تاریخ چاپ :

2024 Nov 24

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

دیدگاه بزرگان دین و صاحبنظران در مورد والیان منصوب عثمان رضی الله عنه

بسم الله الرحمن الرحیم

 

نخست: معاویه بن ابی سفیان بن حرب

محقّقان و زندگی‌نامه‌نویسان این شخصیت، مهمترین فضايل او را در موارد ذیل ذکر کرده‌اند:

1- شهادت قرآن کریم

معاویه از جمله مسلمانانی بود که در غزوه حنین شرکت کردند و خداوند متعال در مورد آنان چنین گفته است[1]

« ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ»التوبة: ٢٦

(سپس (عنايت خدا دربرتان گرفت و) خداوند آرامش خود را نصيب پيغمبرش و مؤمنان گرداند و لشكرهائي را (از فرشتگان براي تقويت قلب مسلمانان) فرو فرستاد كه شما ايشان را نمي‌ديديد، و (پيروز شديد و دشمنان شكست خوردند، و بدين وسيله) كافران را مجازات كرد، و اين است كيفر كافران (در اين جهان، و عذاب آخرت هم به جاي خود باقي است)).

 

‌2- شهادت سنّت

از جمله دعاهایی که رسول خدا صلی الله عليه وسلم در مورد معاویه فرمودند عبارتند از:

«اللهمَّ اَجعَله هادیاً، مَهدِیّاً، وَ اَهدِ به».[2]

«پروردگارا او را هدایت‌گر به سوی راه راست و ره‌یافته صراط مستقیم قرار بده که مردم از طریق او، هدایت یابند».

همچنین در جای دیگر فرموده‌اند:

«اللهمَّ عَلِّم معاویهَ الکِتَابَ و الحسابَ، وَقِهِ العذاب».[3]

«پروردگارا، معرفت قرآن و شریعت را به او عطا فرما و او را در صحرای محشر سر بلند ساز و از آتش دوزخ حفظ بفرما».

نقل می‌کنند که رسول خدا صلی الله عليه وسلم ‌فرمود:

«أول جيش من أمتي يغزون البحر قد أوجبوا».

«نخستین سپاهیان مسلمانی که در دریا نبرد کنند، به بهشت خواهند رفت».

ام حرام که نزد حضرت بود از ایشان پرسید: آیا من هم جزو آنان هستم؟ ایشان نیز فرمودند: «أنت فيهم».

«آری، تو نیز جزو آنان هستی». سپس فرمودند:

«أول جيش من أمتي يغزون مدينة قيصر مغفور لهم».

«نخستین سپاهیان مسلمانی که در قسطنطنیه‌ نبرد مي‌کنند، گناهانشان مورد عفو واقع می‌شود».

ام حرام پرسید: آیا او نیز جزو آنان است؟ اما حضرت جواب دادند که این بار او در میان آنان نخواهد بود[4].

مهلب[5] در مورد این حدیث چنین گفته است: این حدیث، از افتخارات معاویه می‌باشد که او نخستین فرماندهی بود که سپاهیانش، به نبرد با رومیان در دریا رفتند.[6]

 

3- ستایش علما و بزرگان دین از معاویه

الف: کلام عبدالله بن عباس در مورد او

از ابن عباس سؤال کردند که معاویه، نماز وتر را یک رکعت خوانده است. او جواب داد: معاویه مردی است فقیه و دانا در دین.[7]

شایسته‌ است که‌ در این‌جا به‌ پاره‌ای از فتواهای فقهی معاویه‌س اشاره‌ نماییم:

-              نقل است که او نماز وتر را یک رکعت می‌خواند.

-              افرادی را که ایمان و تقوایشان آشکار است نزد خداوند، جهت استسقاء و طلب باران، وساطت قرار می‌داد.[8]

-              اخراج نصف صاع گندم در هنگام ادای زکات فطر را جایز می‌دانستند.[9]

-              خوشبو نمودن بدن هنگام احرام بستن.[10]

-              جائز شمردن خرید و فروش خانه‌های مکه مکرمه.[11]

-              صدور طلاق میان زوجین به دليل ناتوان بودن مرد در مقاربت.[12]

-              صدور طلاق زنی که شوهرش او را در حالت مستی طلاق گفته باشد.

-              قصاص نکردن مسلمانی که کافری را به قتل رسانیده است.

-              به زندان انداختن قاتل تا زمانی که پسر مقتول بالغ شود و در مورد قاتل تصمیم بگیرد.[13]

-              

ب: کلام عبدالله بن مبارک در مورد او

معاویه بن ابی سفیان، آزمایشی است برای ما و هر کس که به او طعنه می‌زند و بر او خشمگین است، باید گفت که او مرتکب گناه سبّ صحابه شده است.[14]

 

ج: کلام احمد بن حنبل در مورد او

از امام احمد بن حنبل سؤال کردند نظر او در مورد آنان‌که می‌گویند معاویه کاتب وحی نبود و خلافت را با زور شمشیر غصب کرد چیست؟[15]

او گفت: این سخن زشتی است و باید از افرادی که قائل به این کلام هستند اجتناب نمود، با آنان معاشرت نکرد و حقیقت ادعاهایشان را به مردم اثبات نماییم.[16]

 

د: سخن قاضی ابن عربی در مورد او

ابوبکر بن عربی در رابطه با فضائل و امتیازات برجسته معاویه چنین می‌گوید: از مهمترین ویژگی‌های او می‌توان دفاع از مملکت، حفظ مرزها، اصلاح ارتش، شکست دادن دشمنان و سیاستی حکیمانه و خردمندانه با مردم را نام برد.[17]

محب الدین خطیب نیز در توضیح بیشتر این ویژگی‌ها چنین می‌نویسد: از همت والای او آن بود که چون در صفین و هنگام کارزار با علی بن ابی طالب، به او خبر دادند که قیصر روم با سپاهی عظیم عزم مرزهای سرزمین مسلمانان را نموده است، پیغامی به جانب او ارسال کرد و در آن، قیصر را از این جسارت خود بر حذر داشت و او را به انتقامی شدید تهدید نمود.[18]

ابن کثیر نیز در همین رابطه چنین گفته است: چون معاویه به جنگ با علی بن ابی طالب سرگرم شد، قیصر روم به این فکر افتاد که در این شرایط، جبران ذلّت‌ها و شکست‌های پیشین را از مسلمانان بگیرد و به همین دلیل سپاهی عظیم فراهم نمود تا به قلمرو مسلمانان حمله کند، چون خبر آن به معاویه رسید، نامه‌ای خطاب به قیصر روم نوشت و در آن به او چنین گفت: ای ملعون! بدان که اگر از این اقدام خود دست بر نداری و به سرزمین خود باز نگردی، همراه پسر عمویم، علی بن ابی طالب، چنان تو را تنبیه خواهیم نمود که تمام سرزمینت را از دست بدهی و آن‌قدر بر تو سخت خواهیم گرفت که دیگر جایی در زمین برای تو نماند. قیصر روم با دیدن این پیغام تهدیدآمیز، از تصمیم خود برگشت و به مسلمانان اعلام آتش بس کرد.[19]

 

ه‍: سخن ابن تیمیه در مورد او

ابن تیمیه در رابطه با معاویه چنین گفته است: از طریق حدیثی متواتر، همه می‌دانند که خود رسول خدا صلی الله عليه وسلم معاویه را به امارت تعیین نمود. همچنین معاویه همراه با رسول خدا صلی الله عليه وسلم جهاد نمود و به خاطر اطمینان حضرتص به او، کاتب وحی شد و هرگز رسول خدا صلی الله عليه وسلم او را متهم به تخلّفی در این زمینه ننمودند. نیز عمر بن خطاب که در شناخت مردمان، بسیار آگاه بود و نه تنها به حق سخن می‌گفت و حق عمل کرد، او را به امارت تعیین نمود و هرگز او را به خیانت و یا ضعفی متهم نکرد.[20]

 

و: سخن ابن کثیر در شأن معاویه

ابن کثیر در مورد او چنین می‌نویسد: مسلمانان در سال چهل و یک بعد از هجرت، با او بیعت کردند. در طول دوران خلافت و تا زمان وفاتش، جهاد با دشمنان برقرار بود و شریعت خداوند عزوجل  حاکم، غنایم از اطراف و اکناف به جانب‌دار الخلافه سرازیر بود و مسلمانان در رفاه و آسایش قرار داشتند. معاویه مردی بود صبور و با گذشت، با وقار و متین، سرور مردمان، بزرگوار و سخاوتمند، دادگر و با شهامت[21]، نیز او مردی بود نیک سیرت، با گذشت، و رازدار که خدایش او را رحمت کند.[22]

 

4- روایت حدیث

معاویه به این افتخار نائل آمد که بعد از فتح مکه، رسول خدا صلی الله عليه وسلم را درک نمود و ملازم آن حضرتص و پس کاتب وحی شد. نیز حضرتص داماد خاندان ابوسفیان محسوب می‌شدند و به  همین خاطر رابطه‌ي معاویه با حضرتص بیشتر می‌بود. محدثان از معاویه، یکصد و شصت و سه حدیث روایت کرده‌اند که در این میان امام بخاری و امام مسلم، فقط پنج حدیث را صحیح تشخیص داده است.[23]

روش حکومت معاویه و شیوه برخورد او با مردم چنان بود که او را در میان مردمان، محبوب ساخته بود. در حدیثی از صحیح مسلم، نقل است که رسول خدا صلی الله عليه وسلم فرمودند:

«خِیارُ أَئِمَتِکُم – حُکّامُکم – الّذین تُحِبُّونَهم و یُحِبُّونَکم و تَصِلُون عَلَیهم – تَدعُون لَهُم و یَصِلُون عَلَیکم، و شِرَارُ أَئِمَّتِکُم الَّذین تَبغَضُونَهم وَ یَبغَضُونَکُم، وَ تَلعَنُونَهم وَ یلعَنُونَکُم»[24]

«بدانید که بهترین رهبران و پیشوایان شما آنانی هستند که ایشان را دوست دارید و آنان نیز شما را دوست دارند، در حق یکدیگر دعای خیر می‌کنید و بدانید که بدترین رهبران شما آنانی هستند که از ایشان متنفر هستید و آنان از شما نفرت دارند و یکدیگر را لعن و نفرین می‌کنید».

