورد و زخمی‌شد و در همان جا وفات یافت، مادرش نيز كه وفات كرده بود، هر دو را با هم در‌يك وقت دفن كردند، نماز جنازه‌ي آن دو را عبدالله بن عمر خواند، در حالي كه حسن بن علي رضی الله عنهم او را پيش نماز كرد و پشت سرش نماز خواند.[50]

 

ششم: اي دختر رسول خدا صلی الله علیه وسلم  كسي از پدرت نزد ما محبوبتر نبوده و كسی بعد از پدرت براي ما محبوبتر از تو نيست

اسلم عدوي روايت مي‌كند: وقتي بعد از پيامبرص مردم با ابوبكر بيعت كردند، علي و زبير بن عوام پيش فاطمه رضی الله عنها مي‌رفتند و با او مشورت مي‌كردند، اين خبر به عمر بن خطاب رضی الله عنه  رسيد، نزد فاطمه رضی الله عنها رفت و گفت: اي دختر رسولالله صلی الله علیه وسلم  كسي از مخلوقات براي ما محبوبتر از پدرت نبوده و اكنون بعد از پدرت هيچ كس از تو براي ما محبوبتر نيست و با فاطمه رضی الله عنها صحبت كرد، بعد از اين علي و زبير پيش فاطمه رفتند و فاطمه گفت: راهيافته باز گرديد، لذا ديگر براي اين موضوع به خدمت فاطمه نرفتند.[51] اين روايتي است كه صحيح است و سند آن با روحيه‌ي آن نسلي كه خداوند آنها را تأييد كرده سازگار است، اما روافض بر اين روايت دروغهاي خود بافته‌اي كه چيزي جز تهمت و افتراء نيست، افزودند و گفتند: عمر به فاطمه گفت: اگر ديگر اينها پيش تو جمع شوند، خانه را بر آنان آتش خواهم زد، چون اينها مي‌خواهند با به تاخير انداختن بيعت‌شان جماعت مسلمانان را متفرق كنند و سپس از خانه‌ي فاطمه رضی الله عنها بيرون شد، طولي نكشيد كه‌ آنها به خانه‌ي فاطمه برگشتند، فاطمه گفت: خبر داريد كه عمر اين جا آمده و سوگند خورده ‌اگر شما دوباره‌ اينجا جمع شويد؛ خانه را آتش مي‌زند و سوگند به خدا او راست مي‌گويد و سوگندش را عملي خواهد نمود، از اين جا برويد و ديگر بر نگرديد، آنها نيز برگشتند و ديگر به ‌آنجا نيامدند، مگر بعد از اين كه بيعت كردند.[52]

 

ادعای دروغين روافض

اين داستان از عمر رضی الله عنه  ثابت نيست و ادعاي اين كه عمر رضی الله عنه  قصد داشت خانه‌ي فاطمه رضی الله عنها را آتش زند، از دروغ‌هاي مبتدعان و دشمنان صحابه ي رسولالله صلی الله علیه وسلم  است، اين دروغ‌ها را طبرسي در كتاب «دلائل الامامه»[53] از جابر جعفي كه به اتفاق ائمه‌ی حديث، رافضی كذّابی است نقل كرده‌ است، [54] برخي از دشمنان صحابه بر اين باورند كه سيدنا عمر رضی الله عنه ، فاطمه رضی الله عنها را كتك زده تا جايي كه پسرش محسن را سقط كرده است، اين از دروغهايي است كه هيچ اصل و اساسي ندارد و نمي‌دانند كه با اين روايات دروغين در واقع به علي رضی الله عنه  كه ‌يكي از شجاعترين و با غيرت‌ترين اصحاب پيامبر بوده، [55] تهمت بزدلي و ترسويي را وارد می‌سازند، به طوری كه جرأت نداشته ‌از ناموسش دفاع كند و به علّت ترسویی سكوت كرده ‌است، البته در برخي از كتابهاي روافض صحّت اين روايت انكار شده و تصريح كرده‌اند كه ‌اين دروغي خودبافته‌ است، گفتني است كه آورده‌اند محسن در زمان حيات رسولالله صلی الله علیه وسلم  متولّد شده[56] و اين بار روايت صحيح ثابت است.

