تاریخ چاپ :

2024 Nov 21

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

فتوحات عثمان رضی الله عنه در فلات ایران و ماوراءالنهر

بسم الله الرحمن الرحیم

نخست: فتوحات کوفیان در آذربایجان در سال24 هـ

کوفیان در دو جبهه ریّ در مرکز فارس وآذربایجان در غرب آن بلاد به نبرد با دشمنان اسلام می‌پرداختند، پادگان کوفه متشکل از چهل هزار سرباز بود که هر سال، هزار نفر از آنان به میادین نبرد اعزام می‌شدند، این نیروها در آذربایجان و چهل هزار نفر دیگر در ری مستقر می‌شدند. چون عثمان، بعد از عزل ابوموسی اشعریس، ولید بن عقبه را والی کوفه نمود، مردم آذربایجان دست به طغیان زدند و بر حاکم آن‌جا، عقبه بن فرقد شوریدند و پیمان صلح خویش با حذیفه بن یمانس را زیر پا نهادند ولید نیز سلمان بن ربیعه باهلی را با لشکری به عنوان پیش‌قراول سپاه خود به جانب آنان گسیل داشت. مردم آذربایجان چون از قضیه خبردار شدند نمایندگانی نزد ولید فرستادند و از رفتار خود اظهار ندامت نمودند و خواستار رعایت صلح‌نامه آنان با حذیفه شدند، ولید نیز این خواسته آنان را پذیرفت. سپس ولید به اعزام نیرو به مناطق اطراف پرداخت تا شورش‌های دیگر مناطق را سرکوب کند. او عبدالله بن شبیل احمسی را با چهار هزار سرباز به جانب موقان، ببر و طیلسان روانه کرد و آنان نیز توانستند با سرکوب شورش‌های آن‌جا، غنایم و اسرای بسیاری را نصیب خود سازند هر چند به دلیل فرار شورشیان از سپاه او، نتوانست به طور کامل، آنان را سرکوب نماید. سپس ولید، سلمان بن ربیعه باهلی را با دوازده هزار نیرو به ارمنستان گسیل داشت. سلمان نیز در عین به دست آوردن غنایم بسیاري، توانست مردم آن دیار را به اطاعت دولت در آورد. پس از این نبردها، ولید به کوفه بازگشت[1]. اما مردم آذربایجان بار دیگر دست به شورش زدند. اشعث بن قیس، والی آذربایجان، از ولید درخواست کمک کرد و ولید نیز سپاهیانی را به جانب آن‌جا اعزام کرد. هنگامی که اشعث توانست شورشیان را شکست دهد، آنان بار دیگر صلح‌نامه حذیفه را پیش کشیدند و براساس آن با اشعث مصالحه نمودند. اشعث چون می‌ترسیدند، مردم آن سرزمین بار دیگر طغیان کنند، قبیله‌ای از اعراب را در آن‌جا سکنی و با پرداخت پول و پاداش، آنان را مأمور نمود تا مردم آن دیار را به دین اسلام دعوت کنند. بعد از عزل ولید و انتصاب سعید بن عاص به ولایت کوفه، مردم آذربایجان مجددّاً سر به طغیان برداشتند و بر والی جدید خود شوریدند. سعید، جریر بن عبدالله بجلی را به جانب آنان گسیل داشت، او نیز توانست آنان را شکست دهد و فرمانده‌شان را به قتل رساند. به تدریج اکثریت ساکنان آن‌جا به اسلام گرویدند و به فراگیری قرآن کریم رو آوردند و بدین ترتیب اوضاع آذربایجان رو به آرامش و ثبات نهاد.

در عهد ولایت ابوموسی اشعری بر کوفه نیز، یک بار مردمان ری دست به شورش زدند، ابوموسی نیز قریظه بن کعب انصاری را به مقابله و سرکوب آن شورش، بدان دیار اعزام کرد که او نیز در مأموریت خویش موفق شد و آن سرزمین را بار دیگر تحت سلطه حکومت اسلامی در آورد.[2]

 

دوم: سهیم بودن کوفیان در شکست سپاهیان روم

هنگامی که ولید از نبردهای آذربایجان به جانب موصل بازگشت، نامه‌ای از جانب عثمان، به دست او رسید که در آن چنین آمده بود: معاویه بن ابو سفیان به من اطلاع داده است که رومیان سپاهیانی فراهم آورده و قصد حمله‌ای عظیم بر جبهه مسلمانان دارد. من نیز به همین دلیل، از تو می‌خواهم که سپاهی نزدیک به ده هزار سرباز شجاع و قدرتمند را به سوی آنان اعزام کنی[3]. ولید مردم را جمع نمود و پس از حمد و ثنای خداوند به آنان چنین خطاب کرد: ای مردم! خداوند با فتح و پیروزیی که در آذربایجان نصیب مسلمانان کرد، آنان را از امتحانی دیگر سر بلند خارج نمود، سرزمینی را که به کفر باز گشته و بر اسلام طغیان کرده بود به آنان باز گردانید، سرزمین‌های دیگر را به تصرف آنان در آورد، آنان صحیح و سالم و با دستانی پر از غنایم به شهر و دیار خود باز گردانیدند و اجر و پاداش این جهاد ایشان را نزد خود حفظ خواهد نمود، سپس بایست بر این لطف او حمد و سپاس بجای آورد. ای مردم! امیرالمؤمنین به من دستور داده است تا از میان شما افرادی شجاع و قدرتمند را انتخاب نمایم تا در نبرد با رومیان به کمک برادران مسلمان شام بشتابند که در این جهاد، اجری عظیم و افتخاری مهم نهفته است. من سلمان بن ربیعه باهلی را به عنوان فرمانده این سپاه تعیین کرده‌ام، شما نیز بشتابید و به او ملحق شوید. هنوز سه روز از این سخنان نگذشته بود که سپاهی قریب به هشت هزار سرباز از کوفه به جانب شامات رهسپار شد. این سپاه در شام و در کنار سپاهیان حبیب بن مسلمه بن خالد فهری رشادت‌های بسیاری از خود نشان داد و ضربات سنگینی بر رومیان وارد کردند و توانستند با فتح قلعه‌ها و دژهای مستحکمی، تلفات و خسارت‌های عظیمی بر آنان وارد آورند[4]. نقل است که چون شعبی در مجلسی با محمد بن عمرو بن ولید بن عقبه به صحبت نشست، محمد از نبردهای مسلمه بن عبدالملک بن مروان بن حکم تعریف نمود، شعیب به محمد گفت: تو حکومت ولید بن عقبه و نبردهای او را درک نکرده‌ای که این‌گونه از مسلمه بن عبدالملک تعریف می‌کنی، ولید در جنگ‌های خود به پیروزی‌های عظیم و بی‌شماری دست می‌یافت و هر کدام از کارگزارهایش را که در کار خود قصور و کوتاهی می‌کرد از کار برکنار می‌نمود.[5]