در پایان، سخنان ابوبکر ابن عربی را بازگو می‌کنیم که در شأن معاویه چنین گفته است: عمر، او را به ولایت شام برگزید و عثمان نیز پس از او، معاویه را در منصب خود ابقا نمود. باید دانست که پیش از عمر، ابوبکر، یزید بن ابی سفیان را به ولایت شام منصوب نموده بود. پس از وفات ابوبکر، یزید از عمر خواست که پس از او برادرش، معاویه، را به ولایت شام منصوب نماید و عمر نیز پذیرفت.

از طرف دیگر، پیامبر خدا صلی الله عليه وسلم نیز معاویه را به عنوان کاتب وحی انتخاب نموده بودند. حال بنگریم و ببینیم که سند ولایت هیچ کس چون معاویه از جانب رسول خدا صلی الله عليه وسلم ، ابوبکر، عمر و عثمان به امضاء نرسید.[25]

پس از شهادت علی نیز حسن بن علی، سبط رسول خدا، با او مصالحه و بیعت نمود.[26]

 

دوم: عبدالله بن عامر بن کریز

او عبدالله بن عامر بن کریز بن ربیعه بن عبد شمس بن عبد مناف بن قصی می‌باشد و همان‌طور که از نسبش پیداست از قبیله قریش است[27].

عبدالله در عهد رسول صلی الله عليه وسلم  و در سال چهارم بعد از هجرت متولد شد و چون رسول خدا صلی الله عليه وسلم در سال هفتم بعد از هجرت برای أدای عمره قضاء، به مکه آمدند[28]، عبدالله را نزد حضرتص بردند. ابن حجر در این رابطه روایت می‌کند که: چون عبدالله را نزد رسول خدا صلی الله عليه وسلم بردند، رسول خدا صلی الله عليه وسلم از آب دهان مبارک خویش در دهان عبدالله ریختند، پس حضرتص سؤال کردند که آیا او فرزند زنی از بنی سلیم است، اطرافیان پاسخ دادند که همین‌گونه است، حضرت فرمودند: که او بسیار به ما قریشیان، شباهت دارد. و پيامبرص از آب دهان خویش در دهان او ریختند و او را به خداوند سپردند و آن کودک نیز آب دهان رسول خدا صلی الله عليه وسلم را می‌بلعید. حضرت رو به اطرافیان نمود و فرمود: این کودک، مردمان را سیراب خواهد نمود. نقل می‌کنند که چون عبدالله به سرزمینی وارد می‌شد، آب می‌یافت و خود و سربازانش را از آن سیراب می‌نمود.[29]

عبدالله بن عامر، پیش از اين‌كه در سال29 بعد از هجرت به ولایت بصره منصوب شود، هیچ سمت اداری و یا نظامی نداشته بود.

نسبت میان عثمان بن عفان و عبدالله به این صورت بود که مادر عثمان، أروی بنت کریز بن ربیعه، خواهر عامر، پدر عبدالله و بالطبع، عمه عبدالله به شمار می‌آمد. نیز همان‌طور که قبلاً بیان شد، مادر عبدالله از قبیله‌ي بنی سلیم بود.[30]

چون عبدالله به ولایت بصره رسید، تنها بیست و چهار یا بیست و پنج سال سن داشت[31]. و تا زمان شهادت عثمان رضی الله عنه  در آن منصب باقی ماند. پس از شنیدن خبر شهادت عثمان، سپاهی بزرگ فراهم آورد و با اموال خود عزم مکه نمود اما در آن‌جا به زبیر بن عوامس ملحق شد و همراه او به بصره بازگشت و در کنار او در جنگ جمل شرکت نمود. عبدالله، بر خلاف جمل، در صفین حضور نداشت و از هیچ یک از طرفین جانبداری نکرد.[32]

هر چند قلقشندی در کتاب خود بر این باور است که او در ماجرای حکمیت همراه معاویه بوده است.[33]

او در دوران خلافت معاویه، سه سال ولایت بصره را بر عهده داشت، اما پس از برکناری از مقام خود، به مدینه رفت و تا پایان عمر، یعنی سال پنجاه و هفت بعد از هجرت در آن‌جا ماند.[34]

ابن قتیبه روایت می‌کند که او به سال پنجاه و نهم بعد از هجرت در مکه وفات یافت و او را در عرفات دفن نمودند. ابن سعد در مورد ویژگی‌های برجسته او چنین می‌گوید: عبداالله مردی بود شریف و با اصل و نسب، سخاوتمند و بزرگوار، ثروتمند، صاحب فرزندان بسیار و شیفته عمران و آبادانی[35]

ابن حجر نیز در مورد او چنین گفته است: عبدالله مردی بود بخشنده و سخاوتمند، نترس و دلیر.[36]

او از سخاوتمندترین مردمان بصره[37] و بخشنده‌ترین مسلمانان به شمار می‌آمد[38].

عبدالله در فتوحات، نقش برجسته‌ای از خود نشان داد و توانست پس از کشتن یزدگرد، آخرین پادشاه آنان، و نیز خرذاد مهر، برادر رستم فرخزاد، برای همیشه رؤیای زردشتیان را که قصد داشتند حکومت پیشین خود را احیا کنند به یأس تبدیل کند. علاوه بر توانایی‌های او در مسايل حکومتی و نظامی، عبدالله اهتمامی خاص به معارف اسلامی داشت. گویند که او از رسول خدا صلی الله عليه وسلم حدیثی نقل کرده است[39]، هر چند که صحاح ستّه از او روایتی نقل نکرده‌اند.[40]

اما ابن قتیبه بیان داشته که حدیثی را که او روایت نموده، ابن قانع و ابن منده، از طریق مصعب زبیری ذکر کرده‌اند که او نیز از طریق پدرش از جد خود، مصعب بن ثابت بن خنظله بن قیس نقل می‌کند که از عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عامر روایت شده که رسول خدا صلی الله عليه وسلم فرمود:

«من قتل دون ماله فهو شهید»[41]

(هر کس به خاطر دفاع از اموالش کشته شود، شهید محسوب می‌گردد).

اصلاحات اقتصادی که عبدالله در بصره انجام داد

عبدالله بن عامر، در کنار پیروزی‌های عظیمی که در مقابل زردشتیان به دست آورد و توانست سپاهیان آنان را در جای جای ایران در هم شکند، اصلاحات اقتصادی چشم‌گیری را در بصره انجام داد. از جمله این اصلاحات، بازار بصره بود. عبدالله با هزینه خود زمینی را در مرکز بصره خریداری کرد و بازار را در آن‌جا بنا نموده و سپس آن را به مردم شهر هدیه داد[42]. این اقدام، سبب افزایش اعتبار و اهمیت این بازار و نیز رونق تجارت در آن شهر شد. از دیگر اقدامات مهم ابن عامر گسترش شبکه آب‌رسانی شهر بصره بود. ابن قتیبه نقل می‌کند که عبدالله دو رود را در شهر حفر نمود. یکی از آن‌ها در شرق شهر واقع بود و رود دیگر را مردم به رود ام عبدالله می‌شناختند[43].

عبدالله بن عامر به زیاد بن ابی سفیان که عهده‌دار دیوان و بیت‌المال بود و در غیاب ابن عامر و عزیمت آن به میادین جنگ، کفیل او می‌شد[44]، دستور داده بود تا رود «ابله» او را حفر نماید. خلیفه ابن خیاط نقل می‌کند که چون عبدالرحمن بن ابی بکره[45] که از جانب زیاد مسئول حفر رود بود توانست مسیر حفر رود را از میان کوه عبور دهد و آب را در آن رها سازد. گویند جریان آب چنان تند بود که عبدالرحمن نتوانست با اسب خود از آن عبور كند.[46]

خود عبدالله بن عامر نیز آبراهه و حوض بزرگی را در شهر بنا نمود و آن را به نام مادر خود، حوض ام عبدالله نامید.[47]

از دیگر نهرهایی که در زمان ابن عامر حفر شدند رود نافذ، مولای ابن عامر بود که او عهده‌دار مسئولیت حفر آن گردید و چون موفق به انجام آن شد، به نام او مشهور گشت.[48]

رود دیگر، رود مره، مولای ابوبکر صدیق بود که چون موفق به حفر آن گردید، به رود مره شناخته می‌شد.[49]

نهر اساوره که خود ابن عامر آن را بنا نموده بود از دیگر نهرهای بصره محسوب می‌شد.[50]

همچنین مولف فتوح البلدان، از پلی در بصره نام می‌برد که به پل «قره» مشهور بوده است، این پل که منسوب به قره بن حیان باهلی بود بر رودی قدیمی قرار داشت که بعدها ابن عامر آن را خریداری نموده و در اختیار مردم شهر قرار داد.[51]

با این توضیحات، می‌بینیم که عبدالله بن عامر تا چه حد به حفر چاه‌ها و نهرها که موجب رونق کشاورزی می‌شد، اهمیت می‌داد تا بتواند از این طریق پایه‌های اقتصاد ولایت تحت امر خود را تقویت نماید. همچنین به دلیل موقعیت ویژه و استراتژیک بصره، تجار و بازرگانان بسیاری از آن ناحیه عبور می‌کردند و به همین دلیل، او بازار شهر بصره را به شکل جدید خود تأسیس نمود. اما اهمیت این شهر بیشتر به خاطر آن بود که بصره مرکزی جهت هدایت و تقویت روند فتوحات در ایران محسوب می‌شد.