 

هفتم: اختلاف بين عباس و علي و داوري عمر در ميانشان

مالك بن اوس می‌گويد: در لحظات آخر نيمه‌ي اوّل روز بود در حالی که در ميان خانواده‌ام نشسته بودم، فرستاده‌ي عمر بن خطاب رضی الله عنه  آمد و گفت: امیرمؤمنان مرا دنبال تو فرستاده ‌است، با او پيش عمر رضی الله عنه  رفتم، ديدم روي تختي از ريگ نشسته كه روي آن هيچ فرشي نبود و بر بالشتي از پوست تكيه زده، سلام كردم و نشستم. گفت: اي مالك قوم تو ساكن «أبيات» هستند، پيش ما آمده‌اند و من دستور دادم مقداري مال به ‌آنها بدهند، آنها را بگير و بين‌شان تقسيم كن، گفتم: اي امير مؤمنان به كسي ديگر بگو، گفت: اي مرد! آن مال را بگير و تقسيم كن، در همين حال كه من هم نشسته بودم، دربان آمد به خليفه نزديك شد و گفت: عثمان، عبدالرحمن بن عوف، زبير و سعد بن ابي وقاص اجازه مي‌خواهند؟ گفت: بگو وارد شوند، آمدند و سلام كردند و نشستند، سپس دوباره دربان آمد نزديك نشست و گفت: علي و عباس اجازه‌ی ورود مي‌خواهند؟ گفت: اجازه بده بيايند، آمدند و نشستند.

عباس گفت: اي امير مؤمنان بين ما قضاوت كن، اختلاف آنها در مال «فئ» (غنيمت) بود كه‌ از بني نضير به دست آمده بود. عثمان و همراهانش گفتند: بين اين دو داوري كن و آنها را راحت كن. عمر گفت: آرام باشيد! شما را به خداوندي كه ‌آسمانها و زمين به دستورش برپايند، سوگند مي‌دهم، مگر خبر نداريد كه رسولالله صلی الله علیه وسلم  فرموده: «ما ارث به جاي نمي‌گذاريم، آنچه ‌از ما مي‌ماند صدقه‌ است»؟ گفتند: بله ‌اين را فرموده‌اند، آنگاه رو به علي و عباس كرد و گفت: شما را به خداوند قسم مي‌دهم، مگر نمي‌دانيد كه رسولالله صلی الله علیه وسلم  چنین فرموده؟ گفتند: البته خبر داريم كه فرموده، آنگاه عمر رضی الله عنه  گفت: من درباره‌ي اين موضوع به شما توضيح مي‌دهم كه‌ اين مال غنيمت، مالی است كه خداوند آن را به رسولش اختصاص داده و اين چيزي است كه به كسي ديگر اختصاص داده نشده‌ است وسپس اشاره به آيه‌ي (حشر/6) کرد که می‌فرماید:

«وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلَا رِكَابٍ وَلَكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»

چيزهائي را كه خدا از دارائي ايشان (يعني بني‌نضير) به پيغمبر خود ارمغان داشته ‌است، شما اسباني و شتراني را براي آن به تاخت درنياورده‌ايد (و با جنگ تصرف ننموده‌ايد) بلكه خداوند پيغمبران خود را بر هر كس كه بخواهد چيره مي‌گرداند و خدا بر هر كاري توانا است.

