تاریخ چاپ :

2024 Nov 21

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

بلال بن رباح ( رضی الله عنه)

 

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صدای کفشش را در بهشت شنیده است

امروز در مورد مردی صحبت می‏کنیم که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صدای کفش او را در بهشت شنیده است... همان مردی که صدای اذان او بر بالای کعبه و در خانه خدا بلند شد... بلکه او کسی بود که بهشت خداوند متعال مشتاق او بود.

ما امروز همراه صدای اسلام بلال بن ابی رباح هستیم.

در هر جای جهان هستی، هر کسی که اسم بلال ( رضی الله عنه) را می‏شنود، احساس معنای عزت و برتری بر خواهشهای نفسانی می‏کند، و هیچ مسلمانی بر روی این کره خاکی وجود ندارد هر چند که سالها و مکانها مختلف باشد مگر اینکه بلال ( رضی الله عنه) را بشناسد.

 او صدای اسلام بود که در مکه شروع شد و به گوشه‏های زمین در چین، استرالیا، آمریکای شمالی و جنوبی و جنوب آفریقا رسید.

او بلال بن رباح برده آزاد شده توسط ابوبکر صدیق ( رضی الله عنه) و مؤذن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بود.

از مسلمانان اولیه و کسانی بود که در راه خدا عذاب دید و در جنگ بدر حضور داشت و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شهادت داده که او در بهشت می‏تواند هر جایی را که می‏خواهد، انتخاب کند.

فضیلت اذان

قبل از اینکه این داستان شیرین را که برای هر وقت و زمانی شیرین است، ذکر کنم، می‏خواهم بعضی از احادیثی را که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مورد فضیلت اذان گفته‏اند، ذکر کنم تا جایگاه فردی را که می‏خواهیم در موردش صحبت کنیم، بشناسیم.

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود کسی که (12) سال اذان بگوید، بهشت بر او واجب می‏شود، و هر روز با اذانهای او (60) حسنه برای او نوشته می‏شود، و با اقامه‏هایش (30) حسنه برای او نوشته می‏شود[1].

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می‏فرماید: مؤذن به اندازه صدای اذانش از گناهانش بخشیده می‏شود و اجر او مانند اجر کسی است که با او نماز می‏خواند[2].

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می‏فرماید: مؤذن به اندازه صدای اذانش از گناهانش بخشیده می‏شود و هر تر و خشکی برای او شهادت می‏دهند[3].

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می‏فرماید: گردن مؤذنها در روز قیامت از همه گردنها بلندتر است[4].

داستان اسلام آوردن او

بیایید تا این داستان مبارک را از اول شروع کنیم.

بلال یکی از بردگان بنی جُمح در مکه بود و مادرش یکی از کنیزان آنها بود.

خبر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به گوش او رسیده بود، آنجا که از امیه بن خلف - یکی از بزرگان بنی جمح - شنید که با دوستان و مردان قبیله‏اش در مورد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صحبت می‏کرد و قلبهایشان مملو از بغض و کینه او بود.

با وجود این هیچگاه امانتداری و مردانگی و اخلاق پاک و صداقت و عاقل بودن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را انکار نمی‏کردند... و تمامی اینها به گوش بلال رسیده بود، تا جایی که از درون احساس کرد که این دین همان دین حق است، و این پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) همان راه نجات است که خداوند او را برای نجات این امت از جاهلیت به نور توحید و از آنجا به بهشت خداوند متعال هدایت کند.

بلال به ندای حق پاسخ داد و تمام قلبش را برای استقبال از این نوری که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از جانب پروردگارش آورده بود، باز کرد. پس نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می‏رود و اسلام خود را اعلام می‏کند و در آن لحظه احساس می‏کند که گویی تازه متولد شده است.

در راه خدا عذاب می‏بیند

چند ساعت بیشتر نگذشته بود که خبر مسلمان شدنش پخش شد و افرادی که شیطان در درونشان نفوذ کرده بود و گمان می‏کردند که بزرگ هستند ولی بندگان شهوتهای شکم و هوسشان بودند، از اسلام آوردن بلال باخبر شدند و او را عذاب سختی دادند و بسیار اذیت کردند.

ابن مسعود ( رضی الله عنه) می‏گوید: اولین کسانی که اسلام خود را آشکار کردند، هفت نفر بودند: رسول الله ص، ابوبکر، عمار، مادرش سمیه، صهیب، بلال و مقداد ن . اما خداوند از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به وسیله عمویش محافظت می‏کرد و ابوبکر ( رضی الله عنه) به وسیله قومش محافظت می‏شد، ولی سایر افراد توسط مشرکان گرفته می‏شدند و لباس آهنی بر تن آنها می‏کردند و آنها را در جلو آفتاب قرار می‏دادند و بجز بلال همه آنها خواسته مشرکان را برآورده کردند ولی او جان خود را در مقابل خدا خوار کرده بود و به شکنجه‏های قومش اهمیت نمی‏داد. او را می‏گرفتند و بچه‏ها او را به دنبال خود در اطراف مکه می‏کشاندند و او اَحد اَحد می‏گفت[5].