 

سوم: جنگ‌های سعید بن عاص در طبرستان30 ه‍

در سال سی‌ام بعد از هجرت، سعید بن عاص، والی کوفه، همراه تعدادی از صحابه رسول خدا صلی الله عليه وسلم چون حذیفه بن یمان، حسن، حسین، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو بن عاص، عبدالله بن زبیر قصد فتح خراسان را نمود. همزمان با او نیز عبدالله بن عامر که امارت بصره را داشت به جانب خراسان حرکت کرد و پیش از سعید وارد شهر «ابر شهر» شد. چون به سعید خبر دادند عبدالله وارد ابر شهر شده است، او به جانب طبرستان رهسپار شده و در شهر «قومیس» که پیشتر و بعد از جنگ نهاوند، حذیفه با آنان مصالحه کرده بود، فرود آمد. او سپس عزم منطقه «طمیسه» نمود که در ساحل واقع بود، جنگ سختی میان سپاه او و مدافعان قلعه آن‌جا در گرفت؛ جنگ چنان سخت بود که سعید ناچار شد نماز خوف را ادا کند، به همین دلیل از حذیفه خواست تا به او نشان دهد که رسول خدا صلی الله عليه وسلم ، نماز خوف را چگونه به جا می‌آورد. در اثنای جنگ، سعید با شمشیر خود چنان ضربه‌ای برگردن یکی از دشمنان وارد ساخت که شمشیر از کتف او خارج شد. هنگامی که محاصره‌ي قلعه تنگ‌تر شده، مدافعان آن، اعلام کردند حاضرند تسلیم شوند، سعید نیز به آنان قول داد که یک نفر از آنان را نکشد، چون آنان درهای قلعه را گشودند سعید دستور داد تنها یک نفرشان را زنده بگذارند و بقیه را به قتل رسانند! به سعید خبر دادند که مردی از بنی نهد صندوقی عجیب را به دست آورده که قفلی بر آن زده‌اند، سعید نیز آن مرد را احضار کرد چون درِ صندوق را باز کردند خرقه‌ای زرد رنگ و در کنار آن شراب و گل یافتند.[6]

کعب بن جعیل، هنگام بازگشت سعید به کوفه، در مدح او چنین سرود:

‏ فَنِعَم الفتی إذجال جیلان دونه

تَعلَمُ سَعیدَ الخیرِ أنّ مَطِیَّتی

کَأَنَّکَ یومَ الشِّعبِ لَیثُ خَفِیُّةٍ

تَسُوس الذی ما ساس قَبلَک واحدٌ

و اذ هبطوا من دستبی ثم ابهرا

إذا هَبَطَت أَشفَقَت من أن تُعقَّرا

تَحَرَّدَ من لیث العرین و أَصحَرَا

ثَمانینَ أَلقاً دارِعینَ و حُسَّرا ‏

                 

 (سعید بن عاص مردی است بزرگ که گیلان را زیر پا گذاشت و آن‌گاه با سپاهیانش بر مناطق «دستبی» و «ابهر» وارد شدند و آن‌جا را به تصرف در آوردند. ای سعید! ای صاحب فضایل و خوبی‌ها! بدان که اگر مرکبم در رکاب تو می‌بود از شدّت جنگ‌های تو بیم آن داشت که هلاک شود. آن روز که به جنگ ‌شتافتی، بسان شیری شجاع بودی که از نسل شیران شبیه‌زاده شده است. سپاهی متشکل از هشتاد هزار زره به تن و سلاح به دست را فرماندهی کردی که قبل از تو هیچ کس چنان سپاهی را در دست نداشته است).

 

چهارم: فرار یزگرد پادشاه ایران به خراسان

پس از فتح فارس در سال سی بعد از هجرت به دست عبدالله بن عامر، یزگرد از شهر «اردشیرخوره» فرار و به جانب کرمان رهسپار شد. عبدالله، مجاشع بن مسعود سلمی را به تعقیب او بدانجا اعزام نمود. چون مجاشع به سیرجان وارد شد، یزگرد ناچار شد که به خراسان بگریزد.[7]

 

پنجم: قتل یزگرد به سال31 ه‍

مؤرّخان در علت مرگ یزگرد، روایات مختلفی نقل کرده‌اند. ابن اسحاق در این رابطه چنین روایت کرده است: یزگرد همراه افرادی چند به مرو گریخت اما ثروتمندان آن‌جا از کمک به او امتناع ورزیدند، آنان در عین حال ترکان را تشویق کردند تا یزگرد را به قتل رسانند، آنان نیز به او و همراهانش حمله کردند، خود یزگرد توانست از جنگ آنان بگریزد، پس از آن یزگرد به آسیابی پناه برد و صاحب آن به یزگرد جا و غذا داد، چون شب فرا رسید و یزگرد بخفت، آسیابان او را به قتل رسانید[8]. اما طبری روایتی دیگر نقل می‌کند: پیش از ورود اعراب به کرمان یزگرد همراه چهار هزار نفر، از طریق راه طبس و قهستان عازم مرو شد تا بتواند در خراسان به گردآوری و تجهیز سپاهی عظیم جهت ضربه زدن به اعراب بپردازد. در مرو دو امیر به نام‌های براز و سنجان حضور داشتند، که دشمن یکدیگر بودند. چون یزگرد به مرو رسید آن دو با او بیعت نمودند. در طول اقامت یزگرد در مرو، براز توانست خود را به یزگرد نزدیک کند و این امر نزد سنجان ناخوشایند بود، براز تمام تلاش خود را به کار می‌بست تا یزگرد را بر علیه سنجان تحریک نماید که عاقبت نیز موفق به این کار شد. یزگرد که قصد کشتن سنجان را داشت این را نزد یکی از کنیزان براز فاش نمود و او نیز این راز را به دیگر زنان حرمسرای براز منتقل کرد، چون خبر به گوش سنجان رسید، او سربازانی فراهم آورد و به قصر یزگرد حمله نمود. براز نتوانست جلوی افراد سنجان را بگیرد و در مقابل او فرار کرد. چون یزگرد از ما وقع خبردار شد، به صورت ناشناس از شهر گریخت تا به آسیابی رسید، آسیابان به او جا و مکان داد و آب و غذا در اختیار او نهاد، چون یزگرد بیاسود، آسیابان از او خواست که مبلغی را در ازای آن کمک‌ها به او بدهد. یزگرد نیز کمربندی مرصّع جواهر نشان را به او داد اما آن مرد به او گفت: که او را چهار درهم کفایت می‌کند، یزگرد بدو گفت: که هیچ پولی همراه خود ندارد، آسیابان نیز در طول آن یک شبانه‌روز که یزگرد در آن‌جا بود نسبت به او اظهار ارادت و خشوع می‌کرد تا عاقبت توانست یزگرد را که خفته بود به قتل برساند، سپس سر او را از بدن جدا نمود و شکم او را با شاخه و برگ‌های درخت گز که در رودخانه کنار آسیاب روییده بودند پر کرد و در آخر جسد او را به آب انداخت تا هیچ کس از راز قتل او آگاه نشود، اما برخلاف انتظار مرد آسیابان، جسد یزگرد به زیر آب نرفت و بر سطح آب روان گشت، سربازان که دنبال یزگرد آمده بودند جسد او را شناختند پس به دنبال قاتل گشتند، چون آسیابان از ماجرا خبردار شد، از آن‌جا گریخت.[9]

