|
تاریخ چاپ : |
2024 Nov 23 |
www.islamage.com |
لینک : |
عـنوان : |
حسین بن علی رضی الله عنه |
حسین بن علی رضیاللهعنه در پنجم شعبان سال چهارم هجری متولّد شد، رسول الله صلیاللهعلیهوسلم او را تحنیك كرد و برایش دعا فرمود و نامش را "حسین" گذاشت. حسین رضی الله عنه هنگام وفات رسول اكرمصلی الله علیه و سلم حدود شش سال و نیمعمر داشت؛ زیرا او در ماه شعبان سال چهارم هجری به دنیا آمد و رحلت رسول اكرمصلی الله علیه و سلم روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاوّلسال یازدهم هجری واقع شد. ابو ایوب انصاری رضی الله عنه میفرمايد: روزی نزد رسول الله صلی الله علیه و سلم رفتم، دیدم كه حسن و حسین رضیالله عنهما بر سینهی رسولالله صلی الله علیه و سلم بازی میكنند، گفتم: یا رسول الله! اینها را دوست داری؟ فرمود: چرا دوست نداشته باشم، اینها دو ریحانه (موجبراحت و شادمانی) من در دنیا هستند. حضرت حارث از حضرت علی رضیاللهعنه (به طور مرفوع) روایت كرده است كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و سلم فرمود: «حسن و حسین سرور جوانان بهشت هستند.» یزید بن ابی زیاد میگوید: یك بار رسول خدا صلی الله علیه و سلم صدای گریهی حسین را شنید، به مادرش (فاطمه) فرمود: آیا نمیدانی كه گریهی او مرا ناراحت میكند؟ حضرت حسین رضیالله عنه در سپاهی كه در سال پنجاه و یك به فرماندهی یزید بن معاویه به سوی قسطنطنیه اعزام شد، شركت داشت. حضرت حسینرضی الله عنه بسیار نمازگزار و روزهدار بود، ایشان بیست بار پیاده به زیارت خانهی خدا رفتند. حسینرضی الله عنه بسیار متواضع بود، روزی بر جماعتی از فقرا كه پاره نانهایی بر زمین گذاشته بودند و میخوردند گذشت و در حالی كه بر مركبی سوار بود به آنها سلام گفت، آنان به او گفتند: ای پسر رسول خدا! بفرمایید! حسین از مركب خویش فرودآمد و گفت: (إنَّ اللهَ لا یحِبُّ الْمُسْتَكْبِرینَ) «خدا مستكبران را دوست ندارد»، آنگاه نشست و با آنها مشغول خوردن شد و سپس فرمود: شما مرا دعوت كردید، من هم اجابت نمودم، اكنون من شما را برای صرف غذا به خانهی خود دعوت میكنم، آنها دعوت او را پذیرفتند و به منزل وی رفتند. حكومت یزید امیر معاویه رضیاللهعنه حسن بن علی رضیاللهعنه را ولیعهد و جانشین بعد از خود قرار داده بود، بعضی از كارگزارانش جانشینی یزید را مطرح كردند، اما وی در این باره متردّد بود، تا این كه حسن بن علیرضی الله عنه از دنیا رفت، آنگاه تصمیمش قطعی گردید وبنا به محبّتی كه با او داشت او را اهل ولایت میدانست. یك بار به عبدالله بن عمررضی الله عنه گفت: از آن ترسیدم كه امّت را بدون فرمانروا رها كنم، مانند گلهای كه زیر باران بدون چوپان سرگردان است. روزی كه به دست یزید بیعت شد، سی و چهار ساله بود. معاویه رضی الله عنه در سال 49 هـ . ق. مردم را برای بیعت با یزید فرا خواند، عموم مسلمانان با شناختی كه از یزید داشتند، اینكار را نمیپسندیدند، عدهای به یزید گفتند كه این كار به صلاح تو نیست، ترك كردن آن بهتر از خواستن آن است. لذا یزید از ارادهی خود باز آمد و با پدرش مشورت كرد و هر دو به ترك این امر موافقت كردند. چون سال 56 هـ. ق. فرا رسید، معاویه بار دیگر سامان دادنِ بیعت یزید را آغاز كرد و به تمام شهرستانها پیام داد؛ درنتیجه، همه بیعت كردند، جز عبدالرحمن بن ابیبكر، عبدالله بن عمر، حسین بن علی، عبدالله بن زبیر و ابن عبّاس(رضی الله عنهم). امیرمعاویهرضی الله عنه برای ادای عمره عازم مكّه شد، بعد از ادای عمره در راه بازگشت وقتی از مدینه میگذشت، خطبهای ایراد كرد وهمهی این افراد در آنجا حضور داشتند. مردم در حضور آنان با یزید بیعت كردند، اما آنها نه مخالفت كردند و نه موافقت خود را اعلام داشتند؛ زیرا میترسیدند. بدین ترتیب بیعت با یزید در سایر شهرها كامل گردید و از