و ابن اسحاق مقداری از عذابهایی را که قریش به بلال ( رضی الله عنه) و مستصعفان می‏دادند، توصیف می‏کند و می‏گوید:

آنها بر مسلمانان و پیروان رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) می‏تاختند و هر قبیله‏ای که مسلمانی در میان آنها بود به او حمله می‏کردند و آنها را زندانی می‏کردند و با زدن و گرسنگی و تشنگی آنها را عذاب می‏دادند و هنگامی که آفتاب شدت می‏گرفت آنها را جلو آفتاب سوزان می‏خواباندند و آنها را از دینشان می‏راندند، بعضی از آنها به علت عذابهای سخت از دین کناره می‏گرفتند و بعضی‏ها بر دین خود پایدار بودند و خداوند آنها را حفظ می‏کرد.

بلال آزاد شده توسط ابوبکر ( رضی الله عنه) برده بنی جمح بود، نامش بلال بن رباح و نام مادرش حمامه بود، او اسلام صادق و قلب پاکی داشت، امیه بن خلف بن وهب بن حذافه بن جمح وقتی که دید بلال اسلام آورده او را به بیابانهای مکه آورد و امر کرد که سنگ بزرگی را روی سینه‏اش بگذارند سپس به او می‏گفت: قسم بخدا یا بر همین حال باش تا وقتی که بمیری، و یا به دین محمد کافر شو و لات و عزی را عبادت کن، و او در آن سختی می‏گفت: اَحد اَحد[6].

بلال ( رضی الله عنه) این گونه با ایمانش اعتلا یافت و در راه خدا عذاب می‏دید هر چند که خداوند متعال گاهی مواقع برای مؤمنان رخصت قرار داده که کلمه کفر را بر زبان بیاورند در حالی که قلبشان از ایمان مطمئن است تا از این عذاب مجرمان رهایی یابند، اما بلال اکراه داشت از اینکه دشمنان اسلام را با گفتن کلمه کفر(اگر چه در ظاهر) شاد کند و خواست که تمام هستی بداند که اگر تمام دنیا بر علیه مؤمن جمع شوند، هرگز نمی‏توانند یک ذره از کوه ایمان راسخ او را تکان بدهند... و کسی که این کوه را استوار گردانده خداوند متعال است.

سرور ما ابوبکر ( رضی الله عنه)، سرور ما بلال را آزاد کرد

روزی ابوبکر ( رضی الله عنه) از جایی می‏گذشت و دید که بلال روی زمین داغ مکه عذاب می‏بیند و خودش را در راه خدا خوار کرده است و این ندای جاویدان را سر می‏دهد: اَحد اَحد.

ابوبکر ( رضی الله عنه) فوراً در همان لحظه رفت و کالایی را که داشت فروخت و با پول آمد تا بردگانی را که مثل بلال هستند، بخرد.

عطاء خراسانی می‏گوید: من نزد ابی مسیب بودم که در مورد بلال صحبت می‏کرد و می‏گفت: او بر دینش بسیار استوار بود و در راه خدا عذاب می‏دید. وقتی با پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ملاقات کرد، رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: اگر چیزی داشتیم بلال را می‏خریدیم. پس ابوبکر نزد عباس رفت و گفت: بلال را برایم بخر. عباس او را خرید و نزد ابوبکر  فرستاد و ابوبکر ( رضی الله عنه) او را آزاد کرد[7].

و در السیره(سیرت ابن هشام) آمده است که ابوبکر ( رضی الله عنه) او را به عنوان یک برده سیاه پوست مشرک از امیه بن خلف خریداری کرد[8].

ابن سیرین : می‏گوید: وقتی که اربابان بلال فهمیدند که او مسلمان شده، او را در برابر آفتاب قرار می‏دادند و او را عذاب می‏دادند و به او می‏گفتند: خدای تو لات و عزی است، اما او می‏گفت: اَحد اَحد. این خبر به ابوبکر رسید و نزد آنها رفت و گفت: چرا او را می‏کشید؟ او مطیع شما نیست، گفتند: او را بخر، پس او را به هفت اوقیه (اُنس) خریداری کرد، و او را آزاد کرد[9].

