|
تاریخ چاپ : |
2024 Nov 23 |
www.islamage.com |
لینک : |
عـنوان : |
نبرد بزرگ قادسيه (فتح ايران) |
14 شعبان سال 14 هـ ق قادسیه اگر بزرگترین پیکار مسلمانان پس از دوران نبوت نباشد یقینا یکی از بزرگترین نبردهای مسلمانان خواهد بود. در توصیف این جنگ هیچ سخنی باریکتر و دقیقتر از توصیف صحابی جلیل القدر حضرت جابر بن عبدالله انصاری نیست. ایشان فرموده: «قسم به خدایی که هیچ معبودی قابل پرستش غیر از او وجود ندارد! ما ندیدیم که هیچ یک از مسلمانانی که در قادسیه حضور داشتند، طالب دنیا باشند». سبب این پیکار آن بود که حکومت ایران (ساسانیان) در صدد بود با یک جنگ بزرگ، کار مسلمانان را بسازد و شکستهای پی در پی خود از مسلمانان را جبران کرده، روحیهٔ سربازان و مردم ایران را که در اثر شکستهای متوالی به شدت آسیب دیده بود، بهبود بخشد. تا این زمان مسلمانان بسیاری از نقاط مرزی ایران را تصرف کرده و سرزمین عراق را از سلطهٔ ایران خارج کرده بودند بنا بر این یزدگرد سوم پادشاه ایران دست به جمعآوری گستردهٔ نیرو زده و فرماندهان عالی رتبهٔ خود از تمام نقاط ایران را به پایتخت فرا خواند. این فرماندهان و بزرگان ایران اختلافات خود را که چندین ساله بود (از زمان کشته شدن خسرو پرویز) کنار گذاشته و بر مقابله با اعراب مسلمان متفق شدند. یزدگرد، فرمانده سپاه خراسان رستم فرخزاد را که برجستهترین فرمانده آن زمان ایران بود و سپاه تحت امر وی، بزرگترین لشکر ایران بود به فرماندهی کل سپاه ایران در نبرد با مسلمانان تعیین کرد. به زودی هنگامی که ایرانیان ساکن عراق این اخبار تازه را شنیدند، جسور شده و سر از طاعت مسلمانان پیچیدند و پیمان شکنی کردند. در آن هنگام فرمانده سپاهیان مسلمان حاضر در عراق «مثنی بن حارثة شیبانی» بود که طی نامهای تحولات جدید را به عرض امیرالمومنین عمر فاروق ـ رضی الله عنه ـ رساند. او نوشته بود که ارتش ایران، بیش از دویست هزار نفر برآورد میشود. خلیفه مسلمانان برای جمع آوری نیرو، اعلان عمومی کرد و برای اولین بار حکومت اسلامی، سربازگیری اجباری را به کار گرفت یعنی به قبائل «ربیعه»، «بجیله» و «نخع» دستور داد که هر کدام تعداد معینی سرباز به مدینه بفرستند. قبائلی را هم که در دوران حضرت ابوبکر مرتد شده و سرکوب شده بودند و اکنون توبه کرده و به اسلام باز گشته بودند؛ برای اولین بار اذن جهاد داد و آنها را به مدینه فرا خواند. پس از آماده شدن لشکر در مدینه، امیرالمومنین خودش میخواست که فرماندهی لشکر را بر عهده گرفته به سوی عراق حرکت کند ولی بزرگان صحابه ـ رضی الله عنهم ـ وی را از این کار باز داشتند. و به وی گفتند که امت اسلامی به وی نیاز دارد و او باید در مدینه بماند. صحابه به امیرالمومنین پیشنهاد دادند که فردی از بزرگان اصحاب را به فرماندهی لشکر برگزیند که ایشان سرانجام پس از شور و مشورت، حضرت سعد بن ابی وقاص ـ رضی الله عنه ـ را انتخاب کرد. در ماه صفر سال 14 هـ نزدیک به سی و شش هزار نفر تحت فرمان سعد در قادسیه جمع شدند. این لشکر به امر خلیفه در