این آیه را تلاوت نمود و گفت: اينها را خداوند خالصانه براي رسولش قرار داد وآن را به غير از شما عطا نكرده و كسي را بر شما ترجيح نداده ‌است، بلکه فقط به شما داده و آن را در ميان شما تقسيم نموده است، اين مال که از آنها برايتان مانده و رسولالله صلی الله علیه وسلم  آن را ساليانه در ميان خانواده‌اش انفاق كرده ‌است و باقيمانده‌ي آن را سهم بيت المال قرار مي‌داده، رسولالله صلی الله علیه وسلم  در تمام زندگيش به همين صورت رفتار كرد، شما را به خداوند قسم مي‌دهم، مگر از اين خبر نداريد؟‌‌‌‌ ادامه داد و گفت: بعد از آن پيامبرص وفات یافت و ابوبكر گفت: من جانشین رسولالله صلی الله علیه وسلم  هستم و خداوند مي‌داند كه من در اجراي دستور و شيوه‌ي پيامبرص صادق و خيرخواه و پيرو حقم؛ سپس ابوبكر وفات یافت و من جانشين او شدم و در مدّت دو سال از خلافتم آنها را در اختيار گرفتم و به روش رسولالله صلی الله علیه وسلم  و ابوبكر رفتار نمودم و خداوند مي‌داند كه: صادقانه و خيرخواهانه راه‌يافته و پيرو حق بوده‌ام، آنگاه شما دو نفر آمديد و در مورد آن با من حرف زديد و من هم نظرم را گفتم، ديدم حرفتان ‌يكي است و تو اي عباس آمده بودي حق خودت را مطالبه مي‌كردي و علي آمده بود حق زنش را مي‌خواست كه ‌از پدرش به او می‌رسيد، من به شما گفتم: رسولالله صلی الله علیه وسلم  فرمود: «ما ارث به جاي نمي‌گذاريم، آنچه ترك مي‌كنيم صدقه ‌است». وقتي شایسته ديدم آن را در اختيار شما بگذارم بر اين شرط كه با خداوند عهد و پيمان ببنديد كه در تقسيم و استفاده‌ از اين مال به همان صورت رفتار كنيد كه رسولالله صلی الله علیه وسلم  رفتار كرده بود، با اين عهد من آن را در اختيار شما قرار دادم و شما را به خداوند سوگند مي‌دهم؛ آيا آن را بر همين شرط در اختيار شما قرار ندادم؟ حاضران گفتند: همينگونه‌است كه مي‌گويي و سپس رو به علي و عباس گفت: شما را به خداوند سوگند مي‌دهم؛ آيا آن را با همين شرط در اختيار شما قرار ندادم؟ گفتند: البته، عمر رضی الله عنه  گفت: با اين وضعيت آيا غير از اين قضاوت و داوري از من می‌خواهيد؟، سوگند به خداوندي كه ‌آسمان و زمين به فرمان او استوارند، قضاوت و داوري غير از اين نخواهم نمود، امّا اگر شما از تقسيم آن ناتوانيد، آن را در اختيار خودم قرار دهيد، خودم از عهده‌ي آن بر خواهم آمد.[57]

 

هشتم: عمر، علي را با اهل شورا براي خلافت كانديد كرد، و گفتار علي بعد از شهادت عمر در مورد او

1- علي‌ يكي از شش نفري بود كه براي خلافت کاندید شده بود

بعد از آنكه عمر ضربه خورد و متوجّه شد كه به زودي از دنیا خواهد رفت، مسلمانان به عيادتش مي‌آمدند و مي‌گفتند: اي امير مؤمنان وصيّت كن و براي خود جانشين تعيين كن، گفت: شایسته‌تر از اين شش نفر- كه معرفي كرده بود – كه رسولالله صلی الله علیه وسلم  با رضايت از آنان از دنيا حلت کرده بود، را براي خلافت نمي‌يابم و سپس علي، عثمان، زبير، طلحه، سعد و عبدالرحمن را نام برد.[58] و سپس سه نفري را كه بيشتر شايسته‌ی خلافت بودند احضار كرد [59] و نصيحت کرد و گفت: عمر امام شما بود و بر او لازم است كه فرد اصلي را براي خلافت برگزيند، در اين باره ‌اجتهاد نموده و شش نفري كه رسولالله صلی الله علیه وسلم  با رضايت از آنها دنيا را وداع كرده، ‌از ديگران شايسته‌تر ‌يافته،  انشاءالله همانگونه ‌است که وی شايسته ديده، چرا كه كسي نگفته كسي ديگری از آنها مستحق‌تر است و از بیم آنکه هر کدام را تعيين كند، شايد اصلح كسي ديگر باشد، انتخاب را به عهده خود اين شش نفر گذاشته، چون برايش تعيين اين شش نفر به نسبت دیگران ارجحیت داشته‌اند، نه تعيين‌ يكي از آنها و گفت: تعيين ‌يكي از اين شش نفر به عهده‌ي خودشان است، اين اجتهاد امام عادل و خيرخواهي است كه‌ از هواي نفسش پيروي نمي‌كند و اين نمونه‌اي واقعي از تطبيق فرموده خداوند است که می‌فرماید:

 

« وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ» (شوري /38))

و نیز فرمود: «وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ »آل عمران/159)

بنابراین آنچه خلیفه‌ی دوّم انجام داد شورایی و بر اساس مصلحت بود.[60]

 

حقيقت اين است كه عمر فاروق رضی الله عنه  معتقد بود صلاحيّت خلافت در ميان شش نفر به هم نزديك است، اگر در برخي فضيلت‌ يا فضائلی وجود داشت كه در بعضي دیگر نبود، در برخي ديگر خصوصيّات و برتري‌هایی وجود داشت كه در ديگران نبود و معتقد بود اگر ‌يكي از آنها را تعيين كند، نوعي خلل و ايراد در كارش به او نسبت داده خواهد شد. بنابراين از ترس خداوند‌ يك نفر را تعيين نكرد و از طرفي مي‌دانست كه كسي از اين شش نفر به خلافت مستحق تر نيست، در نتيجه هر دو مصلحت را رعايت كرد، چون كسي از آنها بيشتر صلاحيّت اين كار را نداشت و تعيين نكردن ‌يك نفر مشخص از آنها نيز از بيم كوتاهي كردن و عدم تعيين فرد اصلح به تمام معنا بوده‌ است، خداوند بر بنده‌اش واجب نموده كه بر حسب امكان به مصلحت عمل كند و عملكرد عمر رضی الله عنه  در نهايت مصلحت ممكن صورت گرفت[61]، اين اعتراض وارد نيست كه شیعه‌ ادعا می‌کنند و مي‌گويند: عمر رضی الله عنه  با واگذار كردن تعيين خليفه به شورا‌ي شش نفره با پيامبر ص و ابوبكر مخالفت كرد، چرا كه‌ اختلاف دو نوع است: خلاف تضاد و خلاف تنوّع، عملكرد عمر از نوع دوّم [62] بوده ‌است و اجتهاد عمر  رضی الله عنه  را تمام صحابه تأييد كردند و كسي نشنيده كه حتّي‌ يك نفر با اجتهاد او مخالفت كرده باشد، اين موضوع را در كتاب: «سيرة امير المؤمنين عمر بن الخطاب....» با شرح و تفصيل بيشتر توضيح داده‌ام.

 

2- سخنان علي  رضی الله عنه  درباره‌ي عمر رضی الله عنه  بعد از شهادت او

ابن عباس روايت مي‌كند: عمر رضی الله عنه  را بعد از شهادت روي تخت گذاشته بودند و مردم او را كفن مي‌كردند و برایش دعا کرده و درود مي‌فرستادند، هنوز جنازه را بلند نكرده بودند كه من در ميان جمعيت بودم و متوجّه چيزي نبودم، مردي شانه‌ام را گرفت، ديدم علي بن ابي طالب است، نسبت به عمر ترحم كرد و گفت: كسي را به جاي نگذاشتی كه تا به ملاقات خداوند می‌روم رفتارش همانند رفتار تو برایم محبوب باشد، سوگند به خدا گمان مي‌كردم كه خداوند تو را با دو رفيقت همراه خواهد نمود، چون بسیاری اوقات مي‌شنيدم پيامبر ص می‌فرمود: «با ابوبكر و عمر رفتم، با ابوبكر و عمر وارد شدم و با ابوبكر و عمر خارج شدم».[63]

 

3-علي درباره‌ي عمر گفته ‌است: «قطعاً كار عمر درست بود...».