قیس می‏گوید: ابوبکر ( رضی الله عنه) بلال را در حالی خریداری کرد که در زیر یک سنگ بود و او را با پنج اوقیه (انس) طلا خریداری کرد. آنها گفتند اگر یک اوقیه هم می‏دادی، او را می‏فروختیم. ابوبکر گفت: اگر صد اوقیه می‏خواستی می‏دادم[10].

عمر ( رضی الله عنه) هرگاه از ابوبکر ( رضی الله عنه) یاد می‏شد، می‏گفت: سرور ما ابوبکر، سرور ما بلال را آزاد کرد[11].

حتی مفسران در تفسیر این کلام خداوند متعال گفته‏اند: {وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُ مِن نِّعْمَةٍ تُجْزَى (19)إِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى (20) وَلَسَوْفَ يَرْضَى} (ليل: ١٩-٢١).

«و هيچ كس را نزد او حق نعمتي نيست تا بخواهد (به اين وسيله) او را جزا دهد. بلكه تنها هدفش جلب رضاي پروردگار بزرگ اوست. و به زودي راضي و خشنود مي‌شود».

این آیه در مورد ابوبکر ( رضی الله عنه) نازل شده است هنگامی که بلال را خرید و او را آزاد کرد. مشرکان گفتند: تنها بخاطر نیازی که به او داشت او را خریداری کرد، که آیه نازل شد: { إِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى (20) وَلَسَوْفَ يَرْضَى }. (ليل: ٢٠ – ٢١)[12]. «بلكه تنها هدفش جلب رضاي پروردگار بزرگ اوست. و به زودي راضي و خشنود مي‌شود».

این گونه خداوند متعال نجات بلال از دست مشرکان را مقدر کرد تا زندگی دوباره‏ای را در پرتو ایمان و همنشینی با پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آغاز کند. پس بلال مستقیماً از این منبع پاک استفاده کرد تا زمانی که خداوند او را والا و بامنزلت گردانید.

آیاتی از قرآن در مورد او نازل شده است

از سعد نقل شده که گفت: ما شش نفر همراه رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بودیم که مشرکان گفتند: اینها را از خودت دور کن تا بر ما جسارت نکنند، من و ابن مسعود و بلال و مردی هذیلی و دو نفر دیگر بودیم که خداوند این آیه را نازل کرد: {وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَيْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِم مِّن شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ (52) وَكَذَلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِّيَقُولواْ أَهَؤُلاء مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِم مِّن بَيْنِنَا أَلَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ} . (انعام: ٥٢ -٥٣)[13].

«و كسانى را كه صبح و شام خدا را مى‏خوانند، و جز ذات پاك او نظرى ندارند، از خود دور مكن! نه چيزى از حساب آنها بر توست، و نه چيزى از حساب تو بر آنها! اگر آنها را طرد كنى، از ستمگران خواهى بود! و اين چنين بعضى از آنها را با بعض ديگر آزموديم (توانگران را بوسيله فقيران); تا بگويند: آيا اينها هستند كه خداوند از ميان ما (برگزيده، و) بر آنها منت گذارده (و نعمت ايمان بخشيده است؟!» آيا خداوند، شاكران را بهتر نمى‏شناسد؟!».

خداوند از ناراحتی او ناراحت می‏شود

این کرامت و افتخاری است که دنیا با تمام محتویاتش با آن برابری نمی‏کند و آن وقتی است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خبر داده که خداوند از ناراحتی بلال ناراحت می‏شود.

از عائذ بن عمرو نقل شده که ابوسفیان همراه چند نفر نزد سلمان و صهیب و بلال آمد، گفتند: قسم بخدا شمشیر خدا آنجایی که باید فرود می‏آمد فرود نیامد(مقصود طعن در ابوسفیان است). ابوبکر ( رضی الله عنه) گفت: آیا در مورد بزرگ قریش اینگونه سخن می‏گویید؟ سپس نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد و جریان را به او گفت. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: ای ابوبکر ( رضی الله عنه) شاید آنها را ناراحت کرده باشی. اگر آنها را ناراحت کرده باشی، خداوند را ناراحت کرده‏ای. سپس ابوبکر ( رضی الله عنه) نزد آنها آمد و گفت: ای برادران! آیا شما را ناراحت کرده‏ام؟ گفتند: خداوند تو را بیامرزد ای برادر[14].

خوش بحال چنین فضیلتی که دنیا با تمام کالاهای زینتی آن با آن برابری نمی‏کند.

بهشت مشتاق بلال ( رضی الله عنه) است

بلال ( رضی الله عنه) از لحاظ قلبی و جسمی با اسلام زندگی کرد تا جایی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آنقدر او را دوست داشت که قلم عاجز از وصف آن است.

