|
تاریخ چاپ : |
2024 Dec 03 |
www.islamage.com |
لینک : |
عـنوان : |
موسی علیه السلام و قارون |
قارون، از قوم موسی و خویشاوندان نزدیک او بود و پیوند و نسبت فامیلی با هم داشتند و خداوند رزق و روزی و اموال زیادی به او عطا کرده و او در رفاه و آرامش بود و اسباب خوشبختی برای او فراهم بود و از مال دنیا چنان نصیبی به او دست داده بود که کمتر کسی به آن دست مییابد.
قارون بهرهای بزرگ از مال دنیا داشت و خزاینش پر از مال و ثروت و صندوقهای مملو از جواهرات بود و آنقدر صندوق جواهرات داشت که کلیدهای آنان بار سنگینی بر دوش نگهبانان آنها بود و حمل آن کلیدها افراد قوی و تنومند را نیز خسته و درمانده میکرد.او با خوشگذرانی و عیاشی در میان قومش بهسر میبرد، لباسهای بسیار فاخر و گرانبها می پوشید و جز همراه با زینت و جواهراتش به میان قومش نمیآمد و در قصرهای باشکوه بهسر میبرد و برای خود خدمتگذارانی برگزیده بود و تا میتوانست به خدم و حشم و بردگانش میافزود و چنان از زندگی بهره میگرفت که بتواند شکمپرستی و عطش حرص و آزش را فرو نشاند و میخواست به نهایت رفاه و نعمت برسد، اگر رفاه و نعمت را نهایتی باشد. مال و ثروت، از همان ابتدا زینت و خوشی و سرورِ دنیایی و اساس زندگی و قوام آن به حساب آمده است و هرکس آن را به دست آورده، سرکشی و تکبر نموده و غرور و جاهطلبی او را فرا گرفته و گمان نموده است که هیچکس در مقابل او توانی ندارد و چنان پنداشته است که مردم از طینتی غیر از طینت او هستند و یا این که آنان آفریده شدهاند تا در خدمت او باشند و هنگامی که سخن میگوید، برایش سر تکان دهند و به هرجا اشاره نمود، آنان آنجا حاضر شوند و اگر صدایشان زد، گوش به فرمانش باشند و خالصانه برای او کار کنند و یا اینکه واجب است که اینگونه باشند و گرنه، وای بر آنکس که از سرپیچی سخن بگوید و محرومیت برای آنکس که به یاری او نپردازد و در تحقق یافتن به آرزوهایش به او کمک نکند. قارون نیز از این قاعدهی زندگی مستثنی نبود و او نیز مانند سایر افراد بشر، این سیرت و راه و روش را در پیش گرفت و بر قومش ظلم و ستم روا داشت و اقتدار خود را بر آنان تحمیل نمود و با قدرت و جبروتش آنان را به ذلت و زیردست بودن افکند. و ای کاش این ثروتمندان از زیادهروی خود میکاستند و زندگی را در مسیر صحیح آن میشناختند و در زندگی راهی درست و آشکار برمیگزیدند که در این صورت میدانستند که مال و ثروت به تنهایی نمیتواند انسانها را به بردگی بکشاند، بلکه آنها بندهی احسان و نیکی میباشند و اگر از مال و دارایی خود به آنها ببخشایند و از خوراک خود آنها را طعام دهند، میتوانند آنان را به هرکار که بخواهند وادار نمایند. شاید آنان با این عمل بتوانند دلها را به خود متمایل نمایند و بسیاری از بدیها را از خود دفع نموده، خیر و خوبی را به خود جلب نمایند و مردم را به دور خود فرا بخوانند و محبت خود را در دل آنان اندازند و نیز شاید با اینکار رضایت الهی را به دست آورند و خداوند به آنان پاداش و ثواب بدهد و بهشت خود را جزای ایشان قرار دهد که در این صورت به دو خیر و نیکی دست یافتهاند: خوشنامی در دنیا و جزای نیک در آخرت.
اما مال و ثروت دلها را کور میکند و غرور و شکوه ظاهری، بصیرت آدمی را از بین میبرد و در نتیجه، فرد ثروتمند به جز افراد ریاکار و چاپلوس، کسی را نمیبیند و جز سخنان منافقان چیزی را نمیشنود و بدبختی محرومان و درد و رنج ستمدیدگان را احساس نمیکند.