اين سخن علي رضی الله عنه  بر عدم مخالفتش با عمر بعد از وفاتش دلالت دارد، از عبد خير روايت است که گفت: نزد علي رضی الله عنه  بودم كه‌ اهل نجران آمدند، با خودم گفتم اگر قرار باشد علي بخواهد چيزي عليه عمر رضی الله عنه  بگويد امروز خواهد گفت، وی می‌گويد: سلام كردند و در‌يك صف جلويش نشستند، سپس‌ يكي از آنها نامه‌اي بيرون آورد و به دست علي رضی الله عنه  داد و گفت: اين خط توست كه با دست خویش نوشتي و رسولالله صلی الله علیه وسلم  دیکته كرده، ديدم اشك از چشمان علي جاري شد و سرش را بلند كرد و گفت: اي نجريانيان اين آخرين نامه‌اي است كه جلوي پيامبرص نوشتم، گفتند: آنچه در آن است به ما بده، گفت: به شما توضيح مي‌دهم، آنچه عمر گرفته ‌است، براي شخص خود نبوده، بلكه براي گروهي از مسلمانان گرفته و آنچه ‌از شما گرفته نسبت به آنچه به شما داده بهتر است، سوگند به خدا چیزی از آنچه عمر انجام داده رد نمی‌کنم، چون قطعاً كار عمر رضی الله عنه  درست و او راه‌يافته ‌است.[64]

اين حادثه ‌يكي از اصولي است كه فقهاء آن را به صورت‌ يك اصل رسمی‌شناخته‌اند و مي‌گويند: «لايردّ القاضي اجتهاد قضاء من قبله»: (قاضي حق ندارد اجتهاد قضاوت پيش از خود را رد كند) و اين اصول را از سيدنا علي رضی الله عنه گرفته‌اند[65] اين نظريه‌ي جمهور فقهاء است [66] و در جايي ديگر علي رضی الله عنه  فرموده: «گره‌اي را كه عمر بسته باز نخواهم كرد»[67]و باز از علي روايت است كه فرمود: «مانند هم قضاوت كنيد تا جماعتي واحد شويد، من بيم آن دارم كه‌ اختلاف پيش آيد».[68]

 

4- عمر بن خطاب از رفتن به آنجا تنفر داشت، لذا من هم ناپسند مي‌دانم

 بعد از اينكه علي از جمل فارغ شد به بصره رفت و چون ام المؤمنين عائشه رضی الله عنها مي‌خواست به مكّه برگردد، او را تا حدي همراهي و خداحافظي كرد و به كوفه رفت، در روز دوشنبه دوازدهم رجب سال 36 هجري وارد كوفه شد، به ‌او گفتند: به قصر سفيد مي‌روي، گفت: خير، عمر بن خطاب رفتن به آن را ناپسند مي‌دانست، لذا من هم ناپسند مي‌دانم و به «الرحبه» رفت و در مسجد جامع بزرگ دو ركعت نماز به جا آورد[69].

 

5- اهل بيت عمر فاروق را دوست داشتند

يكي از نشانه‌هاي دوستي و محبت اهل بيت نسبت به سيدنا عمر فاروق رضی الله عنه  اين بود كه پسرانشان را عمر نامگذاري مي‌كردند، چون نسبت به ايشان محبّت داشتند و شخصيّت عمر فاروق رضی الله عنه  برايشان محبوب و دوست داشتني بود و با اين كار مي‌خواستند از كارهاي نيكو و مكارم بزرگ اخلاقیش قدرداني كنند، چون به ‌اسلام خدمات بزرگ و ارزشمندی ارائه کرده بود و بدينوسيله مي‌خواستند به ‌آن پيوند محكم و استوار فيمابين‌شان و رابطه‌ي خويشاوندي و دامادي كه بين عمر و اهل بيت پيامبرص بود، هر چه بيشتر و بهتر اعتراف و آن را تأييد كنند و سيدنا علي رضی الله عنه  اوّلين فردي بود كه نام ‌يكي از پسرانش را كه‌از ام حبيب دختر ربيعه بكريه متولّد شده، عمر گذاشت.[70]