هر جا مردم و گروهها به نزد یزید میآمدند. سیره و اخلاق یزید طبرانی میگوید: «یزید در جوانی اهل شراب بود و به شیوهی جوانان عمـل میكرد.» ابن كثیر میگوید:«یزید خصلتهای خوبی هم داشت؛ مثل سخاوت، بردباری، فصاحت، شعرگویی، شجاعت و حسن تدبیر در كشورداری. از جمال و زیبایی نیز برخوردار بود و خوش برخورد بود، از عیوبش این كه دنبال خواستههای نفسانی میرفت، گاهی بعضی ازنمازها را ترك میكرد و نمیخواند. بیشترین عیبی كه متوجه او شده، شرابخواری و شهوتپرستی و ارتكاب بعضی از اعمالناپسند بود. یزید را به «زندیق» و ملحد بودن متّهم نكردهاند، بلكه فاسق بوده است. گویند: یزید به موسیقی، بادهنوشی و شكار، شهرت داشت و به داشتن سگ و غلام علاقهمند بود، قوچ و خرس و میمون را به جان هم میانداخت و تماشا میكرد. یزید در سال 25 یا 26 یا 27 هجری ـ بنابر اختلاف روایات ـ به دنیا آمد و در زمان حیات پدرش برای او بیعت گرفته شد و بعد از وفات پدرش، این بیعت را در رجب سال60 هجری تجدید و مؤكد كرد. عمر بن خطابرضی الله عنه فرمود:« به پروردگار كعبه سوگند! كه میدانم عرب چه وقت هلاك میشود؛ وقتی كه زمامدار آنها كسی باشد كه زمان جاهلیت را در نیافته و در اسلام نیز رسوخ و امتیازی نداشته باشد.» ولایت یزید ـ كه سیرهاش ذكر شد ـ حادثهای بود كه در عصر اول اسلام و عصری كه متصل با دوره خلافت راشده بود، قابل تحمل نبود، در آن وقت هنوز بزرگانی از صحابه و تابعین در قید حیات بودند و در میان آنان كسانی بودند كه به خلافت و رهبری مسلمانان سزاوارتر بودند و بهتر میتوانستند اهداف و آرمانهای اسلامی را كه قرآن بیان فرموده و مقصود تشكیلخلافت هستند تحقق بخشند. بنابراین طبیعی بود كه نسبت به این امر بیش از زمانهای بعدی حساسیت نشان داده شود. فاجعهی كربلا اگر امكان طفره رفتن از ذكر این حادثهی دلخراش وجود داشت، حادثهای كه سر هر مسلمان را از شرم پایین میآورد و پیشانیاش را عرقآلود میكند، ما اصلاً به ذكر آن نمیپرداختیم، اما تاریخ همگام با حوادث تلخ و شیرین به سیر خود ادامه میدهد و مورّخ به خاطر ثبت وقایع و اتمام سخنخود مجبور است برخلاف خواست قلبی خود به ذكر این گونه فاجعهها بپردازد. حضرت حسینرضی الله عنه، از بیعت با یزید خودداری كرد و بر این امر اصرار ورزید و در شهر جدّ بزرگوارش ماند. یزید و كارگزارانش، امتناع وی را بیش از انكار عبدالله بن عمر، عبدالرحمن بن ابیبكر و عبدالله بن زبیر و دیگران اهمیت دادند؛ زیرا از قرابت او با رسول الله صلیاللهعلیهوسلم و تأثیر این قرابت آگاهی داشتند و موضعِ پدرش را در برابر حكومت امیر معاویه پیشنظرداشتند؛ اما باز هم حضرت حسینرضیاللهعنه نرمش اختیار نكرد و تسلیم نشد و از موضعی كه با بصیرت و اطمینان انتخاب كردهبود منحرف نگشت. دعوت اهل عراق از حسین رضیاللهعنه و فرستادن مسلم به كوفه هنگامی كه مطالبهی بیعت با یزید شدت گرفت، حضرت حسینرضیاللهعنه به مكّه پناه برد. عراقیان نامههای زیادی به او نوشتند و او را به عراق دعوت كردند و عدهای را با حدود 150 نامه نزد او فرستادند، آنان میگفتند: صدهزار نفر تو را یاری خواهند كرد، هر چه زودتر به سوی ما بشتاب تا به جای یزید به دست تو بیعت كنیم. در آن هنگام حضرت حسینرضیاللهعنه پسرعموی خود، مسلمبن عقیل را به كوفه فرستاد تا واقعیت كار را برایش گزارش كند و كار بیعت را برای او سامان دهد و نامهای نیز به عراقیاننوشت و به او سپرد. مسلم وقتی به كوفه رسید، از او استقبال نموده و به دست او برای خلافت حسینرضیاللهعنه بیعت كردند و سوگند خوردند كه او را با جان و مال خود یاری خواهند كرد. ابتدا دوازده هزار نفر بیعت كردند كه سپس تعدادشان به هیجده هزار نفر رسید. مسلم به حضرت حسینرضیاللهعنه نامه نوشت كه كار بیعت سامان یافته و زمینه برای آمدن شما فراهم است، لذا خود را به