در واقع میزان تلاش ابن عامر در راستای ایجاد اصلاحات بنیادین در منطقه را می‌توان در این عبارت او جستجو نمود: می‌خواهم وضعیت به صورتی باشد که اگر زنی سوار بر مرکب شد و از منزل خود عزم مکه نماید، در تمامی طول مسیر، به آب و بازارهای پر رونق دست رسی داشته باشد.[52]

بدون شک اهمیت این اصلاحات چشم‌گیر در شهری که مرکز تقویت و فرماندهی فتوحات در ایران محسوب می‌شد، از پیروزی‌هایی که ابن عامر، خود، در ایران به دست می‌آورد، کمتر نبود. دکتر صالح علی بیان می‌دارد که فتوحات عظیم سپاهیان اسلام در ایران، درآمدهای ولایت بصره را به نحو چشم‌گیری افزایش داد و باعث ایجاد رونق اقتصادی و رفاه مالی مردمان آن دیار شد. این خود، سبب گردید که تجار و پیشه‌وران بسیاری روانه آن شهر شوند و به این ترتیب شهر بصره هر روز بزرگتر می‌شد و مدنیت در آن پیشرفت می‌نمود.[53]

با وجود درآمدهای سرشار بیت‌المال بصره و رونق اقتصادی و تجاری شهر و نیز امنیت بالای آن منطقه که همه به خاطر مدیریت کم نظیر والی آن محقق شده بود، می‌بینیم که عبدالله بن عامر، مردی است متواضع و مردم‌دار که در منزل خویش را به روی مردم باز نگه‌ می‌دارد و به خاطر همین مسأله، حاجب و پرده‌دار خود را مورد سرزنش قرار می‌دهد که چرا در منزل او را به روی مراجعه‌کنندگان بسته است.[54]

ابن عامر از چنان شهرت و اعتباری در بصره برخوردار بود که ابن سعد نقل می‌کند که گفتار و رفتار ابن عامر زبانزد خاص و عام مردم بصره بود[55] و به همین دلیل جای تعجبی ندارد که او نزد مردمان بسیار محبوب و مورد احترام آنان بود.[56]

همان‌طور که قبلاً بیان نمودیم عبدالله بن عامر تا زمان شهادت عثمان بن عفانس در منصب ولایت بصره باقی ماند.[57]

این بود یکی دیگر از والیان عثمان، والی‌ای که در بصره، نهر حفر می‌کرد تا مردم از آن بهره‌مند شوند، مردی که برای اولین بار، در صحرای عرفات حوض و چشمه بنا نمود.[58]

ابن عامر، مردی بود که به خاطر اقدامات شایسته و خدمات والای خود به امّت، به تعبیر ابن تیمیه، در قلب امّت جای داشت و آنان همیشه سپاسگذار او بودند.[59]

ذهبی در مورد او چنین گفته است: ابن عامر، از جمله امرا و سرداران شجاع و سخاوتمند عرب محسوب می‌شد که در عین قدرت و شجاعت مردی صبور و مهربان بود.[60]

 

سوم: ولید بن عقبه

او ولید بن عقبه بن ابی معیط بن ابی عمرو بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف بن قصی و برادر مادری عثمان بن عفان بود. او هر چند پيامبر صلی الله عليه وسلم را درک نمود اما مدّت زمان این افتخار بسیار اندک بود.[61]

ولید در دولت خلافت ابوبکر و عمر که تنها افراد لایق و با کفایت و راست کردار و امانت‌دار را در حکومت خویش به کار می‌گرفتند، جزو کارگزاران آنان بود. در واقع همین سیاست دقیق ابوبکر و عمر در تعیین والیان و امرای خود بود که سبب شد اسلام، با سرعتی خیره کننده، گسترش یابد و بلاد وسیعی به زیر سلطه خود برد، ولید توانست به خاطر ایمان راستین و لیاقت و توان بالای خود، اعتماد شیخین را به خود جلب نماید و به همین دلیل مناصب و مأموریت‌های مهمی را به او واگذار کردند.[62] اولین مسئولیتی که او در خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  به عهده گرفت، رساندن نامه‌های محرمانه خلیفه به خالد بن ولید بود که در سال12 بعد از هجرت، همراه سپاهیان اسلام در جنگ مذار با ایرانیان به کارزار مشغول بود.[63]

سپس ابوبکر، ولید را به کمک و یاری سپاه عیاض بن غنم فهری فرستاد.[64]

در سال 13 بعد از هجرت، ولید از جانب ابوبکر، مسئول جمع‌آوری زکات قبیله قضاعه بود و چون ابوبکر صدیق عزم فتح شام نمود، به ولید چنان اطمینان و اعتماد داشت که او را در کنار عمرو بن عاص فرمانده سپاهیان اسلام نمود، سپاه عمرو به جانب فلسطین حرکت کرد و سپاه ولید، شرق اردن را هدف خویش قرار دادند.[65]

در سال15 بعد از هجرت و در عهد عمر، ولید امیر سرزمین قبایل تغلب و قسمت عرب‌نشین منطقه جزیره بود.[66]

او در این منصب، مسئول بود تا مراقب آن باشد که دشمنان از پشت به سپاهیان مستقر در شام حمله نکنند. او در طول مدتی که عهده‌دار این منصب بود تلاش می‌کرد با روش‌هایی خردمندانه و نیکو و مردم پسند، مسیحیان قبایل ایاد و تغلب را که بیشتر قلمرو آن سرزمین در اختیار آنان بود، به پذیرفتن دین اسلام تشویق نماید.[67]

با این سوابق درخشان بود که ولید در عهد عثمان، ولایت کوفه را به دست گرفت. او از جمله عادل‌ترین و مهربان‌ترین والیان عثمان محسوب می‌شد. در تمام مدت حکومت او بر کوفه، سپاهیان تحت امر او، به پیروزی‌های چشم‌گیری در ایران دست یافتند کما اين‌كه پس ازمرگ او، امام شعبی[68] که از تابعین صاحب علم و فضل بود، چون در مجلسی از شجاعت‌ها و رشادت‌های مسلمه بن عبدالملک بن مروان (120 ه‍) یاد می‌شد، او به سخن آمد و در ستایش ولید بن عقبه چنین گفت: شما جنگ‌ها و حکومت ولید را ندیدید. او چون به جنگ می‌رفت به پیروزی‌های عظیمی دست پیدا می‌کرد و تا زمان بر کناری او از ولایت کوفه، هیچ احدي ضعف و خطایی را از او مشاهده‌ ننمود.[69]

ولید بسیار مردم را دوست می‌داشت و نسبت به آنان بسیار مهربان بود. پس از پنجاه سال همچنان منزل او در نداشت تا مردم بتوانند به او مراجعه کنند و نیازهای خود را نزد او مطرح کنند.[70]

عثمان هنگام انتصاب او به ولایت کوفه چنین گفت: من او را نه به این خاطر که برادر من است به ولایت کوفه برگزیدم، بلکه او را به این دلیل به این منصب انتخاب کردم که او فرزند ام حکیم بیضاء، عمه رسول خدا صلی الله عليه وسلم و دوقلوي پدر آن حضرت می‌باشد. ولایت براساس اجتهاد استوار است. عمر نیز پس از عزل مردی بزرگ چون سعد بن ابی و قاص، فردی را به ولایت کوفه برگزید که از نظر سوابق و اعتبار در حد سعد نبود.[71]

نکته‌ای که در این‌جا لازم است راجع به آن صحبت شود اتهامی است که به این قهرمان اسلام و مرد مورد اعتماد ابوبکر و عمر و عثمان بود، وارد می‌کنند. این اتهام همان ادعای فاسق و شراب‌خوار بودن ولید است که باید در این‌جا به طور مفصّل به این قضیه بپردازیم.

عدّه‌ای بر این باورند که آیه زیر در مورد ولید نازل شده است:

« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ»الحجرات: ٦

(اي كساني كه ايمان آورده‌ايد! اگر شخص فاسقي خبري را به شما رسانيد درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهي - بدون آگاهي (از حال و احوالشان و شناخت راستين ايشان‌ -) آسيب برسانيد، و از كرده خود پشيمان شويد).

این قول براساس روایت افرادی است که روایت کرده‌اند رسول خدا صلی الله عليه وسلم ، ولید بن عقبه را برای جمع‌آوری زکات بنی مصطلق نزد آنان فرستاد، در میانه راه به او خبر داد که بنی مصطلق مرتد شده‌اند و از پرداخت زکات امتناع می‌کنند و به همین دلیل برای جنگ با ولید، به سوی او روانه شده‌اند، ولید نیز که ترسیده بود، بدون کسب اطمینان از صحت این خبر، نزد رسول خدا صلی الله عليه وسلم بازگشت و او را از ماجرا با خبر نمود، رسول خدا صلی الله عليه وسلم نیز خالد بن ولید را به جانب بنی مصطلق فرستاد تا از صحّت و سقم قضیه اطلاع حاصل نماید. چون او نزد بنی مصطلق رسید، آنان به او گفتند: که اینان هرگز مرتّد نشده‌اند و همچنان به اسلام پایبند هستند. پس از این ماجرا بود که آیه فوق‌الذکر نازل شد.

هر چند روایتی دیگر نیز در همین رابطه نقل شده است اما باید دانست که سندی موصول[72]، و صحیح[73] در مورد این قصه به ما نرسیده است، به عبارتی بهتر، این قصه دارای سندی ضعیف می‌باشد. اگر علمای دین، احادیثی را که در مورد فضایل و اعمال نیک می‌باشند و در آن‌ها نه حلالی حرام می‌شود و نه حرامی به حلال تبدیل می‌گردد، با وجود ضعف سند آن‌ها، می‌پذیرند و در آثار خود ارائه می‌کنند. اما ما حق نداریم چنین روشی را در خصوص این روایت ضعیف در پیش بگیریم، زیرا این حدیث، حلالی را حرام کرده است، در واقع این روایت ضعیف، مردی را که پیامبر خدا صلی الله عليه وسلم را درک کرده است به فسق و فجور متهم می‌کند. چطور می‌توان این روایت ضعیف را پذیرفت حال آن‌که خود آید به ما دستور می‌دهد که در رابطه با صحت و سقم اخبار و اطلاعات باید اطمینان حاصل نمود. این آیه، خود، اساس علم روایت را که همانا یقین داشتن از صحت یک روایت می‌باشد، بیان می‌دارد.

در خصوص این داستان، باید تنها به احادیثی که هم سند آن‌ها صحیح است و هم متن و محتوای آن‌ها درست می‌باشند، استناد نمود. اگر در این روزگار، این داستان را در مورد یکی از بزرگان و رجال معتبر، نقل کنند، آیا آن‌را به راحتی و بدون تحقیق قبول می‌کنیم که آن‌را این‌گونه بدون مطالعه و تحقیق، در شأن یکی از صحابه و مردانی که در عهد خلفای راشدین مسئولیت‌های خطیری به عهده داشته، بپذیریم؟!