در كتاب صاحب الفصول، تحت عنوان: «ذكر اولاد علي بن ابي طالب» ذکر شده: عمر بن علي از تغلبيه ‌است كه مادرش صهباء دختر ربيعه ‌از اسيراني است كه خالد بن وليد بر آنان در «عين التمر» شبيخون زد، اين فرزند علي، عمر طولانی در حدود هشتاد و پنج سال داشته و نيمی‌از ارثيه علي به ‌او رسيده ‌است، چون تمام برادرانش مانند: عبدالله، جعفر، عثمان و... با امام حسين در كربلا شهيد شدند، بنابراين او از همه ‌ارث برد.[71]

امام حسن نيز به پيروي از پدر ‌يكي از پسرانش را عمر ناميد[72] و به همين صورت حسين هم نام ‌يكي از پسرانش را عمر ناميد، بعد از اينها پسر امام حسين ملقّب به زين العابدين هم نام‌ يكي از پسرانش را عمر گذاشت[73] و موسي بن جعفر معروف به كاظم نيز نام ‌يكي از پسرانش را عمر گذاشته‌ است.[74]

اينها پيشوايان اهل بيت هستند كه طبق سنت و راه و روش پيامبرص زندگي كردند و به عقيده و منهج اهل سنّت پایبند بودند و با این کار می‌خواستند محبّت و صمیمّتی را که نسبت به عمر فاروق رضی الله عنه  حتّی بعد از وفات او در دل می‌پروراندند، اظهار کنند و به همين صورت نامگذاري به نام عمر و نيز ابوبكر و عثمان در ميان اهل بیت همواره ‌ادامه داشته و راه و روش همه‌ آنها اينگونه بوده، به همين علّت است كه نامهاي صحابه و امهات المؤمنين (زنان پيامبر) در ميان خانواده‌هاي ‌هاشمی‌كه به قرآن و سنّت (صحيح) پايبند بوده‌اند، همواره به چشم مي‌خورد، آنها فرزندانشان را به نام طلحه، عبدالرحمن، عائشه و ام سلمه و....نامگذاري مي‌كردند و ما از تمام كساني كه خودشان را پيرو و مطيع مخلص اهل بيت مي‌دانند، مي‌خواهيم كه به سيدنا علي، حسن، حسين و ديگر پيشوايان اهل بيت، اقتدا كرده و برخي از فرزندانشان را با نامهاي خلفاي راشدين و امهات المؤمنين (همسران رسولالله ) نامگذاري كنند[75]، اميد مي‌رود با اين عمل نشان دهند كه واقعاً پيرو ائمه ‌اهل بيت هستند.

 

6- خداوند عمر  رضی الله عنه  را سبب ادامه‌ی نسل حسين بن علي قرار داد

عمر بن خطاب رضی الله عنه  در میان غنائم فارس دختر ‌يزدگرد پادشاه‌ ايران را به حسين بن علي داد كه علي بن حسين، زين العابدين از او متولد شده، همان زين العابدينی كه‌ از نسل حسين كسي غير از او باقي نماند و تمام نسل حسين از او و منتسب به ‌اوست.[76]

 بنابراين كساني كه سيدنا عمر رضی الله عنه  را دشنام و ناسزا می‌گویند و خود را پيرو و منتسب به حسين مي‌دانند، بايد از اين كار زشت برحذر باشند، چرا که ‌اگر او نبود آنها هم وجود نداشتند.[77] و عمر خواهر همين زن را به محمد بن ابي بكر داد و به ‌اين ترتيب هر دو همطراز شدند و قاسم بن محمد بن ابوبكر از همين زن اوست، بنابراين قاسم بن محمد بن ابي بكر و زين العابدين با هم پسر خاله‌اند.[78]

 

7- نظر عبدالله بن حسن بن علي در خصوص عمر: رضی الله عنه [79]

