داود علیه السلام همچون جنگاوری شجاع و شیرمرد پرورش یافت که به انجام دشوارترین و خطرناکترین امور مبادرت میورزید و مشکلات را با سرپنجهی تدبیر خود حل میکرد؛ او هنوز نوجوان بود که شرایط، او را به نبرد با نیرومندترین ستمگر کشانید و او به کمک پروردگار خود توانست بر آن قهرمان ستمگر پیروز شود و به درجهای از دلاوری و قهرمانی رسید که در صفحات تاریخ زندگی روشن و پاکش، نام او را جاودانه ساخت.
به علاوه، او در طول زندگی خود یکی از ماهرترین صنعتگران بود و از آهن، زرههای جنگی میساخت {و به او صنعت ساخت زره را آموختیم تا شما را از شر دشمنان در امان نگه دارد، پس آیا شکرگزار هستید؟}[1].
خداوند، آهن را برای او نرم کرد و نیرو و توان بزرگی برای او آماده ساخت تا بتواند آهن را ذوب نماید و از حلقههای آن زرههای بسازد که ضربات نیزه و شمشیر بر آن اثر نکند و داود، ییامبر خداوند، علاوه بر جنگاوری و قدرت و توان بدنی و مهارت در صنعت، پارسا و عابدی بود که بسیار خداوند را تسبیح میگفت و همواره تسبیحاتش را تکرار میکرد و چنان صوتی خوش و صدایی دلنواز داشت که مردم برای شنیدن آن صوت حزنانگیز و ترتیل زببا با شتاب خود را به او میرساندند.
او بعدها هم، زندگیش را بر همین منوال ادامه داد و برنامهای راکه از سالهای خیلی دور برای خود تدوبن نموده بود عمل میکرد؛ او روز خود را به چهار بخش تقسیم کرده بود: بخشی را برای رسیدگی به امور خود و بخش دیگری را به عبادت پروردگار، بخش سوم را به قضاوت و حل و فصل منازعات مردم و بخش چهارم را به وعظ و ارشاد و راهنمایی فرزندان قومش به سوی راه راست، اختصاص داده بود.
داود، علاوه بر پیامبری، پادشاه نیز بود و نگهبانان و سپاهیانی را در اطراف منازلش گماشته بود و آن نظمی را که برای خود قرار داده بود، هرگز تغییر نمیداد و یک دم از آن دست نمیکشید، بلکه روشی را در زندگی برگزیده بود که میان آن تقسیم عادلانه و این محاسبهی حکیمانه تعادل ایجاد کند.
* * *
روزی دو نفر با شکل و قیافه و تمام ویژگیهای دو مرد بر در خانه داود حاضر شدند، اما رفتار آنان برخلاف رفتار قوم بنیاسرانیل بود؛ چرا که بنیاسرائیل به برنامهی منظم پادشاهشان عادت کرده بودند و از روی اختیار و با رضایت کامل از آن اطاعت میکردند، اما آن دو مرد عرف و عادت موجود را نقض کرده، به سمت نگهبانان رفته، تقاضا نمودند که به آنها اجازه دهند وارد منزل داود شوند، در حالی که آن وقت، زمان قضاوت و حضور داود در میان مردم نبود؛ از اینرو نگهبانان چارهای نداشتند جز این که آنان را برانند و از آن دژ محکم دور نمایند تا اینکه وقت مناسب فرا برسد و آن دو نیز مانند افراد دیگر نزد داود، پیامبر گرامی خداوند حاضر شوند.
نگهبانان قادر به درک این مساله نبودند که حضور آن دو، معجزهای خارقالعاده است، زیرا آن دو نفر فرشتگانی به شکل انسان بودند که به هر صورت خود را به داود میرساندند و کاری معلوم با او خواهند داشت و همراه با آن حکمت صادق و حجت قاطع خود، حتماً به داود راه خواهند یافت تا پیامبر خدا، داود، از ماموریت آنان، عبرتی سودمند بگیرد.