كوفهبرسان! حسینرضیاللهعنه از مكّه به قصد كوفه حركت كرد. در این اثنا، یزید، استاندار كوفه، نعمان بن بشیر را بر كنار كرد، به دلیل این كه در برابر حضرت حسینرضیاللهعنه موضعِ ضعیفی اتّخاذ كرده بود و استانداری كوفه و بصره را به عبیدالله بن زیاد واگذار كرد. رفتار كوفیان با مسلم مسلم بن عقیل بر مركب خود سوار شد و مردم را به سوی خود فرا خواند. چهار هزار نفر از كوفه گرد او جمع شدند، عبیدالله بن زیاد سران قبایل را جمع كرد و قصر را به روی مردم بست، وقتی مسلم باسپاهش به درِ قصر رسیدند، هر یك از سران قبایل كه قبلاً با عبیدالله در قصر بودند به اقوام خود اشاره كردند كه مسلم را رها كنید و برگردید و آنان را تهدید كردند. از سوی دیگر عبيدالله بن زیاد گروهی از سربازان خود را بسیج كرد تا در شهر گشت كنند و مردم را از یاری كردن مسلم بازدارند، مردم او را تنها گذاشتند، زنان میآمدند و فرزندان و برادران خود را از یاری مسلم منصرف میكردند و به خانه باز میگرداندند. مردان به برادران و پسران خود میگفتند: اگر از او جدا نشوید، فردا كه لشكر شام از راه میرسد، چه كار میكنید؟ بدین ترتیب مردم، مسلم را تنها گذاشته و از اطراف او پراكنده شدند و جز پانصد نفر كسی باقی نماند، سپس به سیصد نفررسیدند، سپس كمتر شدند تا آن كه بیش از سی نفر نماند. مسلم نماز مغرب را با آنها خواند و عازم دروازههای «كنده» شد، درحالی كه ده نفر بیشتر با او نبود. سپس این ده نفر هم از دور او پراكنده شدند و خودش تنها ماند، حتی كسی نبود او را راهنماییكند یا به خانهی خود پناه دهد. تاریكی او را فرا گرفت و او در بین راه سرگردان بود و نمیدانست به كجا برود. داستان بییار و مددكار ماندن مسلم توسط كوفیان، طولانی و دردآور است و این خود دلیل آشكاری است بر این امر كه خضوع و كرنش در برابر قدرت و مادیات و كسب جاه و منصب جزء طبیعت بشری و از نقاط ضعف وی به شمار میرود، هرچند این عمل با اصول و ارزشها و الگوها تضاد داشته باشد. سرانجام مسلم به خانهای پناه برد، خانه را محاصره كردند و او را مورد حمله قرار دادند، او نیز شمشیر به كف گرفت و بهمبارزه پرداخت، تا سه بار آنان را از خانه بیرون راند، آنگاه از بیرون سنگ پرتاب كردند و خانه را به آتش كشیدند. ناچار ازخانه بیرون آمد و به نبرد پرداخت. عبدالرحمن بن محمد بن اشعث صاحب منزل، او را امان داد، مسلم خود را تسلیم كرد، آنان او را بر قاطری سوار كردند و خلع سلاح نمودند، او دیگر قدرتی نداشت، بنابراین به گریه افتاد و دانست كه كشته میشود. پیام مسلم به حسینرضی الله عنه حضرت حسینرضی الله عنه همان روز كه مسلم كشته شد یا یك روز قبل، از مكّه خارج شده بود. مسلم از محمّد بن اشعث خواست كه كسی را نزد حسین بفرستند تا به وی بگوید كه بازگردد و فریب كوفیان را نخورد؛ زیرا آنها همان یاران پدرش بودند كه آرزو میكرد با مرگ یا كشته شدن از دستشان رهایی یابد و به او بگوید كه اهل كوفه به او دروغ گفتهاند و به من نیز خیانت كردهاند. فرستادهی اشعث، حسین را در محل «زباله» (كه مسافت چهار روز راه با كوفه فاصله داشت) ملاقات كرد و پیام مسلم را به او رسانید، اما حضرت حسین رضى الله عنه باور نكرد و گفت: «هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد، هر بلایی كه بر سر ما بیاید آن را در حقّخود موجب اجر و پاداش و در حقّ فرمانروایان موجب تباهی میشماریم.» مسلم را پس از دستگیری نزد ابن زیاد بردند، سخنان تند و تیزی بین آنها درگرفت. سپس ابن زیاد فرمان داد تا او را بالایكاخ ببرند، در حالی كه او را میبردند تكبیر میگفت و ستایش و سپاس خدا را به جای میآورد و آمرزش میخواستتا اينكه بالاخره مردی بنام "بكیر بن عمران" گردنش را زد و سرش را از بالای كاخ به زمین پرتاب كرد و آنگاه پیكرش را به دنبال سرش فرو افكند. هنگامیكه مردم از قصد حسین برایرفتن بهكوفه مطّلع شدند، نسبتبه آیندهی او نگران شدند و او را از این كار بازداشتند.