از حفص بن قيس روايت شده ‌است كه ‌از عبدالله بن حسن درباره‌ي حكم مسح بر موزه سؤال كردم، گفت: مسح كن كه عمر بن خطاب مسح كرده‌ است، وی می‌گويد: گفتم: سؤالم اين بود كه‌ آيا تو مسح مي‌كني؟ گفت: آن برايت بيشتر ناتواني مي‌آورد، من به تو مي‌گويم عمر مسح كرده، تو از نظر من می‌پرسي! ، در حالي كه عمر از من و از تمام كساني كه روي زمين را پر كرده‌اند بهتر است، گفتم: اي ابو محمد! كساني هستند كه مي‌گويند شما اين سخن را از روي تقيه مي‌گوييد، در حالي كه با مابين قبر رسولالله صلی الله علیه وسلم  و منبر نشسته بوديم، خطاب به من گفت: خداوند مي‌داند كه ‌اين عقيده‌ام در دل (نهان) و بر زبان و بر صورت آشكار است، بنابراين از اين بعد حرف كسي را درباره‌ي من گوش مكن و نپذير و گفت: اين كيست كه گمان مي‌كند علي مردي مغلوب و مقهور بوده و رسولالله صلی الله علیه وسلم  به او فرماني داده كه ‌اجرا نكرده ‌است؟ همين براي گنه كار دانستن علي و ايراد بر او كافيست كه گمان مي‌كنند از اجراي فرمان رسول خدا صلی الله علیه وسلم سرباز زده‌ است[80]؟!

 

و صلی الله وسلم علی محمد وعلی آله و اصحابه الی یوم الدین

منبع: کتاب علی ابن ابیطالب رضی الله عنه ، تالیف: محمد علی صلابی

 


سایت عصر اسلام

IslamAge.Com

--------------------------------------------------------------------------

[1]- الاستيعاب في معرفه‌الاصحاب /1102، المعرفه و التاريخ 1/481.

[2]- فضايل الصحابه، ش/1100 إسناد آن ضعيف است.

[3]- المعرفه و التاريخ، فسوي 1/444.

[4]- مسند احمد، الموسوعة الحدیثیة، ش/1328 صحيح لغيره‌است

[5]- إرواء الغيل آلباني 8/46-47، گويد اسناد آن ضعيف است و اين اثر را عبدالحميد علي در رساله‌اش خلافه علي بن ابي طالب، پيوست /30 تحقيق كرده‌است.

[6]- فتح الباري 12/66.

[7]- سنن الكبري، بيهقي 8/322.

[8]- المغنی(8/307)

[9]- سنن سعيد بن منصور 2/96، ش 2083، المختصر من كتاب الموافقه /131.

[10]- منهاج السنة 6/42.

[11]- المغني و شرح الكبير 11/66-67.

[12]- الطرق الحكميه، ابن قيم /48.

[13]- الاجتهاد في الفقه‌الاسلامي عبدالسلام سليماني /145.

[14]- الخلافة الراشدة، سندآن صحيح است /270 نوشته د.‌يحيي.

[15]- الاموال، قاسم بن سلام /57، خلافه علي ابن ابي طالب، عبدالحميد عل /75.

[16]- مسند امام احمد(1/94)لإاسناد أن ضعيف است چون منقطع است.

[17]- خلافه علي ابن ابي طالب، عبدالحميد علي /75.

[18]- التاريخ الكبير، امام بخاري 1/9.

[19]- تاريخ الكبير بخاري (1/9)

[20]- بغية الباحث عن زوئد مسند الحارث، تحقيق حسين احمد، 3/74 صحيح الاسناد خلافة علي /76.

[21]- المنتظم 4/192.

[22]- منبع سابق.

[23]- المنتظم 4/327 و الفتح 4/87.

[24]- علي ابن ابي طالب مستشار امين للخلفاء الراشدين /99.

[25]- علي ابن ابی طالب مستشار امين/138.

[26]- فقه‌السيرة النبوية، بویطي /529.

[27]- تاريخ الطبري 3/480 و تحقيق مواقف الصحابة 2/94.

[28]- فقه‌السيره، بوطي /259.

[29]- خلافة علي ابن ابي طالب، عبدالحميد علي /77.

[30]-الامامة و الرد علی الرّافضة، اصفهانی ص295.

[31]- المرتضي /118، كنز العمال 7/105، الاصابة 1/133.

[32]- المرتضي /118؛ الاصابة /106.

[33]- الخراج، ابو‌يوسف /24-25، المرتضي /118

[34]- المختصر من كتاب الموافقه /140.