این داستان، در مورد تاریخ اسلام بیانگر مسايلی مهم از عقاید اسلامی می‌باشد، بنابراین در این نوع مسايل نباید به راحتی و بدون تحقیق، اخبار و روایاتی را باور نمود. باید این نکته را در نظر داشت که ولید بن عقبه، از جمله افرادی بود که در فتح مکه، اسلام آوردند. در طول تاریخ نیز طعنه‌ها و تهمت‌های بسیاری به این افراد وارد شده است. عده‌ای از مؤرخان بر این باورند که این قبیل افراد به زور اسلام آوردند و دین هرگز در دل و جان آنان رسوخ ننمود، اما باید دانست که این توهمی باطل و ناروا است.[74]

اخبار و روایات مربوط به ولید نیز، به تبع همین قضیه، آکنده از دروغ‌ها و توهمات راویان آن‌ها شده است، که هر یک براساس مذهب و مسلک خویش در آن دخل و تصرف نموده‌اند. در واقع شخصیت‌هایي چون ولید، به میدانی برای اثبات توان و مهارت و نبوغ سرشار و تخیل وسیع راویان در جعل روایات و دخل و تصرف در آن‌ها، تبدیل شده است.[75]

آنچه این داستان و قضیه فرستادن ولید به جانب بنی مصطلق را دچار اشکال می‌کند، حدیثی موصول می‌باشد که رجالی معتمد و مورد اطمینان آن را بازگو نموده‌اند و آن این است که ولید در روز فتح مکه، نوجوانی کم سن و سال بوده است و نمی‌توان پذیرفت که رسول خدا صلی الله عليه وسلم چنین فردی را به چنان مأموریتی بفرستد. فیاض بن محمد رقی از جعفر بن برقان و او از ثابت بن حجاج کلابی و او نیز از عبدالله همدانی نقل می‌کند که ولید بن عقبه چنین گفته است: در روز فتح مکه، مردم فرزندان خود را نزد رسول خدا صلی الله عليه وسلم می‌آوردند تا آن حضرتص دست بر سر آنان بکشد و بر ایشان دعا نماید، من را نیز که به عطر زعفران خوشبو نموده بودند، نزد ایشان بردند تا مرا نیز مسح و دعا نمایند، اما ظاهراً حضرتص از آن بو خوششان نمی‌آمد و به همین دلیل مرا مسح نکردند.[76]

در واقع حضور ولید در این داستان ساخته و پرداخته گرایشات مذهبی و فرقه‌ای بوده است. ولید اموی و از قبيله عثمان بود و همین، دشمنان بسیاری را برای او تراشید؛ فردی که اسم ولید را در این داستان گنجانید، مردی شیعی مذهب و رافضی مسلک بنام محمد بن سائب كلبی بود. ابن حجر او را از جمله شیعیان کوفه می‌داند و در مورد او چنین می‌گوید: در کوفه، دو دروغ‌پرداز قهّار وجود داشتند که به جعل روایات و دخل و تصرف در آن‌ها می‌پرداختند. آن دو کلبی و سدی بودند.[77]

باید دانست که این جاعل حدیث با انتخاب ولید که هم در عهد ابوبکر عهده‌دار جمع‌آوری زکات قبایل قضاعه بود و هم در دوران عمر، چنین مسئولیتی را در رابطه با قبایل تغلب که در منطقه جزیره ساکن بودند، بر عهده داشت، قصد داشت به شیوة دیگر منابع شیعه، بر عثمان بن عفان و دیگر خلفای راشدین طعنه و تهمت زند[78].

ما منکر شأن نزول آیه که در مورد قبیله بنی مصطلق است نمی‌باشیم، بلکه نقش ولید در این ماجرا و فاسق بودن او را نمی‌پذیریم. اگر در آیه دقت نماییم، لفظ فاسق به صورت نکره ذکر شده است و می‌دانیم که هرگاه لفظی به صورت نکره در مقام شرط و یا نفی قرار بگیرد، مفهومی عام و فراگیر را در بر می‌گیرد و بر یک فرد دلالت نمی‌کند[79].

 

اجرای حد شرب خمر در مورد ولید:

در صحیح شیخین، ماجرای اجرای حد شرب خمر در مورد ولید و عزل او از ولایت کوفه که پس از شهادت شهود علیه ولید به دستور عثمان بن عفان صورت گرفت، به ثبت رسیده است. باید دانست که در این قضیه نه تنها ایرادی بر عثمان وارد نمی‌باشد بلکه خود، از افتخارات حکومت عدل عثمان است. امام بخاری این ماجرا را به طور مبسوط در باب مناقب عثمان ذکر می‌نماید.[80]

علی بن ابی‌طالب در سرزنش افرادی که این جریان را از ضعف‌های حکومت عثمان می‌دانند، خطاب به آنان چنین گفت: مثال وضعیتی که شما در آن قرار گرفته‌اید و در آن به ایراد گرفتن از عثمان می‌پردازید، چونان فردی است که خود را آماج طعنه‌ها و تهمت‌های خود قرار می‌دهد شاید بتواند یار و یاور خود را از پای در آورد.[81]

مگر گناه عثمان چیست که مردی را به خاطر گناهش حد زد و او را از مقامش عزل نمود؟!

چرا به عثمان طعنه می‌زنید حال آن‌که اقدامات و تصمیمات خود را در حضور ما اجرا می‌نمود؟![82]

باید دانست که چنین اتفاقی در زمان عمر نیز پیش آمده و او قدامه بن مظعون را که از اصحاب رسول خدا صلی الله عليه وسلم بود و در عهد عمر امارت بحرین را داشت به اتهام شرب خمر، حدّ زد و او را از مقام خویش برکنار نمود.[83]

مؤرخان بیان داشته‌اند که هیچ دلیلی بر شرب خمر ولید وجود ندارد. ابن حجر در الإصابه چنین می‌گوید: عده‌ای از کوفیان علیه ولید توطئه نموده و با هم همداستان شدند که او را به ناحق به شرب خمر متهم کرده و علیه او شهادت دهند.[84]

ابن خلدون نیز با اشاره به این واقعیت چنین گفته است: غوغا سالاران و فتنه‌انگیزان همیشه اتهامات و شایعات بی‌اساس را متوجه والیان و امرای عثمان می‌کردند و روز به روز بر شدت این قضایا افزوده می‌شد. در هیمن راستا ولید را به شرب خمر متهم نمودند و عده‌ای از آن غوغا‌گران علیه او شهادت دادند تا سرانجام عثمان شهادت آنان را پذیرفته و او را حد زد و از مقام خود عزل نمود.[85]

طبرانی اصل این ماجرا را این‌گونه بازگو می‌کند: یک شب پسران ابو زینب و ابو مورع و جندب بن زهیر به قصد سرقت به منزل ابن حیسمان رفته و پس از درگیری با ابن حیسمان او را به قتل رساندند. ابو شریح خزاعی که از صحابه رسول خدا صلی الله عليه وسلم و همسایه ابن حیسمان بود، همراه فرزند خویش شاهد ماجرا بودند. ولید نیز به حکم عثمان، آن جوانان را قصاص کرد. این اقدام ولید، باعث شد که پدران آن جوانان کینه او را به دل گیرند و منتظر فرصتی برای انتقام از او باشند. آنان در همه حال، مراقب رفتار و کردار ولید بودند تا شاید نقطه ضعف و بهانه‌ای از او به دست آورند. نقل می‌کنند که روزی ابو زبید شاعر، که از مسیحیان تغلب بود، نزد ولید رفت، مردم ابو زبید را که به واسطه ولید به اسلام ایمان آورده بود به شرب خمر متهم کردند، عده‌ای از بی‌خبران نادان نیز ادعا می‌کردند که ولید همنشین ابو زبید و ملازم یکدیگر هستند.

ابو زینب و ابو مورع این قضیه را بهترین فرصت برای گرفتن انتقام از ولید دانستند و به همین دلیل به مدینه رفتند و با خود دو شاهد را نزد عثمان بردند تا آنان در مورد شرب خمر ولید علیه او شهادت دهند. آنان نیز شهادت دادند که ولید را هنگام استفراغ کردن دیده‌اند.

عثمان نیز اعلام نمود: تنها فردی که شراب نوشیده است، استفراغ می‌کند. پس دستور داد تا ولید را از کوفه نزد او بیاورند، ولید نیز سوگند یاد کرد که هرگز شراب نخورده است و همچنین عثمان را از خصومت ابو زینب و ابو مورع نسبت به خود آگاه نمود. عثمان به او گفت: ای برادر! صبور باش. هر چند ما حدود خداوند عزوجل  را در مورد تو اجرا می‌کنیم اما بدان که سزای شهادت دروغ، آتش دوزخ است.[86]

محب الدین خطیب در همین رابطه می‌گوید: در صحیح مسلم است که ولید هنگام نماز صبح، پس از اتمام آن دو رکعت رو به مردم کرد و گفت: آیا باید بیشتر بخوانم یا همین كافي است. نیز از طریق احمد، نقل است که او چهار رکعت خواند. اما باید گفت که هیچ کدام از شاهدان به این مسايل اشاره نکرده‌اند. در واقع امام مسلم، این اضافات را از قول حضین که راوی آن ماجرا است نقل می‌کند، حال آن‌که حضین نه جزو شاهدان قضیه بود و نه آن مطالب را از شاهد و یا شخصیت معروفی نقل کرده است. از طرف دیگر، خود حضین، هنگام رخ دادن ماجرای دروغین، در کوفه نبوده است تا شاهد ماجرا باشد، بنابراین، این بخش از سخنان او، بی‌اعتبار است[87].