روزی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر بلال ( رضی الله عنه) وارد شد و یک سبد خرما پیش او بود، گفت: ای بلال این چیست؟ گفت: ای رسول خدا برای تو و مهمانانت ذخیره کرده‏ام. گفت: آیا نمی‏ترسی که بخار آتش باشد؟ آنها را ببخش ای بلال و از کاستن و کاهش روزی نترس[15].

یک بار دیگر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با مژده‏ای بزرگ برای بلال ( رضی الله عنه) آمد و گفت: بهشت مشتاق سه نفر است: علی، عمار و بلال[16].

الله اکبر!!!... بهشت مشتاق بلال است!!!

بلال ( رضی الله عنه) بعد از شنیدن این بشارت عظیم پاهایش چگونه توانست در روی زمین و میان مردم راه برود؟ مدتی یک برده حبشی بود، و الان بر روی زمین و حتی در آسمان نیز معروف شده، و بهشت مشتاق او است.

بسیاری از افراد عالی مقام بشر و صاحبان جاه و مقام و ثروت نتوانستند به جایی که بلال، آن برده حبشی رسید، برسند!!!

بسیاری از قهرمانان تاریخ حتی به جزئی از شهرت تاریخی که بلال به آن رسید، نرسیدند.

سیاهی پوست، و پایین بودن حسب و نسب او، و پایین بودن او در میان مردم به عنوان یک برده هنگامی که اسلام را به عنوان دینش برگزید مانع او نشدند تا به آن مکان بالایی که صداقت و یقین و پاکی‏اش او را آماده کرده بود، برسد[17].

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صدای نعلین او را در بهشت شنیده است

بلکه این بشارت به حقیقت تبدیل شد و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با گوشهای خود آن را شنید.

بریده ( رضی الله عنه) می‏گوید: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بلال را فرا خواند و گفت: چگونه برای رسیدن به بهشت از من پیشی گرفتی؟ چون من وارد بهشت شدم و صدای خش خش نعلین تو را در مقابلم می‏شنیدم، پس به کنار قصری طلایی رسیدم، گفتم: این قصر مال کیست؟ گفتند: مال مردی از امت محمد است، گفتم: من محمد هستم. این قصر مال کیست؟ گفتند: مال مردی عرب است؟ گفتم: من عرب هستم، این قصر مال کیست؟ گفتند: مال مردی قریشی است، گفتم: من قریشی هستم. این قصر مال کیست؟ گفتند: مال عمر بن خطاب است. بلال گفت: ای رسول خدا هرگاه اذان گفته‏ام دو رکعت نماز خوانده‏ام، و هرگاه بی وضو شده‏ام وضو گرفته‏ام. رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: با این وسیله بر من پیشی گرفتی[18].

ابوهریره ( رضی الله عنه) می‏گوید: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هنگام نماز صبح به بلال گفت: ای بلال بهترین کاری را که در اسلام انجام داده‏ای برایم بگو. چرا که من صدای نعلین تو را در بهشت شنیدم. گفت: من هرگاه در شب یا روز وضو می‏گرفتم بلافاصله بعد از آن نماز می‏خواندم[19].

از جابر بن عبدالله م نقل شده که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: دیدم که وارد بهشت شدم و با رمیصاء زن ابوطلحه مواجه شدم و صدای خش خشی را شنیدم، گفتم: کیست؟ گفت: بلال است. و قصری را دیدم که کنیزی در کنار آن بود، گفتم: این قصر مال کیست؟ گفت: مال عمر است، و خواستم که وارد شوم ولی غیرت تو به یادم افتاد. عمر گفت: پدر و مادرم فدایت باد، من بر تو غیرت داشته باشم[20].

گفتم: و اینها همگی میوه مداومت بر عمل صالح است.

و جزا از جنس عمل است.

ابن حجر در الفتح می‏گوید: به دلیل اینکه قبل از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برای اذان گفتن می‏رفت در بهشت هم بر رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) پیشی گرفت.

البته این به معنای داخل شدن بلال به بهشت قبل از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) نیست، بلکه او در مقام تابع و پیرو است، گویا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به باقی ماندن بلال بر حالت او در طول حیاتش، حتی در بهشت و بقای نزدیکی او به رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) اشاره می‏کند، و این منزلت بزرگی است برای بلال ( رضی الله عنه)[21].

هجرت مبارک

هنگامی که خداوند متعال به پیامبرش (صلی الله علیه وآله وسلم) اجازه هجرت به مدینه را داد، بلال همراه صحابه ن هجرت کرد. و در این مسیر خداوند آنها را اینگونه ستایش کرده:{ وَالَّذِينَ تَبَوَّؤُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ }. (حشر: ٩).