آن دو فرشته از دیوار محراب بالا رفتند و بر داود وارد شدند. داود از اینکه دید دو نفر بدون اجازه و واسطهای در مقابل او حاضر شده و نشستهاند، هراسناک شد. آن دو به داود گفتند: {از ما نترس، ما دو نفر متخاصم هستیم که یکی بر دیگری ستم نموده است، پس بین ما به حق و عدالت داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدایت نما}[2].
داود خود را در مقابل عمل انجام شده یافت و از اینرو خود را برای داوری و گوش فرا دادن به سخنان آن دو نفر آماده نمود؛ یکی از آنان گفت: این برادرم، نود و نه میش دارد و من فقط یک میش دارم، اما برادرم به آن چشم طمع دوخته است و نمیتواند بر هوس و آز خود چیره شود و همواره از من میخواهد که آن یک میش را به او بدهم و چون با او مناقشه میکنم، با دلیل و حجت، من را ساکت میکند، زیرا زبانی فصیحتر و بیان و دلیلی قویتر دارد. داود رو به مرد دیگر کرد و از او توضیح خواست و نظرش را در مورد سخنان خصمش پرسید؛ مرد گفت: من نود ونه میش دارم و برادرم تنها یک میش دارد و من می خواهم آن را از او بگیرم و میشهایم صد تای کامل شود؛ داود پرسید: آیا برادرت از عمل تو راضی است؟ مرد جواب داد: خیر.
داود از کوره در رفت و به سرعت او را متهم نمود و به دیگری گفت: {به تحقیق شریکت در خواستن میش تو و اضافه کردن آن به میشهایش بر تو ستم نموده است و همانا بسیاری از شریکان به همدیگر ظلم میکنند مگر آنانی که اهل ایمانند و کردار نیک انجام میدهند و تعداد آنها نیز اندک است}[3].
آن دو فرشته از آنجا رفتند و بعد از رفتن آنها داود در مورد این واقعه که در حضور او انجام گرفت، به فکر فرو رفت؛ او در مورد بالا آمدن ناگهانی آن دو از دیوار محراب و حضور غافلگیرانهی آنها بسیار اندیشید و سرانجام با فطرت سالم و حکیم خود دریافت که آن، درسی از طرف خداوند و عبرتی برای او بوده است تا به نفس خود رجوع نماید و برنامهاش در مورد به تاخیر انداختن قضاوت میان مردم و در تنگنا قرار دادن و منتظر نمودن آنان را تغییر دهد و از آنان گوشهگیری نکند؛ زیرا دادپروری و داوری کردن میان آنان شایستهتر و بهتر است {و داود یقین حاصل نمود که ما او را آزمودهایم پس از پروردگارش مغفرت خواست و سجده کرد و اظهار توبه و پشیمانی نمود}[4]؛ {ای داود! ما تو را در زمین جانشین قرار دادیم پس میان مردم با حق و عدل داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه میکند}[5]
شاید هرگز به ذهن داود، پپامبر خدا، خطور نکرده بود که او به خاطر عمل (و برنامهی منظم)ش مستوجب سرزنش و عتاب گردد، اما خداوند او را محاسبه نمود و با وجود بزرگی منزلت و شأنش، حجت را با او تمام و وی را به پذیرش آن وادار کرد تا تمام مردم یقین حاصل کنند که خداوند هیچ گناه کوچک و بزرگی را فروگذار نمی کند مگر آنکه آن را به حساب میآورد و او تمام مردم را به خاطر کردارشان مورد بازخواست قرار میدهد و پیامبران و عامهی مردم در این محاسبه یکسانند و به خاطر پیامبری شخصی، از محاسبهی او دست برنمیدارد و از حق ستمدیدهای که ناتوانی و ضعفش، او را خانهنشین و در بیان شکایتش ناتوان نموده است، غافل نمیباشد.
منبع: قصههای قرآن، محمد احمد جاد المولی، ترجمه صلاح الدين توحيدی، ويراستار عثمان نقشبندی، چاپ اول 1387، انتشارات كردستان
عصر اسلام
IslamAge.com
[1] انبیاء؛ 80
[2] ص؛ 22.
[3] ص؛ 24.
[4] ص؛ 24.
[5] ص؛ 26. |