این سرنوشت والی عثمان بر کوفه، ولید بن عقبه بود. مردی مجاهد و فاتح، عادلی که هر چه در توان داشت در راه خدمت به این امّت صرف می‌کرد، اما پاداش او آن ظلم و ستمی بود که به او روا داشتند. او می‌دید که روز به روز بر قدرت و نفوذ ناپاکان و دروغگویان و سیطره آنان بر صالحان امت افزوده می‌شود و هر کاری را که بخواهند انجام می‌دهند. به همین دلیل، بعد از شهادت عثمان، عزلت پیشه نمود و در مزرعه خویش، به دور از هیاهو و جنجال غوغاسالاران، عمر گذرانید. این مزرعه، در پانزده مایلی شهر «رقه» که از توابع منطقه جزیره محسوب می‌شد، قرار داشت و همان جایی بود که در دوران خلافت عمر، در آن‌جا به جهاد و نبرد با دشمنان پرداخته و مردم را به دین اسلام دعوت نموده بود.[88]

دیگر او خود را از جار و جنجال جنگ‌های میان علی و معاویه، دور نگه داشت و جانب هیچ کدام از طرفین را نگرفت تا اين‌كه بسال 61 بعد از هجرت و بنا به قولی دیگر، در دوران خلافت معاویه، در همان مزرعه خویش وفات یافت و در همان جا نیز به خاک سپرده شد.[89]

 

چهارم: سعید بن عاص

او سعید بن عاص بن هشام بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف بن قصی بود[90]. ابو حاتم بیان می‌دارد که سعید، رسول خدا صلی الله عليه وسلم را درک کرده است. او پس از ولید بن عقبه، به ولایت کوفه منصوب شد. گویند سعید از فصیح‌ترین مردان قریش بود و به همین دلیل عثمان او را مأمور نمود تا در تدوین مصحف واحد، مشارکت داشته باشد. انس بن مالکس روایت می‌کند که عثمان رضی الله عنه  به زید بن ثابت، عبدالله بن زبیر، سعید بن عاص و عبدالرحمن بن حارث بن هشام دستور داد تا از صحیفه‌های ابوبکر رونوشت بردارند و سپس از آن رونوشت، چندین نسخه فراهم آورند. عثمان به ابن زبیر، سعید و عبدالرحمن گفته بود که چون با زید در قرائت کلمه‌ای از قرآن دچار اختلاف شدید، گویش خود را که همانا گویش قریش بود، ارجحیت دهند.[91]

نقل است که تلفظ سعید بسیار به تلفظ رسول خدا صلی الله عليه وسلم نزدیک بود و به همین دلیل قرائت سعید در تدوین مصحف، مبنی قرار گرفت، او نه سال آخر حیات مبارک رسول خدا صلی الله عليه وسلم را درک نمود، پدرش در بدر، به دست توانای علی بن ابی طالب به هلاکت رسیده بود.[92]

نقل می‌کنند که روزی عمر او را مورد آزمایش قرار داد و به او گفت: سعید! بدان که من پدر تو را نکشتم بلکه دائی خود، عاص بن هشام را به قتل رساندم، سعید در جواب او گفت: بر فرض اين‌كه تو او را کشته باشی، حق داشته‌ای که او را به قتل رسانی، زیرا که او جانب باطل را گرفته بود، عمر از این جواب او به شگفت آمد، سعید در طول دوران حکومتش بر کوفه توانست منطقه بزرگ طبرستان را فتح نماید و خود را به گرگان برساند. در این نبردها، چند تن از صحابه، از جمله حذیفه بن یمانس همراه او حضور داشتند.[93]

سخاوت و کرم او چنان بود که گویند چون فردی از او درخواست پول می‌کرد و نزد او آن مقدار پول نبود، دست نوشته‌ای به او می‌داد تا بتواند آن مبلغ را بعداً از او دریافت نماید.[94]

سعید که خدایش از او خشنود باد، به حفظ وحدت میان مسلمانان بسیار معتقد بود و از هر نوع فتنه و آشوب، به شدت اجتناب می‌کرد. پس از انتصاب به ولایت کوفه و پس از فتوحات ارزشمندی که در آن مقام بدان نائل آمد، چون از سفر مدینه باز می‌گشت، می‌دید که غوغاسالاران و هوچی‌گران ناپاک، بار دیگر مردمان نادان کوفه را فریب داده و آنان را علیه او شورانیده‌اند و چون شورشیان مانع ورود او به شهر شدند، به مدینه بازگشت و همان‌جا باقی ماند. آن شورشیان نابکار و ستمکار که علیه سعید قیام کردند، در شهادت ناجوانمردانه عثمان نیز دخیل بودند و به این ترتیب موفق شدند بذر نامبارک فتنه و آشوب را برای همیشه در میان امّت اسلام افشا كنند. سعید پس از شهادت عثمان در جریانات مشکوک جمل و صفّین دخالتی ننمود اما در عین حال أصحاب جمل را فراخواند تا علیه علی خروج نکنند.[95]

این بود سیره مردی کریم و سخاوتمند، نیکوکار، مرد جهاد که در فصاحت خود بسیار به رسول خدا صلی الله عليه وسلم شباهت داشت. او بود که این مصحف قرآن را بر زید قرائت می‌نمود.

حال بیاییم و بنگریم که دروغ‌پردازان تاریخ در کنار این مناقب برجسته، صفاتی نازیبا را به ناحق و بدون هیچ سند محکمی به او منتسب کرده‌اند، آیا می‌توان صفات متناقضی چون سخاوت و بخل، انسانیت و توحّش، علم و جهل و جهاد و فرار از میادین جنگ را در فرد کامل، جمع نمود؟! هرگز این حالت، در یک انسان سالم و کامل امکان‌پذیر نیست.[96]

راویان باز بدون استناد به مدارکی محکم، نقل می‌کنند که چون سعید به ولایت کوفه منصوب شد و عزم آن‌جا نمود، موالیان و غلامان آن شهر، این رجز را می‌خواندند:

یا ویلنا قد عزل الولید

و جاءنا مجوعا سعید

ینقض فی الصاع و لا یزید[97]

(وای برما که ولید از ولایت عزل شد و سعید به جای او منصوب شد. او مردي بخیل و خسیس است که از سهم مردم در بیت‌المال کم می‌کند و آنان را به تنگنا و فقر دچار خواهد نمود).

بدون شک این رجز، مجعول است و ساخته و پرداخته ذهن سازندگان دروغگوی آن است[98]. اگر خوب دقت کنیم، موالی که همانا أسرای جنگ هستند، این شعر را در سال30 بعد از هجرت می‌سرودند و در آن سال‌ها، موالیان هنوز به مهارت در زبان عربی دست نیافته بودند چه برسد به سرودن شعر. از طرف دیگر چطور می‌توان سعید بن عاص را که در کرم و سخاوت شهره‌ي عام و خاص بود به بخل و خست متهم نمود، اگر مردم و شعرا، ولید را به خاطر سخاوتش مدح می‌کردند، سعید، خود در جود و سخا ضرب‌المثل بود.[99]

فرزدق، شاعر بزرگ و بنام عصر امویان، در مدح جود و کرم سعید چنین سروده است:

تری الغر الجحاجح من قریش

قیماً ینظرون الی سعید

اذا ما الامر فی الحدثان عالا

کانهم یرون به هلالا ‏

                 

(در هنگام بلایا و مصائب، سخاوت و کرم قریشیان را باید دید که در جود و کرمشان میان دیگر بخشش‌ها سرآمد هستند. اما آنان خود نیز در برابر عظمت کرم و سخاوت سعید، که چون ماهی است در میان ستارگان قریش، به احترام می‌ایستند).

حال باید این پرسش را مطرح نمود که پیش از رسیدن سعید به کوفه و اجرای سیاست‌های خود در آن شهر، موالیان چگونه از شیوه حکومت او که پیشتر ولایت هیچ جای دیگر را به عهده نداشت، آگاه بودند و به مذمّت و نکوهش حکومت او می‌پرداختند؟! نکته جالب این‌جاست که راویان قضیه، سعید بن عاص را در روایاتی کاملاً متناقض با هم نقل کرده‌اند. آنان نوشته‌اند: پس از اين‌كه عثمان، سعید را به ولایت کوفه برگزید، او شیوه‌ای عادلانه را در حکومت خویش در پیش گرفت، پس از ورود او به کوفه، موالیان در مورد حکومت او این رجز را می‌خواندند.[100]

چگونه ممکن است فردی عادل و دادگر باشد و در عین حال موالیان او را به بخل و خست توصیف نمایند؟! در زمان حکومت او، همه در رفاه بودند و این ثمره همان عدل و داد حکومت سعید بود.[101]

خداوند مؤرّخان پیشین را بیامرزد که به دلیل حسن ظن به خرد و انصاف خوانندگان خود، تمامی روایات و لو متناقض را گردآوری نموده و در آثار خود ثبت می‌کردند، آنان تصور می‌نمودند که خوانندگان در تمام ادوار، قدرت تشخیص راست و دروغ را دارند و می‌توانند حق و باطل را از هم تمیز دهند. آنان در علّت جمع‌آوری تمامی آن روایات، بیان می‌داشتند که قصد آن داشته‌اند تا مردم معاصر را از جریانات و شایعات با خبر سازند اما افسوس که نمی‌دانستند آیندگان آنان، گرد أباطیل و أکاذیب آن روایات جمع می‌آیند و خود را در گرداب توهمات روایات آن‌ها گرفتار می‌کنند.[102]

همان راویان نقل کرده‌اند هنگامی که سعید به ولایت کوفه رسید هنوز جوانی مرفّه و بی‌تجربه بود و چون به مسجد کوفه وارد شد تا برای مردم خطبه خواند، به اطرافیان دستور داد تا منبر را بشویند و تمیز کنند. بر منبر نیز چون لب به سخن گشود چنین گفت: این سرزمین، از آن جوانان قریش است. مردم با شنیدن این کلام، از او نزد عثمان شکایت کردند.[103]

اما باید دانست که این روایت کاملاً نادرست است و هیچ سند محکم و معتبری ندارد. سعید بن عاص همان است که در کنار سپاهیان اسلام به جهاد با دشمنان می‌پرداخت و به فتوحات ارزنده‌ای دست یافت. هرگز او آن‌چنانی نبود که راویان دروغ‌پرداز از او ترسیم کرده‌اند از سوی دیگر، ابن سعد، این سخن را از زبان مالک بن حارث اشتر نقل می‌کند که چون همراه یاران خود مانع ورود سعید به کوفه شدند، به آنان چنین گفت: سعید بن عاص خیال می‌کند که بین‌النهرین، سرزمین جوانان قریش است، این سرزمین، زادگاه شما است که ماحصل نبردهای شما و پدرانتان در اینجا می‌باشد.[104]

به یقین مالک بن حارث اشتر که مؤسس این فتنه و آشوب بود، بعدها از رؤسای شورشیانی شد که خانه عثمان را محاصره نموده و سپس او را به قتل رساندند.