دوستان و اهل رأی نظر دادند كه نباید به عراق برود؛ عبدالله بن عباسرضی الله عنه گفت: عراقیان مردمی مكّارند، فریب آنها را مخور! تو همین جا بمان و به مردم عراق بنویس كه حاكم خود را بیرون كنند، اگر چنین كردند نزد آنها برو! حسینرضی الله عنه گفت: ای پسر عمو!به خدا سوگند! میدانم كه تو خیرخواه من هستی اما من تصمیم دارم به سوی آنها حركت كنم. ابن عباس گفت: حال كه بر رفتن خود مصمم هستی پس زن و فرزندت را همراه مبر، به خدا! میترسم كه تو را نیز مانند عثمان كه زن و فرزندش ناظر قتل او بودند، بكشند. حضرت عبدالله بن عمررضی الله عنه نیز به نزد وی رفت و خواست كه او را از رفتن به كوفه منصرف كند، چون حضرت حسین رضى الله عنه امتناع ورزید او را در آغوش گرفت و با چشم گریان گفت: «ای كسی كه كشته خواهی شد! تو را به خدا میسپارم.» عبدالله بن زبیر نیز او را از رفتن باز داشت، حسین گفت: «خبر پیمان بیعت چهل هزار نفر به من رسیده كه همگی سوگند یاد كردهاند كه مرا یاری خواهندكرد.» ابوسعید خدری، جابر بن عبدالله و سعید بن مسیب نیز از ايشان خواستند كه به كوفه نرود، اما وى نپذیرفت و به راه خود ادامه داد. حضرت حسین در بین راه، با «فرزدق» (شاعر معروف) ملاقات كرد و احوال مردم عراق را از او پرسید، فرزدق گفت: ایفرزند رسول خدا! دلهای مردم با توست، ولی شمشیرها علیه توست و پیروزی هم با خداست. حسین بن علی رضی الله عنه در راه كوفه حضرت حسینرضی الله عنه در حالی كه از سرنوشت مسلم و رویدادهای كوفه آگاهی نداشت،همراه با اهل بیت خود و شصت نفر از اهل كوفه كه او را همراهی میكردند از مكّه خارج و بسوی كوفه رهسپار شد،. در بین راه (در محلی به نام زدود) از قتل مسلم و هانی بن عروة اطّلاع یافت، آنگاه بارها «إنا لله و إنا إلیه راجعون» را میخواند. مردم گفتند: حال كه چنین است خود را به كشتن مده، فرمود: «زندگی بعد از آنها فایدهای ندارد.» وقتی به محل "حاجز" رسید، فرمود: «شیعیان ما دست از یاری ما كشیدهاند، هر كس دوست دارد از همین جا برگردد و هیچ گونه ملامت و سرزنشى متوجه او نخواهد شد.» با شنیدن این سخن، عدهای ازهمراهانش پراكنده شدند (اینها بادیه نشینانی بودند كه در بین راه به ايشان پیوسته بودند) و به جز كسانى كه از مكّه با لشكرهمراه بودند كس ديگری باقی نماند. عبیدالله بن زیاد سپاهی به فرماندهی "حرّبن یزید تمیمی" به سوی حضرت حسین رضیاللهعنه فرستاد. حرّ در محلی به نام ذوحم به حضرتحسینرضی الله عنه رسید. حضرت حسینرضی الله عنه نماز ظهر را با آنان خواند و هر گروه به جای خود بازگشتند. بعد از ادای نمازعصر، حضرت حسینرضی الله عنه دو كیسهی انباشته از نامه بیرون آورد و در برابر ایشان بر زمین ریخت و تعدادی از آنها را خواند و سببآمدن خود را توضیح داد، حرّ گفت: ما از این كسانی نیستیم كه برای تو نامه نوشتهاند، (ما برای جنگ با شما نیامدهایم، فقط مأموریت داریم تا رسیدن به نزد ابن زیاد شما را همراهی كنیم. حضرت حسینرضی الله عنه فرمود: مرگ از این كار آسانتر است. حرّ با شنیدن این حرف برگشت و به گوشهای رفت. در این هنگام جمعی از مردم كوفه به نزد حسینرضی الله عنه آمدند، از آنان احوال مردم آنجا را جویا شد. یكی از آنان كه مجمّع بن عبیدالله عامری بود، گفت: «سران و بزرگان مردم رشوههای بزرگ دریافت كردهاند و كیسههایشان پر شده است و همگی علیه شما همدست شدهاند، اما بقیهی مردم، دلهایشان به هوای شما پَر میزند، ولی فردا شمشیرشان به كشتن شما از نیام بیرون خواهد آمد.» هنگامی كه حضرت حسینرضی الله عنه به محل «نینوا» (نزدیك كربلا) رسید، پیك ابن زیاد نامهای برای حرّ آورد كه به او فرمان داده بود تا حضرت حسینرضی الله عنه را از راه