قادسیه مراقب اوضاع و تحرکات ارتش ایران بود ولی برای حمله پیشدستی نمیکرد و عجلهای نداشت. اما خیلی زود برای تأمین مایحتاج لشکر با مشکل بزرگی رو برو شده و در تنگنا قرار گرفتند زیرا اهالی عراق که قبلا تابعیت مسلمانان را پذیرفته بودند، چنانکه گفتیم پس از شنیدن اخبار تحولات تازهٔ دربار ایران جسور شده، مسلمانان را در محاصرهٔ اقتصادی قرار داده و از دستیابی آنها به مواد غذایی جلوگیری کردند. با معجزهٔ الهی این گرفتاری مسلمانان رفع شد. چنانکه حیوان چهارپایی نزد مسلمانان آمده و به اذن خداوند سخن گفته و مسلمانان را به محل اختفای لاشههای گوشت ایرانیان راهنمایی کرد. مسلمانان با تصرف آنجا از گوشتها بهرهمند شده و در برابر دشمنان خود تقویت شدند. دو سپاه ایران و مسلمانان در برابر هم اردو زده بودند و در این مدت چندین بار، نمایندگانی از دو طرف میان طرفین مبادله شده و با یکدیگر مذاکره کردند. مسلمانان مطابق قانون اسلام، پیش از هر جنگ کوشش میکردند که هدف از این لشکر کشی و جهاد خود را برای طرف مقابل توضیح داده و او را به اسلام فرا بخوانند. از جمله سعد یک هیأت مرکب از شش نفر را برای گفتگو به مدائن پایتخت ایران نزد یزدگرد فرستاد. یزدگرد با دیدن این هیات آنها را به باد اهانت گرفته و بی ادبی را از حد گذراند. این هیأت هدف خود از لشکر کشی به ایران را برای یزدگرد توضیح داده و از وی خواستند که یا اسلام آورد یا جزیه بدهد و یا آمادهٔ جنگ شود. این هیات بدون گرفتن نتیجه، بازگشت. مدتی بعد، رستم فرماندهٔ سپاه ایران از سعد خواست که نمایندهای به نزد وی بفرستد تا با وی گفتگو کند. لذا سعد سه نفر یکی پس از دیگری را نزد وی فرستاد. نخست ربعی بن عامر، آنگاه حذیفه بن محصن، و سپس مغیرة بن شعبه. ولی منظور رستم گفتگو نبود بلکه هدفی شرورانه را دنبال میکرد و می خواست روحیهٔ مسلمانان را تضعیف کند. هدف او این بود که مسلمانان با دیدن هیبت و شکوه ارتش ایران، روحیهٔ خود را باخته و از جنگ منصرف شوند. غافل از اینکه این سه مسلمان مذکور در مدرسهٔ نبوی ـ صلی الله علیه وسلم ـ تربیت شده بودند لذا این زرق و برقهای تختگاه رستم و عظمت سپاه ایران در نظر آنها هیچ نبود، زیرا آنها بزرگی و عزت را از آن خداوند میدانستند و اوست که به هر کس بخواهد عزت میدهد. این حیلهٔ رستم نقش بر آب شد. رستم از این مذاکرات هدف دیگری هم داشت. او میخواست که این جنگ را تا آنجا به تأخیر اندازد که مسلمانان خسته شوند و در اثر طول مدت در میانشان اختلاف بروز کند و آن گاه بر آنان بتازد. شاید هم رستم که مردی عاقل و دوراندیش بود اطمینانی به کار سپاه خود نداشت و با نگاه به پیشرفتهایی که مسلمانان در مدتی کوتاه بدست آورده بودند، از پایان کار سپاهش بیمناک شده بود. لذا صلاح میدید که در مقابل لشکر اسلام با احتیاط قدم بردارد. شاید بسیاری از خوانندگان عزیز ندانند که جنگ بزرگ قادسیه چندین روز طول کشیده و در این مدت بارها کفهٔ جنگ به نفع هر کدام از طرفین تغییر میکرده است. شرح حوادث این چند روز اینگونه میباشد: نخستین