 «و براي كساني است كه در اين سرا (سرزمين مدينه) و در سراي ايمان پيش از مهاجران مسكن گزيدند، هر مسلماني را به سويشان هجرت كند دوست دارند، و در دل خود نيازي به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمي‌كنند، و آنها را بر خود مقدم مي‌دارند هرچند خودشان بسيار نيازمند باشند، و كساني كه از بخل و حرص نفس خويش بازداشته شده‌اند، رستگارانند».

 هنگامی که بلال به مدینه رسید، دچار تب شد.

عایشه ك می‏گوید: وقتی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وارد مدینه شد، ابوبکر و بلال دچار تب شدند و ابوبکر ( رضی الله عنه) هنگامی که تب داشت، می‏‏گفت: هر فردی در میان خانواده‏اش صبح می‏کند و مرگ از بند کفشهایش به او نزدیکتر است.

اما بلال ( رضی الله عنه) خوب شد و دوست داشت که به مکه برود با وجود اینكه عذاب زیادی دیده بود ولی او هیچگاه شیرینی ایمان را که اولین بار در مکه دیده بود، فراموش نمی‏کرد.

آغاز اذان

از ابن عمر م نقل شده که گفت: مسلمانان وقتی که وارد مدینه شدند، جمع شدند، و نماز خواندند و ندایی برای آن نداشتند، روزی در مورد آن صحبت کردند، بعضی از آنها گفتند: مانند مسیحیان از ناقوس استفاده کنیم. و بعضی دیگر گفتند مانند یهودیان از شیپور استفاده کنیم. و عمر گفت: آیا نمی‏شود مردی ندای نماز سر دهد. پس رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: ای بلال برخیز و ندای نماز سر ده.

آغاز اذان داستانی دارد که قلبها با یاد آن روشن می‏شود.

ابن اسحاق می‏گوید: وقتی که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه رسید و در آنجا استقرار یافت، برادران مهاجر و انصار جمع شدند تا کار اسلام را مستحکم کنند و نماز بر پا دارند و زکات بپردازند و روزه بگیرند و حدود را اجرا کنند و حلال و حرام را برپا کنند و از اسلام حمایت کنند و این دسته از انصار همان کسانی بودند که خانه و ایمان خود را برای اسلام داده بودند. وقتی که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه رسید، مردم هنگام اوقات نماز و بدون ندایی جمع می‏شدند و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) تصمیم گرفت که شیپوری را مثل یهودیان برای دعوت به نماز قرار دهد، پس آن را خوب ندانست، پس به ناقوس امر کرد تا با نواختن آن مردم برای نماز بیایند.

در حالی که در این وضعیت بودند، عبدالله بن زید بن ثعلبه بن عبدربه، برادر بلحارث بن خزرج  نزد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد و گفت: ای رسول خدا دیشب مردی را دیدم با لباس سبز که ناقوسی در دست داشت. گفتم: ای بنده خدا آیا آن را می‏فروشی؟ گفت: با آن چکار می‏کنی؟ گفتم: با آن به نماز دعوت می‏کنیم. گفت: آیا تو را به چیزی بهتر از آن راهنمایی کنم؟ گفتم: و آن چیست؟ گفت: می‏گویی: الله اکبر الله اکبر، الله اکبر الله اکبر، أشهد أن لا اله الا الله، أشهد أن لا اله الا الله، أشهد أن محمداً رسول الله، أشهد أن محمداً رسول الله، حی علی الصلوة ، حی علی الصلوة، حی علی الفلاح، حی علی الفلاح، الله اکبر، الله اکبر، لا اله الا الله.

وقتی که آن را به رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کردم، فرمود: این خواب حقی است اگر خدا بخواهد، پس برخیز و نزد بلال برو و آن را به او یاد بده، زیرا او صدایش بلندتر است. وقتی که بلال اذان گفت: عمر بن خطاب در خانه‏اش آن را شنید و شتابان به نزد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) رفت و گفت: ای نبی خدا، قسم به کسی که تو را به حق مبعوث کرده است، من نیز مانند آن خواب را دیدم، رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: خدا را شکر[22].

بنابراین بلال ( رضی الله عنه) اولین مؤذن اسلام بود.

خداوند در جنگ بدر از امیه بن خلف تقاص بلال را گرفت

بلال همراه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در جنگ بدر حاضر شد و شدیداً جنگید و امتحان نیکویی پس داد.

و خداوند متعال خواست که او از امیه بن خلف که در گرمای مکه او را عذاب داده بود، انتقام بگیرد.

و این صحابی گرانقدر عبدالرحمن بن عوف ( رضی الله عنه) است که برای ما تعریف می‏کند که بلال چگونه توانست بر امیه بن خلف غالب شود.