در روایتی دیگر نیز چنین آمده است: چون یزگرد ناپدید شد، ترکان به دنبال او آمدند اما با جسد او روبه‌رو شدند، آنان آن مرد آسیابان و خانواده‌اش را کشتند و لباس‌های یزگرد را پس گرفتند، سپس جسد پادشاه را در تابوتی نهاده و به شهر اصلخر بردند.[10]

طبری در کتاب خود، دو داستان بلند از ما وقع قتل یزگرد و مصائب و رنج‌هایی که او در روزهای آخر عمر خویش بدان‌ها دچار شده روایت می‌کند که در این‌جا مجال گفتن آن‌ها نیست[11]. نقل است که چون قصد یزگرد را کردند، او بدانان گفت: مبادا که مرا بکشید، زیرا در کتب مقدس ما آمده است که هر کس پادشاه خویش را به قتل رساند، خداوند او و همدستانش را در دنیا با آتش خواهد سوزانید[12]. مدت سلطنت یزگرد، بیست سال بود که شانزدهم سال آخر آن به فرار و دربه‌دری گذشت. او آخرین پادشاه ایرانیان محسوب می‌شود.[13]

روایت است که رسول خدا در مورد پادشاهان روم و ایران چنین فرمود:

«إِذا هَلَکَ قَیصُر فلا قَیصَر بعدَهُ، و إِذا هَلَک کَسری فلاکسری بعدَه، و الّذی نَفسی بیده لَتُنفَقُنَّ کُنُوزُ هما فی سبیلِ الله»[14].

(بدانید آن‌گاه که قیصر روم و شاهنشاه ایران هلاک شوند جانشینی بعد از خود نخواهد داشت و سلطنت آنان از بين خواهد رفت. به خداوند سوگند که گنج‌ها و خزانه‌های آنان، در راه خدا و در میان خلق خدا هزینه خواهد شد).

 

ششم: مسیحیان بعد از مرگ یزگرد اعلام عزا می‌کنند

هنگامی که اسقف مرو از مرگ یزگرد با خبر شده دیگر بزرگان مسیحیت آن دیار را گردهم آورد و به آنان چنین گفت: شما می‌دانید که یزگرد فرزند شهریار بن خسرو است و شهریار فرزند شیرین که زنی بود مؤمنه و نسبت به مسیحیان بسیار مهربان و بزرگوار. همچنین نباید از یاد برد که خود خسرو نیز نسبت به مسیحیان اقدامات نیک بسیاری انجام داد. علاوه بر او تعدادی دیگر از شاهان به مسیحیان آزادی‌هایی اعطا کردند و برایشان کلیسا ساختند تا به اجرای مراسم دینی خویش بپردازند. حال شایسته است که در مرگ این پادشاه، عزادار شده و برایش آرامگاهی بسازیم. دیگر بزرگان مسیحی با نظر او موافقت کردند و اعلام کردند که حاضرند چنین آرامگاهی را بنا کنند، اسقف دستور داد، آرامگاه را در وسط باغی نزدیک مرو بسازند. چون ساختن آرامگاه تمام شد، آنان جسد یزگرد را از رودخانه گرفته و بدان باغ منتقل کردند و آن را در درون آرامگاه قرار دادند.[15]

 