به این ترتیب، جعل این دروغ‌ها، آن هم از طرف این افراد هیچ جای تعجبی ندارد، آنان به هر حیله و ترفندی دست می‌زدند تا مردمان را علیه والیان خود بشورانند. در واقع این جمله، از دهان کسانی خارج شده است که به خاطر درک ناقص و نابخردانه خود و نیز تعصّبات قبیله‌ای، چون می‌دیدند بیشتر والیان از میان قریشیان انتخاب می‌شوند، به این نتیجه نادرست رسیدند که قریشیان قصد تسلط و سیطره بر دیگر قبایل عرب را دارند و به همین دلیل علیه آنان دست به شورش می‌زدند.[105]

امام ذهبی در توصیف سعید بن عاص چنین می‌گوید: او امیری بود شریف و بزرگ‌منش، سخاوتمند، مورد ستایش همگان، صبور و با گذشت، با وقار، خردمند و دور اندیش و لایق و شایسته حکومت‌داری.[106]

در جواب سخنان افرادی که ادعا می‌کنند شورش کوفیان، خود، دلیلی است بر اقدامات نادرست سعید در قبال مردم[107] و به همین دلیل در خصوص انتصاب سعید به ولایت و حکومت کوفه، بر عثمان ایراد می‌گیرند، باید گفت: که شورش مردم کوفه علیه سعید، نمی‌تواند دلیلی بر گناهکار بودن او باشد. هر کس در مورد مردم کوفه و نوع برخورد آنان با حاکمان خویش مطالعه نموده باشد می‌داند که این مردم، به خاطر کوچک‌ترین مسايل، از والیان خود شکایت می‌کردند و بلافاصله خواستار عزل او می‌شدند. تا آن‌جا که عمر بن خطاب، در رابطه با شکایات و گلایه‌های پی در پی و نادرست کوفیان، از دست آنان لب به شکایت گشود و چنین گفت: مردم کوفه مرا به تنگ آورده‌اند، از دست هیچ کس رضایت ندارند و همه‌ي امرا نیز از دست آنان کلافه شده‌اند، نه خود درست می‌شوند و نه کسی را می‌توان یافت که بتواند بر آنان حکومت کند.[108]

در روایتی نیز آمده است که عمر در توصیف آنان چنین گفت: مردم کوفه مرا خسته کرده‌اند، اگر امیری نرم‌خو و مردم‌دار را نزد آنان می‌فرستم، از اخلاق او سوءاستفاده کرده و حکومت را از اختیار او خارج می‌کنند و اگر امیری سخت‌گیر و قاطع به حکومت آن شهر برگزینم، از او شکایت کرده و لب به اعتراض می‌گشایند.[109]

نیز نقل می‌کنند که عمر به خاطر رفتارها و برخوردهای تحریک‌آمیز کوفیان، دست به دعا برداشت و از خداوند عزوجل  چنین درخواست نمود: خداوندا! این مردم کارها را بر من آشفته کرده‌اند، پس تو نیز کارهایشان را بر آنان آشفته گردان.[110]

سعید مردی بود خردمند و فرزانه از او نقل می‌کنند که گفت: همنشین مرا بر من سه حق است: چون نزد من آمد، با او رفتاری خوب و شایسته خواهم داشت، اگردر کنار من نشست، جای او را تنگ نخواهم نمود و چون با من به سخن درآمد، روی خود را به سوی او نمایم. نیز به فرزندش چنین گفت: فرزندم! پیش از آن‌که نیازمندی از تو چیزی درخواست کند، تو حاجت او را برآورده ساز که این قرضی است از جانب تو به خداوند. (او آن را در روز جزا به تو پس خواهد داد) ای فرزندم! چون نیازمندي نزد تو آید، اما از شدت خجالت، صورتش قرمز شود و یا چون نزد تو آید، مطمئن نباشد که تو از او استقبال می‌نمایی و نیاز او را برطرف می‌کنی یا نه، بدان که در آن صورت اگر تمام اموالت را به او بدهی نمی‌توانی باز جبران آن رنجی را کنی که فرد نیازمند هنگام بیان درخواست خود، به آن گرفتار شده است. همچنین گفت: با مردان بزرگ‌منش و صاحب اعتبار مزاح نکن که نفرت و خشم آنان نسبت به تو را به ارمغان می‌آورد و با مردمان سبک سر و پست به مزاح سخن مگو که تو را نزد آنان کوچک و حقیر می‌کند. گویند در هنگام امارت کوفه، زنی عابد و پرهیزکار نزد سعید آمد. او نیز از آن زن به گرمی استقبال کرد و در حق او نیکی فراوان نمود. آن زن نیز به او گفت: خداوند تو را محتاج افراد پست نکند، خداوندا! حاجت نیازمندان را به دست مردان کریم و بزرگوار برطرف کن و چون مردی کریم و بزرگوار، نعمت و ثروت خویش را از دست داد، سعید را واسطه گردان تا بار دیگر ثروت و شرافت خود را به دست آورد. گویند چون در بستر مرگ افتاد، فرزندان خود را فراخواند و نصایحی به آنان گفت که از جمله‌ي آن‌ها این عبارت بود: با مرگ من دوستان و اطرافیانم، احساس نکنند که دیگر، فرزندان من یار و یاور آنان نیستند.

همانطور که من به آنان کمک می‌کردم و آنان را از نعمت‌هایی که خداوند عزوجل  به من عطا فرموده، بهره‌مند می‌کرد، شما نیز چونان من با ایشان رفتار نمایید و پیش از اين‌كه از شما درخواستی بکنند، نیاز آنان را بر آورده سازید، زیرا چون مرد بخواهد نیاز خود را بازگو کند، از ترس اين‌كه مبادا طرد شده و جواب منفی بشنود، جوارح و اندام او به لرزه در آیند و رنگ رخسارش تغییر کند. بدانید رنج مردی که نیاز و مشکلش، خواب شب را از او می‌ستاند، بزرگتر و سخت‌تر از سخاوتی است که شما در حق او انجام می‌دهید.

مؤرخان تاریخ وفات سعید را بین سال‌های57-58-59 بعد از هجرت دانسته‌اند.[111]

 

پنجم: عبدالله بن سعد ابی سرح

هنگامی که مؤرخان در مورد عبدالله بن سعد و انتصاب او به امارت مصر سخنی به میان می‌آورند، چنین باب سخن را می‌گشایند: عثمان برادر شیری خود، عبدالله بن سعد بن ابی سرح را به ولایت مصر منصوب نمود.[112]

ارتباط دادن این نکته که ابن سعد، برادر عثمان بوده است با انتصاب او به ولایت مصر، در واقع نوعی انتقاد پنهان از عثمان بن عفان می‌باشد که او به خاطر این نسبت، عبدالله را به امارت مصر انتخاب کرد، اما این نگرش مؤرخان به این قضیه، نادرست است و برای اثبات این اعتقاد و رد تمام انتقادات و تهمت‌هایی که در این زمینه به ساخت خلیفه مسلمانان وارد می‌شود کافی است که به شجاعت‌ها و رشادت‌های عبدالله بن سعد، این جنگجوی دلیر بنی عامر بن لوی که در جریان فتوحات مصر از خود نشان دادند، و تجارب و شناخت کاملی که او در طول آن نبردها و در کنار عمرو بن عاص، سردار بزرگ آن فتوحات، به دست آورد، اشاره نمود. علاوه بر این تلاش‌های مستمر او در مصر و نبرد با دشمنان اسلام، و اين‌كه چندین سال در دوران خلافت عمر و نیز اوايل خلافت عثمان امارت چند ناحیه از آن سرزمین چون صعید مصر را به عهده داشت.[113]

این سوابق درخشان، او را بعد از عمرو بن عاص، بهترین گزینه ولایت مصر ساخته بود. عبدالله بن سعد، از طریق سیاست‌های جدیدی که در مصر اعمال نمود و با سیاست‌های پیشین عمرو تفاوت داشت توانست میزان درآمدهای بیت‌المال مصر از محل خراج و نیز پس‌انداز حاصل از آن را به مراتب بیشتر از دوران ولایت عمرو نماید.[114]

از طرف دیگر ابن سعد، در طول ولایتش بر مصر به نبردهای متعددی دست زد که حاصل آن‌ها فتوحاتی چند بود. از جمله این نبردها، جنگ آفریقا در سال (27 ه‍) بود که در جریان آن، جرجیز پادشاه آفریقا به قتل رسید. هر چند این جنگ مهم که در آن صحابه‌ای چون عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو بن عاص و تنی چند از دیگر اصحاب حضور داشتند. سرانجام با پیشنهاد صلح اسقف اعظم آفریقا و قبول پرداخت جزیه از جانب آنان به مسلمانان پایان پذیرفت[115]. اما ابن سعد بار دیگر و در سال (33 ه‍) به آفریقا لشکرکشی نموده و پس از نبردهایی چند پایه‌های اسلام را در آن سرزمین محکم‌تر از قبل کرد[116]. از دیگر جنگ‌های ابن سعد، نبرد با مردمان سرزمین نوبه بود. مؤرخان این جنگ را جنگ سپاهان و جنگ حبشه نامیده‌اند. در این جنگ كه در سال (31 ه‍) روی داد به دلیل مهارت شگفت‌انگیز سربازان نوبه در تیراندازی، نبرد سنگینی میان دو سپاه به وقوع پیوست، سرانجام دو سپاه قبول کردند که در صورت پرداخت جزیه از جانب سرزمین نوبه، مصالحه میان طرفین جنگ صورت گیرد[117]. به یقین عبدالله بن سعد، نخستین فرمانده مسلمانی بود که به سرزمین نوبه حمله کرد و آنان را مجبور به پرداخت جزیه نمود. در طول حکومت ابن سعد بر مصر و آفریقا، روابط فی مابین مسلمانان و سپاهیان، از ثبات خوبی برخوردار بود و این خود بیانگر مدیریت و قدرت ابن سعد در آن مناطق است. همچنین در دوران حکومت ابن سعد، جنگ بزرگ و سرنوشت‌ساز «ذات الصواری» میان مسلمانان و رومیان رخ داد که در آن، مسلمانان توانستند پس از تدابیر زیرکانه و رشادت‌های کم‌نظیر، رومیان را به شدت شکست دهند. در واقع عبدالله بن سعد در دوران حکومت خود مردی بود محبوب مردم که هرگز کارناشایستی را از او ندیدند. مقریزی در این رابطه چنین گفته است: او در طول خلافت عثمان، منصب ولایت مصر را بر عهده داشت و در میان مردم، شخصیتی محبوب و مورد احترام بود[118]. ذهبی نیز در مورد ابن سعد گفته است که: ابن سعد هرگز از راه حق و عدالت منحرف نشد و هیچ وقت مرتکب کاری نشد که خشم مردم را علیه خود برانگیزد. او از مردان خردمند و سخاوتمند روزگار خود محسوب می‌شد[119].