عبدالرحمن بن عوف می‏گوید: امیه بن خلف دوست من در مکه بود و اسم من عبد عمرو بود و هنگامی که اسلام آوردم عبدالرحمن نامیده شدم... تا اینکه جنگ بدر فرا رسید... از کنار او گذشتم در حالی که با پسرش علی بن امیه ایستاده بود و دستش را گرفته بود و زره‏هایی با من بود. وقتی که مرا دید گفت: ای عبد عمرو، و من جواب ندادم سپس گفت: ای عبدالإله، گفتم: بله. گفت: آیا چیز بهتری از من سراغ داری؟ من از این زره‏ها برای تو بهتر هستم؟ گفت: گفتم: آری، خداوند از همه چیز بهتر است. گفت: سپس زره‏ها از دستم افتاد و دستش و دست پسرش را گرفته بود و می‏گفت: هیچگاه چنین روزی را نمی‏بینم، آیا نیازی به شیر نداری؟ گفت: سپس با آنها بیرون رفتم[23].

در روایتی آمده که ابن عوف ( رضی الله عنه) گفت: امیه بن خلف به من گفت: و من میان او و فرزندش ایستاده بودم که دستهای هر دوی آنها را گرفته بودم: ای عبدالإله، کدامیک از شما بسیار شجاع و قوی است؟ گفتم: حمزه بن عبدالمطلب، گفت: این همان است که با ما چنین و چنان کرد! عبدالرحمن گفت: در حالی که آنها را با خود می‏بردم، بلال او را که همراهم بود، دید - و او کسی بود که در مکه بلال را عذاب داده بود - و می‏خواست که اسلام را ترک کند و امر می‏کرد که سنگ بزرگی را روی سینه‏اش بگذارند، و می‏گفت: یا بر همین حال می‏مانی یا دین محمد را ترک می‏کنی. و بلال می‏گفت: اَحد اَحد. گفت: وقتی که او را دید، گفت: امیه بن خلف، اساس کفر! نجات نیابم اگر نجات یابد!. گفتم: ای بلال آنها اسیران من هستند. گفت: نجات نیابم اگر نجات یابد!. گفتم: آیا نمی‏شنوی ای پسر سیاه پوست؟ گفت: نجات نیابم اگر نجات یابد!.. گفت: سپس با صدای بلند فریاد زد، ای یاران خدا، اساس کفر امیه، بن خلف نجات نیابم اگر نجات یابد! گفت: دور ما را گرفتند و من از او دفاع می‏کردم، مردی با شمشیر ضربه‏ای به پای پسرش زد و او فریاد بلندی کشید که تا آن روز چنین فریادی نشنیده بودم، گفتم: خودت را نجات بده، از دست من کاری بر نمی‏آید. گفت: با شمشیرهایشان او را تکه تکه کردند و عبدالرحمن می‏گفت: خداوند به بلال رحم کند، زره‏هایم را از دست دادم و اسرایم را نیز از من گرفت[24].

بلال در روز فتح مکه بر بالای کعبه اذان گفت:

روزها به سرعت سپری شد... و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فاتحانه و پیروزمندانه به مکه برگشت، بعد از آنکه از آنجا اخراج شده بود و گریه می‏کرد و می‏گفت: قسم بخدا تو محبوبترین سرزمین خدا برای خدا هستی. و محبوبترین سرزمین خدا برای رسول خدا هستی و اگر قومم مرا مجبور نکرده بودند از آن خارج نمی‏شدم.

عبدالله بن عمر م می‏گوید: روز فتح مکه رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) سوار بر مرکبش همراه اسامه بن زید از بالای مکه آمد که بلال نیز همراه آنها بود و عثمان بن طلحه نیز بود تا اینکه وارد مسجد شدند و امر کرد که کلید خانه کعبه را بیاورند و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) همراه اسامه بن زید و بلال و عثمان بن طلحه وارد شدند و یک روز تمام در آنجا ماندند، سپس بیرون آمدند و مردم وارد شدند و عبدالله بن عمر اولین کسی بود که وارد شد و بلال را دید که بالای کعبه ایستاده است و گفت: رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) کجا نماز می‏خواند؟ اشاره کرد به همان جایی که در آن نماز می‏خواند. عبدالله گفت: فراموش کردم که از او بپرسم چند رکعت خواند[25].

امام ابن قیم می‏گوید: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به بلال امر کرد که از کعبه بالا برود و بر بالای آن اذان بگوید[26].

و بلال اذان گفت... در چه زمانی... و چه مکانی.... و چه مناسبتی!!