هفتم: فتوحات عبدالله بن عامر در سال31 ه‍

 در سال31 ه‍ عبدالله بن عامر قصد خراسان نمود و در این لشکرکشی خود توانست ابر شهر (نیشابور)، طوس، ابیورد، نسا و سرخس را فتح نماید و در آن‌جا با اهل مرو مصالحه نماید. از سکنبن قناده عرینی نقل است که چون عبدالله بن عامر فارس را فتح کرد پس از گماشتن شیک بن اعور حارثی بر اصطخر، مرکز ارس، به بصره بازگشت. شریک نیز در اصطخر به مبنای مسجد آن شهر مهم اقدام نمود. هنگامی که عبدالله به بصره رسید، مردی از بنی تمیم که بنا به قولی احنف و بنا به قولی دیگر مردی بنام اوس بن جابر جشمی بود، نزد عبدالله آمد و بدو گفت: که دشمن او، یزگرد، بخاطر ترس از تو پا به فرار گذاشته است اما تو به تعقیب او نمی‌پردازی، بلند شو و به دنبال او رو که خداوند یاری رسان تو و دین خود است. ابن عامر نیز سپاهی فراهم نمود و به جانب کرمان و از آن‌جا به سوی خراسان به راه افتاد. هر چند دسته‌ای نیز بر این باورند که او از راه اصفهان به جانب خراسان حرکت کرده. او در میانه راه مجاشع بن مسعود سلمی را به عنوان امیر کرمان بدانجا فرستاد و خود را از طریق صحرای «و ابر» به طبسین رساند. سپس از آن‌جا عزم ابر شهر یا همان نیشابور را نمود. احنف بن قیس که پیش قراول سپاه بود از جانب قهستان قصد ابر شهر نمود، در میانه راه قبال ساکن هرات به مصاف او آمدند، در نبردی که میان آن دو صورت گرفت، احنف توانست بر آنان فایق آید، آنگاه ابن عامر به جانب نیشابور روانه شد[16]. در روایتی آمده است که چون ابن عامر به شهر وارد شد توانست نیمی از آن را به تصرف خود در آورد اما نیم دیگر در اختیار آل «کناری» بود، به ناچار با او مصالحه نمود و پسر خود و پسر برادرش را نزد «کناری» گروگان گذاشت؛ عبدالله دو پسر کناری را که نزد او گروگان بودند نزد نعمان بن افقم نصری برد و آن دو را آزاد نمود[17]. سپس به فتح شهرهای اطراف ابر شهر، چون طوس و ابیورد پرداخت تا آنگاه که به سرخس رسد. از آن‌جا اسود بن کلثوم عدوی از افراد بنی رباب، را به جانب بیهقی که از توابع ابر شهر و در شانزده فرسنگی آن واقع بود (سبزوار)، گسیل داشت ، او که مردی فاضل و اهل دین بود توانست آن شهر را فتح نماید، اما خود در اثنای نبرد کشته شد. نقل است که چون عبدالله بن عامر از بصره خارج شد، چنین می‌گفت: تنها وجود گرمای نیمروزی، صدای مؤذنان و مصاحبت دوستانی چون اسود بن کلثوم است که درد فراق از عراق را تسکین می‌بخشد[18]. بعد از تصرف نیشابور، ابن عامر به جانب سرخس شد. در آن‌جا با نمایندگان مردم مرو روبه‌رو شد که از جانب مردم آن دیار پیشنهاد صلح دادند. ابن عامر نیز پس از عقد صلحنامه‌ای به مبلغ دو میلیون و دویست هزار سکه، حاتم بن نعمان باهلی را به عنوان امیر بدانجا فرستاد[19].

 

هشتم: نبرد «الباب» و «بلنجر» در سال32 ه‍

عثمان در نامه‌ای خطاب به سعید بن عاص دستور داد تا سعید، سلمان بن ربیعه را به منطقه «الباب» اعزام نماید. همچنین به عبدالرحمن بن ربیعه نامه نوشت که غنایم مردم را از شور و شوق جهاد دور ساخته است، بنابراین آنان را در مهلکه نیانداز. اما هیچ چیز نمی‌توانست عبدالرحمن را از خواسته‌اش که همانا فتح «بلنجر» بود منصرف سازد. او در سال نهم خلافت عثمان، با نصب منجیق‌ها و ایجاد سنگرهای متعدد، بلنجر را به محاصره خود در آورد. محاصره چنان تنگ بود که هر کس از قلعه خارج و یا بدان نزدیک می‌شد به قتل می‌رسید. اما مدافعان قلعه و ترکان، در خفا و دور از چشم سپاه مسلمانان، با هم پیمان دفاع بستند؛ در روز موعود ترکان از یک سو و مدافعان قلعه از سوی دیگر بر خطوط مقدم سپاه اسلام تاختند و ضربات سختی را بر پیکره سپاه وارد آوردند[20]. در این روز، عبدالرحمن مجروح و سپس کشته شد؛ سپاه مسلمانان دچار تفرقه شد. دسته‌ای از آنان به جانب سپاه سلمان بن ربیعه، برادر عبدالرحمن، شتافتند تا بدو پناه برند و دسته‌ای دیگر هم که صحابه‌ای چون سلمان فارسیس و ابوهریرهس همراه آن بود به سوی مناطق گیلان و گرگان عزیمت نمود. آنان، پیش از عقب‌نشینی، جسد عبدالرحمن را در صندوقی نهاده و در همان‌جا دفن نمودند.[21]

 

1- مرگ یزید بن معاویه

در طی مدتی که مسلمانان در بلنجر به نبرد می‌پرداختند هیچ زنی از زنان سربازان بیوه نشد و هیچ کودکی از کودکان، یتیم نشد تا آن‌که سال نهم خلافت عثمان فرا رسید. دو روز قبل از شبیخون دشمنان بر سپاه مسلمانان، یزید بن معاویه، در خواب دید که آهویی بسیار زیبا به خیمه او وارد شد و زیر ملحفه یزید رفت  سپس دید او را به قبری بردند که چهار مرد رشید بر بالای آن ایستاده‌اند؛ فردای آن شب، چون جنگ شدت یافت، سنگی به سر یزید اصابت کرد که سر او را از هم شکافت، خون در لباس او به نحو زیبایی جلوه می‌نمود گویا آن آهو در رؤیا تن او را گلگون کرده بود. یزید جوانی بود خوش سیما و چون خبر شهادت او به عثمان رسید گفت: انا لله و انا الیه راجعون خداوندا! مجتهدان کوفه را به آزمایش شکست مبتلا ساخته‌ای، آنان را مورد عفو و بخشایش خویش قرار ده.[22]

 

2- رنگ خون بر لباس سفید چه زیباست!

نقل است که عمرو بن عقبه به لباس سفید خود می‌گفت: رنگ خون بر تو چه قدر زیبا خواهد بود! چون در پیکار با دشمن مجروح شد دید رنگ لباسش به همان رنگی که دوست داشته مزین شده است. او نیز در آن روزِ سخت جان خویش را از دست داد.[23]

 

3- شعله‌ي خون بر لباس چه قدر زیباست!