بیابانی، آرام آرام به سوی عراق هدایت كند، تا سپاه او در رسد. روز بعد (دوممحرم سال 61 هـ . ق.) عمر بن سعد با لشكرش از راه رسید، حسینرضی الله عنه به او گفت: من از شما یكی از این سه چیز رامیخواهم؛ یا مرا بگذارید تا از همان راهی كه آمدهام برگردم، یا این كه نزد یزید بروم و دست در دست او قرار دهم تا او چهكند، یا این كه راهم را به سوی تركها باز گذارید تا با آنها بجنگم و كشته شوم. عمر بن سعد خواستههای وی را به اطلاع ابنزیاد رسانید، ابن زیاد خواستهی او را پذیرفت و تصمیم گرفت كه او را نزد یزید حاضر كند، اما شَمِربن ذی الجوشن مخالفتكرد و گفت: باید او به فرمان تو تن در دهد، زیاد به عمر بن سعد همین چیز را ابلاغ كرد، حسینرضی الله عنه گفت: «سوگند به خدا كهاین كار را نخواهم كرد.» عمربن سعد جنگ با حسینرضی الله عنه را به تأخیر انداخت و وقتگذرانی كرد. زیاد، شَمِربن ذی الجوشن را به سوی او فرستاد و به او گفت: نزد عمربن سعد برو، اگر او پیشروی كرد همراه او بجنگ درغیر این صورت گردنش را بزن و خود به جای او فرمانده باش! حدود سینفر از همراهان ابن سعد كه از اعیان كوفه بودند، وقتی دیدند كه هیچ یك از خواستههای حسین پذیرفته نشد، گفتند: فرزندرسول الله صلی الله علیه و سلم سه پیشنهاد عرضه كرد و شما یكی از آنها را هم نـپذیرفتید، همراهی با شـما جـایز نیست. سـپس به حسـینپیوستند و هـمراه او جنگیدند. در میدان كربلا هنگامی كه حضرت حسینرضی الله عنه به كربلا رسید، پرسید: اسم این سرزمین چیست؟ گفتند: كربلا، فرمود: «آری، كرب (غم)و بلا». ابن زیاد به ابن سعد فرمان داد تا آب را بر روی حضرت حسینرضی الله عنه ببندند، حضرت حسینرضی الله عنه خطاب به یارانش در حالیكه شمشیرهای خود را حمایل كرده بودند فرمود: آب بردارید و اسبهای خود و اسبهای دشمن را سیراب كنید. و نماز ظهر رابا آنان خواند. ابن سعد، شَمِر بن ذی الجوشن را به فرماندهی پیاده نظام منصوب كرد، شب پنجشنبه نهم محرم، به حسین و یارانشتاختند. حسین در آن شب به اهل بیتش سفارشهایی كرد و برای یارانش خطبهای ایراد نمود و فرمود:«شما اختیار دارید بروید و مرا تنها بگذارید؛ زیرا دشمن مرا میخواهد.» برادران، پسران و برادرزادگان وی عرض کردند:«خدا هرگز روزی را نیاورد كه پساز تو زنده بمانیم.» فرزندان عقیل گفتند: «خود و اموال و خویشان خود را فدایت خواهیم كرد، بعد از شما زندگی برای ما تلخ و ناگوار خواهد بود.» حضرت حسینرضی الله عنه روز جمعه و بنا به روایتی روز شنبه دهم محرم، نماز صبح را با یاران خود كه سی و دو سوار و چهل پیاده بودند، خواند و سپس بر اسب خود سوار شد و قرآن را پیش روی خود قرار داد. پسرش، علی بن حسین (زینالعابدین) نیز كه ضعیف و بیمار بود، در جنگ شركت كرد. حسین نزدیك سپاه دشمن رفت و آنها را از نسب، مقام و مرتبت وفضایل خویش آگاه ساخت و فرمود«من فرزند دختر پیامبر شما هستم. به خود آیید و از خویشتن بپرسید كه آیا برای شما رواست كه فردی چون مرا بكشید؟...» در این هنگام حرّبن یزید ریاحی به اسب خود نهیب زد و به حضرت حسین پیوست و در ركاب او جنگید تا كشته شد. شمربن ذیالجوشن به یاران حسینرضی الله عنه حمله برد، آنان مردانه در برابر او ایستادگی كردند. حسینرضی الله عنه برای آنان دعایخیر میكرد و میفرمود:«خداوند بهترین پاداش پرهیزگاران را به شما عنایت كند!» یاران حضرت حسین تا پای جان جنگیدند، بسیاری از برادران حسین بن علی رضیاللهعنهما به شهادت رسیدند. "شمر" فریاد برآورد كه؛ منتظر چه هستید؟ او-حسین- را بكشید. "زرعه بن شریك تمیمی" پیشرفت و با شمشیر به شانه مبارکش ضربهای وارد کرد، سپس "سنان بن انس نخعی" جلو رفت و ابتدا ایشان را با نیزه مورد ضربه قرار داد و سپس از اسب فرود آمد و سر مبارک حضرت حسین را از تن جدا كرد. ابومخنف به نقل از جعفربن محمد میگوید:« هنگامی که حضرت حسین رضیاللهعنه به شهادت رسید سی و سه زخمِ نیزه و سی و چهار ضربه شمشیر بر بدن مبارکش ظاهر بود.» بنابر قول مشهور مورخین تعداد كسانی كه با حضرت حسینرضی الله عنه در كربلا شهید شدند هفتاد و دو نفر بودند. از محمّدبن حنفیه نقل شده است كه:«هفده نفر از نسل حضرت فاطمه رضی الله عنها ب ه همراه حضرت حسین رضیاللهعنه به شهادت رسیدند.» حضرت حسینرضی الله عنه روز جمعه دهم محرم سال شصت و یكم هجری به شهادت رسید. در آن هنگام عمر ایشان پنجاه وچهار سال و شش ماه و پانزده روز بود. در حضور یزید هشام میگوید: «هنگامی كه سر حضرت حسینرضی الله عنه به نزد یزید آورده شد، چشمان یزید پر از اشك شد و گفت: «من بدون قتل حسین از شما راضی بودم، خدا پسر سمیه را لعنت كند! به خدا اگر من همراه او- حسین- بودم او را میبخشیدم.» یكی از غلامان آزاد شدهی معاویه میگوید: «هنگامی که سر حضرت حسین رضیاللهعنه در مقابل یزید گذاشته شد، دیدم كه گریه میكند و میگوید: اگر میان او و ابن زیاد نسب و پیوندی بود، چنین نمیكرد. زنان و همراهان بازماندهی حضرت حسین را نزد یزید بردند، یزید ابتدا با خشونت برخورد كرد، اما دیری نگذشت كهرفتار خود را تغییر داد و با مهربانی پیش آمد و آنها را نزد اهل بیت خود برد و آنان را گرامی داشت و سپس به مدینه فرستاد. واقعهی حرّه و مرگ یزید داستان حرّه در سال 63هـ رخ داد، این حادثه لكّهی ننگی است بر پیشانی تاریخ صدر اسلام. زیرا یزید به مسلم بنعقبه اجازه داد كه به مدت سه روز شهر مدینه را مورد هرگونه غارت و تاراج قرار دهد. ابن كثیر در مورد این قضیه میگوید:«در این سه روز به قدری فساد و خرابكاری در شهر نبوی صورت گرفت كه از حد و مرز خارج است. یزید میخواست سلطه و قدرت خود را مستحكم كند و بدون منازع و مخالف حكومت كند، اما پوزهاش به خاك مالیده شد و خداوند او را ناكامگردانید.» یزید بعد از آن زیاد زنده نماند و از حكومت بیش از چهار سال بهره نبرد و در چهاردهم ربیعالاول سال 64 هجری قمری در گذشت. با مرگ یزید، حكومت آل ابوسفیان پایان یافت و به بنی مروان بن حكم منتقل شد و در میان آنها دست به دست گشت تا این كه به بنیعبّاس رسید. خداوند مالك حكومتهاست، اوست كه به هر كس بخواهد حكومت میبخشد و از هر كسبخواهد حكومت را میگیرد. هر كس را بخواهد عزّت میدهد و هر كس را بخواهد ذلیل میكند. فاجعهی كربلا از منظر علمای اهل سنّت امامان و بزرگان اهل سنّت همواره این كار یزید و فرماندهان او مانند عبیدالله بن زیاد، عمر بن سعد و شَمِربن ذی الجوشنرا زشت دانستهاند و از آنها اعلام برائت و بیزاری نمودهاند و به شهادت رساندن ظالمانهی حضرت حسینرضی الله عنه و یاران او را كاری بسیار نفرتانگیز دانسته و ناراحتی قلبی خویش را اظهار داشتهاند. در اینجا با رعایت اختصار، نمونههایی آوردهمیشود: صالح، فرزند امام احمد بن حنبل میگوید: به پدرم گفتم: عدهای میگویند كه یزید را دوست دارند. گفت: ای فرزندم! آیا كسی كه به خدا و روز قیامت ایمان دارد، میتواند یزید را دوست داشته باشد؟ گفتم: پس چرا او را لعنت نمیكنی؟ گفت: توكجا دیدهای كه پدرت كسی را لعنت كند. شیخ الاسلام ابن تیمیه در گفتگویی که با یكی از فرماندهان سپاه مغول به نام «بولایی» كه در فتنهی بزرگ به دمشقآمده بود، چنین گفت: «هر كس حسین را كشته یا در قتل وی همكاری داشته یا به قتل او راضی بوده است، لعنت خدا و فرشتگان و انسانها بر او باد!خداوند نه عذاب را از آنها دور میكند و نه عوض قبول میكند.» «خداوند حضرت حسینرضی الله عنه را به وسیلهی شهادت عزّت بخشید و سرافراز نمود و كسانی را كه او را كشتند یا در كشتن اوكمك كردند یا بدان راضی بودند، رسوا ساخت.» حضرت حسینرضی الله عنه با پیروی از شهدای پیشین اسلام، جان خود را بر كف نهاد.