روز نبرد معروف به روز ارماث، 14 شعبان 14 هـ: تعداد سپاه ایران نزدیک به 240 هزار تن (به روایتی 120 هزار تن) به فرماندهی «رستم فرخزاد» بود. این سپاه از نظر تجهیزات هرگز قابل مقایسه با لشکر سعد نبود، به علاوه سی و سه فیل غول پیکر در پیشاپیش سپاه ایران حرکت میکردند. لشکر ایران با تمام نیروهای خود بر سپاه مسلمانان تاختند و جنگی هولناک در گرفت. جنگجویان قبیلهٔ بجیلة به فرماندهی صحابی جلیل، جریر بن عبدالله بجلی ـ رضی الله عنه ـ که یک پنجم لشکر اسلام را تشکیل میدادند مورد هجوم سهمگین سپاه ایران قرار گرفتند. علت این تاکتیک سپاه ایران در حملهٔ همه جانبه به گردان لشکر بجیله آن بود که مردی از قبیلهٔ ثقیف در سختترین لحظات به مسلمانان خیانت کرد و از دین برگشت و به سپاه دشمن پیوست و دشمنان را به نقطهٔ قوت لشکر مسلمانان که محل تجمع لشکریان بجیله بود راهنمایی کرد. سعد که از روی بام اقامتگاهش ناظر صحنه بود فورا به قبایل اسد و بنی تمیم دستور داد تا پیادگان بجیله را که در خطر نابودی بودند، نجات دهند ولی فیلها و تیراندازانی که سوار بر آنها بودند همچنان زیان میرسانیدند زیرا اسبهای مسلمانان که تا آن هنگام فیلی ندیده بودند، سخت به وحشت افتاده و از میدان فرار میکردند. لذا سعد برای دفع این خطر به یک گردان که از بهترین سوارکاران تشکیل شده بود دستور داد تا پیش تاخته و طنابهای کجاوههایی که بر پشت فیلها بود را قطع کنند. «عاصم بن عمرو تمیمی» با افرادش به این امر موفق شد و فیلبانان را به زمین انداخته و به قتل رساندند و موقتا فیلها را از میدان نبرد راندند. روز ارماث به سبب خیانت آن فردی که مرتد شده و به دشمن پیوست و وجود فیلها به سود سپاه ایران به پایان رسید. دومین روز نبرد مشهور به روز اغواث، 15 شعبان: بهترین وصفی که از این روز میتوان کرد آن است که این روز، روز نیرنگهای جنگی بود. حضرت عمر، نیروهای امدادی را از شام برای یاری سپاه اسلام در عراق فرستاد. نیروهای کمکی در حدود شش هزار جنگجو بودند. در مقدمهٔ این کمکیها، «قعقاع بن عمرو» مرد نامدار جنگی عرب قرار داشت که نیروهای خود را به گروههای صد نفری تقسسیم نمود و دستور داد هر گروهی جدا از دیگری به فاصلهٔ زمانی معین به محل برسند تا با رسیدن این گروههای متعدد، از دور گرد و غبار بر پا کرده به دشمن بفهمانند که مسلمانان نیروهای کمکی بسیاری در پشت سر دارند که به تدریج میرسند. رسیدن قعقاع در تقویت روحیهٔ مسلمانان بسیار مؤثر بود. او قهرمان دلاوری بود که وجود وی در هر جنگی باعث افزایش روحیهٔ و عزم و اراده سپاه میشد. از این جهت روز اغواث، روز شجاعان و روز قعقاع بود. رشادت ابو محجن دلاور معروف ثقیف در این روز اتفاق افتاد. سعد او را به سبب آنکه در وصف خمر شعری سروده بود در یکی از اتاقهای محل اقامتش حبس کرده بود ولی او با یاری خواستن از همسر سعد، بی خبر از سعد از محبس خارج شده و سوار بر اسب معروف سعد به دشمن تاخت و رشادتها کرد که روحیهٔ مسلمانان بالا رفته و در تضعیف روحیهٔ دشمن بسیار موثر بود. و