روایت می‌کنند که قرشع به لباس خود می‌گفت: رنگ خون بر لباس چه قدر زیباست! چون روز پیکار فرا رسید تا پای جان به نبرد با دشمنان پرداخت، چنان خون سر تا پای وجودش را فرا گرفته بود که گویا لباس او، زمینی سفید رنگ بود که رنگ سرخ آن را زینت داده. با مرگ قرشع مسلمانان نیز دچار فقدان سنگینی شده و ناچار به عقب‌نشینی شدند.[24]

 

4- آنان نیز مانند شما می‌میرند

نقل است که ترکان در روز پیکار، خود را در میان درختان پنهان می‌کردند، زیرا بر این باور بودند که هیچ اسلحه‌ای در جسم مسلمانان کار ساز نیست چون یکی از آنان، برحسب اتفاق، تیری به سوی یکی از مسلمانان پرتاب کرد، دید آن مسلمان از پای در آمد. او نیز فریاد زنان به قوم خود گفت: که آنان نیز چون شما می‌میرند، پس چرا از آنان می‌ترسید؟ به این ترتیب، ترکان از مخفیگاه‌های خود خارج و بر صفوف مسلمانان یورش بردند. جنگ بسیار شدت گرفت و مسلمانان و فرمانده آنان، عبدالرحمن، تا پای جان مقاومت نمودند تا عاقبت بسیاری از آنان و نیز خود عبدالرحمن جان خویش را از دست دادند.[25]

 

 5- آل سلمان! صبور باشید

نقل است که چون عبدالرحمن، کشته شد، برادر او، سلمان بن ربیعه، پرچم سپاه را به دست گرفت و به نبرد با دشمن پرداخت. در این اثنا، فردی فریاد زد: آل سلمان! صبور باشید؛ سلمان نیز در پاسخ به این ندا، فریاد زد: آیا از ما عجز و ناله‌ای دیده‌اید؟!

سلمان پس از تدفین عبدالرحمن در منطقة بلنجر[26]، اقدام به عقب نشینی نمود[27]. او همراه ابوهریرة دوسی و سپاهیانش، خود را از طریق گیلان، به گرگان رسانید تا بتواند باقیمانده سپاه برادرش را نجات دهد.[28]

محمود شیت خطاب، با تصدیق این روایت، بیان می‌دارد که عقب نشینی شیوه‌ای بود که مسلمانان در آن ایّام و در حالت شدّت جنگ و افزایش میزان تلفات و خسارت‌ها، آنان به کار می‌بستند تا بتوانند از طریق آن و پیوستن به نیروهای دیگر سپاه اسلام که در مناطق دیگر مستقر بودند، تجدید قوا نموده و خود را جهت حملات شدیدتر بر دشمنان مهیّا سازند. سلمان بن ربیعه نیز بنا به دستور عثمان بن عفّانس به عنوان پشتیبان سپاهیان عبدالرحمن بدانجا اعزام شده بود، حال چطور می‌توانست خود در «الباب» بماند و سپاهیان عبدالرحمن در بلنجر و زیر آتش حملات دشمن از میان می‌رفتند، چطور می‌توانست برادرش، عبدالرحمن، را که به شدّت به او و سپاهیانش نیاز داشت در میدان کارزار به حال خود رها سازد و او در پایگاه امن خویش بماند و آیا معقول است که بگوییم عبدالرحمن سپاه برادرش را که به شدت بدان نیازمند بود در نظر نگرفته و قصد داشته خود او نتیجه جنگ را تعیین نماید؟!

باید در نظر داشت که منظور مؤرّخان قدیم از کلمه «هزیمه» و شکست، همان عقب‌نشینی بوده است، زیرا بیشتر آنان شهرنشینانی بودند که میان این دو کلمه تفاوتی قائل نمی‌شدند. اما باید دانست که میان این دو تفاوتی بزرگ وجود دارد، هزیمت و شکست عبارت است از ترک میدان جنگ، بدون داشتن هیچ طرح و نقشه و یا فرماندهی، حال آنکه عقب نشینی شیوه‌ای است که در آن فرمانده سپاه افراد خود را جهت تجدید قوا و تدارک حمله‌ای کارساز بر دشمنان، از میدان کارزار خارج می‌نماید. شایسته است که تاریخ‌نگاران معاصر دچار این اشتباه فاحش نشده و تفاوت میان شکست و عقب‌نشینی را بدانند.[29]

 

نهم: اولین اختلافاتی که میان سپاهیان کوفه و شام پیش آمد

چون عبدالرحمن بن ربیعه به قتل رسید سعید بن عاص، سلمان بن ربیعه را به فرماندهی جبهه مسلمانان در آن منطقه منصوب نمود. عثمان نیز جهت تقویت سپاهیان اسلام، لشکری از شام به فرماندهی حبیب بن مسلمه را بدانجا گسیل داشت. با حضور آن دو فرمانده در آن ناحیه، رقابت میان آن دو بر سر فرماندهی کل سپاهیان و نیز امارت آن منطقه آغاز شد، شامیان، تهدید به قتل سلمان نمودند و در مقابل کوفیان نیز حبیب را به قتل و حبس تهدید نمودند و هشدار دادند که در صورت مخالفت شامیان با نظر آنان، جنگی سخت میانشان روی خواهد داد. مردی کوفی بنام أوس و مغراء، نیز در ابیاتی این نزاع و اختلاف را چنین بازگو می‌کند:

إن تَضرِبوا سلمانَ نَضرِب ‏حبیبَکم

و إن تُقسِطُوا فالثَّغرُ ثَغرُ ‏أَمیرنا

و نحن وُلاةُ الثغر کنّا حُسَماتَا

و إن ترحلوا نحوَ آبنِ عَفَّانَ ‏نَرحَلُ

و هذا أمیرً فی الکتائب مُقبِلُ

لیالی نَرمی کلَّ ثَغرٍ و نُنَکِلُ ‏

                 

(ای مردمان شام! بدانید اگر سلمان ما را بکشید ما نیز حبیب شما را خواهیم کشت. اگر به شکایت، نزد عثمان شوید ما نیز از شما نزد او شکایت خواهیم نمود. اگر اهل انصاف باشید می‌دانید که این مناطق، حیطه‌ي قلمرو امیر ماست که همراه سپاهیانش به جنگ با دشمن پرداخته است. ما صاحبان سرزمین‌هایی هستیم که شب و روز از آن‌ها دفاع نمودیم و در آن‌جا به نبرد و کارزار با دشمنان پرداختیم).