همانا او و برادرش سرور جوانان اهل بهشت هستند. آنها زمانی پرورش یافتند كه اسلام دارای عزّت و سیادت بود، لذا آنزحمات و رنجهایی كه خانوادهی آنها در راه هجرت و جهاد و تحمّل آزار و اذیت كفار متحمّل شدند به آنها نرسید، بنابراینخداوندبه وسیلهی شهادت، كرامت آنها را تكمیل گردانید و به درجات آنها افزود. قتل او معصیت بسیار بزرگی است و خداونددستور فرموده است كه به هنگام مصیبت صبر پیشه كنید و «إناللهوإناإلیه راجعون» بخوانید؛ آنجا كه میفرماید: (وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إذَا اَصَابَتْهُم مُصِیبَةٌ قَالُوْا إنَّاللهِ وإِنّا إلَیهِ رَاجِعُونَ* اُوْلَئِكَ عَلَیهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَة ٌوَ اُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ) «و بشارت بده به صابران و استقامت كنندگان، كسانی كه هرگاه مصیبتی به آنها رسد، میگویند: ما از آن خدا هستیم و به سوی او بازمیگردیم.» علامه احمد سرهندی، معروف به مجدّدالف ثانی ، متوفی 1034 هـ . ق. در یكی از نامههایش مینویسد:«یزیدِ محروم از سعادت، از زمرهی فاسقان به شمار میآید، توقّف در لعنت او فقط بنابراصل مقرّر اهل سنّت است كه میگویند: نباید به لعن شخص معین گرچه كافر هم باشد مبادرت ورزید، مگر آنكه به یقین معلوم شود كه خاتمهی او بر كفر بوده و درحالت كفر از جهان رفته است؛ مانند ابولهب و زنش. این بدان معنی نیست كه یزید سزاوار لعنت نمیباشد؛ زیرا خداوندمیفرماید:(إنَّ الَّذینَ یؤْذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِی الدُّنْیا وَ الآخِرَةِ)«كسانی كه خدا و پیامبرش را مورد آزار و اذیت قرار میدهند، خداوند آنها را در دنیا و آخرت از رحمت خود دور و لعن میكند.» محدّث بزرگ، علامه شیخ عبدالحق بخاری دهلوی (متوفی 1052 هـ . ق.) در كتاب «تكمیل الإیمان» مینویسد:«خلاصه این كه یزید از نظر ما مبغوضترین و منفورترین فرد است، جرایمی را كه این بدبختِ بی سعادت در امت اسلام مرتكبشد كسی مرتكب نشده است.» امام احمدبن عبدالرحیم، معروف به شاه ولی الله دهلوی (متوفی 1176) در كتاب معروفش «حجةالله البالغه» در بحث «فِتَن»پیرامون تشریح «دعاة الضلال» (دعوتگران به سوی گمراهی) كه در حدیث آمده است، چنین مینویسد:«دعوتگران به سوی گمراهی یكی یزید در شام و دیگری مختار در عراق بودند.» این بحث را با گفتاری منصفانه از دانشمند و مصلح بزرگ، علامه رشید احمد گنگوهی (متوفی 1323 هـ . ق.) به پایانمیبریم، ایشان در فتاوای خویش مینویسد:«هر چند اعمال ناشایست یزید موجب لعن هستند، ولی از اخبار و روایات تاریخی و قراین معتبر ثابت نشده كه آیا او این اعمالرا حلال میدانست یا خیر و در صورت حلال دانستن در حالت كفر مرده است یا خیر؟ و تا زمانی كه چنین امری محقّقاً به ثبوتنرسیده باشد نمیتوان قطعاً حكم كرد، پس مدار جواز و عدم جواز لعن [در این موضوع] بر مبنای تاریخ استوار است. بنابراین احتیاط و بهترین راه برای ما سكوت است؛ زیرا اگر لعن جایز باشد در لعنت نكردن هیچ اشكالی وجود ندارد؛ برای این كه لعنكردن نه فرض است نه واجب و نه سنت و نه مستحب، بلكه فقط مباح است. اگر كسی كه او را لعنت میكنیم، مستحق لعنتنباشد، درست نیست كه خود را با معصیت آلوده كنیم.» فعالیت برای تغییر نظام فاسد و ارزش آن خلافت، بعد از خلفای راشدین ـ متأسّفانه ـ به تدریج به نظام موروثی و خاندانی مبدّل گشت. عرب و مسلمانان، در برابر این نظام، سرتسلیم فرود آوردند، هیچ كس نمیتوانست در قیام علیه خلیفهی اموی و عباسی امید پیروزی داشته باشد، مگركسانی كه از شرافت نسبی و برتری خانوادگی برخوردار بودند و همچنین از حمایت و پشتیبانی قومی و مردمی بهرهمند بودند و توان مبارزه با قدرت مستحكم آنها را داشتند. از اینجاست كه كلّیه كسانی كه در برابر حكومت اموی و عبّاسی قیام كرده و پرچم جهاد را