***
قوم دیدند که قارون همچنان به طغیان و سرکشی خود ادامه میدهد و به جز ثروتاندوزی هدفی ندارد، حتی اگر دیگران از گرسنگی به خود بپیچند، لباسهای زینتی و فاخر بر تن میکند، حتی اگر دیگران عریان و بدون لباس باشند و علاوه بر اینها، غرور و خود بزرگبینی و کفران نعمت از ویژگیهای او شده بود. و چون قوم او را چنین دیدند، از روش او اظهار تنفر نمودند و کوشیدندکه روحیهی خیر و نیکی را در درون او برانگیزانند و آن چیزهایی راکه از دید او پنهان است، به او نشان دهند و او را پند و اندرز دادند که مال و ثروت او را نفریبد و گمراه ننماید و بین او و نیکی به قوم و خویشانش و رفع نیاز نیازمندان و پاک کردن اشک درماندگان فاصله نیندازد، چراکه با این کارهای نیکوست که میتواند ستایش مردم در دنیا را کسب نماید و به ثواب آخرت نیز دست یابد که آن بهتر و ماندگارتر از هر مال و ثروتی است. آنان به او گفتند: ما از تو نمیخواهیم که از مال و زینت دنیا دست بکشی و از سرور و خوشی آن روی برگردانی و از کامیاب شدن از آن دوری گزینی، ما چنین چیزی را از تو نمیخواهیم، نظری که ما دربارهی تو داریم، خیر ما و تو را دربر دارد و آن، این است که ما میخواهیم که تو در طلب روزی پاک و حلال باشی و از سرچشمهی پاک آن بنوشی و هرگونه که خواستی از آن برگیری، به شرط آن که این عملت تو را از فقرا به خود مشغول نسازد و نیازمندان را از یادت نبرد، پس با آنان نیکی کن آن گونهکه خداوند نسبت به تو نیکی کرده است، تا خداوند نعمتی را که به تو عطا نموده است، برایت نگه دارد و به ثروت و مالت بیافزاید و خیر و برکتش را بر تو افزون نماید و لازم است که بدانی که مال و ثروت مانند سایهای ناپایدار است و امانتی است که گرفته خواهد شد، پس به آنچه که به تو داده شده است، شادمان و مغرور نشو و از آن به عنوان وسیلهای برای رسیدن به آرزوهای معقول دنیایی و راهی به خوشبختی آخرتت استفاده کن و چیزی ما را به پند و اندرز تو وادار ننموده است جز اینکه تو را دوست داربم و مایلیم که خداوند فضل خود را بر تو باقی بدارد و میترسیم که خداوند مال و ثروت را از تو بستاند و یا از بهشتش تو را محروم نماید.
اما، گوش طاغوت کجا و نصیحتی که میشود کجا! و چه زمانی پند و اندرز در انسان مستکبر تاثیر کرده و دریچهی قلب او را گشوده است؟! در حقیقت قلب قارون لبریز از مالدوستی بود و ثروت، تکبر و خود بزرگبینی او را افزوده بود، پس چنین سخنانی راهی به درون او نداشت... از نظر او مگر آن افراد چه کسانی بودند که او را نصیحت میکردند و او باید دستور آنان را اجرا میکرد؟ مگر آنان چه کسانی بودند که گردن خود را برای نصیحت او دراز کرده بودند و انتظار داشتند که او پند آنها را بپذیرد؟! بدون شک آنان پا از گلیم خود درازتر کرده بودند و وارد محدودهی او شده بودند و انگشتان خود را روی چیزی گذاشته بودند که به آنان مربوط نبود و از مسایل خصوصی او بود!! و به این دلیل با خشونت به آنان جواب داد و گفت: من نیازی به پند و اندرز شما ندارم، زیرا من از شما عاقلتر و بلندنظرتر هستم و من این مال و ثروت را به دست نیاوردهام مگر اینکه سزاوار آن بودهام و آن حق من بوده است، پس این پند و اندرزها را برای خود نگه دارید و امور خود را با آن سر و سامان بخشید، زیرا که مقام و منزلت من بهتر از شما و شناخت من بیشتر از شماست. و قارون تصمیم گرفت که بر درد و رنج آنان بیفزاید و از اینرو، با زینت و زیورآلات خود بر آنان وارد شد و با آنچه خداوند از خیر زیاد و مال فراوان به او عطا کرده بود، به ناز و عشوهگری پرداخت. درماندگان و تهیدستان قوم چون او را دیدند که در جامههایی زیبا میخرامید و بر مرکبهای اصیل و زیبا سوار بود و خدمتکارانش اطراف او را گرفته بودند و چشمها به سوی او خیره بود و مردم برای دیدنش بیرون آمده بودند و از اینکه او را در آن ناز و نعمت و خود را در تنگی و تهیدستی میدیدند، دلشان به درد میآمد و میسوخت و عدهای از آنان به عدهای دیگر میگفتند: «ایکاش ما نیز مانند آنچه راکه به قارون داده شده است، میداشتیم به راستی که او از بهرهی بزرگی برخوردار است!». و چون نصیحت کردن فردی مانند او بیفایده بود و نسب و خویشاوندی برای پیوند او با دلها کافی نبود و مشاهدهی بدبختی و فقر دیگران جاذبهای ندارد و کسی به درخواست تهیدستان جوابی نمیدهد، لازم میشود که شمشیر قانون کشیده شود تا در آن پوشش ضخیم فرو رود و تیرگیها و آلودگیها را از آن بزداید و در نتیجه، خیر، در درون او برانگیخته شود و به نیکی و احسان تمایل پیدا کند. سرانجام موسی با شدت و اصرار از قارون خواست که زکات مالش را بپردازد و در حق تهیدستان نیکی نماید زیرا سائل و محروم در مال او حقی معلوم داشتند. اما قارون که خداوند بر دلش مهر زده و بخل و خست، وجودش را فرا گرفته بود، به دعوت موسی گوش فرا نداد بلکه آن را به استهزا گرفت و حتی به او تهمت و بهتان زد و با خشونت و تمسخر به او جواب داد و گفت: ما، از دست تو سختیهای زیادی کشیدیم، تو دین جدیدی را برایمان آوردی و ما در آن همراه تو شدیم و دستورات زیادی دادی و ما گوش به فرمان تو بودیم و این کار باعث شد که بر ما جرأت بیشتری پیدا کنی و به ما طمع نمایی و به جز مال و ثروتمان چیزی باقی نمانده است که آن را از ما بگیری و بر آن چیره شوی؛ ما دلهایمان را تسلم تو کردیم و گردنهایمان را برای تو فرو انداختیم، اما امکان ندارد آنچه را که ریشه در قلب و روان و چشم ما دارد، به تو تسلیم نماییم؛ تو با اینکار، دروغت را ثابت نمودی و آنچه از احوال خود را که پنهان نموده بودی، آشکار کردی، به راستی که تو جادوگری دروغگو هستی! قارون از زیر بار زکات دادن شانه خالی میکرد و بحث و جدل مینمود و موسی نیز اصرار میورزید و مقاومت میکرد، زیرا آن دستور خداوند بود و بحث و جدل و چانه زدن در آن روا نبود و سرانجام قارون بعد از درنگ زیاد و از روی اکراه و بیمیلی به آن گردن نهاد و به خانه بازگشت تا آنچه از مالش را که باید به فقرا برسد، حساب کند، اما آن مقدار او را ترساند و نگران نمود و درد بخل و خست دوباره به جان و روان او بازگشت و تصمیم گرفتکه مالش را نگه دارد تا نبیند که سرور و خوشی به دل فقرا راه یافته و تهیدستان به ناز و نعمت رسیدهاند و برای این هدف، راه حیلهگری در پیش گرفت و شایعههای بدی در مورد موسی میان مردم پخش نمود و گفت: موسی لباس ریا بر تن نموده است تا از این راه به مال دنیا و زینت آن دست یابد و اگر راز درون و خیالات ضمیر او را مورد کنکاش قرار دهیم، درمییابیم که او دورترین انسان از خداوند و دین او میباشد. قارون کوشید که با مال و ثروت عدهای از مردم را بفریبد[1] و در ایمان و عقیدهی آنان تزلزل ایجاد نماید و آنان را از موسی رویگردان کند؛ اما خداوند آنچه را که در درونش پنهان نموده بود، آشکار کرد و موسی از این آزمایش با نفسی پاکتر و مقامی والاتر بیرون آمد.
و چون موسی از اصلاح قارون ناامید گشت، از خداوند خواست که عذابش را برای او نازل نماید و مردم را از فتنه و فریبهای او نجات دهد.
خداوند دعای موسی را مستجاب نمود و قارون و قصرش را در زمین فرو برد «و برای او غیر از خداوند گروه و قومی نبود که یاریش کنند و او از یاریشدگان نبود». زمین او را فرو بلعید و اموال و کاخهایش در زمین فرو رفت و عبرتی برای قوم موسی و افراد ضعیف پیرو او شد و چون قوم دیدند که چه بر سر قارون آمد، به خود باز گشتند در حالیکه از افکار پیشین خود پشیمان بودند و خداوند را سپاس گفتند از این که مانند او نبودند و گفتند: {اگر خداوند بر ما منت نمیگذاشت، ما نیز در زمین فرو میرفتیم، شگفتا که افراد کافر رستگار نمیشوند. آن منزل آخرت است و ما آن را برای کسانی قرار دادهایم که نه به دنبال برتریجویی در زمین و نه فساد در آن هستند و سرانجام (نیک) از آن پرهیزگاران است}.[2] منبع: قصههای قرآن، محمد احمد جاد المولی، ترجمه صلاح الدين توحيدی، ويراستار عثمان نقشبندی، چاپ اول 1387، انتشارات كردستان
عصر اسلام
|