دوران حکومت او، دورانی با ثبات بود تا اين‌كه فتنه‌انگیزانی چون عبدالله بن سبأ به مصر آمدند و مردم را علیه حکومت تحریک نمودند. مردمان این سرزمین نیز اسیر وسوسه‌های زیرکانه و دروغ‌های هوشمندانه سبئیون شدند و در کنار آنان، دستان خود را به خون عثمان بن عفانس آغشته ساختند. این وضعیت، پس از شورش علیه ابن سعد و اخراج او از مصر، از شدت بیشتری برخوردار شد و غوغا سالاران توانستند در طول مدّت حکومت نامشروع خود بر مصر، با جعل اکاذیب و اباطیل مختلف، مردمان را علیه خلافت بر حق عثمان بن عفانس تحریک کنند و آنان را در راستای نقشه‌های شوم خود به کار برند.[120]

پس از شهادت عثمان رضی الله عنه ، عبدالله بن سعد، خود را از جاروجنجال‌های پس از آن واقعه، دور نگه داشت و در منطقه عسقلان یا رمله فلسطین ساکن شد. بغوی از طریق سندی درست و از قول یزید بن ابی حبیب روایت می‌کند که: پس از مهاجرت ابن ابی به رمله در فلسطین، روزی پیش از نماز صبح از خداوند درخواصت نمود که مرگ او را در صبح قرار دهد. نقل است که چون وضو گرفت و نماز گزارد، پس از سلام دوم، جان به جان آفرین تسلیم نمود.[121]

 

ششم: مروان بن حکم و پدر او

مروان بن حکم از خویشاوندان بسیار نزدیک عثمان و از جمله افرادی بود که با مرکز خلافت، ارتباطی تنگاتنگ داشت و شاهد و ناظرحوادثی بود که وحدت امت اسلام را در هم نوردید. او در عهد عثمان، چونان راز نگه‌داری مطمئن امانتدار مهر حکومت بود[122] اما باید دانست که مروان تنها مشاور خلیفه نبود بلکه خلیفه، همیشه با مهاجرین و انصار مشورت می‌کرد و از آرا و دیدگاه‌های آنان با خبر می‌شد. نیز نباید این تصور را نمود که مروان، در دستگاه خلافت عثمان، وزیری بود قدرتمند که همه اختیارات و قدرت حکومت را در دست داشته است. مروان تنها یکی از کاتبان خلیفه محسوب می‌شد که طبیعتاً به خاطر این مسئولیت به خلیفه و دستگاه  خلافت او بسیار نزدیک بود، همین قضیه باعث شده است که در مورد او روایات مجعول بسیاری ساخته و پرداخته شود. از جمله این‌که او با انجام اقداماتی نادرست و انتساب آن‌ها به عثمان، درصدد آن بود تا مردم را علیه او بشوراند و از این طریق بتواند خلافت را کاملاً به بنی‌امیه منتقل نماید. اما این یک توهم بیش نیست، زیرا همانطور که می‌دانیم پس از شهادت عثمان، تنها پس از حوادث و رویدادهای بزرگی خلافت به بنی‌امیه منتقل که در هیچ یک از آن‌ها مروان نقش چندانی نداشت. از طرف دیگر برخلاف دیدگاه راویان این روایات دروغین، عثمان شخصیتی ضعیف نبود که کاتبش بتواند بر او تسلط یابد و از او در جهت مقاصد خود استفاده نماید[123]. باید این نکته را دانست که با اتفاق نظر مؤرّخان، مروان در دوران حیات حضرت رسول صلی الله عليه وسلم  حدود ده سال سن داشته و هنوز به سن بلوغ نرسیده بود و پس از اسلام آوردن، به قرائت قرآن و فرا گرفتن اصول و احکام دین اقدام نمود. همچنین تا قبل از اين‌كه عثمان او را کاتب خود نماید، مردم هیچ مورد ناشایستی را از او مشاهده نکرده بودند تا این، باعث انتقاد از عثمان شود که او را به عنوان کاتب خود برگزیده بود. اساساً عثمان می‌توانست هر فرد امین و مطمئنی را کاتب خود نماید و او را محرم اسرار خلافت سازد[124]. در عین حال، سند و متن و محتوای روایتی که خبر از اخراج پدر مروان به دست رسول خدا صلی الله عليه وسلم می‌دهد، ضعیف و متزلزل است. شیخ الإسلام ابن تیمیه، پس از تحقیق در این مسأله، ضعف و بی‌اعتباری بودن آن را اعلام نموده است[125]. مروان مردی عالم و دانای به شریعت و دادگر بود و در دوران خلافت عثمان از جوانان سرشناس قریش به حساب می‌آمد. امام مالک، با اذعان به علم او، در چند جای «الموطأ»، به قضاوت‌ها و فتاوای مروان استناد کرده است. فتاوا و اجتهادات مروان در کتاب‌هایی غیر از «الموطأ» که امامان مذاهب و بزرگان دین در اختیار داشته‌اند موجود بوده است.[126]

همچنین امام احمد، مروان را صاحب نظر در امر قضا می‌دانست که در این زمینه از تصمیمات و آرای عمر بن خطاب بسیار بهره می‌برده است[127]. مروان بسیار قرآن تلاوت می‌نمود و مدام به قرائت آن مشغول بود. همچنین او را حدیثی است که آن را از چند نفر صحابه روایت کرده است و تنی چند از صحابه و تابعین نیز، آن را از او نقل کرده‌اند[128]. مروان، نسبت به شناخت سنت‌های رسول خدا صلی الله عليه وسلم و عمل بدان‌ها بسیار مصر و کوشا بود. لیث بن سعد، فقیه مصر، نقل می‌کند که روزی مروان در مراسم تشییع جنازه‌ای حضور یافت و پس از خواندن نماز میّت از آن‌جا رفت. ابو هریرهس در مورد این رفتار او به حدیث رسول خدا صلی الله عليه وسلم اشاره نمود و گفت: او در عین اين‌كه به قیراطی (ثواب) دست یافت از قیراطی (ثواب) دیگر محروم شد[129]. چون این گفته به گوش مروان رسید، چنان با عجله به آن مجلس بازگشت که زانوانش به خاطر سرعت او و کنار رفتن عبايش از زیر لباسش پدیدار می‌شد. آن‌گاه آن‌قدر در آن محفل نشست تا مراسم به طور کامل به پایان رسید[130].

در مقدمه «فتح الباری» آمده است که مروان، رسول خدا صلی الله عليه وسلم را درک نمود و اگر این قول صحت داشته باشد باید نسبت به شایعاتی که در مورد او وجود دارد بی‌اعتنا بود و هیچ توجّهی به آن‌ها ننمود.[131]

ابن کثیر نیز بیان می‌دارد که مروان، از اصحاب رسول خدا صلی الله عليه وسلم بوده، و دلیل او این است که مروان در زمان حیات حضرتس به دنیا آمده بود[132]. مروان در دوران خلافت معاویه بن ابی سفیان، امارت مدینه را داشت و نسبت به حفظ امنیت آن‌جا و مبارزه با افراد فاسق و عیّاش و شهوت‌ران بسیار حسّاس بود[133]. و به عدل و داد شهرت یافت و از مجامله با خویشان پرهیز می‌نمود. نقل می‌کند که روزی، عبدالرحمن بن حکم، برادر مروان، بر صورت گندم فروشی که از موالیان مدینه بود سیلی‌ای نواخت، گندم فروش نزد مروان رفت و از عبدالرحمن شکایت نمود. مروان نیز برادر را احضار کرده و او را مقابل گندم فروش نشاند، سپس به گندم فروش گفت: که او را قصاص نماید و به او سیلی‌ای بزند، گندم فروش به مروان گفت: قصد انتقام گرفتن را نداشتم بلکه تنها می‌خواستم که عبدالرحمن بداند. مافوق او حاکمی وجود دارد که از گندم فروشی چون من دفاع می‌کند، من به خاطر شما از حق خود گذشتم، مروان گفت: من آن را از تو قبول نمی‌کنم و تو باید حق خودت را از برادرم بگیری، گندم فروش نیز گفت: سوگند به خدا که به او سیلی مي‌زدم اما او را به خاطر تو می‌بخشم و به همین دلیل به خداوند سوگند که دیگر به او سیلی نمی‌زنم. مروان پاسخ داد قسم به خداوند که آن را قبول نمی‌کنم مگر آن‌که آن‌را به عبدالرحمن که تو را زده است ببخشی و یا در راه خداوند عزوجل  از آن بگذری. گندم فروش نیز گفت که به خاطر خداوند متعال از آن می‌گذرم عبدالرحمن پس از این جریان، شعری را در هجو برادرش مروان سرود و از این برخورد مروان با خود شکوه و گلایه نمود.[134]

می‌بینم که این تصویر درخشان از علم، عدالت‌خواهی، دینداری مروان، کاملاً با آن تصویر زشتی که بیشتر مؤرخان و راویان از او نشان می‌دهند و تلاش دارند تا از این طریق حیات این مرد را مشوش و نازیبا سازند، تفاوت بسیار دارد. این مؤرخان و راویان، مرگ او را نیز دست خوش توهمات و تخیلات خود نموده و علت وفات او را چنین بازگو کرده‌اند که گویا همسر او، مادر خالد بن یزید بن معاویه، او را زير بالشي خفه کرده و یا او را مسموم ساخته است و این کار بدان سبب روی داد که مروان، در ملأعام، خالد را دشنام داده بود. این داستان با آن تناقضاتی که در آن به چشم می‌خورد، چونان افسانه‌هایی است که پیرزنان یا برای وقت گذرانی و یا از روی کینه و حسادت، برای بد نام نمودن خاندان بنی امیه و جایگاه رفیع آنان، از خود ساخته‌اند[135]. خود این تناقضاتی که در علت مرگ مروان وجود دارد دلیل محکمی ­است بر اين‌كه علت مرگ او ناشناخته است. روایتی مرگ او را طبیعی می‌داند و روایتی دیگر علت مرگ را طاعون بیان می‌کند و روایاتی نیز افسانه نامعقول و غیر قابل قبول مشارکت مستقیم یا غیر مستقیم همسرش در ترور او را عامل مرگ او می‌داند. اما باید دانست که همسر او که بود و آیا این کار از او بر می‌آمد. این زن، از زنان اصیل و نجیب خاندان عبد شمس بن عبد مناف و از خویشان خود مروان و مادر خلیفه قبل، معاویه بن یزید بن معاویه، به حساب می‌آمد. قتل عملی است که چنین زني با اصل و نسبی که هم مادر خلیفه بود و هم همسر خلیفه هرگز توان انجام آن را ندارد. از طرف دیگر پس از مرگ مروان، هیچ نوع اختلاف و نزاعی میان امویان روی نداد و هیچ کس خواستار انتقام خون مروان نشد و خالد بن یزید نیز همچنان از آن منزلت و مقام والا نزد عبدالملک بن مروان برخوردار بود. علت و انگیزه قتل نیز چنان قوی و محکم نبوده است که کسی به خاطر آن (توهین به فرزند) انسانی را به قتل رساند[136]. نقل می‌کنند که آخرين سخنان مروان این بود: هر کس از آتش دوزخ بترسد سزاوار بهشت است. گویند که نقش خاتم او «العزه لله» یا «آمنت بالعزیز الحکیم» بود[137]. ابن قیم جوزیه در رابطه با روایات مجعولی که در رابطه با مروان است چنین گفته است: احادیث و روایاتی که در مذمت و نکوهش ولید بن عقبه و مروان بن حکم می‌باشد کذب و دروغ هستند.[138]

 

وصلی الله وسلم علی محمد وعلی آله و اصحابه الی یوم الدین

منبع:کتاب عثمان ابن عفان رضی الله عنه ، تالیف: محمد علی صلابی

 


سایت عصر اســـلام

IslamAgae.Com

-----------------------------------------------------------

[1]- مرویات خلافة معاویة فی تاریخ الطبری، خالد الغیث، 23.