زندگی در مکه از حرکت ایستاد و هزاران مسلمان در خشوع بودند و کلمات اذان را بعد از بلال به آرامی تکرار می‏کردند. و مشرکان در خانه‏هایشان بودند و باور نمی‏کردند که این همان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) و فقرایی هستند که دیروز از این دیار بیرونشان کرده بودند؟

آیا این حقیقت دارد که ما آنها را بیرون کردیم و با آنها جنگیدیم و محبوبترین افراد خانواده‏هایشان را کشتیم؟؟

آیا این حقیقت دارد که در آن لحظات ما را خطاب قرار می‏داد و به ما می‏گفت: بیایید... شما آزادشدگان هستید!!

سه نفر از بزرگان قریش در کنار کعبه ایستاده بودند و گویی که صدای بلال آنها را می‏سوزاند و او بتهایشان را با پایش خرد می‏کرد و از بالای کعبه صدای اذانش مانند بوی خوش بهار در تمام فضای مکه پخش شده بود...

این سه نفر: ابوسفیان بن حرب - که چند ساعت بعد اسلام آورد - و عتاب بن اسید و حارث بن هشام بودند که[27]، عتاب بن اسید گفت: خداوند به اسید رحم کرد که این روز را نمی‏بیند و این کلمات را نمی‏شنود تا خشمگین شود. حارث بن هشام گفت: قسم به خدا اگر می‏دانستم که او (رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم) برحق است از او تبعیت می‏کردم.

و ابوسفیان گفت: من چیزی نمی‏گویم، اگر چیزی بگویم این سنگها به رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) خبر خواهند داد! پس پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر آنها خارج شد و گفت: من دانستم که شما چه گفتید، سپس آن را برای آنها بیان کرد، سپس حارث و عتاب گفتند: شهادت می‏دهیم که تو رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) هستی و قسم بخدا کسی همراه ما نبود تا بگوييم به تو خبر داده است[28]‏.

حال هنگام رفتن فرا رسیده است

بلال ( رضی الله عنه) در طول زندگیش مؤذن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده است، وقتی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به رفیق اعلی پیوست و وقت نماز فرا رسیده بود، بلال برخاست که اذان بگوید و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کفن شده بود ولی دفن نشده بود - وقتی که به أشهد أن محمداً رسول الله رسید... اشک از چشمانش جاری شد و صدا در گلویش ماند و مسلمانان همگی گریستند و در آه و ناله غرق شدند. سپس سه روز بعد از آن اذان می‏گفت و هرگاه به أشهد أن محمداً رسول الله می‏رسید گریه می‏کرد و مردم نیز گریه می‏کردند....

و بعد از آن از ابوبکر ( رضی الله عنه) خواست که او را از اذان گفتن معاف بدارد چرا که توان گفتن آن را ندارد[29].

و از ابوبکر ( رضی الله عنه) خواست که به او اجازه بدهد که برای جهاد به شام برود و ابوبکر او را بسیار دوست می‏داشت و در ابتدا مردد بود، بلال به او گفت: اگر تو مرا برای خودت خریده‏ای، خودداری کن، ولی اگر مرا برای خدا خریده‏ای مرا رها کن[30].

و در روایتی آمده که گفت: مرا رها کن که برای خدا کار کنم و ابوبکر ( رضی الله عنه) به او اجازه داد.

ابن کثیر : می‏گوید: وقتی که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وفات کرد، بلال از جمله کسانی بود که برای جهاد به شام رفت.

و گفته شده که او در زمان خلافت ابوبکر ( رضی الله عنه) برای او اذان گفته است، و قول اولی صحیح‏تر و مشهورتر است[31].

و در سرزمین شام همچنان عابد و زاهد باقی ماند و منتظر روزی بود که به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و اصحابش ن بپیوندد. و اولین و بزرگترین مؤذنی که دنیا او را شناخته بر بستر مرگ آرمید.

سعید بن عبدالعزیز می‏گوید: وقتی که بلال در حال احتضار بود، گفت: فردا محبوبانم محمد و یارانش را ملاقات خواهم کرد. و زنش گفت: وای چه بد! بلال گفت: وای چه خوب![32].

و او نفسهای آخرش را کشید و خداوند نام او را در دو جهان جاویدان و ماندگار کرد و قدر او را در آخرت در بهشت جاویدان بالا برد.

من از خداوند متعال خواستارم که ما و شما را همراه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و اصحابش در بهشت قرین گرداند.

و اگر از شنیدن اذان بلال ( رضی الله عنه) در دنیا محروم بودیم، ان شاءالله اذان او را در آخرت بشنویم!!! آیا این خداوند متعال نیست که می‏فرماید:  { نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ }. (فصلت: ٣١). «و براى شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، و هر چه طلب كنيد به شما داده مى‏شود!».