[35]- المنصف، ابن ابي شيبه 12/29، ش /12047 به نقل از الشريعه‌اجّري 5/2327 اسناد آن حسن است.

[36]- المحلي 6/180، مصنف عبدالرزاق 10/375 و فقه علي قلعجي /626.

[37]- المختصر من كتاب الموافقة /138.

[38]- الفتاوی 5/270-271.

[39]- الشيعة و اهل البيت /105

[40]- اسناد حسن است، حاكم در مستدرك 3/142 و گويد صحيح الاسناد و تخريج نكرده‌اند ذهبي گويد: منقطع است، هيثمي آن را در مجمع الزوائد 9/173 روايت كرده و بگويد: طبراني آن را در الكبير و الاوسط و رجال آن دو صحيح است بجز حسن بن سهل كه تقه‌است و برخي او را ضعيف دانسته‌اند

[41]- الشيعه و اهل البيت /105.

[42]- تاريخ طبري 5/28.

[43]- البدایة و النهایة5/220.

[44]- تاريخ الاسلام في عهد الخلفاء الراشدين /166.

[45]- المنتظم 4/131.

[46]- تاريخ الخميس /19.

[47]- الاصابة /276 كتاب الكني و كتاب النساء.

[48]- همان منبع.

[49]- اسد الغابة 7/425.

[50]- الاصابة /276 كتاب الكني و كتاب النساء.

[51]- ابن ابي شيبه در المنصف 14/567 اسناد آن صحيح است.

[52]- عقائد الثلاثه و السبعين فرقه، ابومحمد اليمين 1/140.

[53]- دلائل الامامة /26 به نقل از عقائد الثلاثة و السبعين 1/140.

[54]- تهذیب التّهذیب (2/47).

[55]- حقبة من التاريخ /224.

[56]- مختصر تحفة الاثني عشرية /252.

[57]- بخاري، ش/3094، مسلم 1757 و اين متن از بخاري است.

[58]- البدایة و النهایة7-142.

[59]- البخاري، ش /3700.

[60]- منهاج السنة 3/162-164. المنطقي 362-364.

[61]- منهاج السنة 162-164

[62]- عقيدة اهل السنة 3/1042.

[63]- بخاري، ش-3685.

[64]- مجمع البلدان 5/269 و المختصر من كتاب الموافقه /139، فقه‌امام علي 2/813 به نقل از سنن بيهقي، اسناد آن مرسل است و آجرّي 4/1777 اسنادش مرسل است

[65]- فقه‌الامام علي 2/813.

[66]- فقه‌الامام علي 2/813.

[67]- المختصر من کتاب الموافقة بین اهل البیت و الصحابة، ص140، سند آن منقطع است، و مصنّف ابن ابی شیبة(12/33)ش 12054.

[68]- مصنف عبدالرزاق 10/329 به نقل از فقه‌الامام علي 2/813.

[69]- تاريخالخلافة الراشده، محمد كنعان /383

[70]- تاريخ اليعقوبي 2/213، الشيعة و اهل البيت /133.

[71]- الفصول المهمة /143، الشيعه و اهل البيت /133.

[72]- الشيعة و اهل البيت /133.

[73]- الشيعة و اهل البيت /134.

[74]- منبع سابق /135ز

[75]- مراجعه کن به: اذهبوا فأنتم الرافضه، عبدالعزيز زبيري /230.

[76]- عمدة الطالب في أنساب ابي طالب، افضل الثاني به عنوان (عقب الحسين به نقل از اذهبوا فأنتم الرافضه/232.

[77]- اذهبوا فأنتم الرافضة.

[78]- سير اعلام النبلاء 6/254.

[79]- ايشان ابو محمد‌هاشمي فردي سخاوتند، خوش زبان و با شرافت بوده كه در نزد عمر بن عبدالعزيز مقام و منزلتي داشته در سال 145 وفات كرده، الأعلام زركلي 4/207 وتاريخ بغداد 9/431.

[80]- النهي عن سبب الاصحاب و ما فيه من الاثم والعقاب، محمد عبدالواحد مقدسي /57