[2]- صحیح سنن الترمزی، ناصرالدین الألبانی (3/236).

[3]- موارد الظمآن (7/249).

[4]- صحیح بخاری (حدیث2924).

[5]- مهلب بن احمد، از شارحان صحیح بخاری بود که در سال435 ه‍ در گذشت.

[6]- فتح الباری (6/120).

[7]- فتح الباری (7/130).

[8]- المغنی، ابن قدامة (3/364).

[9]- زاد المعاد (2/19).

[10]- المغنی (5/77).

[11]- المغنی (6/366).

[12]- مرویات خلافة معاویة، 28.

[13]- مرویات خلافة معاویه، 29.

[14]- مرویات خلافة معاویه، 29.

[15]- مرویات خلافة معاویة، 28.

[16]- السنة، الخلال (2/434).

[17]- العواصم من القواصم، 210-211.

[18]- مرویات خلافه معاویة فی تاریخ الطبری، 31.

[19]- البدایة و النهایة (8/119).

[20]- الفتاوی (4/472) و البدایة و النهایه (8/122) و سیر اعلام السلاء (3/129).

[21]- البدایة و النهایة (8/118).

[22]- البدایة و النهایة (8/126).

[23]- مرویات خلافة معاویه فی تاریخ الطبری، ص33.

[24]- صحیح مسلم، کتاب الإمارة (حدیث 65).

[25]- العواصم من القواصم، 82.

[26]- المدینة، فجر الإسلام و العصر الراشدی (2/216).

[27]- البدایة و النهایة (8/91).

[28]- تهذیب التهذیب (5/272).

[29]- سیر اعلام السلاء (3/19) و تهذیب التهذیب (5/273) و اسد الغابة (3/293).

[30]- طبقات ابن سعد (5/31) و تهذیب التهذیب (5/272).

[31]- البدایة و النهایه (8/91).

[32]- مجله «المورخ العربی» شماره21، صفحه128.

[33]- سیر أعلام النبلاء (3/21)

[34]- المعارف، 321.

[35]- مجله «المورخ العربی» شماره21، صفحه129.

[36]- تهذیب التهذیب (5/272).

[37]- العقد الفرید (1/293).

[38]- صبح الأعشی (1/450).

[39]- المعارف، 321.

[40]- المعارف، 321.

[41]- حاکم (3/639).

[42]- الطبقات الکبری (5/73).

[43]- مجله «المورخ العربی» شماره21، صفحه134

[44]- فتوح البلدان، 351.

[45]- تاریخ خلیفة بن خیاط (1/142).

[46]- فتوح البلدان، 351.

[47]- مجله «المورخ العربی»، شماره21، عبدالله بن عامر، صفحه134.

[48]- مجله «المورخ العربی» شماره21، صفحه134 و فتوح البلدان، 354.

[49]- مجله «المورخ العربی» شماره21، صفحه136.

[50]- فتوح البلدان، ص353-354.

[51]- المعارف، ابن قتیبة، 321.

[52]- التنظیمات الإجتماعیة و الإقتصادیة، 30-31.

[53]- مجله «المورخ العربی» شماره21، عبدالله بن عامر، محمد جاسم حمادی، 138.

[54]- طبقات ابن سعد (5/33).

[55]- مجله «المورخ العربی» شماره21، صفحه138.

[56]- البدایة و النهایة (8/91).

[57]- البدایة و النهایة (8/91).

[58]- منهاج السنة (3/189-190).

[59]- سیر أعلام النبلاء (3/21).

[60]- سیر اعلام النبلاء (3/21).

[61]- فصل الخطاب فی مواقف الصحابة، 78.

[62]- تاریخ طبری (4/168).

[63]- تاریخ طبری (4/194).

[64]- فصل الخطاب فی مواقف الأصحاب، 78.

[65]- تاریخ طبری (5/28).

[66]- فصل الخطاب فی مواقف الاصحاب، 78.

[67]- فصل الخطاب فی مواقف الاصحاب، 78.

[68]- التمهید و البیان، 40.

[69]- تاریخ الطبری (5/251).

[70]- العواصم من القواصم، 86.

[71]- فصل الخطاب فی مواقف الأصحاب، 79.

[72]- المدینة النبویه، فجر الاسلام و العصر الراشدی (2/176).

[73]- المدینة النبویه، فجر الاسلام و العصر الراشدی (2/182).

[74]- المدینة النبویه، فجر الاسلام و العصر الراشدی (2/173).

[75]- المدینة النبویه، فجر الاسلام و العصر الراشدی (2/173).

[76]- مسند احمد (4/32).

[77]- المدینة النبویه، فجر الاسلام و العصر الراشدی (2/179).

[78]- المدینة النبویه، فجر الاسلام و العصر الراشدی (2/180).

[79]- المدینة النبویه، فجر الاسلام و العصر الراشدی (2/180).

[80]- صحیح بخاری، کتاب مناقب عثمان.

[81]- تاریخ الطبری (5/278).

[82]- تحقیق مواقف الصحابه فی الفتنة (1/421).

[83]- العواصم من القواصم، 93.

[84]- الإصابة (3/638).

[85]- تاریخ ابن خلدون (2/473) و فصل الخطاب فی مواقف الأصحاب، 81.

[86]- تاریخ طبری (5/277).

[87]- العواصم من القواصم، 96-97.

[88]- العواصم من القواصم، 94.

[89]- البدایة و النهایة (8/216).

[90]- البدایة و النهایة (8/7).

[91]- صحیح بخاری، کتاب فضائل القرآن (حدیث4987).

[92]- المدینة النبویة، فجر الإسلام و العصر الراشدی (2/211).

[93]- المدینة النبویة، فجر الإسلام و العصر الراشدی (2/211).

[94]- الإصابه، زندگی‌نامه3268.

[95]- طبقات ابن سعد (5/34).

[96]- المدینة النبویة، فجر الإسلام و العصر الراشدی (2/212).

[97]- تاریخ طبری (5/279).

[98]- المدینة النبویة، فجر الإسلام و العصر الراشدی (2/212).

[99]- المدینة النبویة، فجر الإسلام و العصر الراشدی (2/212).

[100]- تاریخ طبری (5/279).

[101]- المدینة و النبویة، فجر الإسلام و العصر الراشدی (2/213).

[102]- المدینة و النبویة، فجر الإسلام و العصر الراشدی (2/213).

[103]- طبقات ابن سعد (5/32) و المدینة النبویة، فجر الإسلام و العصر الراشدی (2/213).

[104]- المدینة و النبویة، فجر الإسلام و العصر الراشدی (2/214).

[105]- المدینة و النبویة، فجر الإسلام و العصر الراشدی (2/214).

[106]- سیر اعلام النبلاء (3/447).

[107]- تاریخ طبری (5/279).

[108]- المعرفة و التاریخ، الفسوی (2/754).

[109]- تحقیق مواقف الصحابه فی الفتنة (1/423).

[110]- المنهاج، ابن تیمیه (3/188).

[111]- صحیح بخاری، کتاب فضائل القرآن (حدیث4986).

[112]- به زید بگویید که با خود لوح و دوات و کتف (یا کتف و دوات) بیاورد و نزد من آید.

[113]- صحیح بخاری، کتاب تفسیر القرآن (حدیث4593).

[114]- الولایة علی البلدان (1/180).

[115]- فتوح مصر و اخبارها، 183 و الولایة علی البلدان (1/180).

[116]- النجوم الزاهرة (1/80).

[117]- الولایة علی البلدان (1/181) و فتوح مصرو اخبارها، 188.

[118]- الخطط (1/299).

[119]- سیر أعلام النبلاء (3/34).

[120]- الولایة علی البلدان (1/186).

[121]- الإصابه (زندگی‌نامه4711 و سیر اعلام النبلاء (3/35).

[122]- عثمان بن عفان، صادق عرجون، 117.

[123]- الدولة الأمویة المفتری علیه، حمد شاهین، 160.

[124]- منهاج السنة (3/197).

[125]- منهاج السنة (3/195).

[126]- الدولة الأمویة المفتری علیه، 169.

[127]- البدایة و النهایة (8/260).

[128]- البدایة و النهایة (8/260).

[129]- البدایة و النهایة (8/260) و مسند أحمد (حدیث4453-4650).

[130]- الدولة الأمویة المفتری علیه، 200 و البدایة و النهایة (8/260).

[131]- فتح الباری (2/164) و أباطیل یجب ان تمحی من التاریخ، 254).

[132]- البدایة و النهایة (8/259).

[133]- الدولة الأمویة المفتری علیه، 200.

[134]- الدولة الأمویة المفتری علیها، 200.

[135]- عبدالملک بن مروان، د. الریس، 12.

[136]- الدولة الأمویة المفتری علیها، 201.

[137]- البدالیة و النهایة (8/262).

[138]- المنار المنیف، 117 و فصل الخطاب فی مواقف الأصحاب، 77.