|
تاریخ چاپ : |
2024 Nov 21 |
www.islamage.com |
لینک : |
عـنوان : |
یاران روز شنبه (اصحاب السبت) |
یکی از تعالیم موسی ـ علیه السلام ـ پیامبر گرامی خداوند، این بود که قومش یک روز در هفته، از کار روزانه دست بکشند و به پیگیری چیزی که دنیا به آن مشغولشان ساخته است، نپردازند، بلکه در آن روز به عبادت پروردگار و سپاس و ستایش او و برشمردن نعمتهای او روی آورند تا دلهای آنان با ذکر و یاد خداوند پاکیزه گردد. روز جمعه، همان روزی بود که به آنان دستور داده شده بودکه در آن به عبادت خداوند بپردازند، اما آنان تمایل داشتند که روز عبادتشان روز شنبه، روزی که آفرینش آسمانها و زمین در آن پایان یافته بود، باشد و چون قوم آن روز را انتخاب نمودند، خداوند نیز انتخاب آنان را پذیرفت و موسی علیه اسلام در آن روز آنان را از کار بازمیداشت و به عنوان مرشد و راهنمای آنان به وعظ و نصیحتشان میپرداخت. روزگار میگذشت و بنیاسرائیل طبق عادت خود، روز شنبه را تقدیس نموده و آن را به انجام طاعاتی که موجب نزدیکی به خداوند گردند و عبادتی که در آن به تسبیح خداوند بپردازند، اختصاص داده بودند، نسلها پشت سرهم میآمدند و روزگار سپری می شد و آنان بر این عادت ماندگار و بر این سنت خو گرفته بودند. در ساحل دریای سرخ، در قریهای که «ایله»[1] نامیده میشد، عدهای از نوادگان بنیاسرائیل در زمان داود زندگی می کردند و بر آنان نیز واجب بود که ملتزم سنت پدران و نیاکان خود باشند و آنان نیز به عبادت خداوند در روز شنبه بپردازند و آنها هم در آن روز هیچگونه عمل دنیایی از قبیل صید و تجارت و یا صنعت انجام نمیدادند. درکنار ساحل دریا در جانب «ایله» دو سنگ سفید وجود داشتند که ماهیان دریا در شب و روز شنبه به اطراف آنها میآمدند و جمع میشدند، زیرا از صید شدن در امان بودند و آنان در طول زمان به آن مکان خو گرفته بودند و در آن روز تعداد زبادی ماهی در آن مکان حاضر میشدند و قوم بنیاسرائیل به شکار و ترساندن آنان دست نمییازیدند، زیرا در آن روز مشغول تسبیح پروردگارشان بودند و شکار کردن و یا انجام هر عمل دنیایی بر آنان حرام بود و هنگامیکه شب یکشنبه فرا میرسید، ماهیان به عمق دربا باز میگشتند و شکار آنها برای قوم در روزهایی که برایشان حلال بود، دشوار میگشت. حرص و آز و طمع در درون افراد فاسق آن قریه جوشیدن گرفت، از تعالیم پیامبرانشان غافل شدند و آنچه را که به آنان یادآوری شده بود، فراموش نمودند و میان خود به مشورت و تبادل آرا و نظریات پرداختند و گفتند: چرا ما باید این ماهیها را در روزی که تعداد آنها زیاد است و به انبوهی و شتاب به سمت ما میآیند، رها کنیم و آنگاه که از ما روی برمیگردانند و به سمت دربا باز میگردند و با سختی و مشقت زیاد میتوان به آنان دست یافت، به صید آنها بپردازیم؟ این راهی که ما در پیش گرفتهایم، راه درستی نیست!! هیچ چارهای نیست مگر آنکه در روز شنبه به صید ماهی بپردازیم و تا آن حدکه دوست داریم، ماهی بگیریم و در آن روز به آنچه که میخواهیم، برسیم. آنان به صید ماهی پرداختند و بدون زحمت وتلاش زیاد، ماهی زیادی را صید نمودند و تا توانستند از آن پختند و کباب کردند و کاملا خود را سیر کرده، شکمها را از آن انباشتند. هنگامی که افراد پرهیزگار آن قریه از عمل آن فاسقان بیپروا آگاه شدند، نزد آنان رفتند و آنان را موعظه نموده، بیم و هشدار دادند، اما این، جز بر گناهکاری، بیپروایی و گمراهی آنان نیفزود و از اینرو، مومنان خشمگین شدند و با سلاحهای خود قریه را محاصره نمودند تا مانع ورود آن از دین برگشتگان به قریه شوند، زبرا آنان از اطاعت پروردگار خارج و گناهکار و فاسق شده بودند. این عمل، بر آن افراد فاسقگران آمد و بر آنان بسیار سخت بود از اینکه از صید روز شنبه با آن همه ماهی منع شوند، از اینرو به افراد با ایمان گفتند: این قریه از آن ما و شماست و شما حق ندارید ما را از آن برانید و آن را فقط به خودتان اختصاص دهید و هچکس هم نمیتواند ما را ملزم کند که شهر را برای شما ترک کنیم، اینجا وطن و منبع درآمد و روزی ماست و ما جایی غیر از آن برای خود سراغ نداریم و نمیتوانیم آن را ترک کنیم و اگر شما باز بر نظر خود اصرار میورزید و از قصد خود دست برنمیدارید، بیاید تا شهر را بین خود قسمت کنیم و دیواری بین خودمان درست کنیم تا هرکدام از ما آنگونه که میخواهد و دوست دارد، زندگی کند. افراد با ایمان، به تقسیم شهر رضایت دادند و سدی را بین خود و آن افراد از دین برگشته ایجاد نمودند. دو گروه از هم جدا شدند و افراد فاسق به لهو و صید خود پرداختند و جویهای کوچکی را از دریا تا قریهی خود حفر نمودند و هنگامی که شب شنبه فرا میرسید، ماهیها وارد آن جویها شده و تا دروازههای خانههای آن مردم میآمدند و آن هنگام که خورشید غروب میکرد و ماهیها قصد بازگشت به دریا میکردند، آن افراد فاسق راه بازگشت آنان را مسدود میکردند و ماهیها دیگر راهی به دریا نداشتند. و اما افراد با ایمان، از گوشزد نمودن عذاب الهی به آن افراد فاسق غافل نشدند و به نصیحت خود ادامه دادند و زمانی که نصیحت طولانی شد اما فقط به سرکشی و گناه آنان میافزود، «گروهی از آنان گفتند: چرا قومی را که خداوند آنان را حتماً هلاک خواهد کرد و یا به سختی عذاب خواهد داد، موعظه میکنید؟».[2] پس آنان را در گمراهی خود رها کردند تا همچنان سرگردان بمانند و از نصیحت آنان دست برداشتند زیرا آنان پندپذیر نبودند. فاسقان، به لهو و عیش و نوش خود ادامه دادند و در زیادهروی خود سرگردان بودند و مال و اموال زبادی را به دست آوردند و در گناه و فسق و فجور راه افراط پیمودند تا آن که داود پیامبر خدا از رفتار آنان دلتنگ و ناراحت شد و به خداوند روی آورد و طلب یاری نمود و از وی خواست که آنان را مورد لعنت قرار دهد؛ خداوند به درخواست او جواب گفت و آرزویش را تحقق بخشید و آن قریه دچار زلزله شدیدی شد که مومنان هراسناک شدند و از خانههای خود بیرون آمدند، «پس چون آنچه را که به آنان یادآوری شده بود، فراموش کردند، آنکسانی را که از بدی نهی میکردند، نجات دادیم و ستمکاران را به عذابی شدید دچار نمودیم، به علت آنکه اهل فسق و فجور بودند».[3] منبع: قصههای قرآن، محمد احمد جاد المولی، ترجمه صلاح الدين توحيدی، ويراستار عثمان نقشبندی، چاپ اول 1387، انتشارات كردستان عصر اسلام IslamAge.com [1] شهری است در کنار دریای سرخ به سمت شام و نیز گفته شده است که آن، آخر حجاز و اول شام است. [2] اعراف؛ 164. [3] اعراف؛ 165. |