اما مسلمانان با عنایت و لطف خداوند و حضور صحابه‌ای چون حذیفه بن یمانس که در سه جنگ بزرگ آن منطقه حضور داشت، توانستند این فتنه و اختلاف را کنار بگذارند.[30]

 

دهم: فتوحات ابن عامر در سال سی و دوم بعد از هجرت

در این لشکرکشی ابن عامر توانست به شهر مروروذ، طالقان، فاریاب، جوزجان و طغارستان را به تصرف در آورد. او نخست احنف بن قیس را به مروروذ گسیل داشت. او نیز شهر را به محاصره در آورد. سپس در نبرد با مدافعان شهر توانست آنان را شکست داده و به پشت دیوارهای شهر باز گرداند. پس از این رویارویی، مدافعان شهر، به سپاهیان اسلام اعلام کردند: ای سربازان عرب! نمی‌دانستیم که قدرت شما تا بدین حدّ است، امروز را به ما فرصت دهید تا در مورد شما، با هم به مشورت بپردازیم و شما نیز به لشگرگاه خویش بازگردید، احنف نیز به لشگرگاه خود بازگشت، صبحگاه، مدافعان شهر که خود را مهیای جنگ نموده بودند، پیکی را نزد او فرستادند که حامل نامه‌ای از جانب مرزبان شهر به احنف بود، چون نزد احنف رسید از او امان خواست، احنف نیز به او امان داد همراه پیک برادرزاده مرزبان شهر و نیز مترجم نامه، نزد احنف آمدند. در نامه چنین آمده بود: ایزد را سپاس که قدرت و مکنت از اوست، سلطنت هر که را خواهد، تغییر دهد، هر که صلاح داند، از ذلّت به عزّت رساند و هر که صلاح داند از عزّت به ذلت کشاند. من، مرزبان شهر، تو را به صلح فرا می‌خوانم.

اما شرط صلح فی مابین این باشد که من شصت هزار درهم، خراج به شما بپردازم و در مقابل شما نیز تعهد دهید که مرا بر حکومت این شهر که شاهنشاه ایران آن را به عنوان پاداش کشتن اژدهای این دیار که جان مردم را می‌‌ستاند و راه را بر مردم بسته بود به جد پدرم اعطا کرد ابقا نمایید و حکومت را از دست ما خارج ننموده و به افراد واگذار نکنید و نیز از هیچ یک از افراد خاندان من خراجی دریافت ننمایید. اگر این صلحنامه‌ي مرا پذیرفتید، من به جانب شما می‌آیم و با هم پیمان می‌بندیم. من برادرزاده‌ام، ماهک، را نزد تو فرستاده‌ام تا از قصد و نیت من اطمینان حاصل کنی و نامه مرا به عنوان مکر و حیله قلمداد ننمایی. احنف بن قیس نیز نامه‌ای با این مضمون به مرزبان نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم. از صخر بن قیس امیر لشکریان اسلام به مرزبان مروروذ و سرداران و ساکنان شهر سلام بر آنکه راه هدایت را برگزید و از آن تبعیت نمود و تقوا پیشه کرد. برادرزاده‌ات، ماهک، نزد من آمد و پیغام تو را به من رسانید. من پیشنهاد تو را به دیگر فرماندهان سپاه عرضه داشتم و آنان نیز آن را پذیرفتند. به این ترتیب ما درخواست تو را مبنی بر پرداخت خراج زمین‌هایی که پادشاه ستمکار ایران به جد پدرت بخشید می‌پذیریم. بدان که زمین از آن خداوند و رسول او است و آن را به هر که خواهد، عطا کند. تو باید متعهد باشی که در جنگ‌های ما با دشمنان باید ما را یاری دهی و در کنار ما با آنان به جنگ بپردازی. ما نیز متعهد می‌باشیم که از تو و سپاهیانت که در کنار ما می‌جنگند حمایت نماییم و نیز هیچ خراجی بر تو و خاندانت نیست. بدان اگر اسلام بیاوری و از رسول خدا صلی الله عليه وسلم تبعیت نمایی، تو را نزد مسلمانان جایگاه و منزلی رفیع خواهد بود و تو را برادر خویش خواهند دانست، تو به خاطر این پیمان، در پناه من و دیگر مسلمانان خواهی بود. جزء بن معاویه سعدی، حمزه بن هرماس مازنی، حمید بن خیار مازنی و عیاض ابن و رقاء اسیدی شاهدان این صلحنامه می‌باشند. این نامه را کیسان، مولای بنی ثعلبه، در روز یکشنبه از ماه محرم کتابت نموده و احنف بن قیس، امیرلشکر، آن را با انگشتر خود که منقش به عبارت «نعبدالله» بود مهر نمود.[31]

 

یازدهم: جنگ میان سپاه احنف بن قیس و مردم طغارستان، جوزجان، طالقان و فاریاب

چون عبدالله بن عامر با مردم مرو مصالحه نمود، احنف بن قیس را با سپاهی متشکّل از چهار هزار سرباز به جانب طغارستان گسیل داشت. احنف در مسیر خود، در اطراف مرو اتراق کرد. هنگامی که به او خبر دادند که مردم طغارستان، جوزجان، طالقان و فاریاب، سپاهی سه هزار نفره را گرد آورده و قصد مقابله با او را دارند، سرداران خویش را فراخواند و به مشورت با ایشان پرداخت، دسته‌ای از آنان را رأی بر این بود که باید به مرو بازگشت. دسته‌ای دیگر معتقد بودند که باید به ابر شهر عقب نشینی کرد. گروهی بر این باور بودند که باید در همان‌جا ماند و از ابن عامر، تقاضای نیروهای بیشتری نمودند و افرادی نیز پیشنهاد کردند که باید، آنان آغازگر جنگ باشند و حمله‌ای غافلگیرانه به دشمن آغاز نمایند، و آنان را در موضع دفاعی قرار داد. گویند که چون احنف، شب هنگام، در میان لشکرگاه قدم می‌زد، چند نفر را می‌بیند که گرد آتش جمع  شده اند و در مورد جنگ به صحبت مشغول اند، احنف که کنجکاو می‌شود می‌ایستد و به سخنان آن سربازان گوش می‌دهد. چند نفر از آنان می‌گفتند: که امیر، مطمئناً، فردا صبح، به جانب دشمنان حرکت خواهد کرد و به نبرد با آنان می‌پردازد، زیرا او خوب می‌داند که دشمنان، به شدت از او در هراسند. در این میان یکی از آنان که مشغول پختن آش بود به ایشان گفت: اگر امیر چنین کاری بکند دچار اشتباه بزرگی خواهد شد، من گمان نمی‌کنم امیر با این نیروی اندک در میدانی باز و وسیع به مصاف انبوه سپاهیان دشمن برود، چرا که آنان در یک حمله سنگین، همه ما را خواهند کشت؛ به نظر من، امیر باید در میان رود مرغاب و کوه کنار آن استقرار یابد، به نحوی‌که رود در سمت راست او و کوه در طرف چپ او قرار گیرند، به این ترتیب، دشمن بناچار، تنها با نفراتی محدود به مصاف با ما خواهد آمد. احنف با شنیدن این نقشه، سرداران سپاه را فرا خواند و آن طرح را با ایشان در میان گذاشت، از سوی دیگر، مردم مرو نیز سپاهی را به جانب احنف بن قیس اعزام کردند تا او را در جنگ یاری دهند اما احنف به ایشان اعلام نمود که دوست ندارد مشرکان از او و سپاهیانش حمایت کنند. او به آنان گفت: که اگر در جنگ پیروز شود، بر عهد و پیمان خود با ایشان خواهد ماند اما اگر دشمنان او فاتح میدان باشند، مردمان مرو، خود، باید به دفاع از خویش بپردازند. گویند که با آغاز جنگ، احنف بن قیس در میدان کار زار، این بیت ابن جویه اعرجی را با خود زمزمه می‌‌کرد:

أَحَقُّ مَن لَم یَکرَهِ ‏المَنِیَّةَ           حَزوَرٌّ لَیسَ له ذُرَّیّةٌ

در روایتی دیگر آمده است که دو سپاه تا نیمه‌های شب نیز به نبرد با هم پرداختند، سرانجام سپاه اسلام توانست دشمنانشان را شکست دهند. چون سپاه احنف به منطقه «رسکن» که در دوازده فرسنگی لشکرگاه او بود رسید، احنف، دو مرد را به جانب مرزبان مرو رود که در انتظار نتیجه جنگ بود تا خراج سالیانه را نزد احنف بفرستد روانه کرد. هنگام عزیمت آن دو تن، احنف به ایشان سفارش نمود که چون نزد مرزبان رفتند در مورد خراج، هیچ نگویند او خود، آن را به ایشان بدهد. زمانی که آن دو نزد مرزبان رسیدند همان نمودند که احنف گفته بود و مرزبان دانست که اینان تنها به این دلیل، جرأت چنین جسارتی را به خود داده‌اند که در جنگ پیروز شده‌اند و به همین دلیل، خراج را به آنان تحویل داد[32]. احنف، همچنین، اقرع بن حابس را با سوار کارانی چند به جوزجان فرستاد تا فراریان لشکر دشمن را تعقیب نمایند. آنان نیز توانستند در نبرد با آن فراریان، ایشان را شکست دهند.

کثیر نهشلی در همین رابطه چنین سروده است:

سَقی مُزنُ السَّحابِ إِذا استَهَلَّت

الی القصرین من رستاق خوط

مَصَارِعَ فَثیَةٍ بالجوزَجانِ

أَقَادَهُمُ هُناکَ الأَ قَرعانِ

                 

(باران آن‌گاه که باریدن گرفت، اجساد مردانی را در جوزجان سیراب نمود که أقرع، آنان را در آن‌جا به قتل رسانید).

 

دوازدهم: صلح احنف بن قیس با مردم بلخ

پس از مصالحه احنف با مردم مروروذ، احنف به جانب بلخ حرکت نمود. چون آنان را به محاصره در آورد، آنان پیشنهاد کردند که با دادن خراجی معادل چهارصد هزار درهم با احنف مصالحه نمایند. احنف نیز این پیشنهاد را پذیرفت و پسر عمویش، اسید بن متشمس را جهت تحویل گرفتن آن مقدار خراج، نزد آنان نگه داشت و خود عزم خوارزم نمود. اما سرمای شدید زمستان، مانع حرکت سپاه او شد و به همین دلیل و پس از مشورت با سرداران، احنف فرمان داد تا سپاهیان به بلخ باز گردند. گویند چون احنف از سرداران خود راجع به این بازگشت نظر خواست، آنان با این بیت از عمرو بن معدیکرب نظر خویش را به او اعلام نمودند:

إِذا لم تَستَطِعُ أَمراً فَدَعه           وَ جاوِزه إلی ما ‏تَستَطِیعُ

(اگر قادر به انجام کاری نمی‌باشی آن را رها کن و به کاری که توان انجام آن را داری روی آور).

از سوی دیگر، اسید، در نبود احنف، همه خراج مردم بلخ را گرفته و در بیت المال نگه داشت.

در این مدت، مردم شهر، جشن مهرگان را بر پا نمودند و هدایایی چون ظروف طلا و نقره، درهم و دینار و کالا و پوشاك متنوعی را به اسید تقدیم کردند، اسید چون از آنان، علت این جشن و هدایا را جویا شد، ایشان پاسخ گفتند: که این جشن را مهرگان گویند و آنان آن را برای این انجام می‌دهند که بتوانند رحم و شفقت والیان را نسبت به خود جلب نمایند. اسید نیز به آنان گفت: هر چند نمی‌داند این جشن چیست اما صلاح نمی‌بیند که هدایا را رد کند اما دست به آن‌ها نمی‌زند تا احنف باز گردد. چون احنف به بلخ بازگشت، اسید او را در جریان ماجرا گذاشت.

احنف نیز آن‌ها را نزد عبدالله بن عامر برد و در مورد آن‌ها از او سوال نمود. ابن عامر هم به او گفت: که این هدایا از آن اوست و می‌تواند آن‌ها را برای خود بر دارد. اما احنف از این کار سرباز زد و به ابن عامر گفت که او را به آن اموال و هدایا نیازی نیست.[33]

 

سیزدهم: به شکرانه این فتوحات از همین جا احرام حج را می بندم و به مکه می‌روم

هنگامی که احنف بن قیس نزد ابن عامر بازگشت، مردم به ابن عامر گفتند: که خداوند تا به حال هیچ کس را به چنین فتوحات و پیروزی‌های عظیمی نائل نکرده است. در واقع، ابن عامر توانسته بود فارس، کرمان، سیستان و خراسان را به تصرف در آورد و آن‌ها را به قلمرو اسلامی ضمیمه نماید. ابن عامر نیز نیت کرد که به شکرانه این پیروزی‌های بزرگ و بی‌نظیر، از نیشابور، مرکز خراسان، محرم به جانب مکه خواهد رفت و حجّ را به جای می‌آورد. اما چون نزد عثمان رسید، او ابن عامر را به خاطر این عمل ملامت نمود و به او گفت: که می‌بایست چون دیگر مردمان در محل خویش احرام می‌بست.[34]

 