همچنین چهار پسر خنساء (شاعرهٔ معروف عرب) در این روز شهید شدند. بزرگترین فرمانده ایرانیان پس از رستم یعنی بهمن هم بوسیلهٔ قعقاع کشته شد. و هم در این روز، قعقاع نیرنگی جنگی پیاده کرد که اثرات فراوان داشت؛ قعقاع دستور داد که به شتران جامههای کهنه پوشاندند و سر و صورت آنها را هم با پارچههایی به شکل روبند پوشاندند. این وضعیت، منظرهای هراسناک از شتران ایجاد کرد که وقتی اسبهای ایرانیان این صحنه را دیدند پا به فرار گذاشتند. این روز به نفع مسلمانان به شب رسید. سومین روز نبرد مشهور به روز عماس: در این روز قعقاع حیلهٔ جنگی دیگری بکار بست. وی نیروهایش را نزد خود فراخوانده و دستور داد بدون اینکه بقیهٔ سپاه مسلمانان بفهمند، مانند روز گذشته دسته دسته شوند و مسافتی دور از اردوگاه رفته و چنانکه گویی از جایی کمک میرسد به سوی میدان بتازند تا باز هم قلوب مسلمانان که از ماجرا خبر ندارند، تقویت شود. سعد، فرمانده کل سپاه اسلام که از دور ناظر کار بود از خرابکاری و تلفاتی که ممکن بود از فیلها به مسلمانان برسد، سخت میترسید لذا به تعدادی از دلاوران سپاه اسلام از جمله قعقاع و عاصم پیغام داد تا دو فیل بزرگ را که در پیشاپیش سپاه ایران قرار دارند و بقیهٔ فیلها پیرو آن دو هستند را با حمله به چشم و خرطوم آنها به قتل برسانند. این مهم انجام شد ولی روز سوم هم بدون پیروزی نهایی به پایان رسید. لیلة الهریر: روز سوم هر دو لشکر میدانستند که سرنوشت قطعی این جنگ در این روز معین میشود، بنا بر این با از خود گذشتگی تمام میجنگیدند تا پیروزی را به آغوش کشند. جنگ در این شب به حدی به اوج رسیده بود که صدای به هم خوردن و چکاچک شمشیرهای طرفین مانند صدای چکش آهنگران در فضا طنین افکن بود. تا کنون نه این مردم و نه تاریخ، چنین جنگ شدیدی را به خود ندیده بودند. برای هر دو طرف چنین جنگی بیسابقه بود. این جنگ بعدها ضرب المثل شد. شدت جنگ در آن شب را از این میتوان فهمید که تا قبل از آن مسلمانان 2500 شهید داده بودند ولی در آن شب 6000 نفر شهید شدند. سرانجام آن لحظهٔ سرنوشت ساز در این جنگ به یادماندنی فرا رسید. در گرما گرم نبرد یک قهرمان مسلمان بنام «هلال بن علقمه» خود را به خیمهٔ رستم رساند و او را که قصد فرار داشت به قتل رساند. همین که لشکر ایران از کشته شدن رستم سپه سالار خود اطلاع یافتند غرق در اندوه شدند و روحیهٔ خود را به کلی از دست دادند به طوری که یک جوان مسلمان میتوانست چندین نفر از آنها را اسیر کند و حتی برخی تواریخ نوشتهاند مسلمانان هنگام فرار سپاهیان ایران بر آنها دست مییافتند و به خودشان امر میکردند که یکدیگر را بکشند و آنها نیز اطاعت میکردند. این جنگ، پیروزی مهم و قاطعی برای مسلمانان بود و شوکت و هیبت امپراتوری ساسانی را در هم شکست و هم از افول ستارهٔ اقبال این امپراطوری خبر میداد. همهٔ عرب و ایرانیان و رومیان به یک اندازه منتظر نتیجهٔ این جنگ بودند تا جایی که گفته شده جن ها مژدهٔ پیروزی مسلمانان را به تمام نقاط جهان بردند. مترجم: ابو یحیی عصر اسلام |