بلند كردند. لذا كسانی كه از اوضاع فاسد روزگار خود به تنگ آمدهو از ضایع شدن اموال مسلمانان در خوشگذرانیهای حكّام رنج میبردند، مبارزان و اصلاح طلبان را یاری نموده و به حمایتآنها كمر بستند. بعد از قیام حسین بن علیرضی الله عنه نوادهی او، زیدبن علی بن حسین در برابر هشام بن عبدالملك اموی قیام كرد. وی در سال122 هـ . ق. كشته و به دار آویخته شد. امام ابوحنیفه؛ او را در این قیام حمایت و یاری كرد و دههزار درهم مساعدت نمود. سپس از اولاد حسن بن علی، محمد بن عبدالله بن حسن بن علی ذوالنفس الزكیه، در مدینه و برادرش، ابراهیم در كوفه دربرابر منصور عبّاسی قیام كردند. امام ابوحنیفه و امام مالك از طرفداران ذوالنفس الزكیه بودند، امام ابوحنیفه آشكارا او را یاریمیكرد و با كمكهای مالی فراوان نیز از او حمایت مینمود و به حسن بن قحطبه، یكی از فرماندهان نظامی ارتش منصورتوصیه نمود كه با ذوالنفس الزكیه نجنگد، لذا ابن قحطبه از جنگ با او بازآمد و از منصور عذرخواهی كرد. به همین دلیل منصور با امام ابوحنیفه دشمن شد و ایشان را مورد شكنجه و آزار قرار داده و به زندان اندخت تا اینکه در همان زندان جان به حان آفرین تسلیم نمود. در تاریخ كامل ابن اثیر آمده است كه مردم مدینه از امام مالك بن انس؛ پرسیدند: ما كه با ابوجعفر (منصور) بیعتكرده و با او پیمان بستهایم، آیا میتوانیم پیمان را بشكنیم و محمد ذوالنفس الزكیه را در قیام علیه منصور یاری كنیم؟ اماممالك در پاسخ گفت: «بیعت شما از روی اجبار و اكراه بوده است، لذا شما مكلّف به رعایت این پیمان نیستید». آنگاه مردم بهیاری محمد شتافتند. محمّد در ماه رمضان سال 145 هـ . ق. در مدینه به شهادت رسید و برادرش، ابراهیم نیز در ذیقعدهیهمان سال به شهادت رسید. این فعالیتها به ظاهر ناكام ماند و نتیجهی مطلوب حاصل شد؛ زیرا حكومتها بسیار مقتدر و دارای توان رزمی وریشهی مستحكم بودند. در تاریخ گذشته و معاصر بسیاری از نهضتها و فعالیتها دیده شده كه بر پایهی اخلاص، ایمان،شجاعت و پایمردی استوار بوده و رهبران آنها و نیز پیروان آنها در فداكاری جانی و مالی هیچگونه كوتاهی نكردهاند، اما با اینهمه باز هم در برابر حكومتهای منظّم و تا دندان مسلح با شكست مواجه شدهاند. این امر چیز جدیدی نیست و در نظامآفرینش و قانون طبیعی جهان شگفتی ندارد. گرچه این فعالیتها از نظر سیاسی و نتیجهی ظاهری به موفقیت نرسیدند، اما خدمت بزرگی برای اسلام انجام دادند؛ زیرا تاریخ اسلام و شرافت و كرامت امت اسلامی را حفظ نمودند. اگر این فعالیتها در ادوار مختلف وجود نمیداشت، تاریخ اسلام مجموعهای بود از داستانهای خودخواهی، زورگویی، تطمیع و تهدید پادشاهان جبّار و سودجو و كرنش آدمهای درباری و فرصت طلب. این مجاهدانِ قهرمان و مؤمنان از خودگذشته، جان بر كف نهاده و در برابر رژیمهایفاسد و تطمیع مادی آنان سر تسلیم فرود نیاوردند و برای نسلهای آینده الگوهایی درخشان از ایمان و یقین به جای گذاشتندكه همواره بر تارك تاریخ نورافشانی میكنند و الهام بخش دلاوری اسلامی و قیام علیه فساد و دفاع از اسلام مظلوم و كرامتاز دست رفتهی آن است. حقّا كه این خود میراث افتخارآمیز و سرمایهی گرانبهایی است كه موجب عزّت اسلام و سربلندی مسلمانان است. (مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ماعاهَدُوا اللهَ عَلَیهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ینْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً) «در میان مؤمنان مردانی هستند كه بر سر عهدی كه با خدا بستند صادقانه ایستادند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه اوشربت شهادت نوشیدند) و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیل در عهد و پیمان خود راه ندادند.» منبع: سنی آن لاین سایت عصر اسلام www.IslamAge.com |