چهاردهم: شکست «قارن» در خراسان

چون ابن عامر از خراسان باز می‌گشت، قیس بن هیثم سلمی را به امارت آن‌جا گماشت. در این اثنا قارن با چهل هزار جنگجوی ترک عزم قلمرو مسلمانان نمود. عبدالله بن خازم سلمی نیز با چهار هزار سرباز به مقابله با او شتافت. او پیشاپیش سپاه خود، ششصد پیش قراول را گسیل داشت و به آنان دستور داد تا بر بالای نیزه‌های خود آتش بیافروزند. چون شب فرا رسید، سپاهیان قارن به جانب آتش پیش قراولان یورش بردند و با آنان درگیر شدند، در این گیرودار سپاه ابن خازم، آنان را به محاصره در آورد و توانست با حمله غافلگیرانه و برق‌آسا شکست سختی را بر دشمن وارد سازند، در این جنگ، بیشتر سپاهیان ترک و از جمله خود قارن به قتل رسیدند و غنایم عظیمی نصیب مسلمانان شد، چون خبر این پیروزی بزرگ به ابن عامر رسید، او ابن خازم را به امارت خراسان منصوب نمود. در واقع ابن خازم که بیشتر توانسته بود قیس بن هیثم را قانع کند که از خراسان خارج شود تا خود او جانشین قیس گردد، با این پیروزی عظیم، توانست اعتماد ابن عامر را به خود جلب کند و به این ترتیب، به حکومت خراسان دست یابد.[35]

با این تفاصیل می‌بینم که عثمان بن عفّان چگونه توانست با تدبیری درست و عزمی راسخ و با کمک سردارانی دلیر و کارآمد، علاوه بر شکست دادن انواع شورش‌ها و طغیان‌های داخل فلات ایران، روند فتوحات مسلمانان را همچنان تداوم بخشد. با مطالعه تاریخ طبری، ابن کثیر، ابن اثیر و تاریخ کلاعی و کاوش در حوادث دوران خلافت آن حضرت می‌بینیم که انتخاب چنین اُمرا و والیانی که توانستند با درایت و شجاعت خود، بحران‌های آن روزگار را کنترل کنند و به آن پیروزی‌های بزرگ دست یابند، خود، دلیلی است بر درست بودن تصمیمات عثمان و انتخاب صحیح آن والیان و امرا. عثمان بن عفان که در آغاز خلافت خویش با معضلات و بحران‌های بزرگی روبه‌رو شده بود با عزمی خلل ناپذیر، مدیریتی خردمندانه، سرعت عمل بموقع و احاطه و شناختی کامل بر امور و در عین حال، حفظ آرامش و متانت خاصّ خود که حکایت از توان و قدرت شخصیت و نیز بصیرت و درک عمیق او نسبت به مسايل دارد، توانست از عهده‌ي آن مشکلات و بحران‌ها برآید و سر بلند از میدان آزمایش به درآید، در واقع، مهمترین نتایج این تصمیم‌گیری‌ها و مواضع عثمان در آن برهه از زمان را می‌توان در موارد زیر خلاصه نمود:

الف: سرکوب شورشیان و بازگرداندن امنیت و آرامش به سرزمین‌های تحت امر خلافت.

ب: ادامه روند فتوحات و گسترش روز افزون قلمرو حکومت اسلامی؛ در حقیقت، با این اقدامات، دسیسه‌ها و توطئه‌های دشمنانی که به آن سوی مرزها گریخته و در پی اقدامات تلافی جویانه علیه مسلمانان بودند خنثی شد.

ج: ایجاد پایگاه‌ها و مراکزی که سپاهیان اسلام از طریق آن‌ها به مراقبت و محافظت از مرزهای حکومت اسلامی نائل می‌آمدند.

حال این پرسش مطرح می‌شود که اگر عثمان بن عفّان، فردی ضعیف و ناتوان بود، آیا می‌توانست چنان سیاست‌های حکیمانه و شجاعانه‌ای را اتخاذ نماید و در عین حفظ قلمرو حکومت اسلامی، بر دامنه و وسعت آن بیافزاید؟[36]. بدون شک، این حقایق برخلاف دروغ‌ها و تبلیغات سوء رافضیان و خاورشناسان و پیروان آنان می‌باشد.

 

وصلی الله وسلم علی محمد و علی آله و اصحابه الی یوم الدین

منبع: کتاب عثمان ابن عفان، تالیف: محمد علی صلابی

 


سایت عصر اســـلام

IslamAgae.Com

-------------------------------------------------

[1]- تاریخ طبری (5/246).

[2]- الخلافة و الخلفاء الراشدون، 224.

[3]- تاریخ الطبری (5/247).

[4]- تاریخ الطبری (5/247).

[5]- عثمان به عفان، صادق عرجون، 201.

[6]- تاریخ طبری (5/270).

[7]- تاریخ الطبری (5/288).

[8]- تاریخ الطبری (5/295).

[9]- محمد السلمی، خلافة عثمان، 57.

[10]- تاریخ طبری (5/297).

[11]- الاکتفاء کلاعی انداسی (4/417).

[12]- الاکتفاء، کلاعی اندلسی (4/418) و تاریخ طبری (5/302).

[13]- محمد السلمی، خلافة عثمان، 57.

[14]- صحیح مسلم (حدیث2918).

[15]- تاریخ طبری (5/304).

[16]- تاریخ طبری (5/305).

[17]- تاریخ طبری (5/306).

[18]- تاریخ طبری 05/307).

[19]- تاریخ طبری 05/307).

[20]- همان (5/308).

[21]- همان (5/309).

[22]- تاریخ طبری (5/310).

[23]- تاریخ طبری (5/310).

[24]- تاریخ طبری (5/310).

[25]- قادة الفتح الاسلامی فی أرمنیة، محمود خطاب، 151.

[26]- معجم البلدان (2/278).

[27]- تاریخ طبری (5/309).

[28]- قادة الفتح الاسلامی فی أرمنیة، 151.

[29]- قادة الفتح الاسلامی فی أرمنیة، 152-153.

[30]- تاریخ طبری (5/311).

[31]- تاریخ طبری (5/316).

[32]- تاریخ طبری (5/317).

[33]- تاریخ الطبری (5/319).

[34]- البدایة، و النهایة (7/167)، تاریخ الطبری (5/319).

[35]- البدایة و النهایة (7/167).

[36]- تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة (1/408).