پس وقتی که - به رحمت خدا - ما وارد بهشت شدیم و خواستیم که صدای اذان بلال را بشنویم خداوند متعال آن را به گوش ما می‏رساند، چرا که او قادر به هر کاری است.

سلام و درود خدا بر تو ای مؤذن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) تا ان شاء الله در بهشت خداوند با تو ملاقات کنیم، تا در بهشت از مجاورت شما برخوردار شویم، و هر کسی با محبوبش محشور می‏شود[33].

خداوند از بلال و سایر صحابه ن راضی و خشنود باد.

منبع: شاگردان مكتب نبوت، تأليف: محمود المصری، ترجمه: اسحاق دبیری (رحمه الله)، کتابخانه‌ی عقیده.

سایت عصر اسلام
Islamage.com

[1] - ابن ماجه و حاکم از ابن عمر روایت کرده‏اند و آلبانی در صحیح الجامع آن را صحیح دانسته است، 6002.

[2] - طبرانی، الکبیر، از ابوامامة و آلبانی در صحیح الجامع آن را صحیح دانسته است، 6643.

[3] - احمد، ابوداود و نسائی از ابوهریره روایت کرده‏اند و آلبانی در صحیح الجامع صحیح دانسته است، 6644.

[4] - مسلم و احمد و ابن ماجه از معاویه روایت کرده‏اند، صحیح الجامع 6645.

[5] - حاکم 3/274 و می‏گوید: اسنادش صحیح است و ذهبی می‏گوید: صحیح است و ابونعیم در الحلیة روایت کرده است 1/149 و ابن عبدالبر در الاستیعاب روایت کرده است.

[6] - السیرة، ابن هشام، 1/262.

[7] - ابن عبدالبر، الاستیعاب، 2/32؛ اسد الغابة 1/243.

[8] - السیرة، ابن هشام، 1/318.

[9] - الطبقات، ابن سعد، 3/1/165.

[10] - ابن نعیم، الحلیة، 1/150 به نقل از السیر، ذهبی، 1/353.

[11] - بخاری 3754، المناقب، ابن سعد، 3/1/166.

[12] - صفوة التفاسیر، 3/570.

[13] - مسلم2413، 46؛ فضائل الصحابة؛ ابن ماجه، 4128 الزهد.

[14]- مسلم2504؛ نسائی، فضائل اصحابة 172.

[15] - طبرانی الکبیر از ابن مسعود و بزار از بلال و ابوهریره نقل کرده است و آلبانی در صحیح الجامع 1512 صحیح دانسته است.

[16] - ترمذی 3798؛ المناقب، حاکم 3/137 و آن را صحیح دانسته و ذهبی با او موافقت کرده است.

[17] - رجال حول الرسول، ص103-104 با تصرف.

[18] - احمد 5/360؛ ترمذی 3689؛ حاکم، المستدرک 3/285 و می‏گوید: به شرط شیخین صحیح است و ذهبی با آن موافقت کرده است.

[19] - بخاری 1149؛ مسلم2458.

[20] - بخاری 3679، مسلم 2457.

[21] - فتح الباری 3/43.

[22] - ابوداود، کتاب الصلاة، باب بدءالاذان 1/ح 499؛ بخاری، خلق افعال العباد ص48؛ دارمی، الاذان، باب بدء الاذان 1/1187؛ ترمذی کتاب الصلاة 1/ح 189؛احمد، مسند، 4/43؛ ابن خزیمه 1/370؛ بیهقی، سنن الکبری، 1/391، 427 و حدیثی است که گروهی از ائمه مانند بخاری، ذهبی و نووی و دیگران آن را صحیح دانسته‏اند، تلخیص الحبیر ابن حجر، 2/208.

[23] - طبری، التاریخ 2/35؛ ابن اثیر، الکامل، 2/127؛ ابن سید الناس، عیون الاثر 1/399 و اسنادش صحیح است.

[24] - بخاری کتاب الوکالة، باب ؛إذا وکل المسلم حربیاً في دار الحرب 4/ح 2301/ فتح و در المغازی 7/3971 به اختصار.

[25] - بخاری 7/611 المغازی.

[26] - زاد المعاد 3/411.

[27] - رجال حول الرسول، ص116-117 با تصرف.

[28] - ابن هشام بدون سند آورده است و ابن کثیر در تفسیرش آورده است 3/132 از طریق ابن اسحاق و بدون سند.

[29] - صور من حیاة الصحابة ص321.

[30] - بخاری 3755 کتاب فضائل الصحابة.

[31] - البدایة والنهایة 5/289.

[32] - سیر اعلام النبلاء، امام ذهبی، 1/359.

[33] - متفق علیه از انس، صحیح الجامع، 6689.